هشتم محرم الحرام؛
قحط آب در خیمه های حسینی(ع)
پیرو منع آب توسط اشقیاء در روز گذشته، در این روز آب در
خیمه های سیدالشهداء (علیه السلام) نایاب شد.
کربلا….چهارشنبه هشتم محرم الحرام سال ۶۱ هجری قمری
بسم الله الرحمن الرحیم
قال الحسین (علیه السلام):
مَن نَفُّسَ کُربَۀَ مُؤمِنٍ فَرَّجَ اللهُ عَنهُ کُرَبَ الدُّنیَا وَ الاخِرَۀِ
کسی که اندوه و گرفتاری مؤمنی را برطرف سازد، خداوند غم های دنیا
و آخرتش را می زداید.
(بحارالأنوار، ج ۷۵، صفحه ۱۲۱)
در روز هشتم محرمالحرام سال ۶۱ هجرى قمرى با اینکه سپاه
امام حسین (ع) در محاصره شدید قرار داشت، امیه بن سعد طایی خود
را به یاران امام رساند.
امیه بن سعد طایی از شهدای کربلا به شمار میآید و روز عاشورا به
نقلی در حمله اول شهید شد. وی در سوارکاری نامی، شجاعی از
کوفیان و از اصحاب امیرالمومنین (ع) بوده است و در جنگ صفین نیز
حضور داشتند در این روز عطش بار دیگر بر همراهان امام (ع) غلبه
کرد و عمربن حجاج به محاصره شریعه فرات مباهات میکرد و به
حضرت زخم زبان میزد.
با توجه به اینکه عطش بر امام و همراهان غلبه کرده بود، عبدالله بن
حصین ازدی بر محاصره فرات فخر میورزیدند عبدالله بن حصین ازدی
که مرگش دربجیله رخ داد، به رویارویی امام آمده و گفت: ای حسین!
آیا این آب را نمیبینی که همچون دل آسمان میدرخشد؟! به خدا
سوگند یک قطره از آن را نخواهی چشید تا تشنه کام بمیری! امام فرمود:
خدایا! او را از تشنگی بمیران و او را هرگز نیامرز.
حمید بن مسلم میگوید: پس از آن، او مریض شد و من به عیادتش رفتم
سوگند به خدایی که هیچ معبود به حقی جز او نیست. او را دیدم که
پیوسته آب میخورد و سیراب نمیشد، سپس آن را پس میداد و دوباره
میآشامید و سیراب نمیشد. بدین گونه بود تا مرد.
پیرو منع آب توسط اشقیاء در روز گذشته، در این روز آب در خیمه های
سیدالشهداء (علیه السلام) نایاب شد.
هر لحظه تب عطش در خیمه ها افزون می شد، امام(ع) برادرش عباس
(ع)را به همراه عده ای شبانه حرکت داد. آنها با یک برنامه ی حساب شده،
صفوف دشمن را شکسته و مشکها را پر از آب کردند و به خیمه ها
برگشتند.
بودند دیو و دد همه سیراب و می مکید
خاتم ز قحط آب، سلیمان کربلا
از آب هم مضایقه کردند کوفیان
خوش داشتند حرمت مهمان کربلا...
ملاقات امام(علیه السلام) با عمرسعد:
حضرت فرمود:« ای پسر سعد! آیا با من مقاتله می کنی و از خدا هراسی
نداری؟» ابن سعد گفت:« اگر از این گروه جدا شوم، خانه ام را خراب و
اموالم را از من می گیرند و من بر حال افراد خانواده ام از خشم ابن زیاد
بیمناکم.» حضرت فرمود:« تو را چه می شود؟ خدا جان تو را به زودی در
بستر بگیرد و تو را در روز قیامت نیامرزد…گمان می کنی که به حکومت
ری و گرگان خواهی رسید؟ به خدا سوگند چنین نیست و به آرزویت
نخواهی رسید»
عبیدالله طی نامه ای عمر بن سعد را تهدید به عزل و برکناری کرده،
می گوید:« اگر از فرمان من سر باز زنی، مسئولیت لشکر را به شمر بن
ذی الجوشن واگذار خواهم کرد».
ابومخنف از زبیدی نقل کرده که میگفت: از عمروبن حجاج هنگامی که
نزدیک اصحاب امام (ع) شد شنیدم میگفت: ای کوفیان! از ابن زیاد و
جمع خود دست نکشید و در کشتن کسی که از دین بیرون رفته
امام حسین (ع) و با امام خود یزید مخالفت میکند تردید نکنید.
امام فرمود: ای عمروبن حجاج! آیا مردم را بر من میشورانی؟ آیا ما از
دین خدا بیرون رفتهایم و شما بر دین پایدار ماندهاید؟ هان! به خدا سوگند،
آنگاه که جانهای شما از بدنها مفارقت کنند و بر این اعمال خود بمیرید،
درخواهید یافت که کدام یک از ما از دین خدا بیرون رفته و چه کسی به
سوختن در آتش سزاوارتر است.
در پایان روز هشتم، حضرت سکینه (ع) فرزند اباعبدالله الحسین (ع)
میگوید مهتاب فضای خیمه امام را روشن کرده بود دیدم پدرم میان
جمعیت ایستاده و خطاب به یاران و همراهان میفرماید: ای مردم!
هر کدام از شما که میتواند بر تیزی شمشیر و ضربات نیزهها صبر کند،
با ما قیام نماید وگرنه از میان ما برود و خود را نجات دهد.
سخنان امام به پایان نرسیده بود که یاران همگی صدا زدند سوگند به
خدا چنین نخواهیم کرد،بلکه جان،مال،زن و فرزندان خود را فدای تو
خواهیم کرد.
دکتر حشمت الله قنبری در گفتگوی ویژه خبری:امام حسین(ع) برای چه
عمر بن سعد را در شب هشتم دعوت کرد؟ آیا می خواست پروتکل الحاقی
به قیامش بدهد؟ آیا می خواست عمر بن سعد را قانع کند تا برود با
نمایندگی حاکمیت طاغوت بنی امیه مفری برای برون رفت از این بن بست
پیدا کند؟تمام زوایای تاریخ کربلا را از زبان هر انسان معاندی که کتاب
نوشته می بینید که این مسائل نبوده است.
1-درباره گفتگوی امام حسین (ع) و عمر سعد
حضرت فرمود:« ای پسر سعد! آیا با من مقاتله می کنی و از خدا هراسی
نداری؟» ابن سعد گفت:« اگر از این گروه جدا شوم، خانه ام را خراب و
اموالم را از من می گیرند و من بر حال افراد خانواده ام از خشم ابن زیاد
بیمناکم.» حضرت فرمود:« تو را چه می شود؟ خدا جان تو را به زودی در
بستر بگیرد و تو را در روز قیامت نیامرزد...گمان می کنی که به حکومت ری
و گرگان خواهی رسید؟ به خدا سوگند چنین نیست و به آرزویت نخواهی
رسید.»
هدف از مذکره امام حسین(ع) با عمر سعد چه بود؟
بسم الله الرحمن الرحیم
در مقاتل نوشتهاند که عمربن سعد یک روز پس از امام حسین (ع) به کربلا
رسید و وقتی مستقر شد، امام پیکی به سوی او فرستاد که امشب بین
دو لشکر دیداری داشته باشیم.
هدف از این دیدار چه بود؟ آیا هدف دستیابی به یک توافق جامع بود که نه
سیخ بسوزد و نه کباب، و به اصطلاح امروزیها به وضعیت «برد- برد»
منتهی شود؟ در پاسخ به این مساله باید دید که از منظر چه کسی به
اهداف این گفتگو مینگریم: از منظر امام حسین (ع) یا از منظر عمر بن
سعد؟ از هر دو منظر میتوان هدف از این گفتگو را رسیدن به وضعیت
«برد-برد» دانست؛ اما با دو تلقی بسیار متفاوت از «بُردن».
بیتردید تلقی امام حسین (ع) از «بُرد»، تلقی قرآنی است همان
وضعیتی که خداوند متعال در سوره آلعمران، آیه ۱۸۶ آن را این گونه بیان
کرده است که: «وَإِنَّمَا تُوَفَّوْنَ أُجُورَکُمْ یَوْمَ الْقِیَامَهِ فَمَن زُحْزِحَ عَنِ النَّارِ
وَأُدْخِلَ الْجَنَّهَ فَقَدْ فَازَ » «ثمره کامل کار شما در روز قیامت داده میشود
(به تعبیر امروزی «برد» حقیقیِ شما در آخرت معلوم میشود) پس اگر
کسی از آتش رهایی یافت و به بهشت وارد شد، اوست که برنده است.»
مهمترین هدف امام حسین (ع) و بلکه تمام ائمه از حکومت و بلکه از هر
اقدام اجتماعی دیگر، این بوده که کسی به جهنم نرود و همگان به بهشت
وارد شوند؛ و لذا تنها مطلبی که در تمام کتب تاریخی معتبر[۱] از این دیدار
روایت شده این است که حضرت به عمرسعد پیشنهاد داد که دست از یزید
و یزیدیان بردارد و به امام حسین (ع) بپیوندد تا به سعادت و «برد» حقیقی
برسد؛ اما عمرسعد این پیشنهاد را نمیپذیرفت و بر موضع ناحق خود
اصرار میورزید.
در تلقیِ حسینی، مادام که هدایت دشمن از مسیر گفتگو ممکن باشد،
باید به این راه تمسک کرد، ولذا امام، نه فقط با عمر سعد، بلکه قبل از او با
حر، و بعد از آن در روز عاشورا با لشکر دشمن، از موضع عزت به سخن
گفتن پرداخت و کوشید وضعیت را به وضعیت «برد-بردِ» اخروی برساند،
یعنی کاری کند که هیچکس جهنمی نشود و همه راه بهشت را در پیش
گیرند تا همه برنده شوند. البته در این منطق، وقتی که گفتگو به نتیجه
نمیرسد و دشمن جز تسلیم امام و کوتاه آمدن وی از اهدافش، به چیزی
راضی نمیشود، امام فریاد برمیآورد که «به خدا قسم که همچون ذلیلان
دست بیعت نخواهم داد و همچون بردگان فرار را بر قرار ترجیح نمیدهم»
[۲] و حاضر میشود که جان خود و یارانش فدا شود و اهل بیتش به
اسارت روند، اما ذرهای تسلیم زورگویی زورگویان نشود.
اما در اردوگاه عمر سعد تحلیلی دنیوی از وضعیت «برد- برد» رواج دارد.
عمر سعد به کربلا نیامد که با امام بجنگد،بلکه به خیال خود آمد تا بین امام
و یزید آشتی دهد! از منظر عمر سعد، وضعیت «برد-برد» یعنی رسیدن به
وضعیت میانهای که هرکدام از طرفین تاحدودی از موضع اولیه خود عدول
کنند و در نهایت هرکدام بخشی از خواستههایی را که از ابتدا دنبالش
بودهاند رها کرده، و به بخشی از آن برسند؛ نه امام کشته شود و نه یزید
از حکومت کنار رود. و حاشا که حسین (ع) لحظهای چنین پنداری را به
ذهنش راه دهد. امام(علیه السلام)که در ابتدای حرکتش از مدینه فرمود:
«انا لله و انا الیه راجعون؛ بدانید که پرونده اسلام بسته خواهد شد اگر که
همچون یزیدی بر این امت حکومت کند»[۳] آیا حاضر خواهد بود که از
خواستهاش ذرهای عدول کند و به یک توافق جامع مرضی الطرفین
(برد- برد دنیوی) برسد؟ کسی که وقتی از مکه بیرون میآمد خطبه
شهادتطلبی میخواندکه:«قلاده مرگ به گردن بنیآدم به زیبایی گردنبند
بر گردن دختر جوان است… هر آن کس که آماده است جان خود را در راه
ما فدا کند و خود را آماده لقای پروردگارش کرده، بار رحیل بربندد که من
صبحگاه عازم هستم انشاءالله تعالی»[۴] آیا آمده که به توافق بینابین
برسد؟
تردیدی نیست که در این گفتگو عمر سعد دنبال چنین وضعیتی بود،
میخواست بین یزید و حسین (ع) آشتی برقرار کند و در دل این آشتی،
خودش هم چند صباحی به حکومت ری برسد؛ اما سیدالشهداء
(علیهالسلام) با تعبیر «هیهات منا الذله» خط بطلانی بر این پندار خام
کشید؛ و نشان داد که فقط دنیاپرستان یا کوتهبینانی که ماهیت یزید را
نمیشناسند ممکن است که درصدد برآیند که بین حسین و یزید آشتی
دهند. و حادثه عاشورا نشان داد که، در آخرین دقایقی که آشتیناپذیری
حسین (ع) و یزید بر همگان مسجل شود، چنین افرادی بر دو قسم بوده
و خواهند بود:
برخی از این افراد که از قدیم، اندک حریت و ادبی در وجودشان مشاهده
میشد، همچون حر، سرافکنده به دامان حسین (ع) برخواهند گشت و با
شرمساری تمام، از موضعی که تاکنون بر اثر کوتهبینیشان درپیش گرفته
بودند از عمق جان توبه خواهند کرد و به خاطر عمق خطای راهبردیای که
در تحلیل خود داشتند پیش از دیگران، جان خود را فدا خواهند کرد تا بلکه
توبهشان قبول شود (و البته امام (ع) علیرغم همه دردسرهایی که
کوتهبینی اینان برای امام و اهل بیتش پیش آورد، توبه صادقانهشان را
خواهد پذیرفت) و دسته دوم، که متاسفانه خیل عظیمی از این دنیاپرستان
و کوتهبینان را تشکیل میدهند، از آنجا که هدفشان از وضعیت «برد- برد»
این بود که دنیایشان به کام باشد، وقتی آشتی برقرار نشد، رودر روی
امام(علیه السلام) خواهند ایستاد؛ هرچند آینده نشان میدهد که نه تنها
به مطلوب خود (حکومت ری) نمیرسند، بلکه به خسران دنیا و آخرت مبتلا
خواهند شد.
به امید آنکه خداوند توفیق درک حقیقت عاشورایی را به همه ما عطا
فرماید.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته
[۱] . مانند تاریخ طبری، ج۵، ص۴۱۳؛ مقتل خوارزمی، ج۱، ص۲۴۵، الفتوح، ج۵، ص۹۲؛ جالب
اینجاست که همان زمانها پیروان عمر سعد چنین شایع کردند که مفاد این مذاکرات این بود
که امام حسین (ع) در این گفتگوها گفته که یکی از این سه کار را بکنم: «یا به جایی که
آمدهام برگردم، یا دست در دست یزید بگذارم و هرچه او فرماید! یا به یکی از مرزها که شما
بگویید بروم و همانند اهالی آنجا زندگی کنم!» و ابومخنف (از راویان معتبر واقعه کربلا) بعد
از این نقل قول، شواهد متعدد بر ساختگی و کذب بودن این نقل میآورد (تاریخ طبری، ج۵،
ص۴۱۳) و اگر شواهد تاریخی وی هم نبود، مشی حضرت در این ایام و خطبههای ایشان و
سخنان صریح ایشان در روز عاشورا همچون «ُ لَا وَ اللَّهِ لَا أُعْطِیکُمْ بِیَدِی إِعْطَاءَ الذَّلِیلِ وَ لَا أَفِرُّ
فِرَارَ الْعَبِید» (به خدا قسم که همچون ذلیلان دست بیعت نخواهم داد و همچون بردگان فرار
را بر قرار ترجیح نمیدهم) کاملا ساختگی بودن این نقل قولها را نشان میدهد.
[۲] . «لَا وَ اللَّهِ لَا أُعْطِیکُمْ بِیَدِی إِعْطَاءَ الذَّلِیلِ وَ لَا أَفِرُّ فِرَارَ الْعَبِید» (ارشاد مفید، ج۲،ص۹۰)
[۳] . «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ وَ عَلَى الْإِسْلَامِ السَّلَامُ إِذْ قَدْ بُلِیَتِ الْأُمَّهُ بِرَاعٍ مِثْلِ یَزِید»
(اللهوف فی قتلی الطفوف، ص۲۴)
[۴] . «خُطَّ الْمَوْتُ عَلَى وُلْدِ آدَمَ مَخَطَّ الْقِلَادَهِ عَلَى جِیدِ الْفَتَاهِ … مَنْ کَانَ بَاذِلًا فِینَا مُهْجَتَهُ وَ
مُوَطِّناً عَلَى لِقَاءِ اللَّهِ نَفْسَهُ فَلْیَرْحَلْ مَعَنَا فَإِنَّنِی رَاحِلٌ مُصْبِحاً إِنْ شَاءَ اللَّهُ تَعَالَى(اللهوف فی
قتلی الطفوف، ص۶۱)
سایت دکترحسین سو زنچی8/8/1393
۲- منع آب از امام حسین(ع)
در روز هفتم محرم آب به روی سپاه امام حسین(ع) بسته شد
و آرام آرام زمان به هرچه بیشتر نمایانگر شدن جلوههای
ایثارگری در صحرای کربلا نزدیک میشد.
در این روز آب را بر اهل سپاه سید الشهدا (ع) بستند، چه اینکه نامه
ابن زیاد بدین مضمون رسید که:
"نگذارید حتی یک قطره آب هم به آنها برسد"
بدین ترتیب "عمرو بن حجاج زبیدی" با تعداد بسیاری تیرانداز مامور منع
آب فرات شدند، که به هیچ وجه آبی به خیمهگاه پسر پیامبر(ص) برده
نشود.
منبع:
یک رهایافته از تشکیلات بهائیت گفت: بهائیها تاریخ تولد رهبرانشان را از
تاریخ شمسی به قمری تغییر داده و آن را به روز اول و دوم محرم تعریف
کرده و هر ساله در این ایام به رقص و جشن و پایکوبی مشغول میشوند.
فاطمه محبتی: یکی از اعضای رهایافته از تشکیلات بهائیت در نشست
خبری با اصحاب رسانه که در محل مرکز مدیریت حوزههای علمیه برادران
استان البرز برگزار شد،با بیان اینکه بهاییت دین نیست،بلکه یک فرقه است
بیان کرد:افراد تحت پوشش این فرقه از خود اختیار و ارادهای ندارند و تمام
فعالیتهای آنها تحت نظر تشکیلاتی است که ادعای آزادی تفکر و بیان
است.وی به اهداف این تشکیلات اشاره کرد و افزود:بهائیت فرقهای است
که هدف آن از بین بردن دین مبین اسلام است و این فرقه ضاله که از
طریق تشکیلات اسرائیل حمایت و پشتیبانی میشود، برای رسیدن به
اهداف پلید خود دست به هر کاری می زند.
محبتی بیان داشت: تقسیمبندی ایام سال و روز بدون قانون خاصی یکی
از حربههای آنان است، به گونهای که تاریخ تولد علی محمد باب و
حسین علی نوری را از تاریخ شمسی به قمری تغییر داده و آن را به روز
اول و دوم محرم تعریف کرده و هر ساله در این ایام به رقص و جشن و
پایکوبی مشغول میشوند.
وی با بیان اینکه اعضای فرقه بهائیت برای بیاهمیت جلوه دادن
عزاداری امام حسین(ع) از هیچ اقدامی دریغ نمیکنند، ابراز داشت:
تشکیلات بهاییت به دختران جوان این دستور را میدهند که با آرایش
زننده و پوشش غیر اسلامی وارد هیأتها و محافل عزاداری
امام حسین(ع) شوند تا با این اقدامات قداست مراسم حسینی را
از بین برده و هتک حرمت کنند.
این رهایافته از تشکیلات بهائیت یادآور شد: جریانات وابسته به این
تشکیلات در اغتشاشات سال 88 حضوری پر رنگ داشته و در روز
عاشورا به خیابانها آمده و به رقص و پایکوبی پرداخته و بعضی از
هیأتها را به آتش کشیده و از این رو تعدادی از این افراد توسط
ماموران نیروی امنیتی دستگیر شده و روانه زندان شدند که طبق
اعترافات افراد دستگیر شده این دستور از بیتالعدل گرفته شده بود.
وی به کلاسهای گلشن توحید با محوریت دروس اخلاقی اشاره کرد
و ادامه داد: تعالیم و آموزشهای این کلاس مبتنی بر پرستش بهاء
و ایجاد ترس و وحشت در صورت سرپیچی از آن است و سعی دارند
از سن سه سالگی و با ورود اجباری کودکان خانوادههای بهائی به
مهدکودکهای خاص این فرقه، این طرح را اجرا کرده و به هدف پلید
خود برسند.محبتی با بیان اینکه اعضای این تشکیلات با مطرح کردن
مطالبی مانند عدم آزادی بیان و تساوی حقوق زن و مرد سعی در
خدشه وارد کردن به اسلام دارند، اظهار داشت: افراد آموزش دیده برای
ایجاد تشویش اذهان عمومی وارد فضاهای مختلف فرهنگی، اجتماعی،
سیاسی و... میشوند تا به شیوه مدیریت شده مردم را جذب بهائیت
کنند.
وی افزود: تشکیلات در ابتدا برای جذب افرادی که از فرقه جدا شدهاند
با ترفند محبت و سازش وارد شده و با وعدههای دروغین سعی در
بازگرداندن فرد دارند، در صورت عدم بازگشت فرد به تشکیلات به آزار
و اذیت و تهدید او می پردازند.
این رهایافته از تشکیلات بهائیت به خشونت رفتاری و اخلاقی از سوی
خانواده و تشکیلات اشاره کرد و بیان داشت: زمانی که خانوادهام از
مسلمان شدنم مطلع شدند، مرا از ارث محروم کردند و برادرم به دستور
تشکیلات برای از بین بردنم اقدام به اسیدپاشی کرد، اما موفق به
انجام این عمل نشد و تنها به چشمانم آسیب وارد شد.
وی ادامه داد: از اعضای 9 نفره بیتالعدل چهار نفر ایرانی و پنج نفر
دیگر از کشورهای دیگری هستند که همگی مستقیم و غیرمستقیم
به دستگاهها و سرویسهای جاسوسی آمریکایی و اروپایی مرتبط
هستند.
محبتی در پایان بر فروپاشی این تشکیلات اشاره کرد و گفت: امروز
اسرائیل در مرز فروپاشی و نابودی است، قطعاً با متلاشی شدن
اسراییل این تشکیلات نابود خواهد شد، پس فرزندان بهائیت از فرصت
باقی مانده استفاده کرده و به آغوش اسلام حقیقی بازگردند تا بیش
از این دچار خسران دنیوی و اخروی نشوند.
زندگینامه یاران امام حسین(ع) : حبیب ابن مظاهر اسدی
حبیب فرزند مظاهر چهارده سال پیش از هجرت پیامبر اکرم (ص) در
خاندان بزرگ بنی اسد در یمن به دنیا آمد. سال نهم هجری با خانواده اش
به مدینه آمد و آن جا ساکن شد. در نوجوانی فقط مدتی از اوایل زندگی را
در زمان پیامبر (ص) گذراند و در این مدت کوتاه، به خاطر دوستی با یکی
از کودکان مدینه که او حسین بن علی بن ابیطالب (ع) بود، معروف بود.
روزي رسول خدا (صلي الله عليه و آله) از ميان جمعي از کودکان که
مشغول بازي بودند، يک نفر را مورد لطف و بوسه قرار دادند، هنگاميکه
اصحاب سبب را از ايشان پرسيدند؛ حضرت رسول (صلي الله عليه واله)
فرمودند: روزي ديدم اين کودک خاک زير قدم حسين عليه السلام را بر
ميداشت و بر سر و صورت خود مسح ميکرد و بدين جهت من او را
دوست ميدارم و جبرئيل مرا خبر داده که او از شهداي کربلاست.[2]
این دو نفر با یکدیگر حدود 10 تا 13 سال اختلاف سن داشتند اما حبیب
همیشه در مقابل این کودک بسیار فروتن بود. دوران جوانی و میانسالی
خود را در کنار امیرالمومنین علی علیه السلام با جنگ های صفین و
نهروان پشت سر گذاشت و همواره نامش در کنار یاران امام علی
(علیه السلام) رقم خورد. در دوران خلافت امیرالمومنین و با آغاز جنگ
جمل، همراه آن حضرت راهی بصره شد و پس از پایان جنگ، کوفه را برای
زندگی خود انتخاب کرد. پس از شهادت امام علی علیه السلام، در کنار
امام مجتبی (علیه السلام) و در سایه ی آن حضرت بود.
حبیب بن مظاهر،در این سال ها در کنار اهل بیت پیامبر غم ها و اندوه های
فراوان از دشمنان اهل بیت دید تا به سن پیری رسید.
ايشان از اشراف و چهرههاي سرشناس قبيله بني اسد و از اصحاب
رسول خدا صلي الله عليه و آله ميباشد که دوران حضرت را درک کرده
و همچنين از ياران امام علي عليه السلام به شمار ميآيد ؛ هنگامي که
حضرت در کوفه سکني گزيدند او هم به کوفه آمد و در تمام جنگها
خدمت مولي شمشير ميزده است و از اصحاب خاص و حاملان سرّ
حضرت علي عليه السلام بوده بطوريکه اخبار غيبي نيز از وي شنيده
شده است.[1]
او از جمله کساني است که وقتي متوجه شدند امام حسين
(عليه السلام) از مدينه خارج شده اند، نامه اي به ايشان نوشتند و از
حضرت دعوت کردند که به کوفه بيايند .
هنگامي که مسلم پيک امام عليه السلام وارد کوفه شد به خدمت او
رسيد و به ياري او شتافت . اما هنگامي که مسلم دستگير شد خود را
از دشمن مخفي داشت و شبانه به سمت کربلا راهي شد.[3]
حبيب در کربلا اقدامات بسياري انجام داد که از آن جمله ميتوان به اين
نکته اشاره کرد که وقتي کمي و قلت ياران امام حسين عليه السلام را
مشاهده کرد از ايشان درخواست نمود تا به قبيلهي بنياسد که نزديک
کربلا سکني داشتند رفته و نيروي کمکي با خود بياورد، وقتي به ميان
قبيله رفت 90 مرد جنگي را آماده پيوستن به سپاه ابي عبدالله
(عليه السلام) نمود؛ عمر بن سعد توسط 400 مرد در سپاه «ازرق»
جلوي آنها را ميگرفت به طوريکه مجبورشدند باز گردند و حبيب به ناچار
تنها به کربلا بازگشت.[4] اقدام ديگر وي اين بود که هنگامي که فهميد
حضرت زينب سلام الله عليها و ساير زنان درباره ياري کردن اصحاب و
پايداري آنان در ميدان رزم نگران هستند، تمام اصحاب را جمع کرد و نزد
بني هاشم برد و ندا داد: «اي حريم رسول خدا! اين شمشيرهاي جوانان
و جوانمردان شماست که به خلاف نخواهد رفت تا اين که گردن بدخواه
شما را بزند، اين نيزههاي پسران شماست، سوگند ياد کردهاند که تنها بر
سينه جدا شده از دعوتتان فرو روند»در اين هنگام زنان گريستند و گفتند:
اي پاکان! از دختران رسول الله و ناموس اميرمومنان حمايت کنيد.
در شب عاشورا نيز نقل شده که بسيار شاد بود و مزاح ميکرد، يکي از
ياران به او خرده گرفت: اي بردار! اين ساعت زمان شوخي نيست.»
حبيب در پاسخ گفت: «کجا از اينجا سزوارتر براي شادي خواهد بود؟ در
حاليکه تنها فاصله ما با حور العين، حمله اين قوم برماست که تا
شمشيرها را از نيام برکشند.»
روز عاشورا وقتي که به درخواست يکي از ياران، امام (عليه السلام)
قصد برگزاري نماز جماعت را داشتند، فردي از سپاه ابن سعد به نام
حصين بن تميم برآشفت و گفت: «پنداشتهاي که نماز از آل رسول قبول
نميشود ولي از تو – اي الاغ- پذيرفته ميشود؟
حصين بن تميم که تاب شنيدن يک سخن را نداشت به حبيب حملهور شد
و حبيب ضربهاي به صورت اسب وي وارد کرد و باعث شد که زمين بيفتد.
اطرافيان حصين براي نجات وي شتافتند؛ اما حبيب در حاليکه رجز
ميخواند 62 نفر از آنان را به هلاکت رساند، اما ناگهان فردي به نام
«بُدَيل بن صُريم» با شمشير ضربهاي به حبيب زد و فرد ديگري از همان
قبيله با نيزهاش ضربهاي به حبيب زد و باعث شد حبيب زمين بخورد،
هنگامي که خواست برخيزد «حصين بن تميم» با شمشير بر فرق او زد
و سر حبيب را از تن وي جدا ساخت.
نقل شده است که وقتي حبيب به شهادت رسيد انکساري در چهرهي
امام حسين (عليه السلام) ايجاد شد و حضرت فرمودند: «اي حبيب تو
انسان فاضلي بودي که هر شب يک ختم قرآن ميکردي.[5] و در جايي
ديگر آمده است که امام فرمودند: عندالله احتسب نفسي و حماة اصحابي.
«خودم و اصحابم را نزد خدا حساب ميکنم.»[6]
[1] . ابصار العين، ص101.
[2] .منتخب طريحي
[3] .ابصار العين، ص57.
[4] .متقل الحسين مقدم، ص254.
[5] . ينابيع الموده، ج3، ص72.
[6] . وقعة الطف، ص231.
سالروز شهادت محمد حسین فهمیده بسیجی 13 ساله
در جبهه جنوب سال 1359
زندگی نامه
وی فرزند محمد تقی است که در خانواده ای مذهبی د ریکی از روزهای
بهاری اردیبهشت 1346 ( مصادف با سوم محرم ) در شهر خون و قیام در
خانه ای محقر و کوچک درمحله پامنار قم چشم به جهان گشود.
دوران کودکی راهمراه سایرفرزندان خانواده و درکنار برادرش داوود که
وی نیز سه سال بعد از شهادت محمد حسین به فوز شهادت نایل آمد،
با صفا وصمیمیت ودر زیر سایه محبت و توجه پدر و مادری مهربان ،
سپری کرد . درسال 1352، به مدرسه رفت وکلاس اول تا چهارم ابتدایی
را با یک معلم روحانی طی کرد. سال پنجم ابتدایی واول و دوم راهنمایی
را به دلیل انتقال خانواده اش به کرج در دو مدرسه دراین شهر گذراند.
درهمین دوران بود که به واسطه حوادث انقلاب، روح وی نیز، مانند
میلیون ها جوان و نوجوان دیگر کشور، دچار تحولات عظیمی گردید.
شخصیت او با داشتن خانواده ای متدین ومذهبی و شرایط خاص شهر
مقدس قم و نیز زمینه مساعد روحی به گونه ای شکل گرفت که سرشار
از دین و فرهنگ غنی اسلام بود.
از عوامل مهم دیگر د رشکل گیری شخصیت او ، نوارها واعلامیه های
امام بود که قبل از انقلاب به دست او می رسید.
شهید فهمیده ، نوجوانی خوش برخورد، شجاع ، فعال ، کوشا بود که به
مطالعه علاقه زیادی داشت و با وجود این که به سن تکلیف نرسیده بود،
نماز می خواند و احترام خاصی برای والدینش قایل بود و هرگز به آن ها
بی احترامی نمی کرد. شیفته و عاشق امامقدس سره بود و با تمام وجود
سعی در اجرای فرامین امامقدس سره داشت . او می گفت :امام هر چه
اراده کند، همان را انجام خواهم داد و من تسلیم او هستم .
هنگام ورود اما مقدس سره به ایران به دلیل مصدوم بودن ، موفق به
زیارت امامقدس سره نگردید، اما پس از بهبودی دراولین فرصت به شهر
مقدس قم رفته و موفق به دیدار شد. شهید فهمیده ، یکی از هزاران
دانش آموز بسیجی کشور است که با نثار خون خود برطراوت و سرخی
خون شهدای انقلاب اسلامی و جنگ تحمیلی افزود. وی دوران کودکی و
نوجوانی خود را در حالی سپری کرد که هر روز آن همراه حادثه ای بود
که در شکل گیری شخصیت او موثر واقع می شد. او با سرمایه عظمیی
از فهم و درک انقلابی واسلامی به دنبال طوفان حوادث انقلاب، واردجنگ
شد و با وجود سن کم ، خود را به خونین شهر قهرمان رسانید و با اقدامی
آگاهانه و شجاعانه ، نام خود را در دفتر شهیدان زنده تاریخ ثبت کرد.این
دانش آموز رزمنده بسیجی، با ایمان و بینش عمیق واستوارخود در جنگ
با دشمن پیش قدم و با نیل به شهادت ، درس شجاعت ، فداکاری و
مقاومت را به همه بسیجیان و امت حزب الله آموخت، امام بزرگوارمان از
این نوجوان 13 ساله به عنوان رهبر یا د فرموده و بدین گونه نام و یاد او،
منشا حماسه های بزرگ شد و تحول عظیمی در شیوه های دفاع مقدس
و نبرد رزمندگان اسلام ایجاد کرد و راه پیروزی وسرافرازی را یکی پس از
دیگری، هموار ساخت . امروز شهید فهمیده به حق الگوی شایسته ای
برای دانش آموزان بسیجی و جوانان و نوجوانان کشور می باشد و
یاد آوری این حماسه می تواند یادآور دوران دفاع مقدس و ارزش های
والای آن زمان باشد[بسیج]
جنگ با زورگویان
دشمن ناجوانمردانه به خاک ایران حمله کرده بود. می خواست همه جا را
بگیرد. آنها به هیچ کس رحم نمی کردند. به هر جا می رسیدند خراب
می کردند. هر کس را می دیدند می کشتند. ارتش هنوز آماده نبود. هر
طور شده باید جلو آنها گرفته می شد. عده ای از جوانان شهرهای مرزی
مقابل آنها ایستادند و با آنها می جنگیدند؛ اما تعداد آنها خیلی کم بود. باید
نیروهای بیشتری از تمام ایران به آنجا می رفتند تا جلو آنها را بگیرند وگرنه
همه کس و همه چیز را نابود می کردند.
سربازان امام خمینی (رحمه الله علیه)
امام خمینی (رحمه الله) رهبر کشور ایران از جوانان خواست به جبهه بروند.
خیلی از جوانان به جبهه رفتند. محمدحسین فهمیده هم تصمیم گرفت به
جبهه برود. و به حرف رهبرش گوش کند؛ اما او را به جبهه نمی بردند.
او 13 سال بیشتر نداشت. او خودش را هر طور شده به جبهه و خط مقدم
رساند. خط مقدم نزدیک دشمن بود.
تصمیم مهم
یک روز تانک های زیادی به طرف ایران حرکت می کردند. محمدحسین به
نظرش رسید که تانک ها دارند همه را می کشند. او چند نارنجک با خودش
برداشت و به طرف تانک ها رفت. در هیچ جای دنیا با نارنجک به جنگ تانک
نمی روند؛ اما محمد حسین مجبور بود چون اسلحه بهتری نداشت. او باید
هر چه می توانست به تانک نزدیک شود. همین کار را هم کرد. تانک با
صدای وحشتناکی به چند قدمی او رسید. او با خودش فکر کرد اگر چند
نارنجک را با هم منفجر کند می تواند تانک را از کار بیندازد. او ضامن
نارنجک ها را کشید. گرد و خاک زیادی بلند شد. چند لحظه بعد تانک آتش
گرفت. محمد حسین دیگر دیده نمی شد. «محمد حسین فهمیده» به
آسمان پرکشید. بقیه تانک ها دیگر جلو نیامدند. کار محمدحسین فهمیده
همه جا پیچیده بود. او 13 ساله بود.
فهمیده در بیان رهبری
رهبر معظم انقلاب ، می فرمایند:
زنده نگه داشتن یاد حادثه شهادت دانش آموز بسیجی ، شهید فهمیده از
اصالت های دفاع مقدس می باشد .
مقام معظم رهبری د ردیدار با خانواده او در رابطه با فداکاری و شجاعت
او فرمودند:
بروز چنین حوادثی که از تربیت صحیح واصالت های خانوادگی است ،
صرفا درمحیط های اسلامی جلوه گری و نور افشانی می کند.
فهمیده از نگاه آوینی
سید شهیدان اهل قلم ، حاج مرتضی آوینی ، در قسمتی از برنامه پنجم
روایت فتح با نامشهری درآسمان شهادت محمد حسین فهمیده را این
گونه زیبا ترسیم می کند:
خرمشهر، از همان آغاز خونین شهر شده بود. خرمشهر، خونین شهر
شده بود. آیا طلعت را جز از منظر این آفاق می توا ن نگریست ؟ آنان
در غربت جنگیدند و با مظلومیت به شهادت رسیدند و پیکرهای شان زیر
تانک های شیطان تکه تکه شد و به آب و باد و خاک و آتش پیوست . اما...
راز خون آشکار شد. راز خون را جز شهدا در نمی یابند. گردش خون در
رگ های زندگی شیرین است . اما ریختن آن در پای محبوب ، شیرین تر.
... شایستگان آنانند که قلبشان را عشق تا آن جا انباشته است که ترس
از مرگ جایی برای ماندن ندارد. شایستگان جاودانانند. حکمرانان جزایر
سرسبز اقیانوس بی انتهای نور، که پرتوی از آن همه کهکشان آسمان
دوم را روشنی بخشیده است.
خبر شهادت حسین فهمیده
صدای جمهوری اسلامی ایران با قطع برنامه های خود اعلام می کند که
نو جوانی سیزده ساله با فداکاری زیر تانک عراقی رفته آن را منفجر کرده
و خود نیز به شهادت رسیده است . امام قدس سره در پیامی که به
مناسبت دومین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی صادر می کنند، جملات
معروف خود را پیرامون او می فرمایند:
رهبر ماآن طفل سیزده ساله ای است که با قلب کوچک خود که ارزشش
از صدها زبان و قلم بزرگ تر است، با نارنجک ، خود را زیر تانک دشمن
انداخت وآن را منهدم نمود و خود نیز شربت شهادت نوشید.
به این ترتیب و با این کلمات ، حسین و فداکاری و شجاعت او جاودانه شد.
بقایای پیکر شهید حسین فهمیده دربهشت زهرا، قطعه 24، ردیف 44،
شماره 11، به خاک سپرده می شود.
چه کسی فتوای قتل امام حسین را صادر کرد؟
"ابن حارث" معروف بود به شریح بن قاضی که اصلاً یمنی بود.
پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) را دیده بود و در زمان حضرت محمد(ص)
و ابوبکر منصبی نداشت و در زمان عمر به قضاوت کوفه منصوب شد ودر
زمانهای عثمان و علی (ع) و امام حسن(ع) و معاویه و یزید و عبدالملک و
حجاج و... بر منصب قضاوت بود و وقتی امام علی(علیه السلام) او را به
این منصب گماشت بر او شرط کرد که هیچ حکمی را اجرا نکند، مگر آنکه
آن را بر امام (علیه السلام) عرضه کند.
قضاوت میان حضرت علی(ع) و مرد نصرانی توسط قاضی شریح
نمونه دیگر داستان خلیفه عدالت گستر اسلام علی(ع) است. آن حضرت
روزی سپرگم شده خود را نزد مردی نصرانی یافت او را به نزد قاضی
شریح آورد و گفت: این سپر مال من است وآن را نزد این شخص یافتم که
آن را نه به ایشان فروخته ام ونه بخشیده ام. شریح از مرد نصرانی پرسید:
در مورد ادعای امیر المؤمنین چه پاسخی دارید؟ آن مرد گفت: این سپر از
من ودر ملک من است و امیر هم نزد من دروغگو نمی باشد، قاضی بسوی
علی (ع) نگاه کرد و از وی پرسید: ای امیر! آیا شاهدی هم داری؟
علی (ع) خندید و گفت: شریح به حق رسیده و من شاهدی ندارم.
و قاضی به نفع نصرانی فیصله خود را صادر نمود و آن مرد سپر را گرفت
ورفت و لی دوباره از راه برگشت وگفت: همانا من شهادت می دهم که
این فیصله و حکم پیغمبران است ؛ امیر المؤمنین من را به محاکمه نزد
قاضی خود می برد و او هم به ضرر امیر فیصله می کند. من به یگانگی
خدا و رسالت محمد (ص) شهادت می دهم. ای امیر المؤمنین! این سپر
مال شما است و زمانی که شما از جنگ صفین بر گشته بودید من به
دنبال لشکر شما می آمدم و این سپر را که از بالای یکی از شتر های
شما افتاده بود؛ من برداشتم. علی(ع) به ایشان گفت: این سپر حالا برای
شما باشد و آنرا به وی بخشید.
تذکر حضرت علی (ع) خطاب به قاضی شریح
از مهمترین قضایایى که در آن، رفتار و عملکرد شریح توسط امیرالمؤمنین
(علیه السلام)نکوهش شده تا جایى که امام با نوشتن نامه اى به او از کار
اشتباهش انتقاد نموده است،موضوع خرید خانه اى مجلل به قیمت 80
دینار در دوران تصدى مقام قضاوت بوده است که شرح آن، همراه با نامه
امام (علیه السلام) در کتاب «نهج البلاغه» آمده است « نامه 3 » .
به من خبر دادند که خانه ای به هشتاد دینار خریده ای، و سندی برای آن
نوشته ای، و گواهانی آن را امضا کرده اند. (شریح گفت: آری ای امیر
مومنان امام(ع) نگاه خشم آلودی به او کرد و فرمود:ای شریح! به زودی
کسی به سراغت می آید که به نوشته ات نگاه نمی کند، و از گواهانت
نمی پرسد، تا تو را از آن خانه بیرون کرده و تنها به قبر بسپارد. ای شریح!
اندیشه کن که آن خانه را با مال دیگران یا با پول حرام نخریده باشی، که
آنگاه خانه دنیا و آخرت را از دست داده ای. اما اگر هنگام خرید خانه، نزد
من آمده بودی، برای تو سندی مینوشتم که دیگر برای خرید آن به درهمی
یا بیشتر، رغبت نمی کردی و آن سند را چنین مینوشتم: هشدار از
بی اعتباری دنیای حرام این خانه ای است که بندهای خوارشده، و
مردهای آماده کوچ کردن، آن را خریده، خانهای از سرای غرور، که در
محله نابودشوندگان،و کوچه هلاک شدگان قرار دارد، این خانه به چهار
جهت منتهی می گردد.یک سوی آن به آفتها و بلاها، سوی دوم آن به
مصیبتها،وسوی سوم به هوا و هوسهای سست کننده،و سوی چهارم آن
به شیطان گمرا ه کننده ختم میشود، و در خانه به روی شیطان
گشوده است....
شریح و حادثه کربلا
اولین مداخله شریح در آغاز نهضت کربلا، مربوط به بیعت هفتاد تن از
بزرگان کوفه همچون: حبیببن مظاهر، محمدبن اشعث . ، مختار ثقفى،
عمربن سعد و . . . در حضور شریح و شاهد گرفتن وى بر هوادارى آل على
(علیه السلام) و دعوت از امام حسین (علیه السلام)براى سپردن حکومت
کوفه به او بود .ولى صرف نظر از پیمان شکنى بیشتر این بزرگان، خود
شریح نیز به محض ورود عبیدالله به کوفه در دارالاماره او حضور یافت و
بدون در نظر گرفتن تعهد بر وفادارى با آل على، به جرگه مخالفین آنها
پیوست و یکى از مشاورین درگاه عبیدالله گردید.و عبیدالله نیز که جهت
رسیدن به مقاصد خود به حمایت اشخاصى همچون شریح قاضى - که
در میان مردم مقدس مآب کوفه، از شخصیت ممتازى برخوردار بود - نیاز
داشت، از او استقبال کرد و او همان کارى که در برابر سوء استفاده هاى
«زیاد» و پسرش عبیدالله انجام داد، تا جایى که عبیدالله از کمترین سخن
او فتوایى ساخت « معروف است که وی به دستور عبیدالله زیاد، فتوا داد
که چون حسین بن علی(علیه السلام)بر خلیفه وقت خروج کرده،دفع او بر
مسلمانان واجب است.» و از آن براى بسیج مردم کوفه علیه حسین بن
على (علیه السلام) استفاده کرد بر اثر همین فتوی بود که مردم با امام
خود جنگیدند و شهیدش کردند و او که شاهد چنین سوء استفاده هایى
از گفته خود بود، مهر سکوت بر لب نهاد و به دلیل ترس، مصلحت جویى
و عافیت طلبى خود کوچکترین اعتراضى نکرد و به این وسیله کفه
ترازوی دشمن را در مقابل آل على(ع) سنگین تر نمود .
پس از قیام مختار
مختار پس از تسلط بر کوفه و آرام کردن اوضاع این شهر، شریح قاضى
را که به دنبال بروز فتنه در جهان اسلام، از منصب قضاى کوفه استعفا
کرده و خانه نشین شده بود، به کار قضاوت برگرداند . سپاهیان مختار
و به خصوص شیعیان او، با این کار مخالفت نموده و از مختار خواستند
که وى را عزل کند. شریح نیز پس از شنیدن این اعتراضات، خود را به
بیمارى زد، در نتیجه مختار نیز که تاب تحمل اعتراضات بسیار یاران خود
را نداشت، شریح را از کار برکنار نمود و پس از برقرارى خلافت عبدالملک
و تسلط او بر کوفه، شریح توسط این خلیفه مجددا به مسند قضاوت باز
گردانده شد و پس از به دست گرفتن امارت کوفه توسط حجاج، وى مقام
قضاى این شهر را تثبیت نمود و شریح علاوه بر اشتغال بر این امر،
از مشاوران حجاج نیز به شمار مى رفت . وی حدودا در سن 120 سالگی
فوت کرد.
ورود ابن سعد به کربلا
سردار اموی که خسرالدنیا و الاخره شد
پس از ورود به کربلا، او فردی را نزد امام(ع) فرستاد تا از حضرت(ع) علت
آمدنش به عراق را جویا شود. امام(علیه السلام) در پاسخ،به دعوت مردم
کوفه اشاره کرده، فرمود: «حالا اگر نمیخواهند بر میگردم.»
عمر بن سعد در حد فاصل زمانی سوم محرم تا نهم محرم، چندین بار با
امام(علیه السلام) ملاقات کرد و با حضرت(ع) سخنانی را رد و بدل کرد.
نقل شده که روزی امام(علیه السلام) شخصی را نزد پسر سعد فرستاد و
از وی خواست تا شبانه با او دیدار کند. شب هنگام، امام(ع) و ابن سعد
هریک با همراهی بیست سوار به محل ملاقات آمدند؛ حضرت(ع)، به جز
عباس(ع) و علی اکبر(ع)، از سایر یاران خواست که فاصله بگیرند.
ابنسعد نیز فرزندش حفص و غلامش را نگاه داشت و به دیگران دستور داد
تا عقب بروند.
در این دیدار امام(ع) به او فرمود: «عمر، وای بر تو؛ تو را چه میشود از
خدایی که بازگشت همه ما به سوی اوست نمیترسی که به جنگ من
آمدی؟ حال آن که میدانی که من کیستم.
از این خیال و اندیشه ی ناصواب در گذر و راهی که صلاح دین و دنیای تو
در آن است، اختیار کن و به نزد من آی و خود را از این ضلالت بیرون آور و
بدیندنیای غدّار فریبنده که او چون من و تو بسیار دیده، مغرور نشو و یقیق
بدان که سعادت و سلامت تو در آنچه که میگویم است.»
ابن سعد گفت: «راست گفتی؛ امّا از آن میترسم که چون به نزد تو آیم،
[عبیدالله] خانهام را خراب کند.»
امام(علیه السلام) فرمود: «من خانهای بهتر از آن، برای تو بنا میکنم.»
عمر گفت: «قطعه زمینی آباد و حاصلخیز دارم؛ میترسم که ابن زیاد آن را
از دستم بگیرد و فرزندانم را از منفعت آن محروم سازد.»
امام حسین(ع) فرمود: «من زمین بهتر از آن، در حجاز به تو میدهم.»
عمر ساکت شد و دیگر سخنی نگفت. امام(ع) چون چنین دید در حالی که
میفرمود: «خداوند تو را هلاک سازد و در روز قیامت نیامرزد؛ امید دارم که
به فضل خدا از گندم عراق نخوری» بازگشت.
عمر بن سعد گفت: «ای حسین(ع)! اگر گندم نباشد، جو هم میتوان
خورد» او این سخن را گفت و سپس به اردوگاه خود بازگشت.
نقل شده که در یکی از این دیدارها، امام(ع) ابراز تمایل کردند که در صورت
نخواستن ایشان از سوی مردم کوفه، حاضرند به حجاز برگردند. ابن سعد
پاسخ امام(ع) را برای عبیدالله نوشت و خواستار پذیرش این پیشنهاد و در
نتیجه پایان مسالمت آمیز این ماجرا شد. اما ابن زیاد با فتنه انگیزی و
توصیه شمر، که او را به از دست ندادن فرصت و کشتن امام(ع) تشویق
میکرد در نامهای به ابن سعد، بر انجام جنگ سفارش کرد و در آن تأکید
کرد که در صورت تمرد از این دستور، فرماندهی سپاه را به شمر بن
ذیالجوشن بسپارد.
نامه ابن زیاد توسط شمر به دست ابن سعد رسید. ابن سعد شمر را به
جهت برانگیختن ابنزیاد به جنگ و رد پیشنهاد مسالمت جویانه خود، به
شدت ملامت کرد با این حال گفت که خود متولی این امر(شهادت امام
(علیه السلام)خواهد شد.[20]
از دیگر جنایات پسر سعد در کربلا،بستن آب بر امام حسین(علیه السلام)و
اهل بیتش بود. در پی دستور ابن زیاد، عمر بن سعد، عمرو بن حجاج زبیدی
را احضار کرد و به او دستور داد تا به همراه پانصد نفر از سپاهیان کوفه از
رسیدن آب به خیام اهل بیت(ع) جلوگیری کند.
عمربن سعد کیست؟
عمربن سعد معروف به "ابن سعد" فرمانده سپاه عبیدالله بن زیاد در کربلا
در سال 61 هجری قمری و جزو منفورترین چهره های تاریخ. در بدخوئی و
شقاوت، زبانزد خاص و عام است.
پدرش سعدبن ابی وقاص، که از سرداران صدر اسلام بود. تاریخ تولد
عمر سعد، به درستی معلوم نیست. به نقل مورخین در زمان حیات پیامبر
اسلام و به قولی در دوران عمربن الخطاب به دنیا آمده است. در نوجوانی
همراه پدرش در فتح عراق شرکت کرد (در سال 17 هـ ق). او از کسانی
بود که در سال 37 هـ ق، در داستان حکمیت امام علی (ع) و معاویه،
علیه حجربن عدی صحابه امام علی (ع)، و یارانش، شهادت به فتنه گری
داد و این گواهی دستاویزی برای معاویه شد تا "حجر" و یارانش را در
«مرج عذراء» شهید کند.
در اواخر خلافت معاویه که «عبیدالله بن زیاد»حاکم بصره شد،عمربن سعد،
به خدمت او در آمد و وقتی یزید پسر معاویه خلیفه شد، کوفه را به قلمرو
حکومت عبیدالله اضافه کرد. زمانی که حسین بن علی (ع)، امام سوم
شیعیان، از بیعت با یزیدبن معاویه خودداری کرد و از مدینه به مکه مهاجرت
نمود عمر سعد، امیر مکه بود که وقتی استقبال حجاج از حسین بن علی
(علیه السلام)را دید، برای یزید نامه نوشت و او را از این قصه مطلع ساخت.
سال 60 هـ ق، نیز زمانی که مسلم بن عقیل نماینده امام حسین (ع) به
کوفه رفت تا از مردم آنجا برای حسین (ع) بیعت بگیرد، ابن سعد با بعضی
از اشراف کوفه، به یزید نامه نوشتند و توصیه هائی به او کردند. از این رو،
مسلم به دستور عبیدالله بن زیاد، از طرف یزید دستگیر شد و به جهت
خویشاوندی که با عمربن سعد داشت، او را وصی خود کرد، ولی این مرد
به او خیانت کرد و اسرار مسلم بن عقیل را فاش کرد.
در همین زمان، عبیدالله بن زیاد به کوفه آمد و عمربن سعد را به استانداری
(ری) منصوب کرد. ابن سعد با 4000 سپاهی، در بیرون کوفه آماده حرکت
به طرف ری بود که خبر حرکت امام حسین (ع)، به سوی کوفه رسید.
عبیدالله، از ابن سعد خواست تا قبل از رفتن به ری، حسین و یارانش را
سرکوب کند. ابن سعد ابتدا تردید کرد ولی متوجه شد که اگر قبول نکند،
حکومت ری از دست او خواهد رفت.
از این رو، جاذبه دنیا و ریاست او را گرفت و مأموریت جدید خود را قبول کرد
و با لشگر خود به طرف کربلا رفت. روز دوم یا سوم محرم سال 61 هـ ق در
کربلا، کسی را نزد حسین بن علی فرستاد و از حضرت خواست که یا با
"یزید بن معاویه" بیعت کند و یا به جنگ تن در دهد و زمانی که امتناع
امام حسین از بیعت با یزید را دید، برای اینکه نشان دهد که در جنگ با
امام (ع) راسخ است اولین تیر را به طرف حسین بن علی(علیه السلام)
ویارانش فرستاد و دستور داد تا آب را به روی آنها ببندند.
او پس از شهادت امام (ع) و یارانش، دستور داد که سپاهیانش بر بدن
آنها با اسب بتازند. روز 12 محرم بعد از دفن اجساد سپاهیانش، خاندان
حسین بن علی (علیه السلام) را به کوفه برد.
وقتی خدمت عبیدالله بن زیاد رفت، عبیدالله از او خواست تا نامه حکومت
ری را به او پس بدهد. عمر سعد که فهمید دیگر حکومت و استانداری ری
به او، وصال نمی دهد، خودش را چنین توصیف کرد: «هیچ کس بدتر از من
به خانه اش برنگشت، زیرا از امیری فاجر و ظالم اطاعت کردم و عدالت را
پایمال و خویشاوندی را قطع کردم.» بعد از واقعه کربلا، ابن سعد مدتی از
ترس کشته شدن به دست مردم، پنهان بود. در ایام قیام مختار به کوفه،
او فرار کرد ولی وقتی مردم کوفه دوباره بر ضد مختار خروج کردند به کوفه
برگشت و با مخالفان مختار، رهبری مردم را مدتی به عهده گرفت. اما چون
کوفیان شکست خوردند، ابن سعد مجددا از کوفه فرار کرد و به بصره
پناهنده شد. به دستور مختار، او را دستگیر کردند و نزد او آوردند.
سال 66 هـ ق، در مجلس مختار، ابن سعد به همراه پسرش به قتل رسید.
مختار، سر او را برای محمدبن حنفیه، برادر امام حسین (ع) فرستاد
(و بدین ترتیب، از روزگار حذف شده و به درک واصل شد).
درباره فلسفه گریه و اشک برای ائمه معصومین(علیهم السلام)بویژه برای
امام حسین(علیه السلام) و یارانش در واقعه کربلا، دلایل و مطالب زیادی
نقل و منتشر شده اما بیانات رهبر معظم انقلاب دراین باره،بسیار روشنگر،
روان و گویاست.
ایشان در سخنانی در این باره به سوال"چرا ماتم و اشک؟"پاسخروشنی
داده اند و "جنبه نمادین و حقیقی عزاداری" برای حضرت اباعبدالله(ع) را
تشریح کرده اند.
رهبر انقلاب این سخنان را به مناسبت سالروز قیام نوزدهم دیماه در
سال ۸۶ و در دیدار اقشار مختلف مردم قم بیان کرده اند:
"میگویند چرا ماتم و گریه و اشک را در بین مردم رواج میدهید؟
این ماتم و اشک براى ماتم و اشک نیست، براى ارزشهاست.
آنچه پشت سر این عزاداریها،بر سر و سینه زدنها، اشک ریختنها وجود دارد،
عزیزترین چیزهائى است که در گنجینه ى بشریت ممکن است وجود داشته
باشد؛او همان ارزشهاى معنوىِ الهى است. اینها را میخواهند نگه دارند که
حسین بن على(علیه السلام) مظهر این ارزشها بود. یادِ آنهاست؛
زنده نگه داشتن آنهاست.
و ملت اسلام اگر نام حسین را و یاد حسین را زنده نگه بدارد و آن را الگو
قرار بدهد براى خود، از همه ى موانع و مشکلات عبور خواهد کرد. لذاست
که ما در انقلاب اسلامى، در نظام جمهورى اسلامى از صدر تا ذیل، همه -
مردم، مسئولین، بزرگان، شخص امام بزرگوار ما - بر روى مسئله ى امام
حسین(علیه السلام) و مسئله ى عاشورا و همین عزاداریهاى مردمى،
تکیه کردند و جا دارد. این عزاداریها جنبه ى نمادین دارد، جنبهى حقیقى
هم دارد؛ دلها را نزدیک میکند، معارف را روشن میکند."
رهبر معظم انقلاب در بخش دیگری از سخنان خود بار دیگر بر موضوع
"بصیرت" تاکید و خاطرنشان می کند: جنبه ى عاطفى آن(عزاداری ها)
هم تأثیرگذارِ بر روى عواطف و احساسات همه ى مردم است. جنبه ى
عمقى و معنوى آن، صاحبان فکر و بصیرت را آگاه میکند؛ روشن میکند.
بنده بارها در طول این سالها این جمله ى امیرالمؤمنین (علیهالصّلاة
والسّلام) را عرض کرده ام که فرمود: «ألا لا یحمل هذا العلم إلّا أهل
البصر والصّبر»؛ این پرچم - پرچم انسانیت، اسلام، توحید - را آن کسانى
که داراى این دو خصوصیتند، میتوانند بر دست بگیرند و بلند نگه دارند؛
«البصر والصّبر»؛ بصیرت و استقامت. امام حسین (علیهالسّلام) مظهر
بصیرت و استقامت است."
(صیدا شاخه ای از قبیله اسد بوده است)، در بنی اسد مردی شریف، و دلیر و مخلص در
آنگاه كه بزرگان شیعه در كوفه از امام حسین علیه السلام براى آمدن به آن شهر دعوت
پس از ورود مسلم به كوفه و استقبالى كه از وى شد، نامه اى را توسط قیس براى امام
هنگامى كه امام حسین(علیه السلام) به منزلگاه « حاجر» در منطقه « بطن الرمه» رسید،
ابن زیاد پرسید: كیستى؟ گفت: از شیعیان على(علیه السلام) و فرزند او. پرسید: چرا نامه را
قیس گفت: نام آنان را به تو نخواهم. گفت، ولى ناسزاى بر حسین و برادرش را مى پذیرم.
ابن زیاد پس از آگاهى بر این جریان فرمان داد او را از بالاى قصر به زیر انداختند، چنان كه
عبدالملك بن عمیر بجلى سر او را از تن جدا نمود. چون مورد اعتراض قرار گرفت، گفت:
خبر شهادت قیس در منزلگاه « عذیب الهجانات» به امام حسین(علیه السلام) رسید. با شنیدن
پروردگارا بهشت را جایگاه ما و آنها كن و ما و آنها را در قرار رحمت خویش و ذخایر
گفتوگوى قیس با ابن زیاد و كیفیت شهادت او را برخى به عبداللَّه بن یقطر نسبت داده اند.
ولى صاحب ناسخ به این نكته توجه كرده بر این باور است كه امام(علیه السلام) دو بار،
دوم محرم : ورود امام حسین (ع) به کربلا
بدانکه در روز ورود آن حضرت به کربلا خلاف است واصح اقوال آنست که
ورود آن جناب به کربلا در روز دوم محرم الحرام سال شصت و یکم هجرت
بوده و چون به آن زمین رسید پرسید که این زمین چه نام دارد؟ عرض
کردند کربلا مینامندش، چون حضرت نام کربلا شنید گفت:
اّلّلهُمَّ اِنّ اَعُوذُبِکَ مِنَ الْکَرْبِ وَالْبَلآءِ
پس فرمود: که این موضوع کرب و بلا و محل محنت و عنا است فرود آئید
که اینجا منزل و محل خیام ما است، و این زمین جای ریختن خون ما است.
و در این مکان واقع خواهد شد قبرهای ما، جدم رسول خدا (صلی الله
علیه و آله و سلم) به اینها پس در آنجا فرود آمدند. و جز نیز با اصحابش در
طرف دیگر نزول کردند و چون روز دیگر شد عمر بن سعد (ملعون) با چهار
هزار مرد سوار به کربلا رسید و در برابر لشکر آن امام مظلوم فرود آمدند.
ابوالفرج نقل کرده: پیش از آنکه ابن زیاد عمر سعد را به کربلا روانه کند او
را ایالت ری داده و والی ری نموده بود چون خبر به ابن زیاد رسید که امام
حسین (علیه السلام) به عراق تشریف آورده پیکی به جانب عمر بن سعد
فرستاد که اولا برو به جنگ حسین و او را بکش و از پس آن به جانب ری
سفر کن. عمر سعد به نزد ابن زیاد آمده گفت ای امیر از این مطلب عفو
نما گفت ترا معفو میدارم و ایالت ری از تو باز میگیرم عمر سعد مردد
شد مابین جنگ با امام حسین علیه السلام و دست برداشتن از ملک ری
لاجرم گفت مرا یک شب مهلت ده تا در کار خویش تاملی کنم پس شب
را مهلت گرفته و در امر خود فکر نمود، آخرالامر شقاوت بر او غالب گشته
جنگ سیدالشهداء علیه السلام را به تمنای ملک ری اختیار کرد، روز دیگر
به نزد ابن زیاد رفت و قتل امام علیه السلام را بر عهده گرفت پس ابن زیاد
با لشکر عظیم او را به جنگ حضرت امام حسین علیه السلام روانه کرد.
سبط ابن الجوزی نیز فریب به همین مضمون را نقل کرده، پس از آن محمد
بن سیرین نقل کرده که میگفت: معجزهای از امیرالمومنین (علیه السلام)
در این باب ظاهر شد، چه آن حضرت گاهی که عمر سعد را در ایام
جوانیش ملاقات می کرد به او فرموده بود: وای بر تو یابن سعد چگونه
خواهی بود در روزی که مردد شوی مابین جنت و نار و تو اختیار جهنم کنی
و بالجمله چون عمر سعد وارد کربلا شد عروه بن قیس احمسی را طلبید و
خواست که او را به رسالت به خدمت حضرت بفرستد و از آن جناب بپرسد
که برای چه به اینجا آمدهای و چه اراده داری، چون عروه از کسانی بود که
نامه برای آن حضرت نوشته بود حیا میکرد به سوی آن حضرت برود و
چون سخن گوید، گفت مرا معفو دار و این رسالت را به دیگری واگذار، پس
ابن سعد بهر یک از رؤسای لشکر که می گفت باین علت ابا میکردند زیرا
که اکثر آنها از کسانی بودند که نامه برای آن جناب نوشته بودند و حضرت
را به عراق طلبیده بودند پس کثیر بن عبدالله که ملعونی شجاع و بیباک
و بیحیائی فتاک بود برخاست و گفت که من برای این رسالت حاضرم و
اگر خواهی ناگهانی او را بهقتل در آورم عمر سعد گفت این را نمیخواهم
ولیکن برو به نزد او و بپرس که برای چه باین دیار آمده. پس آن لعین متوجه
لشکرگاه آن حضرت شد. ابوثمامه صائدی را چون نظر بر آن پلید افتاد به
حضرت عرض کرد که این مرد که به سوی شما میآید بدترین اهل زمین و
خونریزترین مردم است این بگفت و به سوی کثیر شتافت و گفت اگر به نزد
حسین علیه السلام خواهی شد شمشیر خود را بگذار و طریق خدمت
حضرت را پیش دار گفت لاوالله هرگز شمشیر خویش را فرو نگذارم همانا
من رسولم اگر گوش فرا دارید ابلاغ رسالت کنم ورنه طریق مراجعت
گیرم. ابوثمامه گفت پس قبضه شمشیر ترا نگه می دارم تا آنکه رسالت
خود را بیان کنی و برگردی گفت به خدا قسم نخواهم گذاشت که دست
بر شمشیرم گذاری گفت به من بگو آنچه داری تا به حضرت عرض کنم و
من نمیگذارم که چون تو مرد فاجر و فتاکی با این حال به خدمت آن سرور
روی، پس لختی با هم بد گفتند و آن خبیث به سوی عمر سعد برگشت و
حکایت حال را نقل کرد، عمر قره بن قیس حنظلی را برای رسالت روانه
کرد. چون قره نزدیک شد حضرت با اصحاب خود فرمود که این مرد را
میشناسید؟ حبیب من مظاهر عرض کرد بله مردیست از قبیله حنظله و
با ما خویش است و مردی است موسوم به حسن رای و من گمان
نمیکردم که او داخل لشکر عمر سعد شود. پس آن مرد آمد به خدمت
آن حضرت و سلام کرد و تبلیغ رسالت خود نمود، حضرت در جواب فرمود
که آمدن من بدینجا برای آنست که اهل دیار شما نامههای بسیار به من
نوشتند و به مبالغه بسیار مرا طلبیدند، پس اگر از آمدن من کراهت دارید
برمیگردم و میروم پس حبیب رو کرد به قره و گفت وای بر تو ای قره از
این امام به حق روی میگردانی و به سوی ظالمان میروی بیا یاری کن
این امام را که به برکت پدران او هدایت یافتهای، آن بیسعادت گفت پیام
ابن سعد را ببرم و بعد از آن با خود فکر میکنم تا ببینم چه صلاح است.
پس برگشت به سوی پسر سعد و جواب امام را نقل کرد، عمر گفت
امیدوارم که خدا مرا از محاربه و مقاتله با او نجات دهد. پس نامهای به
ابن زیاد نوشت و حقیقت حال را در آن درج کرده برای ابن زیاد فرستاد.
حسان بن فائد عبسی گفت که من در نزد پسر زیاد حاضر بودم که این
نامه بدو رسید چون نامه را باز کرد و خواند گفت:
یِرجُوُ النَّجاتَ وَلاتَ حینَ مَناصٍ
الانَ اِذْ عُلّقَتْ مُخالِبُنابِه
یعنی الحال که چنگالهای ما بر حسین بند شده در صدد نجات خود برآمده
و حال آنکه ملجاء و مناصی از برای رهائی او نیست. پس در جواب عمر
نوشت که نامه تو رسید به مضمون آن رسیدم، پس الحال بر حسین عرض
کن که او و جمیع اصحابش برای یزید بیعت کنند تا من هم ببینم رای خود
را در باب او بر چه قرار خواهد گرفت والسلام. پس چون جواب نامه به عمر
رسید آنچه عبیدالله نوشته بود به حضرت عرض نکرد. زیرا که میدانست
آن حضرت به بیعت یزید راضی نخواهد شد. ابن زیاد پس از این نامه نامه
دیگری نوشت برای عمر سعد که یابن سعد حایل شو میا حسین و اصحاب
او و میان آب فرات و کار را برایشان تنگ کن و مگذار که یک قطره آب
بچشند چنانکه حائل شدند میان عثمان بنعفان تقی زکی و آب در روزی که
او را محصور کردند. پس چون این نامه به پسر سعد رسید همان وقت
عمر بن حجاج را با پانصد سوار بر شریعه موکل گردانید و آن حضرت را از
آب منع کردند، و این واقعه سه روز قبل از شهادت آن حضرت واقع شد
و از آن روزی که عمر سعد به کربلا رسید پیوسته ابن زیاد لشکر برای او
روانه میکرد، تا آنکه به روایت سید تا ششم محرم بیست هزار سوار نزد
آن ملعون جمع شد. و موافق بعضی از روایات پیوسته لشکر آمد تا به
تدریج سی هزار سوار نزد عمر جمع شد، و ابن زیاد برای پسر سعد نوشت
که عذری از برای تو نگذاشتم در باب لشکر باید مردانه باشی و آنچه واقع
میشود در هر صبح و شام مرا خبر دهی.
پس چون حضرت آمدن لشکر را برای مقاتله با او دید به سوی ابن سعد
پیامی فرستاد که من با تو مطلبی دارم و میخواهم ترا ببینم، پس
شبانگاه یکدیگر را ملاقات نموده و گفتگوی بسیار با هم نمودند پس عمر
به سوی لشکر خویش برگشت و نامه به عبیدالله بن زیاد نوشت که ای
امیر خداوند آتش برافروخته نزاع ما را با حسین خاموش کرد و امر امت
را اصلاح فرمود، اینک حسین (علیه السلام) با من عهد کرده که برگردد به
سوی مکانی که آمده یا برود در یکی از سرحدات منزل کند و حکم او مثل
یکی از سایر مسلمانان باشد در خیر و شر یا آنکه برود در نزد امیر یزید
دست خود را در دست او نهد تا او هر چه خواهد بکند. و البته در این مطلب
رضایت تو و صلاحیت امت است.
مؤلف گوید: اهل سیر و تواریخ از عقبه بن سمعان غلام رباب زوجه امام
حسین (علیه السلام) نقل کردهاند که گفت من با امام حسین
(علیه السلام) بودم از مدینه تا مکه و از مکه تا عراق واز او مفارقت نکردم
تا وقتی که به درجه شهادت رسید، و هر فرمایشی که در هر جا فرمود
اگرچه یک کلمه باشد خواه در مدینه یا در مکه یا در عراق یا روز شهادتش
تمام را حاضر بودم و شنیدم این کلمه را که مردم میگویند آن حضرت
فرمود دست خود را در دست یزید بن معاویه گذارد، نفرمود.
فقیر گوید: پس ظاهر آنست که این کلمه را عمر سعد از پیش خود در نامه
درج کرده تا شاید اصلاح شود و کار به مقاتله نرسد چه آنکه عمر سعد از
ابتداء جنگ با آن حضرت
را کراهت داشت و مایل نبود.
و بالجمله چون نامه به عبیدالله رسید و خواند گفت این نامه شخص ناصح
مهربانی است با قوم خود و باید قبول کرد. شمر ملعون برخاست و گفت
ای امیر آیا این مطلب را از حسین قبول میکنی؟ به خدا سوگند که اگر او
خود را به دست تو ندهد و در پی کار خود رود، امر او قوت خواهد گرفت و
ترا ضعف فرو خواهد گرفت اگر خلاف کند دفع او را دیگر نتوانی کرد، لکن
الحال به جنگ تو گرفتار است و آنچه رایت در باب او قرار گیرد از پیش
میرود. پس امر کن که در مقام اطاعت و حکم تو برآید پس آنچه خواهی
از عقوبت یا عفو در این باب به عمر بن سعد با تو آن را روانه می کنم و باید
ابن سعد آن را بر حسین و اصحابش عرض نماید اگر قبول اطاعت من
نمودند، ایشان را سالماً به نزد من بفرستد و اگر نه با ایشان کارزار کند و
اگر پسر سعد از کارزار با حسین اباء نماید تو امیر لشکر میباش و گردن
عمر را بزن و سرش را برای من روانه کن.
پس نامه نوشته به این مضمون:
ای پسر سعد من ترا نفرستادم که با حسین رفق و مدارا کنی و در جنگ با
او مسامحه و مماطله نمائی و نگفتمسلامت و بقای او را متمنی و مترجی
باشی و نخواستم گناه او را عذرخواه گردی و ازبرای او به نزد من شفاعت
کنی، نگران باش اگر حسین و اصحاب او در مقام اطاعت و انقیاد حکم من
میباشند پس ایشان را به سلامت برای من روانه نما؛ و اگر اباء وامتناع
نمایند با لشکر خود ایشان را احاطه کن و با ایشان مقاتلت نما تا کشته
شوند و آنها را مثله کن همانا ایشان مستحق این امر میباشند و چون
حسین کشته شد سینه و پشت او را پایمال ستوران کن چه او سرکش و
ستمکار است و من دانستهام که سم ستوران مردگان را زیان نکند چون
بر زبان رفته است که اگر او را کشم اسب بر کشته او برانم این حکم باید
انفاذ شود. پس اگر به تمام آنچه امرت کنم اقدام نمودی جزای شنونده و
پذیرنده به تو میدهم و اگر نه از عطا محرومی و از امارات لشکر معزول
و شمر بر آنها امیر است و منصوب والسلام. آن نامه را به شمر داد و به
کربلا روانه نمود.
برگرفته از کتاب منتهی الامال، تألیف حاج شیخ عباس قمی
به مناسبت اعتراض و افشاگری حضرت امام خمینی (ره) در 4 آبان سال
1343 علیه پذیرش ننگین کاپیتولاسیون توسط رژیم وابسته و دیکتاتور
محمدرضا پهلوی
مطابق این قانون، اگر مأمور سیاسی یک کشور در کشور دیگر حضور یابد،
از مصونیت سیاسی و قضایی برخوردار است و محل اقامتش نیز مورد
حفاظت و حراست قرار می گیرد و حتی اگر مرتکب جرمی شود،
نمی توان او را بازداشت کرد...
واژه کاپیتولاسیون درمفهوم عامه حقوقی به معنای نظام قضاوت کنسولی
کنسولی و برخی از امتیازات و تضمینات و مصونیت های قضایی است وبه
قراردادهایی اطلاق می شود که بر اساس آن اتباع یک دولت در قلمرو
دولت دیگر مشمول قوانین کشور خود می شوند و قوانین مذکور توسط
کنسول آن دولت در محل اجرا می شود. به موجب توافق نامه بین المللی
وین، اگر مأمور سیاسی یک کشور در کشور دیگر حضور یابد، از مصونیت
سیاسی و قضایی برخوردار است و محل اقامتش نیز مورد حفاظت و
حراست قرار می گیرد و حتی اگر مرتکب جرمی شود، نمی توان او را
بازداشت کرد.
در تاریخ معاصر ایران کاپیتولاسیون مسئله ای بسیار مهم است و بیگانگان
سعی داشتند تا از این طریق کارگزاران خود را در منصب های اداری تحمیل
کنند و با دخالت در تصمیم گیری های دولت، آزادانه به پیشبرد نقشه ها و
برنامه های خود بپردازند.
در تیرماه سال ۱۳۴۳ محمدرضا شاه پهلوی در سفری که به آمریکا داشت،
با استقبال گرم مقامات دولتی و رجال سیاسی آمریکا مواجه شد و در
جریان این سفر یکی از مسائلی که مورد بحث قرار گرفت، این بود که
آمریکا اعطای کمک های نظامی را به مصونیت قضایی نظامیان کشورش
مشروط کرد و سپس حکومت پهلوی را واداشت تا دامنه این مصونیت
سیاسی را به همه نظامیان و غیر نظامیان آمریکایی و خانواده آنان تسری
دهد.
به دنبال آن، در ۳ مرداد ۱۳۴۳مجلس سنا جلسه فوق العاده ای تشکیل داد
تا چند لایحه بررسی شود که یکی از آنها لایحه کاپیتولاسیون بود و این
لایحه در سایه غفلت و جهالت و سرسپردگی نمایندگان مجلس به تصویب
رسید.
رژیم ستم شاهی که از نفرت و بیزاری مردم ایران از آمریکا و تبعات وخیم
این مصوبه آگاه بود، تحت تدابیر مختلف و با سانسور رسانه ای شدید
سعی داشت تا مردم و علما از این اقدام مجلس و جزئیات آن اطلاع پیدا
نکنند، اما پس از تصویب کاپیتولاسیون، نشریه داخلی مجلس که منعکس
کننده تمامی گفتگوها و مباحثات نمایندگان و اخبار بود، به دست امام
خمینی(ره) رسید. ایشان پس از مطالعه نشریه از گستاخی آمریکا و
خیانت آشکار آنان به مردم ایران به شدت خشمگین و نگران شدند و
تصمیم گرفتند به مخالفت با این مصوبه قیام کنند.
امام خمینی(ره) در ابتدا به منظور آگاه ساختن علما و روحانیون شهرها
و دعوت از مردم جهت قیامی همه جانبه، پیک هایی را به مناطق مختلف
ارسال کردند و خودشان نیز با علمای قم به گفتگو نشستند.
به تدریج تعداد کثیری از مردم به سمت منزل امام خمینی(ره) حرکت کردند
تا در سخنرانی امام حضور یابند. رژیم که از افشاگری و واکنش امام
خمینی(ره) در هراس بود، نماینده ای را به شهر قم اعزام کرده بود تا با
امام دیدار کند و پیامی را به ایشان برساند. آن شخص نتوانست با امام
گفتگو کند ولی در دیدار با حاج آقا مصطفی خمینی به ایشان گفت که این
پیام را به پدرشان برساند: «…آمریکا به منظور کسب وجهه در میان مردم
ایران با تمام قدرت فعالیت مى کند و پول مى ریزد و از نظر قدرت در
موقعیتى است که هرگونه حمله به آن به مراتب خطرناکتر از حمله به
شخص اول مملکت است! آیت الله خمینى اگر این روزها بنا دارند نطقى
ایراد کنند باید خیلى مواظب باشند که به دولت امریکا برخوردى نداشته
باشد که خیلى خطرناک است و با عکس العمل تند و شدید آنان مواجه
خواهد شد. دیگر هرچه بگویند- حتى حمله به شخص شاه- چندان مهم
نیست!»
امام خمینی(ره) با قاطعیت و بدون اندک توجهی به تهدیدات مکرر رژیم،
در ۴ آبان ۱۳۴۳ سخنرانی خود را در جمع پرشور مردم با آیه استرجاع
(بقره/۱۵۶) که بیانگر عمق فاجعه بود، آغاز کرد که با گریه شدید حضار
همراه بود. امام در این سخنرانی با اعلام عزای عمومی، رژیم و آمریکا را
مورد شدید انتقادات قرار داد. ایشان در بخشی از سخنان خود چنین
فرموده اند: «… عزت ما پایکوب شد، عظمت ایران از بین رفت، عظمت
ارتش ایران را پایکوب کردند. دولت با کمال وقاحت از این امر ننگین
طرفداری کرد. نظامیان امریکائی، مستشاران نظامی امریکایی به شما
چه نفعی دارند آقا اگر این مملکت اشغال امریکاست پس چرا اینقدر
عربده می کشید، پس چرا اینقدر دم از ترقی می زنید اگر این مستشاران
نوکر شما هستند پس چرا از ارباب ها بالاترشان می کنید پس چرا از شاه
بالاترشان می کنید اگر نوکرند مثل سایر نوکرها با آنها عمل کنید،اگر کارمند
شما هستندمثل سایر ملل که با کارمندانشان عمل می کنند شما هم عمل
کنید…»
امام خمینی(ره) به سخنرانی اکتفا نکردند و در همان روز اعلامیه ای از
ایشان در تیراژ گسترده منتشر و توسط نیروهای انقلابی پخش گردید.
در بخش هایی از این اعلامیه که آیه نفی سبیل (نساء/۱۴۱) در ابتدای آن
ذکر شده بود، این چنین آمده است: «آیا ملت ایران می داند در این روزها
در مجلس چه گذشت؟ می داند بدون اطلاع ملت و به طور قاچاق چه
جنایتی واقع شد؟ می داند مجلس به پیشنهاد دولت، سند بردگی ملت
ایران را امضا کرد، اقرار به مستعمره بودن ایران نمود، سند وحشی بودن
ملت مسلمان را به آمریکا داد، قلم سیاه کشید بر جمیع مفاخر اسلامی و
ملی ما، قلم سرخ کشید بر تمام لاف و گزاف های چندین ساله سران قوم،
ایران را از عقب افتاده ترین ممالک دنیا پست تر کرد. اکنون مستشاران
نظامی و غیر نظامی امریکا با جمیع خانواده و مستخدمین آنها آزادند هر
جنایتی بکنند، هر خیانتی بکنند، پلیس ایران حق بازداشت آنها را ندارد.
دادگاه های ایران حق رسیدگی ندارند، چرا برای آنکه آمریکا مملکت دلار
است و دولت ایران محتاج به دلار به حسب این رأی ننگین،اگر یک مستشار
آمریکائی یا یک خادم مستشار آمریکائی به یکی از مراجع تقلید ایران، به
یکی از افراد محترم ملت، به یکی از صاحب منصبان عالی رتبه ایران هر
جسارتی بکند، هر خیانتی بنماید، پلیس حق بازداشت او را ندارد، محاکم
ایران حق رسیدگی ندارد ولی اگر به یک سگ آنها تعرضی بشود، پلیس
باید دخالت کند،دادگاه باید رسیدگی نماید.آمریکاست که به مجلس و دولت
ایران فشار می آورد که چنین تصویب نامه مفتضحی را که تمام مفاخر
اسلامی و ملی ما را پایمال می کند تصویب و اجرا کنند، آمریکاست که با
ملت اسلام معامله وحشیگری و بدتر از آن می نماید. بر تمام اقشار است
که با طرح ننگین احیای کاپیتولاسیون مخالفت کنند…»
رژیم که در فکر مقابله با اقدامات و روشنگری های امام بود، تصمیم به
تبعید ایشان گرفت و ایشان را ابتدا به تهران منتقل و بلافاصله با هواپیما به
ترکیه تبعید نمودند. عصر همان روز نیز حاج آقا مصطفی خمینی را دستگیر
و به زندان قزل حصار انتقال دادند.
با انتشار خبر دستگیری امام خمینی(ره)، مردم به خروش آمده و تظاهرات
گسترده ای را در سراسر کشور آغاز کردند که مبارزات مسلحانه نیروهای
انقلابی به قتل حسنعلی منصور از مسببان تصویب لایحه کاپیتولاسیون
انجامید.
در نهایت با پیروزی انقلاب اسلامی و به پیشنهاد هیأت وزیران و تصویب
شورای انقلاب اسلامی، این لایحه در ۲۳ اردیبهشت ۱۳۵۸ برای همیشه
لغو گردید.
بزرگترین دستاورد این خروش کوبنده علیه امپریالیسم آمریکا و استعمار و
دخالت اجانب، دفاع از استقلال و عزت و اقتدار کشور بود و ما اکنون
استقلال کشور را مدیون امام خمینی(ره) هستیم که به احیای اسلام
ناب محمدی(ص) پرداختند و با بنیان نهادن حکومتی بر مبنای اصول
اسلامی، در مقابل زورگویان و مستکبران ایستادگی کردند و برماست که
امروز دستاوردهای مختلف نهضت امام خمینی(ره) را که استقلال هم از
اصلی ترین آنهاست،پاس بداریم.
پیامبراکرم (ص) در خصوص اینکه آتش عشق حسینی هرگز خاموش
نمیشود، میفرمایند: برای شهادت حسین (علیه السلام)، حرارت و
گرمایی در دلهای مؤمنان است که هرگز سرد و خاموش نمیشود.
اين خون سيدالشهدا(ع) است كه خونهاى همه ملتهاى اسلامى
را به جوش مى آورد .
محرم ماهى است كه عدالت در مقابل ظلم و حق در مقابل باطل قيام كرده،
و به اثبات رسانده است كه در طول تاريخ ،
هميشه حق بر باطل پيروز شده است .
پروردگارا! این ماه محرم و ایام عزاداری
را برای ما میدان پیشرفتی در معارف و عمل اسلامی قرار بده. 20/4/70
تأکید بر سبک زندگی حسینی ؛
ستاد ساماندهی شئون فرهنگی در مناسبت های مذهبی به مناسبت
محرم الحرام 1435 هجری قمری (1392 هجری شمسی) بیانیه ای را به
شرح ذیل صادر کرد:
بار دیگر عطر دل انگیز محرم در فضای زمان و مکان پیچید و خاطره جانبازی
و رشادت سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین (ع) و یاران باوفایش را
در یادها زنده کرد. محرم آمد و پیام عدالت خواهی و ظلم ستیزی و ولایت
محوری را در گوش جان ها طنینی دوباره افکند. سالگرد قیام اباعبدالله (ع)
این بار علاوه بر یادآوری خاطره شهادت فرزند رسول خدا (ص) با
حادثه هایی همراه گشته که دل شیعیان و مسلمانان جهان را به درد آورده
است.
آری مراسم پرشکوه محرم و عزاداری سید الشهدا امسال در حالی اقامه
می شود که امت اسلام شاهد بروز فتنه های ویرانگری در کشورهای
اسلامی است نتایج انقلاب مردم مسلمان را به تاراج می برند، در سوریه
شاهد بروز جنگ و خونریزی هستیم و هر روز از اخبار قتل عام و انفجارات
خونین در عراق و پاکستان و افغانستان باخبر می شویم.
و از طرف دیگر نیز با فعالیت های تبلیغی منفی و اختلاف انگیز دشمنان
اسلام و در رسانه ها و فضاهای مجازی روبرو هستیم، آری دنیای اسلام
امروز بیش از هر زمان دیگری تشنه بصیرت، وحدت و همدلی است لذا
شایسته است شیعیان جهان به ویژه هموطنان عزیز، با بصیرتی افزون تر
مراسم ماه محرم و صفر امسال را با شکوهی هر چه تمام تر برگزار نموده
تا ضمن ابراز انزجار از این فعالیت های موهن همواره با حفظ وحدت کلمه،
غیرت اسلامی و شیعی خود را به رخ جهانیان بکشند.
ستاد ساماندهی شئون فرهنگی در مناسبت های مذهبی با تسلیت
فرارسیدن ایام سوگواری و عزاداری حضرت سید الشهدا و یاران باوفایش،
ضمن تشویق مومنین به برگزاری هر چه باشکوهتر مراسم عزاداری در
ایام محرم و صفر توجه هموطنان عزیز و هیئات مذهبی و برگزار کنندگان
هر گونه مراسم عزاداری را به رعایت نکات زیر جلب می نماید:
1- برگزاری مراسم عزاداری هیئات مذهبی با محوریت مسجد، برنامه های
قرآنی و وعظ و خطابه با بهره مندی از مبلغین با تاکید بر موضوع سبک
زندگی حسینی، خداباوری و ایمان، آزادگی و عزت، شجاعت و حماسه،
قیام حسینی
2- توجه جدی به ادعیه و زیارات، مناجات ماثوره از ائمه طاهرین
(علیهم السلام) در برنامه های اصلی و برگزاری نماز جماعت اول وقت
و توجه ویژه به برگزاری نماز جماعت ظهر عاشورا
3-توجه مبلغین و سخنوران محافل حسینی به محوریت انقلاب اسلامی
و نقش بی بدیل رهبر معظم انقلاب اسلامی در وحدت جهان اسلام و
رهبری فرهنگی انقلاب اسلامی در مقابله با نظام سلطه
4-دقت در انتخاب پیام های مناسبت تبلیغی برای فضاسازی و تبلیغات
محیطی با محتوای تبیین پیام ها و اهداف قیام حضرت سید الشهدا
(علیه السلام) و نکات اخلاقی و حقوقی مردم در قالب فرمایشات
ائمه طاهرین (علیهم السلام) و نکات اخلاقی و حقوق مردم در قالب
فرمایشات ائمه طاهرین (علیهم السلام)، امام راحل (ره) و رهبر معظم
انقلاب اسلامی در بیلبوردها، کتیبه ها، پوسترها و فضای مجازی همراه
با جذابیت های هنری، نصب تمثال شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
و وصایای نورانی آنان
5- عنایت ویژه به مسئله انسجام و همبستگی ملی بر مبنای اسلام ناب
محمدی (ص) با محوریت ولی فقیه و تشویق و ترغیب مردم به صبر و
بردباری در برابر مشکلات و سختی ها
6-اجرای برنامه های عزاداری با دقت در ارائه اشعار و متون پرمحتوا و
مستند توسط مداحان اهل بیت (علیهم السلام)
7 -تلاش برای ارتقای کیفی برنامه ها و تاکید بر روضه خوانی بر اساس
مقتل های معتبر
8 -برنامه ریزی و هماهنگی جهت برپایی ایستگاههای صلواتی و جذب
نذورات مردمی و هدایت آنها جهت انجام نذر فرهنگی مانند کتاب و ...
9- برگزاری اجتماعات باشکوه یک روزه هیئات مذهبی در یک یا چند نقطه
در ایام ماه های محرم و صفر با پوشش رسانه ای از مراسم و بهره گیری
از فرصت ها و ظرفیت های نهادهای فرهنگی مردمی
10-توجه جدی به هفته کتاب و کتابخوانی با تاکید بر منویات مقام معظم
رهبری و تقارن دهه دوم محرم الحرام به منظور تعمیق باورهای دینی و
حفظ دستاوردهای انقلاب اسلامی و بیداری اسلامی
11- انجام تمهیدات لازم برای برقراری ایمنی مساجد، حسینیه ها و سایر
اماکن مذهبی با توجه به حضور انبوه شهروندان در مراسم
12 -توجه به اطلاعیه های نیروی انتظامی جهت برپایی مطلوب و بهینه
مراسم عزاداری با رعایت حقوق مردمی
13-مغتنم شمردن حضور کودکان و نوجوانان در برنامه های اصلی مساجد،
هیئات مذهبی و لزوم توجه ویژه به این عزیزان توسط متولیان امر
14- لزوم تعامل و همکاری دستگاههای اجرایی، جهت در اختیار گذاشتن
مکان به هیئات مذهبی به ویژه هیئات شاخص و بزرگ
«قصاص در ملا عام« درخواست روحانیون مطرح کشور
در مورد اسیدپاشی
حادثه اسیدپاشی در اصفهان با واکنش قاطع تعدادی از علما و روحانیون
مطرح کشور مواجه شد.
آیتالله موحدیکرمانی،خطیب موقت نماز جمعه تهران:
ضمن محکوم کردن حادثه اسیدپاشی در اصفهان،تاکید کرد:
حادثه اسیدپاشی در اصفهان بسیار دلخراش، زشت و غیرانسانی بود
و همه را متاثر کرد، ما این عمل قبیح را شدیداً محکوم کرده و از
مسؤولان میخواهیم سریعا عوامل آن را به اشد مجازات برسانند.
عضو هیأت رئیسه مجلس خبرگان نیز با اشاره به این ماجرای غیرانسانی،
خواستار قصاص عامل این اسیدپاشی شد. آیتالله سیداحمد خاتمی با
اشاره به حادثه اسیدپاشی در اصفهان، گفت: جنایت اسیدپاشی که این
ایام مطرح شده، جنایتی است که جانیان آن را باید از 2 جنبه مجازات کرد.
وی گفت: مجازات اول اینکه، جانیان باید قصاص شوند و این حق شخصی
کسانی است که در این حادثه مورد صدمه قرار گرفتهاند و دوم اینکه
جانیان باید به جرم خدشهدار کردن حیثیت نظام اسلامی مورد مجازات
قرار بگیرند.
خاتمی با تاکید بر اینکه جنایت اسیدپاشی به هیچ عنوان قابل گذشت
نیست، به تسنیم گفت: حتی اگر، مجروحان اسیدپاشی از حق خودشان
بگذرند، نظام اسلامی باید حق خود را استیفا کرده و با جانیان برخوردی
عبرتآموز داشته باشد چرا که این جنایت هیچ جایی برای بخشش و
گذشت ندارد.
امام جمعه موقت تهران با بیان اینکه برخی با سوءاستفاده از جنایت
اسیدپاشی، اتهاماتی را علیه فریضه امر به معروف و نهی از منکر مطرح
کردهاند، تاکید کرد: این سایتها و روزنامههایی که نظام اسلامی و
نیروهای مومن را مورد اتهام قرار دادهاند باید حتما تحت تعقیب قرار
بگیرند؛ صاحبان و مدیران این رسانهها هم باید مورد مجازات قرار بگیرند
و پاسخگوی دروغ بزرگ خود باشند.
حجتالاسلام سالک، نماینده مردم اصفهان و رئیس کمیسیون فرهنگی
مجلس شورای اسلامی نیز با اشاره به این ماجرا، خواستار قصاص عامل
اسیدپاشی شد.رئیس کمیسیون فرهنگی مجلس با درخواست از وزارت
اطلاعات و ناجا برای شناسایی فوری عاملان اسیدپاشی در اصفهان،
گفت: حتی اگر قاضی مربوط تشخیص بدهد ما از قصاص این افراد در
ملأعام هم حمایت میکنیم.
ی افزود: اسیدپاشی عملی زشت و غیر انسانی است و تنها از سوی
کسانی میتواند انجام شود که در مکتب اسلام و انقلاب اسلامی بزرگ
نشده باشند؛ کار کسانی است که تربیت شده مکتب امامحسین نبودهاند
و میخواهند با این اقدام، مومنان و نیروهای انقلاب را در جامعه مخدوش
کنند که بر همین اساس باید گفت، اسیدپاشی حرکتی ضدانقلابی بوده
است.
سالک با بیان اینکه نیروهای ارزشی و انقلابی در اصفهان برای بازداشت
عاملان اسیدپاشی آماده همراهی با ناجا و اطلاعات هستند، تاکید کرد:
برخی رسانههای ضدانقلاب که قصد دارند اسیدپاشی را به بحث حجاب
ربط بدهند، در حقیقت اسیدپاشان را در رسیدن به اهداف شومشان
یاری میکنند؛ اسیدپاشی هیچ ارتباطی به بحث حجاب نداشته و ندارد.
حسن رحیمپورازغدی نیز که روز گذشته سخنران پیش از خطبههای
نماز جمعه تهران بود، کسانی را که امنیت اجتماعی را به مخاطره
میاندازند؛ محارب دانست. رحیمپور گفت: «خداوند دو گروه را محارب
نامیده و 2 دشمن برای خود تعریف کرده است؛ یکی کسانی که امنیت
اجتماعی مردم را به هم میزنند و مزاحم ناموس و جان و مال مردم
میشوند و دیگری ربا و رباخواری است که امنیت اقتصادی مردم را به
هم میریزد».
آتش عقده از مومنین قبل از آشکار شدن
هویت عامل اسید پاشی در اصفهان
با انتشار گزارش های دروغین و جهت دارBBC برخی ازرسانه های
داخلی، به تیترسازی و گزارش پردازی پرداختند و در حالی که
کمترین اطلاعی از هویت و نیت عامل یا عاملان این حوادث منتشر
نشده بود، آتش کینه ها و عقده های خود را به روی مومنین
گشودند.
سرویس جامعه جهان نیوز: اصل ماجرای اسید پاشی از آنجا آغاز شد که
اعلام شد در اصفهان، به چهره زن جوانی اسید پاشیده شده و اندکی بعد
هم اعلام شد این حادثه تکرار شده و این تکرار ادامه یافت! تا آنجا که طی
چند روز، ۴ حادثه اسیدپاشی در شهر آرام و مذهبی اصفهان رقم خورد و
زمینه ای شد برای اما و اگرهای فراوان. از یک سو مردم و خانواده هایی
که این اخبار را می شنیدند، نگران سلامت خود و فرزندانشان بودند و از
دیگرسو دائما بر التهاب و تب و تاب ماجرا افزوده و بازار شایعات داغ و
داغتر می شد. حتی در همان یکی دو روز اول، اخبار دیگری حاکی از
اسید پاشی زنجیره ای در تهران و دیگر شهرستان ها شایع شد!
اما واقعا ماجرای اسیدپاشی چه بود و چرا در کوتاه زمانی با این حجم
وسیع و با این شایعات گسترده در جامعه منتشر شد و آرامش روانی
جامعه را مختل کرد؟! در این هیاهو اصل موضوع، یعنی آسیب دیدن چند
انسان بی گناه، عملا به بوته فراموشی سپرده و موضوع تازه ای پیش
کشیده شد. موضوعی که آشکارا حکایت از یک سناریو داشت! سناریوی
پیوند عاملان حادثه اسیدپاشی با حامیان حجاب و عفاف در جامعه! این
سناریو آنقدر برای بانیان آن مهم و ارزشمند بود که نه تنها سلامت
قربانیان حادثه را فراموش کردند، بلکه حاضر شدند آبروی آن ها را هم
به بدترین شکل ممکن مخدوش کنند و آن ها را انسان هایی لاابالی و
بی قید نسبت به حجاب و مقدسات نشان دهند!
نقش کلیدی رسانه های خارجی
اولین بار این BBC بود که ۲ کلیدواژه اسیدپاشی و حجاب را در کنار یکدیکر
قرار داد و کوشید این موضوع را به هزار دروغ و نیرنگ در ذهن مخاطب جا
بیندازد که اسیدپاشی کار کسانی است که قرار بود برای حجاب و عفاف،
امر به معروف و نهی از منکر انجام دهند!آن ها به مصاحبه و سخنان قبلی
مسؤولان انصارحزب الله تهران استناد می کردند که گفته بودندقصد داریم
در «تهران» گشت موتورسوار به راه بیندازیم. گشت هایی که حسب گفته
مسؤولانشان، صرفا به بحث تذکر لسانی می پرداختند نه بیشتر. با آن که
همان تذکر لسانی و حرکت گشت های موتورسوار هم هرگز رخ نداد و
مسؤولان انصار صراحتا اعلام کردند از این کار منصرف شده اند. BBC
ترجیح داد چشمش را به این حقیقت آشکار و اعلام شده ببندد و با دروغ
پردازی و داستان سرایی، سناریوی خود را به پیش ببرد. سناریویی که
حتی یک گزاره برای اثبات صحت و درستی آن وجود نداشت، همزمان با
BBC دیگر رسانه های آن سوی مرزها هم موج رسانه ای را دامن زدند و
به سهم خود کوشیدند ایران را ناامن و آشوب زده ترسیم کنند! آن ها که
فراموش کرده بودند چند روز قبل، خبرنگار گاردین در ایران از امنیت عجیب
و آرامش دلنشین کشورمان گزارش داده بود، آن هم در بین کشورهای
همسایه که هر یک به نوعی دستخوش ناامنی و بلوا و آشوب هستند.
عملکرد برخی رسانه های داخلی
با انتشار گزارش های دروغین و جهت دار BBC، برخی از رسانه های
داخلی، به تیترسازی و گزارش پردازی پرداختند و در حالی که کمترین
اطلاعی از هویت و نیت عامل یا عاملان این حوادث منتشر نشده بود،
آتش کینه ها و عقده های خود را به روی قشر مومن و مسلمان جامعه
گشودند و بی هیچ دلیل و مدرکی، آن ها را متهم کردند که با این رفتارها
قصد دارند به افراد بدحجاب هشدار بدهند! اما این تنها کارکرد آن ها نبود.
آن ها، که هیچگاه مردم و آرامش آن ها برایشان مهم نبوده است،
در تیترهای خود فضای جامعه را چنان ترسیم کردند که گویی سر هر
گذری یک نفر با گالنی اسید ایستاده و منتظر اولین نفر است تا محتوای
آن را تماما به سر و روی او بپاشد! حتی از لزوم آموزش تلویزیونی
راه های برخورد با اسیدپاشی و آسیب دیدگان این حوادث سخن گفتند!
برای نمونه و شاهدی بر آنچه ذکر شد، چند تیتر از انبوه تیترها و مطالب
جهت دار و مغرضانه این رسانه ها در چند روز گذشته ارائه می شود تا
راحت تر بتوان قضاوت کرد که اطلاع رسانی هدف آن هاست یا تخریب
چهره مؤمنین و تشویش اذهان عمومی مردم!
- انزجار عمومی از اسیدپاشی در اصفهان
- مسؤولان دولت، نمایندگان. . . بر پیگیری ماجرای تکان دهنده اسیدپاشی
زنجیره ای اصفهان و معرفی عاملان آن تأکید کردند
- هوای اصفهان اسیدی است، تمام شیشه ها بالا
- اصفهان زیبا، امنیت شهر، زیر سایه اسید و شایعه
- احتمال اسیدپاشی به زنان بدحجاب وجود دارد(!)
- اسیدپاشی چقدر می تواند روی اقتصاد این شهر اثر بگذارد؟
- توصیه هایی برای مواجهه احتمالی با اسیدپاشی(!)
- اسیدپاش ها به بهشت نمی روند
- اسیدپاشی مشکوک!
- دست های پنهان در اسیدپاشی اصفهان
- اسیدپاشی مشکوک در اصفهان
- توهین به قربانیان مظلوم، با حجاب و با اخلاق
این رسانه ها برای تکمیل سناریوی خود و نسبت دادن این رفتار غیر
انسانی به قشر مومن جامعه چاره ای نداشتند جز این که آسیب دیدگان
را بی حجاب! معرفی کنند! اما واقعا چنین بود!؟
آغاز سال هجري قمري
گاهشماری هجری قمری، گاهشماری براساس چرخش ماه است که توسط
مسلمانان و نیز در بسیاری از کشورهای اسلامی به عنوان سالنمای
مذهبی یا در مواردی سالنمای مدنی استفاده میشود. از این سالنمای در
بسیاری از آیینهای اسلامی، از قبیل روزه، حج، تعیین ماههای حرام، و
عزاداری استفاده میشود. در زمان خلافت عمر بن خطاب خليفه دوم
مسلمين به توصیه علی بن ابیطالب هجرت پيامبر اسلام از مكه به مدينه
مبدأ اين تقويم قرار گرفت و مدون شد. قبل از جهانی شدن گاه شماری
میلادی در بسیاری از کشورهای اسلامی و رسمی شدن گاه شماری
هجری خورشیدی در ایران و افغانستان، سالنمای هجری قمری سالنمای
اصلی سرزمینهای اسلامی بود و وقایع تاریخی در اکثر قریب به اتفاق
موارد با این گاه شماری ثبت میشد. مبدأ گاه شماری هجری قمری مانند
گاه شماری هجری خورشیدی، سال هجرت پیامبر اسلام، محمد، سال ۶۲۲
میلادی از مکه به مدینه می باشد. آغاز هجرت پیامبر اسلام از مکه روز
دوشنبه (۱ ربیعالاول/ ۲۴ شهریور سال ۱ هجری) برابر با ۱۳ سپتامبر ۶۲۲
میلادی قدیم (ژولیانی) و ۱۶ سپتامبر ۶۲۲ میلادی جدید (گرگوری) و ورود
پیامبر به مدینه روز ۸ ربیعالاول همان سال میباشد. سرآغاز گاهشماری
هجری قمری روز جمعه «۱ محرم سال ۱ هجری قمری» (۲۷ تیر سال ۱
هجری شمسی) برابر با ۱۶ ژوئیه ۶۲۲ میلادی قدیم (ژولیانی) و ۱۹ ژوئیه
۶۲۲ میلادی جدید (گرگوری) است.
مادرجگر خوار دیروز!
وهابی هامعتقدند که مادر امت اسلامی،هند جگر خوار است
فرزندجگرخوار امروز!
سال گذشته یکی از تروریستهای تکفیری به نام «ابو صقار»
جلوی دوربینها، ضمن شکافتن سینه جنازه یکی از سربازان سوریه،
قلب او را بیرون آورده و به دندان کشید.
بعد از این رفتار مشمئزکننده بود که در فضای اینترنت و اخبار کشورمان،
از او که به نام «ابوصقار» شناخته میشود،
تحت عنوان «فرزند و جانشین هند جگرخوار» نام برده شد.
مرگ هند جگر خوار
در سال 13 ﻫ در روز مرگ ابوقحافه ، هند جگر خوار همسر ابوسفیان و
مادر معاویه بدرکات جحیم شتافت . (1)
هند به ظاهر همسر ابوسفیان و مادر معاویه و عتبه و یزید بود (2) اما از
صاحبان پرچم بود که مردها به او مراجعه می کردند ، و میل زیادی به
غلامان سیاه داشت ، ولی هرگاه بچه سیاهی می زایید او را می کشت .
معاویه را به چهار کس نسبت می دهند : مسافربن ابی عمرو ، عمارة بن
ولید بن مغیرة ، عباس و صباح که این ملعون مغنی عمارة بن ولید و جوانی
خوش سیما بود و کارگری ابوسفیان می نمود . هند با او الفتی خاص
داشت،و لذا علمای انساب عتبة بن ابی سفیان را هم از صباح می دانند.(3)
هنگامی که هند به معاویه بارور شد مایل نبود او را در خانه بزاید.لذا کنار
کوه اجیاد آمد و آنجا وضع حمل کرد و به این دلیل است که حسان
می گوید:
لمن الصبی بجانب البطحاء فی التراب ملقی غیر ذی مهد
(4)
فرزندی که در کنار بیابان مکه بدون گهواره روی زمین رها شده از آن
کیست ؟!!
سوابق سوء خاندان معاویه با اسلام
از این زن و شوهر و فرزندش معاویه و نوه اش یزید ، اذیتها و جسارتها به
پیامبر - صلی الله علیه و آله و سلم - و امیر المؤمنین و امام حسن و
امام حسین(علیهم السلام) رسیده که در کتب تاریخ و روایات به تفصیل
ذکر شده است .
از آن جمله در مسیر حرکت کفار قریش به طرف احد برای جنگ با پیامبر
(صلی الله علیه و آله و سلم)، با قصد داشت قبر مادر آن حضرت جناب
آمنه بنت وهب - سلام الله علیها – را نبش کند و جسارت کند ، چه اینکه
پدر و مادر عموی هند در بدر کشته شده بودند . ولی کفار قریش مانع
شدند و گفتند : « این رسم می شود و مردگان ما را هم این چنین
می کنند » . هند گفت : باید محمد یا علی یا حمزه را بکشم !
این بود که وحشی را بر این کار گماشت و وعده هایی به او داد .
وحشی گفت : « قادر به کشتن پیامبر و علی نیستم ولی برای حمزه
کمین می کنم » ، با این مقدمه بود که آن بزرگوار را حسب دستور هند
ملعونه به شهادت رساند .
به دستور هند وحشی سینۀ مبارک حضرت حمزه(علیه السلام)را شکافت
و جگر آن بزرگوار را خارج کرد و مانند سگ به دندان گرفت ، ولی جگر مانند
سنگ نقره ای رنگ شد و دندانش کارگر نشد ، و آن را روی زمین انداخت
و از آن روز ملقب به « آکلة الاکباد » شد . بعد خودش با خنجر گوش ، بینی
و ..... حضرت حمزه را برید و به گردن آویخت . با این جنایت ، دل مبارک
پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را آزرد و آن حضرت و امیر المؤمنین
(علیه السلام) و فاطمه زهرا - علیه السلام – و صفیه عمه پیامبر
(صلی الله علیه و آله و سلم) و خواهر حمزه و دیگران گریستند . با این
همه جنایت ، پیامبر - صلی الله علیه و آله و سلم – اسلام هند و
همسرش را – که با اکراه مسلمان شده بودند – پذیرفت .
ابن ابی الحدید می گوید : هند با عده ای از زنهای قریش خدمت پیامبر
- صلی الله علیه و آله و سلم - آمدند در حالی که نقاب زده بود و خود
را پوشانده بود به خاطر کارهایی که بر ضد پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)
انجام داده بود ، مخصوصاً شهادت جناب حمزه - علیه السلام – و
می ترسید که آن حضرت او را مؤاخذه فرماید .
حضرت عهد و پیمان از آنها گرفت که به خداوند متعال شرک نورزند و
مطالبی دیگر را نیز شرط فرمود مو آنها قبول کردند . هند کلامی گفت که
معلوم شد همسر ابوسفیان است . حضرت فرمودند : آیا تو هندی ؟ گفت :
به و به ظاهر شهادتین را بر زبانش جاری نمود و تقاضای بخشش نمود .
پیامبر - صلی الله علیه و آله و سلم - فرمودند : دیگر نباید زنا کنی .
هند گفت : مگر زن حره زنا می کند ؟! پیامبر فرمودند : و نباید بچه ها را
بکشی ! هند گفت : به جان خودم سوگند من بچه ها را بزرگ کردم و شما
آنها را در بدر کشتید .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. تتمة المنتهی : ص 43 . بحار الانوار : ج 18 ص 17
2. تتمة المنتهی : ص 50 . بحار الانوار : ج 20 ص 549 . حمزه سید الشهداء(علیه السلام)
ص 26-28 منتخب التواریخ : ص 51
3. تتمة المنتهی : ص 46-47
4. تتمة المنتهی : ص 47
ستاره ناشناخته
فقيه مجاهد، آيت اللّه سيّدمصطفي خميني شخصيتي بود که بهرغم آوازهتولّد
آيت اللّه سيّد مصطفي خميني در سال 1309 ش در شهر مقدس قم
تحصيلات
آيت اللّه سيّد مصطفي خميني تحصيلات ابتدايي را در مدرسه هاي باقريّهوي بعد از شش سال تحصيل دروس سطحِ حوزه، در 22 سالگي به دوره
تخصّصي خارج اصول و فقه وارد شد و از محضر استادان بزرگواري
همچون آيات عظام حجّت، بروجردي، محقّق داماد، امام خميني،
شاهرودي، خوئي، محمد باقر زنجاني و محسن حکيم بهره برد و در 27
سالگي به درجه اجتهاد نائل گرديد.
استعداد و نبوغ حاج آقا مصطفي خميني از جمله بهترين شاگردان حضرت
صاحب نظر حوزه شد تالیفات سيّد مصطفي خميني از نوابغ و برجستگان
طبق آنچه در ويژهنامه شماره 81 و 82 مجله حوزه آمده است، شماره آثار
مرحوم آيت اللّه شهيد مصطفي خميني به بيش از چهل عنوان کتاب
مي رسد.
مبارزات سياسي
حاج آقا مصطفي خميني در دامن مکتبي بزرگ شده بود که سياست در آنوي بعد از دستگيري حضرت امام رحمهالله در 15 خرداد سال 42، نقش
بسزايي در به حرکت درآوردن نيروهاي مردمي داشت و قيام غرورانگيز
مردم قم را رهبري کرد و با اين فرياد که «مردم، خميني را گرفتند» همه
را بر ضدّ حکومت پهلوي بسيج نمود. او در تبعيدگاه ترکيه افزون بر ياري
امام، پيامرسان نهضت اسلامي بود و از هر فرصتي که بهدست مي آمد،
براي هدايت و مبارزه و افشاگري استفاده ميکرد.
مبارزه در زمان تبعيد
مرحوم حاج آقا مصطفي خميني رحمهالله حتي در روزگاري که در عراق وسير و سلوک
فقيه ربّاني سيّد مصطفي خميني مبارزه با شيطان دروني را لازم مي ديدشهادت مظلومانه
وقتي حکومتهاي ايران و عراق نتوانستند فعاليّتهاي سياسي حاج آقاآيت اللّه مصطفي خميني در نگاه امام
حضرت امام خميني رحمهالله در توصيف حاج آقا مصطفي فرمودند:
«من اميد داشتم که اين مرحوم (حاج آقا مصطفي) شخص خدمتگزار و
چسودمند براي اسلام و مسلمين باشد، ولي «لا رادَّ لَقضائِهِ وَ اِنَّ اللّهَ
لَغَنيٌ عَنِ العالمين»؛ [تقدير الهي چيز ديگري بود و هيچ امري نميتواند
قضا الهي را مانع گردد]».
علاّمه سيّدمصطفي از نگاه بزرگان
حضرت آيت اللّه بهاءالديني رحمه اللهآيتاللّه بهاءالديني رحمه الله درباره حاج آقا مصطفي خميني ميفرمودند:
«آيت اللّه حاج آقا مصطفي خميني دانشهاي عقلي و نقلي و سياست
اسلامي و ديني را در جواني ياد گرفته و به جايي رسيده بود که از نخبگان
زمان ما، بلکه عصرها و زمانها، بود. درست گفتار و نيک سيرت بود. با کمال
زيرکي و هوشياري به نفوس آگاهي داشت. در انقلاب اسلامي و حوادث
آن نقش بسيار ارزندهاي داشت».
مقام معظّم رهبري حضرت آيت اللّه خامنه اي
مقام معظم رهبري در تجليل از شخصيّت حاج آقا مصطفي ميفرمايند:
«سيّد مصطفي خميني يکي از شخصيتهاي بالقوّه و بالفعل اسلام بود.
او شخصيّتي همهجانبه داشت و چنين به نظر ميرسيد که همه خصوصيّات
مثبت در وجود ايشان در حال رشد و ترقّي است. بنده ايشان را به عنوان
يک چهره برجسته حوزه علميه قم از سالهاي قبل ميشناختم و تجليل از
مقام [و] منزلت وي در واقع احترام به حضرت امام رحمهالله و تجليل از
ارزشهاي اسلامي و انقلابي محسوب ميشود».
لطف خفّي
سيّد مصطفي خميني پروانه ناآرام خورشيد انقلاب بود. همهجا و در همه
تهيه و تنظيم براي تبيان: گروه دين و انديشه
مروت «حر» کجا
و رذالت حرمتشکنان عاشورا کجا؟!
رئیسجمهور چگونه بحران فتنه را با جناب حرمقایسه میکند
در حالی که میان این دو تفاوت از زمین تا آسمان است.
دکتر نادران خطاب به رئیس جمهور
صحن علنی مجلس
درجمع مردم عاشورایی زنجان
تعامل سازنده و مذکرات با دشمن است!
به اعتقاد من طلبه، در حدی که از آموزههای اسلام میفهمم،
منکری بالاتر از بیکاری و فقر نیست،
مقایسه حر با سران فتنه مغالطه است
دلیل مقایسه حر با سران فتنه ، بی سوادی است
خیانتی که سران فتنه کرده اند با عملکرد حر به هیچ وجه قابل قیاس
نیست. حر از حکومت یزیدی برید و به جبهه حق پیوست اما اینها خود از
درون نظام ولایی و جمهوری اسلامی بوده اند.
شریعتمداری: آیا امامحسین (علیهالسلام)
در پی معامله با عمرسعد و ابنزیاد و یزید
بود؟!
آقای روحانی از شمابعید بود! (یادداشت روز)
حسین شریعتمداری
در ۲۸ ذیالحجه سال ۶۳ هجری قمری در شهر مدینه انقلابی علیه
دستگاه ظالم یزید به وقوع پیوست،زیرا این انقلاب در راستای عکس العمل
به شهادت امام حسین(ع) بود، این واقعه را به دلیل آن که در ریگزارى در
اطراف مدینه به نام «حّره» واقع شد و پایگاه لشکر یزید نیز در آن جا بود،
آن را در تاریخ به نام «واقعه حرّه» ثبت کردهاند.
علت اصلی آغاز انقلاب مدینه،سفر هیئت نمایندگی اهل مدینه به شام بود،
هیئتی مرکب از عبدالله بن حنظله انصاری معروف به «غسیل الملائکة»،
عبدالله بن ابی عمرو بن حفص بن مغیره مخزومی، منذر بن زبیر و عده ای
دیگر از رجال و اشراف مدینه به نمایندگی از طرف اهل مدینه نزد یزید رفتند.
یزید به آنها بسیار احترام کرد و به هر کدام هدایا و خلعتهای گرانبها
بخشید، تا از این طریق آنها را تطمیع کند تا اینکه رضایت مردم را پس از قتل
امام حسین(ع) جلب کند، وقتی این عده به مدینه رسیدند، در اجتماعی از
اهل مدینه به پا خاسته شروع به انتقاد از یزید کردند و چنین گفتند:
«ما از نزد شخصی میآییم که دین ندارد، شرابخوار است و همیشه
سرگرم ساز و آواز است، خنیاگران و زنان خوش آواز در مجلس او دلربایی
می کنند، یزید سگ بازی میکند و با مشتی دزد و خرابکار به شب نشینی
میپردازد، ما شما را گواه میگیریم که از این تاریخ او را از خلافت برکنار
کردیم».
به این ترتیب اهل مدینه بر ضد حکومت اموی قیام کردند و فرماندار یزید به
نام عثمان بن محمد بن ابیسفیان و همچنین عناصر کاخ نشین اموی را که
در منزل بزرگشان «مروان حکم» جمع شده بودند را از شهر اخراج کردند و
با آنکه مجموع انقلابیون فقط هزار نفر بود، هیچ گونه تطمیع و تهدیدی
نتوانست آنها را منصرف سازد.
در ادامه به شرح ماجرای واقعه حره از کتاب «پیامدهای عاشورا»
میپردازیم:
به محض رسیدن خبر شورش مردم مدینه به مرکز، یزید یکى از خطرناک
ترین و پستترین فرماندهانش به نام «مسلم بن عقبه» را که بعداً به دلیل
خونریزى و جنایاتزیادش به «مجرم بن عقبه» شهرت یافت، با لشکرى
جرّار به استعداد ۵ هزار نفر براى سرکوبى مردم مدینه گسیل داشت،
نیروهاى یزید به نزدیکى مدینه رسیدند و در بیابانى به نام «حَرَّه» اردو
زدند.
مردم مدینه به رهبرى عبدالله بن حنظله و عبدالله بن مطیع، به دفاع
پرداختند، امّا در مقابل یورش ددمنشانه لشکر یزید شکست خوردند و
دشمن وارد شهر شد، واقعه حرّه در کثرت خونریزى عظیم بود؛ حمّام
خون راه انداختند و مردم زیادى به شکل فجیعى قتل عام شدند و تعداد
کثیرى از بنىهاشم، مهاجر و انصار و سایر مردم مظلومانه به دست عمّال
یزید به شهادت رسیدند.
آمادگى مردم مدینه براى رویارویى با سپاه جرّار و سازمان یافته دشمن
کافى نبود، از این رو آرزوى پیروزى و آزادى از حکومت امویان با شکست در
جنگ حرّه و هتک حرمت آنان با تلفات و خسارات سنگین و جبرانناپذیر
خاتمه یافت.
ابن اثیر مىنویسد: نخستین واقعه که در حرّه(مدینه) رخ داد، خلع یزید بود
که چون سال مزبور (سال ۶٣) رسید، اهالى مدینه عثمان بن محمد بن
ابىسفیان را که فرماندار یزید بود، از مدینه بیرون کردند و بنىامیّه را که
در مدینه ساکن بودند، محاصره کردند و با عبداللّٰه بن حنظله بیعت کردند.
هنگامی که لشکر یزید به سرکردگی «مسلم بن عقبه» عازم حجاز شد و
یزید به مسلم توصیه کرد: اگر از بین رفتى، حصین بن نمیر جانشین تو
خواهد بود و به او تأکید کرد که چون به مدینه رسیدى، سه بار مردم را
دعوت به تسلیم کن، اگر تسلیم نشدند، سه روز آنان را قتل عام کن و
ناموس و اموال آنان بر تو و لشکریانت حلال است.
مورّخان نوشتهاند: لشکر یزید، وارد حرم پیامبر(ص) شد و بیش از چهار
هزار نفر از مردم را قتل عام کرد، یزید به مسلم بن عقبه، فرمانده
نیروهایش، دستور داده بود پس از پیروزى، سه روز مدینه را بر سربازانش
حلال کند و آنان نیز چنین کردند.
در تاریخ ابن کثیر، چنین آمده است: هر که در هر چیزى از مسلم بن عقبه
شفاعت یا خواهش کرده بود، او همان مورد شفاعت یا خواسته را از میان
بر مىداشت و به عکس عمل مىکرد. زنى از خویشان او درباره فرزند خود
که اسیر شده بود، شفاعت کرد، گفت: سر فرزندش را به او بدهید و اضافه
کرد: تو راضى نشدى که او اسیر باشد، خواستى او را کشته ببینى؟
*آماری عجیب از جنایت لشکریان یزید در مدینه
جنایت وحشیانه لشکریان یزید در واقعه حرّه که مؤرخان در کتب تاریخی
نقل کردهاند، در ادامه میآید:
۱- کشتار هزاران نفر از مردم مدینه
مورّخان از جمله «ابن قتیبه دینورى» آمار کشتهشدگان را بیش از ۱۰ هزار
نفر اعلام کردهاند که از این تعداد ۸۰ تن از اصحاب پیامبر و ۷۰۰ نفر از
مهاجرین و انصار و ۱۰ هزار نفر از تابعان و موالى بودهاند.
(الامامة والسیاسة، جلد ۱، صفحه ۲۱۶)
۲- قتل اصحاب رسول خدا(ص)
مسعودى مىنویسد: از خاندان ابوطالب دو نفر و از بنىهاشم بیش از
۹۰ و از قریش به همان تعداد و ۴ هزار نفر از مردم دیگر کشته شدند.
(مروج الذهب، جلد ۳، صفحه ۸۵).
۳- مخفى شدن بزرگان اصحاب
ابن کثیر نوشته است: گروهى از بزرگان صحابه مانند جابر بن عبدالله و
أبوسعید خدرى براى حفظ جانشان به کوه پناه برده و أبوسعید در غارى
مخفى شد. (البدایة والنهایة، جلد ۸، صفحه ۲۴۱).
۴-کشتار حاملان قرآن
از مالک بن انس نقل شده است که گفت: در واقعه حرّه هفتصد نفر از
قاریان و حافظان قرآن که سه نفر آنان از اصحاب بودند، کشته شدند.
(المعرفة والتاریخ، جلد ۳، صفحه ۳۲۵).
۵- آزادى سربازان براى استفاده از زنان
به نقل از ابن کثیر و مورّخان دیگر آمده است که؛ سپس مسلم بن عقبه
همانگونه که یزید فرمان داده بود، سربازانش را سه روز در شهر مدینه
آزاد گذاشت تا به کشتار و غارت و اعمال زشت و شهوترانى بپردازند.
(البدایة والنهایة، جلد ۸، صفحه۲۴۱).
۶- هزار زن باردار از راه غیر مشروع
نتیجه این آزادى تجاوز به حریم دختران و زنان مسلمان و هتک عفّت آنان
بود که بنا بر نقل مدائنى، هزار زن پس از واقعه حرّه فرزندان نامشروع به
دنیا آوردند، هزار زن از أهالی شهر مدینه بعد از واقعة حرّه بدون این که
شوهر داشته باشند وضع حمل کردند. (البدایة والنهایة، جلد ۸، صفحه ۲۴۱).
یاقوت حموى مىگوید: سربازان یزید وارد مدینه شدند و اموال را غارت
کردند و فرزندانشان را اسیر کردند و زنان براى آنان آزاد شد که در این
جسارت هشتصد زن باردار شده و فرزندان نامشروع به دنیا آوردند که
به آنان فرزندان حَرّه مىگفتند. (معجم البلدان، جلد ۲، صفحه ۲۴۹).
۷- پیمان بردگى مردم مدینه
مسعودى مىنویسد: مسلم بن عقبه سه روز شهر مدینه را غارت کرد و
با بازماندگان از مردم بیعت کرد تا بنده و برده یزید باشند، یعنى نه تنها خود
او برده مىشد، بلکه پدر و مادرش نیز برده مىشدند، فقط دو نفر از این
بیعت استثنا شدند یکى امام سجّاد(ع) و دیگرى على بن عبد اللّه بن عباس.
(التنبیه والإشراف، مسعودی، صفحه ۲۶۲
بيعت با ابوالعباس عبدالله بن محمد بن علي بن عبدالله بن عباس در
مورخان، زمان بيعت با ابوالعباس سفاح را روز جمعه سيزدهم ماه
علل انقراض حكومت بنياميه:
به نظر ميرسد نارضايتي مردم از حكومت اموي، قيامهاي مردمي،
نزاعهاي قبيلهاي، درگيريهاي داخلي و در نتيجه ضعف داخلي، از عوامل
اصلي سقوط بنياميه ميباشند.[4]
محمد سهيل طقوش در علل سقوط امويان به عوامل ذيل به طور مفصل
اشاره دارد:
1- درگيري خاندان اموي؛
2- ولايتعهدي دو نفره؛
3- درگيريهاي قبايلي؛
4- عرب گرايي امويان؛
5- اختلافات مذهبي.[5]
تحليلي از حكومت امويان:
1- سخت گيري نسبت به شيعيان: سياست معاويه و اكثر خلفاي اموي
ائمه(ع) شيعه در اين دوره در فشار و سختي بيشتري بودند. شهادت
2- موروثي كردن خلافت: يكي ديگر از اقدامات امويان استبدادي و
3- گسترش انديشه جبرگرايي: از ديگر جنايات امويان ميتوان به
4- رفتار ناشايست با موالي (غير عربها): در اين دوره مساوات كه
5- تأويل قرآن و جعل حديث؛
6- صرف درآمدهاي دولت در مسائل تجملاتي و خوشگذراني؛
7- ميگساري و زنبارگي؛
رواج موسيقي و غنا از ديگر اقدامات غير قانوني و عموماً خلاف شرع
آیت الله مهدوی کنی را از زبان خودشان بشناسید
آیت الله مهدوی کنی: خانواده ها باید برای تربیت فرزندان بدانند این است
که پدر و مادر خودشان اهل عبادت باشند، نمی شود که آنها اهل عبادت
نباشند ولی بخواهند بچه شان اهل عبادت باشد.
شهریور 1358/قم/
((آیت الله مهدوی کنی و روسای کمیته های تهران دردیدار با امام خمینی(ره)
در تصویر شهید محلاتی و امامی کاشانی نیز دیده میشود.))
به گزارش فرهنگ نیوز، آیت الله مهدوی کنی رييس مجلس خبرگان رهبری
و یکی از اساتید بزرگ اخلاق و عرفان تهران صبح امروز (سهشنبه ۲۹
مهرماه) به ملکوت اعلی پیوست.
آیتالله مهدویکنی ۱۴ خرداد امسال پس از بازگشت از مراسم سالگرد
ارتحال حضرت امام(ره) در منزل دچار عارضه قلبی شده و به بیمارستان
منتقل شده بودند که پس از گذشت چندماه بستری ایشان در بیمارستان،
امروز دعوت حق را لبیک گفتند.
ایشان در محضر استادان مبارزی همچون حضرات آيات مشكيني،
حاج شيخ عبدالجواد سده اي (جبل عاملي)، شهيد صدوقي، سلطاني،
مجاهدي، رفيعي قزويني، شعراني، علامه طباطبايي، آيه الله العظمي
بروجردي، امام خميني، آيه الله العظمي گلپايگاني و ... رضوان الله تعالي
عليهم دروس عالي فقه، اصول فقه، تفسير، حكمت، كلام و دروس خارج
فقه و اصول را تلمذ كردند.
مبارزات معظم له عليه حكومت طاغوت، باعث دستگيريهاي متعدد،
تبعيد، شكنجه و زندانيشدن ايشان گرديد. ايشان آخرين عالمي است
كه در روزهاي نزديك پيروزي انقلاب اسلامي براي چندمين بار دستگير
و در آستانه پيروزي انقلاب شكوهمند اسلامي آزاد شدند.
آيت الله مهدوي كني، پس از پيروزي انقلاب، از طرف حضرت امام خميني
قدس سره الشريف عهدهدار مسؤوليتهاي متعددي در تاسيس نظام
نوپاي اسلامي شدند.
ابعاد فرهنگی شیخ عباس قمی
«زمانی که در قم تحصیل میکردم، خیلی تنگدست بودم تا جایی
که یک قِران و دو قِران جمع میکردم تا اینکه مثلاً سه تومان
میشد. آن را برداشته، از قم تا تهران پیاده می رفتم و با آن کتاب
خریده، به قم برمی گشتم.»
دیدبان: «شیخ عباس قمی» ملقب به «محدث قمی» در سال۱۲۵۴ ه.ش
(1294ه.ق) در قم متولد شد. او پس از فراگیری بخشی از مقدمات علوم
دینی و سطح در حوزه علمیه قم، در سال ۱۳۱۶ ه.ق - در سن بیست و دو
سالگی- برای تکمیل تحصیلات در سطوح عالی فقه و اصول به حوزه
علمیه نجف رهسپار شد. وی چون در علوم نقلی به ویژه حدیث استعداد
داشت از فقیه و محدث آن عصر حسین بن محمدتقی طبرسی معروف به
«محدث نوری» بیشتر کسب فیض کرد. وی در سال ۱۳۱۸ ه.ق به زیارت
خانه رهسپار گردید و سپس به سوی قم مراجعت کرد، اما پس از دیدار با
والدین و خویشان دوباره به نجف مراجعت کرد و به مجلس محدث نوری
وارد شد. محدث نوری در سال ۱۳۲۰ ه.ق درگذشت. محدث قمی نیز پس از
درگذشت استادش، حدود ۲ سال در شهر نجف ماندگار شد و پس از آن به
ایران آمد.
شیخ عباس و انقلاب مشروطه
محدث قمی، سرانجام در سال ۱۳۲۲ ه.ق (۳-۱۲۸۲ ه.ش) یعنی یکسال
پیش از آغاز انقلاب مشروطه و در دوره روی کار آمدن علی اصغر خان امین
السلطان صدر اعظم مظفر الدین شاه به وطن بازگشت. حاج شیخ عباس
در سال ۱۳۳۱ ه.ق در شهر مشهد سکونت گزید و در طی همین سال ها
سخنرانی های وی و نیز کلاس های درس اخلاق او که در هر پنج شنبه و
جمعه در مدرسه میرزا جعفر مشهد -که اکنون جزء دانشگاه علوم اسلامی
رضوی است- برگزار می شد.
ویژگی های شخصیتی شیخ عباس قمی
محدث قمی درس خواند و عمل کرد و پیش رفت و به جایگاهی که سال ها
در پی آن بود رسید؛ جایگاهی در ملکوت و نه در خاک، مقامی در آستان
قرب الهی، نه منصبی در دربار دنیازدگان. محدث قمی در زمان خود یکی از
مربیان بزرگ و معلمان اخلاق اسلامی در میان مردم و حوزه های علمیه
شناخته میشد و از شهرت ویژهای برخوردار بود. او خصوصیات اخلاقی
فراوانی داشت که در این فصل به پاره ای از آن ها اشاره می کنیم:
1- عالم و عامل، محقق و پژوهش گر: یکی از ویژگی های محدث قمی
علاقه فراوان به مطالعه و نوشتن کتاب بود. کمتر دیده می شد که او
مشغول مطالعه و بررسی کتابی نباشد. عشق محدث به کتاب، آن هم
کتب حدیثی نورانیت خاصی به او بخشیده بود. فرزند بزرگ ایشان در
این باره میگوید: «در اوایل کودکی با مرحوم پدرم هر وقت از شهر بیرون
میرفتم او از اول صبح تا هنگام شام، مرتب به نوشتن و مطالعه مشغول
بود.» زمانی که برای زیارت به کشورهای دور مسافرت میکرد اوقات
فراغت خود را با کتاب سپری میکرد. «او با عدهای از تجّار به سوریه
مسافرت کرد. آنان می گفتند هر وقت ما به سیاحت می رفتیم ایشان
می نشست و مشغول مطالعه و تألیف می شد و هر چه اصرار می کردیم
که با ما بیرون بیاید امتناع می ورزید. حتی شب ها هم که ما به خواب
می رفتیم او مشغول مطالعه و تألیف می شد. عشق و علاقه محدث قمی
به کتاب به اندازه ای بود که وقتی کمترین پولی به دست می آورد آن را در
خرید کتاب صرف می کرد. او خود می گوید: «زمانی که در قم تحصیل
میکردم، خیلی تنگدست بودم تا جایی که یک قِران و دو قِران جمع
میکردم تا اینکه مثلاً سه تومان میشد. آن را برداشته، از قم تا تهران
پیاده می رفتم و با آن کتاب خریده، به قم برمی گشتم.»
2- تواضع و اخلاص: از دیگر ویژگی های ایشان تواضع بسیار و همه
جانبه ای بود که از خود نشان می داد. در خانه، مدرسه و خیابان هر
کسی را که می دید -چه کوچک و چه بزرگ- احترام می کرد. در نزد
علما و از بین آنان بویژه در حضور کسانی که با حدیث و اخبار اهل بیت
(علیهم السلام) سر و کار داشتند، اوج فروتنی و تواضع را به نمایش
می گذارد.وقتی در مجلسی وارد می شد هیچ گاه در صدر نمی نشست
و هرگز خود را بر دیگران مقدم نمی داشت. وی از خودستایی و
خودپسندی بشدت احتراز می کرد و به هیچ وجه غرور نداشت. اگر در
مسیری که می رفت به ذهنش خطور می کرد که کارش برای خدا نیست،
بدون هیچ تأمل از آنجا باز می گشت. نقل است «در یکی از سال ها مرد
نیکوکاری از محدث قمی خواهش می کند که قبول کند بانی مجلس محدث
شود و تعهد می کند که مبلغ پنجاه دینار عراقی به ایشان تقدیم کند. در آن
موقع هزینه محدث در هر ماه سه دینار بوده است. محدث قمی می گوید:
«من برای امام حسین علیه السلام منبر میروم نه برای دیگری و بدین گونه
آن وجه را نپذیرفت.» امر به معروف و نهی از منکر دیگر ویژگی حدیث
اخلاص بود. او خود هرگز گرد گناه نمی گشت و در ذهنش هم فکر گناه را
جای نمی داد. از منکرات ناراحت می شد و دیگران را از ارتکاب آن باز
می داشت. کسی جرأت نداشت در محضر او غیبت کند و از دروغ گفتن
ناراحت میشد. در یک کلام؛ محدث قمی آنچه می گفت با آنچه عمل
می کرد و آنچه مردم از رفتار و کردارش درک می کردند یکی بود. از این رو
سخنش در دل شنوندگان اثر شگرف داشت. آنانی که در درس اخلاق و
نصایح او شرکت می جستند و گوش و جان به این سروش اخلاص فرا
می دادند نقل میکنند که سخنان نافذ او چنان بود که آدمی را از گناهان
و پندارهای بد دور می ساخت و متوجه خدا می کرد.
3- زاهد و بدور از مقام، شهرت و ثروت: زندگی محدث قمی بسیار ساده
بود به طوری که از حد زندگی یک طلبه عادی هم پایین تر بود. لباسش
عبارت بود از یک قبای کرباسی بسیار نظیف و معطر و تمیز. چند سال
زمستان و تابستان را با آن قبای کرباسی می گذرانید. هیچ گاه در فکر
لباس و تجمل نبود. فرش خانه اش گلیم بود. از سهم امام استفاده
نمی کرد و می گفت: من اهلیت ندارم از آن استفاده کنم! روزی در نجف
اشرف دو زن محترم که در بمبئی سکونت داشتند و از بستگان آقا کوچک
(از محترمین نجف) بودند به حضور ایشان می رسند و تقاضا می کنند هر
ماه مبلغ ۷۵ روپیه به ایشان تقدیم کنند که از لحاظ زندگی در رفاه باشد.
در آن ایام مخارج ماهانه خانواده وی از ماهی ۵۰ روپیه تجاوز نمی کرد.
حاج شیخ عباس از پذیرفتن آن خودداری می کند. میرزا محسن محدث زاده
فرزند کوچک آن مرحوم اصرار می کند تا قبول نماید ولی قبول نمی کند تا
اینکه زنان محترم ناامید می شوند و می روند. پس از رفتن آنها فرزند به
پدر می گوید: من هم دیگر از کسبه بازار برای مخارج روزانه قرض
نمی کنم! حاج شیخ عباس می گوید: ساکت باش! من همین مقدار هم که
الان خرج می کنم، نمی دانم فردای قیامت چگونه جواب خدا و امام زمان
(عج) را بدهم.
4- اهل استدلال و به دور از مجادله: از اعمال مهم شیخ این است که وی
بدون آن که وارد جدال مکتبی، درگیری و یا رویارویی با مهاجمان و معاندان
دینی شود، با تبیین و تدوین معارف اسلامی، سدی محکم در برابر سیل
بنیان کن بی دینی در ذیل عناوین مختلف شد. او هم مربی اخلاق بود و در
این زمینه شاگردانی تربیت کرد و هم علاقه مند به پژوهش که توانست با
کتاب هایش از معارف اهل بیت(علیهم السلام) دفاع کند.
آثار شیخ عباس
مهم ترین وجه فرهنگی شیخ عباس قمی کتاب های اوست که چه در
زمان زندگی و چه پس از فوتش منبع مهمی برای کسب فیض و معرفی
تعالیم اصیل دینی است. از وی در مجموع ۶۳ جلد کتاب در رشته های
رجال، اخلاق، فقه، کلام، لغت، ادعیه، تاریخ و به ویژه حدیث باقی مانده
است که برخی از آنها عبارتند از:
مفاتیح الجنان: شیخ عباس قمی در دورانی که معنویت و حقیقت دین مورد
هجوم بود به تدوین، تنظیم و ارایه کتاب دعایی با نام «مفاتیحالجنان»
شامل یک دوره اعمال واجب و مستحب در طول سال، همت گماشت. پس
از رسالات سید بن طاووس و علامه مجلسی، کاری بدین عظمت و کامل
در عالم شیعه نبود. این کتاب که مشهورترین کتاب وی نیز می باشد
مجموعه ای از ادعیه چهارده معصوم است که به انتخاب شیخ جمع آوری
شده است. «مفاتیح الجنان» در تمام خانه ها و اماکن مقدسه به عنوان
رساله ای در باب «سیر و سلوک» علمی و عملی برای مشتاقان عرفان
عملی در آمد که هر روز بر اهمیت و ضرورت آن افزوده می شود.
منازل الآخره: درباره روایات و حکایت های مرگ و جهان پس از مرگ
نگاشته شده است. این کتاب، کتاب نفیسى است که مراحل دشوار سفر
آخرت را بر اساس روایات بررسى نموده است و توشه لازم را یادآور شده
است. این کتاب مشتمل بر احادیثی از امام علی(ع) است که شامل
توشه هایی برای راهیان ابدیت و شناخت منازل موت، سوال و جواب و
عالم برزخ می باشد.
منتهی الآمال: این کتاب یکی از مهم ترین کتاب هایی است که در زمینه ی
تاریخ زندگی چهارده معصوم نگاشته شده است. شیخ عباس قمی در این
کتاب نگاهی تحلیلی به زندگی ائمه داشته است و اثری ارزشمند در
زمینه ی تاریخ اسلام از خود بجا گذاشته است.
نفس المهموم: نفس المهموم کتابی است در مقتل حضرت امام حسین
(علیه السلام) که شیخ عباس قمی آن را به عربی نوشته است. این کتاب
یکی از بهترین و معتبرترین مقاتلی است که تاکنون به رشته تحریر درآمده
است. کتاب از ولادت حضرت شروع شده و پس از برشمردن مناقب حضرت،
تمام وقایع بیعت تا مرحله شهادت حضرت را از اول تا آخر شرح می دهد.
فوائد الرضویه: این کتاب که عنوان دقیقش " الفوائد الرضویه فی احوال
علماء المذهب الجعفریه" است از متون جامع شخصیت شناسی علمای
اسلامی است. نویسنده با بهره گیری از آثار تراجم کهن شرح احوال، آثار
و تألیفات1100 تن از عالمان، فقیهان و محدثان شیعه را آورده است.
مستدرک بحارالانوار: شیخ عباس قمی 8 جلد کتاب با عنوان "مستدرک
بحارالانوار" برای متخصصان حدیث تدوین کرد که در حوزه های علمیه
کتابی پرکاربرد و دستمایه ای برای عالمان دینی است.
سفینه البحار و مدینه الحکم و الاثار: این کتاب فهرستی موضوعی و
تفصیلی در مورد احادیث کتاب بحارالانوار تالیف علامه مجلسی است.
می توان گفت سفینه البحار کتاب بحار الانوار را حیات مجدد بخشید.
بیت الاحزان فى مصائب سیّدة النّسوان: این کتاب درباره رنج ها و
فریادهاى دختر والامقام حضرت رسول اکرم صلى الله علیه و آله و زندگى
و حوادث دوران حیات آن بانوى بزرگ نوشته شده است.
فیض العلام فی عمل الشهور و وقایع الایام: این کتاب مجموعه اعمال
وارده در روایات برای ماه ها و روزهای مختلف سال است. نویسنده در این
کتاب رابطه ی دعا، تاریخ و مکان را یادآور شده است و دعاهایی را که از
طرف ائمه برای وقایع و مکان های خاص نیز رسیده، بیان کرده است.
تتمهة المنتهی: در تاریخ خلفای راشدین، اموی و برخی از خلفای عباسی.
تحفة الاحباب فى تراجم الاصحاب: موضوع این کتاب که پس از رحلت مولف
چاپ شده است علم رجال است. نویسنده در این کتاب به بیان زندگی
اصحاب حضرت محمّد(ص) و ائمه اطهار(ع) پرداخته است.
الکنی و الاقاب: این کتاب شامل زندگینامه بسیاری از علمای شیعه و
سنی می باشد. افرادی که زندگینامه شان در این کتاب آمده است
شاعران، ادیبان، عارفان و امیران هستند. این کتاب یکى از کتاب هاى
معتبر علم تراجم میباشد که به فارسى ترجمه شده و چاپ شده است.
الدر النظیم فی لغات القرآن العظیم: این کتاب یکی از مهم ترین کتاب ها
در مورد قرآن و واژگان آن می باشد. در سال های اخیر ترجمه ی این کتاب
با عنوان "فرهنگ واژگان قرآن کریم" بارها به چاپ رسیده است.
کحل البصر فی سیره سید البشر: این اثر، کتابی است که در برگیرنده
شرح زندگانی پیامبر(ص) از آغاز تا زمان وفات ایشان می باشد. ترجمه آن
با عنوان "سیره و صفات پیامبر اعظم" چاپ شده است. این کتاب مشتمل
بر عناوین زیر است: حسب و نسب، نام، القاب و ولادت آن حضرت، اتفاقاتی
که در زمان ایشان رخ داده به ویژه غزوات و جنگ های مسلمانان با کفار و
مشرکان و یهود و نصاری.
خاطره شیخ عباس قمی برای فرزندش
مرحوم شیخ عباس قمى در خاطرات خود برای پسرش آورده است که:
وقتى کتاب منازل الاخرة را نوشته و به چاپ رساندم، در قم شخصى بود
به نام «عبدالرزاق مسأله گو» که همیشه قبل از ظهر در صحن مطهر
حضرت معصومه احکام شرعی را برای مردم مى گفت. مرحوم پدرم
«کربلائى محمدرضا» از علاقه مندان منبر شیخ عبدالرزاق بود، به حدى
که هر روز در مجلس او حاضر مى شد و شیخ هم بعد از مسأله گفتن،
کتاب منازل الاخرة مرامیخواند این کتاب از آثار و تألیفات من است اما هر
بار خوددارى کردم و چیزى نگفتم و فقط عرض کردم: دعا بفرمائید خداوند
توفیقى مرحمت نماید.
شاگردان
شیخ عباس قمی در ایام تدریس خویش شاگردانی تربیت کرد که هر کدام
منشا آثار بسیاری شدند.از مشهورترین ایشان می توان به امام خمینی(ره)
سید عبدالاعلی سبزواری، سید محمدهادی میلانی، آیت الله العظمی سید
شهاب الدین مرعشی نجفی، آیتالله سید مرتضی مرعشی نجفی اشاره
کرد.
رحلت
شیخ عباس قمی غروب روز 22 ذی الحجه سال 1359 ه.ق(1321ه.ش)
حالش منقلب گردید و پی در پی نام ائمه اطهار علیهالسلام را بر زبان
جاری می ساخت. آن شب به علت کسالت فراوان نمازهایش را نشسته
خواند و نیمه شب دعوت حق را لبیک گفت و در سن شصت و پنج سالگی
به لقاءاللّه پیوست. مرحوم آیت اللّه سیدابوالحسن اصفهانی بر جنازه اش
نماز خواند و بعد از تشییعی باشکوه توسط بزرگان، مراجع و عموم مردم،
در صحن مطهر حضرت امیرالمؤمنین (علیهاالسلام) کنار مرقد استادش
محدث نوری، به خاک سپرده شد.
شأن نزول سوره هل اتي
«وَ یُطعِمُونَ الطَّعامَ عَلی حُبِّهِ مُسکیناً وَ یَتیماً وَ اَسیراً اِنَّما نُطعِمُکُم
لِوَجهِ اللهِ لا نُریدُ مِنکُم جَزاءً وَ لا شُکُورًا» و طعام را در حالی که خود
دوستش دارند به مسکین، یتیم و اسیر می خورانند جز این نیست که
شما را برای خدا اطعام می کنیم و از شما نه پاداشی می خواهیم نه
سپاسی.»
انفاق، ایثار، سخاوت و جود علی(ع) زبان زد خاص و عام و حتی دشمنان
آن حضرت است. آیات قرآن کریم هم چون آیة ولایت و نیز سورة مبارکة
"هل اتی" گواه انفاق، ایثار، سخاوت و جود علی(ع) و خانواده بزرگوارش
است. و گوهر انفاق و ایثار آنان عشق آنان به خدای متعال است .
امام حسن و حسین علیهما السلام در کودکی بیمار شدند. رسول خدا
(صلی الله علیه و آله) همراه دو نفر از اصحاب از آنها عیادت کرد. یکی از
اصحاب به علی علیه السلام عرض کرد: « چه خوب بود برای شفای دو
فرزندت نذری برای خدا می کردی.»
حضرت علی علیه السلام فرمود: « نذر میکنم اگر خوب شدند سه روز
را روزه بگیرم.»
فاطمه نیز چنین گفت.
امام حسن و حسین علیهما السلام هم گفتند: « ما نیز سه روز روزه
می گیریم.»
فضه، کنیز آنان، نیز همین نذر را کرد.
چندی نگذشت که حسن و حسین علیهما السلام شفا یافتند.
همه به نذر خود وفا کردند و روزه گرفتند، اما برای افطار چیزی در خانه
نبود.
علی علیه السلام نزد یکی از همسایگان یهودی اش که پشمباف بود و
شمعون نام داشت رفت و گفت: « آیا حاضری دختر محمد مقداری پشم
برای تو بریسد و تو در برابرش کمی جو بدهی؟»
شمعون گفت: « بله.» و به او کمی پشم داد.
فاطمه علیهاسلام یکسوم آن پشم را ریسید و یک صاع جو از شمعون
گرفت. آن را آرد کرد و با آن پنج قرص نان پخت؛ برای هر نفر یک قرص نان.
علی علیه السلام نماز مغرب را با پیامبر خدا گزارد و به منزل آمد. سفره را
گستردند و هر پنج نفر سر سفره نشستند. هنگامی که امیرالمومنین(ع)
اولین تکه را کند، ناگاه مسکینی در خانه را زد و گفت: « السلام علیکم یا
اهل بیت محمد. من مسلمان مسکینی هستم. از آنچه میخورید به من
بخورانید. خداوند از نعمتهای بهشت به شما بدهد!»
همه اهل خانه هر پنج قرص نان را به مسکین دادند، شب را گرسنه
خوابیدند و چیزی جز آب نخوردند.
فردای آن روز را نیز روزه گرفتند. فاطمه سلام الله علیها یک سوم دیگر از
پشم را ریسید و یک صاع دیگر از جو را آرد کرد و پنج قرص نان پخت.
بعد از نماز مغرب، همین که سر سفره نشستند، یتیمی به در خانه آمد و
گفت: « السلام علیکم اهل بیت محمد. من یتیمی مسلمان هستم. از آنچه
میخورید به من نیز بدهید. خداوند شما را از نعمت های بهشتی اطعام
کند.»
همه اهل خانه، آن شب را نیز گرسنه سپری کردند و چیزی جز آب نخوردند.
فردا نیز همین اتفاق تکرار شد و این بار اسیری از مشرکین به در خانه آمد
و گفت:« السلام علیکم یا اهل بیت محمد ما را اسیر می کنید و به بند
می کشید، اما به ما غذا نمیدهید؟»
آن شب نیز همه نانهای خود را به اسیر دادند و با آب افطار کردند و
گرسنه خوابیدند.
فردای آن روز علی، حسن و حسین را نزد رسول خدا برد. آنها از فرط
گرسنگی مانند جوجه به خود می لرزیدند. پیامبر با دیدن آنان فرمود:
« ای اباالحسن، حالت شما مرا سخت ناراحت می کند. نزد دخترم
فاطمه برویم.»
نزد فاطمه رفتند و دیدند او در محراب خود، از گرسنگی دچار ضعف
شدیدی شده و چشمانش گود افتاده است.
پیامبر او را به سینه چسباند و گفت: « به خدا پناه میبرم. شما سه
روز است که گرسنهاید!»
جبرئیل نازل شد و گفت: « ای محمد، آنچه را خداوند برای تو در باره
اهل بیت مهیا ساخته است، بگیر.»
پیامبر فرمود:« چیست؟ »
جبرئیل آیات آغازین سورهی « هل اتی » را قرائت کرد تا رسید به آیه
« انّ هذا کان لکم جزاء و کان سعیکم مشکورا.»
در روایتی دیگر از امام باقر علیه السلام آمده است که جبرئیل در روز
چهارم با ظرفی پر از گوشت فرود آمد. اهل بیت از آن خوردند تا سیر
شدند ، ولی چیزی از غذا کاسته نشد. حسین علیه السلام با مقداری
از آن غذا از خانه خارج شد. زنی یهودی به او گفت: « شما که همیشه
در گرسنگی به سر می برید این غذا از کجاست؟ مقداری از آن به من
بده.»
حسین علیه السلام دست خود را دراز کرد که غذا را به او بدهد اما
جبرئیل فرود آمد و غذا را از دست حسین گرفت و به سوی آسمان برد.
پیامبر خدا فرمود: « اگر حسین نخواسته بود از این غذا به آن زن بدهد،
این ظرف غذا تا روز قیامت نزد اهل بیتم باقی بود؛ از آن میخوردند و
هیچگاه چیزی از آن کم نمی شد.»
روز مباهله چه روزی است؟
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در روز 24 ذی الحجه سال دهم هجری طی
نامه ای ساکنان مسیحی نجران را به آیین اسلام دعوت کرد و مردم نجران
که حاضر به پذیرفتن اسلام نبودند نمایندگان خود را به مدینه فرستادند و
پیامبر آنان را به امر خدا به مباهله دعوت کرد . ...
مباهله در اصل از «بَهل» به معنی رها کردن و برداشتن قید و بند از
چیزی است. اما مباهله به معنای لعنت کردن یکدیگر و نفرین کردن است.
کیفیت مباهله به این گونه است که افرادی که درباره مسئله مذهبی
مهمی گفتگو دارند در یک جا جمع شوند و به درگاه خدا تضرّع کنند و از
او بخواهند که دروغ گو را رسوا سازد و مجازات کند.
شرح مختصر واقعه مباهله
مباهله پیامبر با (صلی الله علیه و آله و سلم) مسیحیان نجران، در روز
بیست وچهارم ذی الحجّه سال دهم هجری اتفاق افتاد.
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)طی نامه ای ساکنان مسیحی نجران
را به آیین اسلام دعوت کرد. مردم نجران که حاضر به پذیرفتن اسلام نبودند
نمایندگان خود را به مدینه فرستادند و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)آنان
را به امر خدا به مباهله دعوت کرد.
وقتی هیئت نمایندگان نجران، وارستگی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را
مشاهده کردند، از مباهله خودداری کردند. ایشان خواستند تا
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) اجازه دهد تحت حکومت اسلامی در آیین
خود باقی بمانند.
موقعیت جغرافیایی
بخش با صفای نجران، با هفتاد دهکده تابع خود، در نقطه مرزی حجاز
و یمن قرار گرفته است. در آغاز طلوع اسلام این نقطه، تنها نقطه
مسیحی نشین حجاز بود که مردم آن به عللی از بت پرستی دست
کشیده و به آیین مسیح (علیه السلام)گرویده بودند.
دعوت به اسلام
پیامبر اکرم، حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلمبرای گزاردن
رسالت خویش و ابلاغ پیام الهی، به بسیاری از ممالک و کشورها نامه
نوشت یا نماینده فرستاد تا ندای حق پرستی و یکتاپرستی را به گوش
جهانیان برساند. هم چنین نامه ای به اسقف نجران، «ابوحارثه»، نوشت
و طی آن نامه ساکنان نجران را به آیین اسلام دعوت فرمود.
نامه حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلمبه اسقف نجران
مشروح نامه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلمبه اسقف نجران چنین بود:
«به نام خدای ابراهیم و اسحاق و یعقوب ((علیهم السلام)). [این نامه ایست]
از محمد ((صلی الله علیه و آله وسلم))، پیامبر خدا، به اسقف نجران. خدای ابراهیم
و اسحاق و یعقوب ((علیهم السلام)) را ستایش می کنم و شما را از پرستش
بندگان به پرستش خدا فرا می خوانم. شما را دعوت می کنم که از ولایت
بندگان خدا خارج شوید و در ولایت خداوند درآیید و اگر دعوت مرا نپذیرفتید
باید به حکومت اسلامی مالیات (جزیه) بپردازید تا در برابر این مبلغ، از جان
و مال شما دفاع کند] و در غیر این صورت به شما اعلام خطر می شود».
عکس العمل نجرانی ها
نمایندگان پیامبر صلی الله علیه و آله و که حامل نامه دعوت به اسلام از
جانب پیامبرصلی الله علیه و آله و سلمبودند، وارد نجران شدند و نامه را به
اسقف نجران دادند. او نیز شورایی تشکیل داد و با آنان به مشورت پرداخت.
یکی از آنان که به عقل و درایت مشهور بود گفت: «ما بارها ازپیشوایان
خود شنیده ایم که روزی منصب نبوت ازنسل اسحاق (علیه السلام)به
فرزندان اسماعیلعلیه السلام انتقال خواهد یافت و هیچ بعید نیست که
محمد (صلی الله علیه و آله وسلم) که از اولاد اسماعیلعلیه السلام
است ـ همان پیامبر موعود باشد». بنابراین شورا نظر داد که گروهی
به عنوان هیئت نمایندگان نجران به مدینه بروند تا از نزدیک با
محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)تماس گرفته، دلایل نبوت او را بررسی
کنند.
گفتگوی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلمبا هیئت نجرانی
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلمدر مذاکره ای که با هیئت نجرانی در
مدینه به انجام رسانید آنان را به پرستش خدای واحد دعوت کرد. امّا آنان
بر ادعای خود اصرار داشتند و دلیل الوهیت مسیح را، تولد عیسی
(علیه السلام)بدون واسطه پدر می دانستند.
در این هنگام فرشته وحی نازل شد و این سخن خدا را بر قلب
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) جاری ساخت: «به درستی که مَثَل عیسی
نزدخداوند مانند آدم است که خدا او را از خاک آفرید». در این آیه، خداوند،
با بیان شباهت تولد حضرت عیسی علیه السلام و حضرت آدم (علیه السلام)
یاد آوری می کند که آدم((علیه السلام)) را با قدرت بی پایان خود، بدون
این که دارای پدر و مادری باشد، از خاک آفرید و اگر نداشتن پدر گواه این
باشد که مسیح(علیه السلام) فرزند خداست، پس حضرت آدم(علیه السلام)
برای این منصب شایسته تر است؛ زیرا او نه پدر داشت و نه مادر.
اما با وجود گفتن این دلیل، آنان قانع نشدند و خداوند به پیامبر خود،
دستور مباهله داد تا حقیقت آشکار و دروغ گو رسوا شود.
مباهله، آخرین حربه
خداوند پیش از نازل کردن آیه مباهله، در آیاتی چند به چگونگی تولد
عیسی (علیه السلام) می پردازد و مسیحیان را با منطق عقل و استدلال
روبرو می کند و از آنان می خواهد که عاقلانه به موضوع بنگرند.
بنابراین پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، در ابتدا سعی کرد با دلایل
روشن و قاطع آنان را آگاه کند، اما چون استدلال موجب تنبّه آنان نشد
و با لجاجت و ستیز آنان مواجه گشت، به امر الهی به مباهله پرداخت.
خداوند در آیه 61 سوره آل عمران می فرماید: «هرگاه بعد از دانشی که به
تو رسیده، کسانی با تو به محاجّه و ستیز برخیزند، به آنها بگو بیایید
فرزندانمان و فرزندانتان و زنانمان و زنانتان، و ما خویشان نزدیک و شما
خویشان نزدیک خود را فرا خوانیم؛ سپس مباهله کنیم و لعنت خدا را بر
دروغ گویان قرار دهیم».
دیدگاه بزرگان نجران درباره مباهله
در روایات اسلامی آمده است که چون موضوع مباهله مطرح شد،
نمایندگان مسیحی نجران از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مهلت خواستند
تا در این کار بیندیشند و با بزرگان خود به شور بپردازند.
نتیجه مشاوره آنان که از ملاحظه ای روان شناسانه سرچشمه می گرفت
این بود که به افراد خود دستور دادند اگر مشاهده کردید
محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)با سر و صدا و جمعیت و جار و جنجال به
مباهله آمد با او مباهله کنید و نترسید؛ زیرا در آن صورت حقیقتی در کار
او نیست که متوسل به جاروجنجال شده است و اگر با نفرات بسیار
محدودی از نزدیکان و فرزندان خردسالش به میعادگاه آمد، بدانید که او
پیامبر خداست و از مباهله با او بپرهیزید که خطرناک است.
در میعادگاه چه گذشت؟
طبق توافق قبلی، پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و نمایندگان نجران برای
مباهله به محل قرار رفتند. ناگاه نمایندگان نجران دیدند که پیامبر
(صلی الله علیه و آله) و سلمفرزندش حسین (علیه السلام)را در آغوش دارد،
دست حسن (علیه السلام) را در دست گرفته و علی و زهرا (علیهما السلام)
همراه اویند و به آنها سفارش می کند هرگاه من دعا کردم شما آمین بگویید
مسیحیان، هنگامی که این صحنه را مشاهد کردند، سخت به وحشت
افتادند و از این که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، عزیزترین و نزدیک ترین
کسانِ خود را به میدان مباهله آورده بود، دریافتند که او نسبت به ادعای
خود ایمان راسخ دارد؛ زیرا در غیر این صورت، عزیزان خود را در معرض
خطر آسمانی و الهی قرار نمی داد.
بنابراین از اقدام به مباهله خودداری کردند و حاضر به مصالحه شدند.
سخنان ابوحارثه درباره مصالحه
هنگامی که هیئت نجرانی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)را در اجرای مباهله
مصمّم دیدند، سخت به وحشت افتادند. ابوحارثه که بزرگ ترین و داناترین
آنان و اسقف اعظم نجران بود گفت: «اگر محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)
بر حق نمی بود چنین بر مباهله جرئت نمی کرد.
اگر با ما مباهله کند، پیش از آن که سال بر ما بگذرد یک نصرانی بر روی
زمین باقی نخواهد ماند». و به روایت دیگر گفت: «من چهره هایی را
می بینم که اگر از خدا درخواست کنند که کوه ها را از جای خود بکند،
هر آینه خواهد کَند. پس مباهله نکنید که در آن صورت هلاک می شوید
و یک نصرانی بر روی زمین نخواهد ماند».
سرانجام مباهله
ابوحارثه، بزرگ گروه، به خدمت حضرت آمد و گفت: «ای ابوالقاسم
(صلی الله علیه و آله و سلم)، از مباهله با ما درگذر و با ما مصالحه کن بر چیزی
که قدرت بر ادای آن داشته باشیم».
پس حضرت با ایشان مصالحه نمود که هرسال دوهزار حُلّه بدهند که قیمت
هر حلّه چهل درهم باشد و بر آنان که اگر جنگی روی دهد، سی زره و سی
نیزه و سی اسب به عاریه بدهند.
مباهله پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) با نصرانیان نجران، از دو جنبه
نشان درستی و صداقت اوست. اوّلاً، محض پیشنهاد مباهله از جانب
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)خود گواه این مدعاست؛ زیرا تا کسی
به صداقت و حقانیّت خود ایمان راسخ نداشته باشد پا در این ره نمی نهد.
نتیجه مباهله، بسیار سخت و هولناک است و چه بسا به از بین رفتن و
نابودی دروغ گو بینجامد. از طرف دیگر، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)
کسانی را با خود به میدان مباهله آورد که عزیزترین افراد و جگرگوشه های
او بودند. این خود، نشان عمق ایمان و اعتقاد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)
به درستی دعوتش می باشد که با جرأت تمام، نه تنها خود، بلکه
خانواده اش را در معرض خطر قرار می دهد.
مباهله، سند عظمت اهل بیت((علیهم السلام))
مفسران و محدثان شیعه و اهل تسنّن تصریح کرده اند که آیه مباهله در
حق اهل بیت پیامبر (علیهم السلام) نازل شده است و پیامبر
(صلی الله علیه و آله و سلم) تنها کسانی را که همراه خود به میعادگاه برد
فرزندانش حسن و حسین و دخترش فاطمه و دامادش علی (علیهم السلام)
بودند. بنابراین منظور از «اَبْنائَنا» در آیه منحصرا حسن و حسین
(علیهم السلام)هستند، همان طور که منظور از «نِساءَنا» فاطمه
(علیها السلام) و منظور از «اَنْفُسَنا» تنها علی ((علیه السلام)) بوده است.
این آیه هم چنین به این نکته لطیف اشاره داردکه علی((علیه السلام))
در منزلت جان و نفس پیامبر است.
نزول آیه تطهیر در روز مباهله
روزی که پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) قصد مباهله کرد، قبل از آن عبا
بر دوش مبارک انداخت و حضرت امیرالمؤمنین و فاطمه و حسن و حسین
((علیهم السلام))را در زیر عبای مبارک جمع کرد و گفت: «پروردگارا، هر
پیغمبری را اهل بیتی بوده است که مخصوص ترینِ خلق به او بوده اند.
خداوندا، اینها اهل بیت منند. پس شک و گناه را از ایشان برطرف کن و
ایشان را پاکِ پاک کن.»
در این هنگام جبرئیل نازل شد و آیه تطهیر را در شأن ایشان فرود آورد:
«همانا خداوند اراده فرمود از شما اهل بیت پلیدی را برطرف فرماید و
شما را پاکِ پاک کند.
اعمال روز مباهله
روز بیست و چهارم ذی الحجّه، روزمباهله پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)
با مسیحیان نجران است که در نزد مسلمانان، اهمیت خاصّی دارد؛ چرا که
گواه حقانیت و درستی دعوت پیامبر و عظمت شأن اهل بیت مکرّم اوست.
در کتاب شریف مفاتیح الجنان، اعمال مخصوصی بدین شرح برای این روز
ذکر شده است:
اول: غسل، که نشان پالایش ظاهر از هر آلودگی و آمادگی برای آرایش
جان و صفای باطن است؛
دوم: روزه، که سبب شادابی درون است؛
سوم: دو رکعت نماز؛
چهارم: دعای مخصوص این روز که به دعای مباهله معروف است و شبیه
دعای سحر ماه رمضان می باشد.
هم چنین در این روز خواندن زیارت امیرالمؤمنین((علیه السلام)) به ویژه
زیارت جامعه روایت شده است. احسان به فقرا و محرومان به تأسّی از
مولی الموحدین علی((علیه السلام)) که در رکوع نمازش به نیازمند احسان
فرمود، سفارش شده است.
در نخستین دیدار میثم تمار و امیرالمؤمنین(ع)، حضرت از او نامش را
میپرسد که پاسخ میشنود: سالم! حضرت میفرماید:
اما پیامبر خدا(ص) به من فرمود پدرت اسم تو را در ایران و در سرزمین
خودت «میثم» گذاشته است.
روزى، میثم در مجلس «بنى اسد» با حبیب بن مظاهر ملاقات کرد.
مدتى باهم گفتگو کردند. در پایان این دیدار، حبیب بن مظاهر گفت:
گویا پیر مرد خربزه فروشى (۱) را می بینم که در راه دوستى فرزندان و
خاندان پیامبر،او را به دار مى آویزند و بر چوبه دار،شکمش را می درند.
(اشاره به شهادت میثم در کوفه)
میثم هم در پاسخ گفت: من هم گویا مردم سرخ رویى را می بینم و
می شناسم، با دو دسته موى بر سر که براى یارى فرزند دختر پیامبرش
قیام می کند وکشته مى شود و سرش در کوفه گردانده مىشود.
(اشاره به شهادت حبیب در کربلا) پس از این گفتگو از هم جدا شدند و
رفتند.
اهل آن مجلس، که آن دو را به دروغ متهم میکردند، هنوز متفرق نشده بودند
که «رشید هجرى» یکى از یاران على«ع» فرا رسید و سراغ میثم و حبیب
را از آنان گرفت.گفتند: این جا بودند و شنیدیم که چنین و چنان گفتند. گفت:
خدا میثم را رحمت کند! فراموش کرد این را هم به گفتهاش بیفزاید که:
«به آن کس که سربریده حبیب را به کوفه مى آورد، صد درهم بیشتر داده
می شود.» و... رفت. آنان گفتند: این دیگر از آن دو هم دروغگوتر است!
ولى چند روزى نگذشت که میثم را بردار آویخته دیدیم و سر حبیب را هم
پس از کشتنش آوردند و هرچه را که آن دو گفته بودند
به همان صورت اتفاق افتاد.(۲)
اینک مزار شهید یک مشهد است و به شهادت ایستاده است. گواه پیروزى
حق و شاهد رسوایى و نابودى باطل است. در سرزمین عراق در محلى
میان نجف اشرف و کوفه، بارگاهى است که مدفن «میثم تمار» است.
بر سنگ مزارش نام میثم به عنوان یار و مصاحب على (علیه السلام)
نوشته شده است
از سربازان ولایت جز ولایت پذیری انتظاری نیست؛ اما از سرداران ولایت
تنها ولایت پذیری کافی نیست؛ بلکه میبایست ولایتمدار هم باشند.
معنایش این است که کسی با شناخت کامل از منظومه فکری و خط مشی
سیاسی و اجرایی ولایت، حتی قبل از اینکه دستوری برسد، بتواند در انجام
به تکالیف خود، دقیقا بر اساس خواست و روش مورد پذیرش ولی حرکت
کند. به عبارت دیگر پیش از اقدام به یک کار یا اتخاذ یک موضع، بررسی کند
که آیا این موضع و عمل او مورد رضایت ولی زمان هست یا نه و طبیعتا اگر
زمانی هم دستور و حتی اشارهای برسد، با جان و دل میپذیرد و عمل
میکند.
این کار به معنای جلوتر از ولایت حرکت کردن نیست؛ بلکه به معنای عمل
به هنگام در زمان لازم بر اساس تکلیف و با شناخت از مسیر ترسیمی
عقلانی و شرعی ولایت است. چنین کسی برای تمام اقدامات خود منتظر
دستور و کسب تکلیف نمیماند و البته اگر عمل و اقدامی محل شبهه شد
و نتوانست بر اساس خط مشی ترسیمی ولایت حرکت کند، سعی میکند
چاز کانال مطمئن کسب تکلیف کرده و عمل نماید.
میثم تمار که بود؟
میثم فرزند یحیى ابتدا غلام زنى از طایفه بنى اسد بود. حضرت على(ع) او
را خرید و آزاد کرد. وى در زمان پیامبر(ص) نیز مىزیست؛ هر چند در حوادث
زمان آن حضرت یادى از او نشده، اما او را از اصحاب پیامبر(ص) به شمار
آوردهاند. میثم تمّار در طول هم نشینیاش با حضرت علی(ع) اخبار غیبی
فراوانی از حضرت شنید و در موارد متعددی آن را بازگو کرد. افشاگریها
و موضع گیریهای ستودنی میثم تمّار در مقابل دستگاه حاکم جور،
زمامداران وقت را بر آشفت و در صدد دستگیری او بر آمدند تا از رسوایی
بیشتر بنی امیه جلوگیری کنند.
لقب تمار(خرما فروش) را هم از آن جهت به او میگفتند که در کوفه
خرما فروش بود.
منطقهای که جناب میثم پیش از اسلام ساکن آنجا بوده و در آن متولد شده
بود، منطقهای به نام ران است که در آذربایجان قرار داشت. البته موارد
دیگری هم در مورد شهر محل تولد و اقامت میثم ذکر شده است؛
شهرهایی از جمله کرمان و فارس گفته شده، اما در ظاهر، نقل قویتر این
است که زادگاه جناب میثم منطقه آذربایجان بوده است.
جناب میثم نیز مانند بقیه موالیان که پس از اسلام برای نزدیکی بیشتر به
خاندان طهارت به مناطق عرب نشین آمده بودند، به کوفه آمد. ایشان اولین
بار امیرمؤمنان(ع) را در کوفه دیدار میکند و در آن زمان جناب میثم غلام
یک زن عرب بوده و چون موالی بوده، خدمتگزاری این خانواده را در کوفه
انجام میداده است.
امیرمؤمنان(ع) میثم را که غلام و برده آن زن عرب بوده، میخرد و آزاد
میکند و میثم آزاد شده امیرالمؤمنین(ع) است. در دیدار اولی که بین
میثم و امیرمؤمنان(ع) اتفاق میافتد، حضرت از ایشان میپرسد که اسم
تو چیست؟ و ایشان در پاسخ میگوید: «سالم». حضرت میفرمایند:
اما پیامبر خدا(ص) به من فرمود که پدرت اسم تو را در ایران و در سرزمین
خودت، میثم گذاشته است. میثم بسیار متعجب میشود که رسول
خدا(ص) و جانشین او امیرالمؤمنین(ع) درست میگویند و اسمش قبلا
میثم بوده است. اما در این منطقه و کوفه هیچ کس این را نمیداند و
کسی از این موضوع با خبر نیست. حضرت به میثم میفرماید: از امروز
نامت همان میثم باشد و همان نامی که پدرت بر تو گذاشت و همان
نامی که رسول خدا(ص) مرا از آن نام با خبر کرد.
پیشگویی کیفیت شهادت میثم تمار توسط امام علی(ع)
میثم صبحی خدمت امیرمؤمنان(ع) میرسد و به منزل حضرت میرود.
حضرت در چشمان میثم خیره میشود و میفرماید: به خدا قسم روزی را
میبینم که به خاطر دوستی تو با من، دست و زبانت را میبرند و تو را از
نخل آویزان میکنند!
میثم بسیار تعجب میکند و میثم میپرسد: آیا واقعا این اتفاق میافتد؟
حضرت میفرمایند: آری به خدای کعبه قسم که این اتفاق میافتد و این
رازی است که پیامبر(ص) به من گفته است. میثم در پاسخ به
امیرمؤمنان(ع) میگوید: هرگز پیامبر اکرم(ص) دروغ نمیگوید و من ایمان
دارم همان چیزی که شما فرمودید، اتفاق میافتد. میثم از این خبر که با
محبت امیرمؤمنان(ع) و به واسطه همین محبت، شهید میشود،
بسیار خوشحال شد.
مزارمیثم تمار
به دنبال «حسین»(ع)
میثم، خبر حرکت امام حسین(ع) را به طرف مکه شنید. در همان سال،
تصمیم گرفت که به قصد حج عمره روى به مکه بنهد. در مکه به دیدار
امام حسین(ع) موفق نشد. پس از حج به مدینه رفت. در دیدارى که با
«ام سلمه»همسر پیامبر(ص) داشت خود را معرفى کرد.ام سلمه گفت:
پیامبر،بارها تو را یاد میکرد و در دل شبها،سفارش تو را به على(ع) مىینمود.
میثم از ام سلمه،حسین على(ع) را پرسید.ام سلمه گفت: به اطراف مدینه
رفته است، او نیز همواره تو را یاد مىکرد. میثم گفت: من نیز همواره به یاد
آن بزرگوار هستم. امروز موفق به دیدار او نشدم. به او بگو که دوست
داشتم بر او سلام بگویم. من بر می گردم و به خواست خدا یکدیگر را نزد
پروردگار،دیدار خواهیم کرد. (اشاره به شهادت قریب الوقوع امام حسین(ع)
بود،زیرا بیست روز پس از این سخن بود که امام حسین(ع) به شهادت
رسید. آن گاه ام سلمه با عطرى محاسن میثم را معطر ساخت.
میثم گفت:به زودی ریشم با خون، رنگین خواهد شد. ام سلمه:
چه کسى این خبر را به تو داده است؟
میثم: مولا و سرور من!
ام سلمه، در حالى که از اندوه، بغض گلویش را گرفته بود، گریست و گفت:
على(ع) فقط مولاى تو نیست، بلکه سرور من و سالار همه مسلمانان
است. آن گاه ام سلمه از او خداحافظى کرد. (۳)
دستگیر شدن میثم
میثم در کوفه، مورد احترام بود و شخصیت اجتماعى اش موقعیت او را از
هرجهت، حساس کرده بود. از سفر حج به سوى کوفه برمی گشت که
«ابن زیاد» دستور دستگیرى او را قبل از رسیدن به شهر، صادر کرد. این
درحالى بود که مسلم بن عقیل در کوفه به شهادت رسیده و تشنج و
اضطراب کوفه را فراگرفته و شیعیان سرشناس و چهره هاى برجسته
هوادار اهلبیت(علیهم السلام) تحت تعقیب یا در زندان بودند و زمینه براى
اعتراض ها و شورشها فراهم«عریف» به همراه صد نفر از ماموران،
برنامه دستگیری میثم را قبل از ورودش به کوفه، تدارک دیدند. ابن زیاد او
را تهدید کرده بود که اگرمیثم را دستگیر نکند، خودش به قتل خواهد رسید.
عریف به «حیره» آمد و همراهانش در انتظار رسیدن میثم بود. میثم را در
همان جا،پیش از آن که پایش به خانه برسد گرفتند. میثم به ماموران
حوادث آینده وچگونگی شهادت خویش را بازگو کرد.
میثم گرچه در آن روز، پیرمردى سالخورده بود که بر استخوانهایش جز
پوستی باقى نمانده بود (۴) و از نظر جسمى، تحلیل رفته بود، لیکن از
نظر شهامت و قوت قلب و قدرت روحى و اراده استوار و زبان گویا و فصیح
و ایمان راسخ در حدى بود که ابن زیاد را، با آن همه قدرت و مامور به
وحشت افکنده بود.به همین جهت هم براى بازداشت این پیرمرد جواندل
و توانمند،صد مامور را گسیل ساخته بود.
ماموران، میثم را به کوفه وارد کردند. به عبیدالله بن زیاد خبر دادند که میثم
اسیر و گرفتار شده است. در معرفی میثم به ابن زیاد گفتند که:
او از نزدیکترین و برگزیده ترین یاران ابوتراب، على(ع) است.
ابن زیاد گفت: واى بر شما! کار این مرد عجمى به این جا رسیده است؟!
بیاوریدش…! میثم را از بازداشتگاه به حضور والى کوفه آوردند.
«میثم» یکپارچه تلاش و اشتیاق بود. در راه تثبیت حق و روشن نگاهداشتن
مشعل حق و ارزشهاى اصیلى که به خاموشى مىگرایید، جان بر کف و
شهادت طلب بود.
ابن زیاد، براى آزمودن روحیه میثم و گفتگو با او پرسید:
پروردگارت در کجاست؟
- در کمین ستمگران … که تو یکى از آنانى.
با این که عجم هستى با من این گونه سخن می گویى؟! به من خبر
داده اند که تو با «ابوتراب» بسیار نزدیک بوده اى!
- آرى، درست گفته اند.
- باید از على تبرى بجویى و با ابراز تنفر از او، او را به زشتى یاد کنى وگرنه
دستها و پاهایت را بریده و بر دار مى آویزمت.
میثم در مقابل این تهدید گفت: على(ع) به من خبر داده است که مرا به
دار می آویزى.
ابن زیاد براى جبران این وضع نامطلوب که پیش آمده بود، گفت: واى بر تو!
با سخنان على درخواهم افتاد. (عمل بر خلاف آن پیشگویى).
میثم گفت: چگونه؟ در حالى که این خبر را على -علیه السلام از پیامبر و او
از جبرئیل و جبرئیل هم از طرف خدا بیان کرده است. به خدا سوگند!
از مکانى هم که در آن به دار آویخته می شوم به خوبى آگاهم که در کجاى
کوفه است و من نخستین مسلمانى هستم که در راه اسلام بر دهانم
لجام زده خواهد شد.
ابن زیاد با شنیدن این سخن، بیشتر برآشفت و گفت: به خدا قسم!
دست و پایت را قطع کرده و زبانت را رها می گذارم تا دروغ مولایت و دروغ
تو آشکار شود. و همان دم دستور داد که دست و پایش را قطع کنند و بر
دارش آویزند. (۵)
و آن چنان که خواهیم دید، ابن زیاد نتوانست زبان میثم را رها و گویا ببیند،
و به قطع آن هم دستور داد.
بر فراز دار
براى مردان خدا فراز دار، سکوى رفیع و افراشتهاى براى معراج است.
به دار آویختن فرزانگان و غیورمردان به همان اندازه که براى قدرتهاى
خودکامه باطل، دلیل ضعف و هراس از آشکار شدن حق و تابش نور
فضیلت و راستى است; براى شهیدان مصلوب، سرمایه عزت و سند
افتخار است.میثم را به جرم حقگویى و حمایت از خط راستین علوى و
سازش نکردن با سلطه جبارانه یزیدى به طرف چوبه دار بردند.
میثم را به دار آویختند. میثم مرگ را به چیزى نمی گرفت و چنان عادى و
بى اعتنا، آن را تلقى می کرد که بر خشم دشمن می افزود.
میثم تمار بر فراز دار با صدایى رسا مردم را براى شنیدن حقایق اسلام و
احادیث سرى على (ع) فرامی خواند. (۶)
میثم می گفت: هرکس می خواهد حدیث مکنون و ارزشمند على(ع) را
بشنود، پیش از آن که کشته شوم بیاید. من شما را از حوادث آینده تا پایان
جهان، خبر مىدهم. مردم مشتاق، پیرامون او جمع می شدند. میثم از فراز
منبر «دار» براى انبوه جمعیت، سخن مىگفت. فضایل و شایستگی هاى
اهلبیت پیامبر و دودمان على(ع) را بازگو مىکرد و خیانتها و فسادهاى
بنی امیه را فاش می ساخت.
بیان حقایق و افشاگریهاى میثم، در آن آخرین لحظه هاى حیات و از بالاى
دار، چنان مؤثر و تکاندهنده بود که به «ابن زیاد» خبر دادند: این بنده،
شما را رسوا کرد. گفت: به دهانش لجام بزنید. و میثم، اولین کسى بود
که در راه اسلام بر دهانش لجام زده شد. (۷)
او با وارستگى و ایمانى استوار و جهادى پایدار، رهروى راستین در مسیر
حق بود; مجاهدى سرشار از اخلاص و تجسمى والا از عقیده و جهاد بود
پس از آن، زبان حقگوى او را، که به صراحت روز و به برندگى شمشیر بود،
بریدند. آن کس که مامور بریدن زبانش بود، به میثم گفت:
هرچه می خواهى بگو! امیر فرمان داده است که زبانت را قطع کنم. میثم
گفت: فرزند زن تبهکار -عبیدالله بن زیاد – خیال کرده است که می تواند من
و مولایم را دروغگو معرفى کند! این است زبان من.
و آن مزدور، زبان میثم را از کامش برآورد…. (۸)
میثم به همان حالت بود، تا این که فردایش، از بینى و دهان او خون غلیظ
می آمد و بدین صورت، طبق آن پیشگویى، موى سفید صورتش با خون
سرخ، رنگین شد.
روز سوم، مردى نزدیک میثم آمد و با نیزه به او اشاره کرد و گفت:به خدا
قسم می دانم که اهل عبادت بودى و شبها را به مناجات به سرمی بردى
. آن گاه با نیزه، چنان ضربتى بر پهلو یا شکم میثم فرود آورد که پیکرش
دریده شد و جان پاک آن اسوه صبر و مقاومت و رشادت به افلاک شتافت
و میثم با روح بلندش معراجى والاتر را آغاز کرد; که هم اکنون هم، آن
طیران معنوى ادامه دارد و با هر درودى که از سوى خداجویان پاکدل
و وارسته، نثار آن شهید راه فضیلت مى گردد، مقام و رتبه اش در
فردوس اعلا و نزد پروردگار، بالاتر می رود.
مزار شهید
مدتى پیکر پاک و مطهر میثم پس از شهادتش بر سر داربود. ابن زیاد براى
اهانت بیشتر به میثم اجازه نداد که بدن مقدس او را فرود آورده و به خاک
بسپارند; به علاوه می خواست با استمرار این صحنه، زهر چشم بیشترى
از مردم بگیرد و به آنان بفهماند که سزاى مدافعان و پیروان على(ع) چنین
است، ولى غافل از آن بود که شهید، حتى پس از شهادتش هم، راه نشان
می دهد، الهام می بخشد، امید می آفریند و مایه ترس و تزلزل حکومتهاى
جور و ستم است.
هفت تن از مسلمانان غیور و متعهد که از همکاران او و خرمافروش بودند،
این صحنه را نتوانستند تحمل کنند که میثم شهید، همچنان بالاى دار بماند;
با هم، هم پیمان شدند تا پیکر شهید را برداشته و به خاک بسپارند.
براى غافل ساختن مامورانى که به مراقبت از جسد و دار مشغول بودند،
تدبیرى اندیشیدند و نقشه را به این صورت عملى ساختند که:
شبانه در نزدیکیهاى آن محل، آتشى افروختند و تعدادى از آنان بر سر آن
آتش ایستادند.
نگهبانان، براى گرم شدن به طرف آتش آمدند، در حالى که چند نفر دیگر از
دوستان شهید، براى نجات پیکر مقدس «میثم» از آتش دور شده بودند.
طبیعتا، ماموران که در روشنایى آتش ایستاده بودند، چشمشان صحنه
تاریک محل دار را نمی دید. آن چند نفر، خود را به جسد رسانده و آن را از
چوبه دار باز کردند و آن طرفتر در محل برکه آبى که خشک شده بود
دفن نمودند.
سزاوار است که جویندگان حق و پویندگان راه پاکى که میثم به انجام
رسانید، به آن یگانه اقتدا کنند و در اندیشه و کردار و در فکر و عمل، گام،
جاى گام او بگذارند.که او «اسوه» بود
صبح شد. ماموران جنازه را بر دار ندیدند; خبر به «ابن زیاد» رسید.
ابن زیاد مىدانست که مدفن او مزار هواداران على(ع) خواهد شد.
از این رو جمع انبوهى را براى یافتن جنازه میثم، مامور تفتیش و
جستجوى وسیع منطقه ساخت، ولى آنان هرچه گشتند، اثرى از جنازه
نیافتند و مایوس گشتند. (۹)
اینک مزار شهید یک مشهد است و به شهادت ایستاده است.
گواه پیروزى حق و شاهد رسوایى و نابودى باطل است. در سرزمین
عراق در محلى میان نجف اشرف و کوفه، بارگاهى است که مدفن
«میثم تمار» است. بر سنگ مزارش نام میثم به عنوان یار و مصاحب
على (علیه السلام) نوشته شده است.
«میثم» یکپارچه تلاش و اشتیاق بود. در راه تثبیت حق و روشن
نگاه داشتن مشعل حق و ارزشهاى اصیلى که به خاموشى می گرایید،
جان بر کف و شهادت طلب بود. او با وارستگى و ایمانى استوار و جهادى
پایدار، رهروی راستین در مسیر حق بود; مجاهدى سرشار از اخلاص و
تجسمی والاتر از عقیده و جهاد بود.
سزاوار است که جویندگان حق و پویندگان راه پاکى که میثم به انجام
رسانید، به آن یگانه اقتدا کنند و در اندیشه و کردار و در فکر و عمل، گام،
جاى گام او بگذارند.که او «اسوه» بود. و پیروى از اسوه هاى کمال،
وظیفه کمال جویان است. شهیدان، اینگونه در تداوم راهشان توسط
پیروان وفادار، به حیات جاوید می رسند.
سلام خدا و فرشتگان و پاکان بر «میثم تمار»، که هنوز هم چراغى
روشن بر سر راه انسانیت است، نور مىدهد و «راه» می نماید.
به گزارش “خانه خشتی”، 24 مهرماه سال 57 به عنوان نقطه ای سیاه در
کارنامه رژیم شاهنشاهی است که در مقابل یکی از صدها برگ زرینِ
مقاومت و ایستادگی مردم ایران و کرمان قرار دارد.
آیت الله عطاء الله اشرفی اصفهانی، چهارمین شهید محراب، در روز 23
مهرماه سال 1361 هنگامی که در مسجد جامع باختران (کرمانشاه)
مشغول استماع سخنان سخنران قبل از نماز بود، توسط منافقین به
شهادت رسید.یکی از منافقان در حالیکه مسلح به نارنجک دستی بود به
ایشان نزدیک شدو اقدام به ترور ایشان کرد. پیش از وی نیز آیت الله مدنی
امام جمعه تبریز،آیت الله دستغیب امام جمعه شیراز و آیت الله صدوقی
امام جمعه یزد به همین صورت توسط مناقین به شهادت رسیده بودند.
آیت الله اشرفی اصفهانی در سال 1281 در خمینی شهر متولد شد و در
حوزه های علمیه قم و نجف از محضر اساتید بزرگی کسب فیض کرد و پس
از انقلاب اسلامی حوزه علمیه امام خمینی باختران را تاسیس کرد. وی به
مدت سی سال در باختران به تدریس علوم دینی مشغول بود و در هنگام
شهادت منسب نماینده امام خمینی و امام جمعه باختران را به عهده داشت.
امام خمینی در همین روز، در پیامی خطاب به ملت ایران، با تسلیت شهادت
آقاى اشرفى اصفهانى، ضمن محکومیت اقدام منافقین، به تجلیل از
شخصیت ایشان پرداختند. متن پیام حضرت امام به شرح زیر است:
بسم اللَّه الرحمن الرحیم
إنا للَّه و إنا إلیه راجعون
چه سعادتمندند آنان که عمرى را در خدمت به اسلام و مسلمین بگذرانند،
و در آخر عمر فانى به فیض عظیمى که دلباختگان به لقاء اللَّه آرزو مىکنند
نایل آیند. چه سعادتمند و بلند اخترند آنان که در طول زندگانى خود کمر
همت به تهذیب نفس و جهاد اکبر بسته، و پایان زندگانى خویش را در راه
هدف الهى با سرافرازى به خیل شهداى در راه حق پیوستند.
چه سعادتمند و پیروزند آنان که در نشیب و فرازها و پست و بلندیهاى
حیات خویش به دامهاى شیطانى و وسوسه هاى نفسانى نیفتاده،
و آخرین حجاب بین محبوب و خود را با محاسن غرق به خون خرق نموده
و به قرارگاه مجاهدین فى سبیل اللَّه راه یافتند. چه سعادتمند و
خوشبختاند آنان که به دنیا و زخارف آن پشت پا زده و عمرى را به
زهد و تقوا گذرانده و آخرین درجات سعادت را در محراب عبادت و در
اقامه جمعه با دست یکى از منافقین و منحرفین شقى، فائز و به
والاترین شهید محراب که به دست خیانتکار اشقى الاشقیا به ملأ
اعلا شتافت، ملحق شدند.
و شهید عزیز محراب این جمعه ما از آن شخصیتهایى بود که این
جانب یکى از ارادتمندان این شخص والا مقام بوده و هستم. این وجود
پر برکت متعهد را قریب شصت سال است می شناختم. مرحوم شهید
بزرگوارحضرت حجت الاسلام و المسلمین حاج آقا عطاء اللَّه اشرفى را در
این مدت طولانى به صفاى نفس و آرامش روح و اطمینان قلب و خالى از
هواهاى نفسانى و تارک هوى و مطیع امر مولا و جامع علم مفید و عمل
صالح مىشناسم، و در عین حال مجاهد و متعهد و قوى النفس بود. او در
جبهه دفاع از حق از جمله اشخاصى بود که مایه دلگرمى جوانان
مجاهد بود و از مصادیق بارز رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْه بود. و رفتن
او ثلمه بر اسلام وارد کرد و جامعه روحانیت را سوگوار نمود. خداوند او را
در زمره شهداى کربلا قرار دهد و لعنت و نفرین خود را بر قاتلان چنین
مردانى نثار فرماید. ننگ ابدى بر آنان که یک چنین شخص صالحى را که
آزارش به مورى نرسیده بود از ملت ما گرفتند و خود را در پیشگاه خداوند
متعال و در نزد ملت فداکار، منفورتر و جنایتکارتر از قبل معرفى کردند.
این بزرگوار مثل سایر شهداى عزیز ما به جوار رحمت حق پیوست، و ملت
مجاهد و قواى مسلح سلحشور ما با عزمى راسختر به پیشبرد انقلاب
ادامه مىدهند. و آنان که به ادعاى واهى خود کوس طرفدارى از خلق را
مىزنند و با خلق خدا آن مىکنند که همه مىدانند، در این جنایت عظیم چه
توجیهى دارند؟ و با به شهادت رساندن عالمى خدمتگزار و پیرمرد بزرگوار
هشتاد ساله چه قدرتى کسب مىکنند و چه طرفى مىبندند؟ و آنان که در
سوگ این جنایتکاران اشک تمساح مىریزند و از جریان حکم خدا درباره آنان
شکایت دارند، چه انگیزهاى دارند؟ آیا انتقام از جمهورى اسلامى به
شهادت رساندن یک عالم پارساست، و به آتش کشیدن یک عده کودک
و زن و مرد و تودههاى رنجکش است؟! آیا راه به حکومت رسیدن و قدرت
را به دست آوردن، این نحوه جنایات است؟!
بارالها، ملت مجاهد ما در این برهه زمان با چه حوادثى و با چه
چهره هایى مواجه است. عصرى که حکومتهاى مسلمین آن چنانند،
و رسانههاى گروهى آن چنان، و ابرقدرتها این چنین. عصرى که باطل
را به صورت حق به خورد مردم مىدهند و جنایات را به صورت صلح طلبى.
عصرى که دشمنان اسلام و مسلمین با ملتهاى مستضعف، آن می کنند
که چنگیز نکرد، و اکثر حکومتهاى مسلمانان در جنایاتى که بر ملتهاى خود
مىرود از جانیان طرفدارى مىکنند. عصرى که در خانه امن خدا از دشمنان
اسلام و جنایتکاران به مسلمین نمىشود شکایت کرد. عصرى که فریاد
مرگ بر اسرائیل و امریکا بر خلاف اسلام تلقى میشود. و عصرى که براى
استقرار حکومت اسلامى و پیاده کردن احکام اسلام در یک کشور،
مدعیان اسلام به ستیز نظامى و تبلیغاتى با آن برمى خیزند و با اسلام عزیز
عزیز به اسم اسلام مىیجنگند.
بارالها، ملت مجاهد ایران در این عصر جاهلیت و تاریک مظلومند، و بجز
اتکال به درگاه تو و اعتماد به عنایات تو پناهى ندارند، و از پیشگاه مبارک
تو استمداد میکنند. و در راه حق به راه خود ادامه مىدهند، و از این
وحشیگرى هراسى به خود راه نمىدهند. و عزتى که براى تو و رسول تو
و مؤمنین است، براى زندگى عاریت چند روزه از دست نمىدهند.
بارالها، از تو رحمت براى شهداى عزیز و بویژه شهید محراب این هفته،
و سلامت و سعادت و صبر براى ملت بویژه بازماندگان شهدا و اهالى
محترم باختران، و شفاى عاجل براى آسیب دیدگان و انتقام از دشمنان
اسلام را خواستارم. درود به روان پاک عزیزان شهید. درود بر بازماندگان
شهدا. سلام بر آسیب دیدگان و صلوات و سلام خداوند و مقربان
درگاهش بر حضرت بقیة اللَّه- ارواحنا لمقدمه الفداء-
و السلام على عباد اللَّه الصالحین
روح اللَّه الموسوی الخمینى
منبع: صحیفه امام، ج17، ص: 49-51
نماینده ولی فقیه در استان و امام جمعه کرمانشاه گفت:
استقبال بی نظیر مردم کرمانشاه از مقام معظم رهبری که حلقه های
محبت خود را بر گرد اتومبیل حامل آقا تنیده بودند تا ابد در تاریخ و اذهان
مردم دنیا ثبت شده است. آیت الله شیخ مصطفی علما اظهار داشت:
برکات مادی و معنوی سفر حضرت آقا همچنان در استان جاری است.
علاوه بر خدمات بزرگی که از لحاظ تصویب پروژه های گوناگون به مردم
استان ارائه می شود و خواهد شد یک فضای معنوی و نشاط خاصی
بر استان حام شد که بی نظیر است.
امام جمعه کرمانشاه گفت: 2 سال گذشته در چنین روزی که نخستین
سالروز سفر رهبر انقلاب به کرمانشاه بود رسیدگی به نامه های مردم
به پایان رسید و تیم بررسی و پیگیری مقام معظم رهبری نیز تا ماه ها
بعد از خود سفر در استان مستقر بودند. وی اضافه کرد: حال و هوای
این سفر تاریخی هیچگاه از استان زدوده نخواهد شد. سفری که پس
از سالها چشم انتظاری محقق شد را مردم کرمانشاه همیشه در
خاطرات خود مرور خواهند کرد. نماینده ولی فقیه در استان افزود:
سفر ۹ روزه مقام معظم رهبری و دیدار با اقشار مختلف از روحانیون
و نخبگان گرفته تا دانشگاهیان و عامه مردم و در سه شهرستان
گیلان غرب، کنگاور و پاوه مالامال از صحنه های ارادت و دلدادگی
مردم به ولایت بود که به برکت وجود مقام معظم رهبری و عنایت
خداوند متعال، مردم این خطه مثل همه مقاطع امتحان خوب و
سرافرازانه ای پس دادند.
یادی که در دلها هرگز نمی میرد یاد شهیدان است
سردار شهیدمحمد ولی پیامی مسئول بسیج سپاه هرسین
و فرمانده گردان صف طرح لبیک یا خمینی(ره)
گوشه ای از وصیت سردار شهید محمد ولی پیامی به مادرش:
مادر اگر که من شهید شدم و خبر شهادت مرا به شما گفتند
هیچگونه ناراحتی نداشته باشید بلکه صبور باشید، چرا که
دشمنان از ناراحتی و بی طاقتی شما خوشحال می شوند.
خداوندا! اولین قربانی گردان خود باشم زیرا با شهادت افراد
گردان تحمل دیدن روی پدر و مادر آنها را ندارم.
زمانی که شهید عزیز از طرف مسئولین وقت سپاه به فرماندهی
بسیج منصوب گردیده بود تا زمان اطلاع خانواده و اقوام شاید
نزدیک به دو سال گذشته بود. در گوشه و کنار می شنیدیم که
مسئول بسیج است تا اینکه یک روز به سپاه رفتم. نزدیک
ظهر بود.بعد از نماز که قصد خوردن نهار را داشتند،دیدم چند
نفرازنیروهای تحت امر ایشان گردش جمع شده بودند واز او
سوال می کردند و ایشان راهنمایی می کردند.
به هیچ وجه کسی احساس نمی کرد که ایشان مسئول یا
فرماندهی باشد از لحاظ لباس و رفتار و گفتار و برخورد با
سایر نیروها،ایشان حتی بخود اجازه نمی داد که لباس مقدس
سپاه که منقش به آیه قرآنی بود را به تن بپوشاند سوال کردند
چرا؟
در جواب گفته بود:قداست این لباس بالاتر از این حرفهاست
و پوشیدن آن برایم سخت و در حد من نیست.
همیشه می خواست خانواده و آشنایان و همشهریان ندانند که آیا
او پاسداررسمی است یا بسیجی. مادرش از او پرسیده بود
می گویند:مسئول نیروهای بسیجی هستی صحت دارد؟ گفته بود
نه من هم توی آشپزخانه پوست پیاز و سیب زمینی می گیرم
این حرفها را باور نکن.
مابه شهداء نیازمندیم و شهداء به ما نیازی ندارند
در سال 1362 به همراه جمعی از جان برکفان تحت عنوان
«طرح لبیک» به فرماندهی شهید محمدولی پیامی در قالب گردان
«صف»به منطقه جنگی چنگوله اعزام شدیم با وجودی که
اکثر ما آموزش لازم راکسب نکرده بودیم چه شبهایی را که در
زیر باران گلوله های دشمن، صبح کردیم و چه روزهایی را که
با گرسنگی به سربردیم.فرمانده ما نیز همانند همه فرماندهان
بی ادعای زمان جنگ از تواضع ومتانت وشجاعت کم نظیری
برخوردار بود.
در شبی از شبها که همه در کانالها و سنگرها پنهان شده بودیم
تا از تیررس گلوله ها و ترکش خمپاره ها در امان باشیم،
شهید پیامی ازکانال بیرون آمده بود و گویی که بوی وصال
فردا را هم اکنون استشمام می کرد،زیر لب نغمه دیدار را زمزمه
می کرد.فردای آن شب شهید پیامی خمپاره ای آورده بود جهت
تقویت نیروها که در پشت تپه ای آن را آزمایش می کردن
ناگهان صدای انفجاری توجۀ همه را به خود جلب نمود، شتابان
به آن سو دویدیم، نفس ها در گلو حبس شده بود وقتی به تپه
رسیدیم پیکر پاره پارۀ شهید پیامی را دیدیم که غرق خاک و
خون گشته بود.قضیه را پرسیدیم از این قرار بود که شهید چند
نارنجک وخشاب گلوله به کمر بسته بود که پیک وصال حلقۀ
یکی از نارنجک ها را درانگشت عروس جهاد وشهادت کرد و
او را به حجلۀ دیدار وصال محبوب روانه کرد.
شهید محمدولی پیامی در سال 1338 در خانواده ای متدین بدنیا
آمد.وی دوران طفولیت و خردسالی را درآغوش گرم خانواده اش
تحت نظرپدر و مادری اهل مسائل اسلامی پشت سر گذاشت.اودر
مدت تحصیل در دوره ابتدایی و راهنمایی دانش آموزی با وقار و
مؤدب بود.رابطه تنگاتنگی با مسجد داشت که همجوار منزلشان
بود.در نمازجماعت و مراسم عزاداری آقا امام حسین (ع) شرکت
مستمر داشت. شیفته علما و روحانیت بود بخصوص آیات عظام
آقا سیدمحمد نجفی، آقا شیخ محمد حسن حجتی و آقا شیخ
فرج الله کاظمی(رضوان ا... علیهم) بود.
در آغازجریانات نهضت خونبار اسلامی به رهبری امام راحل(ره)
شهید هم در تظاهرات و حرکتهای مردمی علیه رژیم منحوس
پهلوی شرکت فعالانه داشت.اما ازآنجایی که درخانواده ای مذهبی
وپایبند به شرعیات و محب اهلبیت(علیه السلام) پرورش یافته
بود علاقه شدیدی به یادگیری مبانی دینی و زندگی حضرات
معصومین (علیهم السلام) داشت به همین سبب با جمع آوری
نوارهای مذهبی خصوصا سخنرانیهای خطیب شهیر و عالم نامی
شهید حاج احمد کافی(ره) و نصب تصویر مبارک آن واعظ شهید
در منزل که درآن ایام ازطرف حکومت طاغوت جرم تلقی می شد
روحیه بیداری اسلامی را در بزرگ و کوچک فامیل بوجودآورده
بود وارتباط بیشتر با روحانیت مبارز وانقلابی وکسب معرفت
دینی و آ گاهی های لازم ومطالعه کتب مذهبی در همین راستا و
دوری از جریانات التقاطی، به دنبال اطاعت از جریان اصیل
نهضت اسلامی به رهبری حضرت امام خمینی(ره) و روحانیت
آگاه بودند وبا چنین روحیه ای و بهره مندی ازفضای بوجود
از نسیم مبارزات حق طلبانه ملت مسلمان ایران در زمینه ایجاد
آرامش و امنیت شهر و محل خود که در آن روزهای پر آشوب
اولین دغدغه مردم انقلابی هرسین بود نهایت تلاش خود را
همراه با برادر بزرگتر خود به کار برد و به گواهی دوست و
آشنا دراین خصوص سنگ تمام گذاشتند وعرصه را بر مخلین
نظم و امنیت تنگ نموده وفرصت عرض اندام را از آنان گرفته
بودند.تا اینکه پس ازپیروزی انقلاب خونبار اسلامی به رهبری
حضرت امام خمینی(ره) ودستورشکل گیری هسته های اولیه
اولیه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در سرا سرایران اسلامی و
همچنین در این منطقه آن شهید عزیز نیز برای حفظ وحراست
از دستاوردهای انقلاب خونبار اسلامی و تحکیم آرمانهای مقدس
شهدا در خلال تحصیل عضو گشتهای افتخاری سپاه پاسداران
شهرستان هرسین بودند و در امورات زندگی و امرا معاش از
طریق کشاورزی دوشادوش پدر و برادر مشغول زراعت وهمیاری
آنان بود. تا اینکه با اصرار مسئولین وقت سپاه بطوررسمی به
استخدام سپاه در آمد و پس از دیدن آموزشهای نظامی6 ماهه
در پادگان شهید منتظری، در سپاه هرسین مشغول به خدمت
گردید. در سال 1360 به سمت فرمانده بسیج مستضعفین سپاه
هرسین در آمد و در طول مدت فرماندهی بیشتراوقات به جبهه
سرکشی می کرد. در مدت فرماندهیش انسانی والامقام ومتقی
و اهل خدمت به نظام اسلامی و عاشق امام (ره) وادامه دهنده
راه شهدا بود. از خصوصیات و صفات بارز شهید اهل جلسات
دعا و زیارت و دوری از مجالس غیبت بود و عدم استفاده از
امکانات و وسائل نقلیه سپاه جهت امورات شخصی در سر لوحه
کارش بود.با توجه به مسئولیت بسیج سپاه از طرف مسئولین
وقت و توانمندی شهید به فرماندهی گردان صف طرح لبیک یا
خمینی(ره) منصوب گردید پس ازسازماندهی وآموزشهای لازم
به نیروهای بسیجی هرسین در بهمن ماه سال 1362با نیروهای
مردمی رهسپار جبهه ها گردید. شهید گرانقدرساعاتی قبل از
عزیمت به جبهه به خانه می آمد و غسل شهادت می کند.
فرمانده گردان صف پس از تحویل گرفتن محور عملیاتی
«والفجر 5 در منطقه چنگوله مهران» و گذشت مدتی حضور در
خط مقدم جبهه و سرکشی و فرماندهی رزمندگان اسلام بر اثر
ترکش خمپاره دشمن بدرجه رفیع شهادت می رسد.
تاریخ شهادت:10/12/1362
نفر دوم ایستاده از راست: سردار شهید محمدولی پیامی
1- سردار شهید محمد ولی پیامی
2- حاج آقا حصاری (امام جمعه وقت هرسین) 3- بخشدار وقت هرسین
شهدا را به قلبها بسپاریم نه به قبرها...
پانزده شوال روز وفات سید الکریم حضرت
حضرت عبدالعظیم حسنی(علیه السلام) تسلیت می گوییم
در مورد وفات حضرت عبدالعظيم(ع) اطلاعات چنداني در دست نيست
و تنها به داستاني اشاره ميكنند. آن داستان اين است كه: روزي يكي
از شيعيان حضرت در رويايي صادقه «حضرت رسول(ص)» را ميبيند.
«رسول خدا(ص)» به او ميگويد: فردا يكي از فرزندام در محله
سكةالموالي چشم از جهان فرو ميبندد. شيعيان او را بر دوش ميگيرند
و به باغ عبدالجبار ميبرند و در كنار درخت سيب دفن ميكنند. سحرگاه
روز بعد آن فرد براي خريد آن باغ نزد عبدالجبار صاحب باغ ميرود كه متوجه
ميشود وي باغ را وقف كرده است. در بعضي از كتب روايي آمده است
كه : هنگام غسل دادن بدن حضرت كاغذي در جيبش پيدا ميكنند كه بر
روي آن نام و نسب او نوشته شده بوده است.
امامزاده حمزه فرزند امام موسي كاظم (علیه السلام)
يكي از اين بزرگان كه در ري مدفون است
امامزاده طاهرفرزند حضرت امام زين العابدين (علیه السلام)
امامزاده طاهر از جمله علماي اوايل قرن چهارم هجري قمري بوده
او سيدي بزرگوار و جليل القدر بود و داراي كرامت مي باش
تصاویر حضور رهبر معظم انقلاب اسلامی
در حرم حضرت عبدالعظیم حسنی(علیه السلام)(سال ۱۳۷۳)
بَرَاءَةٌ مِنَ اللهِ وَ رَسُولِهِ اِلَی الَّذِینَ عاهَدتُم مِنَ المُشرِكینَ (توبه – 1)
بیزاری از جانب خدا و پیامبرش به سوی آنان كه با مشركین پیمان بستند
نظامياني که در خيابانهاي اطراف مستقر بودند لباس پليس
عربستان را نپوشيده بودند و يونيفرم ارتشي داشتند. حادثه
با چماقهاي پليس عربستان شروع شد. در بين پليسها
عدهاي هم با لباس معمولي حاضر بودند و با چماقهاي
ميخدار و ميلههاي آهني مردم را ميزدند. بالاي پشتبام
ساختمانهاي اطراف، عدهاي با لباس عربي هر چه به
دستشان ميرسيد بر سر حاجيان ميانداختند.
جنایت آل سعود در ماه حرام
بلوک، شيشه، سطل شن، کپسول، کولر گازي فرسوده واقع
در پشت بامها! عده زيادي بر اثر برخورد جسم سنگين و متلاشي
شدن سر شهيد شده بودند. همه هتلها درهاي ورودي را
بسته بودند و فقط ساختماني که فلسطينيها در آن بودند
درها را گشوده بود که عدهاي توانستند جان خود را نجات دهند.
جمعيت در محاصره سفاکان رژيم آلسعود افتاده بود. ازدحام
جمعيت خيلي زياد بود.
حضرت امام خمینی (ره ) در بـيان واقعي اثرات اين واقعه در پاسخ تلگرام
نماینده خود در عربستان در فرداي آن روز نوشت:
” اگـر هـزاران مـبـلّـغ روحاني را به اقطار عالم مي فرستاديم
تا مرز واقعي بين اسلام راستين واسلام آمريکايي و فرق
بين حکومت عدل و حـکـومت سرسپردگان مدعي حمايت
از اسلام را مشخص کنيم ، بصورتي چنين زيبا نمي توانستيم .”
چادر ها از سر زنان افتاد ، افراد زیادی زیر دست و پا له
شدند و عده ای به وسیله ی گازهای خفه کننده و شلیک های
نیروها به شهادت رسیدند.
بخشي از حجاج ايراني را خانواده شهدا و جانبازان دفاع مقدس
تشکيل ميداد. خيلي از شهداي حج خونين، مادر و همسر
شهيد بودند. جانبازان بر اثر ضربات چماق از روي صندلي
چرخدار بر زمين ميافتادند. آنقدر شلوغ بود که هر کس روي
زمين ميافتاد زير دست و پا ميماند و به شهادت مي رسيد.
چه كسي دستور كشتار حجاج ايراني را صادر كرد
نایف بن عبدالعزیز، وزير كشور عربستان سعودي در زمان
كشتار حجاج در سال 1366
قوله تعالى : { ولن يجعل الله للكافرين على المؤمنين سبيلا }
وخداوند تا ابد اجازه نداده که کافران کمترین سلطه ای برمؤمنان داشته باشند)
*فرمانده ميدان چه كسي بود؟
(ژنرال اولريخ وگنر،آلمانی تبار) فرمانده نيروهايي امنيتي سعودي
درزمان كشتار حجاج ايراني در سال 1366
او ارتباط تنگاتنگی با ارتش رژیم غاصب صهیونیستی در اکثر
عملیاتها داشته است.
چقدر زیبا این شعر را مرحوم کافی در عشق مولایش سروده است :
کافی مسکین ز بهر دیدن رویت
گشته چو مجنون اسیر بر سر کُویت
تشنه یک جام وصلت است زجوبت
جام وصل رسان بکام گدایان
آنکه یک عمر گفت مهدی جان
داد در روز عید مهدی جان
آیت ا... العظمی سید شهاب الدین مرعشی نجفی (ره) :
در تاریخ یاد ندارم کسی همانند مرحوم کافی نام حضرت
ولی عصر (عج) را زنده کرده باشد. ( کافی شهید نیمه شعبان صفحه 68 )
اولین شهید محراب حضرت ایت الله سید اسدالله مدنی(ره)
وشاگردش خطیب شهید حاج احمد کافی(ره)
خطیب شهیدحاج احمد کافی(ره) و حاج محسن طاهری(مداح)
شادی روح تمامی علمای شیعه و مخصوصا شهیدکافی (ره) صلوات.