سیاست انقلابی کرمانشاه
بسم الله الرحمن الرحیم عماریون احساس وظیفه کنند در صحنه حاضر‌شوند

شهيد احمد كشوري در تيرماه 1332 در خانواده اي متوسط به دنيا آمد. 

دوران دبستان و سه سال اول دبيرستان را به ترتيب در (كياكلا) و 

 (سرپل تالار)دو روستا از روستاهاي محروم شمال – و سه سال آخر را  

در دبیرستان(قنه) بابل گذراند.

شهید کشوری دوران تحصيلش را به خاطر استعداد فوق العاده اي كه

داشت, به عنوان شاگردي ممتاز به پايان رساند. وي ضمن تحصيل, علاقه

زيادي به رشته هاي ورزشي و هنري نشان مي داد و در اغلب مسابقات

رشته هاي هنري نيز شركت مي كرد. يكبار هم در رشته طراحي در ايران

مقام اول را به دست آورد.

در رشته كشتي نيز درخششي فراون داشت. در زمان تحصيل, فعاليت

مذهبي زيادي داشت؛ با صداي پرسوزش به مجلس و مراسم مذهبي

شور خاصي مي بخشيد. در ايامي نظير عاشورا با مديريت و جديت بسيار,

همواره مرثيه خواني و اداره بخشي از مراسم را به عهده مي گرفت. در

اين برنامه ها, تمام سعي خود را براي نشان دادن چهره حقيقي اسلام و

بيرون آوردن آن از قالب هايي كه سردمداران زر و زور و اربابان از خدا

بي خبر براي آن درست كرده بودند, به كار مي برد و معتقد بود كه انسان

نبايد يك مسلمان شناسنامه اي باشد. بلكه بايد عامل به احكام اسلام

باشد. و چون در اين فكر بو كه اسلام را از روي تحقيق و مطالعه بپذيرد,

در دوران دبيرستان مطالعاتش را وسعت داد و تا هنگام اخذ ديپلم علاوه

بر كتب مذهبي, كتاب هاي بسياري درباره وضعيت سياسي جهان مطالعه

نمود و در سال آخر دبيرستان با دو تن از همكلاسان خود، دست به

فعاليت هاي سياسي – مذهبي زد.

او با كشيدن طرح ها و نقاشي هاي سياسي بر عليه رژيم وابسته,

ماهيت آن را افشاء مي كرد. بعد از گرفتن ديپلم, آماده ورود به دانشگاه

شد كه با توجه به هزينه هاي سنگين آن و محروميت مالي كه داشت,

از رفتن به دانشگاه منصرف گرديد.

 
ورود به هوانيروز ارتش

احمد در سال 1351 وارد ارتش (هوانيروز) شد. البته هميشه از مسائلي
 
كه در آنجا مي ديد, رنج مي برد, چرا كه رفتارها,مخالف شئونات عقيدتي
 
او بود. در معاشرت با استادان خارجي، به گونه اي رفتار مي كرد كه آنها
 
را تحت تاثير خود قرار مي داد. در اين مورد مي گفتم: من يك مسلمانم و
 
مسلمان نبايد فقط به فكر خود باشد. و مي خواست در آنجا نيز دامنه
 
ارشاد را گسترش دهد.

شب هاي بسيار از مصيبت هاي فقرا سخن مي گفت و اشك مي ريخت و
 
به فکر چاره جویی بود. و با همه خطراتي كه متوجه اش بود، به منزل فقرا
 
 
مي رفت و ضمن كمك به آنان، ظلم هاي شاه ملعون را برايشان روشن
 
مي ساخت.

شهيد كشوري چه پيش از انقلاب و همراه انقلاب و چه بعد از انقلاب, جان
 
 
بر كف و دلير براي اعتلاي اسلام ايستاد و مقاومت كرد. در اكثر تظاهرات
 
شركت كرد و بسياري از شبها را بدون آنكه لحظه اي به خواب برود, با چاپ
 
 
اعلاميه هاي امام به صبح رساند. او چه قبل و چه بعد از پيروزي انقلاب
 
عقيده اش اين بود كه تنها راهبران راستين امت اسلام، روحانيون در
 
خط امام هستند.

در ميان تظاهرات چندين بار كتك خورده بود ولي با شوق عجيبي از آن
 
حادثه ياد مي كرد و مي گفت: (اين باطومي كه من خوردم, چون براي خدا
 
 
بود, شيرين بود. من شادم از اينكه مي توانم قدمي بردارم و اين توفيقي
 
است از سوي پروردگار.)

در زمان بختيار با چند تن از دوستانش طرح كودتايي را براي سرنگوني اين
 
عامل آمريكا ريختند و آن را نزد آيت الله (پسنديده) برادر امام بردند. قرار بر
 
 
اين شد كه طرح به نظر امام خميني(ره) برسد و در صورت موافقت ايشان
 
 
اجرا گردد. اما خوشبختانه با هوشياري امام و بي باكي امت, انقلاب
 
 
اسلامي در 22 بهمن پيروز گرديد و نیازی به اين كار نشد.
 
دوران جنگ

وقتي غائله كردستان شروع شد، شهيد كشوري همچون كسي كه
 
عزيزي را از دست بدهد و يا برادري در بند داشته باشد, از بابت اين ناامني
 
 
ناراحت بود.

سردار شهيد به خون خفته تيمسار (فلاحي) مي گفت: «شبي براي
 
ماموريت سختي در كردستان داوطلب خواستم هنوز سخنانم تمام نشده
 
 
بود كه جواني از صف, بيرون آمد. ديدم كشوري است.»

او از همان آغاز جنگ داخلي چنان از خود كياست و لياقت و شجاعت
 
نشان داد كه وصف ناكردني است. يكبار به شدت زخمي شد و
 
هلي كوپترش سوراخ سوراخ, ولي به فضل الهي و هوشياري تمام,
 
هلي كوپتر را به مقصد رساند.

در زمان جنگ هم دست از ارشاد بر نمي داشت و ثمره تلاش هاي
 
شبانه روزي او را مي توان در پرورش عقيدتي شيرمرداني چون شهيد
 
سهيليان و شهيد شيرودي دانست. و شهيد شيرودي چه متواضعانه
 
مي گفت: احمد, استاد من بود.

زمان كه صدام آمريكايي به ايران يورش آورد,احمد در انتظار آخرين عمل
 
 
جراحي براي بيرون آوردن تركش از سينه اش بود, اما روز بعد از شنيدن
 
خبر تجاوز صدام، عازم سفر شد. به او گفته بودند كه بماند و پس از اتمام
 
جراحي برود, اما جواب داده بود: «وقتي اسلام در خطر باشد, من اين
 
سينه را نمي خواهم.» او به جبهه رفت و چون گذشته, سلحشورانه
 
جنگيد و مزدوران را به درك واصل كرد به طوري كه بيابان هاي غرب كشور
 
 
را به گورستاني از تانك ها و نفرات مزدور دشمن تبديل نمود.

او بدون وقفه و با تمام قدرت و قوا مي كوشيد. پروازهاي سخت و خطرناك
 
 
را از همه زودتر و از همه بيشتر انجام مي داد. حماسه هايي كه در شكار
 
تانك آفريده بود, فراموش نشدني است. شبها ديروقت مي خوابيد و
 
صبح ها خيلي زود بيدار مي شد و نيمه شب ها, نماز مي خواند. و با اشك
 
 
و تضرع و عبادت هاي نيمه شبش، به جهاد اكبر نيز می پرداخت.

او الگوي يك مسلمان كامل و به كمال رسيده بود و چه زيبا گفته است
 
شهيد عزيزمان تيمسار فلاحي كه :«احمد فرشته اي بود در قالب انسان.»

او چنان مبارزه با كفر را با زندگي خود عجين كرده بود كه ديگر هيچ چيز و
 
 
هيچكس برايش كوچكترين مانعي نبود، حتي مريم سه ساله و علي
 
سه ماهه اش. هر بار كه صحبت از فرزندانش و علاقه او به آنها مي شد
 
مي گفت: آنها را به قدري دوست دارم كه جاي خدا را نگيرند. هر كار
 
 
سخت و دشواري را كه انجام مي داد, كار كوچكي مي شمرد و آن را
 
وظيفه مي دانست. از كارهاي ديگران و قشرهاي مختلف در جبهه ها،
 
خصوصا پاسداران قدرداني بسيار مي كرد. به برادران پاسدار علاقه وصف
 
 
ناشدني داشت و مبارزه آنان را از خالصانه ترين مبارزات بعد از صدر اسلام
 
مي دانست. يكبار پوتيني از برادر پاسداري به عنوان هديه گرفته بود و
 
هرگز اين چكمه رزم را از خود دور نمي كرد مي گفت: «من اين را از يكي
 
 
از خالصان درگاه احديت كه روحانيت و جهاد و شهادت از چهره و نگاهش
 
مي بارد, گرفته ام.»

شهيد كشوري همواره براي وحدت هرچه بيشتر دو قشر پاسدار و ارتشي
 
مي كوشيد؛ چنانكه مسئولين هماهنگي، و حفظ غرب كشور را مرهون او
 
 
مي دانستند. او مي گفت: «تا آخرين قطره خون براي اسلام و اطاعت از
 
ولايت فقيه خواهم جنگيد و از اين مزدوران كثيف كه سرهاي مبارك
 
عزيزانم (پاسداران)را نامردانه بريدند، انتقام خواهم گرفت.»

عشق شهيد كشوري به امام, چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب وصف
 
 
ناكردني است. بعد از انقلاب وقتي كه براي امام كسالت قلبي پيش آمده
 
 
بود،او در سفر بود. در راه وقتي كه اين خبر را شنيد، از ناراحتي ماشين را
 
در كنار جاده نگه داشت و در حالي كه مي گريست، گفت: خدايا از عمر ما
 
بكاه و به عمر رهبر بيفزا. وقتي به تهران رسيد، به بيمارستان رفت و
 
آمادگي خود را براي اهدي قلب به رهبرش اعلام كرد. او بر اين عقيده بود
 
 
كه تا در اين دنيا هست و فرصتي وجود دارد, بايد توشه اي براي آخرت
 
بسازد. هرگز لحظه اي از حركت و تلاش باز نايستاد؛ بطوري كه مي گويند
 
 
بارها در هواي ابري و حتي باراني پرواز كرد. او الله را مي ديد و به جهان
 
جاوداني فکر می کرد.

عشق به الله, هر خطري را در نظرش هموار كرده بود و شهادت در راه الله
 
 
براي او از عسل هم شيرين تر بود. آري ....
 
 
شهادت
 
 
بالاخره در روز پانزدهم آذرماه 1359 نيايش هاي شبانه اش به درگاه
 
احديت مورد قبول واقع گرديد و در حالي كه از يك ماموريت بسيار مشكل
 
اما پيروز باز مي گشت، در دره «ميناب» ايلام مورد حمله نابرابر و
 
ناجوانمردانه هواپيماهاي مزدوان بعثي قرار گرفت و در حالي كه
 
هلي كوپترش در اثر اصابت راكت هاي دو ميگ به شدت در آتش
 
مي سوخت آن را تا مواضع خودي رساند و آنگاه در خاك وطن سقوط كرد
 
 
و به مقام شهادت نائل گشت و پيكر پاكش در بهشت زهرا(س) ميعادگاه
 
عاشقان الله در كنار ديگر شهيدان فدايي به آرامشي ابدي دست يافت.

مهم‌ترين كتاب‌هايي كه تاكنون درباره سرگذشت خلبان شهيد
 
احمد كشوري منتشر شده‌، عبارتند از:

ـ صحیفه پرواز (زندگی‌نامه شهدای هوانیروز) / سیدامیر معصومی،
 
عليرضا پوربزرگ وافی / دفتر ادبیات و هنر مقاومت‏ / 1369.

ـ سیمرغ‏ (روایتی از ایمان و سلحشوری شهید کشوری، شهید شیرودی
 
 
و همرزمانشان‏)/ حجت شاه‏محمدی و سیدامیر معصومی/
 
نشر هفت‏/ 1378.

ـ بر بال‌های سیمرغ‏ (خاطرات خلبانان تیزپرواز هوانیروز ارتش،
 
امیرسرتیپ خلبان شهید احمد کشوری، امیر سرتیپ خلبان شهید
 
علی اکبر شیرودی) / عبدالحمید موذن جامی / ارتش جمهوری
 
اسلامی ایران، سازمان عقیدتی سیاسی / 1385.


ـ نرم‌افزار شهيد كشوري / نشر شاهد / 1386.



تاریخ: دو شنبه 15 آذر 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

آیت‌الله سید علی‌ غیوری‌ نجف‌آبادی‌، در سال‌ ۱۳۰۹ شمسی، در نجف‌آباد

اصفهان‌ متولد شد. وی‌ تحصیلات‌ خود را تا پایان‌ دوره‌ی‌ ابتدایی‌ در زادگاه‌

خود گذراند و سپس‌ به‌ علت‌ علاقه‌ به‌ علوم‌ دینی‌ به‌ تحصیلات‌ حوزوی‌ روی‌

آورد. در سال‌ ۱۳۲۵ رهسپار اصفهان‌ شده‌ و در مدرسه‌ی‌ علمیه‌ی‌

«نیماورد» اصفهان‌ به‌ تحصیل‌ پرداخت‌ و سپس‌ برای‌ تکمیل‌ دانش‌ خویش‌

رهسپار قم‌، مرکز علوم‌ دینی‌ شد.


مدرسه‌ی‌ حجتیه‌ مأوای‌ بعدی‌ او بود که‌ پس‌ از مدرسه‌ی‌ ملاصادق انتخاب‌

کرد و در آنجا بود که‌ توسط‌ آیت‌الله ابراهیم‌ امینی‌، معمم‌ شد.


آیت‌الله غیوری‌ در یکی‌ از سفرهای‌ تبلغی‌اش‌ به‌ شهر ری‌ در عید غدیر

۱۳۴۰، به‌ دعوت‌ هیئت‌ ملایری‌ها مقدمات‌ بنای‌ مسجدی‌ را فراهم‌ کرد.

شبستان‌ مسجد را در مدتی کوتاه‌ ساخت‌ و با اجازه‌ی‌ امام‌ (ره)در آنجا

ساکن‌ شد.


غیوری‌ پس‌ از پیروزی‌ انقلاب‌ اسلامی‌ شهر ری‌ را ترک‌ نکرده‌ و به‌ رتق‌ و

فتق‌ امور مردم‌ آنجا پرداخت‌. این‌ سوابق‌ موجب‌ شد که‌ به‌ امامت‌ جمعه‌ی‌

آن‌ شهر برگزیده‌ شود. در دوره‌ی‌ چهارم‌ انتخابات‌ مجلس‌ نیز در انتخابات‌

میان‌ دوره‌ای‌ به‌ عنوان‌ نماینده‌ی‌ مردم‌ تهران‌ به‌ مجلس‌ شورای‌ اسلامی‌

راه‌ یافت‌.


همچنین‌ چاپ‌ تفسیر ۱۳ جزء قرآن‌ مجید به‌ زبان‌ ساده‌ توسط‌ وی‌ از دل‌

مشغولی‌های‌ علمی‌ او بود؛ اما از آن‌ جهت‌ که‌ تفسیر نمونه‌ هم‌ به‌ همین‌

شیوه‌ تدوین‌ شده بود، او از چاپ‌ کتاب‌ تفسیر خود منصرف‌ شد.




تاریخ: دو شنبه 27 آذر 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار
 
 
مظلوم مدینه و غریب بقیع

تصویرسازی شاهد غربت کوچه

شهادت امام حسن مجتبی (علیه السلام)

امام حسن مجتبی (علیه السلام)، جان خود را در یك جهاد خاموش و آرام
 
فدا كرد و چون وقت شكستن سكوت رسید، شهادت كربلا واقع شد؛
 
شهادتى كه پیش از آن كه حسینى باشد. حسنى بود.
 
 
 
 
 
با فرار عبیدالله ابن عباس و دیگر فرماندهان سپاه امام حسن(علیه السلام)
 
شرایط بسیار نامطلوبى پدید آمد. امام مجبور شد صلح را بپذیرد اما معاویه
 
فقط به شهادت امام(علیه السلام) راضی شد.
 
 امام حسن(ع) امام دوم شیعیان در سال چهلم هجرى پس از شهادت
 
امام على(ع) به خلافت رسید.[۱] دوره کوتاه مدت خلافت آن حضرت،
 
همچون دوره خلافت امام على (علیه السلام) آکنده از فعالیت ستون پنجم
 
دشمن است،که با فعالیتشان مانع از پیروزى قاطع امام على(علیه السلام)
 
 
در برابر معاویه ستمگر شدند.

دوره خلافت امام حسن(علیه السلام)، دوره‌اى بود که فعالیت منافقان،
 
خیانت کاران و جاسوسان در آن به حد اعلاى خود رسیده بود.

از طرفی معاویه به مقابله با امام حسن(علیه السلام) برخواسته بود و از
 
سوى دیگر،در پى جنگ­هاى سه گانه امام على(علیه السلام)و به شهادت
 
 
رساندن بیشترین یاران با وفاى اهل البیت(علیه السلام) در غارات مانند
 
 
مالک اشتر و محمد بن ابى بکر و افراد دیگر اوضاع براى سپاه اسلام بسیار
 
دشوار شده بود.
 


با وجود تمام این شرائط، امام حسن(علیه السلام) تصمیم نهایى برای
 
 
جنگ با معاویه را در سخنرانى خود در مسجد کوفه اعلام نمود. اما مردم
 
کوفه آنقدر در رفتن به جنگ سستى نمودند، تا اینکه عدى بن حاتم که
 
پیرمردى بود به پا خواست و جملاتى به کوفیان گفت و به تنهایى و به
 
اطاعت از فراخوان امام عازم (پادگان) نخیله شد و به دنبال او عده اى به
 
ناچار از قبیله طى و دیگر قبایل به راه افتادند.[۲]

امام پس از فراخوان نبرد بر علیه شامیان، متوجه جاسوسانى از سوى
 
معاویه در کوفه و بصره شد، که پس از شناسایی این دو نفر دستور قتل
 
آنان را صادر کرد و به دنبال آن در نامه‌اى به معاویه این چنین نوشت: گویا
 
خواهان جنگ هستى، بزودى آن را دیدار خواهى کرد پس چشم به راه
 
باش...[۳]

اما برنامه معاویه به طور دیگرى طراحى شده بود. گرچه در ظاهر او نیز
 
 
سپاهى فراهم ساخته و به سوى کوفه حرکت کرده بود.

نقشه معاویه آن بود که حضرت را مخفیانه به قتل برساند و بدون دردسر
 
 
به هدف شوم خود برسد، به همین منظور چهار نفر تروریست منافق به
 
نام­هاى، عمرو بن حریث و اشعث بن قیس و حجر بن الحارث و شبث ربعى
 
 
را اغوا کرد و جداگانه به این کار مامور کرد. امام حسن(علیه السلام)
 
خیلى زود از این توطئه آگاه شد و در زیر لباس­هایش زره پوشید.

یکى از منافقین،امام را در موقع نماز هدف قرار داد نتوانست کارى از پیش
 
ببرد چون زره از نفوذ تیر در بدن امام جلوگیرى نمود.[۴] طرح دیگر معاویه
 
 
استفاده از شگردى بود که در صفین او را به پیروزى رساند. به همین
 
منظور سعى کامل کرد تا در میان یاران امام و سپاهیانش نفوذ کند.

یاران خائن


یاران امام در پیروزى بدون دردسر معاویه نقش اساسى را ایفاء کردند.
 
 
در این میان عملکرد یکى از کسانى که امام حسن (علیه السلام) به او
 
اطمینان کامل نموده و فرماندهی سپاهش را به او واگذار کرده بود از
 
دیگران به مراتب پررنگتر است. او کسى جز عبیدالله بن عباس نبود.

عبیدالله بن عباس فرمانده لشگر امام حسن (علیه السلام) نتوانست در
 
برابر پیشنهادهای معاویه مقاومت کند و به راحتى فریب خورد و با عده ای
 
 
زیادى از زیردستان خود در حدود هشت هزار نفر شبانه به اردوگاه معاویه
 
پیوست و سپاهیان امام را بدون فرمانده رها کرد.[۵] این درحالى بود که
 
در دوره امام على (علیه السلام) فرستاده معاویه به مکه دو فرزند
 
خردسال عبیدالله بن عباس را سر بریده بود.[۶] انتظار آن بود که عبیدالله
 
 
نه به خاطر امام بلکه به خاطر دو فرزندى که معاویه از او کشته بود به
 
معاویه نپیوندد، ولى دنیا طلبى او تمام خاطرات تلخش را نیز به فراموشى
 
 
سپرد.

صبحگاه وقتى سپاه امام براى نماز حاضر شدند، عبیدالله بن عباس غایب
 
 
بود. ناچار شخص دومى که از سوى امام(علیه السلام) به عنوان جانشین
 
 
عبیدالله منصوب شده بود و قیس بن سعد بن عباده انصارى نام داشت،
 
فرماندهى سپاه را به عهده گرفت و نماز جماعت را به جا آورد.
 
 
وسوسه­ هاى معاویه در خصوص قیس سازگار نشد. ولی معاویه که به
 
مقصود نهایى خود نرسیده بود با شایعه سازى توسط جاسوسان خود در
 
 
میان سپاه قیس باعث سردرگمى و کلافگى آنان شد.[۷]

با فرار عبیدالله ابن عباس و دیگر فرماندهان سپاه امام حسن(علیه السلام)
 
شرایط بسیار نامطلوبى پدید آمد، امام(علیه السلام) که براى جمع آوری
 
سپاه به مدائن رفته بود نه تنها موفق به انجام این کار نشد، بلکه عده ای
 
 
از سپاهیانش بر او شوریدند و به خیمه اش ریخته به غارت پرداختند، آنان
 
 
حتى سجاده زیرپاى حضرت را ربودند و عبدالرحمن ازدى رداى آن حضرت
 
را از دوشش کشید،‌ حضرت بدون اینکه ردایی بر تن داشته باشد، سوار
 
اسب شده و در ساباط به راه افتاد.

همینکه به جاى تاریکى که مظلم ساباط خوانده­‌اند رسید نااگاه یکى از
 
خوارج به نام جراح بن سنان پیش آمد،‌ لگام اسب حضرت را گرفت و گفت
 
 
حسن تو نیز همانند پدرت کافر شدى و خنجرى مسموم به ران مبارک
 
حضرت زد که تا استخوان شکافته شد. [۸] این ضربت به طوری سهمگین
 
 
بود که حضرت بسیار رنجور و بیمار گشت.[۹]

بالاخره همان عواملى که امام على (علیه السلام) و سپاهش را در مقابل
 
 
معاویه متوقف ساخت دوباره کارساز شد و صلح را بر امام حسن
 
(علیه السلام) تحمیل ساخت. گرچه امام مقاومت زیادى کرد، ولى آن
 
حضرت موقعى تن به صلح داد که یارانش از پیرامونش متفرق شدند و او
 
 
را تنها گذارند.[۱۰]

امام حسن(علیه السلام) پس انجام صلح با معاویه، حکومت کوفه را رها
 
نموده و در مدینه پیامبر رحل اقامت افکند. با این حال معاویه آن حضرت را
 
به حال خود رها نکرد و با تمام توان او را با جاسوسان و عمال خود زیر
 
نظر گرفت و در نهایت با اغواى یکى از زنان آن حضرت بنام جعده، زهر به
 
آن حضرت خورانید و دردانه زهراى اطهر را در بیست هشتم صفر به
 
شهادت رساند.[۱۱]
 
لاله‌اى بود که با داغ جگر سوخته بود
 
آتشى در دل سودا زده افروخته بود
 
شرم دارم که بگویم تن مسموم تو را
 
خصم با تیر به تابوت به هم دوخته بود
 
شهادت جانسوز امام حسن مجتبی(علیه السلام) تسلیت باد
 
هنگامه رنج و غم و ماتم شده امشب
 
گریان، زغمى دیده عالم شده امشب
 
پایان شب آخر ماه صفر است این
 
یا آنکه ز نو ماه محرّم شده امشب
 
از داغ جگر سوز نبى سیّد ابرار
 
نخل قد زهرا و على خم شده امشب

منابع:
[۱] - محمد بن نعمان شیخ مفید، الارشاد فى معرفه حجج الله على العباد، سیدهاشم
رسولى محلاتى، تهران، علمیه اسلامى، ج۲، ص ۵
[۲] -ابى الفرج اصفهانى، مقاتل الطالبیین، کاظم المظفر،قم، دارالکتاب، چاپ دوم، ص ۳۹
[۳] - شیخ مفید، همان
[۴] - مجلس، محمد باقر؛ بحارالانوار بیروت ، الوفا، چاپ دوم ۱۴۰۳ ،ج۴۴ ،ص۳۳
[۵] - همان ،ص۵۱ و یعقوبى، احمدبن ابى یعقوب؛ تاریخ یعقوبى، محمد ابراهیم آیتى،
تهران، انتشارات علمى فرهنگى، چاپ هشتم، ۱۳۷۸، ج۲، ص۱۴۱
[۶] - یعقوبى، همان، ج۲، ص۱۰۷
[۷] - ابوالفداء اسماعیل بن عمره بن کثیردمشقى، البدایه والنهایه، بیروت، دارالفکر، ۱۴۰۷،
ج۸، ص۱۵
[۸] - شیخ مفید، همان، ص۸ و ابوجعفر محمد بن جریر طبرى، تاریخ الامم و الملوک،
محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالثراث۱۳۷۸، ج۵ ص۱۹۵
[۹] - یعقوبى، همان، ص۱۴۲
[۱۰] - طبرى ، همان
[۱۱] -شیخ مفید، همان، ص۱۲
منبع: مجمع جهانی شیعه شناسی.



تاریخ: دو شنبه 30 آذر 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار
 
فتنه‌گران در ازاي هزينه‌هايي كه بر نظام و انقلاب و مردم تحميل
 
كردند، هزينه‌اي را پرداخت نكرده و تاكنون حاضر به پرداخت آن
 
نشده‌اند.

پایگاه بصیرت،فتنه 1388 از پيچيده‌ترين و عميق‌ترين توطئه‌هايي بود كه بر

انقلاب اسلامي ايران حادث شد. اين فتنه مبتني بر طراحي عميق و

حساب‌شده بود كه چگونگي آن در اين مختصر قابل تبيين نيست؛ اما بر

سر حذف يا زنده نگه داشتن آن در افكار عمومي دو نگاه در كشور وجود

دارد. برخي معتقدند كه اتفاقي بود كه گذشت و نبايد اختلافات را زنده نگه

داشت. بايد در مقابل همديگر گذشت كرد و به فكر آينده بود. گروه دوم كه

اصل نظام و جريان مؤمن به آن است نيز با اصل اين پيشنهاد موافقند، اما

از غائله‌آفرينان مطالباتي دارند كه هنوز محقق نشده است؛ بنابراين

همچنان بر يادآوري فتنه اصرار دارند. مقام معظم رهبري نيز هر از گاهي

فتنه را يادآوري مي‌کنند. برای نمونه در شهريورماه امسال در جمع هيئت

دولت تأكيد كردند كه وزرا به قولي كه هنگام رأي اعتماد داده‌اند كه با فتنه

مرزبندي داشته باشند مقيد باشند و يا در هفته بسيج، اهل فتنه 1388 را

افرادي خواندند كه فاقد بصيرت لازم بودند. اما عمده دلايلي كه بايد

همچنان از فتنه گفت، عبارتند از: 

فتنه‌گران در ازاي هزينه‌هايي كه بر نظام و انقلاب و مردم تحميل كردند،

هزينه‌اي را پرداخت نكرده و تاكنون حاضر به پرداخت آن نشده‌اند. لطمات

اقتصادي بخشي از اين هزينه است كه علاوه بر خسارت مادي به كشور،

باعث افزايش تحريم‌ها شدند. قدرت دفع فتنه توسط نظام موجب تشديد

تحريم‌ها شد كه حكايت از همسويي اصحاب فتنه و غرب داشته و دارد. 

دشمن در رسيدن به اهداف خود بسيار اميدوار و به صورت عريان وارد

عرصه شد از به‌كارگيري توئیتر تا حمايت همه‌جانبه رسانه‌اي تا نام بردن

اوباما از يكي از سران فتنه و... بخشي از اين اميدواري است، بنابراين

كساني كه نظام را به سمتي بردند كه موجب اميدوارم دشمن شد،

نبايد در افكار عمومي به فراموشي سپرده شده و از نظرها محو شوند. 

3ـ نسل‌‌هاي بعدي انقلاب نبايد از فتنه بي‌خبر بمانند. رويش‌‌‌هاي انقلاب

بايد بدانند بر نظام مظلوم ما چه گذشته است.بايد بدانند كه نظام جمهوري

اسلامي ايران در مقطعي از تاريخ خود با وجود مشاركت 85 درصدي مردم

نتوانست در مقابل چشم ملت‌‌هاي اسلامي سر بلند كند (اين سخن مقام

معظم رهبري است) بايد نسل‌‌هاي آينده خائنان به انقلاب و مدعيان

دروغين جمهوريت و امام را بشناسند و...

4ـ يادآوري مكرر فتنه براي پيشگيري از بازگشت اين جماعت به پست‌‌هاي

كليدي و غيركليدي نظام لازم است. اگر فتنه‌گران و عملكردشان به

فراموشي سپرده شوند،خطر بازگشت بی‌هزینه‌شان به نظام بسیار جدی

است.

5ـ پيشگيري از تكرار فتنه از ديگر عوامل تأكيد بر آن است.طراحان فتنه بايد

هميشه در معرض پاسخگويي و اتهام باشند. نبايد مجال طراحي مجدد

فتنه به آنان داده شود. اگر با غائله‌آفرينان 1378 برخورد مناسب مي‌شد،

فتنه 1388 به‌وقوع نمی‌پیوست. اين تجربه ارزشمند اكنون در مقابل ما

است. بنابراين يادآوري خاطرات تلخ از تكرار آن خاطرات  جلوگيري خواهد

کرد. 

6ـ يادآوري فتنه از انسجام و سازماندهي مجدد آن نيز جلوگيري خواهد

کرد. برخورد و مواجهه امام با نهضت آزادي مثال خوبي است. اگر امام(ره)

در سال 1366 آن نامه محكم و تأثيرگذار را به وزير وقت كشور درباره

نهضت آزادي نمي‌نوشت و اگر اكنون آن سند در تاريخ انقلاب ثبت نشده

بود، معلوم نبود نهضت آزادي اكنون در كجاي جورچین انقلاب قرار داشت.

اگر اصحاب فتنه رها شوند و بدون پرداخت هزينه به فعاليت عادي خود

بپردازند مجدد به سازمان‌دهي روي خواهند آورند و چه‌بسا خود را صاحب

و مالك حقيقي انقلاب بدانند. 

7 ـ اصحاب فتنه هنوز با اپوزيسيون خارج از كشور و دوستان فراري خود

مرزبندي نكرده‌اند و حاضر نيستند از آنان ابراز برائت كنند.بنابراين تا زماني

كه آنان بدون عذرخواهي و بدون توضيح درباره چرايي طراحي آن فتنه به

بازگشت اصرار مي‌ورزند بايد پشت دروازه‌‌هاي نظام معطل بمانند. 

۸ ـ از همه مهم‌تر مگر مي‌شود قيام نهم دي‌ماه 1388 را از تاريخ ايران و

انقلاب محو كرد. بنابراين تا اين روز گرامي داشته مي‌شود و نام آن روي

خيابان‌ها، ميدان‌ها و كوچه‌‌هاي شهرها و روستاهاي ايران مي‌درخشد.

ننگ فتنه نيز باقي است. اين ننگ ابدي با هيچ تدبيري پاك نخواهد شد. 




تاریخ: دو شنبه 29 آذر 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

فرا رسیدن ایام شهادت آخرین ذخیره الهی در کسوت پیامبری حضرت

محمد مصطفی (صلی الله علیه وآله وسلم) و شهادت دومین پیشوای

عالم تشیع حضرت امام حسن مجتبی (علیه السلام) بر دلسوختگان

اهل بیت (علیهم السلام) تسلیت باد.

هنگامه رنج و غم و ماتم شده امشب

گریان، زغمى دیده عالم شده امشب

پایان شب آخر ماه صفر است این

یا آنکه ز نو ماه محرّم شده امشب

از داغ جگر سوز نبى سیّد ابرار

نخل قد زهرا و على خم شده امشب

  
چقدر آخر این ماه سخت و سنگین است/
 
تمام آسمان و زمین بی قرار و غمگین است/
 
بزرگتر ز غم مجتبی (ع) و داغ رضا(ع)/
 
 
فراق فاطمه با خاتم النبیین (ص) است

 
سلام بر خاتم مهربانى و عشق! سلام براو که گام هاى
 
 
مهتابى اش شب هاى جهل بشر را به جاده هاى راستى کشاند!
 
رحلت جانکاه پیامبر مهربانی و رحمت تسلیت باد


دلم به یاد تو امشب لبالب از شور است
 
تو کیستی که حریمت چو کعبه مشهور است؟
 
رحلت پیامبر اکرم (ص) بر تمام مسلمین جهان تسلیت باد
 

           رحلت جانگداز نبی اکرم صلی الله علیه و آله

آخرین وداع با یاران

... در یكی از روزهای بیماری در حالی كه سرش را با پارچه‌ای بسته بود

و علی(علیه السلام) و فضل بن عباس زیر بغلش را گرفته بودند و پاهایش

بر زمین كشیده می‌شد، وارد مسجد شد و روی منبر قرار گرفت و شروع

به سخن فرمود و گفت: مردم وقت آن رسیده است كه من از میان شما

غائب گردم، اگر به كسی وعده داده‌ام، آماده‌ام انجام دهم و هر كس

طلبی از من دارد، بگوید تا بپردازم. در این موقع مردی برخاست و عرض

كرد: چندی قبل به من وعده دادید كه اگر ازدواج كنم، مبلغی به من كمك

كنید، پیامبر فورا به فضل دستور داد كه مبلغ مورد نظر او را بپردازد و از

منبر پایین آمد و به خانه رفت. سپس روز جمعه، سه روز پیش از وفات

خود، بار دیگر به مسجد آمد و شروع به سخن نمود و در طی سخنان خود

فرمود: هر كسی حقی بر گردن من دارد برخیزد و اظهار كند، زیرا قصاص

در این جهان، آسان‌تر از قصاص در روز رستاخیز است.(1)

در این موقع سوادة بن قیس برخاست و گفت: موقع بازگشت از نبرد

"طائف" در حالی كه بر شتری سوار بودید، تازیانه خود را بلند كردید كه بر

مركب خود بزنید، اتفاقا تازیانه بر شكم من اصابت كرد، من اكنون آماده

گرفتن قصاصم.

درخواست پیامبر(ص) یك تعارف اخلاقی نبود؛ بلكه جداً مایل بود حتی یك

چنین حقوقی را كه هرگز مورد توجه مردم قرار نمی‌گیرد جبران نماید.

گذشته از این، چون اصابت تازیانه بر شكم سواده عمدی نبود، از این نظر

او حق قصاص نداشته است، بلكه با پرداخت دیه‌ای جبران می‌گردید.

مع الوصف پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم)،خواست،نظر وی را تامین

کند. پیامبر(ص) دستور داد، بروند همان تازیانه را از خانه بیاورند، سپس

پیراهن خود را بالا زد تا سواده قصاص كند. یاران رسول خدا با دلی پر

غم و دیدگانی اشكبار و گردن‌های كشیده و ناله‌هایی جانگداز، منتظرند

که جریان به كجا خاتمه می‌پذیرد؛ آیا سواده واقعا از در قصاص وارد

می‌شود؟ ناگهان دیدند سواده بی اختیار، شكم و سینه پیامبر(ص) را

می‌بوسد؛ در این لحظه پیامبر او را دعا كرده، گفت: خدایا! از سواده بگذر،

همانطور كه او از پیامبر اسلام در گذشت.(2)

فروغ ابدیت جلد2، صفحات 864- 865 (با اندكی تغییر)

پیامدهاى رحلت از لسان مبارک حضرت زهرا (س)

در این مقال بنابر آن است كه پیامدهاى رحلت پیامبر اكرم (ص) از نگاه

تنها یادگارش، حضرت فاطمه (سلام الله علیها) بیان شود.  او كه بضعة

الرسول است (9) و به تعبیر امام على (ع) بقیة النبوة (10) است و به

اعتراف دیگران، خیرة النساء و ابنة خیر الانبیاء، صادقة فی قولك،

سابقة فی وفور عقلك است. (11)

او كه خلیفه اول در جمع مردم مدینه درباره ‏اش چنین گفته است: انت

معدن الحكمة و موطن الهدى و الرحمة و ركن الدین و عین الحجة است.(12)

و حتى عایشه نیز گفته است: « ما رایت احدا كان اصدق لهجة من فاطمة

الا ان یكون الذی ولدها. » (13)

او كه هم مردمان مكه و مدینه را دیده و هم شاهد حیات پیامبر اكرم (ص)

بوده و هم در كنار پیامبر(ص) و حضرت امیر(ع) حوادث ریز و درشت عصر

نبوت و روزهاى بعد از رحلت و حوادث تلخ و دردناك آن ایام كوتاه را به دقت 

زیر نظر داشته است . آرى او می تواند پیامدهاى تاسف بار رحلت پیامبر 

(ص) را خوب بیان كند . در اینجا به مواردى از آنها مى‏ پردازیم:

آن حضرت در خطبه فدكیه (14) و خطبه ‏اى كه بعدا در جمع زنان مدینه كه

به عیادت ایشان آمده بودند (15) ایراد فرموده ‏اند، پیامدهاى رحلت پیامبر

(صلی الله علیه وآله وسلم) را بیان می كنند از جمله آنها عبارتند از:

1. ایجاد ضعف و سستى در میان مردم .

استومع وهنه « یا وهیه.‏» (16)

حضرت در خطبه‏ اى كه در حضور زنان مدینه كه به عیادت ایشان آمده 

بودند نیز این امر را تذكر دادند و با تاسف فرمودند:

« فقبحا لفلول الحد واللعب بعد الجد و قرع الصفاة (17) ؛ چه زشت است

‏سستى و بازیچه بودن مردانتان پس از آن همه تلاش و كوشش .»

2. تفرقه و اختلاف به وجود آمد .

«استنهر فتقه وانفتق رتقه (18) ؛ تشتت و پراكندگى گسترش یافت . و

وحدت و همدلى از هم گسست.»

استنهر از نهر به معناى وسعت و زیادى است،فتق به معناى جدایى و پاره

پاره شدن است. انفتق از انفتاق یعنى شكافتن و رتق هم به معناى

همبستگى و اتحاد است .

در قرآن كریم نیز آمده است كه: «ان السموات والارض كانتا رتقا ففتقناهما

(19) ؛ (آیا كافران ندیدند) كه آسمان ها و زمین به هم پیوسته بودند و ما

آنها را از یكدیگر باز كردیم .»

3. امید و آرزوهاى مسلمانان به ناامیدى تبدیل شد.

آنان كه به پیامبر اكرم (ص) و احكام عالیه اسلام ناب حضرتش دلخوش

كرده بودند از نعمت دین الهى و حكومت اسلامى بهره ‏مند گشته بودند.

اكنون با دیدن حوادث بعد از آن حضرت مایوس شده و امیدشان به یاس

مبدل گشت .

« واكدت الامال‏.» (20)

4 . به حریم پیامبر بى ‏حرمتى شد .

« اضیع الحریم و ازیلت الحرمة عند مماته (21)؛ هنوز جسد مبارك پیامبر بر

زمین است. در اجتماع سقیفه (22) بدون نظرخواهى از خاندان پیامبر(ص) 

به تعیین جانشین براى آن حضرت مى‏ پردازند. و حق اهل بیت‏ حضرتش را

ضایع مى‏ كنند .

چنانكه حضرت على(ع) مى‏فرماید:" فوالله ما كان یلقى فى روعى،

ولا یخطر ببالى ان العرب تزعج هذا الامر من بعده (ص) عن اهل بیته ولا

انهم منحوه عنی من بعده" (23) ؛ به خدا سوگند نه در فكرم مى‏گذشت و

نه در خاطرم مى‏آمد كه عرب خلافت را پس از رسول خدا از اهل بیت او

بگرداند. یا مرا پس از وى از عهده دار شدن حكومت‏ باز دارند.»

و حتى در لحظات واپسین عمرحضرت و هنگام رحلت ایشان، هنگامى كه

قلم و لوحى طلب فرمودند به آن حضرت بى‏ حرمتى كردند و نداى

" فانه یهجر" سر دادند. (24)

و مدتى هم از رحلت ‏حضرت نگذشت كه به در خانه تنها یادگارش آمدند و

چه بى ‏حرمتی ها كه نكردند. چنانكه حضرت زهرا(س) فرمود:

یا ابتاه یا رسول الله هكذا كان یفعل بحبیبتك وابنتك ... . (25)

یا ابتاه یا رسول الله ماذا لقینا بعدك من ابن الخطاب وابن ابى قحافة (26)

بابا اى رسول خدا پس از تو از دست زاده خطاب و زاده ابى قحافه چه بر

سر ما آمد. (27)

5 . خط نفاق و دورویى آشكار شد .

« ظهر فیكم حسكة النفاق.‏» (28)

حضرت در جاى دیگرى از همین خطبه، با كنایه زیبایى به این نفاق افكنى

پرداخته است و فرموده است:

« تشربون حسوا فى ارتغاء و تمشون لاهله و ولده فى الخمر والضراء و

نصبر منكم على مثل حز المدى، و وخز السنان فى الحبشاء (29) ؛  

شیر را اندك اندك با آب ممزوج نمودید و به بهانه این كه آب مى‏نوشید،

شیر را خوردید. كنایه از نفاق است كه تظاهر به عملى مى‏شود كه در

واقع خلاف آن است (30) و براى نابودى اهل بیت او در پشت تپه‏ ها و

درختان كمین كردید . و ما بر این رفتار شما كه مانند بریدن كارد و فرو بردن

نیزه در شكم، دردآور و كشنده است صبر مى‏ كنیم .»

6 . دین و معنویت كم رنگ شد .

« و سمل جلباب الدین.‏» (31)

«جلباب‏» چادر یا عبایى كه بدن انسان را مى ‏پوشاند، حضرت زهرا (س)

تعبیر به جلباب دین فرموده . چون دین نیز تمام زوایاى زندگى فردى و

اجتماعى انسان را در بر مى‏ گیرد، همانگونه كه چادر و عباء تمام بدن 

انسان را در بر مى‏ گیرد. (32)

و در عبارتى دیگر فرموده ‏اند: «... اطفاء انوار الدین الجلى و اهمال سنن

النبى الصفى (33) ؛ به خاموش كردن انوار درخشان دین و بى‏ اهمیت كردن

و مهمل گذاردن سنت‏هاى پیامبر برگزیده خدا همت گماردید.»

7 . مردم دچار بى‏تفاوتى شدند .

حضرت خطاب به انصار كه با جان و مال پیامبر را كمك كرده بودند چنین

فرمودند:

« یا معاشر الفتیة و اعضاء الملة، و حضنة الاسلام ما هذه الغمیزة فی

حقی و السنة عن ظلامتى (34) ؛ اى گروه جوانمرد، اى بازوان ملت و

یاوران اسلام، این غفلت و سستى و ضعف شما در حق من و تغافل و

بى‏ تفاوتى و خواب آلودگى درمورد دادخواهى من، چیست؟»

8 . مردم پیمان شكنى كردند .

فرمودند:« فانى حرتم بعد البیان و اسررتم بعد الاعلان و نكصتم بعد

الاقدام (35) ؛ پس چرا بعد از بیان حق حیران و سرگردانید، و بعد از آشكار

كردن عقیده پنهان كارى مى‏كنید و بعد از آن پیشگامى و روى آوردن به عقب

برگشته پشت نموده ‏اید.»

حضرت زهرا (سلام الله علیها)، در این فراز به حادثه غدیر اشاره مى ‏كند

که پیامبر اكرم (ص) آن را براى مردم بیان فرمود و به آنها اعلام كرد و آنان 

نیز با على (ع) بیعت كردند . اما اكنون بیعت‏ خود را شكستند .

9 . مردم دچار وسوسه‏ هاى شیطانى شدند .

« تستجیبون لهتاف الشیطان الغوى (36) ؛ به شیطان گمراه كننده پاسخ

مثبت دادید.»

و در جاى دیگر از خطبه فرموده ‏اند:« اطلع الشیطان راسه من مغزره هاتفا

بكم فالفاكم لدعوته مستجیبین (37) ؛ شیطان سر خود را از مخفی گاه به

در آورد. شما را فراخواند، دید كه پاسخگوى دعوت باطل او هستید... .»

«مغزر» یعنى مخفى گاه . در اینجا شیطان به سنگ پشت و خارپشت

تشبیه شده است. چون آن هم وقتى دشمن را مى‏ بیند، سرش را در لاك

خود فرو مى‏ برد. اما وقتى كه محیط را بدون خطر احساس كرد، سر خود 

را بیرون مى‏آورد. شیطان نیز تا وقتى كه پیامبراكرم (ص) زنده بودند، 

سرش را در لاك خود فرو برده بود و جرات نمى ‏كرد خود را نشان دهد . 

ولی بعد از آن سرش را بیرون آورد و به تحریك مردم پرداخت. (38)

10. شتاب در شنیدن حرف هاى بیهوده و بى‏ اساس .

« معاشرالناس المسرعة الى قیل الباطل المغضیة على الفعل القبیح

الخاسر (39) ؛ اى گروه مردم كه به سوى شنیدن حرف هاى بیهوده شتاب

مى‏ كنید، و كردار زشت زیانبار را نادیده مى‏ گیرید.»

11. نطفه مظاهر فساد روئیدن گرفت .

در پایان خطبه عیادت خطاب به زنان مهاجر و انصار فرمود:

« اما لعمری لقد لقحت فنظرة ریثما تنتج ثم احتلبوا مل‏ء القعب دما عبیطا

و ذعافا مبیدا(40) ؛ به جان خودم سوگند نطفه فساد بسته شد، باید

انتظار كشید تا كى مرض فساد پیكر جامعه اسلامى را از پاى درآورد كه

پس از این از پستان شتر به جاى شیر خون بدوشید و زهرى كه به سرعت

هلاك كننده است .

12. فرصت طلبان به سر كار آمدند .

حضرت (سلام الله علیها) در فرازهایى از خطبه فدكیه به گروه هاى فرصت

طلب كه منتظر بودند تا بعد از رحلت پیامبر از موقعیت ‏بهره برند پرداخته

است . و ویژگى‏ هاى آنها را نیز بیان فرموده است .


پاورقی
‌ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1- القصاص فی دار الدنیا احب الی من القصاص فی دار الاخرة.

2- مناقب آل ابیطالب ج1، ص164 .

مُلک وجود غرق در اندوه و در عزاست

آغاز صبح غربت زهـرا و مرتضـاست

قرآن عـزا گرفته و عترت شده غریب

شهر مدینـه را به جگر داغ مصطفاست

خون گریه کن مدینه! کز این ماتم عظیم

گر آسمان خـراب شود بر سرت رواست

گشتند انبیا همه چون فاطمــه یتیم

زیرا عــزای قافــله سالار انبیاست

خلقت چه لایق است که صاحب عزا شود

عالم عزا گرفته و صاحب عـزا خداست




تاریخ: شنبه 30 آذر 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

آنچه که جای نگرانی دارد

این موارد در حد و اندازه‌ای نیستند که نگرانی ایجاد کنند. اگر ده،
 
 
بیست، صد، سیصد، هزار و… دانشجو علیه نظام شعار دهند یا از
 
فتنه حمایت کنند، خراشی بر پیکر تنومند نظام نمی‌افتد 
 

پایگاه بصیرت، آیین‌های بزرگداشت روز دانشجو (۱۶ آذر) امسال نیز مانند

سال‌های گذشته در بسیاری از دانشگاه‌های کشور برگزار شد و از قضا

مانند آن سال‌ها، حواشی‌هایی نیز داشت. روند چگونگی برگزاری این روز

در سال‌های پیش، بیانگر آن است که این روند تا حد زیادی تابع متغیری به

نام دولت است. در بیشتر این سال‌ها خط سیاسی و نگرش دولت‌ها در

نحوه برگزاری این آیین‌ها تأثیر جدی داشته است.در همین حال و به همین

مناسبت آیین‌هایی هم به موازات آیین‌های همسو با دولت‌ها برگزار شده

که با آیین‌های دولتی تفاوت‌هایی با نسبت کم و زیاد داشته است. در

مواردی هم،در حالی که از مذمت وابستگی دانشجو و دانشگاه به گروه‌ها

و احزاب سیاسی سخن گفته می‌شد، خود این اظهارات به نوعی شائبه

چیزی پیدا می‌کرد که منع از آن در کلام گوینده جاری بوده است. نکات

کوتاهی که گفته شد، برخی از ویژگی‌های کلی آیین‌های این مناسبت در

سال‌های گذشته بود و چنانچه این روند، دلسوزانه و آگاهانه نقد نشود و

تجربیات سال‌های گذشته به کار گرفته نیاید این وضعیت ناخوشایند تا

«نازمانی» ادامه می‌یابد. یکی از ارکان اصلی و شاید هم اصلی‌ترین رکن

برگزاری روز دانشجو که با فلسفه و شأن نزول آن هم ارتباط ماهوی دارد

و باید همیشه و هر ساله به شکل مشروح به آن پرداخته شود، موضوع

استکبارستیزی است که این مهم نیز به نسبت تفکر و خط مشی دولت‌ها

دچار فراز و فرود می‌شود، حال آنکه نباید این‌طور شود. از حسن اتفاق،

یکی از نقاط اشتراک حرکت بیداری دانشجویی با ماهیت انقلاب اسلامی

همین مقوله «استکبارستیزی» است که باید در حرکت بیداری دانشجویی

نهادینه شود تا آنجا که در روز دانشجو نباید سخنرانی‌ای خالی از این اصل

باشد تا چه رسد به اینکه به موضوعاتی مغایر با آن پرداخته شود. بالاتر از

صحبت درباره «استکبارستیزی» در روز دانشجو، رفتارهایی است که در

این روز بروز پیدا می‌کند که شاخصه اصلی آن به طریق اولی باید ضد

استکباری باشد و نه همسو با خواست و میل استکبار و یا احیاناً برنامه

خوداستکبار و در خدمت آن باشد. اگر از این منظر به آیین‌های امسال روز

دانشجو نگریسته شود و رسمی‌ترین آن یعنی مراسمی که در دانشگاه

علوم پزشکی ایران و با سخنرانی دکتر روحانی برگزار شد و حاشیه‌هایی

نیز داشت، به همراه مواردی مدنظر قرار گیرد،موضوع ملموس‌تر می‌شود.

با اینکه رئیس‌جمهور در سخنانش اعلام کرد: «دانشجویی فراتر از خط و

جناح سیاسی است و اگرچه برخی می‌خواهند جنبش دانشجویی را به

فضای خاصی منحصر کنند، اما این جنبش یک حرکت مستمر است که

وجود داشته و خواهد داشت.» عده‌ای از مسئولان دانشگاهی با لغو

سخنرانی افرادی مانند: حسین شریعتمداری و منصوره کرمی، همسر

علیمحمدی از شهدای هسته‌ای و… و نیز میدان دادن به افرادی مانند:

معین، جلایی‌پور و… نشان دادند به سخنان دکتر روحانی اعتقاد ندارند و

سخت پایبند گره زدن افکار دانشجویان با دیدگاه افراد شاخص و

جریان‌های سیاسی هستند. در موقعیت خطیری که مسئولان دولتی در

حال مذاکره هسته‌ای با گروه ۵+۱ هستند و نمایندگان شیطان بزرگ به

سبب خوی استکباری و افزون‌طلبی با مانع‌تراشی و زورگویی مانع توافق

و رسیدن ایران به حقوق هسته‌ای‌اش است و سراسر جغرافیای آمریکا را

خشم و اعتراض علیه رفتار حکومت‌گران آمریکایی با سیاه‌پوستان فرا

گرفته و صحبت از شکنجه‌های مأموران سازمان سیا علیه دستگیرشدگان

است و مردم دنیا و دانشجویان ایرانی برای شنیدن سخنان ضداستکباری

آمادگی کامل دارند، دکتر روحانی اشاره درخوری به این بحث مهم نداشت.

همراه این غفلت و فرصتی که از دست رفت، دکتر روحانی در خلال

سخنانش که فرازهایی از آن هوشمندانه منطبق بر فضای جهانی و نیاز

دانشجویی و از جنس ادبیات انقلاب بود به ناگاه از زاویه‌ای به مبحث

دانشگاه و روند انتخاب وزیر علوم پرداخت که ناامیدکننده بود و امتیاز

منفی تلقی می‌شود؛ زیرا «نبود» بحث جدی درباره «استکبارستیزی» در

سخنان دکتر روحانی و «بود» سخنانی درباره دانشگاه و روند انتخاب وزیر

علوم که در ادامه به آن اشاره می‌شود، هر دو مسئله‌ای است که دشمن

به آن حساس است. دکتر روحانی گفت: «دولت نسبت به دانشگاه‌ها خط

و راهی داشته که یکی است و از آن راه بازگشت نخواهد کرد.»

وی همچنین تأکید کرد: «وزیر علوم جدید، ادامه‌دهنده راه و مسیر عزیزان

پیشین در دولت یازدهم است، همان راهی که بنا بود دکتر میلی‌منفرد

طی کند و نگذاشتند، بنا بود دکتر توفیقی ادامه دهد، نگذاشتند، ادامه راه

برای دکتر فرجی‌دانا ممکن نشد، اما همان راه را دکتر نجفی ادامه داد و

همان راه را قرار بود نیلی‌احمدآبادی و دکتر احمدی‌دانش‌آشتیانی ادامه

دهند و امروز نیز دکتر فرهادی همان راه را ادامه خواهد داد.»

دانشجو که می‌داند آنهایی که نگذاشتند افرادی را که دکتر روحانی نام

برد، وزیر شوند و یا از وزارت خلع کردند به این علت بود که متهم به

طرفداری از فتنه و همکاری با آنها بودند، با شنیدن سخنان فوق از زبان

رئیس‌جمهور چه نتیجه‌ای می‌گیرد؟! و یا وزیر علوم که در این جلسه حاضر

است و پیش از گرفتن رأی اعتماد از مجلس نسبت به فتنه و فتنه‌گران

اعلام برائت کرد با شنیدن این سخنان و فرمان ضمنی که در آن است،

چگونه می‌تواند این وزارتخانه را اداره کند؟! آیا اگر کسی با شنیدن این

سخنان نتیجه بگیرد که نزاع زیر پوستی با مجلس ادامه دارد و هرگاه

فرصت فراهم آید، آشکار می‌شود، باید ملامت و متهمش کرد؟ یا با استناد

کردن به این سخنان باید به ادعایش گردن نهاد و پذیرفت که در پس این

ظواهر که سعی می‌شود زیبا جلوه کند، ترشرویی و ناسازگاری‌های

نهفته که با تمام تلاش‌ها برای پنهان نگه داشته شدن، گاهی با فوران

بیرون ریخته می‌شود!


بنابر نقل رسانه‌ها در ابتدای سخنرانی رئیس‌جمهور عده‌ای در حمایت از

فتنه‌گران، شعارهایی دادند و در میان صحبت‌های رئیس‌جمهور هم پس از

شعار عده‌ای در حمایت از سران فتنه، فردی با صدای بلند فریاد زد: آقای

رئیس‌جمهور، شما برای شکستن حصر قول دادید و دکتر روحانی هم

گفت: «راه ما همان است که به شما وعده دادیم و وعده ما با شما

شکستنی نیست.» و در ادامه هنگامی که دانشجویان فریاد روحانی،

روحانی، حمایتت می‌کنیم، سر دادند، روحانی گفت: خواسته من همین

است که شما می‌فرمایید. همچنین نماینده طیف اصلاح‌طلب خطاب به

دکتر روحانی گفت: طبق روال همه ساله در این برنامه باید پیام خاتمی

پخش می‌شد؛ اما امروز به ما گفته‌اند که طبق حکمی حق پخش پیام

خاتمی را ندارید که در ادامه دانشجویان شعار «سلام بر روحانی، درود

بر خاتمی» سر دادند. در برخی از مراسم‌ها هم شعارهایی علیه نظام

داده شد.

برخی از رسانه‌ها این مسائل را بزرگ‌تر از آنچه است، بازتاب دادند، حال

آنکه به عقیده نگارنده، خود این موارد در حد و اندازه‌ای نیستند که نگرانی

ایجاد کنند. اگر ده، بیست، صد، سیصد، هزار و… دانشجو علیه نظام شعار

دهند یا از فتنه حمایت کنند، خراشی بر پیکر تنومند نظام نمی‌افتد و این

ادعا در زمانی که حقد و کینه همه دشمنان خارجی و داخلی نظام به

یک‌باره در سال ۸۸، در خیابان‌های سطح شهر تهران به شکل شعله‌های

آتش زبانه کشید، اثبات شد. از این‌رو این موارد و بسیار بیشتر از آن، برای

نظام اسلامی، مسئله و نگرانی نیست، آنچه نگران‌کننده است و به عرصه

حکومتی ربط دارد، حضور افراد و حرکت خزنده جریان با برنامه‌ای است که

از این جوانان استفاده ابزاری می‌کنند. این مسئله خطرناکی است که باید

جلوی آن را گرفت. در فتنه ۸۸ هم صدها تن در درگیری‌های شدید خیابانی

دستگیر شدند و چون نظام و مسئولانی که مأموریت مقابله با فتنه را

داشتند، می‌دانستند اینها ابزار هستند و واقف بودند باید چه کسانی را

دستگیر کنند و نگه دارند، نیروهای ابزاری را خیلی سریع آزاد می‌کردند و

پس از فرونشستن غبار فتنه، معلوم شد که مسئولان درست تشخیص

 

دادند و دقیق عمل کردند؛ بنابراین، نظام هیچ‌گاه از ناحیه دانشجویی که

شعار مخالف می‌دهد و بد عمل می‌کند، نگران نیست و او را متعلق به

جناح دشمن نمی‌داند، نهایت اینکه ناآگاهی است که می‌توان آگاهش

کرد، اما در این میان کسانی هم هستند که برنامه‌ریزند و قصد دارند

دانشگاه را جولانگاه خود کنند و با فریب دانشجو او را به ابزار مبدل

سازند که از این موضوع نمی‌توان گذشت. آیین‌های روز دانشجو یکی

از زمان‌های سنجش این وضعیت است که در آن طرح و برنامه‌ها

بیشتر سنجیده می‌شود.

رضا گرمابدری




تاریخ: شنبه 26 آذر 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

زندگینامه شهید تند گویان

 

جواد تندگویان در سپیده‌دم روز 26 خرداد سال 1329 هجری شمسی پا به

عرصه هستی نهاد. قدومش مایه بركت و خیر برای خانواده بود و وجودش

روشنی بخش جانشان.

قبل از اینكه به مدرسه برود پدرش او را به مسجد برد و با قرآن آشنا كرد.

پدرش از هواداران آیت الله كاشانی ـ روحانی مبارز، مشهور بود.

جواد در محیط ساده خانواده آموخت كه معیار اصلی و هدف واقعی زندگی

تجمل و رفاه نیست. بلكه غیر از مادیات، ارزشهای والاتر و برتر دیگری نیز

وجود دارد. به همین دلیل در طول زندگی خود هیچ‌گاه اجازه نداد وسیله

برای او هدف شود. جواد اكثر شبها، با قدم‌های كودكانه‌اش همراه پدر و

پدربزرگ به مسجد «بینایی» و هیات «بنی‌فاطمه» و فاطمیون خانی‌آباد

می‌رفت. ساكت و آرام در گوشه‌ای می‌نشست و به نماز خواندن مومنان

نگاه می‌كرد و گوش او به تدریج با دعا و گفتار عالمان دین آشنا شد. هنوز

به دبستان نرفته بود كه در صف نماز جماعت در كنار پدر و پدربزرگ خود

ایستاد و نماز خواند و درس خضوع و خشوع در برابر حق و ایستادگی در

مقابل هرچه غیرخدایی، را آموخت. در كنار پدر و پدربزرگش در جلساتی

كه بعد ازهیات به گونه‌ای خصوصی برگزار می‌شد شركت داشت و با

مبارزه مكتبی آشنا شد و تا آخرین دقایق حیات پرافتخارش از مبارزه دست

نكشید و مسجد و هیات را ترك نكرد.

مهندس تندگویان با وجود اینكه امتیاز لازم را برای اعزام به خارج به عنوان

سهمیه بانك ملی به دست آورده بود. در مصاحبه به دلیل اینكه مذهبی

متعصب شناخته شد كنار گذاشته شد. ایشان با توجه به علاقه‌ای كه

داشتند در سال 1354 به تحصیل در دانشكده نفت آبادان مشغول

می‌شوند و فعالیت‌های اسلامی و انقلابی خود را در انجمن اسلامی این

دانشكده دنبال می‌كنند. پس از انقلاب با توجه به سوابق انقلابی مهندس

تندگویان ایشان از سوی شهید رجایی به عنوان وزیر نفت به مجلس

معرفی شدند.

 

40 روز بعد، شهید تندگویان كه به قصد تشویق و تقدیر كاركنان شجاع

تاسیسات نفتی از یك راه فرعی عازم آبادان بودند، مورد تهاجم مزدوران

صدام قرار گرفته و به اسارت گرفته می‌شوند كه پس از تحمل سالها

اسارت به درجه رفیع شهادت نائل آمدند.

 

پسرم گفت به شهادتم حسادت نمی‌كنی!

 

پدر شهید تندگویان از آگاهی شهید بزرگوار نسبت به سرنوشت سفر

آخرتش می‌گوید:

پسرم یك ساعت قبل از آخرین سفرش، به مغازه من تلفن كرد گفت پدر

من دارم به جنوب می‌روم، می‌خواستم خداحافظی كنم.» گفتم: مواظب

خودت باش. خندید و گفت:« به من حسودی می‌كنی پدر؟» پرسیدم:

حسودی؟! از چه بابت؟ گفت:« برای اینكه ممكن است شهید بشوم!».

.... در پایان صحبت خود، مبلغی را نام برد كه بابت خمس و زكات بدهكار

است. از من خواست چنانچه از سفر بازنگشت. این مبلغ را بپردازم.

مادر شهید تندگویان در مورد اهمیت دادن ایشان به مطالعه و تلف نكردن

اوقات فراغت و چند ویژگی برجسته ایشان این چنین می‌گوید: هرگاه در

منزل كاری نداشت از نوارهای قرآن كه در خانه داشتیم، استفاده می‌كرد

و من ندیدم كه وقت را به بطالت طی كند. همیشه می‌‌گفت: «اگر امروزم

با دیروزم یكی باشد، از غصه دق می‌كنم.»

صفت سخاوت در او به قدری برجسته بود كه صفات دیگرش را

تحت‌الشعاع قرار داده بود به طوری كه مادرم (مادر بزرگ جواد) می‌گفت:

«جواد باعث خدا بیامرزی من است».

 

اسارت تندگویان مثل شهادت بود

قرار بود كه وزرای نفت و بهداشت با معاونان خودشان به اهواز بروند.

پرواز، راس ساعت هفت صبح، از پایگاه اول شكاری شروع می‌شد.

همه به جز شهید تندگویان و چند نفر از همكارانش سرقرار حاضر شدند.

هرچه تلاش شد، دسترسی به آنان مقدور نشد و بالاخره پس از تاخیر،

هواپیما راه افتاد. قبل از اوج گرفتن خبر رسید كه شهید تندگویان و

همراهان آمده‌اند. دوباره هواپیما بازگشت و آنها سوار شدند و به طرف

اهواز حركت كردیم. در اهواز به علت طوفانی بودن هوا، فرود هواپیما

میسر نشد. شهید تندگویان گفتند: به اصفهان برویم واز پالایشگاه نفت

آنجا بازدید كنیم. بنده نظر دارم كه چون برای آمدن به اهواز هماهنگی

زیادی انجام شده است به پایگاه وحدتی برویم. همه قبول كردند و شب

را در باشگاه نفت مستقر شدیم. همان شب خبر آوردند كه حصر آبادان

سخت‌تر شده است و در شهر تنها سیب‌زمینی و پنیر موجود است. فردا

به دو گروه تقسیم شدیم. قرار شد عده‌ای با شهید تندگویان به سمت

آبادان حركت كنند. آخرین ماشین‌ این گروه هنوز چندان دور نشده بود كه

با یك كامیون برخورد كرد و چند نفری مجروح شدند. با این حادثه همه آن

گروه بازگشتند و تا بستری شدن این افراد در آنجا ماندند. این پیشآمد

موجب شد كه برخی از افراد كه در ماشین شهید تندگویان نبودند، داخل

این ماشین شوند و عده‌ای هم كه داخل آن ماشین شده بودند، به ماشین

دیگری منتقل شوند. این گونه بود كه تقدیر، مثل همایی كه بر سر

پادشاهان سایه می‌اندازد، با یك تصادف كامیون، همسفران آن شهید را

برای اسارت برگزید.

منبع:zendgeshohada.blogfa.com




تاریخ: پنج شنبه 25 آذر 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

            بیست وشم صفر المظفر

  • تجهيز لشكر اسامه

 

مأموریت «اسامه بن زید» از سوی پیامبر(صلی الله علیه و اله)
 
برای تجهیز سپاه اسلام

 

رسول گرامی اسلام(صلی الله علیه و اله) پس از بازگشت از حجه الوداع،

برای مقابله با حمله رومیان که از شمال غرب شبه جزیره عربستان

حمله‌ور شده بودند، سپاهی از انصار و مهاجر جمـع‌آوری و فرمان همگانی

برای شرکت در این جهاد را صادر نمودند. 

رسول اکرم (صلی الله علیه و اله) در بیست و هفتم صفر سال ۱۱ هـ .ق.

با دستان مبارک پرچم فرماندهی را به دست جوانی رشید که در ۱۷ یا ۱۸

سالگی بوده، سپردند. او «اسامه» فرزند زید بن حارثه بود که پدرش در

جنگ تبوک قبلاً به دست رومیان به فیض شهادت نایل شده بود. 

اردوی مسلمانان در نزدیکی مدینه برپا شد. برخی افراد از جمله: ابوبکر،

عمر، عثمان، سعدبن ابی وقاص و ابوعبیده که از ماجرای غدیر خم و نصب

امیرمؤمنان به امامت و رهبری مسلمانان از پیامبر (صلی الله علیه و اله)

دل خوشی نداشتند، به پیامبر خرده گرفتند که چرا جوانی کم سن و سال

را به امیری سپاه انتخاب کرده‌اند. اینان که خروج این سپاه را از مدینه

مطابق با اهداف و امیال خود نمی‌دانستند، کم تجربگی او را بهانه قرار

دادند. 

پیامبر با جسمی تب‌دار و رنجور در حالی که از شدت مریضی توان و

رمقی نداشتند، به مسجد آمدند و بالای منبر رفتند و در اثبات کاردانی

اسامه بن زید برای مردم سخن گفتند و فرمودند: « خدا لعنت کند کسی

را که از لشکر اسامه سرپیچی کند!» ولی ابوبکر و عمر و عثمان

سرپیچی کردند و بازگشتند! و خود را مشمول لعن رسول خدا

(صلی الله علیه و اله) که همان لعن خداوند است قرار دادند. 

سرانجام با توطئه‌های بسیار و کارشکنی‌های فراوانی که بر سر راه

اسامه بود، سپاه او به طرف مرزهای روم به حرکت درآمد؛ اما هنوز از

مدینه فاصله‌ای نگرفته بود که از رحلت خاتم پیامبران باخبر شدند. اندوه

سپاه و فرصت طلبی منافقان مسلمان نمابرای مدت‌ها شیرازه سپاه را از

هم پاشید و تا زمان حکومت ابوبکر این از هم پاشیدگی ادامه داشت ولی

در نهایت روانه جنگ با شام و رومیان شد.

 

در اين روز در سال 11 ه‍ پيامبر(ص)به عده اى خاص از صحابه و به 

خصوص ابوبكر و عمر و عثمان امر فرمودند براى سفر به روم و جنگ با

رومیان به اميرى اسامه بن زيد آماده شوند. آنان از اين امر كراهت داشتند 

و نسبت به فرماندهى اسامه بر سپاه اسلام به خاتم‌الانبياء (ص) اعتراض 

کردند.حضرت فرمودند: "خدا لعن كند كسى را كه از لشكر اسامه تخلف 

کند".ولى با اين حال بسیاری از اصحاب تخلف كردند و بازگشتند!




تاریخ: پنج شنبه 28 آذر 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

آیت الله سیدعبدالحسین دستغیب به سال 1292 شمسی در شیراز به

دنیا آمد. دروس مقدماتی و سطح را در زادگاهش فرا گرفت و برای ادامه

تحصیل، در سال 1314 راهی نجف اشرف شد. پس از بهره گیری از محضر

درس آیات عظام سیدابوالحسن اصفهانی، شیخ کاظم شیرازی و میرزا

علی آقا قاضی در سن 24 سالگی به درجه اجتهاد نائل آمد. سپس به

شیراز بازگشت و در مسجد جامع عتیق شیراز به اقامه جماعت و نشر

احکام الهی پرداخت.



با آغاز نهضت امام خمینی(ره) یکی از پیشگامان مبارزه در استان فارس

بود. او دو بار در سال های 42 و 43 دستگیر و در بازداشتگاه قزل قلعه

تهران زندانی شد. در آستانه انقلاب اسلامی، دو روز پس از فاجعه 17

شهریور 1357، مأمورین ساواک شبانه به منزل وی هجوم برده و او را در

حالی که بیمار بود، بازداشت و روانه زندان کمیته مشترک ضد خرابکاری

کردند. وی پس از تحمل چهل روز بازداشت و بازجویی های طاقت فرسا،

از زندان آزاد و در میان استقبال پر شور مردم به شیراز بازگشت. وی پس

از پیروزی انقلاب، به عضویت مجلس بررسی نهایی قانون اساسی درآمد

و نمایندگی امام در استان فارس و امام جمعه شیراز را بر عهده داشت.

سرانجام آیت الله دستغیب در روز جمعه 20 آذر 1360 هنگام عزیمت به

مصلای نماز جمعه، به دست یکی از عناصرسازمان مجاهدین خلق

 (منافقین) به شهادت رسید.




تاریخ: پنج شنبه 20 آذر 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار
بمناسبت سالروز تشکیل شورا به فرمان حضرت امام خمینی(ره)
 

شورای عالی انقلاب فرهنگی

         و دغدغه فرهنگ    

در عرصه فرهنگ، بنده به معنای واقعیِ کلمه، احساس نگرانی می کنم و

حقیقتاً دغدغه دارم. این دغدغه از آن دغدغه هایی است که آدمی به

خاطر آن، گاهی ممکن است نصفِ شب هم از خواب بیدار شود و به درگاه

پروردگار تضرّع کند. من چنین دغدغه ای دارم.

پس از فروپاشی نظام پهلوی، نهادهای مختلف یکی پس از دیگری پا

گرفت؛ اما فرهنگ حاکم بر نهادهای جامعه مخصوصا نهادهای فراگیری

مانند آموزش و پرورش و دانشگاه ها، مسأله ساده ای نبود که بتوان در

کوتاه مدت، تحولات لازم را در آن ها به وجود آورد. از طرف دیگر ادامه کار

آن ها به ویژه دانشگاه ها به همان شکل سابق به صلاح جامعه نبود. در

اوایل انقلاب، گروهک های مختلف، دانشگاه ها را عرصه تاخت و تاز خود

ساخته و روند تحصیل و تدریس را مختل کرده بودند. همه این مسائل،

ضرورت تغییر بنیادین در برنامه ها و شیوه های تدریس و تربیت و اهداف

آن را ایجاب می نمود؛ در نتیجه، خصوصاً با توجه به جو حاکم بر

دانشگاه ها، مدتی تمام دانشگاه های کشور تعطیل شد و به فرمان امام

خمینی(ره) ستاد انقلاب فرهنگی به منظور ساماندهی امور فرهنگی

مدارس و دانشگاه ها تشکیل شد.

با بازگشایی دانشگاه ها، فعالیت ستاد انقلاب فرهنگی ادامه یافت و

ضرورت توسعه و تعمیق کار این ستاد ایجاب کرد که در نوزدهم آذر 1364،

حضرت امام، رؤسای سه قوه و تعداد دیگری از اندیشمندان فرهنگی

کشور را به اعضای آن بیفزایند و بدین شکل ستاد انقلاب فرهنگی با

ترکیب جدید خود، تحت عنوان شورای عالی انقلاب فرهنگی فعالیت خود

را آغاز نمود.

در این نوشتار ابتدا مروری گذرا بر چگونگی شکل گیری شورای عالی

انقلاب فرهنگی خواهیم داشت و سپس به مطالبات حضرت امام

خمینی(ره) از این شورا و هم چنین مطالبات رهبر معظم انقلاب که در

حکم اخیر ایشان به اعضای جدید شورای عالی انقلاب فرهنگی تبلور

یافته، خواهیم پرداخت.

نگاهی به تاریخچه شورای عالی انقلاب فرهنگی

پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی در بهمن 1357 و به دنبال آن استقرار

نظام جمهوری اسلامی به جای نظام ستمشاهی پهلوی تغییر و تحول

بنیادین در عرصه های گوناگون اجتماعی را ایجاب می کرد چراکه تحول در

نظام از طریق تحول در بنیادها و ساختارها تحقق می یابد.

در این راستا مقوله «فرهنگ» از جایگاه ویژه و پایگاه ممتازی برخوردار

است و تصور تغییر در نظام بدون تغییر در فرهنگ حاکم بر آن، تصوری

ناموجّه است. صدور پیام نوروزی امام خمینی(ره) در اول فروردین 1359

را باید نقطه عطفی در تاریخ انقلاب فرهنگی دانست ایشان در بند یازده

این پیام بر ضرورت ایجاد«انقلاب اساسی در دانشگاه های سراسر کشور

«تصفیه اساتید مرتبط با شرق و غرب» و «تبدیل دانشگاه به محیطی

سالم برای تدوین «علوم عالی اسلامی» تأکید کردند.

شورای انقلاب به دنبال ملاقات با امام(ره) در بیانیه 29/1/59 خود مقرر

کرد که دانشگاه باید از حالت ستاد عملیاتی گروه های گوناگون خارج شود

در این بیانیه، سه روز مهلت برای برچیده شدن دفاتر و تشکیلات گروه ها

در دانشگاه ها تعیین و افزوده شده بود که امتحانات دانشگاهی باید تا 14

خرداد به پایان برسد و از 15 خرداد دانشگاه ها تعطیل و هرگونه اقدام

استخدامی و مانند آن در دانشگاه متوقف گشته و نظام آموزشی کشور

براساس موازین انقلابی و اسلامی طرح ریزی شود.

پس از تعطیل رسمی دانشگاه ها، امام خمینی(ره) در 59/3/23 فرمانی

را مبنی بر تشکیل ستاد انقلاب فرهنگی صادر نمودند. در قسمتی از

فرمان ایشان آمده است: «مدتی است ضرورت انقلاب فرهنگی که امری

اسلامی است و خواست ملت مسلمان می باشد اعلام شده است و

تاکنون اقدام مؤثری انجام نشده است و ملت اسلامی و خصوصاً

دانشجویان با ایمان متعهد نگران آن هستند و نیز نگران اخلال توطئه

گران که هم اکنون گاه گاه آثارش نمایان می شود و ملت مسلمان و

پایبند به اسلام خوف آن دارند که خدای نخواسته فرصت از دست برود

و کار مثبتی انجام نگیرد و فرهنگ همان باشد که در طول مدت سلطه

رژیم فاسد کارفرمایان بی فرهنگ، این مرکز مهم اساسی را در خدمت

استعمارگران قرار داده بودند. ادامه این فاجعه که مع الاسف خواست

بعضی گروه های وابسته به اجانب است، ضربه ای مهلک به انقلاب

اسلامی و جمهوری اسلامی وارد خواهد کرد و تسامح در این امر حیاتی،

خیانتی عظیم بر اسلام و کشور اسلامی است.»

ستاد انقلاب فرهنگی طبق فرمان امام(ره) ملزم بود که در برخورد با

مسایل دانشگاهی فعالیت های خود را بر چند محور متمرکز کند: 1. تربیت

استاد و گزینش افراد شایسته برای تدریس در دانشگاه ها؛ 2. گزینش

دانشجو؛ 3. اسلامی کردن جو دانشگاه ها و تغییر برنامه های آموزشی

دانشگاه ها، به صورتی که محصول کار آن ها در خدمت مردم قرار گیرد.

بر این اساس، ستاد از صاحبنظران مختلف دعوت به همکاری نمود و در

اولین گام گروه های برنامه ریزی در رشته های پزشکی، فنی و مهندسی،

علوم پایه کشاورزی، علوم انسانی و هنر تشکیل شد.

از آنجایی که مدیریت دانشگاه ها در گذشته هماهنگ با فرهنگ اسلامی

جامعه نبود، باید تغییراتی در مدیریت دانشگاه ها به عمل می آمد، سازمان

دانشگاه ها باید دگرگون می شد و مهم تر از همه، محیط دانشگاه ها

اسلامی می شد. برای این منظور، کمیته ای در ستاد با عنوان «کمیته

اسلامی کردن دانشگاه ها»، تشکیل شد. با توجه به ناهماهنگی ضوابط

و مقررات حاکم بر دانشگاه ها با شرایط انقلابی جامعه، قسمت اعظم

فعالیت های ستاد بر اسلامی کردن دانشگاه ها و تعیین ضوابط و مقرراتی

منطبق با موازین اسلامی متمرکز شد.

در شهریور ماه سال 62 با توجه به نظر امام(ره) مبنی بر لزوم ترمیم و

تقویت ستاد و مخصوصاً حضور مسؤولین اجرایی در آن، به دنبال نامه

رئیس جمهور وقت (حضرت آیت الله خامنه ای)، امام امت در تاریخ 8/6/62

طی نامه ای به پیشنهاد رئیس جمهور مبنی بر ترمیم و تکمیل ستاد انقلاب

فرهنگی پاسخ مثبت دادند.

با بازگشایی دانشگاه ها و توسعه مراکز آموزشی و گستردگی فعالیت

ستاد انقلاب فرهنگی ضرورت تقویت این نهاد بیش از پیش احساس شد

به طوری که در 19 آذر 1363 دومین ترمیم عمده ستاد انقلاب فرهنگی

توسط حضرت امام خمینی(ره) انجام گرفت و به این ترتیب شورای عالی

انقلاب فرهنگی با ترکیبی جدید تشکیل شد. در بخشی از این فرمان آمده

است: «خروج از فرهنگ بدآموز غربی و نفوذ و جایگزین شدن فرهنگ

آموزنده اسلامی، ملی و انقلاب فرهنگی در تمام زمینه ها در سطح کشور

آن چنان محتاج تلاش و کوشش است که برای تحقق آن سالیان دراز باید

زحمت کشید و با نفوذ عمیق ریشه دار غرب مبارزه کرد. اینک با تشکر از

زحمات ستاد انقلاب فرهنگی برای هرچه بارورتر شدن انقلاب در سطح

کشور، تقویت این نهاد را لازم دیدم، بدین جهت علاوه بر کلیه افراد ستاد

انقلاب فرهنگی و رؤسای محترم سه قوه، حجج اسلام آقای خامنه ای،

آقای اردبیلی و آقای رفسنجانی و هم چنین جناب حجت الاسلام آقای

مهدوی کنی و آقایان سیدکاظم اکرمی وزیر آموزش و پرورش و رضا داوری

و نصرالله پورجوادی و محمدرضا هاشمی را به آنان اضافه نمودم.»

به دنبال استفسار مورخ 29/11/63 رئیس جمهور وقت درباره اعتبار

مصوبات شورای عالی انقلاب فرهنگی، حضرت امام در تاریخ 6/12/63

پاسخ فرمودند: «ضوابط و قواعدی را که شورای محترم عالی انقلاب

فرهنگی وضع می نمایند باید ترتیب آثار داده شود.»

سومین ترمیم عمده شورای عالی انقلاب فرهنگی به سال 1375

برمیگردد. حضرت آیت الله خامنه ای رهبر معظم انقلاب اسلامی در تاریخ

14/9/75 با صدور پیامی ضمن تعیین ترکیب جدید اعضای شورای عالی

بر اهمیت جایگاه و وظایف خطیر آن نیز تأکید نمودند، در این پیام آمده

است: «شورای عالی انقلاب فرهنگی که با تدبیر حکیمانه امام راحل

عظیم الشان به جای ستاد انقلاب فرهنگی پدید آمد، نقش فعال و مؤثری

را در عرصه های امور فرهنگی کشور به خصوص دانشگاه ها ایفا کرد و

برکات زیادی از خود به جای گذارد. اکنون با پیشرفت کشور در کار

سازندگی و گسترش دامنه نیاز به دانش و تخصص و لزوم فراگیری علوم

و فنون و پرورش محققان و نوآوران و استادان و متخصصان کارآمد، اهمیت

این بخش از مسایل فرهنگی تأکید مضاعف یافته است. توسعه دانشگاه

ها و پژوهشگاه ها و دیگر مراکز آموزش و آموزش عالی که پاسخ طبیعی

به آن نیاز است و افزایش چشمگیر کمیت دانشجویی، به نوبه خود تکالیف

تازه ای را بر عهده مسؤولان امور فرهنگی کشور می گذارد که برتر از همه

آن ها اولاً کیفیت بخشیدن به مایه های علم و تحقیق در این مراکز و ثانیاً

پرداختن به تربیت معنوی دانشجویان و هدایت فکر و عمل آنان است».

در بخشی دیگر از این پیام، با اشاره به هجوم فرهنگی همه جانبه

دشمنان به ارزش های اسلامی، فرهنگ اصیل ملی و باورهای مردم آمده

است: «همه این حقایق مهم و هشداردهنده، مسؤولان فرهنگی کشور را

به تدبیری برتر و اهتمامی بیشتر و تلاشی گسترده تر فرا می خواند و به

ویژه شورای عالی انقلاب فرهنگی را که در جهاد ملی با بی سوادی و

عقب ماندگی علمی و تبعیت فرهنگی، در حکم ستاد مرکزی و اصلی

است، به تحرک و نوآوری و همت گماری برمی انگیزد».

بدین ترتیب شورای عالی انقلاب فرهنگی وارد مرحله جدید از حیات

تشکیلاتی شد. در این مرحله شورای عالی انقلاب فرهنگی موظف گردید

در رأس فعالیتهای خود به «مدیریت فرهنگی» جامعه در عرصه های

مختلف بپردازد و با سیاستگذاری های اصولی خود زمینه را برای پیدایش

جامعه ای بهره مند از حیات طیبه الهی فراهم سازد.

 

شورای عالی انقلاب فرهنگی در سال 93

با حکم رهبر معظم انقلاب اسلامی (مدظله العالی) در مهر ماه سال 93؛

دوره جدید شورای عالی انقلاب فرهنگی آغاز به کار کرد. حضرت آیت الله

خامنه ای رهبر معظم انقلاب اسلامی در آستانه ی آغاز دوره ی جدید

شورای عالی انقلاب فرهنگی، با صدور حکمی بر مدیریت راهبردی

چالش های حوزه ی فرهنگ با «استفاده کامل و کارآمد و هم افزا از

همه ی فرصت ها و ظرفیت ها»، «مهار تهدیدها و آسیب ها با نگاه

حکیمانه و معقول» و «مواجهه ی هوشمندانه با معارضه های مهاجمان

و ستیزه گران» به عنوان تکالیف اصلی شورای عالی انقلاب فرهنگی

تأکید کردند.

ایشان هم چنین 7 اولویت کاری شورای عالی انقلاب فرهنگی ازجمله

پیگیری تصمیمات و مصوبات قبلی و اجرای سریع آن ها، مواجهه ی فعال

و مبتکرانه با جبهه بندی هواداران فرهنگ انقلابی و اسلامی و معارضان

عنود آن، پیگیری جدی پیشرفت و شتاب حرکت علمی و فناوری و تحول

و نوسازی در نظام آموزشی و علمی کشور به ویژه تحول در علوم

انسانی را مشخص کردند و 3 عضو حقوقی جدید را به مجموعه اعضای

شورای عالی انقلاب فرهنگی افزودند.

 

متن حکم رهبر معظم انقلاب اسلامی به این شرح است:

بسم الله الرحمن الرحیم

فلسفه وجودی شورای عالی انقلاب فرهنگی، فهم و تبیین و تثبیت و انفاذ

ماهیت فرهنگی انقلاب اسلامی و بازآرایی مداوم جبهه فرهنگی انقلاب

اسلامی و پایش پیشرفت های فرهنگی کشور متناسب با ظرفیت ها و

شایستگی های عظیم ایران اسلامی و انقلابی است.

مدیریت راهبردی چالش های این حوزه با «استفاده کامل و کارآمد و هم

افزا از همه فرصت ها و ظرفیت ها» و نیز«مهار تهدیدها و آسیب ها با نگاه

حکیمانه و معقول» و «مواجهه ی هوشمندانه با معارضات مهاجمان و

ستیزه گران» ازجمله تکالیف اصلی این شورا است. عرصه های کلیدی و

اساسی همچون تولید علم، سبک زندگی، آموزش و پژوهش، فرهنگ

عمومی، مهندسی فرهنگی، حوزه های مهمی هستند که ساماندهی آن

در جمهوری اسلامی به شورای عالی انقلاب فرهنگی سپرده شده است.

التزام شورای عالی انقلاب فرهنگی به نام و عنوان خود، شرط موفقیتش

در مأموریت های خطیری است که بر عهده ی آن گذاشته شده است.

با توجه به پایان یافتن دوره ای دیگر از مسؤولیت شورای عالی انقلاب

فرهنگی و در آستانه آغاز دوره ای جدید، اعضاء حقوقی و حقیقی این

شورا همچون دوره ی گذشته با اضافه شدن معاون برنامه ریزی و نظارت

راهبردی رئیس جمهور و معاون رئیس جمهور در امور زنان و خانواده و

رئیس دفتر تبلیغات اسلامی به اعضای حقوقی برای یک دوره 3 ساله

دیگر منصوب می گردند.

لازم می دانم از زحمات و تلاشهای بی وقفه و مثمرثمر رئیس و اعضاء

محترم شورای عالی انقلاب فرهنگی و دبیر محترم و دبیرخانه شورا طی

این دوره قدردانی و تشکر و نکات و موارد ذیل را به عنوان اولویت های

کاری شورا در دوره جدید اعلام نمایم:

1- با وجود تلاشهای خوب شورا در پیگیری اولویت های ابلاغی در سالهای

گذشته، امروز اولویت اصلی شورا تحقق و اجرای سریع و کامل تصمیمات

و مصوبات و پیگیری آن ها تا حصول نتیجه کامل می باشد.

2- با توجه به جبهه بندی جدی میان هواداران فرهنگ انقلابی و اسلامی و

معارضان عنود با انگیزه ی آن، شورای عالی انقلاب فرهنگی باید با برخورد

فعال و مبتکرانه با این جبهه بندی آشکار فرهنگی،دلبستگان فرهنگ دینی

و انقلابی را در داخل و خارج کشور دلگرم و امیدوار و مطمئن و معارضان را

نگران و ناامید کند.

3- با توجه به رویش های معتنابه و جوشش های فراوان فعالیت های

فرهنگی در سطوح مردمی، خصوصاً جوانان مؤمن و انقلابی،دستگاه های

فرهنگی نظام و در رأس آن ها شورای عالی انقلاب فرهنگی باید نقش

حلقات مکمل و تسهیل گر و الهام بخش را در فعالیت های خودجوش و

فراگیر مردمی عرصه ی فرهنگ برای خود قائل باشند و موانع را از سر

راه آن ها کنار بزنند.

4- ارتقاء کمی و کیفی مصرف و تولید محصولات و کالاهای فرهنگی جز با

سیاستگذاری های درست و اقدام پیگیر و مستمر و به صحنه آوردن

همه ی ظرفیت های ملی این عرصه، ممکن نخواهد شد. بازمهندسی

ساختار فعالیت ها و مدیریت های فرهنگی با چنین رویکردی لازمه ی

موفقیت در این آوردگاه تاریخی فرهنگی است. شورای عالی باید بتواند

همه ظرفیت های نرم افزاری و سخت افزاری و منابع انسانی حوزه

فرهنگ را متناسب با شرایط پیش گفته، بازآرایی و هم افزا کند.

5- پیگیری جدی پیشرفت و شتاب حرکت علمی و فناوری کشور یکی از

اساسی ترین اولویت های کشور است که شورای عالی انقلاب فرهنگی

در آن نقش جدی دارد. بحمدالله با تصویب و ابلاغ نقشه جامع علمی کشور

حوزه علم و فناوری نقشه راه خود را یافته، ستاد راهبری نقشه جامع

علمی تشکیل شده؛ و حرکت در آن مسیر آغاز گردید و تاکنون آثار و

دستاوردهای خوبی هم در پی داشته است، لازم است این مسیر با جدیت

و اهتمام بیشتری به ویژه از سوی مسؤولان در قوای سه گانه و خصوصاً

دولت محترم دنبال شود. شتاب رشد علمی کشور نباید به هیچ بهانه ای

حتی اندکی کاهش یابد، بلکه باید روز به روز بر آن افزوده شود و شورا نیز

نقش خود را در نظارت و پایش و راهبری آن به طور جدی و فعال ایفا نماید.

6- مهندسی فرهنگی و موضوع تحول و نوسازی در نظام آموزشی و

علمی کشور اعم از آموزش عالی و آموزش و پرورش و نیز تحول در علوم

انسانی که در دوره های گذشته نیز مورد تأکید بوده است، هنوز به

سرانجام مطلوب نرسیده است، به تعویق افتادن این امور خسارت بزرگی

متوجه انقلاب اسلامی خواهد کرد، لذا باید این امور جدی تر گرفته شده

و با یک بازنگری و برنامه ریزی جدید طی مدت زمان معقول و ممکن به

سرانجام خود برسد.

7- تشکیل منظم و به موقع جلسات شورای عالی و حضور فعال و با

مطالعه و سازنده اعضاء به ویژه رؤسای محترم قوا در جلسات و مباحث

شورا و صرف وقت و همت کافی توسط همه اعضاء به ویژه اعضاء

حقیقی مورد تأکید می باشد.

توفیقات همه ی حضرات را از خداوند متعال مسألت می کنم.

سیّد علی خامنه ای - 27 مهر1393

 

جایگاه فرهنگ از نگاه سکاندار نظام اسلامی

همزمان با صدور این حکم، مباحث مختلفی در میان نخبگان حوزوی و

دانشگاهی و هم چنین رسانه ها درباره ارزیابی عملکرد این شورا و چشم

انداز آینده آن به ویژه با مروری بر هفت اولویت تعیین شده در حکم رهبر

فرزانه انقلاب کلید خورده است.

کم تر انسان منصفی است که بتواند از میان تمام رهبران سیاسی جهان

فردی را نام ببرد که به اندازه رهبر جمهوری اسلامی ایران در باب فرهنگ

و اهتمام به آن تأکید داشته باشد. برای افرادی که بیانات ایشان را در

حوزه های گوناگون رصد می کنند نکته برجسته تر این است که در میان

سه موضوع کلان سیاست و اقتصاد و فرهنگ، کم تر شاهد دغدغه مندی

همراه با نگرانی عالی ترین مقام نظام در دو موضوع سیاست و اقتصاد

بوده ایم و حتی زمانی که بزرگ ترین دشمنان این ملت تهدید به تهاجم

نظامی یا بزرگ ترین تحریم های اقتصادی کرده اند، لبخند و امید و پیروزی

را در چشمان ایشان دیده ایم اما بارها شاهد نگرانی و هشدارهای

دلسوزانه ایشان در باب فرهنگ بوده ایم و این برای همه کسانی که دل

در گرو فرهنگ داشته اند هم مایه دلگرمی و هم مسؤولیت آفرین بوده

است.

انقلاب اسلامی ایران یک تهاجم گسترده به مهم ترین ارزش ها و اصول

مادی گرایی و سکولاریسم و در یک کلام غرب و شرق بود که سالیانی

است از برکت این سیلی محکم پیش رو تحولات انسانی است و تمام

تلاش غرب و شرق که دنیا را از منظر اقتصاد و سیاست می نگریستند

برای پاسخ دادن به این تهاجم بزرگ بوده است. اینک چند سالی است که

غرب و شرق به این آگاهی رسیده که تنها ابزار مقابله با قدرت تهاجمی

ایران، سلاح فرهنگی است که دست برتر در این مبارزه را به ایران داده

است.

در واقع اگر تاریخ مبارزه سی ساله ملت ایران با غرب و شرق را مرور کنیم

باید اذعان کنیم که نبرد حقیقی تازه چند سالی است آغاز شده و جنگ

نظامی و اقتصادی روش های انحرافی و دام ملت ایران برای شکست

دشمنان بوده است.آن چه ما را در این جنگ جدید امیدوار می سازد سابقه

طولانی و تجربه عظیم تمدنی ملت ایران است که در برابر تهاجم قرون

مختلف وحشیان شرق و غرب از اسکندر تا چنگیز باز هم دست برتر را

داشته و پس از اندکی ایشان را رام خویش ساخته اند و البته نگرانی و

دغدغه مندی آن نیز حاصل پیچیدگی هایی است که از فناوری های نو

فرهنگی و پیاده نظام نفوذی و گاه سربازان ناآگاه به رزم فرهنگی در

جبهه خودی به بار می آید.

 

دغدغه ای که خواب را از چشمان رهبری ربوده

پیش از ورود به بحث، جهت آشنایی بیشتر با دیدگاه های رهبر معظم

انقلاب درباره جایگاه فرهنگ در نظام اسلامی، مروری بر برخی فرمایشات

ایشان خواهیم داشت. ایشان در سال 1373 در دیدار با هنرمندان و

مسؤولان فرهنگی کشور چنین فرموده اند:

«و اما در عرصه ی فرهنگ، بنده به معنای واقعیِ کلمه، احساس نگرانی

می کنم و حقیقتاً دغدغه دارم. این دغدغه از آن دغدغه هایی است که

آدمی به خاطر آن، گاهی ممکن است نصفِ شب هم از خواب بیدار شود

و به درگاه پروردگار تضرّع کند. من چنین دغدغه ای دارم.البته در سخنرانی

ها، از این دغدغه با مردم نخواهم گفت؛ اما نمی شود که به شما نگویم.

شما خودتان دست اندرکاران مسائل فرهنگی هستید و باید از این

دغدغه ی من خبر داشته باشید.خودِ من هم آدمی بی اطّلاع از مسائل

فرهنگی نیستم؛ همان طور که از مسائل کشور نیز هیچگاه بی خبر

نبوده ام. لذاست که حقیقتاً در باب فرهنگ، احساس نگرانیِ عمیقی

دارم.

البته در اثر تربیت های اولیّه ی اسلامی، احساس مبارکی در ما به وجود

آمده بود. بعد هم خدای متعال منّت گذاشت و کسی مثل امام را بر ما

گماشت و ایشان با وجود و حرکت خود، آن احساس را که احساس امید به

آینده است، در ما تقویت کرد. من خدا را شاکرم که حتّی برای یک لحظه

هم، امید خود را در همین عرصه ی پر دغدغه از دست نداده ام. اگر تلاشی

می کنم، حرفی بر زبان می آورم و دست به اقدامی می زنم، همه ناشی

از آن امید است. ان شاءالله و به فضل پروردگار، روزبه روز هم به این تلاش

و اقدام و حرکت خواهم افزود. کمااین که چون امیدوارم، از اوّل انقلاب تا

امروز هم، در این روند، روزبه روز تلاش و حرکت خود را بیشتر کرده ام.»

ایشان هم چنین در دیداری که با هیأت دولت یازدهم، امسال و در ماه

مبارک رمضان داشتند، به صراحت فرمودند: «بنده در مسائل مختلف به

توصیه های عمومی به دولت اکتفا می کنم. رئیس جمهور محبت دارند و

گزارش می دهند و سؤال می کنند اما دخالت نمی کنیم که این کار را

بکنید یا نکنید.

اما مسأله فرهنگ این جوری نیست. در این مسأله بنده دخالت می کنم.

فرهنگ جزو کارهایی نیست که در اختیار دولت باشد و سلیقه ای عمل

کند. این مربوط به مسائل نظام است و باید سیاست نظام اعمال شود. در

فرهنگ به راحتی اشتباهات قابل برگشت و جبران نیست. مثال فرهنگ

مثل کمربندی است که اگر باز شد نظام و انتظام فکری و هویت جامعه به

هم خواهد ریخت و اثرش طولانی مدت است. به خاطر همین در طول

سال ها هر دولتی آمدند و هرجا نکته اختلافی پیدا کردیم، سر قضیه

فرهنگ بوده است. با هر سه دولت سر قضیه فرهنگ اختلاف پیدا کردیم و

سر مسأله دیگری اختلاف نداشتیم.»

ایشان در سال 1392 هم در دیدار اعضای مجلس از نگرانی شان در باب

فرهنگ می گویند و می فرمایند: «بنده نگران مسأله فرهنگ هستم.

امیدوارم که مسؤولین فرهنگی توجه داشته باشند که چه می کنند. با

مسائل فرهنگی شوخی نمی شود کرد، بی ملاحظگی نمی شود کرد؛اگر

چنان چه یک رخنه ی فرهنگی به وجود آمد، مثل رخنه های اقتصادی

نیست که بشود آن را جمع کرد، پول جمع کرد یا سبد کالا داد یا یارانه ی

نقدی داد؛ این جوری نیست، به این آسانی دیگر قابل ترمیم نخواهد بود،

مشکلات زیادی دارد.»

 

شناخت جایگاه حاکمیتی شورای عالی انقلاب فرهنگی

شورای عالی انقلاب فرهنگی در کنار شورای عالی امنیت ملی، دارای

جایگاه حاکمیتی در نظام اسلامی است. در این دو شورا، نمایندگان قوای

سه گانه حضور دارند و فراتر از دولت ها و یا جریان های سیاسی، درباره

فرهنگ و امنیت کشور تصمیم های کلان گرفته می شود.

اساسا جایگاه شورای عالی انقلاب فرهنگی، جایگاهی است که فراتر از

تحولات اجرایی کشور، تصمیم سازی و سیاست گذاری می کند و این

نقطه قوت برجسته ای در جایگاه و عملکرد شورای عالی انقلاب فرهنگی

محسوب می شود. به جهت این که ممکن است دولت ها به هر حال

بستگی به شرایط روز و تحت تأثیر عوامل زودگذر برخی از جهت گیری ها

را دنبال کنند اما ترکیب شورای عالی انقلاب فرهنگی و جایگاه آن اقتضاء

می کند که مستقل از این فراز و نشیب ها و با نگاه بلندمدت و ژرف نگر

نسبت به مقوله فرهنگ را دنبال کند. به همین جهت تغییراتی که در

دولت ها ایجاد می شود اگرچه در واقعیت امر بی تأثیر بر اولویت هایی که

در شورای عالی انقلاب فرهنگی مطرح می شود، نیست به جهت این که

رئیس دولت، رئیس شورای عالی انقلاب فرهنگی است ولی به خاطر

ترکیب شورای عالی انقلاب فرهنگی و روندی که این شورا دارد، کمتر مثل

عرصه های اجرایی و اقتصادی و سیاسی تحتت تأثیر جهت گیری های

دولت ها قرار می گیرد.

در مقابل مسیر درست فرهنگی انقلاب اسلامی و مبانی و ارزشها و

اصولی که گفتمان انقلاب اسلامی در عرصه فرهنگی اقتضاء می کند،

همیشه جریانهای فکری متفاوتی بوده اند که در مقابل این اصول و مبانی

قرار داشتند که ازجمله مهم ترین آن ها گرایش های غرب گرا و دیدگاه

های سکولاریستی نسبت به فرهنگ است که امر جدیدی نیست.

خوشبختانه این دیدگاه در شورای عالی انقلاب فرهنگی جایگاهی ندارد

به خاطر این که اصول سیاستهایی که بر روند کار شورای عالی انقلاب

فرهنگی حاکم است، مانع نفوذ صاحبان این دیدگاه ها خواهد بود و افراد

شورای عالی انقلاب فرهنگی در دوره های مختلف هم در برابر جریان ها

ایستادگی می کردند به خصوص امروز که نقشه مهندسی فرهنگی

کشور تصویب شده و در بحثهای مبانی و اصول و ارزشهایی که در این

سند مطرح شده به صراحت چارچوبهای انقلاب اسلامی مشخص شده

است.

بنابر این، جایی برای این نگرانی وجود ندارد ولی آن چیزی که مهم است،

این است که به هر حال انتظار ما همیشه باید این باشد که دوره های

مختلف شورای عالی انقلاب فرهنگی نسبت به دوره قبل کارآمدتر و

توانمندتر در عرصه فرهنگی حضور پیدا کند. اگرچه نگران نیستیم که در

دوره مدیریت دولت یازدهم بر شورای عالی انقلاب فرهنگی و رئیس

جمهور جدید اتفاق منفی بیافتد ولی این کافی نیست. در واقع انتظار این

است که جهشی در روند تأثیرگذاری شورای عالی انقلاب فرهنگی رخ

دهد و واقعا سازوکارهای عملی و طرحهای اجرایی که برای تحقق نقشه

مهندسی فرهنگی کشور لازم است آماده شود و همه دستگاه های

فرهنگی دولتی به خصوص در جهت اجرای این نقشه بسیج شوند و

همسو حرکت کنند.

در این بین اشاره به نتایج یکی از تحقیقات دبیرخانه شورای عالی انقلاب

فرهنگی خالی از لطف نیست. در بخشی از تحقیق سنجش تطبیقی

مصوبات شورا با وظایف آن که توسط هیئت بازرسی دبیرخانه شورا تهیه

شده، آمده است: «در سال های اخیر 38درصد مصوبات شورای انقلاب

فرهنگی منطبق با وظایف این شورا بوده است و 62درصد آن ها هیچ

ارتباطی با وظایف رسمی شورا نداشته است!»

منبع:تسنیم




تاریخ: پنج شنبه 19 آذر 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

 

 

 

معرفی رژیم صدام به عنوان متجاوز 

پس از پذیرش قطع نامه 598 از طرف ایران و آتش بس میان کشورهای

ایران و عراق، ایران همواره بر شروع جنگ از سوی عراق پافشاری

می کرد. سرانجام سه سال و نیم بعد در هیجده آذر 1370، پس از بیش از

یک دهه کارشکنی و حق پوشانی، با پی گیری های مستمر ایران و

بررسی ها و تلاش های حق جویانه دبیر کل وقت سازمان ملل، عراق به

عنوان مسئول و آغازگر جنگ معرفی شد. این اقدام بر اساس بند 6

قطعنامه 598 صورت گرفت که دبیر کل را موظف کرده بود متجاوز را به

شورای امنیت معرفی کند.

چراغ سبز غرب به صدام

پیروزی انقلاب اسلامی مردم ایران به رهبری امام خمینی رحمه الله و

ترس امریکا و غرب از توسعه آن در منطقه، آنها را بر آن داشت تا تمام

قوای فکری و نظامی خود را به کار گیرند و عراق را در حمله به ایران

تجهیز و تشویق کنند. عراق آن روز، کشوری بود نه چندان پیشرفته که

زیر یوغ جنایت کار مستکبری چون صدام اداره می شد. پس به یقین،

بدون وعده ها و حمایت های امریکا و غرب، فکر حمله به ایران برای

کشوری چون عراق، آن هم پس از انقلابی سترگ که لرزه بر پیکر

استکباری امریکا و غرب انداخته بود، تصوری ناممکن می نمود. در

مجموع آنچه سبب شروع این جنگ و تحمیلش به ایران اسلامی شد،

ترس از صدور انقلاب اسلامی ایران و قدرتی بود که رهبری اسلامی و

حمایت ملی و مردمی در پیروزی انقلاب نشان دادند. امریکا به عنوان

نخستین چراغ سبز، به منظور هموار کردن راه برای کمک به عراق، در

فروردین 1361، نام این کشور را از فهرست کشورهای تروریست حذف

کرد و همواره از مخالفان تصویب قطع نامه های سازمان ملل بر ضد عراق

در استفاده از سلاح های شیمیایی و میکروبی بود.

توصیف شروع جنگ از سوی عراق در یک پیام

از بهمن 1357 که انقلاب پیروز شد، تا شهریور 59، در دنیا اسمی از جنگ

میان کشورهای ایران و عراق نبود، ولی در خاک ما حرف هایی بود که از

درگیری های مرزی و شهادت و اسارت و... خبر می داد. تا اینکه در 31

شهریور 1359جنگ به طور رسمی با حمله هوایی عراق به ایران با ادعای

کاذب «دفاع پیش گیرانه» به منظور دفاع از منافع حیاتی عراق آغاز شد:

اول فرودگاه اهواز، بعد مهرآباد تهران و بعد فرودگاه همدان و سنندج و

تبریز و اسلام آباد و کرمانشاه. بدین ترتیب، جنگ آغاز شد، در حالی که ما

نمی خواستیم. جنگی که هشت سال طول کشید و از فجایع بشری قرن

بیستم شد.

صدام حسین و روحیه تجاوزگری

متکبر، جانی و غلام حلقه به گوش؛ شاید همه این صفات با هم و در کنار

هم، باز هم گویای روحیه دیکتاتوری و تجاوزگری صدام نباشد، ولی کافی

است تا چنین فردی را به راحتی متقاعد سازد تا رؤیای خام حمله به

ایران اسلامی و فتح چند روزه تهران در ذهن نارسش به صورت حقیقت

جلوه گر شود. از قدیم گفته اند: «دست بالای دست بسیار است»؛ روزی

صدام با شعار «دفاع پیش گیرانه»، به ایران حمله کرد و فردا روزی، بوش

با همین شعار به عراق! با این تفاوت که ما عزت و اقتدار را از آن خود

کردیم، ولی امریکا و عراق، خواری را.

 

شناخت متجاوز، خواسته همیشگی ایران

در دوران دفاع مقدس،ایران که خود درگیر جنگی تحمیلی شده بود و ریگی

هم به کفش نداشت، از هیچ تلاشی فروگذار نکرد و همکاری های لازم را

با مجامع بین المللی کرد تا متجاوز واقعی به جهانیان شناسانده شود؛

چرا که اثبات این موضوع، چهره واقعی انقلاب اسلامی ایران را به جهانیان

نشان می داد و برای ایران یک پیروزی سیاسی در عرصه جهانی شمرده

می شد. ناگفته نماند که با اثبات این موضوع، کوس رسوایی آنانی که

پشت نقاب صلح، دست در دست عراق نهادند و نخواستند از قافله

کشتارها عقب بمانند، به صدا درآمد. همچنین به دنبال همکاری های

ایران، خاویر پرز دکوئیار، دبیر کل وقت سازمان ملل، از روابط مستمر

مقامات ایرانی با وی و نیز حسن نظر و اعتماد آنها تشکر کرد.

معرفی متجاوز، پیروزی ایران

از آغازین روزهای جنگ، ایران اسلامی برای روشن شدن حقیقت در تلاش

بود تا آغازگر واقعی جنگ به جهانیان معرفی شود. بعد از یازده سال تأخیر

و پس از بررسی های بسیار، در گزارشی از سوی سازمان ملل، دولت

بعثی عراق به عنوان آغازگر جنگ و نقض کننده حقوق بشر شناخته شد.

این خبر از آن رو برای ملت صبور ایران،پیروزی بود که بر اقتدار و آوازه ایران

سربلند در جهان افزود.

خاویر پرز دکوئیار، انسانی شجاع

در هیجده آذر 1370، خاویر پرز دکوئیار، دبیر کل وقت سازمان ملل، در

اقدامی شجاعانه، رژیم بعثی عراق را به عنوان متجاوز در جنگ ایران و

عراق به شورای امنیت معرفی کرد. این گزارش در عرصه جهانی یک

پیروزی سیاسی برای ایران به شمار می آمد. دکوئیار صریحا حمله عراق

به ایران را نقض حقوق بین الملل و اصول اخلاقی دانست و توضیحات

عراق را برای جامعه بین المللی قابل قبول و کافی ندانست. وی به دلیل

تلاش های پی گیرش در ایجاد آتش بس، برنده جایزه «تفاهم بین المللی»

سال 1987 شد.

دولت های کمک کننده به صدام؛ شرمندگان همیشه تاریخ

سوداگران مرگ، نامی برازنده امریکا، آلمان غربی، انگلستان، فرانسه و...

است. کشورهایی که در هشت سال جنگ تحمیلی عراق بر ضد ایران، در

زمینه تولید سلاح های شیمیایی، دست صدام جنایت کار را فشردند و

شرم ابدی را برای خود به ارمغان آوردند. اینها همان کشورهایی هستند

که امروز ایران را تروریست می نامند، در حالی که ایران از بزرگ ترین

قربانیان سلاح های کشتار جمعی خودشان است. ولی پس از گذشت

این همه سال پرسشی باقی می ماند: با وجود گزارش های تأیید شده

مبنی بر استفاده عراق از سلاح های شیمیایی در جنگ با ایران، جامعه

جهانی چه اقدامی برای تنبیه رژیم بعثی عراق انجام داد؟

جنگ عراق با ایران یا عراق و... با ایران؟!

آن روز که حرف اول زمزمه ها و تیترهای روزنامه ها، جنگ ایران و عراق

بود و سکوت خفقان بار مجامع جهانی در برابر این فاجعه انسانی گوش

فلک را کر می کرد، عراق، نامی بود که در درون خود، نام های بسیاری

را نهفته داشت. در ظاهر فقط صدام جنایت کار بود، ولی آنچه از تجهیزات

نظامی پیشرفته و سلاح های شیمیایی و میکروبی در جنگ دیده می شد،

بسیار فراتر از تکنولوژی موجود در عراق آن روز بود که جز پول نفت چیزی

نداشت. حتی نژاد برخی از سربازان به ظاهر عراقیِ اسیر شده در جنگ،

حکایت از چیز دیگری داشت. خلاصه اینکه همه بودند و ما، تنها؛ ولی

دست خدا همواره با سپاه حق است.

اهداف عراق از تهاجم

جنگ عراق بر ضد ایران، تنها، خواسته دولت عراق نبود؛ کشورهای دیگری

نیز در این جنگ اهدافی را دنبال می کردند. رؤیای صدام در این جنگ،

جداسازی خوزستان از خاک ایران و الحاق آن به عراق بود. پس از

سرنگونی رژیم پهلوی و برقراری جمهوری اسلامی، در اوایل انقلاب، ایران

درگیر برخی بازسازی ها و ایجاد اصلاحات بود. ازاین رو، عراق و هم

سنگرانش زمینه را برای دست یابی به آمال شومشان مناسب یافتند و

دست در دست هم، آماده حمله شدند؛ آماده حمله به کشوری که تا

دیروز هر یک در گوشه ای از خاکش سهمی داشتند. کشوری گسترده در

خاورمیانه با ذخایر نفتی و منابع طبیعی بسیار که در مقابل دیدگانشان به

قدرتی خلاف میلشان در منطقه تبدیل می شد و چه بسا با صدور

انقلابش، دست آنها را از منافع و منابع دیگر کشورهای منطقه نیز کوتاه

می کرد.




تاریخ: چهار شنبه 18 آذر 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار
 
 

پشت پرده گروگان گیری در سیدنی؟!!

خبرگزاری تسنیم: کلاهبرداری که پس از سرقت صدها هزار دلار در ایران از استرالیا

پناهندگی می‌گیرد، پس از چندین سال و ارتکاب چندین جرم دیگر چون همدستی در قتل

و هتک حرمت زنان، علی‌رغم هشدارهای تهران به سیدنی، دست به یک گروگان‌گیری

مرگ‌بار زد.

کلاهبرداری که به بهانه «پناهدگی سیاسی» تحویل ایران نشد
 
 
آیا گروگانگیر سیدنی استرالیا واقعا یک شیخ ایرانی است!؟
 

شیخ هارون؛کلاهبردار فراری روحانی نما

«شیخ هارون» نامی است که پس از یک گروگانگیری در سیدنی استرالیا
 
 
سر زبان رسانه‎های غربی افتاده، شخصی که ادعا می‎‎شود گروگانگیر
 
اصلی است، کشته شده است، ایرانی‎الاصل است و با ابوبکر البغدادی
 
در بیعت بوده است.

برای کارشناسان رسانه، کنار هم قرار گرفتن نمادهایی چون نام ایران،

شخصی با لباس روحانیت، گروگانگیری و داعش، در بازنمایی ماجرای

سیدنی استرالیا تنها می‎تواند یک معنا داشته باشد و آن هم یک طراحی

رسانه‎ای برای مخدوش کردن چهره ایران در میان افکار عمومی جهان

است.

اما واقعیت ماجرا چیست و شخصی که تصاویرش با لباس روحانیت
 
منتشر شده است کیست!؟
 
هر چند تا کنون تصویری از جسد کشته شده شخص گروگانگیر منتشر
 
نشده، اما شختصی که بنا بر ادعای رسانه‎های غربی با نام « محمد
 
حسین منطقی بروجردی » عامل این گروگانگیری معرفی کرده‎اند، یک
 
کلاهبردار فراری است که سال 1374 و پس از کلاهبرداری در شرکت
 
هواپیمایی خود، از ایران گریخته و با ادعاهای سیاسی، توانسته است
 
پناهندگی سیاسی کشور استرالیا را جلب کند.
 
اما منطقی که اساسا هیچ گونه سابقه حوزوی در کارنامه خود نداشته
 
 
است، پس از حضور در استرالیا با پوشیدن لباس روحانیت، به تبلیغ خود
 
و افکار خاصش پرداخته و علاوه بر اعلام ضدیت با انقلاب اسلامی و
 
جمهوری اسلامی، حتی علیه مذهب تشیع هم به تبلیغ پرداخته و در
 
نهایت با انتخاب نام شیخ هارون برای خود اعلام کرد که «قبلا رافضی
 
(تعبیر تکفیریون برای نام بردن از مذهب تشیع) بودم و اکنون ملسمان
 
شده‎ام.»
 
این در حالی است که پس از فرار این کلاهبردار به کشور استرالیا، پلیس
 
 
بین‎الملل ایران درخواست جلب او را به اینترپل و کشور استرالیا ابلاغ کرده
 
 
بود که البته طبق معمول و رویه مشابه این دولت‎ها به دلیل حمایت
 
سیاسی دولت استرالیا از منطقی، وی به کشور ایران تحویل داده نشده
 
 
است.
 
در همین زمینه فرمانده نیروی انتظامی اعلام کرد: فردی به نام «منطقی»
 
 
در سال 75 شرکت آژانس مسافرتی داشته و کلاهبرداری کرده و از ایران
 
به مالزی و از آنجا به استرالیا رفت؛ ما مدارک را جمع کردیم و به پلیس
 
استرالیا تحویل دادیم اما به جهت آنکه قرارداد استرداد مجرمین به
 
استرالیا نداشتیم این کار را انجام ندادند.
 
سردار احمدی‎مقدم تصریح کرد:‌ امروز آنها بر اساس اطلاعاتی که ما در
 
گذشته به آنها دادیم ادعا دارند که آن فرد گروگانگیر همان است. معلوم
 
می‎شود که او را دستگیر کرده بودند و حالا اثر انگشتش را فرستاده‌اند.
 
 
البته ما در بانک اطلاعاتی خود چنین نمونه‌ای نداشته‌ایم اما اعلام کردیم
 
 
که برای تحقیق مشترک آماده‌ایم و می‌توانند دی‌ان‌ان او را هم بفرستند تا
 
 
با خانواده این شخص چک کنیم که آیا گروگانگیر همان فرد ادعایی است
 
یا نه.
 
سردار احمدی‌مقدم ادامه داد: این اتفاق نتیجه عدم همکاری در برخورد با
 
 
مجرمین و کوتاه آمدن است که نتیجه‌اش همین می شود.آن آدم کلاهبردار
 
 
بوده و برای کسب پناهندگی ادعای سیاسی بودن و روحانیت کرده و حتی
 
 
اسمش را تغییر داده بود و با نام جعلی رفته بود اما ما اعلام آمادگی
 
کرده‌ایم که در این زمینه کمک می‌کنیم. امروز که جرائم فرامرزی شد، اگر
 
 
این کشورها نخواهند همکاری کنند چنین نتایجی را می‌توان پیش‌بینی
 
 
کرد.
 
وی در پایان گفت:  به هر حال به نظر می‌رسد دست‌های دیگری در پشت
 
 
پرده باشد و این درست شبیه به یک نمایشنامه است که نمی‌گوییم کار
 
استرالیا است اما به هر حال غربی‌ها خواسته‌اند با این نمایش از زیر
 
فشار کم‌کاری در مبارزه با تروریست خارج شوند و جمهوری اسلامی
 
ایران را در آن دخیل کنند که مواضع ایران در این زمینه روشن است.
 
به نظر می‎رسد پناه دادن به مجرمینی که در خاک ایران تحت تعقیب
 
بوده‎اند و با فرار از کشور با عنواین سیاسی پناهندگی کشورهای غربی
 
را دریافت می‎کنند، این روزها دامن پناه دهندگان به آنها را گرفته باشد،
 
وقتی که دولت‎های اروپایی گروه‎های تروریستی چون منافقین با سابقه
 
 
17 هزار ترور و افرادی مانند منطقی را به دلیل مقابله با نظام اسلامی
 
پناه می‎دهند، باید روزی هم منتظر عواقب اینچنینی آن باشند، ماجرای
 
 
که این روزها به گونه‎ای دیگر در ماجرای داعش نیز در جریان است.
 
به هر حال تلاش برای معرفی گروگانگیر به عنوان یک ایرانی روحانی،
 
تلاشی است کاملا هدفمند تا کشورهای مدعی مبارزه با تروریسم را از
 
زیر بار روانی کم کاری در مبارزه با تررویسم برهاند.
 



تاریخ: چهار شنبه 26 آذر 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

شانزدهم آذرماه سال 1332

در تاريخ 24 آبان اعلام شد که نيکسون معاون رئيس جمهور آمريکا از طرف

آيزنهاور به ايران مي‏آيد. نيکسون به ايران مي‏آمد تا نتايج «پيروزي سياسي

اميدبخشي را که در ايران نصيب قواي طرفدار تثبيت اوضاع و قواي آزادي

شده است»(نقل از نطق آيزنهاور در کنگره آمريکا بعد از کودتاي 28 مرداد)

ببيند. در مقابل دانشجويان مبارز دانشگاه نيز تصميم گرفتند که در فضاي

حکومت نظامي بعد از کودتاي سياه، هنگام ورود نيکسون، نفرت و انزجار

خود را به دستگاه کودتا نشان دهند. دو روز قبل از آن واقعه تلخ (14 آذر)

زاهدي تجديد رابطه با انگلستان را رسما اعلام کرد و قرار شد که «دنيس

رايت» ، کاردار سفارت انگلستان، چند روز بعد به ايران بيايد. از همان روز

14 آذر تظاهراتي در گوشه و کنار به وقوع پيوست که در نتيجه در بازار و

دانشگاه عده‏اي دست گير شدند. اين وضع در روز 15 آذر هم ادامه داشت.

و بيشتر اعتراض ها از دانشکده پزشکي و داروسازي و حقوق و علوم آغاز

شد.



صبح شانزده آذر، هنگام ورود به دانشگاه، دانشجويان متوجه تجهيزات فوق

العاده سربازان و اوضاع غير عادي اطراف دانشگاه شده، وقوع حادثه‏اي را

پيش بيني مي‏کردند. فضا بشدت آبستن حوادث و درگيري بود. بعد از گذشت

مدتي براي جلوگيري از تنش و درگيري چندين دانشکده تعطيل اعلام شد 

ودر ادامه سراسر دانشگاه به دستور رييس دانشگاه تعطيل گرديد. 

نیروهای نظامي رژيم که بشدت رفت و آمد دانشجويان را کنترل کرده و در 

این بینعده اي را نيز دستگير نموده بودند, با حضور در کلاس يکي از اساتيد

دانشکده فني (مهندس شمس استاد نقشه کشي) زمينه اعتراض را در

کلاس درس ايجاد کردند. آنان قصد داشتند دو دانشجو را که ظاهرا به

حضور نظاميان در دانشگاه اعتراض داشتند را دستگير نمايند. دستگيري

دو دانشجو کلاس را به هم زده، دانشجويي ديگر بر روي نيمکت کلاس

فرياد مي زند: "آقا ما چقدر بي عرضه هستيم. چقدر بدبخت هستيم. اين

کلاس نيست، اين درس نيست. يک عده اي بدون اينکه از استاد و از کادر

دانشگاه اجازه بگيرند وارد کلاس مي‌شوند و هياهو در مي‌گيرد. تف به اين

کلاس و تف به اين مملکت!" دانشکده فني به هم مي‌ريزد و در محاصره

کامل نظاميان قرار مي‌گيرد و به يکباره فرمان آتش صادر شده و

دانشجويان در صحن طبقه اول به خون مي‌غلطند عده‌اي زخمي شده و 

دراين ميان سه دانشجو به نامهاي قندچي و بزرگ نيا و شريعت رضوي به

شهادت مي‌رسند. همان روز 16 آذر پليس توسط راديو اعلام کرد: "عده‌اي

از دانشجويان در کلاسهاي درس نشسته بودند و به پليس چهره خشني

نشان مي‌دادند و پليس را مسخره مي‌کردند و اين باعث شده که پليس به

واکنش بيفتد. پليس قصد زدن دانشجويان را نداشت ولي دانشجويان به

پليس حمله کردند و مي‌خواستند اسلحه‌شان را بگيرند. پليس در قالب

دفاع اين کار را کرده و قصدش زدن دانشجويان نبوده است." فرداي آن روز

شاه تيمسار مزيني را براي دلجويي به دانشگاه مي‌فرستد تا خودش را از

اين گناه و تقصير تبرئه کند. وي با خانواده‌هاي شهدا ملاقات مي‌کند و در

دانشگاه به ظاهر از اساتيد و روسا عذرخواهي مي‌کند. دو روز بعد از

واقعه 16 آذر، نيکسون به ايران آمد و در همان دانشگاه، در همان

دانشگاهي که هنوز به خون دانشجويان بي‌گناه رنگين بود دکتراي

افتخاري حقوق دريافت کرد. روز 16 آذر به عنوان روز مقاومت و ايستادگي

دانشجويان اين سرزمين در برابر استعمار غرب و استبداد و خودکامگي در

دفتر تاريخ اين سرزمين به يادگار ثبت گرديده است. مهدی سعیدی




مرکز اسناد رسمی انقلاب




تاریخ: سه شنبه 16 آذر 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

حماسه اربعين و چشمان کور سياست زده / مهدي سعيدي

 
هماهنگي اين مطبوعات و رسانه‌هاي بيگانه در کم اهميت جلوه دادن
 
 
حماسه اربعين ناخواسته است و يا بايد آن را مبتني بر سناريويي پنهان
 
تحليل نمود؟ چه کساني در پس مديريت اين مطبوعات نشسته‌اند که تا
 
 
اين اندازه از واقعيت‌هاي جامعه بيگانه‌اند؟

پايگاه بصيرت؛ گروه سياسي/ حماسه بزرگ بيست ميليوني اربعينيان،

بزرگترين تجمعي بود که تاريخ بشريت تا به امروز به چشم ديده بود.

حماسه‌اي که با نام مقدس حسين(ع) شکل گرفته و حکايت از پيروزي

خون به ناحق ريخته فرزند پيامبر(ص) بر يزيد و يزيديان دارد. اين حماسه

تاريخي از آنجايي اهميت مي‌يابد که فتنه تکفيريون و داعش - که بايد آن

را زائيده مستقيم صهيونيسم و غرب دانست - چندماهي است که به

مهمترين معضل ملت مسلمان عراق بدل گرديده و امنيت اين کشور

شيعي را به شدت تهديد کرده است. اين خوارج‌هاي زمانه، از مدتهاست

که با جنايات وحشيانه خود تلاش دارند تا از حربه "نصب بالرعب" بهره

جويند و به کشورگشايي خود ادامه دهند، غافل از آنکه جوانان شيعه

اميرالمومنين(ع) در مکتب حسيني(ع) پرورش يافته‌اند و علي اکبر(ع)

و ابالفضل العباس(ع) را مقتداي خود قرار داده‌اند.

جنايتکاران داعشي - که در ماه‌هاي اخير با شکست‌هاي پي‌در پي در

برابر سپاه اسلام، با خفت تمام کيلومتر‌ها از کربلا و نجف دور شده‌اند- با

راه‌اندازي جنگ رواني و تهديداتي گسترده تلاش کردند تا با ايجاد ترس و

وحشت، از شکل‌گيري تجمع بزرگ عزاداران حسيني در اربعين سالار

شهيدان(ع) جلوگيري به عمل آورند. اما اين تهديدات نه تنها موجب کاستن

از تعداد زوار حرم اباعبدالله(ع) نشد، بلکه مراسم اربعين امسال با رشدي

چند ميليوني رکورد "بيست ميليون زائر" را براي اولين بار در تاريخ بشريت

به ثبت رساند.

بي‌خبران تکفيري که از قرآن و اسلام بي‌خبرند نمي‌داند که اين ملت،

ميراث دار مجاهدين راه حق در بدر و احدند، همانان ��ه وقتي خبر تهديد

و حمله دشمن با هدف ايجاد رعب و وحشت توسط منافقين در جامعه

تلاش انتشار مي‌يافت و قلوب "سست ايمانان"را به لرزه در مي‌آورد، نه

تنها نمي‌هراسيدند، بلکه برعکس بر ايمانشان افزوده مي‌شد و فرياد بر

مي‌آوردندکه خداوند متعال براي ما کافي است و او بهترين ولي و حامي

ما خواهد بود. «الَّذينَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ

فَزادَهُمْ إيماناً وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکيلُ»(آل عمران: 173)

جالب آنجا بود که عملا نيز وحشيان انتحاري داعشي از ايجادکوچکترين

ناامني در خيل بي‌شمار شيعيان حسيني ناکام ماندند و بزرگترين تجمع

اربعين به امن‌ترين آن نيز در طول سال‌هاي اخير مبدل گرديد.

اين تجمع که اينچنين با عظمت و باشکوه برگزار گرديد، آمريکايي‌ها،

صهيونيست ها و ايادي تکفيري آنان را به سختي بر آشفت، به نحوي که

رسانه‌هاي بين‌المللي صهيونيستي که مدعي "جريان آزاد اطلاعات" در

جهان هستند، ترجيح دادند تا به همه قواعد اوليه تدوين خبر و ارزش‌هاي

خبري که بر جذابيت و تازگي و عظمت و استثنا بودن تاکيد دارد، پشت پا

بزنند! و از کنار اين بزرگترين تجمع مذهبي، سياسي، فرهنگي قرن را با

کمترين پوشش خبري عبور کنند.

البته عناصر پشت پرده و تصميم‌ساز و تصميم‌گير استکبار جهاني و ايادي

تکفيري آنان پيام ميليون‌ها عاشق اميرالمومنين(ع) و شاگردان مکتب

حسيني(ع) را به خوبي دريافت کردند و فهميدند که آرزوي دسترسي به

عتبات عاليات را به گور خواهند برد و زنگ‌ها براي نابودي جريان تکفيري به

صدا در آمده است.

در اين بين واکنش ناشيانه برخي از رسانه‌هاي متعلق به برخي

جريان‌هاي سياسي که سابقه توهين به مقدسات و ارزش‌هاي اسلامي

را نيز در پيشينه خود دارند، بيش از رسانه‌هاي بيگانه تعجب آور است.

اگر فهم عملکرد رسانه‌اي صهيونيستي در مواجهه با اربعين بيست

ميليوني قابل درک باشد، بدون شک بي‌توجهي روزنامه‌هاي زنجيره‌اي

شرق و آرمان و آفتاب و ايران و عدم اختصاص تيتر يک يا عکس صفحه

اول خود به اين موضوع در فرداي اربعين قابل فهم نخواهد بود!

اين اقدام سوالات و ابهامات متعددي را نسبت به ماهيت اين مطبوعات

مجددا در اذهان عمومي مطرح خواهد ساخت. مواردي از اين قبيل که

آيا چنين اقدام غيرحرفه‌ي را مي‌توان جز با نيت بي‌توجهي به حرکت

بزرگ ملت شيعه ارزيابي کرد؟ آيا در بين متصديان اين مطبوعات کساني

وجود دارند که با تعظيم شعائر ديني سر ناسازگاري داشته و از خلق اين

حماسه بزرگ ناخرسندند؟ هماهنگي اين مطبوعات و رسانه‌هاي بيگانه

در کم اهميت جلوه دادن حماسه اربعين ناخواسته است و يا بايد آن را

مبتني بر سناريويي پنهان تحليل نمود؟ چه کساني در پس مديريت اين

مطبوعات نشسته‌اند که تا اين اندازه از واقعيت‌هاي جامعه بيگانه‌اند؟ و

آيا اين تحليل که باز هم افراطيون ساختارشکن به تحريريه اين مطبوعات

نفوذ و رخنه کرده‌اند مي‌تواند درست باشد؟

اقداماتي از اين دست در کنار اظهاراتي احمقانه عنصر خودفروخته‌اي

چون "اکبر گنجي" - که چند روز پيش در يادداشتي تلاش نمود تا حماسه

بيست ميليوني اربعين را دروغ بخواند، در حالي که هزاران کيلومتر

آنسوتر در پناه بيگانگان مشغول به خوش خدمتي است – حکايت از آن

دارد که اين تجمع اسلام ناب محمدي(ص)" به شدت دشمنان اسلام و

تشيع را به هراس انداخته و پروژه طراحي "اسلام آمريکايي" آنان را تا

مرز ناکامي و شکست عقب رانده است.

افراطيون بايد از گذشته درس بگيرند و بخاطر داشته باشند که راه

موفقيت جريان‌هاي سياسي نه با چشم بستن بر حقايق جامعه که با

همراهي با ملت و ارزشهاي آنان محقق خواهد شد. و اگر اين جريان‌ها

خود را با صفوف مردم همراه نسازند، ملت آنها را از قطار انقلاب پياده

خواهند کرد.




تاریخ: سه شنبه 25 آذر 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

آشنایی با روز وحدت حوزه و دانشگاه

27 آذر در تقویم جمهوری اسلامی ایران، به مناسبت روز شهادت آیت‌الله

شهیدمحمدمفتح روز وحدت حوزه و دانشگاه نامگذاری شده است.

روز وحدت حوزه و دانشگاه از یادگارهای ارزشمند امام (ره) است. این

مسئله هم مثل همه تدابیر و تصمیم‌های مهمی که در راه جریان صحیح و

اسلامی جامعه ما، آن حکیم عالی مقام و آن انسان والا و بصیر مطرح

کردند، یکی از برکات وجودی ایشان بوده و هست و انشاءالله خواهد بود.


طی قرن‌های گذشته استعمارگران برای بیگانه کردن نسل‌های رو به رشد

کشورهای اسلامی از اسلام  و خاموش کردن مساله ایمان و وجدان دینی

در بین آحاد مردم اقدامات متعددی انجام دادند. آنان در طراحی نقشه‌های

فتوحات سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی خود به مانع عمده‌ای

برخوردکردند و آن اعتقادات اسلامی ملت‌ها بود. زیرا اسلام مصداق کامل

دینی بود که حقیقتاً با حمله و یورش همه جانبه و تجاوزکارانه دولت‌های

استعماری به مناطق مختلف دنیا بویژه مناطق اسلامی مبارزه می‌کرد.

 

اولین پرورش یافته‌های غرب غالباً کسانی بودند که بخاطر ضعف نفس و

فقدان تبلیغات مؤثر دینی نسبت به دین احساس بیگانگی و عناد

می کردند. لذا دانشگاه‌ها که مرکز پرورش انسان‌های دانشمند براساس

پیشرفت‌های علمی روز بود بنیان آن بر بی اعتقادی و معارضه با دین

گذاشته شد و در دانشگاه‌ها نه تنها دین را ضعیف کردند بلکه به معارضه

با آن پرداختند.

امام (ره) با آگاهی کامل نسبت به واقعیت‌های تاریخی، راه حل مشکلات،

بقاء استقلال و شعار نه شرقی و نه غربی در کشور را، در آمیخته شدن

روشنفکران و تحصیلکردگان جدید، با دین و ایمان مذهبی و نیز آشناشدن

روحانیون با پیشرفت‌های علمی جهان و تجربه روش‌های جدید 

می دانستند.

شهید مفتح از جمله افرادی بود که توطئه استعمار در جدا نگاه داشتن دو

قشر دانشگاهی و روحانی، از هم را با تمام وجود احساس کرده بود. وی

در راه تحقق بخشیدن به آرمان‌های بنیانگذار انقلاب اسلامی، ایجاد وحدت

میان این دو قشر مهم جامعه را وجهه همت خود قرارداد.

سخنرانی‌های ایشان در مسجد دانشگاه در ترغیب نسل روشنفکر و

تحصیلکرده به اسلام اثر بسزایی داشت. به مناسبت مجاهدت ایشان در

راه تحقق وحدت میان حوزه و دانشگاه، روز شهادت آیت الله مفتح روز

وحدت حوزه و دانشگاه نامیده شد.


 

 پيام امام خميني قدس سره به مناسبت شهادت دكتر مفتح

بسم الله الرحمن الرحيم

انا لله و انا اليه راجعون

آن گاه كه منطق قرآن آن است كه ما از خداييم و به سوي او مي رويم و

مسير اسلام بر شهادت در راه هدف است و اولياي خدا –عليهم السلام –

شهادت را يكي از ديگري به ارث مي بردند و جوانان متعهد ما، براي نيل

شهادت در راه خدا درخواست دعا مي كرده و مي كنند، بدخواهان ما كه

ا زهمه جا وامانده، دست به ترور وحشيانه مي زنند، ما را از چه

مي ترسانند؟ آمريكا خود را دلخوش مي كند كه با ايجاد رعب در دل ملت

كه سربازان قرآنند، مي تواند وقفه اي در مسير حق و عقب گردي از جهاد

مقدس در راه خدا ايجاد كند، غافل از اين كه ترس از مرگ براي كساني

است كه دنيا را مقر خود قرار داده و از قرارگاه ابدي و جوار رحمت ايزدي

بي خبرند. اينان از كوردلي، صحنه هاي شورانگيز ملت عزيز و شجاع ما

را در هر شهادتي، پس از شهادتي كه در پيش چشمان خيره ي آنان

منعكس است، نمي بينند. «صُمٌّ بُكمٌ عُميٌ فَهُم˚لا يَعقِلُون» اينان

مي بينند كه هزار و سيصد سال بيشتر از صحنه ي حماسه آفرين كربلا

مي گذرد و هنوز خون شهيدان ما در جوش و ملت عزيز ما در حماسه و

خروش است.

جناب حجت الاسلام دانشمند محترم آقاي مفتح و دو نفر پاسداران عزيز

اسلام رحمة الله عليهم به فيض شهادت رسيدند و به بارگاه ابديت بار

يافتند و در دل ملت و جوانان آگاه ما حماسه آفريدند و آتش نهضت

اسلامي را افروخته تر و جنبش قيام ملت را متحرك تر كردند. خدايشان

در جوار رحمت واسعه ي خود بپذيرد و از نور عظمت خود بهره دهد.

اميد بود از دانش استاد محترم و از زبان علم او بهره ها براي اسلام و

پيشرفت نهضت برداشته شود و اميد است، از شهادت امثال ايشان

بهره ها برداريم. من شهادت را بر اين مردان برومند اسلام تبريك و به

بازماندگان آنان و ملت اسلام تسليت مي دهم.

سلام بر شهيدان راه حق

روح الله الموسوي الخميني




تاریخ: یک شنبه 20 آذر 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار


یادی که در دلها هرگز نمی میرد یاد شهیدان است


گوشه ای از وصیت سردار شهید محمد ولی پیامی به مادرش:

مادر اگر که من شهید شدم و خبر شهادت مرا به شما گفتند هیچ گونه

ناراحتی نداشته باشید بلکه صبور باشید، چرا که دشمنان از ناراحتی

و بی طاقتی شما خوشحال می شوند.

در سوگ حضرت فاطمه (سلام الله علیها)

مادر چرا دیگر نمی آید صدایت

رفتی زدنیا یا خدا داده شفایت

فروغ دیده  علی          اول شهیده علی 

    مظلوم مادر(2)

برخیز وبا آن خطبه های آتشینت

یاری نما از شوهر خانه نشینت

فروغ دیده علی           اول شهیده علی 

    مظلوم مادر(2)

با شوهرت از سیلی دشمن نگفتی

من دخترت هستم چرا با من نگفتی

فروغ دیده  علی         اول شهیده  علی 

   مظلوم مادر(2)

رفتی زشهر و در بیابان گریه کردی

گه در اُحد گه بیت الاحزان گریه کردی

فروغ دیده علی         اول شهیده علی 

   مظلوم مادر(2)


 

پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله)فرمودند:

براى شهادت حسین (علیه السلام) حرارت و گرمایى در دلهاى مؤ منان

است که هرگز سرد و خاموش نمى شود.

خانم حاجیه نازار طلا افضلی مادر سردار شهید محمد ولی پیامی پس از

تحمل فراغ شهادت فرزند رشیدش و یک دوره بیماری سه ساله در سن

حدود 90 سالگی دار فانی را وداع و در اوج مظلومیت به میهمانی لاله ها 

رفت. 

مادر بزرگوار شهید محمد ولی پیامی دارای 2 فرزند دختر و 2 پسر بود که

 

سردار محمد ولی پیامی در اسفند ماه سال 1362 طی دوران دفاع

 

مقدس و در منطقه عملیاتی چنگوله (والفجر 5) به شهادت رسید.


کربلایی علی صفر پیامی بردار سردارشهیدمحمد ولی پیامی

در وصف خصایص اخلاقی او می گوید:

محرم سال62روز عاشورا  بود که مسافتی را با پای پیاده طی می کرد

و من از او پرسیدم چرا اینکار را انجام می دهی این شهید گرانقدر در

جواب پاسخ می دهد می خواهم با این کار مظلومیت آقا و سرورم

امام حسین(علیه السلام) و شهدای کربلا را درک کنم.

                                                         




تاریخ: یک شنبه 23 آذر 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

 

اربعین یاد آور حضور خاندانی است که پس از چهل منزل بار دیگر به کربلا

می آیند تا از اولین زائران حسین باشند. اینک زینب به کربلا می آید تا یاد

روزهای سخت بی برادری را در کنار قبر برادر به سوگ بنشیند.

آبا می دانید دلیل اهمیت زیارت اربعین چیست؟  

خلأ وجود اجتماعی عظیم و بین‌المللی در میان شیعیان را حضور میلیونی

در ایام اربعین پر می‌کند، این ظرفیت می‌تواند بستر خوبی برای کاری

فرهنگی در سطحی بزرگ باشد.

به گزارش جهان به نقل از تسنیم، همواره آیین ها و ادیان مختلف با هدف

همبستگی میان پیروان و هویت بخشی به جریان اجتماعی خود، ایامی را

در سال مشخص کرده و پیروان خویش را ملزم به شرکت در این اجتماعات

می کنند. یکی از پیامدهای اینگونه تجمعات، نمود جهانی و به نوعی تبلیغ

آن جریان اجتماعی است که معمولا در جامعه جهانی تاثیر گذار است.

عید پاک[۱] روز دینی مسیحیان

به عنوان نمونه مسیحیان روز «عید پاک» که سابقه ای دیرینه دارد را همه

ساله بعنوان مهمترین روز دینی خود،جشن می گیرند.این روز در تقویم

مسیحیان تعطیل است و پیروان دین مسیح با حضور در کلیساها مراسمات

مختلفی را برگزار و به جشن و سرور می پردازند.

کارناوال یهودی ها در«پوریم» (جشن ایرانی کشی یهودیان)[۲]

پوریم نام یکی از اعیاد بزرگ مذهبی در دین یهود است. یهودیان روز

چهارده وپانزده آدار در تقویم عبری را«پوریم» نامیده وآن را جشن

می گیرند.[۳] در این مراسمات که در کنیسه ها برگزار می شود،یهودیان

همراه با خواندن کتاب استر[۴] به جشن می پردازند. بعد از مراسم

کودکان ونوجوانان یهودی نقاب و لباس های رنگارنگ می پوشند و در

اسرائیل و شهرهای یهودی نشین کارناوال شادی راه می اندازند.این

مراسم با استفاده از استبداد رسانه ای یهود بصورت گسترده تبلیغ واطلاع

رسانی می شود.


 

اما مسلمانان…

همه ساله حدود ۵/۵میلیون مسلمان از سراسر دنیا نیز در ایام حج به مکه

سفر کرده و مناسک دینی خود را انجام می دهند اما بواسطه محدودیت

های اعمالی از سوی حکومت،هیچگاه اسلام ناب محمدی ومعارف علوی

نتوانسته در حج آنگونه که بایسته است تبلیغ و تبیین شود.اسلامی که

اگر زیبایی های آن به سمع دیگران برسد،به فرموده امام رضا(ع)؛ناگزیر

به تبعیت از ما-اهل بیت- روی خواهند آورد.[۵]لذا اجتماع بزرگی که

می تواند ظرفیتی جهت همبستگی شیعیان باشد به خط مقدم شبهه

افکنی علیه مذهب اثنی عشری تبدیل شده.

«اربعین»، فرصتی طلایی

خلا وجود اجتماعی عظیم و بین المللی در میان شیعیان را حضور

میلیونی در ایام اربعین پر می‌کند. کربلا می تواند«نماد» تبلور وحدت

وبیعت با امام باشد که «نمودی»جهانی خواهد داشت.

شروع جاذبه مغناطیس حسینی در روز اربعین است

این همان مغناطیسی است که امروز هم با گذشت قرن‌های متمادی در

دل من و شما هست[۶]

لذا در حج اگر نمی‌توان پیام مقدس شیعه را به نحو احسن منتشر کرد، در

کنگره عظیم حسینیان و با حضور پرشکوه شیعیان، می توان آن را جهانی

کرد.در واقع حج حسینیان در کربلا و سعی بین صفا ومروه آنها در

بین الحرمین و لباس احرام آنها، لباس عزای سیدالشهدا(ع) می باشد.

پیاده روی موضوعیت دارد

بنا به فرموده امام عسکری(ع)؛یکی از نشانه های مومن-که در این روایت

مقصود شیعه استزیارت سیدالشهدا(ع)در روز اربعین می باشد[۷]زیارتی

که با پای پیاده رفتنِ آن هم «موضوعیت» دارد. چرا که امام صادق(ع) به

یکی از دوستان خود می‌فرماید: قبر حسین(ع) را زیارت کن و ترک مکن.

پرسیدم: ثواب کسى که آن حضرت را زیارت کند چیست؟ حضرت فرمود:

کسى که با پای پیاده به زیارت امام حسین(ع) برود خداوند به هر قدمى

که برمى ‏دارد یک حسنه برایش نوشته و یک گناه از او محو مى‏فرماید و یک

درجه مرتبه ‏اش را بالا مى‏برد.[۸]ایشان در جای دیگری می فرمایند: کسی

که به قصد زیارت امام حسین(ع) از منزلش خارج شود اگر پیاده باشد،

خداوند بابت هر قدمی که برای زیارت اباعبدالله بر می‌دارد، یک حسنه

می‌نویسد و یک سیئه از او محو می‌کند. وقتی که به حرم می‌رسد،

خداوند او را جزء صالحین برگزیده می‌نویسد. وقتی مناسک او تمام شد،

خداوند نام او را جزء فائزین می‌نویسد. وقتی می‌خواهد بازگردد یک

فرشتۀ الهی در مقابل او قرار می‌گیرد و می‌گوید: رسول خدا(ص) به

شما سلام می‌رساند، و پیغام می‌دهد (مژده می‌دهد): عملت را از سر

بگیر که تمام گناهان گذشته‌ات بخشیده شده است.[۹]

سنت پیاده روی، سابقه ای تاریخی دارد

از جهتی جریان پیاده روی برای زیارت سیدالشهدا در روز اربعین سابقه ای

تاریخی نیز دارد؛ زیارت کربلا با پای پیاده در زمان «شیخ انصاری»[۱۰]

رسم بوده است،‌ اما در برهه‌ای از زمان به فراموشی سپرده می‌شود که

در نهایت توسط «شیخ میرزا حسین نوری» دوباره احیا می‌شود.ایشان

آخرین بار در سال ۱۳۱۹ هجری با پای پیاده به زیارت حرم أباعبدالله 

الحسین (علیه السلام) رفت.

با اینکه زیارت سید‌الشهدا(ع) در اکثر برهه‌های تاریخی به سختی انجام

می‌شد و جان زائران در خطر بود، اما با این وجود زائران، عاشقانه خطرات

را به جان می‌خریدند و به پابوسی امام حسین(ع) در روز اربعین نائل

می‌شدند.

تمرین سبک زندگی اسلامی

ناگفته نماند در این ایامِ سراسر شور توأم با معرفت و در مسیر«طریق

الحسین» که از شهرهای مختلف به کربلا منتهی می شود، شیعیان

همدیگر را فقط با این دو عنوان می شناسند،«زائر الحسین» یا «خادم

الحسین» که این خود شیوه ومظهری از سبک زندگی اسلامی است.

حالات زیبای زائران در ارتباط معنوی با وجود مقدس سیدالشهدا(ع)،

برخورد کریمانه خادمان هیئات-که کاملا مردمی برپا شده اند-،به منظور

پذیرایی، ایثار واحترام به همدیگر، رعایت حال بزرگان و پیرغلامان حسینی،

تکریم سادات و در نهایت فیض قرائت زیارت اربعین در کنار مضجع نورانی

امام حسین(ع) از جمله آثار وبرکاتی است که می توان برای مسافران این

سفر نورانی بر شمرد.

نقش وجایگاه زائرین سیدالشهدا(ع)

نفس زیارت سید و سالار شهیدان از مصادیق تعظیم و بزرگداشت شعائر

الهی[۱۱] و از جلوه های محبت و دوستی با اهل بیت و از موارد عمل به

آیه مودت[۱۲] است.زائرین سیدالشهدا قبل از همه وارد بهشت می‌شوند

[۱۳]و با زیارت سید الشهدا گناهانشان محو وعمرشان طولانی و روزیشان

زیاد وغم واندوهشان برطرف می شود.[۱۴] البته این سنت قدیمی که

پس از به درک واصل شدن دیکتاتور عراق، چند صباحی است به تکاپو

افتاده، اگر آسیب شناسی فرهنگی نشود، قطعا آثار منفی در پی خواهد

داشت چرا که هر پدیده ای را آفتی تهدید می‌کند. به نظر می‌رسد که اگر

ظرفیت این سنت زیارتی بستری برای انجام کار فرهنگی شود،قطعا اثرات

و برکات آن بیش از چیزی خواهد شد، که امروزه دارد.[۱۵].

والسلام علیکم و رحمه الله

 

======================

پی نوشت :

[۱] easter
[۲] poorim
[۳] در این مراسمات شیرینی های مخصوصی با دانه های خشخاش توزیع می شود
[۴] ESTHER
[۵] عن الامامُ الرِّضا علیه السلام : «رَحِمَ اللّهُ عَبْدا اَحْیا أمْرَنا،»[قال الرّاوی:] فَقُلْتُ لَهُ:

«فَکَیْفَ یُحْیِی أمْرَکُمْ؟» قالَ: «یَتَعَلَّمُ عُلُومَنا و یُعَلِّمُها النّاسَ، فَإِنَّ النّاسَ لَوْ عَلِمُوا مَحاسِنَ

کَلامِنا لاَتَّبَعُونا.» میزان الحکمه، ج ۸، ح ۱۳۷۹۷.
[۶] آیت الله سید علی خامنه ای، اول فرودین سال ۱۳۸۵
[۷] بحار الانوار،علامه مجلسی،ج۹۸،ص۳۴۸
[۸] کامل الزیارات،ابن قولویه،ص۱۳۴ (عَنْ عَلِیِّ بْنِ مَیْمُونٍ الصَّائِغِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

یَا عَلِیُّ زُرِ الْحُسَیْنَ وَ لَا تَدَعْهُ. قَالَ قُلْتُ: مَا لِمَنْ أَتَاهُ مِنَ الثَّوَابِ؟ قَالَ مَنْ أَتَاهُ مَاشِیاً کَتَبَ اللَّهُ

لَهُ بِکُلِّ خُطْوَهٍ حَسَنَهً وَ مَحَى عَنْهُ سَیِّئَهً وَ رَفَعَ لَهُ دَرَجَهً؛)
[۹] همان ، ص۱۳۲-«مَنْ‏ خَرَجَ‏ مِنْ‏ مَنْزِلِهِ یُرِیدُ زِیَارَهَ قَبْرِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ ص، إِنْ کَانَ مَاشِیاً،

کَتَبَ اللَّهُ لَهُ بِکُلِّ خُطْوَهٍ حَسَنَهً وَ مَحَى عَنْهُ سَیِّئَهً، حَتَّى إِذَا صَارَ فِی الْحَائِرِ کَتَبَهُ اللَّهُ مِنَ

الْمُصْلِحِینَ الْمُنْتَجَبِینَ، حَتَّى إِذَا قَضَى مَنَاسِکَهُ کَتَبَهُ اللَّهُ مِنَ الْفَائِزِینَ، حَتَّى إِذَا أَرَادَ الِانْصِرَافَ

أَتَاهُ مَلَکٌ فَقَالَ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص یُقْرِؤُکَ السَّلَامَ وَ یَقُولُ لَکَ: اسْتَأْنِفِ الْعَمَلَ فَقَدْ غُفِرَ لَکَ

مَا مَضَى»
[۱۰] (متوفی سال ۱۲۸۱ قمری)
[۱۱] قرآن کریم،سوره حج،آیه۳۲«ذَلِکَ وَمَن یُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللَّهِ فَإِنَّهَا مِن تَقْوَى الْقُلُوبِ»
[۱۲] همان،سوره شوری،آیه۲۳«
ذَلِکَ الَّذِی یُبَشِّرُ اللَّهُ عِبَادَهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ قُل لَّا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّهَ

فِی الْقُرْبَى وَمَن یَقْتَرِفْ حَسَنَهً نَّزِدْ لَهُ فِیهَا حُسْنًا إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَکُورٌ»
[۱۳] کامل الزیارات،ابن قولویه،ص۴۴۸
[۱۴] همان،باب۶۱
[۱۵] غرر الحکم ، ص۴۳۱ (قال الإمامُ علیٌّ علیه السلام : لکلِّ شی‏ءٍ آفهٌ…)

منبع : مشرق




تاریخ: یک شنبه 22 آذر 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

شهادت "محمد بن‏ ابي‏ بكر" از ياران امام علي(ع)

در مصر توسط معاويه (38 ق)

محمد بن ابي بكر ابن ابي قَحافه،یکی از ياران وفادار امام علي(ع) بود كه

مادرش، اسماء دختر عُمِيس پس از ابوبكر با امام علي(ع) ازدواج كرد.او از

كودكي در دامان علي(ع) تربيت شد و به شايستگي، مهر علي در دلش

جاي گرفت.از اين رو،وي از حواريّون و اصحاب خاصِّ آن حضرت شد و مورد

عنايت ويژه‏ اي امام قرار داشت.محمد در جنگ جمل در ركاب اميرالمؤمنين

بود كه از جانب امام به حكومت مصر انتخاب شد.امّامردم مصر از دَرِ نيرنگ

با او وارد شده و در اين هنگام، سپاه معاويه به فرماندهي عمروعاص بر

مصر تاخت در حالي كه مردم مصر، عليه او شورش كردند. جنگ شديدي

روي داد تا اين كه لشكر محمد بن ابي بكر رو به ضعف نهاد. سرانجام،

محمد دستگير و به فجيع ‏ترين وجهي به شهادت رسيد.او علاوه بر 

شجاعت و شهامتِ زايدالوصفي كه داشت، از علم و درايت و فهم و

فراست و زهد و عبادتِ فوق‏ العاده‏اي برخوردار بود. اميرالمؤمنين

علي(علیه السلام)، چون خبر شهادت محمد بن ابي بكر را شنيد،

سخت بي‏تابي نمود و چندين بار در خطبه‏ هاي خويش، وي را به اين 

صفات مي‏ ستود.




تاریخ: یک شنبه 12 آذر 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

12 آذر سال روز تصويب قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران

 

«... ما يك قانون اساسي خودماني درست كرديم. اين دست پخت مردمي

كه از ميان شما برخاسته اند نواقصي دارد. اما بايد در موقع عمل و تجربه

عيني شناسايي شود و به همان طريق كه خود قانون اساسي تصويب

شد، متمم آن هم پس از گذشت چند سال كه نواقص مشخص شده است

با همان كيفيت تدوين و تصويب شود...»

 

جملات فوق بخشي از بيانات شهيد دكتر بهشتي نايب رئيس مجلس

خبرگان قانون اساسي است كه پس از پايان كار تصويب قانون اساسي

در سال ۶۰ بيان داشته است.همين ديدگاه ها و نظرات باعث شد كه

مجموعه نظام سالها  بعد در اواخر عمر امام(ره)، تصميم به بازنگري در

قانون اساسي بگيرند.

 

 از آن جا كه قانون اساسي قبلي تدبيري را در اين جهت نينديشيده بود،

عده اي از نمايندگان مجلس شوراي اسلامي و اعضاي شوراي عالي

قضايي از امام(ره) تقاضاي بازنگري در قانون اساسي را نمودند كه ايشان

هم در ۲۴ ارديبهشت ۶۸ در نامه اي به رئيس جمهور وقت، هيأتي متشكل

از ۲۰ نفر از رجال مذهبي و سياسي و پنج نفر از نمايندگان مجلس شوراي

اسلامي را مأمور بازنگري و اصلاح قانون اساسي نمود.هرچند كه امام(ره)

در خرداد همان سال رحلت فرمودنداما روند اين اصلاح و اقدامات اين شورا

كماكان ادامه يافت و پس از نظر مساعد آيت ا... خامنه اي  به عنوان رهبر

انقلاب، فرمان همه پرسي براي اين اصلاحات صادر و مردم در تاريخ ۶

 مرداد ۶۸ به اين اصلاحات رأي مثبت دادند. به مناسبت سالگرد اين واقعه

مهم، مروري مختصر به روند شكل گيري قانون اساسي و سپس اصلاحات

سال ۶۸ خواهيم داشت. 

تاريخچه قانون اساسي

قانون اساسي متضمن كليه قواعد و مقررات مربوط به قدرت، انتقال و

اجراي آن است.حدود آزادي فرد در برابر قدرت و حد و مرز اعمال تشكيلات

حاكم در برخورد با حوزه حقوق فردي در قانون اساسي تعيين مي شود.

قانون اساسي به مفهوم مادي آن در همه جوامع تكامل يافته يافت

مي شود؛ اما به عنوان يك سلسله اصول و قواعد مدون زير لواي يك متن

رسمي و به عنوان يك قانون برتر، دستاورد نهضتي است كه در مغرب

زمين در پي انقلاب صنعتي در جهت قانون سازي جوامع به وقوع پيوست.

هدف اصلي اين حركت، پايان دادن به خودسري حكام و تأمين آزادي هاي

فردي بود. اين جنبش از ايالات متحده آمريكا در سال ۱۷۸۷ م آغاز گرديد

و در سال ۱۷۹۱ م با انقلاب فرانسه به اوج خود رسيد.

 

در جهان اسلام، نخستين حركت درزمينه قانون خواهي و تكيه بر حقوق

اساسي به نام تنظيمات خوانده مي شود و در عهد سلطان عبدالمجيد

عثماني(۱۸۳۹-۱۸۶۱) منجر به تنظيم امور دولت بر اساس جديد گرديد.

اولين قانون اساسي در مشرق زمين در سال ۱۸۷۶ م (۱۲۹۳ ق) در عهد

سلطان عبدالحميد عثماني(۱۹۰۹-۱۸۷۶) به نام مشروطه  توسط مدحت

پاشا و جمعي از متفكرين با هدف تلطيف حكومت مطلقه سلطنتي به

وسيله مشروطه  كردن آن به مراعات قانون اساسي نوشته شد. اين

قانون كه اهم اصول آن از قوانين اساسي غربي اخذ شده است، نظام

سياسي را سلطنتي موروثي پارلمان محصور در آل عثمان ترسيم كرده

و قواي حاكم را به دو قوه مقننه و اجراييه تقسيم مي كند.سلطان مقامي

مقدس و غيرمسئول است كه نصب و عزل وزرا به دست اوست.قوه مقننه

از دو مجلس انتصابي سنا(اعيان) و مجلس انتخابي شورا تشكيل

مي شود. ضمناً مجله احكام عدليه شامل قانون مدني دولت عثماني نيز

در سال ۱۲۹۳  ه.ق(۱۸۷۶ م)  منتشر شد.

 

سي سال بعد قانون اساسي ايران در ۵۱ اصل در زمان مظفرالدين شاه

قاجار به تصويب مي رسد. اين قانون  مانند قانون اساسي عثماني

اقتباس از قوانين غربي است. در پي پافشاري علما براي تطبيق قانون

با قواعد شرع بالاخره، در تاريخ ۲۹ شعبان ۱۳۲۵ه .ق متمم قانون اساسي

در ۱۰۷ اصل در زمان محمدعلي شاه قاجار به تصويب مي رسد. در تاريخ

آذر ۱۳۰۴  ه.ش با تغيير اصول ۳۶ تا ۳۸ انتقال قدرت از خاندان پهلوي

هموار مي شود. قانون اساسي چه در ايران و چه در عثماني، اگرچه اميد

مي آفريد، اما هرگز از استبداد هيأت حاكمه و تجاوز به حقوق حقه

جلوگيري نكرد.

 

وارد آوردن نقد جدي و همه جانبه بر روشنفكري ناسيوناليستي غرب گراي

عصر مشروطه كه به عنوان متحد استراتژيك سلطنت در لايه هاي تئوريك

فعاليت مي كرد، موجب تزلزل آن قانون شد. در اين نقد تمامي گروه هاي

مذهبي اسلامي، گروه هاي چپ و متفكران متمايل به انديشه هاي

مدرنيستي سهيم بودند اما نقدي كه عموميت يافت و رابطه تنگاتنگي با

مردم برقرار كرد، نقدي بود كه از منظر رابطه سنجي انسان و دين،

خواهان حضور بيشتر دين در عرصه حيات اجتماعي بود و مرزي براي

گستره فعاليت هاي سياسي يك فعال مذهبي قائل نبود.

 

فعالان جريان نوانديشان ديني مركب از روحانيون، اديبان و استادان

دانشگاه گامي جلوتر نهادند و به تبيين ارزش هاي سياسي اجتماعي

برگرفته از دين به عنوان بديل ارزش هاي سلطنتي پرداختند و به اندازه

زيادي موفق به تغيير نگاه ها شدند. اين ارزش هاي سياسي اجتماعي

جديد برگرفته از تفكر ديني هنگامي به صورت تنها رقيب قدرتمند سلطنت

پهلوي ظاهر شد كه در سال ۴۸ توسط امام خميني(ره) در قالب نظريه

حكومت اسلامي مبتني بر ولايت فقيه تكميل و تدوين شد و با اقدامات

بعدي روشنفكران و روحانيون ايران به قدرتمند ترين ايدئولوژي آلترناتيو

براي دولت رانتير نفتي اقتدارگراي سلطنت  پهلوي تبديل شد.

 

قانون اساسي جمهوري اسلامي

 

اواخر سال ۱۳۵۷ قبل از پيروزي انقلاب و به هنگام اقامت امام خميني(ره)

در پاريس اولين بارقه هاي تدوين قانون اساسي به ذهن امام(ره) و

يارانش متبادر شد. 

پيش نويس اوليه در همان جا تهيه شد و پس از آن در ايران توسط

جمعيت ها و افراد مختلف مورد نقد و بررسي قرار گرفت. امام(ره) در ۱۵ 

بهمن ۵۷ در وظايف مرحوم بازرگان و دولت جديد،تشكيل مجلس مؤسسان

منتخب مردم براي تصويب قانون اساسي جديد را هم عنوان كردند. پس از

آغاز به كار دولت موقت با تصويب هيأت دولت شوراي عالي طرح هاي

انقلاب در تاريخ هشتم فروردين ۵۸ تأسيس و در اساسنامه مصوب اين

شورا يكي از وظايف آن تهيه طرح قانون اساسي بر مبناي ضوابط 

اسلامی و اصول آزادي دانسته شد.

 

شرايط سياسي خاص كشور در سال ۵۸ ، آرايش موضع گيري گروه هاي

سياسي را در دو جبهه مخالف و موافق سامان مي داد. برخي افراد و

جريان ها، تسريع در تدوين قانون اساسي را كه لازمه برگزاري نخستين

انتخابات رياست جمهوري و گذار از دولت موقت مهندس بازرگان بود، به

منزله اقدامي انقلابي مي دانستند كه با جايگزيني يك دولت انقلابي، به

عملكرد ضعيف دولت موقت كه يك پارچگي كشور با تهديدات جدي روبه رو

ساخته بود، پايان مي داد چرا كه به اين ترتيب قبل از آن كه فعاليت

گسترده احزاب و گروه ها موجب صدمه ديدن حضور مستقيم و گسترده

مردم در عرصه فعاليت هاي سياسي شود و پيش از آن كه نگراني ها

پيرامون بيماري قلبي رهبر انقلاب جدي تر شود، مقدمات آن فراهم

مي شد تا نظام نوپاي انقلابي با حمايت مردمي و توان رهبري انقلاب به

سوي هدف يعني جمهوري اسلامي راهبري شود.

 

در مقابل، اتئلافي از نيروهاي چپ گراي راديكال مسلح و گروه هاي تندرو

حامي اقليت هاي قومي و مذهبي در برخي استان هاي مرزي مثل

سيستان و بلوچستان و كردستان شكل گرفت كه از ابتداي طرح اين 

پيشنهاد،با آن مخالفت كرد.اظهارنظرهايي پيرامون نبود شرايط دموكراتيك

در رقابت  انتخاباتي از مهم ترين محورهاي انتقادي مطرح شده بود.

 

اين فضاي تب آلود سرانجام با سخنان انتقادي برخي ملتهب تر شد و با

تحريك نيروهاي حزب خلق مسلمان و جمعي ديگر از گروه هاي تندرو چپ،

فضاي خشني را به مدت دو هفته در برخي از شهرها به وجود آورد.

به هر حال پس از مدتي تصميم به تشكيل مجلس خبرگان قانون اساسي

گرفته شد. در آن زمان به جز چند گروه راديكال، گروه ها و احزاب اصلي

منتقد يعني حزب توده،نهضت آزادي و ائتلاف گروه هاي پنج گانه(منافقين)

خلق جاما و با ارائه ليست در انتخابات شركت كردند تا جايگاه خود نزد

افكار عمومي را بسنجند. اين انتخابات در ۱۲ مرداد ۵۸ برگزار شد و طي

آن كانديداهاي حزب جمهوري حائز اكثريت آراء شدند. به عنوان مثال در

تهران هر ده كانديداي حزب جمهوري به مجلس راه يافتند.

 

پس از آن مجلس خبرگان در روز ۲۸ مرداد ۵۸ با حضور ۷۲ نماينده از

سراسر ايران (از جمله ۴۲ مجتهد) و با قرائت پيام امام(ره) توسط آقاي

هاشمي رفسنجاني كار خود را آغاز كردند. در جريان تصويب قانون

اساسي رويكرد و انديشه قانون گرايي در رهبران از جمله شهيد بهشتي

به خوبي مشهود بود.

 

در باب قانون اساسي و تصويب آن قال و مقال زياد بود. عده اي با وجود

قانون اساسي، مخالف بودند و عده اي هم با محتواي آن مشكل داشتند.

شهيد بهشتي در باب ضرورت وجود قانون اساسي به مخالفان چنين

مي گفت:  

شما درست است كه در راهپيمايي هاي ميليوني فرياد برمي آوريد: 

استقلال، آزادي، جمهوري اسلامي ولي اين فرياد ميليوني ممكن است

پس فردا، دو سال ديگر، سه سال ديگر كه فاصله زماني پيش مي آيد

تعبير نشود به اين كه از كجا معلوم اينها اكثريت بودند؟ حالا كه ما

متأسفانه[در]  جو دروغ و حاشا زندگي مي كنيم و اين جو را در همين ۳۰ 

سال اخير ايران تجربه كرده ايم. خوب يادم مي آيد در جلسه اي كه به

همين منظور در مدرسه علوي تشكيل شد، عده اي از ما مصر بوديم حالا

كه همه دنيا فهميده اند اين ملت جمهوري اسلامي مي خواهد ديگر

رفراندوم چه معنايي دارد؟ تاريخ هم كه ثبت مي كند.  

درست! ولي اگر چند روز وقت صرف كنيم براي اين فرزند برومند عزيز يك

شناسنامه رسمي صادر مي كنيم. 

  

به هر حال، قانون اساسي جمهوري اسلامي توسط مجلس بررسي

نهايي و پس از سه ماه شور و تشكيل ۶۷ جلسه رسمي علني، در ۱۷۵

 اصل تنظيم شد و در ۱۲ آذر ۱۳۵۸ به تصويب مردم رسيد. اين قانون

نخستين تجربه تلفيق حقوق اساسي جديد با قوانين فقه شيعي در قالب

يك حكومت اسلامي بود.

 

توجه به آزادي هاي مردم، روح استبدادستيزي و تمركزگريزي و استقلال،

از ويژگي هاي بارز اين قانون بود. صورت مشروح مذاكرات مجلس بررسي

نهايي قانون اساسي جمهوري اسلامي توسط مجلس شوراي اسلامي

در سه جلد و در ۱۸۸۷ صفحه در سال ۱۳۶۴ منتشر شد. در سال ۱۳۶۸ 

جلد چهارم اين مجموعه تحت عنوان راهنماي استفاده از صورت مشروح

مذاكرات مجلس بررسي نهايي قانون اساسي جمهوري اسلامي همراه

با معرفي مجلس و اعضاي خبرگان در ۴۵۷ صفحه چاپ شد كه استفاده

از مذاكرات ياد شده را آسان مي كند.

 

پس از پذيرش قطعنامه ،۵۹۸ عادي شدن نسبي شرايط و آغاز دوران

بازسازي، با تكيه بر بعضي ضعف ها و نواقص كه در طي ده سال به

دست آمده بود و از آن جا كه در قانون اساسي نحوه تجديد نظر مشخص

نشده بود، نمايندگان مجلس شوراي اسلامي و اعضاي شوراي عالي

قضايي از حضرت امام خميني(ره)، رهبر انقلاب و بنيان گذار جمهوري

اسلامي، تقاضاي بازنگري در قانون اساسي كردند.

 

امام در تاريخ 24 ارديبهشت 1368 طي نامه اي به رئيس جمهور وقت

هيأتي متشكل از بيست نفر از رجال مذهبي و سياسي و پنج نفر به

انتخاب نمايندگان مجلس شوراي اسلامي را مأمور بازنگري و اصلاح قانون

اساسي در چند محور نمودند.

 از جمله :

 شرايط رهبري،عدم تمركز در مديريت قواي مجريه و قضاييه و صدا و سيما،

چگونگي بازنگري قانون اساسي در آينده، مجمع تشخيص مصلحت براي

حل معضلات نظام، تعداد نمايندگان و تغيير نام مجلس شورا. در اثناي كار

اين شورا،امام خميني(ره)،معمار بزرگ جمهوري اسلامي نداي حق تعالي

را لبيك گفت و جهان اسلام را به سوگ خود نشانيد.

 

شوراي بازنگري از تاريخ ۷ ارديبهشت تا ۲۰ تيرماه ،۱۳۶۸ با تشكيل چهار

كميسيون و طي ۴۱ جلسه علني ضمن اصلاحاتي در اصول و سرفصل ها

و مقدمه قانون اساسي، چهل و هشت اصل مدون را به تصويب نهايي

رسانيد. مشروح مذاكرات اين شورا در سه جلد در ۱۱۳۷ صفحه به همت

مجلس شوراي اسلامي منتشر شده است.

 

يكي از موارد بحث انگيز در بازنگري قانون اساسي بحث حق انحلال

مجلس براي مقام رهبري بود كه حساسيت هاي زيادي را ايجاد كرده بود.

در پي ايجاد اين حساسيت ها، مقام معظم رهبري در نامه اي به آيت ا...

مشكيني رياست شوراي بازنگري قانون اساسي چنين فرمودند: از آن جا

كه طرح مسأله حق انحلال مجلس براي مقام رهبري از سوي جمع كثيري

از نمايندگان محترم مجلس شوراي اسلامي و غير آن مورد حساسيت و

اعتراض قرار گرفته است، شايسته است كه موضوع ياد شده از دستور

كار شوراي بازنگري حذف شود تا موجبي براي اختلاف نظر ميان برادران

در اين جو صفا و صميميت به وجود نيايد. 

 

به هر حال پس از بحث و بررسي فراوان شوراي بازنگري، مقام معظم

رهبري در نامه اي مصوبات اين شورا را تصويب و تأييد و فرمان برگزاري

همه پرسي اصلاحيه قانون اساسي را صادر فرمودند.

 

پس از حضور گسترده مردم و رأي قاطع آنان به اين اصلاح در تاريخ ۶ مرداد

،۶۸ متن تجديد نظر شده قانون اساسي برابر اصل ۱۲۳ قانون اساسي به

حجةالاسلام كروبي رئيس مجلس شوراي اسلامي و حجة الاسلام

محتشمي پور وزير كشور ابلاغ گرديد.

 

مقام معظم رهبري پس از اين حضور گسترده مردم در تاريخ ۸ مرداد ۶۸ 

در پيامي ضمن تشكر و تجليل از مردم به خاطر شركت گسترده در

انتخابات رياست جمهوري و همه پرسي قانون اساسي چنين فرمودند:  

جاي آن است كه همه كساني كه دانسته و ندانسته در سراسر جهان،

اسير تحليل هاي غلط و غيرواقعي خود و ديگران درباره ايرانند، اكنون به

خود آيند و حقايق كشور عزيز ما را در رفتار و موضع گيري هاي ملت بزرگ

مان صحيح و واقع بينانه درك كنند.

 

اميد است وحدت صفوف شما ملت عزيز كه هميشه بركات و فضل الهي را

به همراه داشته است، اين بار نيز منشأ تحولات مباركي در جامعه گشته

و با كمك عموم ملت، سعادت، رفاه، ترقي، عزت و استقلال و پيشرفت

آرمان هاي انقلاب اسلامي را به ارمغان آورد.

 

قانون اساسي جديد كه يكي از آخرين يادگارهاي امام عزيزمان است،

ميثاق امت با انقلابي است كه بيش از ده سال آماج توطئه هاي همه

دشمنان عنود و لجوج و نادان و بزرگ و كوچك بوده و مسير خونبار خود را

با استقامت و سرفرازي پيموده و با خط برجسته و نوراني در تاريخ ثبت

گردانيده است. 

 

مهمترين اصلاحات قانون اساسي

 

رفراندوم قانون اساسي در سه ماده بيان شده بود كه در ماده ۱ آن چنين

آمده بود: در تمامي اصول و سرفصل ها و مقدمه قانون اساسي جمهوري

اسلامي ايران، عبارت مجلس شوراي ملي به مجلس شوراي اسلامي 

تغيير مي يابد. 

 

در ماده ۲ آمده بود:عنوان مبحث اول فصل نهم يعني رياست جمهوري به

رياست جمهوري و وزراء تبديل گردد و عنوان مبحث سوم همين فصل

(قبل از اصل يكصد و چهل و سوم) به مبحث دوم تغيير يابد و عنوان مبحث

دوم، نخست وزير و وزراء (قبل از اصل يكصد و سي و سوم) حذف گردد و

عنوان فصل دوازدهم، رسانه هاي گروهي به فصل دوازدهم، صدا و سيما

تغيير يابد و قبل از اصل يكصد و هفتاد و ششم عنوان فصل سيزدهم،

شوراي عالي امنيت ملي و قبل از اصل يكصد و هفتاد و هفتم، عنوان 

فصل چهاردهم، بازنگري در قانون اساسي افزوده گردد.

 

در ماده ۳ هم آمده بود:

اصول ۵-۵۷-۶۰-۶۴-۶۹-۷۰-۸۵-۸۷-۸۸-۸۹-۹۱-۹۹-۱۰۷-۱۰۸-۱۰۹-۱۱۰-۱۱۱-

۱۱۲-۱۱۳-۱۲۱-۱۲۲-۱۲۴-۱۲۶-۱۲۷-۱۲۸-۱۳۰-۱۳۱-۱۳۲-۱۳۳-۱۳۴-۱۳۵

-۱۳۶-۱۳۷-۱۳۸-۱۴۰-۱۴۱-۱۴۲-۱۵۷-۱۵۸-۱۶۰-۱۶۱-۱۶۲-۱۶۴-۱۷۳-۱۷۴ و 

۱۷۵ اصلاح مي شود و تغيير و تتميم مي يابد و به جاي اصول قانون

اساسي مصوب ۱۳۵۸ قرار مي گيرد و اصولا ۱۷۶ و ۱۷۷ نيز به قانون

اساسي اضافه مي شود و كليه اصلاحات و تغييرات و جابه جايي ها و

اضافات در چهل و هشت اصل مدون تصويب مي گردد.

 

يكي از مهمترين اصولي كه دست خوش تغيير شد اصل پنجم قانون

اساسي بود كه پيش بيني شوراي رهبري از فقهاي واجد شرايط حذف

گرديد. اين مورد در اصل ۱۰۷ هم آمده بود. 

يكي ديگر از تغييرات در باب اصول مربوط به ولايت فقيه استفاده از عبارت

ولايت مطلقه فقيه بود و ديگر تغيير حذف شرط مرجعيت به عبارت فقهاي

واجد شرايط بود.اين تغيير با نظر مثبت امام(ره) صورت گرفت و درخواست

اين تغيير توسط ايشان مطرح گرديد كه با فوت ايشان اين درخواست جامه

عمل به تن كرد.

 

از ديگر تغييرات عمده قانون اساسي حذف جايگاه نخست وزير و اعطاي

اختيارات وي به رئيس جمهور بود.

 

در اصلاحيه سال ۶۸ هم چنين شوراي عالي امنيت ملي در اصل ۱۷۶ 

تعريف شد و هم چنين در اصل ۱۷۷ شرايط بازنگري در قانون اساسي

پيش بيني شد. طبق اين اصل از اين به بعد براي بازنگري در قانون

اساسي در موارد ضروري، مقام معظم رهبري پس از مشورت با مجمع

تشخيص مصلحت نظام طي حكمي خطاب به رئيس جمهور، موارد اصلاح

تا تنظيم قانون اساسي را به شوراي بازنگري قانون اساسي پيشنهاد

مي نمايد.

 

مصوبات اين شورا پس از تأييد مقام رهبري بايد از طريق مراجعه به آراء

عمومي به تصويب اكثريت مطلق شركت كنندگان در همه پرسي برسد. 

در ضمن قانون اساسي چنين مقرر مي دارد كه محتواي اصول مربوط به

اسلامي بودن نظام و ابتناي كليه قوانين و مقررات بر اساس موازين

اسلامي و پايه هاي ايماني و اهداف جمهوري اسلامي ايران و جمهوري

بودن حكومت و ولايت امر و امامت و نيز اداره امور كشور با اتكاء به آراء

عمومي و دين و مذهب رسمي ايران تغيير ناپذير است.

 

قانون اساسي و امكان تغييري دوباره

 

وقتي قانوني به رفراندوم گذاشته شد و به تصويب اكثريت مردم رسيد،

بايد براي همه مرجع و سند ملي باشد و طرح تغيير و اصلاح دوباره آن

صرفاً در بلندمدت و پس از سالها كار كارشناسي صورت گيرد. علي رغم

تمام اين بحث ها به اذعان تمامي حقوقدانان، قانون اساسي فعلي ما،

يكي از جامع ترين و كامل ترين قوانين اساسي دنياست و تغيير آن به

سادگي ممكن و ميسور نيست؛ لذا تا زماني كه تغيير نيافته تضعيف آن

به صلاح كشور نيست.

 

از سوي ديگر اصولي در اين قانون وجود دارد كه پس از گذشت ۲۷ سال

از عمر انقلاب هنوز معطل مانده و اجرا نشده اند و اجراي اين اصول

بسياري از معضلات فعلي ما را حل خواهد نمود.

 

منبع : http://www2.irna.ir/occasion/12azar84/indexghanon.htm 



برگرفته شده از سایت انصارالخمینی (ره) به نشانی:

http://fajr57.ir/?id=5457




تاریخ: یک شنبه 12 آذر 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

جنگ صفین » لیلة الهریر در جنگ صفین

رویارویی عمروعاص و مالک اشتر

در طول نبرد صفین، مالک اشتر رشادت ها و دلاوری های بسیاری از

خود نشان داد؛ به گونه ای که حضور او در هر نقطه از میدان کاملاً

محسوس و تأثیرگذار بود و مهارت وی در جنگ آوری، حتی از چشم معاویه

و فرمانده هانش مخفی نماند.

معاویه با دیدن مبارزات مالک اشتر و در هم کوبیدن صفوف شامیان توسط

وی، تصمیم گرفت تا او را از پای در آورد؛ لذا به مروان بن حکم دستور داد

تا با همراهی گروهی جنگجو، به مالک حمله برده و به زندگی او خاتمه

دهند؛ ولی مروان که از رویارویی با مالک، هراس داشت و بر جان خود

می ترسید و از طرفی در اعطای وعده حکومت مصر به عمروعاص از

جانب معاویه دل خوشی نداشت از پذیرش این مأموریت خودداری کرد و

به معاویه پیشنهاد داد تا این مسئولیت را به عمروعاص واگذارد و در

حالی که به عمروعاص اشاره می کرد به معاویه گفت: «عمروعاص

هم نشین و راز دار توست نه من! به او وعده فرمانروایی مصر را دادی و

مرا در زمره محرومان قرار دادی؛ پس اینک که فرمانروایی را به او عطا

کردی، بهتر است مسئولیت این نبرد را نیز به او دهی»!. معاویه از پاسخ

مروان خوشش نیامد و از طرفی هم، سخن او را برحق می دانست، از

این رو مأموریت این نبرد را به عمروعاص سپرد. عمروعاص که تا این لحظه

در مجلس ساکت نشسته بود به معاویه گفت: «به خدا قسم! من هرگز

مانند مروان با تو سخن نمی گویم!».معاویه گفت:«چرا باید پاسخی دهی،

در حالی که من تو را بر او مقدم کردم و مشاور خود قرار داده و به تو وعده

آنچنانی دادم؛ اما او را محروم کردم؟!». عمرو گفت: «ای معاویه! تو نیز این

را بدان که اگر چیزی به من دادی و چنین و چنانم کردی، به خاطر

شایستگی ها و لیاقت من بوده است».

عمروعاص این را گفت و آماده رویارویی با مالک اشتر شد و با همراهی

جنگاورانی وارد میدان نبرد شد و به سوی مالک به راه افتاد، اما همین که

رودرروی وی قرار گرفت و صلابت او و یارانش را دید، لرزه بر اندامش افتاد؛

ولی به هر ترتیب سعی کرد تا بر ترس خود چیره شود و در حالی که رجز

می خواند به سوی مالک حمله ور شد؛ ولی با یک حمله مالک،خراشی در

چهره اش پدید آمد. از این رو، عمروعاص از ترس جانش، زخم را بهانه کرد

و با سرعت به لشکرش بازگشت. فرار عمرو عاص از صحنه ی نبرد. بر

لشکریان شام سنگین آمد و آنان به معاویه اعتراض کردند که چرا چنین

فرد ترسویی را فرمانده لشکر کرده است».(1)

شایعه ی کشته شدن امیرالمؤمنین(علیه السلام)

در اوج جنگ و درگیری دو لشکر، شناسایی افراد بسیار مشکل بود؛ آنچه

دیده می شد، نیزه ها و شمشیرهایی بود که طرفین به سوی یکدیگر

حواله می کردند و تنها صدای چکاچک شمشیرها و نیزه ها به گوش

می رسید. امیرالمؤمنین(علیه السلام)نیز همچون یارانش در وسط میدان

غرق در پیکار بود، به طوری که آن حضرت در ازدحام جمعیت جنگجویان،

به چشم نیامد و ساعتی عراقیان از او اطلاعی نداشتند. بزرگان سپاه

گمان کردند آن حضرت شهید شده است. با این گمان عده ای ناله زده و به

شدت گریستند. وقتی امام حسن(علیه السلام)از این جریان آگاه شد، نزد

آن عده آمد و فرمود: «ای مردم! آرام باشید و با گمانی واهی، گریه نکنید.

شک نکنید که اگر مردم شام، امیرالمؤمنین(علیه السلام)را کشته بودند با

جرأت و شدت بیشتری بر شما حمله ور می شدند». در این هنگام

پیرمردی از راه رسید و گفت: «امیرالمؤمنین(علیه السلام)را شهید کردند.

من پیکر مبارکش را در میان کشتگان دیدم». با سخن او، لشکریان صدا به

ناله سردادند. امام حسن(علیه السلام)که از گفته آن پیرمرد خشمگین

شده بود، رو به لشکریان کرد و فرمود:

او مردی دروغگوست، سخنش را باور نکنید. پدرم مرا خبر داده که

شهادتش در کوفه خواهد بود و مردی از قبیله ی مراد، او را شهید خواهد

کرد و آن حضرت هرگز سخن دروغ نمی گوید. شما نباید گفته پدرم را رها

کنید و به خبر دروغ این مرد توجه کنید. بروید و مردانه نبرد کنید؛ تا به

خواست خدا پیروز شوید.

گفته های امام حسن(علیه السلام)به لشکریان آرامش داد و آنان دوباره

به میدان نبرد بازگشته و مشغول جنگ شدند.(2)

خطبه ی امیرالمؤمنین(علیه السلام)قبل از لیله الهریر

امام(علیه السلام)در طول این مدت، تلاش های بسیاری نمود تا بلکه

شامیان را از تصمیم خود منصرف کند؛ ولی هیچ یک از این تلاش ها مثمر

ثمر واقع نشد؛ از این رو هنگامی که حضرت از انصراف شامیان بر ادعای

باطل خودشان ناامید شد، در جمع یارانش خطبه ای آتشین بدین شرح

ایراد فرمود:

الحمد لله علی نعمه الفاضله علی جمیع من خلق من البر و الفاجر و علی

حججه البالغه علی خلقه من اطاعه فیهم و من عصاه ان رحم فبفضله و

منه و ان عذب فیما کسبت ایدیهم (و ان الله لیس بظلام للعبید).(3) احمده

علی حسن البلاء و تظاهر النعماء و استعینه علی ما نابنا من أسر دنیا او

آخره و أومن به و أتوکل علیه و کفی بالله وکیلا و أشهد ان لا اله الا الله

وحده لا شریک له و اشهد ان محمد عبده و رسوله ارسله بالهدی و دین

الحق ارتضاه لذلک و کان أهله و اصطفاه علی جمیع العباد لتبلیغ رسالته

و جعله رحمه منه علی خلقه فکان کعلمه فیه رءوفا رحیم أکرم خلق الله

حسباً و اجمله منظرا و اسخاه نفسا و أبره بوالد و أوصله لرحم و أفضله

علما و أثقله حلما و أوفاه بعهد و آمنه علی عقد لم یتعلق علیه مسلم و

لا کافر بمظلمه قط بل کان یظلم فیغفر و یقدر فیصفح و یعفو حتی مضی

(صلی الله علیه و آله و سلم)مطیعا الله صابرا علی ما أصابه مجاهدا فی

الله حق جهاد حتی اتاه الیقین(صلی الله علیه و آله و سلم)فکان ذهابه

أعظم المصیبه علی جمع اهل الأرض و البر و الفاجر؛ ثم ترک کتاب الله

فیکم یأمر بطاعة الله و ینهی عن معصیته و قد عهد الی رسول الله

(صلی الله علیه و آله و سلم)عهدا فلست أحید عنه وقد حضرتم عدوکم

و قد علمتم من رئیسهم منافق ابن منافق یدعوهم إلی النار و ابن عم

نبیکم معکم بین اظهرکم یدعوکم الی الجنه و الی طاعه ربکم و یعمل

بسنه نبیکم(صلی الله علیه و آله و سلم) فلاسواء من صلی قبل کل ذکر

لم یسبقنی بصلاتی مع رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم)احد و أنا

من اهل بدر و معاویه طلیق ابن طلیق و الله انکم لعلی حق و إنهم لعلی

باطل فلا یکونن القوم علی باطلهم اجتمعوا علیه و تفرقون عق حقکم

حتی یغلب باطلهم حقکم، قاتلوهم یعذب هم الله باید بکم؛ فان لم تفعلوا

یعذبهم بأیدی غیرکم، فأجابه اصحابه فقالوا: یا امیرالمؤمنین انهض بنا

الی عدونا و عدوک اذا شئت فو الله ما نرید بک بدلانموت معک و نحیا معک

– فقال لهم علی مجیباً لهم: «والذی نفسی بیده لنظر الی رسول الله

(صلی الله علیه و آله و سلم)اضرب قدامه بسفی فقال:لاسیف الا ذوالفقار

و لا فتی إلا علی»(4) و قال: «یا علی! أنت منی بمنزله هارون من موسی

غیر أنه لا نبی بعدی (5) و موتک و حیاتک یا علی معی». و الله ما کذبت

و لا کذبت و لا ضللت و لاضل بی و ما نسیت ما عهد الی و انی لعلی بینة

من ربی و انی لعلی الطریق الواضح ألفظه لفظا؛(6)

سپاس خدای را بر نعمت های بیکرانش بر تمامی مردم، از نیک و بد و بر

حجت های رسای او در برابر آفریدگانش، چه آنان که سر به فرمان او

سپردند و چه آنان که از فرمان او سرتافتند. اگر رحمت آرد، از سرفضل و

منت اوست و اگر شکنجه و عذاب روا دارد؛ دستاورد خود گنهکاران است؛

زیرا خداوند بر بندگان خویش ستمکار نیست و او را بر نیک آزمایی و آشکار

ساختن این هم نعمت های بیکران سپاس دارم و در آنچه از امور دنیا یا

آخرت نصیب ما فرموده،هم از او یاری جویم و به او ایمان دارم و بر او توکل

کنم که حمایت او کافی است.

و گواهی می دهم که خدایی جز خداوند یکتا نیست. و گواهی می دهم

که محمد بنده و فرستاده اوست، وی را به راهنمایی و با دین حق بفرستاد

و وی نیز خود شایسته ی آن بود، او را از میان تمام بندگانش به پیام

رسانی خویش برگزید و رحمتی بر آفریدگان خویش قرار داد، همچنان که

خدا خود از فطرت او آگاهی داشت، نرمخوی و مهربان بود، گرامی ترین

آفریدگان خدا، به شرف و دودمان و خوش چهره ترین و گشاده دست ترین

کس؛و به والدین نکوکارتر،و برنگهداشت پیوند خویشاوندی(و صله ی رحم)

نگهبان تر،و به دانش برتر،و به بردباری سنگین تر و شکیباتر و به پیمانداری

وفادارتر و به عقد و عهد امین تر از هر کس بود، هرگز مسلمان و کافی

ستمی از او ندید بلکه وی خود ستم می دید و می بخشود و (بر انتقام)

توانا بود و درمی گذشت و عفو می فرمود، همواره سر به فرمان خدا

می سپرد و بر آنچه بدو می رسید شکیبا بود، در پیکار در راه خدا، چنان

که جهاد الهی را در خوراست، عمر خویش را سپری کرد تا آن که رحلتش

در رسید، درود خدا بر او و خاندانش. رفتن او (از این سرای خاکی) برای

تمام مردم زمین، از نیک و بد، بزرگترین مصیبت بود. آن گاه کتاب خدا را

در میان شما بر جای گذاشت که شما را به فرمانبرداری از خدا امر

می دهد و از نافرمانی از او باز می دارد. پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله

و سلم)با من عهدی بسته است که نمی توانم از آن سرپیچی کنم. اینک

شما با(نیروهای)دشمن رویاروی شده اید و می دانید فرمانده آنان کیست

منافقی است منافق زاده که ایشان را به دوزخ می خواند و (از این سوی)

پسرعم پیامبرتان با شما و در میان شماست که شما را به (بهشت و به )

فرمانبرداری پروردگارتان می خواند،و خود به روش پیامبرتان عمل می کند

هیچ کس در نمازگزاری من با پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)، بر

من پیشی نگرفته است. من از بدریانم و معاویه اسیر آزاد شده ی جنگی

و فرزند اسیری آزاد شده است. به خدا سوگند که شما به یقین، برحقید و

آنان بی گمان، بر باطلند. مبادا آن گروه، بر باطل خویش همدست و هم

داستان شوند و شما بر حق خویش به پراکندگی گرایید تا باطل آنان بر

حق شما چیره آید. با آنان پیکار کنید که خداوند آنان را به دست شما

مجازات می کند و اگر شما چنان نکنید، به دست دیگران عذابشان خواهد

کرد؛

پس یاران در پاسخ حضرت گفتند: «ای امیرمؤمنان! هرگاه و به هرگونه

شما بخواهی ما را بر دشمنان و دشمن خود بشوران و بتازان که به خدا

قسم،ما جز تو کسی را به فرماندهی نخواهیم، با تو می میریم و با تو زنده

می مانیم». امیرالمؤمنین(علیه السلام)در پاسخ به آنان فرمود:

سوگند به آن که جانم در دستان اوست، پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله

و سلم)، وقتی دید من در برابر وی با شمشیر خود ضربه هایی کاری

می زنم، فرمود:

«شمشیری جز ذوالفقار و جوانمردی جز علی نباشد و فرمود: «ای علی

تو نسبت به من مانند هارونی نسبت به موسی، جز آنکه پس از من

پیامبری نباشد، و مرگ و زندگی تو، ای علی، با من است». به خدا سوگند!

دروغ نگفتم و دروغ نشنیدم و گمراه نشدم و کسی به وسیله ی من به

بیراهه کشانده نشد و آنچه را (پیامبر) با من پیمان بست از یاد نبردم.

براستی مرا دلیلی آشکار از طرف پروردگار است و من بی گمان در راه

روشن او رهسپارم و سخن پیامبر را حرف به حرف بازگفتم.

لیله الهریر

درگیری شدید میان دو سپاه، از اول ماه صفر آغاز شد و تا نیمه آن ادامه

داشت و شب نیمه آن ماه که مصادف با شب جمعه بود(7) را لیله الهریر

نامیده اند. «هریر» در لغت به معنای زوزه ی سگ است و دلیل نام گذاری

آن شب، به لیله الهریر این بود که آن شب، سپاه معاویه در زیر ضربات

سپاه امیرالمؤمنین(علیه السلام) همچون سگ، زوزه می کشیدند و رفته

رفته توان رویارویی با یاران آن حضرت را از دست می دادند. نبرد میان دو

لشکر تا صبح و با شدت ادامه داشت و به جای آرامش شبانگاهی، صدای

شمشیر و نیزه و فریاد جنگجویان شنیده می شد. در آن شب، تیرها تمام

شد؛ نیزه ها شکست؛ شمشیرها دو نیم شد؛ ولی باز جنگجویان با

شمشیرها و نیزه های شکسته با یکدیگر می جنگیدند و وقتی آنها نیز از

کار می افتاد با سنگ به یکدیگر می زدند. در آن شب و روز، امیرالمؤمنین

(علیه السلام) به تنهایی پانصد و بیست و سه نفر(8) را به هلاکت رساند؛

به این ترتیب که با هر ضربه، الله اکبر می گفت و با همان ضربه ی اول،

طرف مقابل را از پای در می آورد. سپیده دم صبح در حال دمیدن بود اما

نبرد به شدت ادامه داشت و رفته رفته لشکر معاویه به شکست نزدیک

می شد.

امام(علیه السلام) در آن روز، رو به آسمان کرد و این گونه با خدای خویش

راز و نیاز فرمود:

یا الله یا رحمان یا رحیم، یا واحد یا أحد یا صمد، یا الله یا أله محمد، اللهم

الیک نقلت الأقدام و افضت القلوب و رفعت الأیدی و امتدت الأعناق و

شخصت الأبصار و طلبت الحوائج، اللهم انا نشکو الیک غیبه نبینا(صلی الله

علیه و آله و سلم)و کثره عدونا و تشتت أهوائنا. ربنا افتح بیننا و بین قومنا

بالحق و انت خیر الفاتحین سیروا علی برکه الله ثم نادی: لااله الا الله

و الله اکبر کلمه التقوی؛

ای خداوند بخشاینده! ای بخشایشگر! ای یکتا و یگانه! ای بی نیاز! ای

پروردگار محمد! پروردگارا! گام ها به سوی تو روانه شده و دل ها برای تو

در سینه ها می تپد و دست ها به درگاه تو برخاسته می شود و گردن ها

به سوی تو کشیده می شود و دیدگان به تو دوخته می گردد و نیازها

همه از تو درخواست می شود. بارالها! ما از فقدان پیامبرمان(صلی الله

علیه و آله و سلم)، و فزونی دشمنان و پراکندگی آرزوها و آرمان هایمان

به تو شکایت می کنیم. پروردگارا! تو در نزاع بین ما و قوم ما،به حق داوری

کن (و ما را فاتح گردان) که تو بهترین پیروزی دهنده ای؛ پس به برکت و

فضل خدا پیش روید. آن گاه ندا سر داد: نیست خدایی جز پروردگار یکتا،

و نام خدای بزرگ کلمه تقوا و پرهیزکاری است.(9)

خطبه امام(علیه السلام)در لیله الهریر

امیرالمؤمنین(علیه السلام)در آن شب، طی سخنانی، یارانش را به صبر و

مقاومت بیشتر فرا خواند و از آنان خواست تا با پیکار بی امان خود، کار

جنگ را یکسره کرده و سپاهیان معاویه را شکست دهند. متن خطبه آن

حضرت بدین شرح است:

الحمدالله الذی یبرم ما قضی و قدر، فما أبرم فلا ینقضه الناقضون، و ما

تقض فلن یبرمه المبرمون، مع أن الله تعالی لو شاء لما اختلف اثنان من

خلقه،و لا تنازعت الامه فی شیء من امره،و لا جحد المفضول حق الفاضل،

و لو شاء الله ما اقتتلوا، و لکن الله یفعل ما یرید، و قد ساقتنا و هؤلاء

المقادیر الی هذا المکان، و نحن من الله تعالی بمنظر و مستمع، و لو شاء

الله لانتقم و کان معه التغییر، و لکنه جعل الدنیا در الأعمال و الأخره

دار القرار لیجزی الذین أساء و ابما عملوا و یجزی الذین أحسنوا بالحسنی،

ألا! و انکم تقاتلون عدوکم غدا، فاطلبوا اللیله القیام و أکثروا فیها من تلاوه

القرآن و اذکروا الله و اسألوه النصر، و علیکم بالحذر و الحزام و الصبر و

کونوا صادقین، ألا! و قد بلغ بکم و بعدوکم ما قد رأیتم و لم یبق منهم الا

آخر نفس، فان الامور اذا أقبلت اعتبر آخرها بأولها، و قد صبر لکن القوم

علی غیر دین حتی بلغوا فیکم ما بلغوا، و انا غاد علیهم غدا و محاکمهم

الی رب العالمین؛(10)

سپاس خدای را که اساس حکم و قضای خود را چنان محکم و مبرم

گردانید که هیچ آفریده را قدرت و توان آن نباشد که نقضی به حکم و

فسخی به اساس قضای او راه دهد و اگر می خواست حتی دو نفر در

عالم با یکدیگر مخالفت نمی کردند و میان امت تنازع و تخاصم نمی افتاد

و مفضول در حق فاضل جفا نمی نمود. ما را تقدیر سابق و حکم و قضای

مبرم او بدین جایگاه آورده و در این ورطه انداخته است. هر نفسی که بر

می آوریم و هر قدمی که می نهیم و هر کاری که می کنیم، کم باشد یا

زیاد، آسان باشد یا سخت، بر او پوشیده نیست؛ بلکه او به خطورات ذهن

و اعمال ما آگاه است و اگر می خواست در همین دنیا، جزای نیک مردان و

سزای بدکاران را به آنان می داد. دنیا را سرای اعمال کرده است و آخرت

را سرای قرار. بدانید که شما باید فردا با دشمنان خویش بجنگید، پس

امشب را قدری بیدار باشید، خدای را بیاد آورید و ذکر بگویید، قرآن بخوانید،

و از خدای تعالی نصرت و پیروزی بخواهید. فردا استوار باشید (صبر و

استقامت را سبب پیروزی و نجات بدانید). می بینید که کار میان شما و

دشمنان شما به کجا رسیده و از دشمن رمقی باقی نمانده و در کار 

ایشان خلل وارد شده است.

ارزش و اعتبار کارها در به پایان رساندن آن است و هر کاری که پایانش

مانند آغازش نباشد، خیری در آن نیست. شما در آغاز، مبارزات درخشانی

نمودید، اکنون که کار به آخر می رسد، می باید که هیچ سستی به

خویش راه ندهید و به حکم قضای باری تعالی تن دهید که آن قومی که

بر باطلند می بینید چگونه تلاش می نمایند. شما که بحمدالله برحقید،

باید تلاش و جدیت شما بیشتر باشد. بدانید که فردا صبحگاهان با آنان

خواهیم جنگید.

صبح روز بعد، صفوف لشکر امیرالمؤمنین(علیه السلام)با نظم خاصی

شکل گرفت و دو لشکر در برابر هم ایستادند. حضرت زره پیامبر(صلی الله

علیه و آله و سلم)را برتن نمود، عمامه رسول خدا(صلی الله علیه و آله و

سلم)را سر نهاد و شمشیرش را به دست گرفت؛ آن گاه رو به لشکریان

کرد و با صدای بلند فرمود:

ایها الناس! من یبع نفسه یربح هذا الیوم، فانه یوم له ما بعده من الأیام، أما

و الله! ان لو لا ان تعطل الحدود و تبطل الحقوق و یظهر الظالمون و تفوز

کلمه الشیطان ما اخترنا ورود المنایا علی خفض العیش و طیبه، ألا! ان

خضاب النساء الحناء و خضاب الرجال الدماء، و الصبر خیر عواقب الأمور،

ألا! أنها احن بدریة و صغائن أحدیه و أحقاد جاهلیه و ثب بها معاویه حین

الغفله لیذکر بها ثارات بنی عبد شمس: (فقاتلوا ائمه الکفر انهم لا ایمن

لهم لعلهم ینتهون).(11)و(12)

ای مردم! هرکس که امروز خود را به خدا بفروشد، (سود کامل را ببرد و

بهشت جاوید را بیابد). امروز روزی است که از این روز بسیار خواهند گفت.

به خدا سوگند اگر نبود که آنها حدود دین را معطل گذاشتند و در باطل

کردن حقوق، سعی نمودند و ظالمان بعد از آنکه متواری شده بودند ظاهر

شدند و شیطان هم بر سر وسوسه های خود بود و این جماعت را بر

کفران و عصیان و کتمان حقوق نعمت های باری تعالی وا نمی داشت،

من هرگز قدم در این میدان نمی نهادم و جنگ و ستیز را بر زندگی و

آسایش خویش اختیار نمی کردم. (اما، چه کنم که باید این جماعت گمراه

را به راه راست آورم و به راه درست فرا خوانم و چون این کار بدین جا

رسیده، جز از راه جنگ و نبرد، این مهم محقق نخواهد شد) بدانید که

خضاب زنان حناست و خضاب مردان خون و هیچ کاری بهتر از صبر نیست،

و باید دانست صبر و پیروزی قرین یکدیگرند.

بدانید که این کینه ها از بقایای بدر واحد و کینه های جاهلیت است که در

سینه ی معاویه بوده و امروز می خواهد آن کینه ها را بیرون ریخته و

سینه ی خویش را از آن دردهای قدیم و کینه های دیرینه شفا دهد. با

پیشوایان کفر پیکار کنید؛ زیرا آنها پیمانی ندارند، شاید(با شدت عمل)

دست بردارند.

با بالا آمدن خورشید، همچنان دو لشکر مشغول نبرد بودند و شدت جنگ

به حدی بود که غبار ناشی از رفت و آمدها آسمان را تیره و تار کرده بود.

در آن شب و روز، سپاه معاویه متحمل شکست های پیاپی و سنگینی شد

و بسیاری از لشکریان نام آور خود را از دست داد و بسیاری دیگر نیز زخمی

شدند و این در حالی بود که یاران امام(علیه السلام)همانند آن حضرت

شجاعانه می جنگیدند و جانبازی های بسیاری از خود نشان می دادند.

مالک اشتر در میان لشکریان حرکت می کرد و فریاد می زد: «ای مردم!

تا پیروزی به اندازه کمتر از یک کمان باقی مانده است، آیا کسی هست که

جان خود را به خدا بفروشد و به همراه اشتر نبرد کند تا پیروز گردد یا آن که

به جوار خدا رود؟». رفته رفته شکست شامیان حتمی شد و پیروزی نهایی

لشکریان امیرالمؤمنین(علیه السلام)و شکست لشکریان معاویه زمان

زیادی باقی نمانده بود. امام(علیه السلام)نیز به یارانش روحیه می بخشید

و در کنارشان، آنان را به ادامه پیکار جانفشانه دعوت می فرمود.

در این بین بار دیگر امیرالمؤمنین(علیه السلام)در میان یارانش ایستاد و با

صلابتی خاص پس از حمد و ثنای الهی خطاب به آنان چنین فرمود:

أیها الناس! قد بلغ لکم الأمر و بعدوکم ما قد رأیتم و لم یبق منهم الا آخر

نفس و ان الأمور اذا أقبلت اعتبر آخرها بأولها و قد صبر لکم القوم علی غیر

دین حتی بلغنا منهم ما بلغنا و انا غاد علیهم بالغداة أحاکهم الی الله

عزوجل؛(13)

ای مردم! کار شما و دشمن شما به این جا رسیده که می بینید! از آنان 

جز آخرین نفس، چیزی باقی نمانده است. آغاز کارها با پایان آن سنجیده

می شود. این مردم بدون این که دینی داشته باشند در مقابل شما

ایستاده اند و به این وضع فعلی دچار شده اند و من آنان را به محکمه

الهی خواهم کشید و به زندگی شان پایان خواهم داد.

پی نوشت ها :

1. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج3، ص92 و 93؛ نصربن مزاحم، وقعه صفین، ص 439و 440.
2. لسان الملک سپهر، ناسخ التواریخ، زندگانی امیرالمؤمنین(علیه السلام)، ج3، ص74.
3. آل عمران: آیه ی 182.
4. تاریخ طبری، ج 2، ص514.
5. ابن اثیر، الکامل، ج2، ص 278.
6. نصربن مزاحم، وقعه صفین، ص 313-315.
7. تاریخ طبری، ج5، ص 47؛ ابن اثیر، الکامل، ج3، ص315؛ البلاذری، انساب الاشراف،

ج2، ص 323.
8. مسعودی، مروج الذهب، ج2، ص389.
9. نصربن مزاحم، وقعه صفین، ص 230؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج3، ص180و181؛

ابوطالب یحیی بن حسین، تیسیر المطالب فی امالی ابی طالب.
10. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج3، ص 171؛ ابن قتیبه دینوری، الامامه و السیاسه؛

ج1، ص 143.
11. توبه: آیه 12.
12. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج3، ص 175.
13. نصر بن مزاحم، وقعه صفین، ص 476؛ ابن قتیبه دینوری، الامامه و السیاسه،

ج1، ص 143.

منبع: فاضلی(رحمه الله)، حاج شیخ عباس؛ فاضلی، حسین؛ نبرد صفین،

بنیاد فرهنگی حضرت مهدی موعود(عج)، اول، زمستان 1390.

سایت راسخون




تاریخ: شنبه 13 آذر 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

تحمیل گران ماجرای حکمیت

را به وجود آوردند

در جنگ صفین و فرآیند تحمیل حکمیت به امیرالمؤمنین(علیه السلام)

شخصیتهای مختلفی نقش آفرینی میکنند. در آن برهه مقاومت مالک اشتر

نخعی در برابر تحمیلگران بویژه اَشعَث بن قِیس کِندی ستودنی و عبرت

آموز است. در متن پیش رو سعی شده تا با بیان برخی رخدادهای مرتبط

با اعمال و تحرکات این دو شخصیت تأثیرگذار در عصر حکومت حضرت

علی(ع) زمینه ای جهت فهم بهتر تاریخ سیاسی صدر اسلام ایجاد شود.

 

مالک، اولین متهم به ضدیت با ولایت(1):

زکات و صدقه بر ما حرام است

پرده اول: 

انتساب به خلیفه؛ ترفندی سیاسی و یا نیتی خیر؟! 

«در جریان ازدواج امام حسن(علیه السلام) با جعده آمده که امیرالمؤمنین
 
(علیه السلام) دختر سعید بن قیس(برادر اشعث) را برای امام حسن(ع)
 
خواستگاری نمود، وقتی اشعث از این جریان مطلع شد نزد سعید رفت و
 
او را از این کار منصرف نموده و دختر سعید را به عقد پسر خود درآورد،
 
سپس نزد امیرالمؤمنین(ع)آمد و اعلام کرد،دختری که برای امام حسن(ع)
 
خواستگاری نموده اید، زن پسر من است. اشعث در آنجا با اصرار دختر
 
خود را به عقد امام حسن(علیه السلام) درآورد.»1

«امام علی(ع) نقل می کنند که در نیمه شبی، اشعث ظرفی سرپوشیده،
 
 
پر از حلوای خوش طعم و لذیذ به خانه ما آورد... به او گفتم:

این هدیه است یا زکات یا صدقه؟ زکات و صدقه بر ما اهل بیت حرام است.

گفت: صدقه و زکات نیست، هدیه است.

به او گفتم: آیا آمده ای از راه دین خدا ما را بفریبی؟ آیا درک نداری،
 
نمی فهمی و یا دیوانه و جن زده ای و یا بیهوده سخن می گویی؟

آنگاه امام قسم یاد کرد که اگر هفت اقلیم را با هر چه در زیر آسمان آن
 
است به من بدهند که خداوند را با گرفتن پوست جوی از دهان مورچه ای
 
 
نافرمانی کنم، هرگز نخواهم کرد»2

1- ابی الفرج عبدالرحمن بن جوزی، ص 27

2- صبحی صالح، نهج البلاغه، قم، مرکز البحوث الاسلامیه، 1395، خطبه 224، ص 346 

 
مالك،اولين متهم به ضديت با ولايت(۲):
 
اشعث منافقانه دم از ولايت ميزند
 
پرده دوم:
 
«حضرت علي(ع) پس از فراغت از جنگ جمل، طي نامه اي از اشعث، كه
 
 
در آن هنگام والي آذربايجان بود، خواست تا بيت المال را به
 
خزانه مركزي بازگرداند»۳
 
در حقيقت نامه حضرت به معناي عزل اشعث بود؛ چرا كه معلوم بود
 
علي(ع) كارگزار غاصب بيت المال را مشروع نمي داند. به طور
 
طبيعي اين برخورد حضرت موجب ناراحتي و بغض اشعث نسبت به مولا
 
گرديد.
 
پس از نامه حضرت، او با يك تصميم سرنوشت ساز مواجه شد. اگر به نفع
 
اميرالمؤمنين(ع) تغيير رنگ مي داد، منافع خود را در
 
آذربايجان از دست ميداد و اگر به طرف معاويه مي گريخت،موقعيت خويش
 
 
را در ميان قبيله اش از كف مي داد. مانند انسانهاي ملون و
 
بي ثبات، كه در اين مواقع عقل حسابگر خود را به كار مي اندازند و 
 
می اندیشند تا ببينند انتخاب كدام گزينه به سود دنيايشان است.
 
اشعث نيز به ترديد افتاد و به دوستانش گفت: « نامه علي مرا به وحشت
 
انداخته، او دارايي آذربايجان را خواهد گرفت؛ من مي خواهم
 
به معاويه ملحق شوم۴
 
يارانش او را از اين كار بر حذر داشتند؛ زيرا بين عراقيها و شاميها رقابت
 
ديرينهاي بر سر به دست گرفتن حاكميت جهان اسلام بود،
 
به اين جهت پيوستن اشعث به شاميها مايه ننگ و عار وي در ميان عراقيها
 
 
مي شد و نفوذش در ميان قبيله اش از بين مي رفت. از اين
 
رو اطرافيان وي به او گفتند «اگر بميري بهتر است تا اينكه دست به اين
 
كار بزني؛ آيا شهر و مردم قومت را رها ميكني و دنباله رو و
 
فرمانبر شاميان ميشوي؟!»(۵)  ­اشعث منافقانه
 
 
دم از ولايت ميزند 12/6/2014
 
به دنبال اين قضيه اشعث به ناچار نزد مولا در كوفه آمد و به قوم خود
 
پيوست.
 
ستايش فضايل امام علي(ع) در قالب شعر
 
از اين پس، اشعث در ميان حاميان دو آتشه ولايت درآمد. او كه پيش از آن،
 
 
به فكر پيوستن به معاويه بود، در وصف اميرالمؤمنين(ع)
 
و كرامتها و فضايل مولا و جانشيني به حق او نسبت به نبي اكرم
 
(صلي الله عليه و آله)، اشعاري سرود كه مضمون يكي از شعرهايش
 
چنين است:
 
فرستاده علي نزد من آمد؛ علي همان كسي است كه وصي پيامبر(ص)
 
و انساني مهذب و بهترين خلق خداست. او وزير پيامبر(ص) و
 
داماد آن جناب به شمار مي آيد و او انساني برتر و در اعمال صالح، فردي
 
پيشرو و پيشگام بوده، به روش و سيره پيامبر(ص) اقتدا می کند.
 
 به سبب فضيلت علي ما از او اطاعت كرده ايم، اطاعت مخلصانه
 
دائمي. ما به خاطر برتري علي با او بيعت كرده ايم، او فقيه و
 
بردبار بوده و در عين حال قدرتمند و تواناست، مانند شير بيشه است كه
 
شجاعتش را حفظ كرده است. حليم و با عفت و در عين حال
 
مردي جنگاور و دلاور است و از پيمان شكني و خيانت و گناهكاري به دور
 
 
است.
 
جلب اعتماد ياران اميرالمؤمنين(ع) براي تثبيت جايگاه سياسي
 
اشعث با يك موضعگيري حساب شده،يعني خودداري از پيوستن به معاويه
 
 
و بيعت با مولا، به دو هدف دست يافت. يكي آنكه
 
محبوبيت و رياست خود را در ميان افراد قبيله خود (يعني كنده) حفظ نمود؛
 
 
ديگر اينكه اعتماد بسياري از ياران حضرت را به خود جلب
 
كرد. بدين وسيله نطفه خطرناكي در آستانه جنگ صفين بسته شد؛ به
 
گونه اي كه مبارزه با اشعث و افشاي نفاق او بسيار دشوار
 
گرديد. اگر اشعث به معاويه مي پيوست، هم نفوذش در ميان يمني ها 
 
 
از بین مي رفت و هم ماهيتش براي ياران حضرت آشكار مي شد؛ ولي
 
او با پيوستن به حضرت و تعريف و تمجيد از اميرالمؤمنين(ع)، خود را از يك
 
چهره خائن، به يك عنصر با غيرت و مؤمنِ به مولا مبدل
 
ساخت و همين امر كارِ حضرت را در برخورد با او بسيار دشوار كرد.
 
حضرت به دو طريق ميتوانست با اشعث برخورد كند؛ يكي آنكه بيعت او را
 
 
نپذيرد و از مشاركت او در حكومت پرهيز كند؛ اما اين
 
برخورد در افكار عمومي آن روز قابل توجيه نبود؛ چرا كه در نظر يمنيهاي
 
كوفه، اين به معناي مجازات قبل از ارتكاب جرم بود.
 
راه دوم اين بود كه بيعت او را بپذيرد، ولي از سپردن پست كليدي به او
 
خودداري نمايد. اين برخورد مي توانست تا حد زيادي از خطر
 
توطئه اشعث جلوگيري كند؛ ولي كاري بسيار سخت بود؛ چون اشعث جزو
 
رؤساي يمن بود و رياست بخشي از قبايل خود را به عهده
 
داشت؛ بنابراين عزل او از اين مقام خلاف فرهنگ اعراب بود. با اين حال
 
حضرت راه دوم را برگزيد و اشعث را از فرماندهي كنار
 
گذاشت.
 
به دنبال اتخاذ سياست حذف اشعث از رده فرماندهي، حضرت از جبهه
 
هاي مختلف مورد حمله قرار گرفت. پيشتر فرماندهي دو قبيله
 
كنده و ربيعه كه از قبايل مهم و نيرومند جنگي كوفه به حساب مي آمدند،
 
با اشعث بود. حضرت در آستانه حركت به سوي صفين، اشعث
 
را از رياست اين دو قبيله عزل كرد و به جاي او حسان بن مخدوج را در
 
رأس اين دو قبيله قرار داد.۶
 
خرده گيري نزديكان امام(ع) به ايشان به دليل عزل اشعث
 
اين اقدام مي توانست از نفوذ اشعث در ميان افراد اين دو قبيله تا حد
 
زيادي بكاهد؛ به گونه اي كه دست او براي اعمال نفوذ جنگ صفین
 
 
 
كوتاه شود. ولي اشعث با ابراز ناراحتي از اين اقدام حضرت،
 
 
يمني ها را تحريك كرد؛ به طوري كه برخي از ياران يمني
 
نزديك و ناب حضرت، به ايشان خرده گرفتند و گفتند: « اي اميرالمؤمنين!
 
مديريت اشعث تنها مخصوص مثل خودش است؛ هر
 
شخصي نميتواند مثل او رياست كند و حسان بن مخدوج مانند اشعث
 
 
نيست»۷
 
اين افراد از ياران بيدار حضرت به حساب مي آمدند؛ به گونه اي كه حضرت
 
 
به آنها افتخار مي كرد. اعتراض آنها به حضرت نشانگر
 
دشواري مبارزه با جريان نفاق است؛ زيرا شناخت و مبارزه با امثال اشعث
 
آن قدر پيچيده است كه گاه خواص اهل حق را نيز مي فريبد
 
و كار حاكم اسلامي را در برخورد با آنها دشوار مي كند. به دنبال مخالفت
 
 
يمني ها با اقدام حضرت، افراد قبيله ربيعه كه «حسان بن
 
مخدوج» از ميان آنها بود،برآشفتند و حريث بن جابر گفت حسان در شرافت،
 
دلاوري و توانايي رياست، نسبت به اشعث چيزي كم
 
ندارد.
 
نجاشي يكي از شعراي يمني سپاه حضرت به حمايت از اشعث برخاست
 
 
و شعري در وصف برتري و لياقت اشعث براي رياست
 
سرود. وي خطاب به حريث بن جابر گفت: «اگر حقي كه اميرالمؤمنين(ع)
 
 
بر گردن ما دارد در بين نبود، ما حريث بن جابر را از
 
گفته اش پيشمان مي كرديم.»
 
اندك اندك ماجرای عزل اشعث به يك بحران سياسي ـ اجتماعي جدي
 
 
تبديل گرديد كه روز به روز بر دامنه اش افزوده شد؛ به
 
گونه اي كه خطر بروز اختلافات قبيلگي و رقابتهاي سياسي و قومي،
 
وحدت و انسجام سپاه كوفه را تهديد مي كرد و نزديك بود در
 
همان آغاز راه، برخي باب مخالفت با مولا را بگشايند. اين امر در حالي بود
 
كه سپاه شام به سوي صفين در حال حركت بود؛ ولي هنوز
 
سپاه حضرت به حركت در نيامده بود. مخالفت و كارشكني از سوي اشعث
 
و يارانش افزايش يافت و كار از دلخوري و انتقاد گذشت.
 
طبق نقل «مِنقري» رزمندگان يمني از اقدام حضرت خشمگين شدند؛ از
 
اين رو «سعيد بن قيس همداني» نزدشان رفته، ضمن
 
سرزنش آنها گفت: «شما گمان ميكنيد اگر از دستور علي(ع) سرپيچي
 
كنيد نزد دشمن او پناهگاه و مفرّي خواهيد يافت؟ آيا معاويه
 
پاداش به شما ميدهد...؟ كلام درست همان است كه علي گفته و نظر
 
حق همان است كه او بدان گراييده».
 
ظاهرسازي سياسي با ابراز ارادت دروغين به «مولا»
 
در همين گير و دار خبر عزل اشعث توسط اميرمؤمنان(ع) به معاويه رسيد.
 
 
او نيز از فرصت استفاده كرد و به مالك بن هبيره گفت
 
چيزي به اشعث بگو كه او را عليه علي(ع) تحريك كند. مالك بن هبيره كه
 
خود فردي كندي و از دوستان اشعث بود، از شاعري
 
خواست شعري تحريك آميز براي اشعث بگويد؛ او نيز در چند بيت عزل
 
 
اشعث را مايه ننگ و عار مردان دلاور كوفه خواند، سكوت قبيله
 
كنده در برابر اين اقدام را نشانه پستي و دنائت آنها شمرد و آن را نوعي
 
غصب حق قبيله كنده توسط ربيعه قلمداد كرد.
 
به هر حال كار به جايي رسيد كه زمينه فرمانبري از حسان بن مخدوج از
 
ميان رفت و خود حسّان پرچم فرماندهي را با دست خويش
 
بر در خانه اشعث نصب كرد؛ ولي او با زيركي از قبول رياست خودداري
 
كرد و گفت: «اگر اين پرچم (فرماندهي) نزد علي بزرگ است،
 
والله برايم از پر كوچك شترمرغ كم ارزشتر است؛ پناه بر خدا كه اين كار
 
علي موجب دشمني من با شما شود».
 
اشعث در حالي اين جملات را مي گفت كه پيشتر با اظهار ناراحتيهاي خود
 
موجب تحريك يمنيها شده تا بر حضرت فشار آورد و ايشان
 
را از تصميم خود پشيمان نمايد؛ ولي اكنون كه ميديد پذيرفتن رياست كنده
 
 
به قيمت علني شدن ضعف او در مقابل جاه و مقام دنيا
 
تمام ميشود؛ براي حفظ عزت و كرامت نفساني خويش، ژست بزرگواري
 
به خود گرفت و سياست بي اعتنايي به رياست را برگزيد. از
 
اين رو وقتي حضرت پيشنهاد تقسيم رياست ربيعه و كنده را بين او و
 
حسان مطرح كرد، بدون اينكه از خود حرص و ولعي نشان دهد
 
گفت: « امر، امر شماست؛ هر طوري كه شما بفرماييد»
 
 ­ اشعث منافقانه دم از ولايت مي زند 12/6/2014
 
 
سرانجام حضرت براي جلب رضايت و دلگرمي خيل كثيري از رزمندگان
 
يمني كه دل هاشان از اين ماجرا آزرده بود، به ناچار جناح
 
راست لشكر عراقيها را به اشعث سپرد و او را به فرماندهي كنده برگزيد.
 
بدين طريق اشعث در رأس سمتي بسيار حساس قرار
 
گرفت.
 
منابع
۳- منقري، همان، ص ۲۰ و ابن قتيبه دينوري، الامامه و السياسه، ص ۱۱۱ و ابن اعثم،
الفتوح،ج ۱ و ۲، ص۵۰۳
۴- منقري، همان، ص ۲۱. بنگريد به: الامامه و السياسه
۵- ر.ك: منقري، همان، ص ۲۱ و ابن قتيبه، همان، ج ۱، ص ۱۱۲ و ابن اعثم، همان،
ج ۱ و ۲، ص ۵۰۳ و ۵۰
۶- ر.ك: منقري، همان، ص ۱۳۷
۷- ر.ك: منقري، همان، ص ۱۳۷
۸- منقري، همان، ص ۱


 

پرده سوم: 

 

مالک،اولین متهم به ضدیت با ولایت(3):

 

اشعث شرایط را برای فتنه عمروعاص فراهم کرد


شروع جنگ صفین و هماهنگی غیابی اشعث با معاویه

جنگ صفین از مهمترین نبردهای زمان خلافت امام علی(ع) بود که در

سال 37 هجری بین آن حضرت و معاویه در ناحیه غربی عراق بین رقه و

بالس به نام صفین رخ داد، و از همین رو به جنگ صفین شهرت یافت.

امام علی(ع) در آغاز خلافت، معاویه را که کارگزار حکومت در شام بود،

از مقامش عزل و شخص دیگری را به جای وی منصوب کرد ولی معاویه

نپذیرفت و ناحیه شام را تحت قلمرو خود نگه داشت. امیرالمؤمنین(ع)

خلیفه وقت مسلمانان بار دیگر، پس از نبردجمل، جریر ابن عبدا... را برای

مذاکره و گرفتن بیعت از معاویه به شام فرستاد، اما معاویه این بار هم

تسلیم نشد بلکه به بهانه خونخواهی عثمان، سپاه شام را برای مقابله

با امام علی علیه السلام آماده ساخت. امیرمؤمنان نیز چون چاره ای

ندید آماده جنگ شد، با سپاهی عظیم از کوفه حرکت کرد و در بیابان

صفین با سپاه شام مواجه شد و به این ترتیب،نبردی سخت و طولانی بین

سپاهیان عراق و شام درگرفت.

لیله الهریر و خطبه ای که منشأ تفرقه شد!

در «لیله الهریر»، شبی که کار بر اصحاب معاویه در صفین تنگ ‏شده بود

و شکست سپاه شام نزدیک می نمود، تحرکاتی از سوی اشعث انجام شد

که جاسوسان خبر آن را به معاویه رساندند و او شرایط را برای اجرای

تدبیر «عمرو عاص» جهت بالای نیزه کردن قرآن مناسب دید. اشعث فردای

آن روز ‏برای یارانش خطابه‏ ای خواند و گفت:

«اگر شدت جنگ همانند روز گذشته باشد، عرب نابود خواهد شد. من این

سخن را از باب جنگ نمی‏ گویم بلکه اگر ما نابود شویم، من برای زنان و

فرزندان وحشت دارم. و سپس برای اینکه کسی گمان بد درباره او نبرد

گفت: این نظری است که من دارم.»9

این خبر به معاویه رسید و او با صدای بلند گفت‏«اصاب و رب الکعبه‏»:

به خدای کعبه‏ سوگند اشعث درست گفته است.

به گواهی تاریخ، حمله برق آسای لشگریانمولا بویژه مالک اشتر به حدی

کاری بود که معاویه به اعتراف خودش در آستانه تقاضای امان از امام

علی(ع) قرار گرفته بود: 

«والله لقد رجع عنی الاشتر یوم رفع المصاحف و انا ارید ان اساله ان یاخذ

لی الامان من علی(ع).»10

در این شرایط بسیار تعیین کننده با شیطنت عمروعاص و همراهی برخی

از چهرههای منافق در جمع یاران امام علی(ع) بالاخص اشعث، شرایط

علیه مولا تغییر یافت. 

منابع:

9- شرح ابن ابی الحدید جلد 2 صفحه 214

10- وقعه صفین، ص 481؛ الاخبار الطوال، ص 188؛ مروج الذهب، ج‏2،

ص 400؛ تاریخ طبری، ج‏3، جزء6، ص‏26؛ کامل ابن اثیر، ج‏3، ص 160. 

فروغ ولایت ص‏640 


 

پرده چهارم:

مالک، اولین متهم به ضدیت با ولایت(4):

نهروانیان ندای ˈقرآن قرآنˈ سر می دهند

 
نهروانيها با مديريت پشت پرده اشعث، نداي «قرآن قرآن» سر مي دهند
 
«بامداد روز پنجشنبه سيزدهم صفر، سپاه امام (عليه السلام) با نيرنگ
 
كاملاً بي سابقه اي روبه رو شد و خدمتي كه فرزند عاص به
 
شاميان كرد بحق مايه حيات مجدد تيره اموي و بازگشت آنان به صحنه
 
 
اجتماع شد.
 
 
سپاه شام، طبق دستور عمرو عاص، پوستهاي چرم قرآن شام را كه زمان
 
عثمان به عنوان (مصحف امام) براي شام فرستاده شده
 
بود، از همديگر جدا كرده و بر نوك نيزه ها بستند و صفوف خود را با مصاحف
 
 
آراستند آن گاه همگي يك صدا شعار سر دادند كه: حاكم
 
ميان ما و شما كتاب خداست.
 
گوشهاي عراقيان متوجه فريادها شد و چشم هايشان به نوك نيزه ها افتاد.
 
 
از سپاه شام جز شعارها و فريادهاي ترحم انگيز چيزي
 
شنيده نميشد. همگي ميگفتند: اي مردم عرب، به خاطر زنان و دخترانتان،
 
خدا را در نظر بگيريد!
 
- خدا را خدا را، به خاطر دينتان!
 
- پس از مردم شام چه كسي از مرزهاي شام پاسداري خواهد كرد و پس
 
 
ازمردم عراق چه كسي از مرزهاي عراق حفاظت خواهد
 
نمود؟

پرده پنجم: 

مالک، اولین متهم به ضدیت با ولایت(5):

تحمیل گران ماجرای حکمیت را به وجود آوردند


با تحریک منافقان فشار نهروانیها بر امام علی(علیه السلام) جهت تحمیل 

حکمیت کلید می خورد

«در این حال حدود بیست هزار نفر شمشیر به دست که پیشانی هایشان

از کثرت سجده پینه بسته بود و «مسعر بن فدکی» و «زیدبن حصین» و

«اشعث ابن قیس» گروهی از قاریان که بعدها خوارج را تشکیل دادند،

پیش آمدند و امام را به اسم، و نه به عنوان امیرالمؤمنین صدا زدند و

گفتند: یا علی این قوم را اجابت کن و گرنه تو را به آنان تحویل می‏ دهیم و

یا چون عثمان می‏ کشیم.»14

«اشعث بن قیس پیش از همه، پافشاری می‏ کرد و چون او یمنی بود، 

قاریان یمن هم طرف او را گرفته بودند.»15

به هر حال امام(ع) در برابر فشار این افراد ایستادگی کرد و فرمود: 

«وای بر شما! من نخستین دعوت کننده به سوی کتاب خدا و اولین کسی

هستم که آن را اجابت می‏کنم و بر من روا نیست و دین من نیز اجازه نمی‏دهد

که به سوی کتاب خدا دعوت شوم و آن را نپذیرم، من با آنان جنگ می‏کنم تا

به حکم قرآن عمل کنند و آنان خدا را معصیت کرده ‏اند و پیمان او را

شکسته‏ اند و کتاب او را ترک کرده‏ اند و من شما را آگاه می‏ کنم که آنان

شما را فریب داده ‏اند و خواستار عمل به قرآن نیستند»16

امام(ع) گفت: «اگر از من اطاعت می کنید با آنان بجنگید و اگر نافرمانی

می‏ کنید آنچه را که می‏خواهید بکنید، آنان گفتند: به مالک اشتر پیغام بده

که برگردد.»17

پرده ششم: 

مالک باز گرد!

«در آن هنگام مالک اشتر بشدت مشغول نبرد بود و به خیمه معاویه نزدیک

شده بود و در چند قدمی پیروزی قرار داشت. تحمیل گران سپاه امام(ع)

با اصرار و تهدید از ایشان خواستند که مالک را بازگرداند، امام به ناچار

یزید بن هانی را نزد مالک فرستاد و به او پیغام داد که برگردد»18

پرده هفتم: 

مسکوت ماندن پیام امام توسط مالک اشتر 

مالک با شناخت عمیق از ولایت و تحلیل درست از شرایط فشار بر امام(ع)

به امر ایشان ترتیب اثر نمی دهد و آن را مسکوت می گذارد.

«مالک به فرستاده امام گفت: این لحظه لحظه ‏ای نیست که من دست از

جنگ بردارم، من اکنون امید پیروزی دارم به امام بگو عجله نکند. یزید

برگشت و سخن مالک را به امام رسانید.»18

پرده هشتم: 

دومین پیام خطاب به مالک: فتنه ای برپا شده برگرد!

 تحمیلگران خطاب به امیرالمؤمنین(ع) گفتند: حتماً تو خودت دستور

مقاومت داده ‏ای. امام(ع) فرمود: دیدید که من به قاصد، مطلب پنهانی

نگفتم. آنها گفتند: بگو برگردد و گرنه تو را عزل می ‏کنیم. امام(ع) به

«یزید بن هانی» گفت: برو به مالک بگو که فتنه ‏ای برپا شده برگرد، یزید

نزد مالک رفت و جریان را گفت. مالک گفت: به خدا سوگند که من این وضع

را پیش بینی می‏کردم. این توطئه عمروعاص است. آیا شایسته است که

من در چنین موقعیتی که دارم برگردم. یزید گفت: آیا دوست داری که تو

اینجا پیروز شوی ولی امیرالمؤمنین را دستگیر و به معاویه تسلیم کنند؟ 19

پرده نهم: 

برخورد قاطعانه مالک با تحمیلگران به ولایت

«مالک با شنیدن سخن یزیدبن هانی دست از جنگ برداشت و به سوی

امیرالمؤمنین(علیه السلام) آمد.»20

«مالک اشتر به سوی آنان باز گشت و چون به ایشان رسید بانگ بر آورد:

ای گروه خواری و سستی! آیا اکنون که در آستانه پیروزی هستید فریب

آنها را می‏خورید. اندکی به من مهلت دهید تا کار را یکسره کنم. آنها گفتند:

ما در خطای تو شرکت نمی‏کنیم. مالک گفت: بهترین‏های شما کشته شده و

پست‏ترین‏های شما باقی مانده اند. شما چه زمانی بر حق بودید؟ آیا آن زمان

که با شامیان می‏جنگیدید یا اکنون که از جنگ دست کشیده ‏اید؟ اگر چنین

باشد، باید کشته شدگان شما در آتش باشند. آنها گفتند: ای مالک این

سخنان را رها کن،برای خدا جنگ کردیم و برای خدا دست از جنگ کشیدیم

مالک گفت: به خدا سوگند که فریب خورده ‏اید. 

ای صاحبان پیشانی های پینه بسته، ما گمان می‏کردیم که نماز شما برای

زهد در دنیا و شوق به ملاقات پروردگار است ولی اکنون شما را

نمی‏ بینیم جز اینکه از مرگ به سوی دنیا فرار می‏ کنید.»21

پرده دهم: 

علی جان! همه امت به فدایت که مظلومانه سر به زیر انداختی

مالک و تحمیل گران یکدیگر را دشنام می‏دادند و باتازیانه به صورت مرکب‏های

همدیگر می‏زدند و نزدیک بود اختلاف داخلی در سپاه امام(ع) شعله بکشد.

درگیری و نزاع لفظی در میان یاران حضرت آنچنان بالا گرفت که یک نفر

کشته شد و در این هنگام امام فریاد زد: دست بردارید. آنها در میان صفوف

سپاه فریاد زدند که امیرالمؤمنین(علیه السلام) به حکم قرآن رضایت داده 

و امام ساکت بود و سر خود را به زیرانداخته بود.»22

منابع:

14- تاریخ طبری، ج 3، ص 101؛ وقعه صفین، ص 49؛ مروج الذهب، ج 2، ص.391

15- وقعه صفین، ص.21

16- وقعه صفین، ص.490

17- تاریخ طبری، ج 3، ص.101

18- وقعه صفین، ص 490؛ تاریخ طبری، ج 3، ص 102؛ الفتوح، ج 3، ص 184؛

الاخبار الطوال ص 190؛ ابن شهر آشوب، المناقب ج‏2 ص‏. 365

19- همان

20- وقعه صفین، ص 491

21- وقعه صفین، ص 491؛ تاریخ طبری، ج 3، ص 102؛ ابن جوزی، المنتظم، ج 3،

ص 365؛ اسکافی، المعیار و الموازنه ص‏156؛ تاریخ ابن خلدون ج 2 ص‏.175

22- اعیان الشیعه، ج 9، ص 39، و 40، بحار ج 32، ص 544، 




تاریخ: شنبه 14 آذر 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار
نهم صفر مصادف با سالروز جنگ نهروان
 
چاره‌ای جز صبر تا پایان مدت قرارنامه نیست.
 
 
می‌بینید که بیشتر این جمعیت، موافق با جنگ نیست.
 

بعد از آن که سپاه حضرت علی (ع) در اثر دسیسه‌های عمر و عاص در

صفین دست از جنگ کشیده و حضرت امیرالمؤمنین (ع)را مجبور به پذیرش

حکمیت کردند، درست همان زمان که اشعث ­بن­ قیس قرارنامه تحکیم را

برای گروه‌های مختلف سپاه می‌خواند، گروهی از سپاهیان، در برابر او

فریاد زدند: «لاحکم إلا الله». و گفتند: «حکمیت تنها سزاوار خداوند است».

سؤال آنان این بود:‌ تکلیف کشتگان ما چیست؟ خداوند تکلیف معاویه را

روشن کرده و حکم خدا چیزی جز سرکوب سپاه شام نیست.

   آن‌ها از امام خواستند تا با رها کردن مسأله حکمیت که به پندار آنان

منجر به کفر شده،توبه کند.امام با استناد به آیۀ «اوفوا بالعقود» فرمودند:

چاره‌ای جز صبر تا پایان مدت قرارنامه نیست. می‌بینید که بیشتر این

جمعیت، موافق با جنگ نیست.

  در راه بازگشت از صفین، مردم به دو گروه تقسیم شده گروهی مخالف

حکمیت و گروهی موافق آن بودند. تا این‌که در نزدیکی کوفه، کم‌کم‌

جماعتی از سپاه جدا شده و به منطقه "حروراء" رفتند.

  اینان در کوفه نزد امام آمدند و از آن حضرت خواستند تا "ابوموسی" را

برا ی حکمیت نفرستد. امام فرمود:

 ما چیزی را که پذیرفته‌ایم نقض نمی‌کنیم.من از آغاز با این حکمیت مخالف

بودم، و به اجبار مردم به آن تن دادم، و در اصل ما حکمیت قرآن را

پذیرفته‌ایم نه حکمیت رجال را.

  اعتراضات خوارج که شش ماه ادامه داشت، سبب شد تا امام "عبدالله­ بن­

عباس" و "صعصعة­ بن­ صوحان" را برای گفتگو نزد آن‌ها بفرستد. آنان

تسلیم خواسته این دو نفر برای بازگشتن به جماعت نشدند زیرا که

پذیرفتن حکمیت را کفر تلقی می‌کردند و بدین ترتیب از امام می‌خواستند

تا بر کفر خود شهادت داده و از آن توبه کند، به هر حال صحبت‌های مکرر

امام و اصحاب، نتوانست خوارج را، بازگرداند.

  خوارج در شوال سال 37 در منزل "زید­ بن ­حصین"، با انتخاب "عبدالله­ بن

­وهب راسبی" به رهبری خود، وضعیت سیاسی و نظامی خود را سامان

بخشیدند. پس از حکمیت، آنها با ترک کوفه، به مدائن رفته و از آنجا هم

فکران بصری خود را نیز به سوی خود دعوت کردند. برخی از آنها مدائن را

به دلیل وجود شیعیان امام امیرالمؤمنین (ع) صلاح ندانسته و نهروان را

برگزیدند. پس از اعلام نتیجه حکمیت، امام ­امیرالمؤمنین (ع) مخالفت خود

را با نتیجه حکمیت اعلام کرده و از مردم خواستند تا برای جنگ با قاسطین

اجتماع کنند. امام به خوارج فرمود:‌ کار این دو حکم بر خلاف قرآن بوده و

من به سوی شام در حرکت هستم، شما نیز ما را همراهی کنید.

  آنها ضمن مخالفت با امام در مسیر خود به "عبدالله ­بن خباب" برخوردند.

و از او درباره علی سؤال کردند. او گفت:‌ علی، امیرالمؤمنین است. آنها

عبدالله و همسرش را که باردار بود به قتل رساندند. خوارج در طول راه به

هر کسی برمی‌خوردند، درباره حکمیت سؤال می‌کردند. اگر با آنها موافق

نبود او را می‌کشتند.این حرکت سبب شد تا امام تصمیم به مقابله با آن‌ها

بگیرد. آن حضرت در نامه‌ای خوارج را به بازگشت دعوت کرد. "عبدالله­ بن­

وهب"، در پاسخ امام، همان سخن پیشین خود را دربارۀ لزوم توبه آن

حضرت یادآور شد. "قیس ­بن ­سعد" و "ابو ایوب انصاری" از آنان خواستند

تا برای جنگ با معاویه به آنان بپیوندند. خوارج گفتند در صورتی حاضرند

که کسی چونان عمر آن‌ها را رهبری کند. زمانی که امام دریافت که اینان

تسلیم پذیر نیستند، سپاه چهارده هزار نفری خویش را در برابر خوارج

آراست. خوارج جنگ را آغاز کردند. آنها با سرعت بسیار زیادی مضمحل

شده و رهبرانشان کشته شدند.از سپاه امام،کمتر از ده نفر کشته شدند. 




تاریخ: شنبه 11 آذر 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

خزیمه فرزند «ثابت بن فاکّة بن ثعلبه» از خاندان بنی خطمه از قبیله اوس

انصاری است و لقبش «ذو الشهادتین» است که رسول خدا

(صلی الله علیه و آله) این لقب را به او داده و شهادت او را به جای دو شاهد

قبول کرد. [1] او از اصحاب جلیل القدر پیامبر اسلام و از گروه انصار و

کنیه‏ اش «ابو عماره» است.او در جنگ‏های بدر،احد و سایر غزوه‏ ها در رکاب

پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله شرکت جست و در روز فتح مکه پرچم‏دار

بنی خطمه بود.او هم در جاهلیت و هم در اسلام از اشراف و بزرگان طایفه

اوس، و از مشاهیر تهور، غیرت و شهامت در میان این قبیله قدرت‏مند

محسوب می‏ شد. [2] .

خزیمه در میان اصحاب رسول خدا(صلی الله علیه و آله) از معدود کسانی

است، که راه پیامبر خدا صلی الله علیه و آله را پس از رحلتش پویید و از

سیره و سنت، و راه و رسم نبوی عدول نکرد، و هرگز دچار تغییر و تبدل و

لغزش و انحراف فکری نگردید و بر ایمان و اعتقاد راسخ نسبت به ولایت

امیر مؤمنان (علیه‏ السلام) باقی ماند، لذا در جنگ جمل و صفین شرکت

کرد و پس از شهادت عمار یاسر دست به شمشیر برد و جنگ دلاورانه‏ای

کرد تا به دست لشکریان معاویه در سال 37 هجری به شهادت رسید. [3] .

پی نوشت ها:
[1] برای تفصیل بیشتر ر. ک: بحارالانوار، ج 22، ص 141؛ اسد الغابه، ج 2، ص 114؛ الاصابه،

ج 2، ص 278. 
[2] ر. ک: اسد الغابه، ج 2، ص 114؛ الاصابه، ج 2، ص 278؛ شرح ابن ابی الحدید، ج 10،

ص 108؛ طبقات الکبری، ج 4، ص 378؛ سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 112؛ معرفة الصحابه،

ج 2، ص 174. 
[3] ر. ک: رجال کشی، ص 52؛ شرح ابن ابی الحدید، ج 10، ص 109؛ تهذیب التهذیب، ج 2،

ص 557؛ سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 112؛ مستدرک حاکم، ج 3، ص 448؛ معرفة الصحابه،

ج 2، ص 175 و 176


 

خُزَيْمَة‌ فرزند ثابِت بن فاکِه ‌بن ثَعْلَبَة بن ساعده انصاري.که مادرش، كبيشة

دختر اوس بن عدى بن امية بن عامر بن خطمه است.

خزيمه با جميله دختر زيد بن خالد بن مالك از خاندان قوقل، ازدواج کرد و از

او دو فرزند به نام؛ عبد الله و عبد الرحمان به دنيا آمد.

همچنين او از اصحاب برجسته پيامبر اسلام (صلي‌اللّه‌عليه ‌وآله ‌وسلم) و از

ياران مشهور حضرت علي (عليه‌السلام) بوده است.

او از نخستين مردم مدينه بود که به اسلام گرويد و در سلک اصحاب خاص

رسول اکرم درآمد.(1)او را ذو شهادتين لقب دادند از آن جهت که مي گفتند:

که پيامبر (صلي الله عليه و آله) اسبى از مردى اعرابى خريد، در اين هنگام

گروهى از مردم به اعرابي ‏رسيدند و بدون آنكه بدانند آن اسب را پيامبر خدا

(صلي الله عليه و آله) خريده ‏اند با او درباره قيمت اسب گفتگو ‏كردند و

برخى از آنان قيمتى بيشتر از قيمتى كه پيامبر خريده بودند پيشنهاد كردند.

آن مرد عرب همين كه چنين ديد منکر فروختن اسب به پيامبر

(صلي الله عليه و آله) شد و گفت: اگر خريدار اين اسبى آن را به اين قيمت

بخر و گر نه هم اكنون به ايشان مى‏ فروشم. پيامبر فرمودند: مگر من اين

اسب را از تو نخريده‏ ام؟

اعرابي گفت: نه!، من آن را به تو نفروختم.

پيامبر(صلي الله عليه و آله) فرمودند: چنين نيست من آن را از تو خريده‏ ام.

مرد عرب مى‏ گفت: گواهى بياور كه من آن را به تو فروخته‏ ام.

آن گاه خزيمة بن ثابت آمد و گفتگوى پيامبر(صلي الله عليه و آله) و آن مرد

عرب را شنيد؛ و چون شنيد كه آن مرد عرب به پيامبر(صلي الله عليه و آله)

مى‏ گويد گواهى بياور تا گواهى دهد كه من اين اسب را به تو فروخته‏ ام.

خزيمه گفت: من گواهى مى‏ دهم كه آن را به ايشان( پيامبر) فروخته‏ اى.

پيامبر (صلي الله عليه و آله) روى به خزيمه كردند و فرمودند: «به چه دليل

گواهى مى‏ دهى در حالي که تو همراه ما نبودي؟».

خزيمه گفت: به دليل آنكه شما راست مى ‏گوييد. و در آن ماجرا بود که

پيامبر(صلي الله عليه و آله) گواهى و شهادت خزيمه را به جاى گواهى دو

مرد مقرر داشتند.(2)

خزيمة در غزوه بدر و پس از آن در غزوات حضور داشت.(3)

او همچون برخي ديگر از اصحاب رسول خدا(صلي الله عليه و آله)، پس از

رحلت پيامبر به همراه اکثر بني هاشم در امر خلافت به علي (عليه‌السلام)

رجوع کرد و خلافت ابو بکر را نپذيرفت و در اين‌باره با ابوبکر محاجه کرد.

و از ياران خاص امام علي محسوب مي شد؛ و در جنگ جمل، براي ياري

علي (عليه‌ السلام ) اعلام آمادگي کرد و براي جنگ با پيمان شکنان،همراه

امام علي (عليه السلام) از مدينه عازم بصره شد(4).

وي در جنگ صفين از بزرگان سپاه امام علي (عليه السلام) به شمار

مي رفت؛ او در ماجراي جنگ صفين با ايمان به حقانيت امام علي

(عليه السلام)، سرسختانه با سپاهيان معاويه جنگيد و از فريب کاري

معاويه سستي به خود راه نداد و پس از آنکه عمار بن ياسر به شهادت

رسيد، خزيمة به چادر خويش رفت و غسل کرد و سپس به ميدان جنگ

آمد و با ياران معاويه نبرد کرد تا آنکه به شهادت رسيد.(5).(6)


 

 

 




تاریخ: پنج شنبه 13 آذر 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار
چکیده: از نظر اسلام، انسان موجودی مختار و آزاد و در انتخاب
 
عقيده و دین آزاد بوده و در گزينش هيچ دينى مجبور نيست.
 

رهروان ولایت ـ «آزادی» کلمه‌ای است که از آن تعبیرهای مختلفی شده و

هر کسی بر اساس بینش و فرهنگ خود، آن را معنا می‌کند؛ به همین دلیل

است که  سوء استفاده‌های فراوانی از آن شده است. با این‌که آزادی یک

کمال انسانی است و در راستای ارزش‌های ذاتی و فطری انسانی معنا

پیدا می‌کند، عدّه‌ای به اسم آزادی، دین و ارزش‌های دینی را تخریب نموده

و مورد تمسخر قرار می‌دهند و می‌گویند دین،همه آزادی‌ها،از جمله آزادی

بیان و گفتار، تفکر، و خوردن، خوابیدن، نشاط، هنر، موسیقی و سینما و

نوع پوشش و... را از مردم سلب کرده و حتی اجازه نداده و نمی‌دهد مردم

نام دل‌خواه برای فرزندان خود انتخاب کنند.

از نظر اسلام، انسان موجودی مختار و آزاد است و در انتخاب عقيده و دین

آزاد است و در گزينش هيچ دينى مجبور نيست،«لا اكْراهَ فِى الدّينِ قَدْ تَبَيَّنَ

الرُّشْدُ مِنَ الْغَىِّ ....» [بقره/256] و چون پذیرفت، بايد طبق آن رفتار كند؛

اسلام انديشه مفيد و روش‌مند را مى‏‌پذيرد و نه تنها انسان را در بيان

حقيقت‏ رها و آزاد می‌گذارد،بلكه از كسانی‌كه از نيروى بيان و تبليغ حقايق

برخوردارند، می‌خواهد که از گفتن حق ابا نکنند و حق و باطل را با هم در

نیامیزند«يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَأَنتُمْ

تَعْلَمُونَ؛[آل‌عمران/71] اى اهل كتاب، چرا حق را به باطل درمى‌آميزيد و

حقيقت را كتمان مى‌كنيد، با اين‌كه خود مى‌دانيد؟» البتّه آزادى بيان نبايد

موجب تضييع حقوق مادّى و معنوى افراد و جامعه شود.

امیرالمومنین(عليه السلام) خطاب به فرزندش امام حسن مجتبى

(عليه‌السلام) مى‏‌فرمايد: «وَ لاتَكُنْ عَبْدَ غَيْرِكَ وَ قَدْ جَعَلَكَ اللَّهُ حُرّاً؛[1]

پسر من، مبادا بنده ديگرى باشى، خدا تو را آزاد آفريده است، اين نعمت و

موهبت خدادادى را قدر بدان، مبادا نعمت آزادى را از خودت سلب كنى».

آری اسلام این چنین مدافع آزادی است و این‌قدر سفارش و تأکید بر آن

دارد.

در رابطه با آزادی، مهم‌ترین بحث، بحث از مصداق و مفهوم آزادی است؟

و این‌که مقصودمان از آزادی چه نوع آزادی می‌باشد؟

اساساً آزادى را می‌توان به دو قسم تبدیل کرد: 1.آزادی حيوانى 

2.آزادى انسانى.

آزادى حيوانى يعنى آزادى شهوات، آزادى هوا و هوس‏‌ها، آزادى تمايل به

بی‌بندوباری‌ها، آزادى تمايل به انواع فسادها و جنايت‌ها؛ آن آزادی كه

بیشتر در غرب وجود دارد، آزادی نیست بلکه  بی‌بندوباری است،آن‌ها آزادند

 هر طور که دلشان می‌خواهد در فحشا غوطه‌ور شوند و هر جوری دلشان

می‌خواهد عمل كنند. آزادی به شكل غربی موجب تباهی دختران و پسران

می‌شود، که از نظر اسلام و عقل مردود است.

در واقع رهایی از هر حد و حصار جغرافیایی و بیرون بودن از هرگونه حریم

اجتماعی، قانونی و اخلاقی مخصوص حیوانات است؛ اما همین قاعده

حیوانی را اگر نسبت به انسان مطرح کنیم، نه تنها به حقارت او حکم

کرده‌ایم، بلکه بزرگ‌ترین خسارت را برایش به وجود آورده‌ایم و این، همان

حادثه ناگواری است که طی چند قرن اخیر در غرب شروع شده و تحت

عنوان لیبرالیسم سیاسی، فرهنگی و اقتصادی، انسان‌های فراوانی را از

حیات حقیقی دور ساخت و حقیقت انسانیّت را تا مرز نابودی پیش برده

است. ما گوشه‌هایی از آن را در مطلب «تفسیر غلط از آزادی در غرب»

 بیان نمودیم.

آزادی انسانی را باید براساس هویت حقیقی او معنا کنیم، تا به حقیقت

آزادی انسان دست یابیم. اسلام در مورد آزادى انسان به حقايقى توجه

داده است كه فرهنگ غرب هرگز به آن‌ها توجهى نداشته و يا در پاره‌ای از

اوقات عکس آن‌ها عمل كرده است.

اسلام حقيقت انسان را در روح او مى‏‌داند و در صدد حفظ كرامت و حريّت و

آزادى روح اوست؛ اگر مى‏‌گويد انسان باید در ارتباطات، انتخاب‌ها، رفتارها

در چارچوب دین عمل کند و هنر و موسیقی و.... را در مسیر صحیح و

هدفمند هدایت می‌کند‌، اين‌ها براى حفظ كرامت و شخصيّت انسانى است.

بدین معنا که  انسان دارای دو بُعد و در جنبه است، یکی جسم و طبیعت و

دیگری روح و فطرت، در انسان‌شناسی لیبرالیستی انسان یعنی فقط

جسم  و کاری با روح و روان و تأثیر آن در زندگی ندارند، اما از نگاه انسان‌

شناسی اسلامی، حقیقت انسان روح است و آن‌چه که در عالم منشأ اثر

است، روح اوست و جسم کالبدی برای اسقرار روح است.[2]

تمام دستورات و بایدها و نبایدهای اسلام بر اساس رشد و شکوفایی روح

تنظیم شده و آزادی‌های جسم و بخش حیوانی را محدود کرده تا جسم آزاد

شده و رشد یابد. از نگاه اسلام اگر آزادی در مسیر سعادت انسان قرار

گرفته و باعث تعالی فرهنگ و آموزش و پرورش جامعه باشد، امری کاملا

ارزش‌مند می‌باشد و در غیر این‌صورت بی‌ارزش و گاهی ضد ارزش خواهد

بود.اساسا دین آمده است که خوشبختى و رفاه دنیا و آخرت و ابدیّت انسان

را فراهم کند و به این جهت چاره‏اى نيست مگر به آموزه‏ هاى دينى پايبندى

كند.[3]

بنابراین آن واقعيتى كه مقدس است آزادى حيوانى نيست، آزادى انسانى

است و به طور كلى بين آزادى در غرب و مفهوم آزادى در اسلام فرق

اساسى وجود دارد. آزادى در غرب بر مسئوليت نداشتن پايه‌گذارى شده

است، ولى در اسلام بر اساس احساس مسئوليت و عبوديّتِ خداوند متعال،

اين فرق اساسى بين اسلام و دموكراسى غربى است.

 

----------------------------------------------
پی‌نوشت:
[1]. نهج البلاغه، نامه33.
[2]. برای مطالعه بیشتر درباره انسان‌شناسی به پست «خودمان را خوب نمی‌شناسیم» مراجعه شود.
[3]. برگرفته از فرمایشات حضرت امام خمینی(ره) ،صحیفه نور، ج7 ص19ـ 18.




تاریخ: پنج شنبه 9 آذر 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

 

آیا دختران زودتر از پسران به بلوغ عقلی می‌رسند؟

عده‌ای بر این باورند که دختران علاوه بر اینکه از لحاظ جسمی و جنسی
 
 
زودتر از پسران به بلوغ می‌رسند،از لحاظ عقلی و روانی هم رشد بیشتری
 
 
داشته و زودتر کامل می‌شوند. اما عده‌ای زودتر بودن بلوغ شناختی یا
 
همان عقلی در دختر را انکار کرده و می‌گویند در این مسئله جنسیت
 
دخیل نیست و علت اینکه می‌گویند پسر باید بزرگتر از دختر باشد مربوط به
 
موارد دیگری است.
 

رهروان ولایت ـ سوال اصلی این بحث این است که آیا بلوغ عقلی دختران

زودتر از پسران است؟ یعنی در شرایط عادی یک دختر 20 ساله بیشتر از

یک پسر 20 ساله می‌فهمد و درک می‌کند؟عده‌ای بر این باورند که دختران

علاوه بر اینکه از لحاظ جسمی و جنسی زودتر از پسران به بلوغ می‌رسند،

از لحاظ عقلی و روانی هم رشد بیشتری داشته و زودتر کامل می‌شوند.

شاید یکی از علت‌هایی که بعضی از مشاوران تاکید بر بزرگتر بودن پسر

نسبت به دختر در امر ازدواج دارند همین مسئله باشد. اما عده‌ای زودتر

بودن بلوغ شناختی یا همان عقلی در دختر را انکار کرده و می‌گویند در این

مسئله جنسیت دخیل نیست و علت اینکه می‌گویند پسر باید بزرگتر از

دختر باشد موارد دیگری است.

این مسئله را در دو جا می‌شود پی گرفت: یکی در مباحث روانشناسی

رشد که تجربی است و دیگری در متون دینی و بررسی احکام فقهی

متکی به بلوغ و رشد که وحیانی است.

آنچه در روانشناسی رشد مطرح شده اختلاف فیزیولوژیک دختر و پسر را

تایید می‌کند اما در مورد اینکه رشد روانی و عقلی دختر بیشتر از پسر

است، شاهد یقینی ندارد؛ هر چند حدس‌هایی در این باره زده شده است.

البته این به معنای انکار تفاوت دختر و پسر در کسب مهارت‌های مختلف

نیست؛ چون دختر به خاطر طبیعتش بعضی مهارت‌ها را زودتر از پسر یاد

می‌گیرد. چنانچه پسر هم در بعضی از زمینه‌های مثل مواردی که نیاز به

قدرت و زور بیشتر دارد موفق تر عمل می‌کند. اما به طور کلی تفاوت

شناختی ندارند.[1]

در متون دینی آنچه که بیشتر از همه بین دختر و پسر نوجوان اختلاف

گذاشته است، سن تکلیف آن‌ها است؛ به طوری که دختر در 9 سالگی و

پسر در 15 سالگی مکلف می‌شود. چیزی که در پشت پرده این حکم به

وجود اختلاف شناختی بین دختر و پسر دامن می‌زند و موجب شده عده‌ای

بر این عقیده شوند، این است که می‌گویند اگر درک و فهم دختر بیشتر از

پسر نبود، نباید خداوند او را زودتر مکلف می‌کرد. پس چون او بیشتر از

پسر می‌فهمد، لذا تکلیف او به امور شرعی تکلیف به ما لایطاق یعنی

تکلیف به بیش از توان او نیست.

اما مسئله به اینجا ختم نمی‌شود؛ چون در مقابل این مسئله قرائنی وجود

دارد که حاکی از یکسان بودن دختر و پسر در زمینه شناختی است که به

چند مورد آن اشاره می‌کنیم:

1- در بحث تصرفات مالی و اقرار و امثال آن، علاوه بر بلوغ جنسی به

مسئله دیگری به نام رسیدن به حد رشد هم اشاره شده است. در این باره

بین دختر و پسر تفاوتی گذاشته نشده است. این مسئله نشان دهنده

تفاوتی است که دین بین بلوغ و رشد گذاشته است. به عبارتی می‌توان

اینگونه نتیجه گرفت که سن بلوغ ملازم با سن رشد شناختی نیست بلکه

رشد شناختی ملاکی فراتر از این داشته تا فرد متصف به سفیه بودن یا

همان کم خردی نشود. ممکن است گفته شود پس اگر دختر در 9 سالگی

به رشد شناختی نرسیده است چرا مکلف شده است؟ علامه طباطبایی در

این باره می‌گوید: رشد شرطى است که عقل اشتراط آن را در این گونه

امور(امور مالی و اقرار و امثال آن) واجب و لازم مى ‏داند، و اما در امثال

عبادات، بر همه روشن است که هیچ حاجتى به رشد نیست، و همچنین

است در امثال حدود و دیات، چون تشخیص و درک این معنا که زنا بد است

و مرتکب آن محکوم به حدود مى‏ باشد، و نیز زدن و کشتن مردم زشت و

مرتکب آن محکوم به احکام دیات است احتیاجى به رشد ندارد و هر

انسانى قبل از رسیدن به حد رشد نیز نیروى این تشخیص را دارد و درکش

نسبت به این معانى قبل از رسیدن به رشد و بعد از آن تفاوت نمى‏ کند.[2]

بله قطعا مکلف شدن دختر در 9 سالگی و پسر در 15 سالگی فلسفه

خودش را دارد که باید مورد بررسی قرار بگیرد.

2- در روایاتی که به مراحل تربیتی کودک پرداخته شده فرقی بین دختر و

پسر نگذاشته‌اند که این می‌تواند نشان دهنده یکسانی دختر و پسر در

درک و فهم باشد. مثلا امام صادق (علیه السلام) می‌فرمایند:

«هنگامی كه كودك به سه سالگی رسید، «لا اله الاّ الله‌« را به او بیاموزید

و او را رها كنید (همین مقدار كافی است) ! وقتی هفت ماه دیگر گذشت،

«محمد رسول اللّه صلی الله علیه وآله‌« را به او آموزش دهید و سپس او

را رها كنید تا چهار ساله شود. آن گاه «صلوات» فرستادن را به او بیاموزید.

در پنج سالگی به او سَمت راست و چپ را آموزش دهید و قبله را نشان او

داده، بگویید سجده كند. آن گاه او را تا شش سالگی واگذارید؛ فقط پیش

روی او نماز بخوانید و ركوع و سجود را یادش دهید تا هفت سالش هم

تمام شود. وقتی هفت سالگی را پشت سر گذاشت، وضو ساختن را به او

تعلیم دهید و به او بگویید كه نماز بخواند تا هنگامی كه نه ساله شد، وضو

و نماز را به نیكی فرا آموخته باشد. و هنگامی كه آن دو را به خوبی یاد

گرفت، خداوند پدر و مادر او را به خاطر این آموزش‌ها خواهد آمرزید.»[3]

بنابراین با این شواهد نمی‌توان به تفاوت شناختی دختر و پسر حکم کرد.

با این حال آنچه در این نوشتار گفته شده است در حد یک فرضیه است و

برای تثبیت آن نیاز به بررسی بیشتر و دقیق تری دارد که مجال آن در این

نوشتار نیست. بعلاوه بحث در مورد فلسفه اینکه دختر از پسر زودتر مکلّف

 می‌شود می‌تواند در نتیجه این بحث مؤثر باشد که آن هم نیاز به بررسی

جداگانه دارد.

 

پی‌نوشت:

[1] برگرفته از کتاب روانشناسی رشد1

[2] ترجمه المیزان، ج ‏4، ص 275 و 276.

[3] وسائل الشیعة، ج 15، ص 193




تاریخ: پنج شنبه 13 آذر 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

سلمان نزد عموم ياران پيامبر موقعيت بسيار ممتاز و احترام فوق

العاده اى داشت، مثلا در دوران خلافت عمر به عزم زيارت به مدينه

آمد، عمر رفتارى كرد كه هرگز چنين كارى از او سابقه نداشت،

عمر اطرافيان خود را جمع كرد و گفت: زودتر آماده شويد به

استقبال سلمان برويم و سپس به اتفاق ياران خود در كنار مدينه

به استقبال سلمان شتافت!

سلمان فارسی از شخصيت‌ هاى اسلامى بلندآوازه و از صحابه معروف

پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) است. وى با اين كه ايرانى ‌نژاد بود در

ميان عرب‌ ها و مسلمانان حجاز كه غالباً عرب‌ نژاد بودند به مقامى رفيع و

مرتبه‌ اى بلند دست يافت. در سال اول هجرى هنگامى كه پيامبر اكرم

(صلی الله علیه و آله) ميان هر دو نفر از مسلمانان مهاجر و انصار پيمان

برادرى برقرار نمود، ميان سلمان و ابودردا (عويمر بن زيد) نيز عقد اخوت

بست و در اين ماجرا به سلمان فرمود: يا سلمان أنت منا أهل البيت و قد

آتاك الله العلم الاوّل والآخر والكتاب الاوّل والكتاب الآخر؛ اى سلمان، تو از

اهل بيت ما هستى و خداى سبحان به تو دانش نخستين و واپسين را

عنايت كرده است و كتاب اول (نخستين كتابى كه بر پيامبران الهى نازل

شده بود) و كتاب آخر (قرآن مجيد) را به تو آموخته است.[۱]

داستان زندگی سلمان از زبان خودش

پدرم ملكى داشت،روزى من را به آن جا فرستاد. از خانه بيرون آمدم در راه

گذارم به معبد نصارى افتاد، از داخل معبد صداى خواندن دعا و نماز به

گوشم رسيد، داخل شدم تا ببينم چه می‌‌كنند، دعا و نماز آنها، مرا تحت

تأثير قرار داد، با خود گفتم:اين دين بهتر از دينى است كه ما داريم تا غروب

آفتاب همان جا ماندم و به ملك پدر و نزد او برنگشتم تا اين كه كسى را به

دنبال من فرستاد. وقتى كه وضع و دين نصارى مرا تحت تأثير قرار داد از

مركز دين آنها پرسيدم گفتند: در شام است.

موقعى كه نزد پدرم برگشتم به او گفتم: گذار من به مردمی‌‌ افتاد كه در

كنيسه خود نماز می‌‌خواندند، از نماز آنها خيلى خوشم آمد، فكر كردم دين

آنها بهتر از دين ما است، پدرم خيلى با من بحث و جدل كرد، من نيز با او

مشاجره كردم، پدرم من را زندانى ساخت و زنجير بر پاهاى من بست!

به نصارى پيام فرستادم كه من دين آنها را اختيار كرده ام و درخواست

كردم وقتى كه قافله اى از شام بر آنها وارد می‌‌شود، پيش از آن كه به

شام برگردند، مرا خبر كنند تا همراه قافله به شام بروم. آنها نيز چنين

كردند، زنجير را پاره كردم و از زندان گريخته با آن ها به شام رفتم، آنجا

پرسيدم عالم بزرگ شما كيست؟

گفتند: اسقف رئيس كنيسه است، نزد او رفتم و داستان خود را براى او

تعريف كردم و نزد او ماندگار شدم، در اين مدت خدمت می‌‌كردم، نماز

می‌‌خواندم و درس می‌‌آموختم، اين اسقف در دين خود مرد بدى بود چون

صدقه ها را از مردم جمع آورى می‌‌كرد تا در ميان مستحقان تقسيم كند

ولى آن را براى خود می‌‌اندوخت و ذخيره می‌‌كرد.

او بعد از مدتى از دنيا رفت. ديگرى را جانشين او قرار دادند، من در دين آنها

كسى را نديدم كه به امور آخرت راغب تر و به دنيا بى اعتناتر و در عبادت

كوشاتر از او باشد.

آنچنان محبتى نسبت به او پيدا كردم كه فكر نمی‌‌كنم پيش از آن، كسى را

آن اندازه دوست داشته باشم، وقتى كه مرگ او فرا رسيد، گفتم: چنان كه

می‌‌بينى پيك اجل فرا رسيده، چه دستورى به من می‌‌دهى و به التزام

خدمت چه كسى وصيت می‌‌كنى؟ گفت: پسرك من، كسى را مثل خودم

سراغ ندارم مگر مردى كه در موصل هست. وقتى او از دنیا رفت نزد مرد

موصلى رفتم و جريان را به او گفتم و مدتى نزد او ماندم.

بعد از مدتى مرگ او نيز دريافت. از آينده خود سؤال كردم، من را به عابدى

كه در «نصيبين» بود. راهنمائى كرد نزد او رفتم و جريان خود را به او گفتم

و سپس مدتى نزد او ماندم. زمانى كه اجل او نيز فرا رسيد، از آينده خود

سؤال كردم.

گفت: بعد از من حق با مردى است كه در «عموريه» (يكى از نقاط روم)

اقامت دارد نزد او سفر كردم و همان جا ماندم و براى امرار معاش خود،

چند تا گاو و گوسفند دست و پا كردم. بعد از مدتى اجل او نيز فرا رسيد، به

او گفتم: من را به التزام خدمت چه كسى وصيت می‌‌كنى؟

 

گفت:پسرك من، كسى را سراغ ندارم كه عينا مثل ما باشد تا به تو معرفى

كنم ولى تو در عصرى زندگى می‌‌كنى كه نزديك است پيامبرى مبعوث

شود كه آئين او بر اساس آئين حق حضرت ابراهیم استوار است و به

سرزمينى كه داراى نخلستان و بين دو حره [۲] واقع شده است، هجرت

می‌‌كند.

اگر توانستى خود را به او برسانى غفلت نكن، او داراى علائم و نشانه

هائى است كه پنهان نمی‌‌ماند: او صدقه نمی‌‌خورد ولى هديه را قبول

می‌‌كند، ميان دو كتف او نشانه نبوت نقش بسته است، اگر او را ببينى

حتما می‌‌شناسى.

روزى قافله اى می‌‌گذشت، از وطنشان سؤال كردم، فهميدم كه آنان از

مردمان جزيرة العرب هستند به آنها گفتم: اين گاوها و گوسفندهاى خود را

به شما می‌‌دهم در برابر اين كه من را همراه خود به وطنتان ببريد، گفتند:

قبول كرديم.

من را همراه خود بردند تا به وادى القرى رسيديم در آنجا بود كه به من ظلم

كردند و مرا به يك نفر يهودى فروختند! در آنجا درختان خرماى فراوان ديدم،

گمان كردم همان شهرى است كه براى من تعريف كرده اند، همان جائى

كه بزودى شهر هجرت پيامبرى خواهد شد كه جهان در انتظار ظهور او بود

ولى افسوس اين، آن نبود!

نزد شخصى كه من را خريده بود، ماندم تا اين كه روزى يك نفر از يهود

بنى قريظه نزد وى آمد و مرا خريد و با خود بيرون برد تا وارد شهر مدينه

شديم به محض اين كه مدينه را ديدم، يقين كردم همان شهرى است كه

صفات آن را براى من تعريف كرده اند، نزد آن شخص ماندم در باغ خرمائى

كه وى در زمين بنى قريظه داشت كار می‌‌كردم تا آن كه خدا پيامبر را

برانگيخت و پيامبر سالها پس از بعثت، به مدينه هجرت نمود و در قبا در

ميان طايفه «بنى عمرو بن عوف» فرود آمد.

من روزى بالاى درخت خرما بودم، مالك من زير درخت نشسته بود. ناگهان

يكى از عموزادگان وى از يهود، نزد او آمد و با او به گفتگو پرداخت و گفت:

خدا قبيله بنى قيله را بكشد. در قبا براى مردى كه تازه از مكه آمده، سر

و دست می‌‌شكنند. گمان می‌‌كنند او پيامبر است!

همين كه او نخستين جمله را گفت، چنان لرزه بر اندامم افتاد كه از شدت

آن درخت خرما به حركت درآمد، به طورى كه نزديك بود بر سر مالك خود

بيفتم! به سرعت پائين آمده گفتم: چه گفتى؟ چه خبر است؟! صاحبم

دست ها را بلند كرده مشت محكمی ‌‌به من فرو كوفت و گفت: اين حرفها

به تو چه مربوط است؟ تو دنبال كارت برو!

سركار خود برگشتم، چون شب شد هر چه پيش خود داشتم جمع كردم و

راه قبا را در پيش گرفتم، در آنجا بود كه خدمت پيامبر رسيدم و وقتى داخل

شدم ديدم چند نفر از يارانش همراه او هستند، گفتم: شما لابد غريبه و از

وطن دور هستيد و احتياج به طعام و غذا داريد،من مقدارى غذا همراه دارم

نذر كرده ام آن را صدقه بدهم، چون محل اقامت شما را شنيدم شما را از

همه كس نسبت به آن سزاوارتر ديدم لذا آن را پيش شما آورده ام، بعد

خوراكى را كه همراه داشتم زمين گذاشتم.

پيامبر به اصحاب خود گفت: بخوريد به نام خدا ولى خودش خوددارى كرد و

اصلا دست به سوى آن دراز نكرد.با خود گفتم اين يكى او صدقه نمی‌‌خورد!

آن روز برگشتم، فردا دوباره نزد پيامبر رفتم و مقدارى غذا بردم به او گفتم:

ديروز ديدم از صدقه نخوردى، نزد من مقدارى خوراك بود، دوست داشتم تو

را بوسيله اهداء آن احترامی‌‌ كرده باشم. اين را گفتم و غذا را در برابرش

نهادم به اصحاب خود گفت: بخوريد به نام خدا و خودش نيز با آنها ميل

فرمود، با خود گفتم: اين دومی ‌‌او هديه می‌‌خورد!

آن روز نيز برگشتم و مدتى نتوانستم به ملاقات او بروم پس از چندى باز

رفتم، او را در بقيع يافتم كه دنبال جنازه اى آمده بود و اصحاب همراهش

بودند،دو عبا همراه داشت يكى را پوشيده و ديگرى را به شانه انداخته بود

سلام كردم و پشت سرش قرار گرفتم تا قسمت بالاى پشتش را ببينم،

فهميد مقصود من چيست. عبا را از پشت خود بلند كرد، ديدم علامت و مهر

نبوت، چنان كه آن شخص براى من توصيف كرده بود، ميان دو كتفش

پيداست خود را به قدمهايش انداختم بر پاهايش بوسه زدم و گريه كردم،

من را نزد خود فراخواند، در محضرش نشستم و ماجراى خود را چنان كه

اكنون براى شما نقل می‌‌كنم از اول تا آخر حكايت كردم. بعد، اسلام اختيار

كردم ولى بردگى ميان من و شركت در جنگ بدر و غزوه احد مانع شد.

روزى پيامبر فرمود: با صاحب خود مكاتبه كن تا تو را آزاد كند.[۳]با صاحبم

مكاتبه كردم،پيامبر به مسلمانان امر فرمود تا من را در پرداخت قيمتم يارى

كنند،در پرتو عنايت خدا آزاد گرديدم و به عنوان يك نفر مسلمان آزاد زندگى

كردم و در جنگ خندق و ساير جنگهاى اسلامی‌‌ شركت نمودم.[۴]

 

نقش سلمان در جنگ خندق

در سال پنجم هجرت عده اى از سران يهود به منظور دسته بندى و عقد

اتحاد ميان عموم مشركين و تمام قبايل و دسته ها، بر ضد پيامبر اسلام و

مسلمانان به مكه رفتند تا از آنها پيمان بگيرند كه همگى در جنگ مهمی‌‌

شركت جويند كه ريشه دين جديد را بركنند و يهود را يارى كنند و همگى

صف واحدى تشكيل دهند تا اساس آن دين را براندازند.

نقشه خائنانه جنگ چنين طرح شد كه سپاه قريش و قبيله غطفان، مدينه،

پايتخت حكومت اسلامی ‌‌را از خارج مورد حمله و ضربت تهاجمی‌‌قرار دهند

و در همان حال قبيله بنى قريظه كه در مدينه سكونت داشتند، از داخل

مدينه و از پشت سر صفوف مسلمانان، حمله را شروع كنند و به اين ترتيب

مسلمانان را در ميان دو سنگ آسياى جنگ قرار داده كاملا خرد كنند و چنان

بلائى بر سر مسلمانان آوردند كه هرگز فراموش نكنند.

در چنین موقعیتی سلمان به تبع آنچه در وطن خود ايران، از وسائل و

نقشه هاى جنگى ديده بود و از آنها اطلاع داشت، طرحى خدمت پيامبر

عرضه داشت كه در هيچ يك از جنگ هاى عرب سابقه نداشت و مردم عرب

اصولا تا آن روز كوچكترين آشنائى با آن طرح نداشتند. پيشنهاد او اين بود

كه: خندقى كنده شود كه تمام منطقه باز و بلا مانعى را كه در اطراف

مدينه است، حفظ كند.

این طرح مورد اتقبال پیامبر واقع شد و نتیجه پیروزی سپاه اسلام را به

دنبال داشت.

 

واقعه سنگ در مسیر حفر خندق

 

در ايام حفر خندق، سلمان در ميان مسلمانان كه همگى مشغول كندن

خندق و تلاش و كوشش بودند، در محل مأموريت خود قرار می‌‌گرفت.

پيامبر نيز هماهنگ با ساير مسلمانان ضربات كلنگ را بر زمين وارد می‌‌آورد

روزى در قسمتى كه سلمان با گروه خود كار می‌‌كرد، كلنگ ها بر سنگ

سياه رنگ بسيار سختى برخورد.

 

سلمان مردى قوى بنيه و داراى بازوان نيرومند بود به طورى كه يك ضربت

بازوى پر قدرت او سختترين سنگها را می‌‌شكافت و ريزه هاى آن را به

اطراف پراكنده می‌‌ساخت ولى وقتى كلنگ او به اين سنگ رسيد در برابر

آن عاجز ماند. به ياران خود گفت: كار اين سنگ بر عهده همگى شماست

ولى بزودى ناتوانى آنها نيز آشكار گشت.

 

سلمان نزد پيامبر رفت و اجازه خواست براى رهائى از مشكل كندن آن

سنگ سخت و استوار، مسير خندق را تغيير دهند. پيامبر به اتفاق سلمان

آمد تا آن زمين و سنگ را شخصا مشاهده نمايد وقتى ملاحظه كرد، كلنگى

طلبيد و به ياران خود فرمود كمی‌‌ دورتر بروند تا ريزه هاى سنگ به آنها

اصابت نكند.

 

آنگاه نام خدا را بر زبان جارى ساخت و هر دو دست را كه دسته كلنگ را

محكم گرفته بود،با اراده آهنين بلند كرده چنان بر سنگ فرود آورد كه سنگ

شكافته شد از شكاف بزرگ آن برق و شعله بلندى به هوا برخاست!

 

سلمان می‌‌گويد: من شخصا آن شعله را ديدم كه اطراف مدينه را روشن

ساخت، پيامبر صدا زد: الله اكبر! كليدهاى سرزمين ايران به من داده شد،

كاخ هاى حيره و مدائن كسرى بر من روشن گرديد، بى شك امت من بر آن

ممالك غلبه خواهند كرد بعد كلنگ را بلند نمود و ضربت دوم را فرود آورد،

عين همان پديده تكرار شد. از سنگ شكافته شده، برقى جهيد و شعله

هاى نورانى به هوا برخاست و پيامبر تهليل و تكبير بر زبان جارى ساخت و

گفت: الله اكبر! كليدهاى سرزمين روم به من عطا شد، اين شعله كاخهاى

آنجا را بر من روشن ساخت، بى شك امت من بر آن جا غلبه خواهند كرد.

 

سپس ضربت سوم را وارد ساخت، سنگ استوار و سرسخت تسليم شد و

در برابر نيش كلنگ پيامبر از جا تكان خورد و برق درخشان و خيره كننده اى

از خود ظاهر ساخت، پيامبر تكبير گفت. مسلمانان نيز با او هم صدا شدند

پيامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: هم اكنون كاخ هاى سوريه، صنعاء و

ساير كشورهاى روى زمين را كه بزودى پرچم اسلام در آسمان آنها به

اهتزاز در خواهد آمد، می‌‌بينم.مسلمانان با اعتقاد كامل فرياد برآوردند: اين،

وعده اى است كه خدا و پيامبر او داد بى شك خدا و پيامبر راست می‌‌گويند

 

سلمان پس از رحلت پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم)

وى پس از رحلت پيامبر (صلی الله علیه و آله) به كوفه رفت و تا مدتی در

آن جا مقيم گرديد.

نقش سلمان در فتح مدائن

سلمان فارسي در فتح مداين نقش ویژه ای داشت.هنگامي که مسلمانان

وارد مداين شدند و قصرها را يک به يک مي‌گشودند، نگهبانان يکي از

قصرها در برابرشان مقاومت کردند. در اين کاخ سرداران چابک و نيرومندي

بودند که نمي‌خواستند به سادگي تسليم شوند.سلمان نزد ‌آنان رفت و به

زبان پارسي خطاب به ايشان گفت: انسان تا زماني با جان و مال خويش

مي‌جنگد که رهايي يابد؛ در حالي که براي شما نجاتي نمي‌بينم؛ زيرا

کسرا در مقابل ارتش اسلام عقب‌‌نشيني کرده و متواري شده است و بر

مقر حکومتش دست يافته‌اند؛ چنان‌‌که سربازي از او در مداين باقي نمانده

است. شايسته است با دست خود، خويشتن را به هلاک نيافکنيد و تسليم

شويد. آنان از اين سخن سلمان خشمگين شده، به سويش تيراندازي

کردند. آنگاه از او پرسيدند: تو که هستي؟! او ماجراي زندگي خويش و

چگونگي آشنايي با رسول اکرم(صلی الله علیه و آله)را برايشان بازگو کرد

و از کرامت‌هاي اخلاقي و فضايل آن حضرت سخن‌ها گفت. ايرانيان تسليم

گرديدند و دروازه‌هاي قصر را گشودند و از آن خارج شدند.

سلمان در ميان رزمندگان، افزون بر اين که به زهد و قناعت معروف بود، از

مرگ هراسي نداشت و در ميان صفوف مسلمانان، حضوري دليرانه داشت

و در برابر ايرانياني که در دفاع از هويت و بلادشان مبارز مي‌طلبيدند،سينه

سپر مي‌کرد و از ايشان دلهره‌اي نداشت. اين شهامتش از قلبي آکنده از

ايمان و پارسايي سرچشمه مي‌گرفت.

به نوشته برخي مورخان سلمان ضمن عمليات رزمي، سفير و مترجم

مسلمان نيز بود. هنگامي که مسلمانان سرزمين مداين را فتح کردند،

عده‌اي از ايرانيان در قصر ابيض پناه گرفتند. سلمان فارسي از آنان

خواست که از مردم «بَهرَسير»عبرت آموزند و ايشان را ميان سه امر مخير

گرداند: اسلام آورند؛ جزيه بدهند؛ به نبرد ادامه دهند. سرانجام بعد از

مذاکرات سلمان فارسي، پذيرفتند که جزيه دهند.

سلمان در نبرد مداين نقش تبليغاتي و ارشادي نيز داشت و در تشويق

سپاهيان و تقويت روحيه آنان، اهتمام مي‌ورزيد. هنگام عبور از دجله،

مسلمانان ترديد‌هايي داشتند، اما سلمان آنان را تشويق کرد که چگونه با

اسب از آب بگذرند و گفت: همان‌گونه که خشکي‌ها رام مسلمين است،

آب‌ها نيز تسليم خواهند بود و سوگند ياد کرد همان‌گونه که گروه گروه به

آب وارد مي‌شويد، از آن بيرون خواهيد آمد و نگران نباشيد.

سلمان فارسي و حذيفة بن يمان مأمور شدند تا سرزمين مناسبي را

برگزينند که با خلق و خو و شيوه زندگي اعراب سازگاري داشته باشد.

سرانجام در محرم سال 17 هجري و حدود يک سال و دو ماه پس از فتح

مداين، سرزميني که بعدها کوفه نام گرفت، انتخاب شد و سعد بن ابي‌‌

وقاص براي اسکان قواي نظامي و قبايل مهاجر در اين ناحيه تلاش کرد.

سلمان و امارت مدائن

سلمان فارسي با استناد به سخنان و نصوصي که از حضرت پيامبر ديده و

شنيده بود، بر اين اعتقاد بود که علي بن ابي‌طالب(علیه السلام) جانشين

راستين و بر حق رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) است. بنابراين همواره

از حکومت وقت انتقاد مي‌کرد؛ اما با اين وصف، حکومت مداين را پذيرفت؛

زيرا در اين مسئوليت خطير، رضاي پروردگار و صلاح بندگان خدا را مي‌ديد.

البته سلمان بي‌اذن امير مؤمنان(علیه السلام) اين مقام را نپذيرفت. هدف

خلفا اين بود که ولايتمداراني چون سلمان را با اعطاي اين مناصب،

خاموش کنند و مترصد آن بودند که وي مرتکب خطايي شود تا آن را

دستاوير حذفش قرار دهند؛ اما سلمان از اين آزمون سربلند بيرون آمد.

چون سلمان به حوالي مداين رسيد، مردم به استقبالش شتافتند و

خواستند که او را در کاخ سفيد مسکن دهند؛ اما او نپذيرفت و گفت: من در

ميان مردم و در محل رفت و آمد آنان (در بازار شهر) ساکن مي‌شوم تا در

دسترش همه باشم و هرگاه کسي شکايتي يا مشکلي دارد، بتواند به

آساني مرا ببيند. سلمان تنها از حاصل دست‌‌رنج خويش استفاده مي‌کرد

و پيش از اين‌‌که به فرمانداري مداين منصوب شود، از ليف خرما سبد

مي‌بافت و از اين راه زندگي مي‌گذراند. زماني هم که به امارت رسيد، در

بازار شهر دکاني اجاره کرد تا از نزديک شاهد مشکلات مردم باشد و گره

از مشکلاتشان بگشايد.

او تمام فقيران، کارگران و اهل حرفه‌ها و فنون را فراخواند و گفت: شما را

براي امر مهمي فراخوانده‌ام؛ بدانيد که اسلام تکاثر و جمع‌آوري افراطي

اموال را منع کرده است. اي صنعت‌گران! شما را دعوت کردم که بگويم من

از شما حمايت مي‌کنم و درب دکانم بر روي شما گشوده است. از اهل هر

حرفه و فني مي‌خواهم که نماينده‌اي براي خود برگزيند تا هر گاه

مسئله‌اي يا مظلمه‌اي پيش آمد، به بزرگ آن حرفه مراجعه کند. خداوند

دوست دارد که انسان از محصول تلاش خود بهره برد، ولي من تمام

دريافتي خود از بيت‌‌المال را که پنج‌‌هزار درهم است،به محرومان و بينوايان

مي‌دهم و خود سبد مي‌بافم و از ثمره کارم بهره‌برداري مي‌کنم. صداي

مردم از هر جانب بلند شد که اين روشي شگفت است! اي امير! اينها را

تاکنون نشنيده بوديم. سلمان گفت: اين اسلام راستين است.

وفات سلمان

سرانجام در سال 35 هجرى قمرى در آخر خلافت عثمان و به قولى در اول

سال 36 هجرى قمرى، بدرود حيات گفت.[۵] وى در مدائن وفات يافت و

حضرت على علیه‌السلام در عالم معنى و غيب، خود را به مدائن رسانيد و

او را غسل و كفن كرد و بر جنازه اش نماز خواند و در همان جا دفن نمود.

هم اكنون مرقد او زيارتگاه شيفتگان حقيقت و معرفت است.

فضائل سلمان

سلمان مدتى با ابودرداء در يك خانه زندگى می‌‌كرد، ابو درداء روزها روزه

می‌‌گرفت و شب ها شب زنده دارى می‌‌نمود، سلمان به اين طرز عبادت

افراطى او اعتراض می‌‌كرد.

روزى سلمان اصرار كرد او را از روزه منصرف سازد، البته روزه او مستحبى

بود، ابودرداء با لحن عتاب آميزى گفت: آيا تو من را از بجاآوردن روزه و نماز

در پيشگاه پروردگارم باز می‌‌دارى؟

سلمان جواب داد: بى شك چشمان تو حقى بر تو دارند، زن و فرزندان تو

نيز حقى بر گردن تو دارند، روزه بگير ولى گاهى هم افطار كن، نماز بخوان

به مقدار احتياج نيز به خواب و استراحت بپرداز.

اين جريان به گوش پيامبر رسيد، فرمود: سينه سلمان پر از علم است.

پيامبر مكرر، هوش سرشار، و علم او را می‌‌ستود، همچنان كه خوى و دين

وى را نيز مورد ستايش قرار می‌‌داد. روز خندق، انصار می‌‌گفتند: سلمان از

ماست. مهاجران می‌‌گفتند: نه، سلمان از ماست، پيامبر آنان را صدا زد و

فرمود: سلمان از ما اهلبيت است! راستى او به اين شرافت سزاوار بود.

على بن ابيطالب او را لقب لقمان حكيم داده بود. بعد از مرگش از على

درباره او سؤال كردند فرمود: او مردى بود از ما و دوستدار ما اهل بيت،

شما چگونه می‌‌توانيد مردى مثل لقمان حكيم پيدا كنيد؟ او مراتب علم را

دارا بود و كتب پيامبران گذشته را خوانده بود، راستى او درياى علم و

دانش بود.

سلمان نزد عموم ياران پيامبر موقعيت بسيار ممتاز و احترام فوق العاده اى

داشت، مثلا در دوران خلافت عمر به عزم زيارت به مدينه آمد، عمر رفتارى

كرد كه هرگز چنين كارى از او سابقه نداشت، عمر اطرافيان خود را جمع

كرد و گفت: زودتر آماده شويد به استقبال سلمان برويم و سپس به اتفاق

ياران خود در كنار مدينه به استقبال سلمان شتافت!

سلمان از روزى كه اسلام اختيار كرد و ايمان آورد، شخصيتى به تمام

معنى آزاده، مجاهد و عابد به شمار می‌‌رفت. او مقدارى از عمر خود را در

دوران خلافت ابوبكر مقدارى در دوران عمر و از آن پس در زمان عثمان

سپرى كرد و در ايام خلافت عثمان چشم از اين جهان فرو بست و به

جهان ابدى گشود.

 

پی‌نوشت:
این مطلب به نقل از سایت دانشنامه اسلامی می‌باشد.
[1] سيد تقى واردى، روز شمار تاريخ اسلام، جلد دوم (ماه صفر) به نقل از الرياض

النظرة (المحب الطبري)، ج 1، ص 197 و سير أعلام النبلاء (ذهبي)، ج 1، ص 142.
[2] حره عبارت از سرزمينى است كه سنگ هاى سياه و آتش فشانى از دوره هاى

ژئولوژى در آن پراكنده شده باشد و معادل آن در فارسى سنگستان است. اتفاقا موقعيت

شهر مدينه عينا از اين قرار است به اين معنى كه اطراف آن را سنگهاى سياه و پراكنده

كه از بقاياى ادوار گذشته زمين است فراگرفته است.
[3] مكاتبه عبارت است از اين كه برده با صاحب خود قرار داد ببندد كه: هر وقت قيمت

خود را به صاحبش بپردازد، آزاد گردد و از آن پس آزادانه كار كند تا مبلغ مورد توافق را

تأمين نمايد و چون اين قرارداد را می‌‌نوشتند، مكاتبه ناميده شده است.
[4] اين حديث كه با مختصر تصرف از سلمان فارسى نقل گرديد خود او آن را براى

ابن عباس حكايت كرده و ابن سعد در كتاب الطبقات الكبرى، ج4، ط بيروت نقل نموده

است.
[5] اسد الغابة فى معرفة الصحابه (ابن اثير)، ج 2، ص 328؛ رجال حول الرسول

(خالد محمد خالد)، ص 61



ادامه مطلب...
تاریخ: پنج شنبه 10 آذر 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

شهید آیت الله سیدحسن مدرس، از بزرگ مردان تاریخ ایران زمین است.

او که حدود هفده سال، از 1289 تا 1307 نماینده مجلس بود، هیچ گاه از

راه انقلابى خویش پشیمان نشد و در طول این مدت، با جسارت و شجاعت

شگفت انگیز به مبارزه با استبداد و استعمار پرداخت و سرانجام جان خود

را نیز در این راه فدا کرد. انتخاب سال روز شهادت وى به عنوان روز مجلس

از سوى مجلس شوراى اسلامى، به ماندگارى نام و یاد او در خاطرها و

شناخت هر چه بیشتر این عالم انقلابى کمک خواهد کرد. در این مقاله،

به زندگى آن بزرگ مرد و نیز روز مجلس مى پردازیم.

آیت الله سیدحسن مدرس به اتفاق فرزندش ، عبدالباقی مدرس

 

آیت الله سیدحسن مدرس(ره)

به اتفاق عده ای از نمایندگان اقلیت دوره پنجم مجلس شورای ملی

 

زندگى نامه شهید آیت الله سید حسن مدرس (ره) مدرس

سیدحسن قمشه اى اسفه اى، مشهور به مدرس، در سال 1287 هجرى

قمرى برابر با 1249 خورشیدى، در خانواده اى از سادات طباطبایى ساکن

سرابه، از توابع زواره اردستان به دنیا آمد. پدرش، سید اسماعیل، زندگى

خود و خانواده اش را در کمال سادگى و قناعت اداره مى کرد.

میرعبدالباقى، پدربزرگ مدرس، مرد زاهد و عابدى بود که از سال ها

پیش در قُمشه (شهرضاى کنونى) سکونت داشت. مدرس به همراه پدر

ره سپار قمشه شد و مدت ده سال در آن شهر، مقدمات ادبیات عرب و

فارسى را فراگرفت. او شانزده سال بیشتر نداشت که براى ادامه تحصیل

به اصفهان رفت و حدود سیزده سال در آن شهر اقامت گزید. پس از آن،

راهى نجف اشرف شد و هفت سال در آن مکان مقدس به تحصیل علم

پرداخت. وى در دوره دوم مجلس شوراى ملى از طرف علماى نجف، به

عنوان یکى از پنج مجتهدى که قوانین مصوّب مجلس را براى مغایر نبودن

با موازین شرع نظارت مى کردند، برگزیده شد. او سرانجام جان خویش

را بر سر مخالفت با رضاخان پهلوى گذاشت و به درجه والاى شهادت

رسید.

 

نظر مدرس درباره مجلس

در دیدگاه مدرس، مجلس قانون گذارى به دلیل تشکیل شدن از نمایندگان

مردم کشور، به منزله عصاره ملت و مرکز ثقل مملکت است. وى مجلس

را رقم زننده امور ملت و تنها مرجع تصمیم گیرنده در مملکت مى دانست.

مدرس معتقد بود هیچ قانون، مصوّبه و امتیاز بدون نظر و تصویب مجلس،

قانونى نیست. وى در جلسه 25 اسفند 1302 در بیان مقام و منزلت

مجلس مى گوید: «این مجلس را به منزله تمام ایران مى دانم. مثل این

است که سى کُرور اهالى ایران در اینجا تشریف دارند».

 

دیدگاه امام خمینى رحمه الله درباره شهید مدرس

امام خمینى رحمه الله در مورد مدرس مى فرماید: «مرحوم مدرس که به

امر رضاخان ترور شد، از بیمارستان پیام داد به رضاخان بگویید من زنده

هستم. مدرس حالا هم زنده است. مردان تاریخ تا آخر زنده اند. ... یک

شخص روحانى که لباسش از سایر اشخاص کمتر بود و کرباس به تن

مى کرد. او در مقابل قدرت زیاد رضاخان ایستاد و آن طور هجوم کرد به

مجلس که نگذاشت رضاخان کارى بکند و در حالى که عمال رضاخان با

هم زنده باد زنده باد مى گفتند، ایستاد و گفت که مرده باد رضاخان و

زنده باد من. یک همچون مرد قدرتمندى بود، براى اینکه الهى بود.

مى خواست براى خدا کار بکند و از کسى نمى ترسید. ... مدرس یک

ملاى دین دار بود چندین دوره زمام دارى مجلس را داشت و از هر کس

براى او استفاده مهیاتر بود. بعد از مردن چه چیز به جاى خود گذاشت،

جز شرافت و بزرگى. ما مى گوییم مثل مدرس ها باید بر رأس هیئت

تقنینیه و قواى مجریه و قضایى واقع شود»

آیت‌الله سیدحسن مدرس(ره)

پس از جان سالم به در بردن از ترور در بیمارستان


آیت‌الله سید حسن مدرس در جوانی با سواران بختیاری

 


آیت‌الله سید حسن مدرس در یکی از جلسات دوره ۱۶ مجلس

 

نمایی از محل شهادت آیت‌الله سید حسن مدرس(ره)

 






تاریخ: چهار شنبه 10 آذر 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار
 
 
به مناسبت 9 صفرالمظفر سالگرد شهادت عمار یاسر
 

 
به مناسبت شهادت عمار بن یاسر؛ 
 
عمار، مرد جهاد در راه حق  
 
عمار بن یاسر در زمان خلافت امیرمؤمنان علیه السلام چون گوهر شب
 
 
چراغى مى‌درخشید و فضاى تاریک جان و افکار برخى افراد سطحى‌نگر
 
و کج اندیش را روشن مى‌ساخت و سخن نغز پیامبر اسلام(ص) که خطاب
 
به او فرموده بود: «اگر همه مردم از راهى و على بن ابى طالب از راه
 
دیگرى رفت، تو همان را برگزین که علی برگزیده است» را آویزه گوش
 
خود داشت.
 
زمانی که همه ادیان الهی به دست بشر دستخوش تغییر و تحول گشته
 
بود و از آن حال روحانی خارج و به ادیان حداقلی با ارضای حداکثری نفس
 
همراه گشته بود و درست در زمانی که ابلیس پیروزی خود را بر اهل حق
 
قطعی می دانست، به یکباره ندای حق این بار از مکانی سر بر آورد که
 
زمانی محل عبادت اولیای خدا بود، ولی در آن زمان محل اصلی فسق و
 
جهل مطلق شده بود؛ منظور از جهل، کجی راه است و اعراب جاهلی
 
انسان های باهوشی بودند.
 
طبق معمول، اهل باطل به سرکردگی ابلیس پا به میدان گذاشته و جمع
 
 
شدند تا نور الهی را خاموش کنند؛ اما خواست و مشیت خدا و سختی
 
هایی که اهل حق کشیدند، سبب شد این نور الهی درخشان تر گردد و
 
 
عالم گیر شود. یکی از افراد اهل حق که سختی های بسیاری در این راه
 
 
مقدس کشید و سهمی در گسترش این نور الهی داشت، عمار ابن یاسر
 
 
بود که خلاصه‎ای از زندگانی و مجاهدت هایش را از نظر می گذرانیم.
 
خلاصه زندگینامه:
 
نام: عمار بن یاسر
 
کنیه: ابویقظان
 
القاب: طیب، مطیب، مذحجى عنسى و مولا بنى مخزوم
 
سال تولد: 43 پیش از بعثت
 
سال شهادت: 9 صفر سال 37 هجری قمری
 
اسلام آوردن عمار و یاسر
 
پیامبر خدا(ص) در خانه اَرقَم بود که عمار به دیدارش آمد. آمده بود تا
 
 
سخنان آن حضرت را بشنود؛ کلمات آسمانی که از پیامبر به گوشش
 
رسیده بود، او را سخت شیفته کرده و نفس الهی رسول خدا
 
 
(صلی الله علیه و آله)، پنجره ای رو به آسمان به رویش گشود بود. او را پر
 
 
پرواز بخشیده بود تا در بلندای آسمان توحید پرگشاید و از شمیم دل افزای
 
مسلمانی جانی تازه بگیرد.
 
تا شب نزد پیامبر(ص) ماند و شبانه، پنهانی به خانه اش برگشت.
 
 
عمار یاسر، از نخستین کسانی بود که در بیابان غفلت، جهل و تاریکی دل
 
به نور ایمان روشن کرد و اسلام آورد و به یگانگی خدا و رسالت رسول خدا
 
(صلی الله علیه واله وسلم) شهادت داد؛ هنوز زمانی از اسلام آوردن او 
 
نمی گذشت که گرفتار شکنجه های کفار قریش شد.
 
یاسر و همسرش سمیه جان خود را در راه آیین توحید و در زیر شکنجه
 
‏ های ابوجهل و همفکرانش از دست دادند. عمار فرزند جوان آن دو، در
 
 
سایه شفاعت جوانان مکه و ابراز انزجار صوری از اسلام، نجات یافت.
 
خداوند این کار عمار را با آیه زیر بی اشکال اعلام کرد و فرمود: «الا من
 
اکره و قلبه مطمئن بالایمان؛ مگر آن کس که(به گفتن سخن کفر) مجبور
 
 
گردد، در حالی که قلب او با ایمان آرام است.»(نحل:106)
 
وقتی داستان عمار و اظهار کفر او به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم
 
گزارش شد، آن حضرت فرمود: نه، هرگز. عمار از سر تا پا سرشار از
 
 
ایمان است و توحید با گوشت و خون او عجین شده است. در این هنگام
 
 
عمار فرا رسید، در حالی که به شدت اشک می‏ ریخت. پیامبر(ص)
 
اشک های او را پاک کرد و یاد آور شد که اگر بار دیگر نیز در چنین تنگنایی
 
قرار گرفت، اظهار برائت کند.(1)
 
هجرت به مدینه
 
عمار از کسانی بود که پیش از پیامبر(ص)به مدینه هجرت کرد و منتظر بود
 
 
تا پیامبر اسلام و علی(ع) به آنان ملحق شوند. نخستین گامی که پیامبر
 
 
اکرم(ص) پس از ورود به مدینه برداشت، بنای مسجد بود. عمار در ساختن
 
 
آن بیش از همه زحمت می‏ کشید و به تنهایی کار چند نفر را انجام می‏داد.
 
صداقت و تعهد او به اسلام سبب شده بود که دیگران او را بیش از
 
تواناییش به کار وادار کنند.
 
روزی عمار شکایت آنان را به حضور پیامبر(ص) برد و گفت: این گروه مرا
 
کشتند! پیامبر(ص) در آن هنگام کلام تاریخی خود را گفت که در قلوب همه
 
حاضران نشست؛ فرمود: «انک لن تموت حتی تقتلک الفئه الباغیه الناکبه
 
عن الحق، یکون آخر زادک من الدنیا شربه لبن؛ تو نمی ‏میری تا وقتی که
 
گروه ستمگر و منحرف از حق تو را بکشد و آخرین توشه تو از دنیا 
 
جرعه ای شیر است.»(2)
 
این سخن در میان یاران پیامبر(ص) منتشر شد و سپس دهان به دهان
 
 
انتقال یافت و عمار از همان روز در میان مسلمانان مقام موقعیت‏ خاصی 
 
پیدا کرد؛ به ویژه که پیامبر(ص) او را به مناسبت هایی می‏ ستود.
 
 
فعـالیت هاى سیاسـى و مبارزاتـى
 
عمار در تمام جنگ ها و غزوات پیامبر(ص) و نیز «بیعت رضوان» حضور
 
یافت. پس از رحلت آن حضرت، در میان کسانى بود که به خلافت و
 
جانشینى ابوبکر اعتراض داشت(3) و او را به واگذارى خلافت به اهل آن
 
 
توصیه مى نمود؛ بنا به نقل شیخ صدوق(ره)، از مهاجران سعید بن عاص،
 
 
مقداد بن اسود، ابى بن کعب، عمار بن یاسر،ابوذر غفارى، سلمان فارسى،
 
 
عبدالله بن مسعود و بریده بن خضیب اسلمى و از انصار، خزیمه بن ثابت،
 
ذوالشهادتین، سهل بن حنیف، ابوایوب انصارى و ابوهیثم بن تیهان در روز
 
جمعه و به هنگام ایراد خطبه نماز توسط خلیفه اول،لب به اعتراض
 
گشودند و عمار بن یاسر خطاب به ابوبکر چنین گفت: حقى را که خداوند
 
براى جز تو قرار داده است، غصب نکن و اولین کسى نباش که دستور
 
پیامبر خدا(ص) را نادیده مى گیرد؛ خلافت را به اهلش واگذار تا در روز
 
واپسین رسول خدا(ص) را از خود خشنود گردانى.(4)
 
در عین حال، عمار در جنگ یمامه و جریان مسیلمه کذاب در زمان خلافت
 
 
ابوبکر، حضور داشت و از کیان اسلام دفاع مى کرد و در حالى که از ناحیه
 
 
گوش به شدت آسیب دیده بود، خطابه و رجز مى خواند و دیگر رزمندگان
 
اسلام را به ادامه نبرد تشویق مى کرد.(5)
 
وى در زمان خلافت عمر بن خطاب از سوی خلیفه به فرماندارى کوفه
 
منصوب شد و عمر در عهدنامه اش خطاب به کوفیان نوشت که عمار از
 
نجیبان و از اصحاب پیامبر(ص) است؛ اما پس از مدتى به دلیل نامعلوم،
 
او را از فرمانروایى عزل و به جاى وى ابوموسى اشعرى را گماشت.(6)
 
روزى خلیفه از عمار پرسید: از این که تو را از مقامت عزل کردم، نرنجیدى؟
 
 
عمار پاسخ داد: به خدا قسم، نه روزى که مرا به این سمت گماشتى،
 
خرسند شدم و نه امروز که بر کنار کردى، رنجیده خاطر شدم!(7)
 
وى در فتح مدائن ـ که در زمان خلافت عمر بن خطاب در سال شانزدهم
 
هجرى و به فرماندهى سعد بن ابى وقاص صورت گرفت ـ شرکت کرد و
 
پس از فتح نیز بارها به آن جا سفر کرد. عمار در زمان خلافت عثمان بن
 
 
عفان، زبانى پرخاشگر داشت و آشکارا به اقدامات و عملکردهاى خلیفه
 
 
انتقاد مى کرد و خطاب به وى مى گفت: تو قریش را بر گردن مردم سوار
 
 
کردى!(8)
 
هنگامى که خلیفه دستور تبعید ابوذر را صادر کرد، عمار بر وى خشمناک
 
شد و نفرین کرد و به رغم این که مردم از بدرقه ابوذر غفارى منع شده
 
بودند، به همراه على(ع) و خاندان آن حضرت حضور یافت. بنا به گفته
 
یعقوبى، عثمان تصمیم داشت تا عمار را نیز تبعید کند، اما بنى مخزوم که
 
هم پیمانان او بودند،نزدعلى(ع) رفته و از آن حضرت استمداد کردند؛
 
 
امیر مومنان علی (علیه السلام)فرمود: نمى گذاریم عثمان به میل خود 
 
رفتار کند.(9)
 
عمار به خاطر همین روحیه انقلابى و پرخاشگر، مورد ضرب و جرح خلیفه
 
 
و نگهبانان او قرار گرفت، تا جایى که پهلویش شکست و به فتق گرفتار
 
شد و از هوش رفت. او را به خانه ام سلمه همسر گرامى پیامبر(ص)
 
آوردند. وقتى به هوش آمد، آب طلبید و وضو ساخت و نمازهاى فوت شده
 
به هنگام بیهوشى را به جا آورد. سپس چنین گفت: خداوندا! تو را سپاس
 
مى گویم، این اولین بارى نیست که در راهت شکنجه مى شوم.
 
طایفه بنى مخزوم خشمگین نزد عثمان رفته و او را تهدید کردند که اگر
 
عمار در اثر این ضربه از دنیا برود، جز به کشتن خلیفه آرام نخواهند گرفت.
 
(10)
 
 
عمار و درک ولایت
 
محبت و دلبستگى عمار نسبت به اهل بیت(علیهم السلام) به ‎ویژه
 
پیامبر(ص) و امام على(ع) ـ بر کسى پوشیده نیست. او کسى است که
 
رسول خدا(ص) پدر و مادرش را به بهشت بشارت داد و وى را «الطیب
 
 
المطیب» نامید(11) و فرمود: کسى که او را دشمن بدارد،خدا با او دشمن
 
 
است و کسى که عمار را تحقیر کند، خداوند او را خوار گرداند.(12)
 
نیز فرمود: بهشت، مشتاق على، سلمان و عمار است.(13)
 
وى در زمان خلافت امیرمؤمنان علیه السلام چون گوهر شب چراغى
 
 
مى درخشید و فضاى تاریک جان و افکار برخى افراد سطحى نگر و کج
 
اندیش را روشن مى ساخت و سخن نغز پیامبر اسلام(ص) که خطاب به
 
او فرموده بود: «اگر همه مردم از راهى و على بن ابى طالب از راه دیگرى
 
 
رفت، تو همان را برگزین که برگزیده است»(15) را آویزه گوش داشت و
 
همواره ملازم(15) آن حضرت بود.
 
وى همان گونه که در زمان خلیفه دوم نیز کتمان نمى کرد و مى گفت که
 
 
اگر خلیفه بمیرد، با على علیه السلام بیعت خواهد کرد، اولین کسى بود
 
 
که با امیرمومنان علیه السلام بیعت کرد و مردم را براى بیعت با آن بزرگوار
 
فراخواند و آنان را از روى کار آمدن شخصى مانند عثمان ـ در صورت
 
سستى کردن ـ بر حذر مى داشت.(16)
 
روشنگری های عمار در حکومت امام علی(ع)
 
 
فداکارى او در جنگ هاى جمل و صفین ـ که به عنوان سردار سپاه على
 
 
(علیه السلام) ایفاى نقش مى کرد ـ تعیین کننده و براى همگان، مایه
 
 
تحسین بود؛ فروه بن حارث تمیمى ـ که خود از افراد بى طرف در جنگ
 
جمل بود ـ مى گوید: در کنار زبیر ایستاده بودم، مردى نزد وى آمد و گفت:
 
 
اى امیر، گروهى از یاران على که عمار یکى از آنها است، از وى جدا
 
شده اند تا به ما ملحق شوند، زبیر گفت: نه به خدا سوگند! عمار هرگز از
 
 
على جدا نمى شود و آن مرد سه بار گفت: آرى چنین است.(17)
 
1ـ پس از شکست اصحاب جمل
 
پس از شکست اصحاب جمل، امیرمومنان علیه السلام دستور داد تا
 
عایشه را در خانه و قصر «بنى خلف» در بصره اسکان دهند. در آن هنگام
 
 
عمار بن یاسر نزد عایشه رفت و گفت: مادر! دیدى فرزندانت چگونه براى
 
 
یارى دین خدا شمشیر زدند؟!
 
عایشه گفت: آرى! پس از آن که چیره شدید، این چنین آگاه گشته اى!
 
عمار پاسخ داد: به خدا سوگند! اگر ما را تا نخل هاى دور دست «هجر»
 
تعقیب کرده و شکست مى دادید، باز یقین داشتم که ما، بر حق و شما،
 
بر باطلید.(18)
 
2ـ معیـار شنـاخت حـق
 
حضور عمار در میان کسانى که با پیامبر(ص) «بیعت رضوان» بستند و
 
سپس به یارى على علیه السلام در صفین آمدند و نیز در میان هشتصد
 
صحابى که در صفین همراه امیرمومنان علیه السلام بودند، براى دیگران
 
 
میزان شناخت حق از باطل بود. خزیمه بن ثابت ـ که خود از اصحاب بود و
 
در جنگ جمل حضور بى طرف داشت ـ در صفین نیز مردد بود، اما پس از
 
به شهادت رسیدن عمار، شمشیر به دست گرفت و گفت: هم اکنون
 
 
گمراهى آنان بر من آشکار گردید، خود را به صفوف دشمن نزدیک کرد و
 
به نبرد پرداخت تا به شهادت رسید.(19)
 
 
 
3- نمونـه اى دیگـر از روشنگـرى عمـار
 
اسما بن خارجه فزارى مى گوید: به هنگام زوال ظهر در صفین در کنار
 
عمار بن یاسر ایستاده بودم؛ مردى به دنبال وى آمد و وقتى او را یافت،
 
گفت: سوالى دارم، آشکارا بپرسم یا در نهان؟ عمار گفت: هر طور که
 
مایلى بپرس. او گفت: تا به این جا که آمدم، در حقانیت خودمان و گمراهى
 
طرف مقابل تردیدى نداشتم، اما وقتى صداى اذان، نماز و شهادتین آنان را
 
شنیدم، مردد و تا صبح نگران شدم؛ نزد على علیه السلام رفته و سوال و
 
شبهه ام را طرح کردم، آن حضرت فرمود: عمار را دریاب و ببین او چه
 
مى گوید.
 
عمار در پاسخ شبهه آن مرد گفت: من به همراه پیامبر(ص) در سه نوبت
 
 
«بدر، احد و حنین» با آن پرچم سیاهى که در دست عمرو بن عاص است،
 
 
جنگیده ام و این، چهارمین بار است و حالش بهتر از گذشته نیست؛ بلکه
 
 
بدتر است. جایگاه ما امروز همان جایگاه پرچم رسول خدا(ص) و جایگاه آن
 
 
پرچم، همانند جایگاه مشرکان و احزاب است؛ریختن خون آنان را مانند
 
خون گنجشک بر خود جایز مى دانم و هیچ تردیدى به خود راه نمى دهم.
 
(20)
 
کشته شدن عمار در صفین،حتى در صفوف دشمن اثر گذاشت به گونه ای
 
 
که ابوعبدالرحمن سلمى، از یاران امیرمؤمنان علیه السلام مى گوید: پس
 
 
از کشته شدن عمار به خود گفتم:در میان صفوف دشمن نفوذ کنم تا ببینم
 
 
آیا آنان از کشته شدن عمار آگاهند؟ شبانه وارد سپاه معاویه شدم، دیدم
 
معاویه به همراه عمروبن عاص، ابواعورسلمى و عبدالله بن عمرو با هم
 
در حرکتند. اسبم را در میان آنان مى راندم تا گفته هایشان را درست
 
بشنوم. شنیدم عبدالله بن عمروبن عاص خطاب به پدرش گفت: امروز
 
مردى را کشتید که پیامبر(ص) درباره اش آن چنان فرموده بود.
 
عمروبن عاص پرسید: مگر پیامبر(ص) چه گفت؟ عبدالله گفت: مگر نبودى
 
 
هنگامى که مسجد را مى ساختیم، مردم سنگ ها و خشت ها را یکى
 
یکى و عمار آن ها را دوتا دوتا حمل مى کرد تا بیهوش افتاد و پیامبر(ص)
 
 
بر بالین او آمد و در حالى که خاک از چهره عمار مى زدود، فرمود:
 
افسوس پسر سمیه، با این که تو براى رضاى خدا و پاداش اخروى دوتا
 
 
دوتا سنگ مى برى، اما گروه بیدادگر تو را مى کشند.
 
عمروبن عاص با شنیدن این حدیث، خود را به معاویه نزدیک کرد و گفت:
 
 
آیا نمى شنوى عبدالله چه مى گوید؟ معاویه اظهار بى اطلاعى کرد و
 
عمرو بن عاص حدیث پیامبر(ص) را نقل کرد. معاویه در حالى که خشمناک
 
 
بود، با لحنى تحقیرآمیز گفت: پیرخرفتى هستى و در حالى که قادر به
 
کنترل خود نیستى، حدیث روایت مى کنى؟ مگر عمار را ما کشتیم؟ عمار
 
را کسى کشت که به جبهه جنگ آورد.(21)
 
مردم نادان و بى خرد آن روز با شنیدن این سخنان، از چادرهاى خویش
 
بیرون آمده و گفتند: عمار را کسى کشت که به صحنه نبرد آورد!
 
ابوعبدالرحمن سلمى مى گوید: نمى دانم کدام یک شگفت تر است،
 
 
معاویه یا مردم.(22)
 
 
دنبالـه پیکـار صفیـن
 
عمار که سمت فرماندهى سواره نظام را به عهده داشت، در حالى که
 
معاویه، عمروبن عاص و دشمنان على(ع) را کافران به ظاهر مسلمان
 
مى دانست، به سوى دشمن حمله مى برد و چنین مى سرود:
 
نحن ضربـناکم على تنزیله           فالیوم نضربکم على تأویله.(23)
 
ترجمه: ما(پیشتر) شما را بر سر تنزیل و فرود آمدن قرآن زدیم و امروز نیز
 
 
بر تأویل و مفهوم قرآن مى زنیم.
 
او در راهى که انتخاب کرده بود، چنان استوار بود که مى گفت: خدایا،
 
مى دانى اگر رضایت تو در این باشد که خود را از بلندى به زیر افکنم یا
 
خود را در دریا غرق سازم یا شمشیر در شکم خود فروبرم، همان را انجام
 
 
خواهم داد؛ اما مى دانم امروز عملى بهتر و شایسته تر از نبرد با فاسقان
 
 
نیست.
 
ابوعبدالرحمن سلمى مى گوید: در آن روز حاضران از صحابه پیامبر(ص) به
 
 
هر طرفى که عمار حمله مى برد، به دنبالش حرکت مى کردند، وقتى به
 
هاشم بن عتبه مرقال ـ که پرچمدار على(ع) در صفین بود ـ رسید، او را
 
مخاطب قرار داد و چنین گفت: به پیش که بهشت زیر برق شمشیرها و
 
نوک تیز نیزه هاست؛ درهاى آسمان گشوده و حورالعین زینت شده است
 
 
و نیـز شعـرى به این مضمـون مى خوانـد: امروز روزى است که دوستانم
 
 
و محمد(ص) و پاداش اعمالم را ملاقات مى کنم.(24)
 
آنان به قلب دشمن زدند و تا رسیدن به فیض شهادت و دیدار رسول خدا
 
(صلی الله علیه و آله وسلم) به جنگیدن پرداختند. این یار دیرین و کهنسال
 
 
امیرمؤمنان علیه السلام و این جوان دل نود و سه ساله با کشته شدنش،
 
 
قلب على(ع) را به درد آورد. آن حضرت پس از شهادت عمار فرمود: خدا
 
رحمت کند عمار را روزى که اسلام آورد، روزى که کشته شد و روزى که
 
 
مبعوث خواهد شد؛بهشت گوارایش باد و قاتل عمار در دوزخ خواهد بود!(25)
 
(ضریح عمار یاسر در سوریه)
 
قـاتل عمـار
 
برخى قاتل وى را «عقبه بن عامر» دانسته اند و او کسى بود که در زمان
 
 
زمامدارى عثمان و به دستور وى عمار را تا حد فتق شکنجه کرد.(26) اما
 
 
بسیارى دیگر از مورخان، قاتل وى را «ابوغاذیه جهنى» دانسته اند. وى
 
پس از آن که جریان بیعت «عقبه» را گزارش مى کند و از رسول خدا(ص)
 
روایت مى کند که در آن روز فرمود: همانا جان و مال مسلمانان محترم
 
است و کسى حق ندارد خون مسلمانى را بریزد، پس از من کافر نشوید
 
و خون همدیگر را نریزید، مى گوید: روزى در مسجد قبا از عمار بن یاسر،
 
 
که در میان مردم مهربان بود، شنیدم اشاره به عثمان کرد و گفت:او، همان
 
نعثل است.(27) من کینه عمار را به دل گرفتم و همان جا تصمیم گرفتم
 
هرگاه بر وى دست یابم، او را از پاى درآورم،در روز صفین در میان لشکریان
 
معاویه و سپاهیان على علیه السلام در حالى که سخت به مبارزه مشغول
 
بود، فرصت را غنیمت شمرده و در زمانى که کلاه آهنى اش از سرش
 
افتاده بود، ضربتى وارد کردم و او را به قتل رساندم.
 
راوى سخن ابوغاذیه مى گوید: مردى به گمراهى او ندیده ام؛ وى در حالى
 
 
که سخنان رسول خدا(ص) را روایت مى کند، باز تصمیم به قتل عمار
 
مى گیرد و او را مى کشد.
 
ابوغاذیه در میان سخنان خویش اظهار تشنگى کرد، در ظرف بلورین آب
 
 
آوردند نپذیرفت، ظرف دیگرى آوردند، آب را نوشید. مردى در آن جا حاضر
 
بود و از حماقت وى شگفت زده شد و گفت: از نوشیدن آب در ظرف بلورین
 
 
به خاطر رعایت ورع و تقوا پرهیز مى کند، اما از کشتن عمار ابایى ندارد!
 
(28)
پس از کشته شدن عمار، مردى از اسبش به پایین آمد و سر او را از تنش
 
جدا کرد. ابوغاذیه با آن شخص در این که کدام یک قاتل اویند، به نزاع
 
پرداخت. هر کدام مى گفتند: من قاتل اویم! عمروبن عاص با شنیدن
 
سخنان آنان گفت: به خدا قسم در جهنم رفتن نزاع دارند.
 
وقتى معاویه سخن عمروبن عاص را شنید، بر آشفت و گفت: چه کارى
 
 
است مى کنى؟ گروهى به خاطر ما خود را به کشتن مى دهند و تو این
 
گونه سخن مى گویى؟ عمروبن عاص پاسخ داد: به خدا سوگند، این چنین
 
 
است؛ اى کاش بیست سال پیش از این مرده بودم.(29)
 
(حسین حسینی نیک)
 
/9462/702/ر
منابع:
1ـ تفسیر طبری، ج 14، ص 122; اسباب النزول، ص 212; و دیگر تفاسیر.
2ـ این حدیث را که یکی از اخبار غیبی پیامبر است محدثان وتاریخنگاران نقل کرده اند
وسیوطی در کتاب خصایص بر تواتر آن تصریح کرده است ومرحوم علامه امینی در الغدیر
(ج‏9، صص‏22- 21) مدارک آن را یاد آور شده است. نیز ر.ک. تاریخ طبری، ج‏3، جزء6،
ص 21; کامل ابن اثیر، ج‏3، ص‏157.
3ـ تاریخ یعقوبى, ج 2, ص 9.
4ـ الخصال, ج 2, ص 465ـ461.
5ـ الطبقات الکبرى, ج 3, ص ;181 سیراعلام النبلإ, ج 1, ص 422.
6ـ الطبقات الکبرى, ج 3, ص 255.
7ـ مختصر تاریخ دمشق, ج 18, ص 244.
8ـ سیراعلام النبلإ, ج 1, ص 420.
9ـ تاریخ یعقوبى, ج 2, ص 70 و 69.
10ـ انساب الاشراف, ج 6, ص 163 و 162.
11ـ سنن ترمذى, ص 3798.
12ـ مستدرک حاکم, ج 3, ص 399.
13ـ رجال کشى, ش 58.
14ـ کشف الغمه, ج 1, ص 143, به نقل از مناقب خوارزمى.
15ـ ملازمت و رفاقت وى با امیرمومنان(ع) ریشه دار است. وى به هنگام ساختن مسجد
مدینه و کندن خندق در جنگ احزاب و نیز در غزوه (ذات العشیره) همراه آن حضرت بود و از
وى جدا نمى شد و تا آخرین نفس نیز از وى جدا نشد.
16ـ همان, ج 2, ص 168.
17ـ امالى, شیخ طوسى, ص 144.
18ـ تهذیب الکمال, ج 21, ص ;225 الطبقات الکبرى, ج 3, ص 259.
19ـ وقعه صفین, ص 321.
20ـ امیرمومنان(ع) هنگامى که سخن معاویه را شنید, فرمود:بنابراین قاتل حمزه, پیامبر(ص)
خواهد بود!! چون آن حضرت حمزه را به صحنه جنگ آورد. (شذرات الذهب, ج 1, ص ;45
کشف الغمه, ج 1, ص ;260 اعیان الشیعه, ج 8, ص 375)
21ـ تاریخ طبرى, ج 50, ص 41 و 40.
22ـ وقعه صفین, ص 215.
23ـ تاریخ طبرى, ج 5, ص 39 و ;38 الکامل فى التاریخ, ج 3, ص 309 و 308.
24ـ الطبقات الکبرى, ج 3, ص 262.
25ـ انساب الاشراف, ج 3, ص 93.
26ـ (نعثل) پیرمرد یهودى در مدینه که به پستى شهره بود.
27ـ الطبقات الکبرى, ج 3, ص 260.
28ـ ابوغاذیه, در زمان حکمرانى حجاج و در شهر واسط مرد. حجاج اعلام کرد کسى که در
تشییع جنازه وى حاضر نشود, منافق است. (انساب الاشراف, ج 3, ص 91).
29ـ الطبقات الکبرى, ج 3, ص 259.
30ـ همان, ص ;264 سیراعلام النبلإ, ج 1, ص 426.



تاریخ: سه شنبه 11 آذر 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

نامه‎های امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) به شیخ مفید(ره)

نامه اول:

برادر با ایمان و دوست رشید ما
 
نامه‌ای به برادر با ایمان و دوست رشید ما، ابوعبدالله محمد بن
 
 
نعمان - شیخ مفید - که خداوند عزت وی را مستدام بدارد. سلام
 
 
خداوند بر تو ای کسی که در دوستی ما به زیور اخلاص آراسته‌ای
 
و در اعتقاد و ایمان به ما دارای امتیاز مخصوص هستی. 

ما در مورد نعمت وجود تو خداوند یکتا را سپاسگزاریم، و از پیشگاه
 
 
مقدس خداوندی استدعا می‌کنیم که بر سید و مولای حضرت 
 
محمد بن عبد الله(صلی الله علیه و آله) و خاندان او درود و صلوات 
 
پیاپی و بی نهایت خویش را نازل فرماید.

از آنجا که در راه یاری حق و بیان سخنان و نصایح ما صادقانه 
 
 
کوشیدی خداوند این افتخار را به شما ارزانی داشته و به ما اجازه 
 
 
فرموده است که با شما مکاتبه کنیم.

شما مکلف هستید که اوامر و دستورات ما را به دوستان ما 
 
رسانی، خداوند عزت و توفیق اطاعتش را به آنان مرحمت فرماید
 
و مهمات آنان را کفایت کرده،در پناه لطف خویش محفوظشان دارد

با یاری خداوند متعال در مقابل دشمنان ما که از دین خداوند روی
 
برگردانده‌اند بر اساس تذکرات، استقامت کن و با خواست الهی
 
دستورات ما را به آنان که از تو می‌پذیرند و گفتار ما موجب آرامش
 
آنها می‌باشد، ابلاغ کن. با این که بر اساس فرمان خداوند بزرگ و
 
صلاح واقعی آنها ما و شیعیان‌مان تا زمانی که حکومت در اختیار
 
 
ستمگران است در نقطه‌ای دور و پنهان از دیده‌ها بسر می‌بریم،
 
ولی از تمام حوادث و ماجراهایی که بر شما می‌گذرد کاملاً مطلع
 
 
هستیم و هیچ چیزی از اخبار شما بر ما پوشیده نیست. از خطاها
 
و گناهانی که بندگان صالح خداوند از آنها دوری می‌کردند ولی
 
 
اکثر شما مرتکب شدید باخبریم.

از عهدشکنی‎ها و پشت‌ سر گذاشتن عهد و پیمان‎ها با اطلاعیم
 
(که همین عوامل موجب بدبختی و دوری شما از حریم ولایت
 
 
شده است).

گویی اینها از لغزش‎های خود خبر ندارند، با همه گناهان، ما هرگز
 
 
امور شما را مهمل نگذاشته، شما را فراموش نمی‌کنیم و اگر
 
 
عنایات و توجهات ما نبود، مصائب و حوادث زندگی شما را در بر
 
 
می‌گرفت و دشمنان شما را از بین می‌بردند.

پس، از خداوند بترسید و تقوا پیشه کنید و به خاندان رسالت مدد
 
رسانید.

در برابر فتنه‌هایی که پیش می‌آید و البته عده‌ای در این آزمایش
 
 
و برخورد با فتنه‌ها هلاک می‌شوند، مقاومت کنید و البته همه
 
 
اینها از نشانه‌های حرکت و قیام ما هست. اوامر و نواهی ما را
 
 
متروک نگذارید و بدانید که علی‌رغم کراهت و ناخشنودی کفار و
 
مشرکان، خداوند نور خود را تمام خواهد کرد.

تقیه را از دست ندهید... من ولی خدا هستم، سعادت پویندگان
 
 
راه حق را تضمین می‌کنم.

... پس سعی کنید اعمال شما طوری باشد که شما را به ما
 
نزدیک سازد و از گناهانی که موجب نارضایتی ما را فراهم نماید
 
بترسید و دوری کنید.

امر قیام ما با اجازه خداوند به طور ناگهانی انجام خواهد شد و
 
 
دیگر در آن هنگام توبه فایده‌ای ندارد و سودی نبخشد.

عدم التزام به دستورات ما، موجب می‌شود که بدون توبه از دنیا
 
بروند و دیگر ندامت و پشیمانی نفعی نخواهد داشت.

ای شیخ مفید! خداوند شما را با الهامات غیبی خود ارشاد و
 
توفیقات خویش را در سایه رحمت بی‌پایانش نصیب ما فرماید.(1)

 

پی‌نوشت‌ها:

 

1. احتجاج ج 2، ص 597، بحارالانوار، ج 3، ص 175.

 




تاریخ: سه شنبه 9 آذر 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

نگاهی به حیات علمی شیخ مفید   

به گزارش «شیعه نیوز» به نقل از روزنامه جمهوری، نهم آذرماه پيش رو،

روز بزرگداشت شيخ مفيد است وي از نخستين فقهاء شيعه بود كه به فقه

اجتهادي رو آورد و جايگاه بس عظيمي در مذهب شيعه دارد. شيخ مفيد

نامش محمد بن محمد بن نعمان، هم متكلم است و هم فقيه. ابن النديم

درفن دوم از مـقـاله پنجم (الفهرست) كه درباره متكلمين شيعه بحث

مي كند، از او به عنوان (ابن المعلم) ياد مي كند و ستايش مي نمايد. او

در سال 338 متولد و در سال 413 درگذشته است. كتاب معروف او در فقه

به نام (مقنعه) است و چاپ شده و موجود است. شيخ مفيد از چهره هاي

بسيار درخشان شـيـعـه در جـهان اسلام مي باشد، ابويعلي جعفري كه

داماد مفيد بوده است، گفته: "مفيد شبها مختصري مي خوابيد، باقي را به

نماز يا مطالعه يا تدريس يا تلاوت قرآن مجيد مي گذرانيد". شيخ مفيد

شاگرد ابن ابي عقيل است. 1

شيخ مفيد و روزگار زندگي او

از قـيـام نـافـرجـام مـختار بن ابي عبيده ثقفي به بعد، همه حركت

محرومان ضدستمگران، به نام طـرفـداري از "آل رسول(علیهم السلام)"

آغاز گرديده است بدين معني كه مخالفت با حكومتهاي وقت با هـواداران

خـانـدان رسالت از اماميه، كيسانيه، زيديه، راونديه و ديگر فرقه‌ها براي

تحقق يك نيت صورت گرفته است و آن برانداختن حكومت نژالیه السلامدي

عباسي و تاسيس حكومت بر اساس عدل قرآني بـوده اسـت كـه در آن

عـرب و غير عرب مساوي بوده باشند. در آن روزگار مهم‌ترين كانون قيام،

(خـراسـان) بـود. مردم اين سرزمين زير پرچم تشيع گرد آمده بودند و

مي خواستند حكومت را از آل ابي سفيان به آل علي(علیهم السلام)

بازگردانند. روزي كه محمد بن علي بن عبداللّه بن عباس، داعيان خود را به

خراسان فرستاد، به آنها سپرد كه از شخص خاصي نام نبرند، بلكه مردم

را به "الرضا من آل مـحـمـد (صلی الله علیه واله)" بـخوانند سرانجام اين

نهضت آن شد كه آل عباس بر خلافت غلبه يافت و بني الـحسن و بني ا

لحسين(علیهم السلام) محروم ماندند اما سيرتي كه خلفاي عباسي از

آغاز كار يا اندكي پس از اسـتـقـرار حـكـومت پيش گرفتند، آن نبود كه

توده هاي محروم مي خواستند، آنچه به دنبال اين نـهـضـت تـحقق يافت،

حكومت نژادي ديگري بود كه در آن تيره عباسي جاي تيره اموي را اشغال

مـي كـرد با اين تفاوت كه در اين حكومت عنصر ايراني داخل در قوه

اجرايي گرديده بود بي جهت نـيـسـت كـه سـال 352 مـعـزالـدوله ديلمي

زنان شيعه را گفت تا روهاي خود را سياه كنند و با گـريـبـان چـاك در بـازار

بـغـداد بـيـايـند و فقهاي اهل سنت آن سال را "سنة البدعة (سال بدعت"

ناميدند. آنان با اين وضع حقوق از دست رفته را مطالبه مي نمودند.

بازگشت به خويشتن

پـس از ايـن آزمايش تلخ و پس از اين دوره سياه بود كه متفكران شيعه به

خودآمدند و به اين فكر افـتـادنـد كـه نخست انديشه هاي فكري و اعتقادي

شيعه را به مردم بياموزند و آنان را با عدالت و مـساوات و احكام اسلامي

آشناتر سازند. از قرن دوم هجري به بعد، متكلمان شيعه و شاگردان

امام بـاقر و امام صادق (عليهما السلام) كوشيدند اصول معتقدات تشيع را

بر پايه منطق عقلي و منطق كـلام پياده نمايند از اين تاريخ تا سال 447

هجري،يعني به سال ورود طغرل سلجوقي به بغداد و بـرانـداخـتـن آخـرين

فرمانرواي شيعه آل بويه، (الملك الرحيم)، دانشمندان شيعه با استناد به

ظاهر قرآن كريم و با استفاده از اخبار اهل بيت(علیهم السلام) عالي‌ترين

مكتب انديشه بشري و اسلامي را ارائه داد‌ند كه تا آن روز در دنياي اسلام

بي سابقه بود. اصول فلسفي واعتقادي اين مذهب را آن چنان پـي ريـزي

نـمودند كه نه تنها در طول تاريخ زنده بماند، بلكه پيوسته پيشروي خود را

حفظ كند و چاره ياب و پاسخگوي مشكلات اجتماعي باشد.

از يـك سـو اصل "عدالت" را در زمره اصول اعتقادي درآوردند و از سوي

ديگرعقل را جزء منابع اسـتـنـبـاط احـكـام كـلي شناساندند.در زمينه اعتقاد

و عمل هر دو، حكومت عقل را به رسميت شناختند عصر ظهور شيخ مفيد

و هم رديفان او در چنين موقعيت ويژه بود.اين نوع حركت مكتبي توسط

فقها و متكلمين و انديشمندان اسلامي متوقف نگرديد، بلكه پيوسته

تـعـقيب و پي گيري شد تا به وسيله فقيهان پارسايي مانند ابن ادريس،

علا مه حلي، محقق حلي، شـيـخ علي كركي، پسرش شيخ عبدالعال و

شيخ ‌علي منشار، شيخ بهائي و دهها تن عالم ديگر در صـحـنـه فـقاهت

ظاهر شدند و فقه شيعه را از عبادات و معاملات كه به وسيله صدوق و

كليني و مفيد و شيخ طوسي پي ريزي شده بود، به مرحله كامل تري

رساندند. درست است كه پس از يورش مـغـول بـه مـراكزعلمي، اندك

وقفه اي در حوزه هاي علمي مدارس ديني به وجود آمد، ولي پس از

فترت دوران مغول از نو، طبقات بعدي فقها مانند: شهيد اول و دوم، مقدس

اردبيلي، بعدها علامـه وحيد بهبهاني، شيخ جعفر آل كاشف الغطا، شيخ

محمد حسن صاحب جواهر و ميرزاي بزرگ شيرازي و شيخ مرتضي

انصاري، فقه اسلام احيا شده ورونق گرفت تا به عصر كنوني رسيد.2

شـيخ بزرگوار ما در آن بحران برخوردهاي اعتقادي و سياسي و حركتهاي

سرنوشت ساز در حومه بـغـداد ديده به جهان گشود و دانشهاي ابتدايي را

در خانواده و زادگاه خويش به پايان برد. او كه در يـك خانواده عميق و اصيل

در تشيع از سلاله نيكان و پاكان به وجود آمده بود و سراسر خاندان او

مـالامـال از عـشـق به اهل بيت رسالت(علیهم السلام) بوده اند، راهي

بغداد گرديد، از اساتيد و دانشمندان مدارس بغداد نيز كسب علم و دانش

نمود تا در علم كلام، فقه و اصول، سرآمد دانشمندان گرديد.

مفيد از ديدگاه دانشمندان شيعه

1 ـ گفتار نجاشي: نجاشي،شاگرد نامدار و مورد اعتماد شيخ مفيد در حق

اوگويد:

"محمد بن محمد بن نعمان بن عبدالسلام بن جابر بن نعمان بن سعيد بن

جبير، شيخ و استاد ما ـ كـه رضـوان خدا بر او باد ـ فضل او در فقه و حديث

و ثقه بودن او مشهورتر از آن است كه توصيف شود او تاليفات متعددي

دارد كه از آنهاست: المقنعه، الاركان في دعائم الدين، الايضاح و الافصاح

در امامت، الارشاد، العيون والمحاسن و.."3

2 ـ گفتار طوسي: شيخ طوسي شاگرد ارزنده مكتب او درباره او در

فهرست مي نويسد:

"مـحـمـد بـن محمد بن نعمان، معروف به ابن المعلم، از متكلمان اماميه

است. در عصر خويش ريـاسـت و مـرجـعيت شيعه به او منتهي گرديد. در

فقه و كلام بر هر كس ديگر مقدم بود، حافظه خوب و ذهن دقيق داشت و

در پاسخ به سؤالات حاضرجواب بود. او بيش از 200 جلد كتاب كوچك و

بزرگ دارد"4

3ـ گـفتار ابويعلي جعفري: فقيه بزرگوار ابويعلي جعفري كه عنوان دامادي

وجانشيني شيخ را نيز دارد، در حق استاد خويش گويد:

"او انـدكـي از شـب را مـي خوابيد و باقي شبانه روز را يا نماز مي خواند

يا مطالعه مي كرد يا درس مي گفت يا قرآن تلاوت مي كرد" 5

تـمـام دانـشـمـنـدان كه به نوعي به شرح حال او پرداخته اند، او را با

جلالت قدر و عظمت علمي توصيف نموده‌اند.

اساتيد

مـرحـوم نـوري در خـاتمه مستدرك، 50 تن از استادان مفيد را نام مي برد

البته تعداد آنها بيش از ايـنهاست از معروف‌ترين آنان: ابن قولويه قمي،

صدوق، ابن وليد قمي، ابوغالب، ابن جنيد اسكافي، ابوعلي صولي بصري،

ابوعبداللّه صفواني و... مي باشند.

شاگردان

تـعـداد كـثـيري از دانشجويان علوم اسلامي از مكتب پرفيض او بهره

برده‌اند كه سرآمد آنان سيد مـرتـضي علم الهدي، برادر سيد رضي،

شيخ طوسي، نجاشي، ابوالفتح كراچكي، ابويعلي جعفر بن سالار و

عبدالغني از مفاخر شاگردان اويند. 6

تاليفات

نـجـاشـي 171 جـلد كتاب از تاليفات شيخ را ذكر كرده است كه اسامي

برخي ازآنها به اين ترتيب است:

1 ـ در فقه: المقنعه، الفرائض الشرعيه و احكام النسا.

2 ـ در علوم قرآني: الكلام في دلائل القرآن، وجوه اعجاز القرآن، النصرة

في فضل القرآن، البيان في تـالـيف القرآن.

3 ـ در عـلـم كـلام و عـقـائد: اوائل الـمقالات، نقض فضيلة المعتزله،

الافصاح، الايضاح، الاركان. 7

وفات

شيخ بزرگوار ما در سال 413 در بغداد، پس از75 سال تلاش و خدمت

ارزنده درگذشت و مورد تـجـلـيـل فـراوان مردم و قدرداني علما و فضلا قرار

گرفت و به تعبيرشاگرد بزرگوارش شيخ طوسي كه خود حاضر در صحنه

بوده است،روز وفات او از كثرت دوست و دشمن براي اداي نماز و گـريستن

بر او، همانند و نظير نداشته است، هشتاد هزار تن از شيعيان او را تشييع

كردند و سيد مرتضي علم الهدي بر او نمازگزارد و در حرم مطهر امام جواد

(ع) پائين پاي آن حضرت و نزديك قبر استادش ابن قولويه مدفون گرديد.

(منبع، فقهاي نامدار شيعه).

* مفيد در پيگيري مكتب استاد كوشيد (صدوق) و با استفاده از مباني علم

كلام و اصول فقه، راه بحث و استدلال را به روي شيعيان باز كرد و

تـلاشـهـايـي را كـه متقدمين پايه ريزي كرده بودند، به صورت دلپذيري

درآورد

* تـمـام دانـشـمـنـدان كه به نوعي به شرح حال شيخ مفيد پرداخته اند، او

را با جلالت قدر و عظمت علمي توصيف نموده اند

* پاورقي‌ها:

1. آشنايي با علوم اسلامي، ص 294.

2. بخشي از تحليل آقاي دكتر جعفر شهيدي در آرام نامه، ص 52.

3. رجال نجاشي، ص 399، چاپ جامعه مدرسين قم.

4. 4معجم رجال الحديث، ج 17، ص 206.

5. فهرست ابن نديم، ص 266 و239، چاپ الاستقامه.

6. مكتب اسلام، سال اول، شماره 3

7. رجال نجاشي، ص 400 تا 403.

مكتب مفيد

پـيـش از مـفيد، علم كلام و اصول فقه در ميان دانشمندان اهل سنت

رونقي به سزا داشت فقها و مـتـكلمين بسياري در اطراف بغداد گرد آمده

و در رشته هاي گوناگون اصول عقائد، سرگرم بحث و مناظره بودند. هـر

چند علم كلام پيش از مفيد نيز در ميان شيعيان سابقه داشته است ولي

دراثر محدوديتي كه در كار شيعيان از نظر سياسي بود، اين موضوع از

مرحله تاليف و تدوين كتاب تجاوز نمي كرد. پيش از مفيد،شيخ صدوق كه

رئيس شيعيان بود سبك ساده اي را در تصنيف و تاليف به وجود آورده بود

و آن را بـه صورت املا، به صورت ساده به مستمعين القا مي نمود، مفيد

نيز در پيگيري مكتب استاد كوشيد و با استفاده از مباني علم كلام و اصول

فقه، راه بحث و استدلال را به روي شيعيان باز كرد و تـلاشـهـايـي را كـه

متقدمين مانند ابن جنيد اسكافي و قبل از او ابن عقيل فقيه معروف شيعه

و عـيـاشـي ريخته بودند، به صورت دلپذيري درآورد. به گفته نجاشي كتاب

كوچكي در اصول فقه تصنيف كرد كه مشتمل بر تمام مباحث آن بود.




تاریخ: سه شنبه 9 آذر 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

امام خامنه ای(مدظله العالی):

وقتی جوان گیلانی سرِ قبر میرزا کوچک خان می رود و می بیند این مرد

تنها، این مرد باایمان و باصفا، اگرچه در وسط جنگلهای گیلان در مظلومیت

مُرد، اما شخصیت خودش را در تاریخ ایران تثبیت کرد؛ مُرد، اما یک مشعل

شد .

ما در دوران مبارزه خودمان، هر وقت نام میرزا کوچک خان را به یاد

می آوردیم و شرح حال او را می خواندیم، نیرو می گرفتیم.




تاریخ: دو شنبه 11 آذر 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار




تاریخ: دو شنبه 9 آذر 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

تسخیر آسمان

 شهید غلامرضا چاغروند؛

هم اکنون که به جبهه های دفاع مقدس اعزام می شوم هیچ

وقت اجازه نمی دهم توسط دشمن به اسارت درآیم و تا جان در

تن دارم می جنگنم.

 

 

خلبانی که سرش را با کلاه بریدند

 

عراقی‌ها اول کمک خلبان‌ها را اسیر کردند و برای شهید چاغروند شرط

گذاشتند که اگر به امام و نظام جمهوری اسلامی توهین کند وی را

نمی‌کشند. وقتی قبول نکرد با چاقو ضربه‌ای به او زدند و تهدید کردند

اگر توهین نکنی سرت را می‌بریم.


 

به گزارش کنگره لرستان به نقل از خبر افلاک، سال 1331 شهید غلام رضا

چاغروند هدیه ی خداوند بود به خانواده ای مذهبی از خرم آباد لرستان.

در سن 6 سالگی راهی دبستان شد و پس از طی تحصیلات ابتدایی و

متوسطه در دبیرستان امیرکبیر خرم آباد موفق به اخذ دیپلم گردید.

در طول زندگی شخصی فروتن بود.خط مشی زندگیش با توجه به شرکت

در جلسات قرائت قرآن و سخنرانی های روحانیون همواره در مسیری بود

که در تمام حالات زندگیش حدود دین را کاملاً رعایت می کرد.

شهید بعد از پایان تحصیلات متوسطه در سال 1354 عازم افسری خلبانی

در هوانیروز شد. در سال 1357 شهید همگام با امت برخاسته اسلامیان

علیه رژیم سفاک پهلوی درتمام تظاهرات و راهپیمایی ها شرکت می نمود

فعالیت های مهم فرهنگی شهید،بیشتر اوقات و شاید تمام نظامیگری

ایشان در جبهه های خوزستان و کردستان و دشمن بعثی صرف شد.

ایشان شخصی محجوب و دارای اخلاق همراه با تعصبات دینی و از نظر

استعداد به حدی بوده است که توانسته است از آزمایشات خلبانی موفق

باشد. از سنین کودکی به مسائل مذهبی آشنا و به آن ها علاقه داشت با

علاقه و پشت کار بدون وقفه تا دیپلم درس خواند یک بار در سال 1355 در

اصفهان با رییس شهربانی وقت اصفهان درگیر و مدت یک ماه در

بازداشتگاه ارتش بوده است. او با لباس شخصی درتمام تظاهرات شرکت

می نمود.در اوج گیری انقلاب با مردم همراه بودو بعد از پیروزی انقلاب

بلافاصله در درگیری های کردستان شرکت داشته است.هر بار با

روحیه ای بازتراز کردستان برمی گشت.وی گفت یکبار که قصد پیاده

کردن نیرو بوسیله هلی کوپتر در مریوان راداشتم در حالی که محل پیاده

شدن نیروهای ما بوسیله دشمن شناسایی شده بود و قبل از این که ما از

هلی کوپتر پیاده شویم ما را مورد هجوم قراردادند ولی به لطف الهی

موفق شدیم پیروز شویم.

در سال 1358 به پایگاه باختران منتقل گردید که همزمان با شورش

گروهک ها در کردستان بودشهید از همان اوایل سال 1358 تا مورخه

30/6/59در عملیات های مختلف نظامی در کردستان شرکت داشت.

شهید در اوایل سال 59 ازدواج نمود که از وی فرزندی به جا نمانده است.

غلام رضا در تاریخ 30/6/59همزمان با هجوم ناجوانمردانه ی کفار بعثی به

جبهه اعزام گردیدکه بعد از شرکت در عملیات مختلف در تاریخ 12/7/59در

نزدیکی دهلران با رشادت کامل و عشق به الله و رهبریت اسلامی

کشورمان به درجه رفیع شهادت نائل گردید او از طریق نیروی زمینی به

جبهه اعزام و قبل از آخرین عزیمت به یکی از دوستانش گفته بود: من

می خواهم غسل شهادت کنم چون امکان دارد امروز شهید شوم.در تاریخ

12/7/59در نزدیکی دهلران هلی کوپتر وی مورد اصابت قرار گرفته و پس

از اسارت وی را شهید کردند.

پیروی از ولایت

پیروی و اطاعت از امام (ره)و ایثار و فداکاری در راه انقلاب تا سر حد اهدای

جان ، اهتمام به وظایف دینی از نصایح همیشگی وی بود به همرزمش

سرهنگ هوانیروز حسین سپهوند گفته بود: هم اکنون که به جبهه های

دفاع مقدس اعزام می شوم هیچوقت اجازه نمی دهم توسط دشمن به

اسارت درآیم و تا جان در بدن دارم می جنگنم.

منبع:ک- ستارگان رهنما-ج 7/ فرهاد طهماسبی




تاریخ: یک شنبه 9 آذر 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار
با سخنرانی ماموستا جعفری

 برگزاری یادواره شهدای تقریب +عکس

یادواره شهدای تقریب به مناسبت روزبسیج مستضعفین به همت بسیج

دانشجویی دانشگاه مذاهب اسلامی باسخنرانی ماموستاعبدالله جعفری،

راوی پیشمرگ کرد وحجت الاسلام سید ابوالحسن حسینی نماینده نهاد

رهبری در دانشگاه شیراز برگزار شد.

شهدای  ایران: در مراسم  یادواره شهدای تقریب  که به مناسبت روز

بسیج مستضعفین  در دانشگاه مذاهب اسلامی برگزار شد، ماموستا

عبدالله جعفری(راوی پیشمرگ کرد) و حجت الاسلام والمسلمین سید

ابوالحسن حسینی (نماینده نهاد مقام معظم رهبر در دانشگاه شیراز)

باموضوع: جایگاه وحدت شیعه وسنی درجنگ سخت وجنگ نرم به

سخنرانی پرداختند.همچنین خاطره گویی محمدصالحی از خانواده شهدای

شیعه و خالدحیدری از خانواده شهدای اهل سنت از یگر بخش های این

مراسم بود.

در ادامه این مراسم «ماموستا عبدالله جعفری از راویان کرد دوران دفاع

مقدس » طی سخنانی با بیان این که تفرقه همیشه کار استعمار است،

گفت: منطقه کردستان قبل از انقلاب بسیار عقب افتاده بود ولی بعد از

انقلاب شرایط بسیار بهتر شد. در زمان قبل از انقلاب عده ای جذب گروهک

های وطن فروش, اشرف، دهقان ،کومله و منافقین ساواکی ها بر

کردستان هجوم آورده بودند. اکثر گروهک ها کرد نبودند اما لباس کردی

پوشیده بودند. آن روز نظام نو پا بود و این گروهک ها تلاش می کردند،

کردستان عزیز را  از ایران جدا کنند اما به فرمان امام خمینی(ره) لبیک

گفتیم و خاری در چشم آنها شده بودیم.

 

وی افزود: دکتر شهید بهشتی, طالقانی, هاشمی و بنی صدر آ روز به

جنگ 5 روزه خاتمه دادند. گروهک هایی همچون دمکرات در آن  زمان از

داعش بدتر بودند.کردستان چندین هزار نفر تاکنون شهید داده است به

عنوان مثال در 23 تیر 58 به کمیته حمله کردند که تعدادی جوان در کمیته

بودند و همه از اهل سنت بودند که به شهادت رسیدند.

ماموستا عبدالله جعفری اظهار داشت: اولین شهیدی که در کردستان سر

او را بریدند «عبدالله ترتوسی» بود که به جرم هواداری نظام او را به

شهادت رساندند. وقتی که توانستند بزرگان آن منطقه را شهید کنند،

منطقه جولانگاه آنها شد اما به فرماندهی شهید محمد بروجردی سازمان

دهی شدند و کامیاران اولین شهری بود که همراه با عزیزان مهاجر تصرف

کرده بودند. آن روزها شهید دستغیب فرموده بودند که بالا ترین عبادت

خدمت به کردستان است.

وی با بیان این که هم شیعه و هم سنی در این منطقه شهید داده اند،

گفت:  خاطرات در کردستان بسیار زیاد است، پیشمرگان نمی گذاشتند

جنازه پاسداران به دست گروهک ها بیفتد. سه برادر را در خیابان مثله

کردند، 6400 روحانی و از جمله «ماموستا برهان عالی شیخ الاسلام»

را به شهادت رساندند، اما امروز تعدادی مزدور مانند عبدالله محمدی که

گرگی است در پوست میش، علیرضا نوری زاده، شیرین عبادی و... در

شبکه های ماهواره ای صحبت می کنند و این اتفاقات را فراموش می‌کنند

این روحانی اهل سنت تصریح کرد: امروز هرکسی برود و علیه نظام و

رهبری خارج از کشور و برای شبکه های ماهواره ای صحبت کند به آنها

خرس طلایی می دهند. سال 88 به تمام ستادهای انتخاباتی کاندیداها

می رفتم، حتی به ستاد کروبی و موسوی می رفتم، منافقین پشت مرز

آماده بودند؛ بیایند کردستان را نا امن کنند ولی سپاه است که به قول

امام(ره) اسلام را زنده نگه داشته است واقعا به همین صورت است.

با 10 سال جنگ نتوانستند در این نظام خدشه ای وارد کنند. به من دوبار

تیر اندازی شده است، یک بار خانه ام را بمب گذاری کردند و بسیاری از این

اتفاقات افتاده است اما اینها امداد خمینی بوده است که ما جان سالم به

در بردیم.

ماموستا عبدالله جعفری افزود: امروز نیز تعدادی بنام داعش آورده اند که

مردم را به اسلام بدبین کنند اما تیرشان به هدف نخورد، آنها نوکر استعمار

هستند و پول به آنها داده می شود.

در ادامه این مراسم خاطره گویی وتقدیر از خانواده شهدا اجرا شد  که دو

خانواده شهید از اهل تسنن  و شیعه خاطره گویی  کردند.

پانته آ صالحی فرزند سر لشکر خلبان محمد صالحی با بیان خاطره ای از

پدر شهیدش گفت:  ایشان از اولین شهدای دفاع مقدس و همرزم خالد

حیدری است. درسال 1359 ساعت 2 بعد از ظهر عراق به ایران حمله کرد

و پدر من و شهید خالید حیدری برای دفاع از کشور عازم عراق شدند که

دو پایگاه شعیبیه و دو پادگان آنها را در هم کوبیدند و در راه بر گشت

هواپیمای آنها  مورد هدف قرار گرفت و به درجه رفیع شهادت نائل آمدند. 

پدر من شیعه بود و خالد حیدری از برادران اهل سنت بود اما دوشادوش

هم از کشورمان دفاع کردند و پیکر این دو شهید بعد از 32 سال با هم دیگر

به ایران بازگشت و این با هم بودن و وحدت را به دنیا ثابت کرد و نشان داد،

حقیقت این است که دنیا بفهمد شیعه و سنی یکی است. من آن زمان 3

سالم بود که 25 سال پدرم مفقود الاثر بودند و بعد از 32 سال به همراه

برادرش خالد برگشتند و خالد حیدری به عنوان عمو خالد برای ما شناخته

می شود.

طلا حیدری فرزند سر لشکر خلبان خالد حیدری از شهدای اهل سنت نیز

اظهار داشت: در منطقه نا امن کردستان با وجود ضد انقلاب یک جوان از

همین منطقه خلبان می شوند و در کنار عمو صالحی به شهادت

می رسند. من در آن زمان 2 ماهه بودم و خاطراتی که مادر و پدر بزرگ و

مادر بزرگ تعریف کردند و می گفتند یادم مانده است. پدرم پس از 2 سال

که برای تحصیل به خارج از کشور سفر کرده بود، عاشق بازگشت به وطن

بوده است . اما تابوت پدر را بر گرداندند.دوست داشتیم که روز اول مدرسه

پدر باشد و دوست داشتیم وقتی که سر سفره عقد نشستیم بابا باشد

اما هدف او بزرگتر بود.

وی افزود: من چند شب قبل از این که پدر را برگردانند خواب دیدم که

آهویی به من داده اند و دو شب بعد از آن  بود که به ما زنگ زدند و گفتند

که قرار است پدرتان را به مشهد ببریم. تابوت پدرم را باز کردند و من به

احترام پدر خاک وطن را بوسیدم زیرا پدرم خیلی وطن دوست بود. بعد از

این که پیکر ایشان را به مشهد بردند در بازگشت به تهران  تابوت را باز

کردند و من توانستم استخوانهای جدای ازهم افتاده  پدر را لمس کنم و

بوی عطر پدرم را احساس کنم و تنها خاطره من با پدرم فقط همین بوده

است.

پس از آن فرزند شهید صالحی نیز گفت: احساسات ما با خانم حیدری

مشابه است و ما از بچگی انتظار این را داشتیم که روزی پدر بر می گردند

و  خانه ما مثل بقیه خانواده ها کامل می شود چرا که فقدان ستون

خانواده برایمان بسیار ملموس بود. ما در 32 سال در انتظار بازگشت این

دو عزیز بودیم. روزی که قرار بود خبر بازگشت پدر را به ما بدهند، گفتند

که می آیند برای بازدید از خانه و ساعت حدود 8 شب بود که جانشین

فرماندهی نیروی هوایی گفتند ما حامل خبری خوش برای شما هستیم

و خبر خوش برای ما فقط بازگشت پدر بود. با شنیدن این خبر مادرم از

هوش رفتند و من تعجب کردم که بعد از 32 سال چگونه پدر بازگشت در

حالی که آرزوی ما به آغوش کشیدن پدر بود ولی الان باید استخوان ها

را بغل می کردیم و بسیار خوشحال بودیم که پدر برگشت و تقدیر الهی

این بود که پدر این گونه باز گردند. در ایام روز عرفه بود که پیکر این دو

شهید باید به مشهد انتقال داده می شد در صورتی که شهید خالد حیدری

اهل تسنن بود اما آنها نیز بسیار استقبال کردند که حرم امام رضا (ع)

برویم. امروز باید حقی که شهدا بر گردن ما دارند را ادا کنیم .

در بخش دیگری از این برنامه حجت الاسلام حسینی نماینده نهاد نمایندگی

مقام معظم رهبری در دانشگاه شیراز نیز درسخنانی با اشاره به فرازهایی

از زیارت عاشورا مبنی بر این که چرا در زیارت عاشورا آمده است

«لعن الله بنی امیه قاطبه» این قاطبه به چه معناست؟ گفت: داستان هند

جگر خوار در زمان ما نیز رخ داده است و این نیز پشت پرده دارد و

می خواهد به ما بفهماند که جگر اسلام را به دهان گرفتند. این‌ها عقاید

داعش است و خودشان نیز گفته اند که ما از نسل بنی امیه هستیم و

واقعا قدم به قدم با همان سیستم معاویه پیش می روند.

وی اظهار کرد: آنها اعتقاد داشتند که تندیس یزید را در میدان دمشق

بگذارند که در دستش سر امام حسین (ع) باشد و با این کارها به زعم

خود دولت اموی را احیا کنند. چه کسی به دولت اموی حیات بخشید؟ آیا

خودشان سازماندهی می شدند یا آنقدر قدرتمند هستند که می گویند؟

آیا این واقعیت دارد 3 نفر از داعش می توانند یک گردان سوری را هلاک

کنند؟ این‌‌های هیچ‌کدام واقعیت ندارد.

حجت الاسلام حسینی گفت: بر کسی پوشیده نیست که جز یهودیت

کسی این ها را سازماندهی نکرده است. در جنگ خیبر نیز یهود بود که با

پیامبر(ص)جنگیدند و همان ها هستند که امروز با همان تفکر ایجاد شده اند

و در آن زمان کربلا را بوجود آوردند و امروز نیز داعش را بوجود آوردند.

وی ادامه داد: همان بنی امیه ای که در آن زمان توسط یهود تجهیز

می شدند، امروز نیز داعش را تجهیز می کنند و تشکیل داده اند و بعد با

نام ائتلاف ضد داعش مهمات خالی می کنند.

نماینده نهاد رهبری در دانشگاه شیراز با بیان این که داعش برای موفقیت

خود به دنبال ایجاد اختلاف بین شیعه و سنی است، خاطرنشان کرد:

همانطور که حضرت آقا می فرمایند پول هر دو برای اختلاف افکنی میان

مسلمانان از یک جا تامین می شود یعنی این که یک داعش در اهل سنت

و یک داعش در شیعه درست می کند . لذا از یک طرف شبکه های

مختلفی را علیه مقدسات اهل سنت ایجاد می کنند و در مقابل هفته

وحدت که طلایه دار آن امیرالمومنین (ع) است هفته برائت را مطرح

می کنند. در حالی که طلایه دار وحدت امیرالمومنین است، چرا از ایشان

تبعیت نمی کنند؟

وی گفت: کشاندن خط مقدم مبارزه با دشمن صهیونیستی به خاکریزهای

خودی ، متنفر کردن مردم دنیا از اسلام، نشان دادن چهره ای زشت از

اسلام، از بین بردن نیروی انسانی اسلام و ... از جمله اهدافی است که

اسرائیل دنبال می‌کند.

حجت الاسلام حسینی در پایان با اشاره به این که جنگ‌های میان شیعه

و سنی در طول تاریخ یا از طرف یهود یا از طرف بنی امیه یا از طرف

استکبار زمان تحمیل شده است و هیچ وقت این دو با هم بصورت

مستقیم مشکلی نداشته اند، تصریح کرد: برای وحشی نشان دادن

مسلمانان و شیعیان قمه زنی و سایر مسایل را در شبکه های خودشان

نشان می دهند و امروز استکبار جهانی برای عاشورای ما بیشتر خرج

می‌کنند. بنابراین باید جلوی افراطی گری را گرفت و بهانه دست کفار

نداد.




تاریخ: یک شنبه 9 آذر 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

بارگاه حضرت نفیسه خاتون (سلام الله علیها) در مصر

رهبر طریقت عزمیه‌ مصر پاسخ داد 

از طریقت‌های متصوفه در مصر چه می‌دانیم؟

مامعتقدیم که محبت اهل بیت(علیهم السلام)، بر همه مسلمین واجب

است. سلفی ها محبت معاویة بن ابی سفیان برای شان مهم است و

پیشوای آنها عمروعاص است و پیشوای ما هم اهل بیت(ع) هستند.

به گزارش خبرگزاری حوزه، نشست جمعی از اساتید و فضلای حوزه با

شیخ علاء ابوالعزائم رهبر طریقت عزمیه مصر و شیخ المشایخ سابق طرق

صوفیه این کشور امروز در معاونت بین الملل حوزه های علمیه برگزار شد.

فعالیت بیش از 60 طریقت متصوفه در مصر

شیخ ابوالعزائم در این نشست با اینکه مفهوم تصوف در مصر با آنچه در

ایران به متصوفه گفته می شود فرق دارد گفت: ما تصوف را همان معنای

عرفان در ایران می دانیم. هم اکنون بیش از 100 طریقت تصوف در مصر

داریم که 72 طریقت ثبت شده است و تعداد طریقت های فعال به 65

طریقت می رسد، زیرا بعضی از طریقت ها، علیرغم اینکه ثبت شده و

رسمی هستند اما یا رهبرشان فوت کرده یا به هر دلیلی فعالیت ندارند.

از سوی دیگر برخی از طریقت های ثبت نشده مانند رضوانیه، واقعا

فعال اند. طریقت های بزرگ مانند القادریه، احمدیه، شاذلیه و الرفاعیه هر

کدام چند فرقه و تابعه دارند. رهبران طریقت های تصوف در مصر، هر سه

سال یکبار انتخابات دارند و 10 نفر را انتخاب می کنند و آن 10 نفر نیز شیخ

المشایخ را انتخاب می کند.

چگونگی شکل گیری طریقت عزمیه

وی ادامه داد: درباره طریقت عزمیه باید بگویم این طریقت 150 سال قبل

توسط سید محمد ماضی ابوالعزائم ثبت شد و الان فعال ترین طریقت

متصوفه در مصر است. آن مرحوم از سادات بود و از طرف پدر، حسینی و

از طرف مادر، حسنی بود و ایشان فعالیت های سیاسی نیز داشت.

هنگامی که "بالفور"  آمد و زمینه خرید زمینهای فلسطینی از سوی

صهیونیست ها را فراهم کرد، ایشان فتوای حرمت خرید اراضی فلسطینی

را صادر کرد که به "الفتوي العزمية في بيع الأراضي الفلسطینیة" معروف

شد. ایشان در آن فتوا تاکید کرد هر مسلمانی که یک وجب زمین فلسطین

را به یهودیان بفروشد از اسلام خارج شده است و در قبرستان مسلمانان

دفن نشود و حتی هرکس که شهادت به چنین بیعی داد، از اسلام خارج

است.

وهابیت؛ عامل عقب ماندگی امت اسلامی

رهبر طریقت عزمیه افزود: به هر روی طریقت عزمیه توسط ایشان پایه

گذاری شد و این روند ادامه یافت تا اینکه در سال 1990 سید عزالدین

ماضی ابوالعزائم از دنیا رفت و من به جایش آمدم. ما برنامه ویژه ای در

مخالفت با وهابیت داریم. زیرا یقین دارم وهابیت، عامل عقب ماندگی امت

اسلامی است. ما کمیته پژوهشی در طریقت خود راه اندازی و یک مبارزه

علمی را در این زمینه شروع کردیم و تا به حال 27 کتاب علیه وهابیت

چاپ کرده ایم.

نقاط اشتراک شیعه و متصوفه

وی با بیان اینکه وهابی ها، صوفیه و شیعه را تکفیر می کند گفت: ما و

شما نقاط اشتراکات فراوانی داریم از جمله اینکه اولا از شیعیان و

صوفی ها، تروریست بیرون نمی آید. دوم اینکه ما معتقدیم محبت

اهل بیت(ع)، بر همه مسلمین واجب است. سلفی ها محبت معاویة بن

ابی سفیان برای شان مهم است و لذا می بینید که برای 28 نوامبر معرکه

ای شبیه معرکه صفین به راه انداختند. به هر حال پیشوای آنها عمروعاص

است و پیشوای ما هم اهل بیت(عیهم السلام) هستند.

ایمان ابوطالب را به اثبات رساندیم

ابوالعزائم در ادامه توضیحاتش درباره فعالیت های طریقت عزمیه مصر

گفت: ما در طریقت خودمان، طرح اللیالی المحمدیة (شبهای نبوی) را راه

اندازی کردیم و مراسمی را به اجرا در آوردیم و در آن معارف نبوی و عترت

را بیان کردیم و حتی موضوعات اختلافی مانند ایمان ابوطالب عموی

پیامبر(ص) را مورد گفت و گو قرار دادیم و اثبات کردیم دیدگاه عترت یعنی

ایمان ابوطالب ، درست است.

ما در این جلسات همچنین رویکرد ابوسفیان بر ضد اسلام و مسلمانان را

چه قبل از اسلام آوردنش چه بعد از اسلام و چه بعد از رحلت پیامبر(ص)،

بحث کردیم.از نکات دیگر که در این جلسات بحث شد مربوط به معاویه بود.

اهل سنت می گویند؛ معاویه کاتب وحی است در حالی که اصلا کاتب

وحی نبوده و تنها پیامبر به وی گفته که نامه بنویس،در همان یک مورد هم

به واسطه گفت؛ بگذار غذا بخورم بعد بیایم بنویسم! که پیامبر(ص) فرمود:

خداوند هیچوقت شکمت را سیر نکند. همچنین در آن سلسله نشست ها

وارد سیره اهل بیت (ع) شدیم و به صورت سیر تاریخی، سیره

علی بن ابیطالب(ع) و سایر عترت پیامبر(ص) را مورد بحث و گفت و گو

قرار دادیم.

انتقاد از رویکرد افراطی برخی شبکه های ماهواره ای

وی در بخش دیگری از سخنانش با انتقاد از رویکرد افراطی از سوی برخی

شبکه های ماهواره ای در انگلستان و آمریکا که منتسب به شیعه هستند

گفت: در حال حاضر بعضی شبکه های ماهواره ای رویکرد نادرستی را در

پیش گرفته اند و فعالیت این شبکه ها به مصلحت هیچکدام مان نیست.

البته من می دانم سازمان جاسوسی آمریکا و انگلیس بر این شبکه ها

نفوذ دارند و خواسته های آنها را در ایجاد اختلاف در امت اسلامی عملی

می کنند،  اما این کارها به نام شیعه تمام می شود.

انگلیسی ها و فعالیت تنصیری از طریق بیمارستان!

رهبر طریقت عزمیه بهبود روابط بین ایران و مصر را به نفع امت اسلامی

دانست و بیان داشت: اهمیت مصر از آنجاست که بر کشورهای همجوار

نیز تاثیر دارد. به نظرم مصر، مرکز فرهنگ اسلامی است و معتقدم باید

افراد از کشورهای مختلف به مصر بیایند و ادبیات عرب را در الازهر فرا

بگیرند و این ارتباطات، به نفع آینده امت اسلامی است. ما در حالی از این

ارتباطات غافلیم که دیگران فعالیت گسترده ای در این زمینه ها  دارند.

انگلیسی ها قبلا یک بیمارستان در مصر داشتند و از طریق کارهای بشر

دوستانه، فعالیت های تنصیری را دنبال می کردند.

در ابتدای این نشست حجت‌الاسلام والمسلمین زمانی معاون بین الملل

حوزه های علمیه و رایزن پیشین فرهنگی ایران در مصر با اشاره به روند

انتخاب شیخ المشایخ صوفیه در مصر گفت: هنگامی که مصر بودم، شیخ

المشایخ وقت، مرحوم شد و شورای عالی طریقت های صوفیه مصر، آقای

شیخ ابوالعزائم را به عنوان رهبر انتخاب کردند تا اینکه شرایط تغییر کرد  و

هم اینک آقای شیخ عبدالهادی القصبی این منصب را بر عهده دارد.

دو ویژگی بارز طرق صوفیه در مصر

وی افزود: طرق صوفیه مصر دو ویژگی دارند: یکی محبت فراوان به

اهل بیت علیهم السلام و دیگری اهتمام به احتفالات و مراسم جشن در

مولد النبی و سایر مناسبت های دینی.

معاون بین الملل حوزه های خاطر نشان کرد: در ایران برداشت متفاوتی از

کلمه تصوف نسبت به این برداشت در خارج از ایران دارند. ما بین عرفان و

تصوف فرق قائل می شویم اما در خارج از ایران، عمدتا تصوف و عرفان را

به یک معنا می دانند و به کار می گیرند. ما معتقد به عرفان اعم از نظری و

عملی هستیم و به آن اهمیت می دهیم و بسیاری از شخصیت های بزرگ

حوزوی مانند علامه حسن زاده آملی از اساتید عرفان به شمار می روند و

کتابهای زیادی داریم که در این زمینه در حوزه علمیه قم تدریس می شود

اما منظور ما از تصوف، قواعدی است که طرق صوفیه خودشان ایجاد

کرده اند و آداب خاص این طریقت ها را تصوف می دانیم که در این صورت،

موضع ما نسبت به تصوف بستگی به نوع آن آداب و قواعد، سلبی یا

ایجابی خواهد بود.




تاریخ: شنبه 8 آذر 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار


آیت الله شیخ عیسی قاسم خط قرمز ماست و مردم بحرین هرگونه تعدی

به جایگاه و شخصیت ایشان را بر نمی تابند... مردم آماده جانفشانی برای

شیخ قاسم هستند.

حجت الاسلام والمسلمین سید مجید المشعل رئیس شورای اسلامی

علمای بحرین در مصاحبه با خبرنگار بین الملل خبرگزاری حوزه گفت: جناب

آیت الله شیخ عیسی احمد قاسم، حفظه الله یک شخصیت اسلامی بزرگ

و از رهبران بزرگ و تاثیر گذار در میان مردم بحرین است و مردم احترم

زیادی برای ایشان قائل هستند و آماده حمایت و فداکاری برای ایشان

هستند.

وی با اشاره به برخی تلاش های مذبوحانه از سوی رژیم آل خلیفه برای

تعدی به جایگاه ایشان گفت: آیت الله شیخ عیسی قاسم خط قرمز ماست

و مردم بحرین هرگونه تعدی به جایگاه و شخصیت ایشان را بر نمی تابند.

رئیس شورای اسلامی علمای بحرین ادامه داد: مردم، شیخ عیسی

قاسم را عالمی مخلص و فداکار در راه خدمت به مردم و آگاه می دانند

و از این رو آماده دفاع از ایشان و جانفشانی برای ایشان هستند و ارتباط

محکمی میان مردم و ایشان وجود دارد و هرگاه نظام خواسته متعرض

این عالم بزرگ بشود، مردم آمادگی خود را برای حضور گسترده اعلام

کرده اند. ایشان خط قرمز مردم بحرین است.

 

تنها نماز جمعه بحرین به امامت «شیخ عیسی قاسم» برگزار شد
 
شكست آل‌خليفه در برابر مقاومت ديني مردم بحرين

نمی توان جلوی علما را گرفت علما را گرفت

وی همچنین در خصوص اعلام غیرقانونی بودن فعالیت های شورای

اسلامی علمای بحرین از سوی آل خلیفه گفت: این تصمیم، هیچ تاثیری

بر فعالیت اجتماعی علما نداشته است؛ در واقع نمی توان جلوی حرکت

و فعالیت علما را گرفت و آن را محدود ساخت. درست است که وجود

مجلس اسلامی علمایی فرصت و بستری مهم برای تحرک و فعالیت علما

به شمار می رفت، اما حتی پس از بسته شدن این مجلس نیز علمای

بحرین به وظیفه و ماموریت دینی خود و برنامه های تبلیغی و فرهنگی

خود ادامه می دهند و این حکم نمی تواند مانع انجام وظیفه شرعی و

تبلیغی علما باشد.

تابعیت های بیجا و آسیب های اجتماعی برای بحرین

سید مجید المشعل در پاسخ به سوالی درباره اقدام رژیم آل خلیفه مبنی

بر تابعیت دادن های هدفمند به غیر بحرینی ها برای تغییر بافت مذهبی

در این کشور گفت: در واقع ما احساس می کنیم بحرین دارد به سمت

آیند ای خطرناک و هولناک پیش می رود و این به خاطر سیاست

جنایتکارانه نظام در حق کشور و ملت بحرین می باشد چون می بینیم

که این نظام به هر کسی که از راه می رسد تابعیت بحرینی اعطا می کند

تا وضعیت ساکنان کشور را تغییر دهد و در این راستا مردمی را وارد

بحرین ساخته که با فرهنگ دینی و عربی ما سازگار نیستند و همین امر

باعث ظهور و بروز جنایات و مفاسد متعدد در بحرین شده و بافت

اجتماعی بحرین به خاطر این پدیده در معرض خطر است. به هر صورت

اعطای تابعیت بحرینی مشکلی بزرگ و مهم است و جنایتی بزرگ در حق

مردم بحرین و هویت آنها می باشد. از این رو معارضان بحرین، با این

اقدام مخالفند و آن را جنایتی در حق بحرین می دانند که باید جلوی آن

گرفته شود. ملت بحرین این پدیده سیاسی را به هیچ وجه نمی پذیرند

و زمانی که مردم به حقوق سیاسی خود برسند، یکی از پرونده های

مهم پیش روی آنها بررسی همین مشکل است و کسانی که به این اقدام

دست زده اند جنایتی بزرگ را در حق مردم بحرین مرتکب شده اند.

هیچ‌گاه از مبارزه خسته نمی شویم

وی در پایان در پاسخ به این سوال که "آیا مردم بحرین از مبارزه خسته

می شوند؟" گفت: نه.

به هیچ وجه. مردم بحرین مردمی آگاه و با فرهنگ

هستند و دیدگاهی روشن نسبت به اوضاع حال و آینده دارند و از

اراده ای قوی برخوردارند. ملت بحرین بر مقاومت و ایستادگی و جنبش

مردمی مسالمت آمیز خود تا دست یابی به حقوق مشروع خود مصمم

هستند.


 

آیت الله خاتمی:

حمله به بیت شیخ عیسی قاسم به خاطر انتخابات سرد بحرین بود

دولت های ضدمردمی رفتنی هستند.

 

آیت الله خاتمی در گفت وگو با خبرنگار خبرگزاری «حوزه»، با اشاره به

حمله رژیم آل خلیفه به بیت شیخ عیسی قاسم رهبر شیعیان

بحرین، اظهار داشت: دولت ضدمردمی بحرین از آغاز اعتراضات مسالمت

آمیز مردم، وحشیانه ترین روش ها را در رابطه با مردمش برگزیده است.

 

عضو هیئت رئیسه خبرگان رهبری تصریح کرد: تاکنون ده ها نفر به شهادت

رسیده و افراد بی گناه زیادی در زندان ها هستند.

 

عضو شورای عالی حوزه های علمیه افزود: نتیجه جنایات دولت ضد

مردمی بحرین، حضور بسیار سرد مردم در انتخابات فرمایشی بحرین بود.

 

آیت الله خاتمی تاکید کرد: دولت بحرین عقده حضور سرد مردم را با هجمه

به رهبر شیعیان بحرین خالی می کند.

 

عضو جامعه مدرسین خاطرنشان کرد: دولت های ضدمردمی باید بدانند

رفتنی هستند اگرچه مدت اندکی با استفاده از ابزار سرکوب، در قدرت

باشند.

 

 




تاریخ: شنبه 8 آذر 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

  نیروی دریایی نیز همچون سایر نیروها بحمدالله در آبهای خلیج فارس و

  مرزهای آبی کشور در عرصه دفاع مقدس از کشور اسلامی مان چون

  نگینی درخشنده است و بر عرشه کشتی صلابت و افتخار خود استوار

  ایستاده است.

  رویارویی آنان با نیروی دریایی دشمن و آنهمه افتخارات، رزم و رشادت و

  شهادت و نیز کنترل و بازرسی کشتی ها در خلیج فارس و تنگه هرمز و

   مهمتر از همه نبرد قهرمانانه آنان در برابر آمریکای متجاوز و حضور جدی

   آنان در آبهای بین المللی نشانه اقتدار و اعتبار این نیروی بزرگ و سرافراز

   است و ملت ایران باید به چنین ارتش مومن و وفادار افتخار کند.

    امام خمینی (رحمه الله علیه)

 

 نیروی دریایی امروز یک نیروی راهبردی است.

 مقام معطم رهبری و فرمانده کل قوا

 هفتم آذر روز نیروی دریایی ارتش جمهوری اسلامی ایران سالروز حماسه

 آفرینی پرسنل ناوچه موشک انداز همیشه قهرمان و جاوید «پیکان»

 می باشد.یوم الله هفتم آذر تبلور ایثار و جان فشانی های پرسنل قهرمان

 و جان برکف نیروی دریایی میهن اسلامی ایران در برقراری ثبات و امنیت

 در آبهای نیلگون خلیج فارس، دریای عمان و آبهای بین المللی است.

 عملیات مروارید

 دشمن بعثی با بسیج کامل نیروی دریایی و هوایی خود از پایانه های

 صدور نفت «البکر» و «الامیه» مراقبت میکرد.علیرغم چنین حالتی،

 سپید جامگان نیروی دریایی در ششم آذر 1359 به این سکوها تاختند

 و با همکاری گسترده تیزپروازان نیروی هوایی ارتش ، ضمن وارد آوردن

 ضربات کوبنده بر پیکره نیروی دریایی و هوایی دشمن، حدود هفتاد درصد

 این پایانه ها را منهدم کرده و پرچم پرافتخار جمهوری اسلامی ایران را بر

 مرتفع ترین دکل این پایانه ها به اهتزاز در آوردند.

 پایانه های نفتی البکر و الامیه از بزرگترین مراکز صدور نفت است که در

 شمال خلیج فارس در دهانه خور عبدالله، نزدیک جزیره بوبیان کویت قرار

 گرفته و از شاهرگ های حیات اقتصادی عراق به شمار میرفتند.

 در این نبرد سخت، دو فروند ناوچه موشک انداز عراقی از نوع «اوزا» و 13

 فروند از هواپیماهای جنگنده دشمن به قعر آبهای خلیج فارس فرستاده

 شد.بعلاوه تعدادی از تکاوران دریایی عراق کشته و تعدادی نیز به اسارت

  در آمدند.



 دشمن بعثی برای جبران این شکست در شب هفتم آذر 1359 با اعزام

 تعدادی شناور جنگی از طریق بندر نظامی «ام القصر» در خور عبدالله،

 سعی در بازپس گیری پایانه ها کرد که در این مصاف، یک فروند از

 شناورهای عراقی غرق و دو فروند صدمه دیده و بقیه از صحنه عملیات

 گریخته و به ام القصر بازگشتند.

 در سپیده دم هفتم آذر، دشمن با تمام قوا از هوا و دریا با برخورداری از

 پشتیبانی لجستیکی و اطلاعاتی کشورهای منطقه و آواکس ها و ماهواره

 های کشورهای استکباری و یاری گرفتن از تاسیسات نظامی ساحلی

 کشورهای نزدیک صحنه عملیات ، بار دیگر در صدد بازپس گیری این پایانه

 ها برآمدند.اما در یک مصاف نابرابر ناوچه پیکان به تنهایی توانست تعدادی

 دیگر از کشتی ها و هواپیماهای عراقی را از صحنه عملیات خارج کند.

 سرانجام  پس از ساعتها نبرد بی امان ، هنگام ظهر، در حالی که دلاور

 مردان آخرین گلوله های خود را به سوی دشمن نشانه میرفتند، ناوچه

 پیکان مورد اصابت چند موشک قرار گرفت و با پرسنل شجاع خود در شمال

 خلیج فارس ، در دل آبهای گرم و نیلگون آن جای گرفت و بدینوسیله صفحه

 زرین دیگری بر تاریخ نبردهای دریایی کشور افزوده شد



 (آخرین عکس گرفته شده از ناوچه قهرمان پیکان در زمان غرق شدن. این

 عکس توسط یک هواپیمایی جاسوسی آمریکایی حاضر در منطقه گرفته

 شده)

 و نتیجه این مصاف انهدام بزرگترین پایانه های صدور نفت منطقه و از کار

 انداختن بیش از پنجاه درصد از توان رزمی نیروی دریایی عراق، همراه با از

 دست دادن چند فروند ناوچه و هواپیما بود.

 نتیجه این نبرد آنچنان در روحیه افراد نیروی دریایی دشمن اثر گذاشت که

 تا پایان جنگ به جز حمله به اهداف غیر نظامی (کشتی های تجاری،

 نفتکش ها و جزایر نفت خیز) حرکت چندان مهمی در دریا از آنها مشاهده

 نگردید.


 نیروی دریایی و رویارویی مستقیم با آمریکا

 در روز 29 فروردین 1367، برگ زرین دیگری بر افتخارات نیروی دریایی

 افزوده شد.در این روز پرسنل شجاع ناوشکن های «سهند» و «سبلان»

 و ناوچه «جوشن»در یک مصاف نابرابر در مقابل نیروهای متجاوز آمریکایی

 قرار گرفتند.

 رشادت ها و جانفشانی های دلیرمردان ناوشکن سهند آنچنان باعث حیرت

 دشمن گردید که ناچار لب به تعریف و تمجید گشودند.ناوشکن سهند در

 حالی که مورد اصابت چندین فروند موشک آمریکایی قرار گرفته بود و

 قسمت های زیادی از آن در آتش می سوخت و آرام آرام در آبهای گرم

 خلیج فارس فرو می رفت،خدمه فداکارش آن را ترک نکردند و تا آخرین

 لحظات با شلیک آخرین گلوله های خود خشم و انزجار خویش را نثار

 دشمن کردند.

 ناوشکن همیشه جاوید سهند

  شادی روح شهدا علی الخصوص شهدای دریا دل نیروی دریایی ارتش

  جمهوری اسلامی ایران صلواتی ختم کنید.




تاریخ: شنبه 7 آذر 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار
 
 
شهادت حضرت رقیه (سلام الله علیها) دخت گرامی
 
حضرت اباعبدالله الحسین(علیه السلام) تسلیت باد

رقیه دختر امام حسین(ع) و مادرش مطابق بعضی از نقل‌ها ام اسحاق

بوده‌است. او دختر سه سالهٔ امام حسین(ع) بود که پس از واقعه عاشورا

که خانواده امام(ع) را به اسارت گرفتند او نیز توسط لشکر یزید به اسارت

گرفته شد و آن‌ها را به مرکز خلافت یزید که شهر شام بود بردند. در کتاب

وقایع الشهور و الایام آمده‌است که حضرت رقیه(س)در روز ۵ صفر سال 

61هجری قمری به شهادت رسید.مرقد وی در شهر دمشق امروزه پذیرای

بسیاری از شیعیان جهان است.

وجه تسمیه حضرت رقیه (س)

رقیه از «رقی» به معنی بالا رفتن و ترقی گرفته شده است.گویا این اسم

لقب حضرت بوده و نام اصلی ایشان فاطمه بوده است؛ زیرا نام رقیه در

شمار دختران امام حسین(علیه السلام) کمتر به چشم می‏خورد و به اذعان

برخی منابع،احتمال این که ایشان همان فاطمه بنت الحسین(علیهاالسلام)

معروف به فاطمه صغری باشد، وجود دارد. در واقع، بعضی از فرزندان

امام حسین (علیه السلام) دو اسم داشته‏ اند و امکان تشابه اسمی نیز

در بین فرزندان آن حضرت وجود دارد.

گذشته از این، در تاریخ نیز دلایلی بر اثبات این مدعا وجود دارد؛ چنانچه

در کتاب تاریخ آمده است:«در میان کودکان امام حسین (ع) دختر کوچکی

به نام فاطمه بود و چون امام حسین (علیه السلام) مادر بزرگوارشان را

بسیار دوست می‏داشتند، هر فرزند دختری که خدا به ایشان می‏داد، نامش

را فاطمه می‏گذاشت. همان گونه که هرچه پسر داشتند، به احترام

پدرشان امام علی (علیه السلام) وی را علی می‏ نامید». گفتنی است

سیره دیگر امامان نیز در ناگذاری فرزندانشان چنین بوده است.


 

شهادت حضرت رقیه (علیهاالسلام)

عمه، بابایم کجاست؟


اسارت دشوار و یتیمی دردی عمیق است. یک سه ساله، چگونه می تواند

تمام رنجِ تشنگی و زخم تازیانه اسارت و از آن بدتر، درد یتیمی را به جان

بخرد، آن هم قلب کوچکِ سه ساله ای که تپیدن را از ضربانِ قلب پدر

آموخته و شبی را بی نوازش او به صبح نرسانده است. امّا... امّا او رقیه

حسین است و بزرگی را هم از او به ارث برده است. رقیه پس از عاشورا،

پدر را از عمه سراغ می گیرد و لحظه ای آرام ندارد، با نگاه های کنجکاوش

از هر سو ـ تمام عشقش ـ پدرش را می جوید و سکوتِ عمه، سؤال او را

بی جواب می گذارد و او باز هم می پرسد: «عمه، بابایم کجاست؟...»

 


لحظه های بی قرار


این جا خرابه های شام، منزلگاه اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه و آله و

سلم) است. رقیه با اسیران دیگر وارد خرابه می شوند، اما دیگر تاب دوری

ندارد. پریشان در جست و جوی پدر است. امشب رقیه، فقط پدر و نوازش

های پدر را می خواهد. امشب رقیه (علیهاالسلام) است و عمه، امشب

رقیه علیه السلام است و سر بابا،امشب ملائک آسمان از غم دختر حسین

علیه السلام در جوش و خروشند، امشب شب وداع رقیه علیهاالسلام و

زینب علیهاالسلام است. او در آغوش عمه، بوی پدر را به یاد می آورد و

دستان پر مهر او را احساس می کرد.

 


گل نازدانه پدر


رقیه ...رقیه نجیب! ای مهتاب شب های الفت حسین! ای مظلوم ترین

فریاد خسته! گلِ نازدانه پدر و انیس رنج های عمه!


رقیه... رقیه کوچک! ای یادگار تازیانه های نینوا و سیل سیلی کربلا! دست

های کوچکت هنوز بوی نوازش های پدر را می داد، و نگاه های معصوم و

چشمان خسته ات، نور امید را به قلب عمه می تاباند.


رقیه... رقیه صبور! بمان، که بی تو گلشن خزان دیده اهل بیت، دیگر بوی

بهار را استشمام نخواهد کرد، تو نوگل بهشتی و فرشته زمینی، پس بمان

که کمر خمیده عمه، مصیبتی دیگر را تاب نخواهد آورد.

 


غربتِ خرابه


یا رب امشب چه شبی است. در و دیوار فرو ریخته این خرابه غزل کدامین

خداحافظی را می سرایند؟ زینب، این بانوی نور و نافله های نیمه شب،

دستی به آسمان دارد و دستی بر سر رقیه؛ بخواب عزیز برادرم!


باز هم رقیه علیهاالسلام و گریه های شبانه، باز هم بهانه بابا و بی قراری

هایش، و این بار شامیان چه خوب پاسخ بی قراریِ رقیه علیهاالسلام را

می دهند و سر حسین (علیه السلام) را نزد او می آورند.


آن شب، هیچ کس توان جدا کردن رقیه علیهاالسلام را از سرِ بابا نداشت.

تو با سرِ بابا چه گفتی؟ چشم های پدر، کدامین سرود رفتن را برایت خواند

که مانند فرشته ای کوچک، از گوشه خرابه تا عرش اعلا پر کشیدی و

غربتِ خرابه را برای عمه به جای نهادی.

 


متاب ای ماه، متاب!


امشب، غمگین ترین ماه، آسمان دنیا را تماشا می کند. آسمان! چه دل

گیری امشب، گویی غم مصیبتی به گستردگی زمین، قلبت را می فشرد.

امشب فرشته های سیاه پوش، بال در بال هم، فوج فوج به زمین می آیند

و ترانه غم می سرایند. در و دیوار خرابه، از اندوه زینب علیهاالسلام ، بر

سر و سفیر می کوبند. امشب چشمه های آسمان، از گریه خونین زینب

علیهاالسلام ، خون می بارد و چهره زمین از وسعت اندوه، تاریک است.

متاب امشب ای ماه، متاب! هیچ می دانی، امشب گیسوان پریشانِ رقیه،

به خواب کدامین نوازش رفته است؟ متاب که دردهای آشکار بسیار است.

متاب که زخم های بی شمار بسیار است. متاب که دل پر شرار زینب

علیهاالسلام به شراره جدایی نازنینی دیگر، در سوز و گداز است. متاب که

امشب خرابه شام، از داغ سه ساله گل حسین، تیره ترین خرابه دنیاست.

متاب ای ماه، متاب!

 


آرام نازنین عمه


آرام نازنین عمه! آرام، مبادا شامیان صدای گریه و بی تابی دختر حسین

را بشنوند. این خرابه کجا و آغوش گرم و نوازش های مهربان بابا کجا؟ این

سر بریده بابا و این دختر کوچک حسین. هر چه می خواهد دل تنگت، بگو.

بابا، امشب به مهمانی دلِ بی قرارت آمده، بگو از سیلی خوردن ها و

تازیانه ها و آتش خیمه های عصر عاشورا.بگو از درد غربت و محنت غریبی،

بگو از صورت های نیلی و اسیری و بیابان های بی رحمی.

بگو از بی شرمی یزیدیان و کوفیان سست پیمان و استقبال شامیان، آرام،

نازنین عمه! آرام. اکنون تو، به مهمانی بابا می روی. سفر به سلامت!

 


اندوه هجرت


امشب به وعده گاه نخستین باز می گردی. آن جا پدر و ملائک، به اشتیاق،

در انتظار تو هستند. امشب آسمان گرفته و تاریک است و باد خزان غبار

مرگ می پاشد. گریه امان اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را

بریده است و عشق از غم این هجران، و اندوه هجرت تو گل تازه شکفته

و معطری که در قلب بهار می پژمرد، زار می نالد، آرام و قرار زینب

علیهاالسلام ، رفته است. سرانجام آن لحظه فرا رسید و رقیه علیهاالسلام

کوچک زینب، از خاک تا افلاک پر کشید.

 


تو را چه بنامم


تو را چه بنامم،که ناب تر از شبنم های صبح گاه بر گلبرگ تاریخ نشسته ای.

تو را چه بسرایم که آوازه برکت و کرامتت، موج وار، همه دل ها را به تلاطم

در آورده است. تو را چه بنامم که بیش از سر بهار در آغوش بابا، طعم

زندگی را نچشیدی و مانند او، غریبانه از غربت این غریبستان خاکی بار

سفر بستی. پس سلام بر تو، روزی که به عالم خاکی گام نهادی و روزی

که به افلاک پر کشیدی.

 


میلاد نوگل امام حسین (علیه السلام)


امام حسن مجتبی (علیه السلام) ، به برادرش امام حسین (علیه السلام)

وصیت نمود که با ام اسحاق که همسرش بود وصلت کند. امام حسین

علیه السلام به سفارش برادر عمل کرد و ثمره آن ازدواج، دختر نازدانه ای

به نام رقیه شد. با تولد حضرت رقیه علیهاالسلام در سال 57 قمری، مدینه

نور دیگری گرفت و خانه کوچک امام، گرمای تازه ای یافت. دیری نپایید که

ام اسحاق جان به جان آفرین تسلیم کرد و رقیه کوچک از نعمت مادر

محروم شد. امام حسین علیه السلام او را در آغوش پر مهر خویش، بزرگ

کرد و پیوسته به خواهرش زینب علیهاالسلام سفارش می فرمود:که برای

رقیه (علیهاالسلام) مادر باشد و به او محبّت کند.

بی مادری حضرت رقیه علیهاالسلام ، پرستاری های حضرت زینب

علیهاالسلام و سفارش های حضرت امام حسین(علیه السلام) باعث 

شده بود،پیوندی عمیق، بین حضرت زینب (علیهاالسلام) و حضرت رقیه 

(علیها السلام) پدید آید.

 


رقیه در کربلا


از لحظه ورود کاروان به کربلا، رقیه لحظه ای از پدر جدا نمی شد، شریکِ

غم ها و مصیبت های او بود و با دیگر یاران امام از درد تشنگی

می سوخت. یکی از افراد سپاه یزید می گوید:

من در میان دو صف لشکر ایستاده بودم، دیدم کودکی از حرم امام حسین

علیه السلام بیرون آمد، دوان دوان خود را به امام رسانید، دامن آن حضرت

را گرفت و گفت: ای پدر، به من نگاه کن! من تشنه ام. این تقاضای جان

سوز آن دختر تشنه کام و شیرین زبان، چون نمکی بر زخم های دل امام

بود و او را منقلب کرد، بی اختیار اشک از چشمان اباعبداللّه علیه السلام

جاری گردید و با چشمی اشک بار فرمود: «دخترم، رقیه! خداوند تو را

سیراب کند؛ زیرا او وکیل و پناه گاه من است.» پس دست کودک را گرفت

و او را به خیمه آورد و او را به خواهرانش سپرد و به میدان برگشت.

 


رقیه و سجاده پدر

گاه سجاده امام حسین علیه السلام ، با دست های کوچک حضرت رقیه

علیهاالسلام باز می شد و او به انتظار پدر می نشست تا می آمد و در آن

سجاده به نماز می ایستاد و رقیه علیهاالسلام از آن رکوع و سجود امام

لذت می برد. در کربلا نیز رقیه علیهاالسلام ، هر بار هنگام نماز، سجاده

امام را می گشود. ظهر عاشورا به عادت همیشگی منتظر بابا بود، ولی

پس از مدتی، شمر وارد خیمه شد و رقیه علیهاالسلام را کنار سجاده پدر

دید که سراغ او را می گرفت، آن ملعون نیز جواب این سؤال را با سیلی

محکمی که به صورت کوچک او نواخت، پاسخ گفت.

 


رقیه در راه شام


کاروان کربلا، از کوفه راهی شام شد، همان کاروانی که اهل بیت پیامبر

(علیهم السلام)بودند و به اسیری از کربلا آورده شده بودند، در بین راه که

سختی و مشکلات بر رقیه کوچک فشار آورده بود، شروع به گریه و ناله

کرد. یکی از دشمنان چون آن فریاد و ضجه را شنید، به رقیه علیهاالسلام

گفت: ای کنیز، ساکت باش؛ زیرا این با گریه تو ناراحت می شوم. آن

حضرت بیشتر اشک ریخت، بار دیگر آن نامرد گفت: ای دختر خارجی،

ساکت باش. حرف های زجر دهنده آن مرد، قلب رقیه علیهاالسلام را

شکست، رو به سر پدر فرمود: ای پدر! تو را از روی ستم و دشمنی

کشتند و نام خارجی را هم بر تو گذاردند، پس از این جمله ها، آن دشمن

خدا، غضب کرد و با عصبانیت رقیه را از روی شتر بر زمین انداخت.

 


رقیه در خرابه شام


بعد از ورود اهل بیت امام حسین علیه السلام به شام، آنان را در خرابه ای

نزدیک کاخ سبز یزید جای دادند. روزها آفتاب و شب ها، سرما به شدت

آنان را اذیت می کرد. علاوه بر آن، نگاه مردم شام که به تماشای خرابه

نشینان می آمدند، داغی جان سوز بود. روزی حضرت رقیه علیهاالسلام ،

به جمع شامیان که در حال برگشتن به خانه های خود بودند، اشاره کرد و

ناله ای دردناک از دل برآورد و به عمه اش گفت: ای عمه، اینان کجا

می روند؟ آن حضرت فرمود: ای نور چشمم اینان رهسپار خانه و کاشانه

خود هستند. رقیه گفت: عمه جان مگر ما خانه نداریم، و زینب علیهاالسلام

فرمود: نه، ما در این جا غریبه هستیم و خانه ای نداریم، خانه ما در مدینه

است. با شنیدن این سخن، صدای ناله و گریه رقیه بلند شد.

 


رقیه و خواب پدر

سختی های اسارت، رقیه (علیهاالسلام) را به شدت می رنجاند و او یک

سره بهانه بابا را می گرفت، شبی در خرابه شام و در خواب، پدر را دید،

چون از خواب برخاست و چشم گشود، خود را در خرابه یافت و از پدر

نشانی ندید. از عمه سراغ پدر را گرفت و زینب علیهاالسلام بسیار گریه

کرد و رقیه علیهاالسلام نیز با عمه گریست. آن شب باز صدای عزاداری

زنان اهل بیت بلند شد؛ مجلسی که نوحه سرایش رقیه (علیهاالسلام) بود.

از سر و صدای اهل بیت،یزید از خواب بیدار شد و پرسید چه خبر است؟ به

او خبر دادند که کودکی سراغ پدرش را گرفته است. یزید دستوری داد،

سر پدرش را برای او ببرند.

این دستور یزید نشان از رذالت و شقاوت طینت او بود و برگی دیگر از دفتر

مظلومیت های بی شمار اهل بیت(علیهم السلام) را گشود.

 


پرواز به سوی پدر

وقتی به دستور یزید، سر پدر را برای رقیه علیهاالسلام آوردند، رقیه سر را

در بغل گرفت و عقده های دل را باز کرد و هر چه می خواست با سر بابا

گفت. آن شب رقیه (علیهاالسلام) ، گم شده خود را یافته بود، اما بی نوازش

و آغوش گرم. پس لب هایش را بر لب های بابا گذاشت و آن قدر گریست

تا جان به جان آفرین تسلیم کرد. پشت خمیده زینب (علیهاالسلام) شکست،

رو به سر برادر فرمود: آغوش بگشا که امانتت را باز گرداندم. دیگر کسی

ناله های شبانه رقیه (علیهاالسلام) را در فراق پدر نشنید.

 


وداع زینب علیهاالسلام با رقیه علیهاالسلام

وقتی کاروان اسیران کربلا، به مدینه بر می گشت، غمی جان کاه وجود

زینب علیهاالسلام را می آزرد؛ چگونه از خرابه و شام دل بکند؟ نو گلی از

بوستان حسین (علیه السلام) در این خرابه آرمیده، شام بوی رقیه

(علیهاالسلام) را می دهد، رقیه ای که یادگار برادر بود و نازدانه پدر و در

دست زینب (علیهاالسلام) امانت. زینب(علیهاالسلام)بی رقیه چگونه به کربلا

و مدینه وارد شود؟ غم سراسر شام را گرفته و گریه ها، باز هم سکوت

شهر را در هم شکسته است.

 


راز دل با پدر

هنگامی که در خرابه شام، سر پدر را نزد رقیه (علیهاالسلام) آوردند،آن دختر

کوچک بسیار گریست و سخنانی بر زبان آورد که شیون اهل بیت

(علیهم السلام)را بلند کرد و آتش بر دل زینب (علیهاالسلام) نشاند:


پدر جان! کدام سنگ دلی سرت را برید و محاسن تو را به خون پاکت

خضاب کرد؟

پدر جان! چه کسی مرا در کودکی یتیم کرد؟ پس از مادر از غم فراق او به

دامان تو پناه می آوردم و محبت او را در چشم های تو سراغ می گرفتم،

اکنون پس از تو به دامان که پناه برم؟

پدر جان! پس از تو چه کسی نگهبان دختر کوچکت خواهد بود، تا این نهال

نو پا به بار بنشیند؟

پدر جان! پس از تو چه کسی غم خوار چشم های گریان من خواهد بود؟

پدر جان! در کربلا، مرا تازیانه زدند، خیمه ها را سوزاندند، طناب بر گردن ما

انداختند و بر شتر بی حجاز سوار کردند و ما را اسیران از کوفه به شام

آوردند.

 


شام، حرم یادگار حسین (علیه السلام)


رقیه کوچک و یادگار حسین (علیه السلام) ، پس از رحلت در خرابه شام،

همان جا مدفون گردید، کم کم مقبره ای به روی قبر بی چراغ او ساخته

شد و بارگاهی برای عاشقان شد. حرمش، میعادگاه عاشقان دل سوخته

اباعبداللّه است. بوی حسین، از هر گوشه اش روح و جان را می نوازد.

نیازمندان، دست حاجت به سویش دراز می کنند و خسته دلان بار سنگین

دل را در کنار او می گشایند. زیارت حرم و بارگاهش آرزوی هر دل داده ای

است.

 


شهادت حضرت رقیه(علیهاالسلام) در سروده شاعران


سوختم ز آتش هجر تو پدر تب کردم  

                                         روز خود را به چه روزی بنگر شب کردم

تازیانه چو عدو بر سر و رویم می زد  

                         ناامید از همه کس روی به زینب علیهاالسلام کردم
* * *
اشک یتیم

ای عمه بیا تا که غریبانه بگرییم   

 رو از وطن و خانه، به ویرانه بگرییم

پژمرد گل روی تو از تابش خورشید   

 در سایه نشینیم و به جانانه بگرییم

لبریز شد ای عمه دگر کاسه صبرم   

 بر حال تو و این دل ویرانه بگرییم

نومید ز دیدار پدر گشته دل من   

 بنشین به کنارم، پریشانه بگرییم

گردیم چو پروانه به گرد سر معشوق

چون شمع در این گوشه کاشانه بگرییم


این عقده مرا می کشد ای عمه   

 پیش نظر مردم بیگانه بگرییم

 




تاریخ: پنج شنبه 7 آذر 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار
آیـــا یــــزیــد بــــن مــعـاویـــه
ســزاوار خــلافــت بـــر مــسـلـمـیـن بــود؟




یزید پسر معاویه دومین خلیفه از دودمان اموی بود

وی در میان مسلمانان بسیار نامحبوب است

یزید در سال ۶۰ قمری، پس از مرگ پدرش به قدرت رسید

و در مدت چهار سال خلافت بر سرزمین‌های اسلامی

جنگ‌های خون‌ باری را با مخالفین خود ترتیب داد

واقعه کربلا در دوران زمام ‌داری وی به وقوع پیوست

 

امام حسین اعلام فرمود

خــلافت یزید بر خلاف اسلام

و قرارنامهٔ صلح برادرش امام حسن است

و از بیعت با یزید سر باز زد

عبدالله بن عمر گفت که اگر قرار بود خلافت از پدر به پسر برسد

من الآن پس از پدرم خلیفه بودم

و بدین ترتیب ادعای خلافت هم کرد

عبدالله بن زبیر در مکه از اطاعت از یزید سرباز زد

و به دعوت علیه حکومت یزید پرداخت

 

در میان همهٔ مخالفان یزید

فقط برای دفع قیام حسین بن علی و عبدالله بن زبیر به خشونت گرایید

و فاجعه کربلا و کشته و اسیر شدن خاندان پیامبر را به بار آورد

واقعه حمله به شهر مکه به دستور یزید بن معاویه

از مسلمات تاریخی است که مورخان معروف اهل سنت

از جمله طبری در تاریخ خود

و ابن اثیر در کتاب الکامل آنرا نقل کرده‌اند

در مورد دلیل این حمله در تاریخ می‌خوانیم که:

پس از واقعه عاشورا، قیام‌های متعددی در نقاط مختلف دنیای اسلام

علیه حکومت بنی امیه و به خصوص یزید بن معاویه صورت گرفت

بعضی از این قیام‌ها به انگیزه خونخواهی از حسین بن علی

و یارانش صورت گرفت

و بعضی نیز اهداف دیگری را دنبال می‌کرد

 

سیرهٔ یزید و روش زندگی او

با تمام خلفای پیش از او فرق داشت

او در حفظ شریعت اعتنایی نداشت و وحی را انکار می‌کرد

فردی عشرت جو و شراب خوار بود

که به فسق شهرت داشت

 

به شهادت رساندن حسین بن علی و یارانش

واقعهٔ حره، و جنگ با عبدالله بن زبیر

موجب نفرت بسیاری از مسلمین از او شد

و بسیاری از علما و خطباء، در عالم شیعه و اهل سنت

لعن او را جایز شمردند

 

ابوحامد محمد غزالی طوسی

عالم شافعی که مدرس مدرسه نظامیه ی بغداد بود

فتوایی مبنی بر عدم جواز لعن یزید صادر کرد

که آن فتوا این بود

لعنت کردن یزید حرام است

دلیل فتوایش این بود

.

.

.

دخالت یزید در کشتن حسین بن علی مسلم نیست

و اگر هم باشد قتل نفس فسق است نه کفر

به علاوه ممکن است که یزید توبه کرده باشد

و از همهٔ این‌ها گذشته لعن انسان که سهل است

لعن حیوان هم صحیح نیست

و رسم لعن و نفرین ناپسند است

زیرا که خداوند لعنتگران و ناسزاگویان را دوست ندارد

غزالی هر چند فتوای منع لعن یزید را صادر کرد

اما با مسامحه و پرده پوشی بر نابکاری‌های یزید مخالف بود

بر اعتقاد بعضی این فتوای غزالی

به خاطر تعصب ناخودآگاه وی بر ضد شیعه

و اصرار شیعه بر لعن یزید بود

 

امیر علی شیر نوایی نیز در این زمینه سروده است

ای که گفتی بر یزید و آل او لعنت مکن

زان که شاید حق تعالی کرده باشد رحمتش

آنچه با آل نبی کرد او، اگر بخشد خدای

هم ببخشاید مرا گر کرده باشم لعنتش

لعنت خدا و نفرین رسول خدا(ص) 

بر یزید و یزیدیان 




تاریخ: پنج شنبه 4 آذر 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

 ضریح مزار زید بن علی(علیه السلام) در عراق

 ضریح مزار زید بن علی(علیه السلام) در مصر

دیدگاه امام رضا(علیه السلام) درباره قیام زید 

در خونخواهی از سیدالشهدا(علیه السلام) 

قیام مردم مدینه (واقعه حره)، قیام توابین، قیام مختار و قیام زید از جمله

قیام‌هایی است که پس از واقعه عاشورا با نیت خونخواهی امام حسین

(علیه السلام) و شهدای دشت نینوا انجام گرفت. اما این قیام‌ها تا چه

مورد رضایت ائمه معصومین(علیهم السلام) بودند؟ در این گزارش یک

مورد از آن‌ها بررسی می‌شود.

هارون‌الرشید پسرش امین را جانشین خود قرار داد و جانشینی امین را

به مأمون سپرد، اما پس از مرگ هارون، بین دو فرزندش اختلاف روی داد.

نزاع میان امین و مأمون‌ که آغاز شد، زمینه قیام شیعیان علیه حکومت

جبار عباسی به وجود آمد و «ابن طباطبا» در سال 199 هجری قیام خود

را در کوفه آغاز کرد. با پیروزی‌های او، چهار تن از برادران امام رضا(ع) به

نام‌های احمد، اسماعیل، زید و ابراهیم نیز به قیام پیوستند. با این وجود،

شیعیان ثامن‌الحجج(ع) در قیام شرکت نکردند، از این رو قیام‌کنندگان در

مسیر ضدیّت با شیعه افتادند. فرمایش امام رضا(ع) به برادرشان زید

پس از شکست در قیام نیز بیانگر همین موضوع است:«ای زید! چنانچه به

شیعیان ما رسیدی از تحقیر و اهانت آنان بپرهیز که‌ نور تو از بین می‌رود.

ای زید! شیعیان ما کسانی هستند که مردم به آنان کینه‌ می‌ورزند و

دشمنی می‌کنند و خون و دارایی آنان را به خاطر محبتشان به ما و

اعتقادشان به ولایت ما، حلال کرده‌اند. پس اگر تو به آنان بدی کنی به 

خودستم کرده‌ای و جایگاهت را از بین برده‌ای.» (بحار الانوار، ج 48، ص 258)

علامه امینی با اشاره به این موضوع در جلد سوم «الغدیر» می‌نویسد:

روزی مأمون در اشاره به زید گفت: این زید هم همانند زید بن علی(ع)

است او هم مرد آشوب‌گری بود که قیام کرد و در این راه کشته شد.

امام رضا(ع) چون این سخنان را از مأمون شنیدند بسیار منقلب شده و با

سخنان حماسی و در عین حال مستدل از زید بن علی(ع) دفاع کردند. از

جمله فرمودند:«مأمون این زید (برادرم) را با زید بن علی(ع)مقایسه مکن!

فانّه کان من علماءِ آل محمد غَضِبَ لله عز و جل مجاهد اعدائه حتی قتل

فی سبیله؛ او از دانشمندان خاندان پیامبر بود برای خدا خشمگین شد و با

دشمنان او جنگید و در راه او به شهادت رسید. ای مأمون! پدرم موسی‌بن

جعفر(ع) می‌فرمود: «خدا رحمت کند عمویم زید را اگر پیروز می‌شد به

وعده خود عمل می‌کرد (حکومت را به امام صادق می‌سپرد).

نقل است مأمون در ادامه از امام هشتم(ع) پرسید: مگر زید بن علی از

جمله کسانی نیست که بدون حق ادعای امامت کرده است؟ حضرت

فرمود: خیر! زید ادعای امامت نداشت و به چیزی دعوت نمی‏‌کرد که

صلاحیت آن را دارا نباشد، او دارای تقوا بود و می‏‌گفت: من شما را به آن

چه مورد رضای خاندان رسالت است فرا می‏‌خوانم (عیون اخبارالرضا، ج۱،

ص۲۴۸). امام رضا(ع) در جای دیگری نیز در مقام تجلیل و ستایش از زید

می‌فرمایند: او از علمای آل محمّد بود (سفینة البحار ج ۱ کلمه زید).

از این موضوع چنین برداشت می‌شود که عالم آل محمد حضرت رضا(ع)

از قیام زید بن علی بن الحسین(ع) رضایت دارند. قیامی که ۶۰ سال پس

از واقعه جانسوز عاشورا رخ داد و انگیزه آن را علاوه بر مواردی نظیر

فاصله‌گرفتن خاندان بنی‌امیه از دین خدا، «انتقام خون شهدای کربلا»

عنوان کرده‌اند.

آنطور که در جلد پنجم تاریخ طبری آمده است: زید تاریخ قیام خود را شب

چهارشنبه اول صفر سال ۱۲۱ قمری قرار داد و جنگ به طور رسمی روز

چهارشنبه آغاز شد و سه روز ادامه یافت تا اینکه در جمعه سوم صفر که

زید به شهادت رسید و قیام به شکست انجامید. مهمترین عامل شکست

زید را «عهدشکنی مردم کوفه» بیان کرده‌اند (مقاتل الطالبین، ص۵۵).

زید روز جمعه و در ۴۲ سالگی به شهادت رسید (طبقات ابن سعد ج ۵ ص ۲۴۰).

نقل است روزی از زید پرسیدند چه کسی حسین‌بن علی(علیه السلام)را

 در کربلا کشت؟!او پاسخ داد:حسین(علیه السلام)را «سقیفه بنی‌ساعده»

کشتند (وقایع الایام، ص ۱۰۵).

زید هم‌اکنون دارای دو زیارتگاه در مصر و عراق است، چرا که سر وی در

قاهره دفن شده و پیکرش در کوفه (همان مکانی که بدنش را به دار

آویختند و سپس آتش زدند) خاکسپاری شده است.


 

زید بن علی الحسین(علیه السلام)

برادر امام محمد باقر(علیه السلام)

زید،پس ازامام باقر(علیه السلام)بزرگترین فرزندامام سجاد(علیه السلام)

است که به زهد، فضل، سخاوت و شجاعت معروف بود.

وی به منظور امر به  معروف و نهی از منکر و احقاق حق و بازگرداندن

خلافت به صاحبان اصلی آن، یعنی اهل بیت (علیهم السلام)، با شمشیر

قیام کرد و همین خروج و قیام مسلحانه، سبب شد عده ای گمان کنند که

او مردم را به خود دعوت می کند؛حال آنکه هدف او احیای حکومت اسلامی

به رهبری ائمه هدی (علیهم السلام) بود.

 

زید، اول صفر سال 120 هجری قیام خود را آغاز کرد. در این تاریخ زید به

عراق آمد و در کوفه مردم با او بیعت کردند. یوسف بن عمر ثقفی که از

طرف هشام، حاکم عراق بود، با وی نبرد کرد، ولی اطرافیان زید، او را تنها

گذاشتند. زید با همان جماعت اندک، تا شب به نبرد ادامه داد، اما شب

هنگام به واسطه شدت جراحات وارده، به شهادت رسید.

 

یارانش جنازه او را در کف نهر آبی دفن کردند و روی قبر را پوشانده و آب نهر

را بر آن جاری ساختند، تا از دید دشمن پنهان بماند، ولی حاکم عراق مطلع

شد و قبر را شکافته ، سر زید را از بدن جدا کرد و برای هشام فرستاد. به

دستور هشام، بدن زید را در کناسه ی کوفه بالای دار بردند و پس از مدتی

جنازه اش را سوزانده، خاکسترش را بر باد دادند.به همین جهت، زید قبری

ندارد، اما در همان جای دار، در کنار شط کوفه برایش مقامی ساخته اند.

ائمه هدی(علیهم السلام)همواره از زید بن علی بن الحسین(علیه السلام)

به نیکی یاد می کردند.

 

امام صادق (علیه السلام) پس از آن که از شهادت عموی خود مطلع شد،

گریست و فرمود:

 

« إنّا لله و إنّا إلیه راجعون؛ از خداوند به خاطر مصیبت عمویم زید، اجر و مزد

می طلبم! زید، عموی خوبی بود و برای دنیا و آخرت ما سودمند بود. به خدا

قسم که عمویم شهید از دنیا رفت، مانند شهدایی که در خدمت رسول خدا

و علی و حسن و حسین (علیه السلام) شهید شدند»!

 

به روایتی، امام هزار دینار از اموال خود را بین خانواده کسانی که در راه

یاری وی شهید شده بودند، تقسیم نمود. زید، دوم صفر سال 120 ه ق در

کوفه به شهادت رسید و هنگام شهادت 42 سال داشت. پس از او، فرزندش

یحیی نیز در سال 125 در اوایل سلطنت ولید بن یزید بن عبدالملک، خروج

کرد و او نیز به شهادت رسید. (منتهی الآمال، شیخ عباس قمی، ج2، ص110) 

 




تاریخ: پنج شنبه 4 آذر 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار
آخرین مطالب

آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 52
بازدید دیروز : 8
بازدید هفته : 52
بازدید ماه : 1029
بازدید کل : 105158
تعداد مطالب : 871
تعداد نظرات : 73
تعداد آنلاین : 1

Alternative content