روزها از پی هم میگذرند و اگر نگاهی به تقویم تاریخ این مرز و بوم و
انقلاب کنیم، میبینیم برای ایران خونهای پاک زیادی بر زمین ریخته است
و شهیدان زیادی جان خود را مخلصانه برای از بین بردن ظلم و جور در
طبق اخلاص گذاشتهاند.
ششم دی سالروز شهادت یکی از این بزرگ مردان پاسدار دین و حقیقت
شهید آیت الله حسین غفاری مبارز انقلابی است که در زندانهای ساواک
زیر شکنجههای دهشتناک در سال 1353 به شهادت رسید.
تابستان سال 1293 در خانه کوچک و ساده حاج عباس در آذرشهر
کودکی چشم به جهان گشود که پدر نام وی را حسین نهاد. نامی آشنا
که پدر از روی ارادت این نام را بر وی نهاده بود اما سرنوشت و آینده این
کودک نشان داد که این نام با گِل وجودی وی سرشته شده بود.
حسین در فضایی معنوی و مملو از عشق اهل بیت(ع) رشد و نمو پیدا
کرده و در سن شش سالگی برای یادگیری علم راهی مکتب خانه شد.
بعد از گذراندن این دوره و علاقه وافر حسین به دانش وارد حوزه علمیه
تبریز شد و از جلسه درس بزرگان، کسب دانش کرد. بعد از مدتی شهید
غفاری در حوزه تبریز زبانزد شاگردان و استادان قرار گرفت و رغبت وی
را برای ادامه تحصیل در آستانه حضرت معصومه (س) بیشتر کرد. لذا
برای استفاده از اساتید بزرگ و نامدار حوزه علمیه قم راهی این دیار
شد و از محضر بزرگان فرزانهای چون آیات عظام فیض قمی، بروجردی،
خوانساری، امام خمینی (ره) کسب معرفت کرد.
شهید غفاری در قم و تهران در مساجد الهادی و خاتم الاوصیاء جلساتی
را برگزار میکرد که دانشجویان و طلاب به طور منظم در این جلسات
شرکت میکردند و از بحثهای شیوا و صحبتهای صریح شهید غفاری
استفاده می کردند و شاید این همان نقطه عطف و بزنگاه وی در ورود
رسمی و علنی به مباحث سیاسی و مبارزه علیه استبداد و رژیم
شاهنشاهی بود.
زبان تیز و برنده حق از باطل او در اوج خفقان و مبارزات مردم علیه رژیم
ستم شاهی حساسیتهای عوامل شاه را نسبت به وی برانگیخت و با
قیام تاریخی حضرت امام خمینی(ره) در سال 1342 آیت اللّه غفاری از
آرمانهای والای امام پشتیبانی کرد. او در این مسیر رنجها زیادی را تحمل
کرد و هیچگاه در این راه احساس خستگی نکرد.
آیت الله غفاری بارها به علت افشاگری علیه نظام طاغوت دستگیر و
زندانی شد اما دست از آرمانهای خود نکشید. ماموران ساواک برای آزار
و اذیت و اعتراف گیری از وی همسر و فرزندانش را دستگیر کردند اما این
کوه صبر و پایداری دست رد بر سینه شیطان زده و تا پای جان از عقاید
خود و انقلاب حفاظت و حراست کرد. دلیل این مدعا برگ بازجویی وی در
بایگانی اسناد ساواک است که در زیر میخوانید:
«س- چرا به زندان آورده شدهاید؟ ج- نمیدانم.
س- آیا قبلا به زندان آمدهاید؟ ج- نیامدهام، آوردهاند.
س- نظر شما راجع به شاهنشاه آریامهر چیست؟ ج- ایشان با کودتای
پدرشان به سرکار آمدهاند؛ غاصبند و هر دو از عوامل استعمارگران هستند.
س- نظر شما راجع به حزب رستاخیز چیست؟ ج- این حزب را شاه ساخته
است و به مردم هیچ ربطی ندارد.
س- نظر شما راجع به آقای خمینی چیست؟ ج- من فکر میکنم کسی که
می تواند ایران را نجات دهد، آیتالله خمینی است.»
یکی از روزهای سرد زمستان بود و مسئولان زندان برای اذیت زندانیان
پتوهای آنها را بردند و به هر کدام یک پتو دادند که هم زیرانداز بود و هم
روانداز. هیچ کس نمیتوانست از شدت سرما در آنجا بخوابد.
ساعت ده شب به پشت درِ زندان رفت و در را محکم زد. چپیها و
مجاهدین همه ایستاده بودند و هیچ کس جرأت اعتراض نداشت تا اینکه
مسئولان زندان حاضر شدند. این آقایان سردشان است پتوهای آقایان را
بدهید.
مسئول زندان برای آنکه نفاق ایجاد کند گفت: آقای شیخ! شما دیگر چرا از
این منافقین و کمونیستها دفاع میکنید؟
شیخ در جواب گفت: هر چه هستند کمونیستها با مسلمانها فرق
نمیکنند یا این آقایان را ببرید بکشید یا اگر قرار است زنده بمانند
پتوهایشان را بدهید، هوا سرد است... اگر شما فکر آنها را قبول ندارید من
هم قبول ندارم ولی انسان باید از شرایط انسانی برخوردار باشد
پتوهایشان را بدهید.
مسئول زندان باز گفت: آقای شیخ بگو پتوی من را بدهید تا پتوی تو یک نفر
را بدهیم.
شیخ گفت: ما اگر میخواستیم «من» باشیم اینجا نمیآمدیم اینجا که
آمدیم برای آن است که «ما» بودیم؛ من سردم نیست بدنم سالم و قوی
است. آقایان سردشان است اگر پتوها را ندهید همگی اعتراض میکنند
و جنجال به راه خواهیم انداخت. سپس ما همه شروع میکنیم به نماز
خواندن و آقایانی هم که خود را مارکسیست نشان میدهند نماز خواهند
خواند. حالا پتوها را میدهید یا زندان را به هم بریزیم و درها را بشکنیم.
مسئول زندان گفت: آقای شیخ اگر جنجال راه بیندازی کتک مفصل خواهی
خورد.
کم کم صدای زندانیان در آمد و به تدریج صداها اوج گرفت و حیاط زندان
شلوغ شد در نتیجه آنها مجبور شدند پتوها را برگرداندند. پتوها که به
داخل زندان آورده شد، صدای صلوات که سمبل بچههای مسلمان بود،
بلند شد. بعد از این واقع تعدادی از مارکسیستها به او مراجعه کردند تا
نماز خواندن را یاد بگیرند...
آیت الله غفاری پس از تحمل سختیها و شکنجههای فراوان روز ششم
دی ماه در حالیکه دژخیمان ساواک ایشان را به سختی شکنجه کرده و
پای او را در روغن داغ سوزانده بودند، به «هل من ناصر ینصرنی»
امام خود لبیک گفت و روح بلندش به سوی حق پرواز کرد.
ساواک 10 روز پس از شهادت وی خبر شهادت ایشان را به خانواده اعلام و از
آنان خواست که بیسروصدا برای تحویل جنازه به دادستانی ارتش
مراجعه کنند. اما خانواده غفاری از امضای برگه فوت خودداری کرد و
ساواک مجبور شد برای تدفین مخفیانه، جنازه را شبانه به قم بفرستد.
طلاب و مردم قم از موضوع باخبر شده و تشییع جنازه باشکوهی برای
شهید آیت الله غفاری برگزار کردند. حاضران در مسیر تشییع جنازه به
سمت حرم حضرت معصومه(ع) شعارهایی علیه حکومت ستم شاهی
سردادند و این تشییع به راهپیمایی علیه رژیم شاه تبدیل و به دستگیری
تعدادی از طلاب منجر شود.
آیت الله کعبی عضو جامعه مدرسین در سالروز شهادت آیت الله غفاری به
سخن معروف وی که میگفت «دشمن خمینی، کافر است» اشاره کرده
و گفت: صلابتی که در دفاع از اسلام، اهل بیت و نهضت امام خمینی (ره)
و مقاومتی که در مقابل دژخیمان ساواک از خود نشان داد، شهید غفاری
را به عنوان یک مجتهد در راه خدا و مکتب اهل بیت و نهضت انقلاب ماندگار
کرد.
وی شهید غفاری را از افتخارات شیعه و مکتب عاشورا دانست و عنوان
کرد: احیای امر این عالمان شهید، احیای امر اهل بیت و پاسداشت نهضت
جاوید امام خمینی (ره) و مجتهدان شهید مظلوم است.
وی اظهار داشت: آیت الله سعیدی و غفاری این دو مجتهد فداکار اسوه
علما و فضلای حوزه علمیه در فداکاری و معرفت و ایثار در راه خدا هستند.
بُعد سیاسی و مبارزاتی آیت الله غفاری بیش از همه کارهای وی مورد
بررسی قرار گرفته حال آنکه وی ید طولایی در علم و دانش داشته است
و در جایگاه والای این شهید مجتهد بس که در محضر درس اساتیدی
همچون آیتالله سیدمحمدحجت کوه کمری، امام خمینی(ره)، علامه
سید محمدحسین طباطبایی، آیتالله میرزا محمد فیض قمی، آیتالله
سید محمد تقی خوانساری و آیتالله سید حسین طباطبایی بروجردی
(رضوان الله تعالی علیه)کسب فیض کرده است.
شهید غفاری در علم فقه به دانش و مقامی رسیده بود که با آیتالله
سید شهاب الدین مرعشی نجفی به مباحثه میپرداخت. وی همچنین
مدتی در حوزه علمیه نجف اشرف از محضر درس آیتالله ابوالقاسم
خویی و آیتالله سید محسن حکیم نیز بهرهمند شد و طی همین سالها،
از عالمان بزرگی چون آیتالله سید محسن حکیم در نجف و آیتالله محمد
حجت کوه کمری در قم اجازه اجتهاد دریافت کرد.
حضور در تهران بعنوان امام جماعت مسجد الهادی درسال 1334
دشمن خمینی کافر است
7دی سالروز تشکیل نهضت سواد آموزی
به فرمان امام خمینی(ره)(1358ه.ش)
هفتم دی ماه سال 1358 حضرت امام خمینی رحمه الله فرمانی مبنی بر
تشکیل نهضت سواد آموزی صادر کردند که از جمله کارهای مدبّرانه و
حکیمانه ایشان بود و آثار و نتایج فراوانی به همراه داشت. تشکیل نهضت
سواد آموزی نیز مانند خیلی از نهادها و ارگانهای کشور از ثمرات انقلاب
اسلامی است که تحولی بزرگ در کشور ما پدید آورد. سالروز تشکیل
نهضت سواد آموزی، روز سواد آموزی نیز نام گذاری شده است. این روز
بزرگ را به تمامی سوادآموزان و آموزگاران عزیز کشورمان تبریک
می گوییم.
خلاصه ای از فرمان امام (رحمه الله علیه)
مبنی بر تشکیل نهضت سواد آموزی
حضرت امام خمینی رحمه الله رهبر کبیر انقلاب در پیامی، درباره اهتمام به
امر سواد آموزی فرموده اند: «ملت شریف ایران، از جمله نیازهای اولیه
برای هر ملت که در ردیف بهداشت و مسکن، بلکه مهم تر از آنهاست
آموزش بر همگان است... مایه بسی خجلت است در کشوری که مهد علم
و ادب بوده و در سایه اسلام زندگی می کند ـ که طلب علم را واجب
دانسته است ـ از نوشتن و خواندن محروم باشد. باید در برنامه دراز مدت،
فرهنگ وابسته کشورمان را به فرهنگ مستقل و خودکفا تبدیل کنیم...
تمامی بی سوادان برای یادگیری و تمام خواهران و برادران باسواد برای
یاد دادن به پا خیزند و وزارت آموزش و پرورش با تمام امکانات به پا خیزد.
برادران و خواهران ایمانی! برای رفع این نقیصه دردآور بسیج شوید و
ریشه این نقص را از بُن برکنید... ائمه جماعات شهرستان ها و روستاها
مردم را دعوت نمایند و در مساجد و تکایا، با سوادان نوشتن و خواندن را
به خواهران و برادران خود یاد بدهند و منتظر اقدامات دولت نباشند و در
منازل شخصی، اعضای باسواد خانواده اعضای بی سواد را تعلیم کنند و
بی سوادان از این امر سرپیچی نکنند...».
نهضت سواد آموزی در کلام مقام معظم رهبری (مدظله العالی)
«برادران و خواهران نهضت سوادآموزی بدانند که در حال جهادند. به
شهرها و روستاهای دورافتاده رفتن، و درِ خانه ها را زدن و در مساجد
کلاس تشکیل دادن و بدون چشمداشتِ احسنت و تشکری علم و سواد
را ـ که ارزنده ترین هدیه هاست ـ به مردم دادن یک جهاد است.بی سوادی
برای همه جوامع انسانی یک لکه ننگ است، اما برای یک جامعه مسلمان
انقلابی، در این دوران و عصر پر زحمت که قدرت های بزرگ از بی سوادی
و ناآگاهی مردم استفاده می کنند، بیشتر مایه ننگ است. نمی خواهم به
بی سوادان اهانت کنم، امّا بی سوادی واقعاً لکه ننگی است.
خود بی سوادان، و در کنار آنان با سوادان، تلاش کنند که این لکه ننگ را
بشویند».
سواد آموزی قبل از انقلاب
قبل از پیروزی انقلاب اسلامی امر آموزش عمومی و سوادآموزی
بزرگسالان توسط سازمانهای متعدد با عناوین مختلف از سال 1315 دنبال
شد این سازمانها عبارتند از:
1)سازمان تعلیمات اکابر (1320-1315)
2)سازمان آموزش سالمندان (1335-1332)
3)سازمان آموزش بزرگسالان (1343-1335)
4)کمیته ملی پیکار جهانی با بیسوادی (1355-1343)
5)سازمان جهاد ملی سوادآموزی (1357-1355)
وجه مشترک همه این سازمان ها استفاده از اوقات فراغت مدارس روزانه
در عصرها و برای آموزش سوادآموزی بود. بهعلاوه همه این سازمانها
دارای عمری کوتاه و زودگذر بودهاند.
در این سالها از نیروهای متعدد مانند سپاهدانش – معلمان مدارس روزانه
و … در زمینه آموزش بیسوادان استفاده شد.
سوادآموزی بعد از انقلاب
حضرت امام خمینی رحمه الله رهبر کبیر انقلاب در پیامی،درباره اهتمام به
امر سواد آموزی فرموده اند: «ملت شریف ایران، از جمله نیازهای اولیه
برای هر ملت که در ردیف بهداشت و مسکن، بلکه مهم تر از آنهاست
آموزش بر همگان است... مایه بسی خجلت است در کشوری که مهد علم
و ادب بوده و در سایه اسلام زندگی می کند ـ که طلب علم را واجب
دانسته است ـ از نوشتن و خواندن محروم باشد.
پس از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی در بهمن ماه 57 فصل جدیدی در
تاریخ سواد آموزی ایران گشوده شد. بعد از گذشت تقریبی یک سال از
تاسیس جمهوری اسلامی در ایران و با توجه به شکستها و ضعفهای
سازمانهای سواد آموزی گذشته و برنامه هایی که توسط آنها به اجرا در
آمده بود و از توفیق ناچیزی برخوردار بود
باید در برنامه دراز مدت، فرهنگ وابسته کشورمان را به فرهنگ مستقل و
خودکفا تبدیل کنیم... تمامی بی سوادان برای یادگیری و تمام خواهران و
برادران باسواد برای یاد دادن به پا خیزند و وزارت آموزش و پرورش با تمام
امکانات به پا خیزد. برادران و خواهران ایمانی! برای رفع این نقیصه دردآور
بسیج شوید و ریشه این نقص را از بُن برکنید...ائمه جماعات شهرستان ها
و روستاها مردم را دعوت نمایند و در مساجد و تکایا، با سوادان نوشتن و
خواندن را به خواهران و برادران خود یاد بدهند و منتظر اقدامات دولت
نباشند و در منازل شخصی، اعضای باسواد خانواده اعضای بی سواد را
تعلیم کنند و بی سوادان از این امر سرپیچی نکنند...
عملکرد سازمان نهضت سواد آموزی
در فاصله زمانی صدور فرمان بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران (7دیماه
1358) تا انتخاب نماینده خود در سازمان (سال1361) ، حرکت سوادآموزی
و مبارزه با بیسوادی ،توسط دستگاههای ذیربط (آموزش و پرورش ، جهاد
سازندگی ، جامعه روحانیت ، جهاد دانشگاهی و نهضت سوادآموزی) و
بصورت شورایی اداره میشد. وبا توجه به فضای انقلابی جامعه ، با
همکاری تمامی نهادهای مردمی (از قبیل مساجد ،کمیته های انقلاب ،
بسیج مستضعفین ، کانونهای فرهنگی ،انجمنهای اسلامی ،نیروهای
مسلح ، کارخانجات ، کارگاهها، اصناف و ... ) بصورت خودجوش و گسترده
اقدام به آموزش باسوادان با همکاری آموزش و پرورش ، برای یاددادن و
تشکیل کلاسهای سوادآموزی در تمامی فضاهایی که امکان تشکیل
کلاس در آنها وجود داشت،کردند.
اوج گرفتن حرکت فزاینده سوادآموزی و مبارزه با بیسوادی در کشور ، بعد
از صدور فرمان امام (ره) مرهون زحمات بی شائبه مسئولین اولیه نظام
بویژه اعضای شورای انقلاب است که از این میان می توان شهیدان
مطهری ، بهشتی ، باهنر ،رجایی و نمایندگان ولی فقیه در اکثریت
استانهای کشور (از قبیل شهیدان صدوقی (یزد)، مدنی (تبریز) ، اشرفی
اصفهانی (کرمانشاه) ، دستغیب (شیراز ) و ... ) را نام برد بویژه باید از
شهیدان رجایی و باهنر به عنوان نخستین بانیان تشکل نهضت
سوادآموزی ، که هم جان خویش را بر سر راه تعلیم و تربیت جامعه در
طبق اخلاص به خدای خویش تسلیم کردند، یاد کرد.
امام خمینی رحمه الله ، آن پیشوای علم و حکمت نیز با اقتدا به سیره
نبوی و سنت علوی و با توجه به قدرت سترگ سلاح دانش در جامعه
اسلامی، در هفتم دی 1358 با فرمان تأسیس نهضت سوادآموزی، امت
مسلمان ایران را متوجه این عزم ملی و فرهنگی کرد و فرمود: «تعلیم و
تعلم، عبادتی است که خداوند تبارک و تعالی ما را بر آن دعوت فرموده
است.»
هدف امام از تشکل سازمان نهضت سوادآموزی
در متن پیام حضرت امام ( ره ) دو هدف ارزشمند و گرانسنگ تبیین شده
است : الف ) کوتاه مدت: آموزش خواندن و نوشتن به افراد محروم از
نعمت ارزشمند سواد ب ) بلند مدت : ارتقاء آگاهی و دانش بزرگسالان
نوسواد در زمینه های مختلف و تبدیل فرهنگ وابسته کشور به فرهنگ
مستقل و خودکفا سازمان نهضت سواد آموزی با اجرای طرح های
مختلف از جمله طرح بسیج سواد آموزی توانست هدف کوتاه مدت فرمان
تاریخی امام ( ره ) را در ربع قرن گذشته محقق نماید و نرخ با سوادی
کشور را در جمعیت 6 ساله و بالاتر از 5/47 در صد در سال 1355و85
درصد در سال 1380 افزایش دهد و در راستای نیل به اهداف بلند مدت
با شروع آموزشهای توسعه ( آموزشهای پس از سواد ) فصل جدیدی از
کتاب زرین انقلاب شکوهمند اسلامی رقم خورده و اکنون که در صد قابل
توجهی از افراد بزرگسال جامعه در گروه سنی زیر 45 سال (گروه مولد
جامعه ) با سواد شده اند . آموزشهای توسعه در ابعاد مختلف فرهنگی
مذهبی ، سیاسی ، اقتصادی و اجتماعی با هدف کاربردی کردن سواد
وبرنامه های پس از سوادآموزی ، اطلاعی رسانی و آگاه سازی و
آموزش حرفه ای درآمدزا به مورد اجرارگذاره شده است .
شهید تقوی هم رفت و ما اندر خم یک کوچه ایم . . .
در باغ شهادت باز است . . . پس چرا جامانده ایم . . .
پنجم ربیع الاول سالروز وفات حضرت سکینه (سلام الله علیها)
دختر امام حسین(علیه السلام) تسلیت باد.
سَکینه، دختر امام حسین(علیه السلام)و مادرش رباب دختر امری ءالقیس
است. نامش را امینه، امنیه و آمنه ذکر کرده اند و لقب وی را سکینه
نهاده اند که به معنی وقار و سکون است.
سکینه همسر عبدالله اکبر، فرزند امام حسن و پسر عموی اوست که در
روز عاشورا همراه امام حسین علیه السلام به شهادت رسید. از زمان
ولادت حضرت سکینه علیها السلام اطلاع دقیقی در دست نیست؛ اما با
توجه به فرمایش امام حسین علیه السلام خطاب به وی که فرمود:
«تو بهترین بانوانی!» در می یابیم که وی در کربلا بانویی رشیده بوده و
بین ده تا سیزده سال، سن داشته است.(1) آن حضرت حدود هفتاد سال
عمر کرد و در سال 117 ق. در مدینه و بنابر قولی در راه حجّ عمره از دنیا
رفت.(2)
خواهر سکینه، فاطمه و برادرانش امام زین العابدین، حضرت علی اکبر و
عبدالله (علی اصغر) علیهم السلام اند.
رباب کیست؟
رباب همسر گرانقدر امام حسین (علیه السلام)،مادر عبدالله و سکینه و از
زنان شایسته و نامدار تاریخ اسلام است. وی بانویی فاضله و محدّثه بود
که همراه امام حسین علیه السلام و فرزندانش در کربلا حضور داشت. وی
شاهد شهادت همسر و طفل شیرخواره اش بوده و رنج و مشقّات سفر
کربلا را تحمّل نموده است. او وظیفه سنگین خویش را آن طور که مورد
رضایت خدا و فرزند پیامبر بود، انجام داد. وی پس از آن به عنوان اسیر
همراه دیگر زنان و دختران کاروان حسینی به کوفه و شام برده شد و در
نهایت، به مدینه آمد و در آنجا اقامت گزید. رباب که از بهترین زنان عصر
خویش بود، نزد امام حسین علیه السلام منزلتی عظیم داشت و شدّت
علاقه امام به وی، به قدری بود که حضرت فرمود:
«من خانه ای را که سکینه و رباب در آن ساکنند، دوست دارم. علاقه مند
به ایشان هستم و مال خود را برایشان خرج می کنم.»(3)
در مقابل، رباب هم که افتخار همسری امام حسین علیه السلام را داشت،
این ارزش را حفظ نمود و بعد از واقعه عاشورا و شهادت همسرش با اینکه
خواستگاران فراوانی داشت همه را رد کرد و گفت:
«پس از فرزند رسول خدا صلی الله (علیه وآله وسلم) همسری بر
نمی گزینم.»(4)
او به تحقیق دریافته بود که هیچ کس نمی تواند همانند امام باشد و
درس هایی را که او از مکتب انسان ساز حسینی فرا گرفته بود، دوباره
برایش زمزمه کند. رباب به امام حسین علیه السلام بسیار وفادار بود و
در حمایت و تبعیت از آن حضرت، زندگی کرد و پس از شهادت جانگدازش
همراه دخترش سکینه، خیمه عزا برپا نمود و به اقامه عزای آن امام همام
پرداخت. امام صادق علیه السلام در این باره می فرماید:
«هنگامی که امام حسین (علیه السلام) شهید شد، همسر آن حضرت،
رباب،برایش مجلس سوگواری برپا نمود و همراه زنان و خدمتگزارانش
چنان گریه کرد که اشک چشمانش خشک گردید.»(5)
غم و اندوه فقدان امام سبب شده تا رباب یک سال پس از واقعه عاشورا
از دنیا برود.
علاّمه مامقانی، رباب را در زمره زنان راوی حدیث نام برده و می نویسد:
«نسبت به روایت وی، نهایت اعتماد است.»
یکی از مورّخان معاصر می گوید: او یکی از شاعران عرب و از برترین و
برگزیده ترین زنان عصر خویش بود.(6)
رباب وقتی سر امام را در مجلس ابن زیاد مشاهده کرد، به شدّت منقلب
شد و بنابر درخواستش هنگامی که سر را به او دادند، در آغوش گرفت و
بوسید، از داغ امام گریست و اشعاری را زمزمه کرد که ترجمه اش چنین
است:
آه! حسین من که از دستم رفت و داغش تا ابد بر دلم ماند. در کربلا نیزه ها
به او هجوم آورده و تنش را به خاک و خون کشید. خداوند، جنایتکاران کربلا
را سیراب نگرداند!(7)
مرثیه دیگر رباب در غم از دست دادن همسرش این گونه است:
آنکه را که فروغ بخش عالَمی بود، به خاک و خون افکندند و تنِ بی سر او
را دفن کردند. خداوند، پاداش بسیار به تو عطا کند ای نواده رسول خدا! که
با عزّت و شرف، سالار شهیدان گشتی و از خسران دور بودی! تو برای من
کوهی بلند افراشتی که در پناهت آرام بودم و الطافت نسبت به ما قطع
نمی شد. اکنون که تو رفتی، پدر یتیمان چه کسی باشد؟ و دستگیر
محرومان که خواهد بود...؟(8)
تصویر/حرم حضرت سکینه بنت الحسین(علیه السلام) در سوریه
یزید دستور داد اسیران آل محمد (صلیاللهعلیهوآله) را وارد مجلس کردند.
نام تک تک آنها را پرسید ... وخطاب به حضرت سکینه (علیهاالسلام) گفت:
این زن کیست؟
گفتند: سکینه دختر حسین (علیهالسلام) یزید گفت: تو سکینه هستى؟
سکینه گریه کرد و به قدرى ناراحت شد که نزدیک بود جان بسپارد.
یزید گفت: چرا گریه میکنى؟ فرمود:
چگونه گریه نکند کسى که روپوشى ندارد تا با آن صورتش را از
تو و نامحرمانى که در مجلس تو حاضرند بپوشاند؟
آرى او مى گرید که چرا روپوشى برصورت ندارد!!
و بدینسان پیام مکتب عاشواء نیز حفظ حجاب است .
عبدالله، برادر سکینه
عبدالله فرزند دیگر رباب و برادر سکینه علیها السلام است. امام وقتی یاران
و افرادی از خانواده اش به شهادت رسیدند، تنها ماند و دیگر امیدی به یاری
کسی نداشت، بنابراین برای خداحافظی به جانب خیمه ها آمد و اهل و
عیالش را به صبر دعوت نمود و از آنها خواست قضا و قدر الهی را بپذیرند و
از اطاعت پروردگار دل خوش باشند. وی سپس طفل شیرخواره اش را
طلبید تا برای آخرین بار او را ببیند. حضرت زینب علیها السلام عبدالله را نزد
امام علیه السلام آورد. آن حضرت فرزندش را به آغوش گرفت و
گونه هایش را بوسید. هنوز وداع امام به پایان نرسیده بود که ملعونی از
لشکر دشمن، گلوی عبدالله را نشانه گرفت و با تیر جفا پیکرش را به خون
آغشته کرد. امام که از جسارت دشمن و شهادت مظلومانه آن طفل دل
آزرده شده بود، مشتش را از خون گلوی او پر نمود و به طرف آسمان
پاشید و فرمود:
«خداوندا! این مصیبت بر من آسان است، چون که در معرض دید تو
است.»(9)
امام حسین علیه السلام برای دفن عبدالله قبری حفر کرد و تنِ غرقه به
خونش را به خاک سپرد. نگاه پرمهر و غمبار سکینه و مادرش در وداع با
قربانی شش ماهه، عظمت این مصیبت را دو چندان نمود.
امام زمان علیه السلام در «زیارت ناحیه مقدّسه» می فرماید:
سلام بر عبدالله شیرخوار که او را هدف تیر قرار دادند و در آغوش پدر به
قتلش رساندند. خدا لعنت کند حرملة بن کاهلی را که تیر به سویش
انداخت...
گلستان فضایل
سکینه از چشمه زلال دانش و معرفت امام حسین علیه السلام جرعه ها
نوشید و به درجه ای از ایمان و باور دینی رسید که امام در توصیفش
می فرماید:
غالب (اوقات)بر سکینه چنین است که با تمام وجود محو جمال ازلی است.
ایّامش غرق در عبادت و راز و نیاز با پروردگار سپری می گردد.(10)
این تعریف، بیانگر مقام برجسته دختر امام حسین علیه السلام در راستای
یقین به پروردگار متعال و گسستن از مشغولیات و دلبستگی های دنیای
فانی است.
سکینه، گوهری مستور در صدف عفّت و حیا و آراسته به اخلاق محمّدی
است. وی شأنش بالاتر از مدح ستایشگران و مقامش والاتر از وصف
دوستداران است؛ زیرا او در کنف حمایت بزرگانی چون پدر و برادر رشیدش
امام زین العابدین و حضرت علی اکبر علیهم السلام قرار داشت و راه
تعالی روح و مبارزه با نفس را از آنها فرا گرفته بود.
یکی از نویسندگان معاصر آورده است: «سکینه بانویی جلیل القدر، با
نجابت و دارای مقام و منزلتی بلند است.»(11)
بانو بنت الشّاطی می گوید:
«به حق که خانم سکینه به سبب اصل و نسب عالی و شرافت و منزلت
بالایش، صاحب عزّت بی پایان و آشکاری است.»(12)
مورّخ شهیر، غیاث الدّین میرخواند در کتاب حبیب السّیر می گوید:
«حضرت سکینه دختر امام حسین علیه السلام را به خاطر جمال ظاهری
و کمال باطنی و حسن خلق، عقیلة القریش گفته اند.»
دختر امام حسین علیه السلام از شجاعتی قابل تحسین برخوردار بود. وی
در برابر ظالمان سکوت نمی کرد و به انجام تکالیف الهی همّت می گمارد.
او از هیاهوی تبلیغاتی هراسی به دل راه نمی داد و با صلابت فاطمی
دشمن را خوار و رسوا می نمود، با دلیل و منطق سخن می گفت و
حقّانیّت خویش را به اثبات می رساند.
روزهای جمعه، خالد بن عبدالملک، بر بالای منبر می رفت و به بدگویی از
علی علیه السلام می پرداخت؛ این خبر به حضرت سکینه علیها السلام
رسید، وی همراه خدمتگزارانش نزد خالد می آمد و در مقابلش ایستاده و
او را سبّ و لعن می کرد.
نگهبانان خالد جرأت آزار رساندن به سکینه را نداشتند؛ اما همراهانش را
اذیّت کرده و آسیب می رساندند. در مجلسی که مروان، امیرمؤمنان
علی علیه السلام را سب نمود، با شهامت، او و اجدادش را لعنت کرد.دختر
عثمان که در جلسه حاضر بود، رو به سکینه کرد و گفت: من دختر شهیدم!
سکینه علیها السلام سکوت کرد و آنگاه که مؤذّن صدا به اذان بلند کرد و به
عبارت: «اشهد انّ محمّداً رسول الله» رسید، خطاب به دختر عثمان فرمود:
این، پدر من است یا پدر تو؟ دختر عثمان شرمسار گشت و گفت:
«لافخر علیکم ابداً؛ من دیگر هرگز به شما فخر نخواهم کرد.»(13)
عظمت مقام و فصاحت و بلاغت کلام حضرت سکینه، به کسی اجازه
گستاخی و توهین نمی داد و همگان را سرجای خود می نشاند. همان
طوری که سخن گفتن عمّه اش زینب علیها السلام بر دهان کوفیانِ
بی غیرت و بی وفا مهر سکوت زد و آنان را به حیرت واداشت.
راوی حدیث
در منابع تاریخی آمده است که سکینه علیها السلام از پدرش امام حسین
علیه السلام و عمّه اش امّ کلثوم روایت نقل کرده و فائد مدنی مولی
عبیدالله بن ابی رافع و فاطمه بنت الحسین از او حدیث نقل کرده اند. ابن
عساکر به سند خود از فائد مدنی می گوید: سکینه دختر حسین بن علی
از پدرش برای من این حدیث را گفت که پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم
می فرماید:
حملةالقرآن عرفاء اهل الجنّة؛ (روز قیامت) حاملان قرآن، شناخته شدگان
اهل بهشتند.»(14)
علاّمه مجلسی(ره) به سند خویش از بکر بن احنف، از فاطمه دختر
علی بن موسی الرضا علیه السلام، و از فاطمه و زینب و امّ کلثوم، دختران
موسی بن جعفر علیه السلام و آنها از فاطمه دختر امام صادق (علیه السلام)
از فاطمه دختر امام باقر (علیه السلام)از فاطمه دختر امام سجاد(علیه السلام)
از فاطمه و سکینه دختران امام حسین علیه السلام و آنها از امّ کلثوم دختر
علی علیه السلام، از فاطمه دختر رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم، از
رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم روایت می کند که فرمود:
در معراج که به آسمان رفتم، وارد بهشت شدم و به قصری از جواهر سفید
رسیدم. این قصر دری داشت که با دُرّ و یاقوت تزئین شده بود و بر آن در
پرده ای آویخته بود که چون سرم را بلند کردم، دیدم نوشته است:
«خدایی جز الله نیست، محمّد صلی الله علیه وآله وسلم پیامبر خدا و علی،
ولی و سرپرست مردم است.» بر پرده، این عبارت به چشم می خورد که:
«خوشا به حال شیعیان علی!» وارد آن قصر شدم، پس در برابرم قصری
دیگر دیدم از عقیق که دری از نقره و پرده ای بر آن قرار داشت. سرم را
بلند کردم، این جمله را دیدم: «محمّد، پیامبر خداست و علی، وصیّ
مصطفی.» و همچنین نوشته بود: «شیعیان علی را به سرشت پاک
بشارت ده!» پس وارد قصر شدم، که ناگاه مقابلم قصری دیگر از زبرجد
ظاهر شد که از آن زیباتر ندیده بودم. بر آن قصر دری بود از یاقوت سرخ
که بالای آن لؤلؤ به چشم می خورد و روی در پرده ای قرار داشت. پرده
را بالا زدم و این جمله را روی آن نوشته شده یافتم: «شیعه علی همان
رستگارانند!» به جبرئیل گفتم: این قصر از آنِ کیست؟ او گفت:
ای محمّد! متعلّق به علی، وصی و پسر عمویت! مردم در روز قیامت
پابرهنه و عریان محشور می شوند، جز شیعیان علی؛ مردم در صحنه
محشر به اسم مادرانشان خوانده می شوند، غیر از شیعیان علی که به
نام پدرانشان خوانده می شوند؛ زیرا آنها علی را دوست داشته اند و به
این خاطر، سرشتشان پاک گردیده است.(15)
محبوب دل پدر
سکینه در خاندانی بزرگ که خداوند مقامشان را رفعت بخشیده بود، رشد
نمود. تمسّک به راه مستقیم الهی و تبعیّت از احکام حیات بخش قرآن، او
را به کمال انسانیّت رسانید و سبب شد هم طراز عقیله بنی هاشم،
زینب کبری علیها السلام از پیام آوران کربلا گردد؛ به طوری که دشمنان به
شخصیّت با صلابتش معترفند و دوستداران اهل بیت علیهم السلام به
وجودش مفتخر.
اخلاق نیک و خصال پسندیده این بانوی نمونه، وی را در نظر پدر که مربّی
صالح و کاملی بود، عزیز نمود و چون ستاره ای فروزان در آسمان خاندان
امام درخشید و همه را شیفته رفتار شایسته خود کرد. امام حسین
علیه السلام که آگاه به ضمیر انسان ها و معیار سنجش اعمال است،
سکینه را با زیباترین لقب، یعنی «خیرة النّساء» خواند و با عنایتی خاص
مقام و منزلت وی را در مواقف بسیار، بر دیگران آشکار نمود.
دلبستگی و مهر امام نسبت به سکینه، در آخرین خداحافظی از خیمه ها،
قابل توجّه و تأمّل است. وقتی آن حضرت نزدیک خیمه ها رسید، فرمود:
«ای زینب! ای امّ کلثوم! ای سکینه! علیکنّ منّی السّلام.»
چون اهل بیت صدایش را شنیدند، برای وداع گرداگرد امام حلقه زدند.
علاقه فراوان سکینه به پدر، عنان اختیار را از کفش ربود، دست هایش را
بر سر فرود آورد و گفت: پدرجان! آیا تن به مرگ داده ای که این گونه
خدا حافظی می کنی؟ ما، بعد از تو به چه کسی پناهنده شویم؟
سخنان عاطفه برانگیز دختر، بر قلب پدر، سنگین آمد و از بی تابی
فرزندش گریست و فرمود:
«ای نور دیده ام! چگونه تسلیم مرگ نشود کسی که یار و یاوری ندارد؟»
صحبت های امام برای سکینه که بوی فراق و تنهایی می داد، او را از جمع
حاضر جدا کرد و در حالی که آرام آرام می گریست، به گوشه خیمه رفت!
شاید قصدش این بود که قلب پدر را بیش از این غصّه دار نکند.
امام حسین علیه السلام با مشاهده این وضع از اسب فرود آمد و سکینه
را نزد خویش خواند و او را به سینه چسباند و اشک هایش را پاک نمود و
فرمود:
«ای سکینه! بدان که بعد از من گریه زیادی در پیش خواهی داشت؛ اما تا
هنگامی که جان در بدن دارم، با این اشکِ جانگدازت، دلم را آتش نزن! آن
زمان که کشته شدم، تو که بهترین زنان هستی، سزاوارترین فرد به
گریستن بر منی!»
لفظ جمع در اینجا، بیانگر این است که سکینه جزء بانوانی است که دلیلی
واضح بر بالابودن مقامشان وجود دارد، مانند حضرت زهرا علیها السلام و
زینب علیها السلام.(16)
کاروان کربلا
سکینه بلایای سنگین روز عاشورا را با دلی استوار و اراده ای پولادین
تحمّل نمود. این توان، برخاسته از باطن پاک و توجّه کامل او به ذات احدیّت
بود، همان گونه که امام حسین علیه السلام درباره اش فرموده: «دخترم،
دائم محو جمال الهی است.» مطمئنّاً اگر امام بردباری او را محک نزده بود
و به درجه ایمانش واقف نبود، او را همراه خویش به سفری پرحادثه
نمی برد تا مبادا از آن حوادث دهشت بار روحش متزلزل شده و دینش
دستخوش دگرگونی گردد. سکینه به مرتبه ای از یقین و رضای الهی
رسیده بود که کشته شدن پدر و برادرها و عموها را دید، اما لب به شکایت
نگشود و آن مصائب را لطف الهی دانست.
وی نظاره گر وقایع عاشورا بود. او ندای کمک خواهی پدرش را که
مظلومانه یار و یاور می طلبید، شنید و با تمام وجود، درد بی کسی مادر،
خواهر، عمّه ها و زنان را چشید و با اینکه در اوان جوانی بود، سرپرستی
دختران کوچکتر از خود را به عهده گرفت و به دلداری آنها پرداخت. با آنکه
عطش تا عمق وجودش پنجه افکنده بود، دلیرانه مقاومت کرد و از بی آبی،
شکوه ننمود.
او پس از شهادت حضرت علی اکبر علیه السلام بالینش حاضر شد و با
سوز دل، نوحه سرایی کرد و زمانی که پدرش عمود خیمه عباس
علیه السلام را کشید، داغ سنگین این مصیبت را در خود مخفی نگه داشت
تا دشمن خیال نکند فرزندان حسین علیه السلام مرعوب شده و شکیبایی
را از دست داده اند. او به خدا دل بسته بود، با صبر قرین بود و از راه
مستقیم الهی خارج نشد.
سکینه از اوّلین افرادی است که از شهادت امام مطّلع گردید. وقتی اسب
بی صاحب امام، با زین واژگون و شیهه زنان به سوی خیمه آمد، او به
استقبالش رفت و با زبان حال، احوال پدر را جویا شد. او به این فکر
می کرد که: آیا لحظه آخر به امام آب دادند یا خیر؟ بغضِ فروخورده اش
یکباره به خروش تبدیل شد و فریاد برآورد که: واقتیلاه! واابتاه! واحسیناه!
واحسناه! و واغربتاه!
زمانی که دشمن، او و دیگر زنان را به قتلگاه برد تا از کنار کشتگان عبور
دهد، او ناگهان بر پیکر خونین پدر افتاد و او را به آغوش گرفت و طوری
گریست که دوست و دشمن گریان شدند. عمر بن سعد فرمان داد با زور و
تهدید دختر امام حسین علیه السلام را از بدن پدر جدا نموده و همراه بقیه
مصیبت دیدگان به اسارت برند. سکینه می گوید:
وقتی پیکر پدرم را در آغوش گرفتم، از حلقوم بریده اش این ندا را شنیدم
که می گفت:
شیعتی ما ان شربتم ماء عذبٍ فاذکرونی
او سمعتم بغریبٍ او شهیدٍ فاندبونی (17)
شیعیان من! هر زمان که آب گوارایی نوشیدید، مرا به یاد آورید و اگر
سرگذشت غریب و شهیدی را شنیدید، بر من بگریید!
تبلیغ در اسارت
حفظ ارزش های دینی، جزء اهداف مقدّس رهبران الهی است. آنها در نشر
آیین محمّدی به اقتضاء زمان و مکان کوشیده اند. فرزندان اهل بیت
علیهم السلام نیز چون اجداد خویش با پیش گرفتن روش صحیح در میدان
رویارویی حقّ و باطل،دشمن را رسوا نموده و با پاسداری از خون شهیدان،
هدف مقدّس آنها را زنده نگه داشته اند.
دختر امام حسین علیه السلام می دانست پدر بزرگوارش به خاطر امر به
معروف و نهی از منکر و مبارزه با بدعت ها و انحرافات دینی و اجتماعی
قیام نموده، بنابراین دیدن سر بریده امام بر نیزه، او را نگران نساخت؛ اما
وقتی چشم نامحرمان به ساحت مقدّس اهل حرم افتاد، کوشید از آن
نگاه ها در امان بماند.
سهل بن ساعد انصاری- از اصحاب پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم - در
چگونگی ورود اهل بیت علیهم السلام به شام می گوید:
من قصد رفتن به بیت المقدّس را داشتم. چون نزدیک شام رسیدم، دیدم
مردم، شهر را آذین بسته و به جشن و سرور پرداخته اند. سؤال کردم: آیا
برای شامیان عیدی هست که من اطلاع ندارم؟ پاسخ شنیدم: ای پیرمرد!
از بیابان آمدی؟ گفتم:من سهل بن ساعدی هستم و رسول خدا را دیده ام.
گفتند: عجب است که آسمان، خون نمی بارد و زمین، اهلش را فرو
نمی برد! گفتم: مگر چه شده؟ گفتند: این، سر حسین است که از عراق
هدیه آورده اند! جلوتر رفتم، پرچم هایی دیدم که در بین آنها سری بر نیزه
است. او شبیه ترین افراد به پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم بود و پشت
سر آن، بانوانی بر شترانی بی پوشش سوار بودند. نزدیک تر رفتم. از
نخستین زن پرسیدم: کیستی؟گفت: من سکینه، دختر حسینم. گفتم: من
سهل ساعدی از اصحاب جدّت رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) هستم،
اگر حاجتی داری برآورم! فرمود: به حامل سر بگو جلوتر رود تا مردم به
تماشای آن بپردازند و چشمانشان به حرم پیامبر نیفتد! سهل می گوید:
من نزد آن نیزه دار رفتم و مبلغی به او دادم و گفتم: سر را جلوتر از زنان
ببر. و او پذیرفت.(18)
آری، همچنان که جدّه اش حضرت زهرا علیها السلام تا لحظه های آخر
زندگی به پاسداری از فرامین الهی کوشید و در نظر هیچ نامحرمی ظاهر
نشد، او نیز در بحرانی ترین لحظات حیات، تابع دستورات الهی بود؛ گرچه
حوادث آن روزها کافی بود تا کوه را از هم بپاشد و زمین و آسمان را
درهم کوبد.
اسیران آل رسول را در حالی که به ریسمان بسته شده بودند و از میان
جمعیت عبور می دادند، وارد مجلس یزید کردند. جفاکاران شام که از
بزرگی، شکوه و ابّهت آنها در شگفت مانده بودند، پرسیدند: شما چه
کسانی هستید؟ سکینه فرمود:
ما اسیران، از خاندان محمّد (صلی الله علیه وآله وسلم) هستیم!(19)
تبلیغ روشنگرانه، با بیان موجز و مختصر جهت بیداری خفتگان در غفلت،
از رسالت های مهمّ بازماندگان واقعه عاشورا بود. دختر امام حسین
علیه السلام با سخن کوتاه «ما اسیران آل محمّدیم»، مردمِ مسخ شده از
تبلیغات پوچ و پرهیاهوی یزید را به تفکّر واداشت که: اگر اینها آل محمّدند،
چرا اسیر شده اند؟ بنابراین، یزید در مواقف مختلف با اقدامات سنجیده و
درستِ وابستگان امام علیه السلام رسوا می شد و جوانه های هوشیاری
در دلها و افکار مردم شام روییدن آغاز می کرد.
حضرت سکینه علاوه بر بیدارگری های غیر مستقیم، در برابر دید همگان
مقابل ظالمان می ایستاد. وی وقتی سر بریده فرزند زهرا علیها السلام را
مقابل یزید مشاهده کرد که او با جسارت بدان هتاکی می کند و شعر
پیروزی می سراید، فریاد برآورد و گفت:
به خدا، سخت دل تر از یزید ندیدم و کافر و مشرکی بدتر و جفاکارتر از او
نیست.(20)
آنگاه که یزید در مورد پدرش گفت: حسین، حق را منکر شد و قطع رحم
نمود و در ریاست و رهبری با من ستیز کرد. در پاسخش فرمود:
ای یزید! از کشتن پدرم خوشحال نباش! او مطیع خدا و رسول بود و دعوت
حق را اجابت کرد و به سعادتِ شهادت نائل آمد! ولی روزی خواهد آمد که
تو را بازخواست می کنند،خود را برای پاسخگویی آماده کن! ولی تو چگونه
می توانی پاسخ دهی؟(21)
دختر امام حسین علیه السلام دریافته بود که ستمگران یزیدی و ناسپاسان
کوفی برای اسیران حُرمتی قائل نیستند و یزید ظالم به جز انتقام گیری از
امام و ذرّیه اش هدفی ندارد. مصیبت دشت نینوا و شهادت پدر و برادرها
عواطف وی را تحت تأثیر قرار داد؛ به ویژه زمانی که یزید ملعون بر لب و
دندان امام چوب زد و با آن ضربه ها، روح و روان ریحانه بتول را جریحه دار
نمود. او به ناچار همراه خواهرش (فاطمه) به دامن عمّه شان زینب
(سلام الله علیها) پناهنده شده و گفتند:
«یا عمّتاه انّ یزیداً اینکت ثنایا ابینا بقضیبه؛ عمّه جان! یزید با چوبدستی
دندان های پدرمان را می زند.»
و این استمدادطلبی، حکایت از این دارد تا عمّه نگذارد او چنین کند! نفس
فاطمی و علوی، دختر علی(ع) آنها را به آرامش دعوت نمود و غیورانه در
مقابل یزید ایستاد و فرمود: آیا چوب می زنی؟ دستت بشکند! این سر و
صورت از چهره هایی است که سال های طولانی برای خدا سجده کرده
است!(22)
رؤیای حضرت
حضرت سکینه علیها السلام می گوید:
در یکی از شب ها که در شام بودم، خوابی دیدم طولانی. در آخر آن خواب،
زنی را مشاهده کردم که دست بر سر نهاده و نالان است. پرسیدم: این
بانو کیست؟ گفتند: فاطمه دختر محمّد رسول خدا و مادرِ پدر تو است!
گفتم: به خدا، نزد او می روم و از آنچه با ما کردند، به وی شکایت می کنم.
پس نزد او رفته، مقابلش ایستادم و گریستم و گفتم: مادرجان! حقّ ما را
منکر شدند، جمع ما را از هم جدا کردند و حُرمت ما را نگه نداشتند!
مادرجان! به خدا، پدرم حسین را کشتند!
پس آن بانو به من فرمود:
سکینه جان! دیگر سخن مگو که دلم را سخت لرزاندی و قلبم را پاره کردی!
این پیراهن پدر تو است،آن را نگه داشته ام تا زمانی که خدا را ملاقات کنم!
(23)
بازگشت به کربلا و مدینه
اوضاع و احوال اجتماعی با سخنرانی ها و بیدارگری های اهل بیت
(علیهم السلام) تغییر یافت؛ یزید سمبل جنایت و غاصب حقّ امام شناخته
شد و مورد نکوهش و لعن مردم واقع گردید. ماندن اسیران در شام، سبب
سرنگونی حکومت ظالمانه یزید می شد و آبروی بنی امیه را بیش از پیش،
از بین می برد؛ بنابراین یزید تصمیم گرفت هرچه زودتر مقدّمات بازگشت
خاندان امام علیه السلام را به مدینه فراهم کند. سکینه، همراه با دیگر
اسیران به سوی مدینه رهسپار شد. وقتی کاروان اسیران به عراق
رسیدند، از راهنما خواستند از کربلا برود تا آنها به زیارت عزیزانشان
بپردازند. در مدّت سه شبانه روز که اهل بیت علیهم السلام در کربلا بودند،
روز و شب به نوحه خوانی می گذشت و گریه و زاری می کردند و از کنار
قبری به کنار قبری دیگر می رفتند.(24)
هنگام ترک آن سرزمین، سکینه بسیار گریست و بانوان را به وداع با مرقد
شریف امام فراخواند و چنین نوحه سرایی کرد:
ای کربلا! با تو در مورد پیکری وداع می کنیم که بدون غسل و کفن در این
مکان دفن شد! ای کربلا! ما همراه امینمان (امام سجّاد علیه السلام) با تو
وداع می کنیم، در مورد حسینی که روح پیامبر و روح وصیّ او حضرت علی
علیه السلام بود.(25)
ای کربلا! با تو در مورد پیکری وداع می کنیم که بدون غسل و کفن در این
مکان دفن شد!
وقتی سکینه علیه السلام به مدینه رسید، همراه زنان بنی هاشم جامه
سیاه پوشید و مجلس عزا برپا نمود و با نقل حادثه خونین کربلا از نهضت
جاودانی امام حسین علیه السلام دفاع کرد. مجالس وعظ و سخنرانی او
موجب بیداری وجدان های به خواب رفته و شناخت راه سعادت برای انسان
های مشتاقِ هدایت شد. دختر امام حسین علیه السلام همراه مادرش
رباب، عمّه ها و دیگر بانوان، مورد توجّه مردم مدینه بود. مشکلات مردم به
دست آنها حل می گردید و خوشه چینی از خرمن سبز تعالیم حسینی و
مکتب رهایی بخش اسلام به وسیله آنها برای مردم محقّق می شد. گذران
روزها، ماه ها و سال ها، خاطره سوزناک کربلا را از ذهن مسافران این
سفر پربلا پاک نکرد. زنان هاشمی جلسات عزاداری را قطع نکردند و با
حزن و اندوه، آن روزها را به یاد می آوردند. امام صادق علیه السلام فرمود:
هیچ بانوی هاشمی، سرمه به چشم نکشید و خضاب نساخت و از خانه
هیچ فرد بنی هاشم تا پنج سال دودی بلند نشد تا اینکه عبیدالله بن زیاد به
هلاکت رسید.(26)
خانم سکینه علیها السلام در خانه امام سجّاد علیه السلام زندگی می کرد؛
خانه ای که صاحب آن برای گریه بر«سیّدالشّهدا»روز و شب نمی شناخت.
زمانی که از امام می خواستند کمتر بگرید تا چشمانش آسیب نبیند،
می فرمود:
چگونه نگریم در حالی که دیدم خواهران و عمّه هایم در عصر عاشورا از
این خیمه به آن خیمه می دوند؟!
به این ترتیب، حضرت سکینه علیها السلام در مدّت عمرش در شهر پیامبر
و در منزل برادرش، امام سجّاد علیه السلام زندگی کرد و به ترویج و نشر
راه امام حسین (علیه السلام) پرداخت.
آرامگاه
سرانجام حضرت سکینه علیه السلام در پنجم ربیع الاوّل 117 ق. دنیا را
وداع گفت و روح مطهّرش در بهشت برین سکنا گزید.
آرامگاه آن بانوی گرامی در قبرستان بقیع (مدینه) است؛ وی هنگام انجام
عمره، در مکّه رحلت کرده است. و گروهی نیز بر این باورند که: آرامگاه او
در مقبره باب الصّغیر (دمشق) می باشد، که هم اکنون زیارتگاه شیعیان
می باشد...(27)
پی نوشت ها:
1. حضرت سکینه و...، علاّمه مقرّم، ص 262.
2. همان، ص 263.
3. محدّثات شیعه، دکتر غروی نایینی، ص 210.
4. ریاحین الشّریعه، ج 3، ص 315 و 316.
5. تذکرةالخواص، ص 150.
6. اصول کافی، ج 1، ص 462؛ بحارالانوار، ج 45، ص 17.
7. محدّثات شیعه، ص 176.
8. ریاحین الشّریعه، ج 3، ص 315.
9. نفس المهموم، ص 161.
10. اسعاف الراغبین، در حاشیه نورالابصار، ص 202.
11. اعلام النّساء، ج 2، ص 202.
12. تراجم سیّدات بنت النّبوّه، ص 956.
13. همان، ص 157.
14. همان، ص 155.
15. بحارالانوار، باب فضل الشّیعه، ج 65.
16. نفس المهموم، ص 160.
17. مصباح، کفعمی، ص 376.
18. نفس المهموم، ص 205.
19. همان، ص 206.
20. همان، ص 207.
21. منتخب، طریحی، ص 457.
22. معالی السّبطین، ج 2، ص 156.
23. ریاحین الشّریعه، ج 3، ص 280 - 278؛ نفس المهموم، ص 217.
24. مقتل الحسین(ع)، مقرّم، ص 471.
25. معالی السّبطین، ج 2، ص 198.
26. بحارالانوار، ج 10، ص 293.
27. ریاحین الشریعه، ج 3، ص 280 و 281.
مسائل مربوط به نگاه وپوشش
الف) پوشش
۱٫ حجاب زن
س: زن چه مقدار از بدنش را باید از نامحرم بپوشاند؟
ج) زنان باید تمام سر و بدن خود را به جز صورت و دستها تا مچ که زینت و
آرایش نشده باشند با لباسى که توجه نامحرم را جلب نکند، بپوشانند.
۲٫ پوشیدن چادر
س:اگر حجاب زن با مانتو و روسرى کامل باشد کفایت مى کند یا حتماً باید
چادر باشد؟
ج) در حجاب و پوشش واجب، لباس معینى شرط نیست، و هر لباسى که
تمامى بدن زن (بجز صورت و دستها تا مچ که استثناء شده) و همچنین
برجستگیهاى بدن را بپوشاند و توجه نامحرم را جلب نکند، کفایت مىکند.
البته در طول سالیانِ دراز، زنان جامعه ما چادر را ترجیح داده و براى حفظ
حجاب بهتر اسلامى، آن را انتخاب کرده اند.
۳٫ لباس شهرت
س: منظور از لباس شهرت چیست و پوشیدن آن چه حکمى دارد؟ آیا نماز
خواندن با آن اشکال دارد؟
ج) لباس شهرت لباسى است که پوشیدن آن براى شخص به خاطر رنگ
یا کیفیت دوخت یا مندرس بودن آن و یا علل دیگر مناسب نیست، به طورى
که اگر آن را در برابر مردم بپوشد توجه آنان را به خود جلب نموده و
انگشت نما مى شود.پوشیدن چنین لباسى بنابر احتیاط واجب جایز نیست
ولى نماز خواندن با آن اشکال ندارد.
۴٫ استفاده زن و مرد از لباس یکدیگر
س: آیا استفاده از دمپایى و جوراب مردانه براى زنان، مصداقِ تشبّه به
جنس مخالف است؟ در این صورت تکلیف چیست؟
ج) استفاده زن و مرد از لباس، کفش و دمپایى یکدیگر، اگر مختص جنس
خاص باشد بنابر احتیاط واجب، جائز نیست ولى استفاده هاى محدود به
نحوى که آن را زىّ و پوشش خود قرار ندهند اشکال ندارد.
۵٫ پوشش مردان
س: از نظر شرعى حدّ پوشش لازم براى مردان چقدر است؟
ج) بر مرد پوشاندن سر و گردن و صورت و دستها تا جایى که معمولاً
نمى پوشانند لازم نیست.
۶٫ کراوات
س: آیا در مجالس عروسى یا میهمانیهاى خصوصى، زدن کراوات براى
آقایان جایز است؟
ج) به طور کلى، پوشیدن کراوات و دیگر لباسهایى که پوشش و زیّ غیر
مسلمانان محسوب مى شود و استفاده از آن منجر به ترویج فرهنگ منحط
و معاند غربى مى شود، جایز نیست.
ب) نگاه و ارتباط
۱٫ نگاه کردن به فیلم و عکس نامحرم
س۱: دیدن تصاویر نامحرم که حجاب کامل ندارند, چه حکمى دارد؟
ج) نظر به فیلم و عکس نامحرم به قصد لذت و ریبه حرام است و بدون قصد
لذت، اگر صاحب عکس را نشناسد و مستلزم مفسده اى هم نباشد،
اشکال ندارد.
س۲: با توجه به اینکه در سایتهاى مختلف اینترنتى (حتى سایتهاى خبرى)
عکسهایى از زنان خارجى (اعم از مسلمان و غیر مسلمان) وجود دارد،
نگاه کردن به آنها جایز مى باشد یا خیر؟
ج) نگاه کردن به تصویر زن نامحرم حکم نگاه کردن به خود زن نامحرم را
ندارد، بنابراین اگر نگاه از روى لذت نبوده و خوف افتادن به گناه نباشد و
تصویر هم متعلق به زن مسلمانى که بیننده آن را مىشناسد نباشد،اشکال
ندارد و بنابر احتیاط واجب در صورت عدم رعایت حجاب نباید به تصویر زن
نامحرم که بطور مستقیم از تلویزیون و برنامه هاى اینترنتى، پخش
می شود نگاه کرد. نگاه کردن به تصاویر و فیلمهاى مستهجن نیز بطور
مطلق حرام است.
س۳: آیا دیدن فیلمهاى زناشویى براى زن و شوهر از لحاظ شرعى اشکال
دارد؟
ج) دیدن این گونه از فیلمها که همیشه با نگاه شهوت برانگیز همراه است
جایز نیست.
۲٫ نگاه به زن نامحرم
س: آیا نگاه کردن به زن نامحرم (بصورت عادى و بدون قصد لذت) اشکال
دارد؟
ج) نگاه به زن نامحرم جایز نیست مگر به صورت و دستها تا مچ، بدون قصد
لذت و ریبه در صورتى که زینت و آرایش نشده باشد.
۳٫ ارتباط با نامحرم
س: ارتباط با نامحرم (مکاتبه، گفتگو، ارتباط اینترنتى و…) چه حکمى دارد؟
ج) هر گونه ارتباطى که خارج از ضوابط و احکام شرعى باشد و یا
مفسده اى بر آن مترتب شود، جایز نیست.
۴٫ دست دادن با نامحرم
س: دست دادن مرد با زن خارجى و همچنین با نزدیکان غیرِ محرم چه
حکمى دارد؟ مخصوصاً با افراد غیر مسلمان که اجتناب از چنین کارى
توهین تلقى مى شود؟
ج) دست دادن با نامحرم حرام است، مگر اینکه از روى حایلى ( مانند
دستکش و…) باشد، به شرط اینکه همراه با فشار دادن دست نباشد.
۵٫ نگاه زن به مرد نامحرم
س: حکم شرعى در مورد نگاه کردن زن به مرد چیست؟ حدود آن چیست؟
ج) نگاه به سر و صورت و گردن و دستها تا جایى که معمولاً نمى پوشانند،
بدون قصد لذت و ریبه اشکال ندارد.
۶٫ نگاه زن به بچه ممیّز و پوشش نزد او
س: نگاه کردن به پسربچه غیر بالغ ممیّز بدون قصد لذت چه حکمى دارد؟
ج) اگر بچه ممیّز به مرحله اى رسیده که نگاه کردن به او یا نگاه او به زن
موجب تهییج شهوت مى شود، نگاه به او جایز نیست و زن هم باید خود
را نزد او بپوشاند.
۷٫ لمس و نظر حرام در حین آموزش پزشکى
س۱: آیا دانشجویان رشته پزشکى براى فراگیرى این علم مى توانند
بدن غیر همجنس را لمس کنند؟
ج) تحصیل و فراگیرى علم پزشکى از طریق معایناتى که فى نفسه حرام
هستند در مواردى که یاد گرفتن این علم و شناخت راههاى درمان بیماریها
متوقف بر آن باشد، اشکال ندارد مشروط به اینکه دانشجو اطمینان داشته
باشد که توانایى نجات جانِ انسانها در آینده، متوقف بر اطلاعاتى است که
از این طریق بدست مى آید و همچنین مطمئن باشد که در آینده در معرض
مراجعه بیماران بوده و مسؤولیت جان آنان را بر عهده خواهد داشت.
س۲:در دانشکده پزشکى در واحد تشریح،اجساد مرد تشریح مى شود،که
اغلب پوشش جسدها بیشتر از حدّ ضرورت کنار زده مىشود و دانشجویان
دختر هم آن اجساد را تشریح مىکنند لطفاً حکم نگاه به جسد مرد و لمس
آن توسط دانشجویان دختر را بیان فرمایید.
ج)نظر زن بر بدن مرد نامحرم بجز سرو گردن و دستها و همچنین لمس بدن
نامحرم بر زن شرعاً حرام است، مگر در موارد استثنایى ضرورت، آن هم
فقط همان مقدارى که ضرورت اقتضا کند.
۸٫ رجوع به پزشک غیر همجنس
س: من یک زن و پزشک عمومى هستم. با توجه به اینکه مراجعینِ مطب،
آقا و خانم مىباشند و من هم در هنگام معاینه، مراقب عدم تماس لمسى با
نامحرم مىباشم و کلیه شؤونات مذهبى را رعایت مىکنم، آیا مجاز به معاینه
مردان هستم؟ و اصولاً مراجعه مردان به دکتر زن و برعکس چه حکمى
دارد؟
ج) اگر معالجه مستلزم لمس و نظر حرام باشد، با امکان رجوع به پزشک
همجنس، رجوع به غیر همجنس جایز نیست.
ج) زینت
۱٫ زینت و ملاک آن
س:آیا ابروى اصلاح شده براى زن حکم زینت را دارد؟تا چه حدّ باید پوشانده
شود؟
ج) تشخیص مصداق زینت، عرفى است و هرچه عرفاً زینت محسوب شود،
زن باید آن را از نگاه نامحرم بپوشاند.
۲٫ زینت بانوان
س: پوشیدن انگشترى طلا براى زن چه حکمى دارد؟
ج) استفاده زنان از زینت و زیور آلات و آرایش نمودن خود اشکال ندارد، لکن
باید از نامحرم پوشانده شود.
۳٫ برداشتن ابرو
س: برداشتن ابرو (اصلاح و مرتب کردن آن) در صورتى که باعث تغییر شکل
ابرو شود (تغییر چشم گیر ایجاد کند) یا تغییر شکلى ایجاد نکند (فقط زیر
ابرو خالى شود) چه حکمى دارد؟
ج) آنچه که عرفاً زینت محسوب مى شود، باید از نامحرم پوشانده شود.
۴٫ طلاى سفید
س: استفاده از طلاى سفید و پلاتین براى آقایان چه حکمى دارد؟
ج) اگر چیزى که طلاى سفید نامیده مىشود همان طلاى زرد است که بر اثر
مخلوط کردن مادهاى رنگ آن سفید شده، حرام است، ولى اگر عنصر طلا
در آن به قدرى کم است که عرفاً به آن طلا نمى گویند، مانع ندارد و پلاتین
نیز اشکال ندارد.
د) رقص
س: حکم رقص زن براى زن و مرد براى مرد چیست؟ رقص زن و شوهر
چطور؟
ج) اگر رقص، مهیج شهوت یا مستلزم فعل حرام (مثل همراه بودن با
موسیقى حرام یا غنا) باشد،و یا مفسده اى بر آن مترتب شود،حرام است
و رقص زن جلوى نامحرم مطلقاً حرام است.
ـ رقص زن براى شوهرش یا برعکس، اگر همراه ارتکاب حرامى (مانند
گوش دادن به غنا و موسیقى حرام) نباشد، اشکالى ندارد.
منبع : سایت مقام معظم رهبری
قرآن کریم،آیه وسوره ای مانند سوره نصر درباره امام زمان
(عجل الله تعالی فرجه الشریف)وجود دارد لطفا بفرمایید
آیا نام مولا هم در قرآن کریم آمده است؟
همان گونه كه بيان فرمودهايد، آيات قابل توجهي دربارة امام زمان (عج) در
قرآن كريم آمده است، اما آيهاي كه به نام آن حضرت تصريح كرده باشد،
وجود ندارد.
از آن جا كه شايد دوست داشته باشيد بدانيد چرا نام امامان معصوم: در
قرآن كريم نيامده است، توجه شما را به مطالب زير در اين باره جلب
ميكنم:
هر چند در قرآن آياتي وجود دارد كه به گفتة شيعه و اهل سنت، جز بر
عليو برخي ديگر از امامان: بر هيچ كس ديگري قابل انطباق نيست;
همچون آية ولايت (مائده، 55)، آية مباهله (آلعمران، 61) و... ولي به
خاطر مصالحي نام آن حضرت بصراحت در قرآن نيامده است. يكي از
دليلهاي نيامدن نام امامان: در قرآن اين است كه قرآن تنها كليات مسائل
را بيان كرده و تبيين جزئيات آن، به پيامبر(ص)واگذار شده است. شخصي
به نام ابيبصير گويد: از امام صادق(ع)پرسيدم: مردم ميگويند چرا از
حضرت عليو اهلبيت او ناميدر قرآن كريم نيامده است؟ امامفرمودند:
به كساني كه چنين اعتراضي ميكنند، بگوييد همان گونه كه نماز در قرآن
آمده، ولي سه يا چهار ]ركعت[ بودن آن مشخص نشده و پيامبر(ص) آن را
براي مردم تفسير كرد; همچنين زكات ]در قرآن[ نازل شده ولي مقدار آن
مشخص نشده و رسول خدا(ص)آن را براي مردم تفسير كرد و... همين
طوردر قرآن نازل شده است كه "اطيعوا اللّه و اطيعوا الرسول و اولي الأمر
منكم; از خدا و رسولش و اولي الامر اطاعت كنيد." (نسأ، 59) اين آيه
دربارة علي و حسن و حسين: نازل شده و پيامبر(ص)فرمود:هر كه من
مولای اويم، پس علي مولاي اوست. ]يعني همان گونه كه تفسير جزئيات
نماز،زكات و حج به پيامبر(ص)واگذار شده كه دستورهاي الهي را به مردم
ابلاغ كنند، معرفي اولي الامر نيز به ايشان واگذار شده و پيامبر(ص)نيز
آنهارا به مردم معرفي كردند.سپس امام صادق(ع)ساير آيات و رواياتي را
که در این باره آمده فرموده است.(ر.ك: غايةالمرام، محدّث بحريني، ص 265، چاپ
سنگي، حديث سوم، باب 59، فصل دوم از مقصد دوم.)
يكي ديگر از حكمتهاي نيامدن نام عليو اهلبيت: در قرآن اين است كه در
اين كتاب الهي، آياتي دربارة اهلبيت: نازل شده كه بسان تصريح به نام
آنان و بهتر از تصريح است; مانند آية 55 سورة مائده كه ميفرمايد: "وليّ
و سرپرست شما تنها خداوند و پيامبرش و افراد مؤمن هستند. افراد
مؤمني كه نماز برپاي داشته و در حال ركوع زكات ميدهند." دانشمندان
شيعه و اهلسنت نقل كردهاند كه فقط حضرت عليدر حال ركوع انگشتر
خود را به فقير داد.(ر.ك: پيام قرآن، آيتالله مكارم شيرازي، ج 9، ص 201
ـ 213، انتشارات مدرسة اميرالمؤمنين.) در نتيجه تفاوتي نداشت كه
خداوند متعال بفرمايد: "سرپرست شما خداوند و رسولش و حضرت علي
(علیه السلام)هستند يا اينكه صفاتي را از آن حضرت نقل كند كه منحصر
به فرد و تنها بر حضرتعليمنطبق باشد." و كسي كه به دنبال حقيقت
باشد از هر دو گفتار يك مطلب را ميفهمد; با اين تفاوت كه اگر نام حضرت
علي(علیه السلام) بصراحت در قرآن ميآمد، به احتمال قريب به يقين
نا اهلان قرآن را تحريف كرده، به خاطر دشمني با آن حضرت و محو و حذف
نام ايشان از قرآن، در قرآن دست ميبردند; چنانكه تا مدتي تدوين
احاديث پيامبر اكرم(ص) را به همين منظور ممنوع كردند; ولي در صورتي
که با ذكر اوصاف گفته شود، ديگر افراد نا اهل دست به تحريف آيات قرآن
نزده و ولايت اميرمؤمنان علي(ع) نيز براي حقيقت جويان روشن ميشود.
شيعه و اهلسنت متفقند كه پيامبر(ص)فرمود:من از ميان شما ميروم و
دو چيز گرانبها در بين شما به يادگار ميگذارم كه اگر به آن دو متمسك
شوید،هيچ گاه گمراه نميشويد. كتاب خدا و اهل بيتم. خداوند دانا به من
خبر داده كه اين دو هيچ گاه از يكديگر جدا نميشوند تا در حوض كوثر
بر من وارد شوند. (تنها در غايةالمرام، ص 211 ـ 235، 82 منبع از اهل سنت و 39
منبع از شيعه آمده است كه اين حديث را نقل كردهاند.)
ولي عدّهاي چون عمربنخطاب در مريضي منجر به وفات پيامبر(ص) فرياد
برآوردند كه كتاب خدا ما را كافي است و اجازه ندادند وصيت پيامبر(ص)
نوشته شود; چون ميدانستند كه ميخواهد دربارة اهلبيتش وصيت كند.
(اجتهاد در مقابل نص، سيدعبدالحسين شرفالدين، ترجمة علي دواني، ص 167 ـ 181،
نشر كتابخانة بزرگ اسلامي.)
پس يقين بدانيد كه اگر حتي در يكصد آيه بصراحت نام حضرت عليميآمد،
اين عدّه آن آيات را از قرآن حذف كرده، ميگفتند: بقية قرآن ما را كافي
است و مردم نادان هم دم برنميآوردند; چنانكه به حضرت عليو حضرت
زهرا(سلام الله علیها) آن همه آزار رساندند و مردم چيزي نگفتند. وانگهي
خليفة اوّل و دوم كه صدها روايت از پيامبر(ص)را جمعآوري كرده و همه را
سوزاندند.(ر.ك: اجتهاد در مقابل نص، همان، ص 156 ـ 162.) بعيد نبود كه
جهت مطامع دنيايي خود، بسياري از آيات قرآن را نيز بسوزانند; افزون بر
آنچه گذشت حكمتهاي ديگري نيز در نيامدن نام اهلبيت: در قرآن وجود
دارد كه بيان همة آنها در اين مختصر نميگنجد.
وَ إِذَا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتَاعًا فَسَْلُوهُنَّ مِن وَرَاءِ حِجَابٍ ذَالِکُمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِکُمْ وَ
یعنی: و زمانى که از همسرانش متاعى خواستید از پشت پرده و حجابى
در تفاسیر اهل سنت از جمله تفسیر ابن کثیر و تفسیر قرطبی و تفسیر
همچنین جویبر از ابن عباس نقل می کند:در زمان پیامبر (صلی الله علیه واله)
حضرت فرمودند: می دانم ولی هیچ کس غیرتمندتر از خدا نیست و بعد از
طلحه در حالی با این کلام خویش موجبات اذیت و آزار پیامبر اکرم
إِنَّ الَّذِینَ یُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً
عدم پشیمانی طلحه حتی بعد از نزول آیه تحریم ازدواج زنان پیامبر!
وقتی طلحه کلام رسول الله را شنید این چنین گفت:محمد ازدواج با زنانش
اسناد:
(۱) خیراشرقت الروح مستبضره: لمیاءحماده ص۴۰، تفسیر ابن عباس سوره احزاب ص۳۵۶،
(۲) الدر المنثور جلال الدین سیوطی ج۵ص۱۷۹ – لباب النقول سیوطی ص۱۷۹ و ص ۱۶۳
(۳) ابن ابی الحدید سنی مذهب در شرح نهج البلاغه خود ج۹ص۳۲۳ در روایتی اشاره به
(۴) تفسیر صافی فیض کاشانی ج۷ و تفسیر علی بن ابراهیم ج۲ص۳۷۵ و بحار الانوار
ای مردم در روزگاری کینه توز، و پر از ناسپاسی و کفران نعمتها، صبح
کرده ایم، که نیکوکار بدکار به شمار آید، و ستمگر بر تجاوز و سرکشی خود
می افزاید. نه از آنچه می دانیم بهره می گیریم و نه از آنچه نمی دانیم،
می پرسیم و نه از حادثه مهمی تا بر ما فرود آید می ترسیم.
در این روزگاران مردم چهار گروهند:
۱. گروه اول، اگر دست به فساد نمی زنند، برای این است که، روحشان
ناتوان، شمشیرشان کند و امکانات مالی در اختیار ندارند.
۲- گروه دیگر، آنکه شمشیر کشیده شر و فسادشان را آشکار کرده اند،
لشکر های پیاده و سواره خود را گرد آورده، و خود آماده کشتار دیگرانند.
دین را برای به دست آوردن مال دنیا تباه کرده اند، که یا رئیس و فرمانده
گروهی شوند، یا به منبری فرو رفته و خطبه بخوانند.چه بد تجارتی که دنیا
را بهای جان خود بدانی، و به آنچه در دست خداست معاوضه نمایی.
۳- گروهی دیگر، با اعمال آخرت، دنیا را طلب می کنند و با اعمال دنیا در
پی کسب مقامهای معنوی آخرت نیستند، خود را کوچک و متواضع نشان
می دهند. گامها را ریاکارانه و کوتاه بر می دارند، دامن خود را جمع کرده،
خود را همانند مومنان واقعی می آرایند و پوشش الهی را وسیله نفاق و
دورویی و دنیا طلبی خود قرار می دهند.
۴- و گروهی دیگر با پستی و ذلت و فقدان امکانات، از دست آوردن قدرت
محروم مانده اند. که خود را به زیور قناعت آراسته، لباس زاهدان
پوشیده اند. اینان هرگز، در هیچ زمانی از شب و روز،
از زاهدان راستین نبوده اند.
۞ در این میان گروه اندکی مانده اند، که یاد قیامت چشمهایشان را بر
همه چیز فرو بسته، و ترس رستاخیز، اشکهایشان را جاری ساخته،برخی
از آنها از جامعه رانده شده، و تنها زندگی می کنند،و برخی دیگر ترسان و
سرکوب شده و یا لب فرو بسته و سکوت اختیار کرده اند. بعضی مخلصانه
همچنان مردم را به سوی خدا دعوت می کنند، و برخی دیگر گریان و
دردناکند که تقیه و خویشتن داری آنها را از چشم مردم انداخته است،
و ناتوانی وجودشان را فرا گرفته گویا در دریای نمک فرو رفته اند، دهن
هایشان بسته، قلبهایشان مجروح است، آنقدر نصیحت کرده اند که خسته
شده اند، از بس که سرکوب شده اند
ناتوانند و چندان که کشته داده اند، انگشت شمارند.
ای مردم باید دنیای حرام در چشمانتان از پر کاه خشکیده و تفاله های
قیچی شده دام داران، بی ارزشتر باشد، از پیشینیان خود پند گیرید پیش
از آنکه آیندگان از شما پند گیرند، این دنیای فاسد و نکوهش شده را رها
کنید، زیرا مشتاقان شیفته تر از شما را رها کرد.
قسمتی از خطبه 32 نهج البلاغه امام علی (ع)
امير مؤ منان در مسجد كوفه بالاى منبر خطبه مى خواند. مردى برخاست
پی نوشته ها :
1 ) از هر چيز زوج آفريديم تا شما متذكر شويد.
2 ) رساله حول الرؤ يه ، ص 123 – 121.
سال شصت و چهار، و تخریب کعبه
وقایع روز سوّم ماه ربیع الاول
وقایع روز سوّم ماه ربیع الاول
تخریب کعبه توسط یزید
در سال ۶۴ هجری به دستور یزید خانه کعبه را با منجنیق خراب کردند[۱].
این فاجعه یازده روز قبل از هلاکت یزید به وقوع پیوست.
منابع:
۱- تتمه المنتهی: ص۶۳٫فیض العلام: ص۲۰۳٫
در سال شصت و چهار هجری،خانه کعبه را با منجنیق به دستور یزید خراب
کردند؛ این فاجعه یازده روز از قبل از هلاکت یزید به وقوع پیوست.
واقعه حمله به شهر مقدس مکه به دستور یزید بن معاویه از مسلمات
تاریخی است که مورخان معروف اهل تسنن از جمله طبری در تاریخ خود
و ابن اثیر در کتاب الکامل آن را نقل کردهاند. در مورد دلیل این حمله در
تاریخ میخوانیم که پس از واقعه عاشورا، قیامهای متعددی در نقاط
مختلف دنیای اسلام علیه حکومت بنی امیه و به خصوص یزید بن معاویه
صورت گرفت. بعضی از این قیامها به انگیزه خونخواهی از امام حسین
(علیهالسلام) و یارانش صورت گرفت، و بعضی نیز اهداف دیگری را دنبال
میکرد. یکی از این قیامها، قیام مردم مدینه بود.
جنگ میان سپاه حصین بن نمیر و یاران عبدالله بن زبیر ابتدا در بیرون شهر
مکه انجام شد. پس از کشته شدن تعداد زیادی از افراد عبدالله بن زبیر وی
به داخل شهر مکه پناهنده شد. سپاه حصین بن نمیر بیش از دو ماه، شهر
مکه را به محاصره خود در آوردند و در طی همین مدت بود که خانه کعبه را
با منجنیق، سنگ زدند و در خانه خدا آتش افروختند.یزید برای مقابله با این
قیام سپاهی به فرماندهی مسلم بن عقبه به سوی این شهر فراهم کرد.
این سپاه در طی سه روز چنان قتل و غارت و جنایاتی در مدینه مرتکب
شد که بیان از گفتن آن عاجز است. سرکوبی قیام مردم مدینه، در
ذی الحجه سال ۶۳ هـ.ق رخ داد. در همان ایام عبدالله بن زبیر نیز که در
مکه سکونت داشت، اعلام مخالفت با یزید کرد و مردم مکه و حجاز را به
اطاعت از خود دعوت کرد. یزید که اطلاع یافته بود عبدالله بن زبیر
طرفداران فراوانی پیدا کرده است، برای مقابله با قیام او به مسلم بن
عقبه دستور داد پس از فرونشاندن قیام مردم مدینه با سپاه خود عازم
مکه شود و قیام ابن زبیر را نیز سرکوب کند.
مسلم بن عقبه در اواخر سال ۶۳ هـ.ق رهسپار مکه شد. وی در بین راه
درگذشت و به دستور یزید، حصین بن نمیر جانشین وی شد.
جنگ میان سپاه حصین بن نمیر و یاران عبدالله بن زبیر ابتدا در بیرون
شهر مکه انجام شد. پس از کشته شدن تعداد زیادی از افراد عبدالله بن
زبیر وی به داخل شهر مکه پناهنده شد. سپاه حصین بن نمیر بیش از دو
ماه، شهر مکه را به محاصره خود در آوردند و در طی همین مدت بود که
خانه کعبه را با منجنیق، سنگ زدند و در خانه خدا آتش افروختند.
سرانجام در اوایل ماه ربیع الثانی سال ۶۴ هـ.ق با رسیدن خبر مرگ یزید
به گوش حصین بن نمیر و یارانش، آنها به محاصره شهر مکه پایان دادند.