سیاست انقلابی کرمانشاه
بسم الله الرحمن الرحیم عماریون احساس وظیفه کنند در صحنه حاضر‌شوند
نهم صفر مصادف با سالروز جنگ نهروان
 
چاره‌ای جز صبر تا پایان مدت قرارنامه نیست.
 
 
می‌بینید که بیشتر این جمعیت، موافق با جنگ نیست.
 

بعد از آن که سپاه حضرت علی (ع) در اثر دسیسه‌های عمر و عاص در

صفین دست از جنگ کشیده و حضرت امیرالمؤمنین (ع)را مجبور به پذیرش

حکمیت کردند، درست همان زمان که اشعث ­بن­ قیس قرارنامه تحکیم را

برای گروه‌های مختلف سپاه می‌خواند، گروهی از سپاهیان، در برابر او

فریاد زدند: «لاحکم إلا الله». و گفتند: «حکمیت تنها سزاوار خداوند است».

سؤال آنان این بود:‌ تکلیف کشتگان ما چیست؟ خداوند تکلیف معاویه را

روشن کرده و حکم خدا چیزی جز سرکوب سپاه شام نیست.

   آن‌ها از امام خواستند تا با رها کردن مسأله حکمیت که به پندار آنان

منجر به کفر شده،توبه کند.امام با استناد به آیۀ «اوفوا بالعقود» فرمودند:

چاره‌ای جز صبر تا پایان مدت قرارنامه نیست. می‌بینید که بیشتر این

جمعیت، موافق با جنگ نیست.

  در راه بازگشت از صفین، مردم به دو گروه تقسیم شده گروهی مخالف

حکمیت و گروهی موافق آن بودند. تا این‌که در نزدیکی کوفه، کم‌کم‌

جماعتی از سپاه جدا شده و به منطقه "حروراء" رفتند.

  اینان در کوفه نزد امام آمدند و از آن حضرت خواستند تا "ابوموسی" را

برا ی حکمیت نفرستد. امام فرمود:

 ما چیزی را که پذیرفته‌ایم نقض نمی‌کنیم.من از آغاز با این حکمیت مخالف

بودم، و به اجبار مردم به آن تن دادم، و در اصل ما حکمیت قرآن را

پذیرفته‌ایم نه حکمیت رجال را.

  اعتراضات خوارج که شش ماه ادامه داشت، سبب شد تا امام "عبدالله­ بن­

عباس" و "صعصعة­ بن­ صوحان" را برای گفتگو نزد آن‌ها بفرستد. آنان

تسلیم خواسته این دو نفر برای بازگشتن به جماعت نشدند زیرا که

پذیرفتن حکمیت را کفر تلقی می‌کردند و بدین ترتیب از امام می‌خواستند

تا بر کفر خود شهادت داده و از آن توبه کند، به هر حال صحبت‌های مکرر

امام و اصحاب، نتوانست خوارج را، بازگرداند.

  خوارج در شوال سال 37 در منزل "زید­ بن ­حصین"، با انتخاب "عبدالله­ بن

­وهب راسبی" به رهبری خود، وضعیت سیاسی و نظامی خود را سامان

بخشیدند. پس از حکمیت، آنها با ترک کوفه، به مدائن رفته و از آنجا هم

فکران بصری خود را نیز به سوی خود دعوت کردند. برخی از آنها مدائن را

به دلیل وجود شیعیان امام امیرالمؤمنین (ع) صلاح ندانسته و نهروان را

برگزیدند. پس از اعلام نتیجه حکمیت، امام ­امیرالمؤمنین (ع) مخالفت خود

را با نتیجه حکمیت اعلام کرده و از مردم خواستند تا برای جنگ با قاسطین

اجتماع کنند. امام به خوارج فرمود:‌ کار این دو حکم بر خلاف قرآن بوده و

من به سوی شام در حرکت هستم، شما نیز ما را همراهی کنید.

  آنها ضمن مخالفت با امام در مسیر خود به "عبدالله ­بن خباب" برخوردند.

و از او درباره علی سؤال کردند. او گفت:‌ علی، امیرالمؤمنین است. آنها

عبدالله و همسرش را که باردار بود به قتل رساندند. خوارج در طول راه به

هر کسی برمی‌خوردند، درباره حکمیت سؤال می‌کردند. اگر با آنها موافق

نبود او را می‌کشتند.این حرکت سبب شد تا امام تصمیم به مقابله با آن‌ها

بگیرد. آن حضرت در نامه‌ای خوارج را به بازگشت دعوت کرد. "عبدالله­ بن­

وهب"، در پاسخ امام، همان سخن پیشین خود را دربارۀ لزوم توبه آن

حضرت یادآور شد. "قیس ­بن ­سعد" و "ابو ایوب انصاری" از آنان خواستند

تا برای جنگ با معاویه به آنان بپیوندند. خوارج گفتند در صورتی حاضرند

که کسی چونان عمر آن‌ها را رهبری کند. زمانی که امام دریافت که اینان

تسلیم پذیر نیستند، سپاه چهارده هزار نفری خویش را در برابر خوارج

آراست. خوارج جنگ را آغاز کردند. آنها با سرعت بسیار زیادی مضمحل

شده و رهبرانشان کشته شدند.از سپاه امام،کمتر از ده نفر کشته شدند. 




تاریخ: شنبه 11 آذر 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

سلمان نزد عموم ياران پيامبر موقعيت بسيار ممتاز و احترام فوق

العاده اى داشت، مثلا در دوران خلافت عمر به عزم زيارت به مدينه

آمد، عمر رفتارى كرد كه هرگز چنين كارى از او سابقه نداشت،

عمر اطرافيان خود را جمع كرد و گفت: زودتر آماده شويد به

استقبال سلمان برويم و سپس به اتفاق ياران خود در كنار مدينه

به استقبال سلمان شتافت!

سلمان فارسی از شخصيت‌ هاى اسلامى بلندآوازه و از صحابه معروف

پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) است. وى با اين كه ايرانى ‌نژاد بود در

ميان عرب‌ ها و مسلمانان حجاز كه غالباً عرب‌ نژاد بودند به مقامى رفيع و

مرتبه‌ اى بلند دست يافت. در سال اول هجرى هنگامى كه پيامبر اكرم

(صلی الله علیه و آله) ميان هر دو نفر از مسلمانان مهاجر و انصار پيمان

برادرى برقرار نمود، ميان سلمان و ابودردا (عويمر بن زيد) نيز عقد اخوت

بست و در اين ماجرا به سلمان فرمود: يا سلمان أنت منا أهل البيت و قد

آتاك الله العلم الاوّل والآخر والكتاب الاوّل والكتاب الآخر؛ اى سلمان، تو از

اهل بيت ما هستى و خداى سبحان به تو دانش نخستين و واپسين را

عنايت كرده است و كتاب اول (نخستين كتابى كه بر پيامبران الهى نازل

شده بود) و كتاب آخر (قرآن مجيد) را به تو آموخته است.[۱]

داستان زندگی سلمان از زبان خودش

پدرم ملكى داشت،روزى من را به آن جا فرستاد. از خانه بيرون آمدم در راه

گذارم به معبد نصارى افتاد، از داخل معبد صداى خواندن دعا و نماز به

گوشم رسيد، داخل شدم تا ببينم چه می‌‌كنند، دعا و نماز آنها، مرا تحت

تأثير قرار داد، با خود گفتم:اين دين بهتر از دينى است كه ما داريم تا غروب

آفتاب همان جا ماندم و به ملك پدر و نزد او برنگشتم تا اين كه كسى را به

دنبال من فرستاد. وقتى كه وضع و دين نصارى مرا تحت تأثير قرار داد از

مركز دين آنها پرسيدم گفتند: در شام است.

موقعى كه نزد پدرم برگشتم به او گفتم: گذار من به مردمی‌‌ افتاد كه در

كنيسه خود نماز می‌‌خواندند، از نماز آنها خيلى خوشم آمد، فكر كردم دين

آنها بهتر از دين ما است، پدرم خيلى با من بحث و جدل كرد، من نيز با او

مشاجره كردم، پدرم من را زندانى ساخت و زنجير بر پاهاى من بست!

به نصارى پيام فرستادم كه من دين آنها را اختيار كرده ام و درخواست

كردم وقتى كه قافله اى از شام بر آنها وارد می‌‌شود، پيش از آن كه به

شام برگردند، مرا خبر كنند تا همراه قافله به شام بروم. آنها نيز چنين

كردند، زنجير را پاره كردم و از زندان گريخته با آن ها به شام رفتم، آنجا

پرسيدم عالم بزرگ شما كيست؟

گفتند: اسقف رئيس كنيسه است، نزد او رفتم و داستان خود را براى او

تعريف كردم و نزد او ماندگار شدم، در اين مدت خدمت می‌‌كردم، نماز

می‌‌خواندم و درس می‌‌آموختم، اين اسقف در دين خود مرد بدى بود چون

صدقه ها را از مردم جمع آورى می‌‌كرد تا در ميان مستحقان تقسيم كند

ولى آن را براى خود می‌‌اندوخت و ذخيره می‌‌كرد.

او بعد از مدتى از دنيا رفت. ديگرى را جانشين او قرار دادند، من در دين آنها

كسى را نديدم كه به امور آخرت راغب تر و به دنيا بى اعتناتر و در عبادت

كوشاتر از او باشد.

آنچنان محبتى نسبت به او پيدا كردم كه فكر نمی‌‌كنم پيش از آن، كسى را

آن اندازه دوست داشته باشم، وقتى كه مرگ او فرا رسيد، گفتم: چنان كه

می‌‌بينى پيك اجل فرا رسيده، چه دستورى به من می‌‌دهى و به التزام

خدمت چه كسى وصيت می‌‌كنى؟ گفت: پسرك من، كسى را مثل خودم

سراغ ندارم مگر مردى كه در موصل هست. وقتى او از دنیا رفت نزد مرد

موصلى رفتم و جريان را به او گفتم و مدتى نزد او ماندم.

بعد از مدتى مرگ او نيز دريافت. از آينده خود سؤال كردم، من را به عابدى

كه در «نصيبين» بود. راهنمائى كرد نزد او رفتم و جريان خود را به او گفتم

و سپس مدتى نزد او ماندم. زمانى كه اجل او نيز فرا رسيد، از آينده خود

سؤال كردم.

گفت: بعد از من حق با مردى است كه در «عموريه» (يكى از نقاط روم)

اقامت دارد نزد او سفر كردم و همان جا ماندم و براى امرار معاش خود،

چند تا گاو و گوسفند دست و پا كردم. بعد از مدتى اجل او نيز فرا رسيد، به

او گفتم: من را به التزام خدمت چه كسى وصيت می‌‌كنى؟

 

گفت:پسرك من، كسى را سراغ ندارم كه عينا مثل ما باشد تا به تو معرفى

كنم ولى تو در عصرى زندگى می‌‌كنى كه نزديك است پيامبرى مبعوث

شود كه آئين او بر اساس آئين حق حضرت ابراهیم استوار است و به

سرزمينى كه داراى نخلستان و بين دو حره [۲] واقع شده است، هجرت

می‌‌كند.

اگر توانستى خود را به او برسانى غفلت نكن، او داراى علائم و نشانه

هائى است كه پنهان نمی‌‌ماند: او صدقه نمی‌‌خورد ولى هديه را قبول

می‌‌كند، ميان دو كتف او نشانه نبوت نقش بسته است، اگر او را ببينى

حتما می‌‌شناسى.

روزى قافله اى می‌‌گذشت، از وطنشان سؤال كردم، فهميدم كه آنان از

مردمان جزيرة العرب هستند به آنها گفتم: اين گاوها و گوسفندهاى خود را

به شما می‌‌دهم در برابر اين كه من را همراه خود به وطنتان ببريد، گفتند:

قبول كرديم.

من را همراه خود بردند تا به وادى القرى رسيديم در آنجا بود كه به من ظلم

كردند و مرا به يك نفر يهودى فروختند! در آنجا درختان خرماى فراوان ديدم،

گمان كردم همان شهرى است كه براى من تعريف كرده اند، همان جائى

كه بزودى شهر هجرت پيامبرى خواهد شد كه جهان در انتظار ظهور او بود

ولى افسوس اين، آن نبود!

نزد شخصى كه من را خريده بود، ماندم تا اين كه روزى يك نفر از يهود

بنى قريظه نزد وى آمد و مرا خريد و با خود بيرون برد تا وارد شهر مدينه

شديم به محض اين كه مدينه را ديدم، يقين كردم همان شهرى است كه

صفات آن را براى من تعريف كرده اند، نزد آن شخص ماندم در باغ خرمائى

كه وى در زمين بنى قريظه داشت كار می‌‌كردم تا آن كه خدا پيامبر را

برانگيخت و پيامبر سالها پس از بعثت، به مدينه هجرت نمود و در قبا در

ميان طايفه «بنى عمرو بن عوف» فرود آمد.

من روزى بالاى درخت خرما بودم، مالك من زير درخت نشسته بود. ناگهان

يكى از عموزادگان وى از يهود، نزد او آمد و با او به گفتگو پرداخت و گفت:

خدا قبيله بنى قيله را بكشد. در قبا براى مردى كه تازه از مكه آمده، سر

و دست می‌‌شكنند. گمان می‌‌كنند او پيامبر است!

همين كه او نخستين جمله را گفت، چنان لرزه بر اندامم افتاد كه از شدت

آن درخت خرما به حركت درآمد، به طورى كه نزديك بود بر سر مالك خود

بيفتم! به سرعت پائين آمده گفتم: چه گفتى؟ چه خبر است؟! صاحبم

دست ها را بلند كرده مشت محكمی ‌‌به من فرو كوفت و گفت: اين حرفها

به تو چه مربوط است؟ تو دنبال كارت برو!

سركار خود برگشتم، چون شب شد هر چه پيش خود داشتم جمع كردم و

راه قبا را در پيش گرفتم، در آنجا بود كه خدمت پيامبر رسيدم و وقتى داخل

شدم ديدم چند نفر از يارانش همراه او هستند، گفتم: شما لابد غريبه و از

وطن دور هستيد و احتياج به طعام و غذا داريد،من مقدارى غذا همراه دارم

نذر كرده ام آن را صدقه بدهم، چون محل اقامت شما را شنيدم شما را از

همه كس نسبت به آن سزاوارتر ديدم لذا آن را پيش شما آورده ام، بعد

خوراكى را كه همراه داشتم زمين گذاشتم.

پيامبر به اصحاب خود گفت: بخوريد به نام خدا ولى خودش خوددارى كرد و

اصلا دست به سوى آن دراز نكرد.با خود گفتم اين يكى او صدقه نمی‌‌خورد!

آن روز برگشتم، فردا دوباره نزد پيامبر رفتم و مقدارى غذا بردم به او گفتم:

ديروز ديدم از صدقه نخوردى، نزد من مقدارى خوراك بود، دوست داشتم تو

را بوسيله اهداء آن احترامی‌‌ كرده باشم. اين را گفتم و غذا را در برابرش

نهادم به اصحاب خود گفت: بخوريد به نام خدا و خودش نيز با آنها ميل

فرمود، با خود گفتم: اين دومی ‌‌او هديه می‌‌خورد!

آن روز نيز برگشتم و مدتى نتوانستم به ملاقات او بروم پس از چندى باز

رفتم، او را در بقيع يافتم كه دنبال جنازه اى آمده بود و اصحاب همراهش

بودند،دو عبا همراه داشت يكى را پوشيده و ديگرى را به شانه انداخته بود

سلام كردم و پشت سرش قرار گرفتم تا قسمت بالاى پشتش را ببينم،

فهميد مقصود من چيست. عبا را از پشت خود بلند كرد، ديدم علامت و مهر

نبوت، چنان كه آن شخص براى من توصيف كرده بود، ميان دو كتفش

پيداست خود را به قدمهايش انداختم بر پاهايش بوسه زدم و گريه كردم،

من را نزد خود فراخواند، در محضرش نشستم و ماجراى خود را چنان كه

اكنون براى شما نقل می‌‌كنم از اول تا آخر حكايت كردم. بعد، اسلام اختيار

كردم ولى بردگى ميان من و شركت در جنگ بدر و غزوه احد مانع شد.

روزى پيامبر فرمود: با صاحب خود مكاتبه كن تا تو را آزاد كند.[۳]با صاحبم

مكاتبه كردم،پيامبر به مسلمانان امر فرمود تا من را در پرداخت قيمتم يارى

كنند،در پرتو عنايت خدا آزاد گرديدم و به عنوان يك نفر مسلمان آزاد زندگى

كردم و در جنگ خندق و ساير جنگهاى اسلامی‌‌ شركت نمودم.[۴]

 

نقش سلمان در جنگ خندق

در سال پنجم هجرت عده اى از سران يهود به منظور دسته بندى و عقد

اتحاد ميان عموم مشركين و تمام قبايل و دسته ها، بر ضد پيامبر اسلام و

مسلمانان به مكه رفتند تا از آنها پيمان بگيرند كه همگى در جنگ مهمی‌‌

شركت جويند كه ريشه دين جديد را بركنند و يهود را يارى كنند و همگى

صف واحدى تشكيل دهند تا اساس آن دين را براندازند.

نقشه خائنانه جنگ چنين طرح شد كه سپاه قريش و قبيله غطفان، مدينه،

پايتخت حكومت اسلامی ‌‌را از خارج مورد حمله و ضربت تهاجمی‌‌قرار دهند

و در همان حال قبيله بنى قريظه كه در مدينه سكونت داشتند، از داخل

مدينه و از پشت سر صفوف مسلمانان، حمله را شروع كنند و به اين ترتيب

مسلمانان را در ميان دو سنگ آسياى جنگ قرار داده كاملا خرد كنند و چنان

بلائى بر سر مسلمانان آوردند كه هرگز فراموش نكنند.

در چنین موقعیتی سلمان به تبع آنچه در وطن خود ايران، از وسائل و

نقشه هاى جنگى ديده بود و از آنها اطلاع داشت، طرحى خدمت پيامبر

عرضه داشت كه در هيچ يك از جنگ هاى عرب سابقه نداشت و مردم عرب

اصولا تا آن روز كوچكترين آشنائى با آن طرح نداشتند. پيشنهاد او اين بود

كه: خندقى كنده شود كه تمام منطقه باز و بلا مانعى را كه در اطراف

مدينه است، حفظ كند.

این طرح مورد اتقبال پیامبر واقع شد و نتیجه پیروزی سپاه اسلام را به

دنبال داشت.

 

واقعه سنگ در مسیر حفر خندق

 

در ايام حفر خندق، سلمان در ميان مسلمانان كه همگى مشغول كندن

خندق و تلاش و كوشش بودند، در محل مأموريت خود قرار می‌‌گرفت.

پيامبر نيز هماهنگ با ساير مسلمانان ضربات كلنگ را بر زمين وارد می‌‌آورد

روزى در قسمتى كه سلمان با گروه خود كار می‌‌كرد، كلنگ ها بر سنگ

سياه رنگ بسيار سختى برخورد.

 

سلمان مردى قوى بنيه و داراى بازوان نيرومند بود به طورى كه يك ضربت

بازوى پر قدرت او سختترين سنگها را می‌‌شكافت و ريزه هاى آن را به

اطراف پراكنده می‌‌ساخت ولى وقتى كلنگ او به اين سنگ رسيد در برابر

آن عاجز ماند. به ياران خود گفت: كار اين سنگ بر عهده همگى شماست

ولى بزودى ناتوانى آنها نيز آشكار گشت.

 

سلمان نزد پيامبر رفت و اجازه خواست براى رهائى از مشكل كندن آن

سنگ سخت و استوار، مسير خندق را تغيير دهند. پيامبر به اتفاق سلمان

آمد تا آن زمين و سنگ را شخصا مشاهده نمايد وقتى ملاحظه كرد، كلنگى

طلبيد و به ياران خود فرمود كمی‌‌ دورتر بروند تا ريزه هاى سنگ به آنها

اصابت نكند.

 

آنگاه نام خدا را بر زبان جارى ساخت و هر دو دست را كه دسته كلنگ را

محكم گرفته بود،با اراده آهنين بلند كرده چنان بر سنگ فرود آورد كه سنگ

شكافته شد از شكاف بزرگ آن برق و شعله بلندى به هوا برخاست!

 

سلمان می‌‌گويد: من شخصا آن شعله را ديدم كه اطراف مدينه را روشن

ساخت، پيامبر صدا زد: الله اكبر! كليدهاى سرزمين ايران به من داده شد،

كاخ هاى حيره و مدائن كسرى بر من روشن گرديد، بى شك امت من بر آن

ممالك غلبه خواهند كرد بعد كلنگ را بلند نمود و ضربت دوم را فرود آورد،

عين همان پديده تكرار شد. از سنگ شكافته شده، برقى جهيد و شعله

هاى نورانى به هوا برخاست و پيامبر تهليل و تكبير بر زبان جارى ساخت و

گفت: الله اكبر! كليدهاى سرزمين روم به من عطا شد، اين شعله كاخهاى

آنجا را بر من روشن ساخت، بى شك امت من بر آن جا غلبه خواهند كرد.

 

سپس ضربت سوم را وارد ساخت، سنگ استوار و سرسخت تسليم شد و

در برابر نيش كلنگ پيامبر از جا تكان خورد و برق درخشان و خيره كننده اى

از خود ظاهر ساخت، پيامبر تكبير گفت. مسلمانان نيز با او هم صدا شدند

پيامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: هم اكنون كاخ هاى سوريه، صنعاء و

ساير كشورهاى روى زمين را كه بزودى پرچم اسلام در آسمان آنها به

اهتزاز در خواهد آمد، می‌‌بينم.مسلمانان با اعتقاد كامل فرياد برآوردند: اين،

وعده اى است كه خدا و پيامبر او داد بى شك خدا و پيامبر راست می‌‌گويند

 

سلمان پس از رحلت پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم)

وى پس از رحلت پيامبر (صلی الله علیه و آله) به كوفه رفت و تا مدتی در

آن جا مقيم گرديد.

نقش سلمان در فتح مدائن

سلمان فارسي در فتح مداين نقش ویژه ای داشت.هنگامي که مسلمانان

وارد مداين شدند و قصرها را يک به يک مي‌گشودند، نگهبانان يکي از

قصرها در برابرشان مقاومت کردند. در اين کاخ سرداران چابک و نيرومندي

بودند که نمي‌خواستند به سادگي تسليم شوند.سلمان نزد ‌آنان رفت و به

زبان پارسي خطاب به ايشان گفت: انسان تا زماني با جان و مال خويش

مي‌جنگد که رهايي يابد؛ در حالي که براي شما نجاتي نمي‌بينم؛ زيرا

کسرا در مقابل ارتش اسلام عقب‌‌نشيني کرده و متواري شده است و بر

مقر حکومتش دست يافته‌اند؛ چنان‌‌که سربازي از او در مداين باقي نمانده

است. شايسته است با دست خود، خويشتن را به هلاک نيافکنيد و تسليم

شويد. آنان از اين سخن سلمان خشمگين شده، به سويش تيراندازي

کردند. آنگاه از او پرسيدند: تو که هستي؟! او ماجراي زندگي خويش و

چگونگي آشنايي با رسول اکرم(صلی الله علیه و آله)را برايشان بازگو کرد

و از کرامت‌هاي اخلاقي و فضايل آن حضرت سخن‌ها گفت. ايرانيان تسليم

گرديدند و دروازه‌هاي قصر را گشودند و از آن خارج شدند.

سلمان در ميان رزمندگان، افزون بر اين که به زهد و قناعت معروف بود، از

مرگ هراسي نداشت و در ميان صفوف مسلمانان، حضوري دليرانه داشت

و در برابر ايرانياني که در دفاع از هويت و بلادشان مبارز مي‌طلبيدند،سينه

سپر مي‌کرد و از ايشان دلهره‌اي نداشت. اين شهامتش از قلبي آکنده از

ايمان و پارسايي سرچشمه مي‌گرفت.

به نوشته برخي مورخان سلمان ضمن عمليات رزمي، سفير و مترجم

مسلمان نيز بود. هنگامي که مسلمانان سرزمين مداين را فتح کردند،

عده‌اي از ايرانيان در قصر ابيض پناه گرفتند. سلمان فارسي از آنان

خواست که از مردم «بَهرَسير»عبرت آموزند و ايشان را ميان سه امر مخير

گرداند: اسلام آورند؛ جزيه بدهند؛ به نبرد ادامه دهند. سرانجام بعد از

مذاکرات سلمان فارسي، پذيرفتند که جزيه دهند.

سلمان در نبرد مداين نقش تبليغاتي و ارشادي نيز داشت و در تشويق

سپاهيان و تقويت روحيه آنان، اهتمام مي‌ورزيد. هنگام عبور از دجله،

مسلمانان ترديد‌هايي داشتند، اما سلمان آنان را تشويق کرد که چگونه با

اسب از آب بگذرند و گفت: همان‌گونه که خشکي‌ها رام مسلمين است،

آب‌ها نيز تسليم خواهند بود و سوگند ياد کرد همان‌گونه که گروه گروه به

آب وارد مي‌شويد، از آن بيرون خواهيد آمد و نگران نباشيد.

سلمان فارسي و حذيفة بن يمان مأمور شدند تا سرزمين مناسبي را

برگزينند که با خلق و خو و شيوه زندگي اعراب سازگاري داشته باشد.

سرانجام در محرم سال 17 هجري و حدود يک سال و دو ماه پس از فتح

مداين، سرزميني که بعدها کوفه نام گرفت، انتخاب شد و سعد بن ابي‌‌

وقاص براي اسکان قواي نظامي و قبايل مهاجر در اين ناحيه تلاش کرد.

سلمان و امارت مدائن

سلمان فارسي با استناد به سخنان و نصوصي که از حضرت پيامبر ديده و

شنيده بود، بر اين اعتقاد بود که علي بن ابي‌طالب(علیه السلام) جانشين

راستين و بر حق رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) است. بنابراين همواره

از حکومت وقت انتقاد مي‌کرد؛ اما با اين وصف، حکومت مداين را پذيرفت؛

زيرا در اين مسئوليت خطير، رضاي پروردگار و صلاح بندگان خدا را مي‌ديد.

البته سلمان بي‌اذن امير مؤمنان(علیه السلام) اين مقام را نپذيرفت. هدف

خلفا اين بود که ولايتمداراني چون سلمان را با اعطاي اين مناصب،

خاموش کنند و مترصد آن بودند که وي مرتکب خطايي شود تا آن را

دستاوير حذفش قرار دهند؛ اما سلمان از اين آزمون سربلند بيرون آمد.

چون سلمان به حوالي مداين رسيد، مردم به استقبالش شتافتند و

خواستند که او را در کاخ سفيد مسکن دهند؛ اما او نپذيرفت و گفت: من در

ميان مردم و در محل رفت و آمد آنان (در بازار شهر) ساکن مي‌شوم تا در

دسترش همه باشم و هرگاه کسي شکايتي يا مشکلي دارد، بتواند به

آساني مرا ببيند. سلمان تنها از حاصل دست‌‌رنج خويش استفاده مي‌کرد

و پيش از اين‌‌که به فرمانداري مداين منصوب شود، از ليف خرما سبد

مي‌بافت و از اين راه زندگي مي‌گذراند. زماني هم که به امارت رسيد، در

بازار شهر دکاني اجاره کرد تا از نزديک شاهد مشکلات مردم باشد و گره

از مشکلاتشان بگشايد.

او تمام فقيران، کارگران و اهل حرفه‌ها و فنون را فراخواند و گفت: شما را

براي امر مهمي فراخوانده‌ام؛ بدانيد که اسلام تکاثر و جمع‌آوري افراطي

اموال را منع کرده است. اي صنعت‌گران! شما را دعوت کردم که بگويم من

از شما حمايت مي‌کنم و درب دکانم بر روي شما گشوده است. از اهل هر

حرفه و فني مي‌خواهم که نماينده‌اي براي خود برگزيند تا هر گاه

مسئله‌اي يا مظلمه‌اي پيش آمد، به بزرگ آن حرفه مراجعه کند. خداوند

دوست دارد که انسان از محصول تلاش خود بهره برد، ولي من تمام

دريافتي خود از بيت‌‌المال را که پنج‌‌هزار درهم است،به محرومان و بينوايان

مي‌دهم و خود سبد مي‌بافم و از ثمره کارم بهره‌برداري مي‌کنم. صداي

مردم از هر جانب بلند شد که اين روشي شگفت است! اي امير! اينها را

تاکنون نشنيده بوديم. سلمان گفت: اين اسلام راستين است.

وفات سلمان

سرانجام در سال 35 هجرى قمرى در آخر خلافت عثمان و به قولى در اول

سال 36 هجرى قمرى، بدرود حيات گفت.[۵] وى در مدائن وفات يافت و

حضرت على علیه‌السلام در عالم معنى و غيب، خود را به مدائن رسانيد و

او را غسل و كفن كرد و بر جنازه اش نماز خواند و در همان جا دفن نمود.

هم اكنون مرقد او زيارتگاه شيفتگان حقيقت و معرفت است.

فضائل سلمان

سلمان مدتى با ابودرداء در يك خانه زندگى می‌‌كرد، ابو درداء روزها روزه

می‌‌گرفت و شب ها شب زنده دارى می‌‌نمود، سلمان به اين طرز عبادت

افراطى او اعتراض می‌‌كرد.

روزى سلمان اصرار كرد او را از روزه منصرف سازد، البته روزه او مستحبى

بود، ابودرداء با لحن عتاب آميزى گفت: آيا تو من را از بجاآوردن روزه و نماز

در پيشگاه پروردگارم باز می‌‌دارى؟

سلمان جواب داد: بى شك چشمان تو حقى بر تو دارند، زن و فرزندان تو

نيز حقى بر گردن تو دارند، روزه بگير ولى گاهى هم افطار كن، نماز بخوان

به مقدار احتياج نيز به خواب و استراحت بپرداز.

اين جريان به گوش پيامبر رسيد، فرمود: سينه سلمان پر از علم است.

پيامبر مكرر، هوش سرشار، و علم او را می‌‌ستود، همچنان كه خوى و دين

وى را نيز مورد ستايش قرار می‌‌داد. روز خندق، انصار می‌‌گفتند: سلمان از

ماست. مهاجران می‌‌گفتند: نه، سلمان از ماست، پيامبر آنان را صدا زد و

فرمود: سلمان از ما اهلبيت است! راستى او به اين شرافت سزاوار بود.

على بن ابيطالب او را لقب لقمان حكيم داده بود. بعد از مرگش از على

درباره او سؤال كردند فرمود: او مردى بود از ما و دوستدار ما اهل بيت،

شما چگونه می‌‌توانيد مردى مثل لقمان حكيم پيدا كنيد؟ او مراتب علم را

دارا بود و كتب پيامبران گذشته را خوانده بود، راستى او درياى علم و

دانش بود.

سلمان نزد عموم ياران پيامبر موقعيت بسيار ممتاز و احترام فوق العاده اى

داشت، مثلا در دوران خلافت عمر به عزم زيارت به مدينه آمد، عمر رفتارى

كرد كه هرگز چنين كارى از او سابقه نداشت، عمر اطرافيان خود را جمع

كرد و گفت: زودتر آماده شويد به استقبال سلمان برويم و سپس به اتفاق

ياران خود در كنار مدينه به استقبال سلمان شتافت!

سلمان از روزى كه اسلام اختيار كرد و ايمان آورد، شخصيتى به تمام

معنى آزاده، مجاهد و عابد به شمار می‌‌رفت. او مقدارى از عمر خود را در

دوران خلافت ابوبكر مقدارى در دوران عمر و از آن پس در زمان عثمان

سپرى كرد و در ايام خلافت عثمان چشم از اين جهان فرو بست و به

جهان ابدى گشود.

 

پی‌نوشت:
این مطلب به نقل از سایت دانشنامه اسلامی می‌باشد.
[1] سيد تقى واردى، روز شمار تاريخ اسلام، جلد دوم (ماه صفر) به نقل از الرياض

النظرة (المحب الطبري)، ج 1، ص 197 و سير أعلام النبلاء (ذهبي)، ج 1، ص 142.
[2] حره عبارت از سرزمينى است كه سنگ هاى سياه و آتش فشانى از دوره هاى

ژئولوژى در آن پراكنده شده باشد و معادل آن در فارسى سنگستان است. اتفاقا موقعيت

شهر مدينه عينا از اين قرار است به اين معنى كه اطراف آن را سنگهاى سياه و پراكنده

كه از بقاياى ادوار گذشته زمين است فراگرفته است.
[3] مكاتبه عبارت است از اين كه برده با صاحب خود قرار داد ببندد كه: هر وقت قيمت

خود را به صاحبش بپردازد، آزاد گردد و از آن پس آزادانه كار كند تا مبلغ مورد توافق را

تأمين نمايد و چون اين قرارداد را می‌‌نوشتند، مكاتبه ناميده شده است.
[4] اين حديث كه با مختصر تصرف از سلمان فارسى نقل گرديد خود او آن را براى

ابن عباس حكايت كرده و ابن سعد در كتاب الطبقات الكبرى، ج4، ط بيروت نقل نموده

است.
[5] اسد الغابة فى معرفة الصحابه (ابن اثير)، ج 2، ص 328؛ رجال حول الرسول

(خالد محمد خالد)، ص 61



ادامه مطلب...
تاریخ: پنج شنبه 10 آذر 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

شهید آیت الله سیدحسن مدرس، از بزرگ مردان تاریخ ایران زمین است.

او که حدود هفده سال، از 1289 تا 1307 نماینده مجلس بود، هیچ گاه از

راه انقلابى خویش پشیمان نشد و در طول این مدت، با جسارت و شجاعت

شگفت انگیز به مبارزه با استبداد و استعمار پرداخت و سرانجام جان خود

را نیز در این راه فدا کرد. انتخاب سال روز شهادت وى به عنوان روز مجلس

از سوى مجلس شوراى اسلامى، به ماندگارى نام و یاد او در خاطرها و

شناخت هر چه بیشتر این عالم انقلابى کمک خواهد کرد. در این مقاله،

به زندگى آن بزرگ مرد و نیز روز مجلس مى پردازیم.

آیت الله سیدحسن مدرس به اتفاق فرزندش ، عبدالباقی مدرس

 

آیت الله سیدحسن مدرس(ره)

به اتفاق عده ای از نمایندگان اقلیت دوره پنجم مجلس شورای ملی

 

زندگى نامه شهید آیت الله سید حسن مدرس (ره) مدرس

سیدحسن قمشه اى اسفه اى، مشهور به مدرس، در سال 1287 هجرى

قمرى برابر با 1249 خورشیدى، در خانواده اى از سادات طباطبایى ساکن

سرابه، از توابع زواره اردستان به دنیا آمد. پدرش، سید اسماعیل، زندگى

خود و خانواده اش را در کمال سادگى و قناعت اداره مى کرد.

میرعبدالباقى، پدربزرگ مدرس، مرد زاهد و عابدى بود که از سال ها

پیش در قُمشه (شهرضاى کنونى) سکونت داشت. مدرس به همراه پدر

ره سپار قمشه شد و مدت ده سال در آن شهر، مقدمات ادبیات عرب و

فارسى را فراگرفت. او شانزده سال بیشتر نداشت که براى ادامه تحصیل

به اصفهان رفت و حدود سیزده سال در آن شهر اقامت گزید. پس از آن،

راهى نجف اشرف شد و هفت سال در آن مکان مقدس به تحصیل علم

پرداخت. وى در دوره دوم مجلس شوراى ملى از طرف علماى نجف، به

عنوان یکى از پنج مجتهدى که قوانین مصوّب مجلس را براى مغایر نبودن

با موازین شرع نظارت مى کردند، برگزیده شد. او سرانجام جان خویش

را بر سر مخالفت با رضاخان پهلوى گذاشت و به درجه والاى شهادت

رسید.

 

نظر مدرس درباره مجلس

در دیدگاه مدرس، مجلس قانون گذارى به دلیل تشکیل شدن از نمایندگان

مردم کشور، به منزله عصاره ملت و مرکز ثقل مملکت است. وى مجلس

را رقم زننده امور ملت و تنها مرجع تصمیم گیرنده در مملکت مى دانست.

مدرس معتقد بود هیچ قانون، مصوّبه و امتیاز بدون نظر و تصویب مجلس،

قانونى نیست. وى در جلسه 25 اسفند 1302 در بیان مقام و منزلت

مجلس مى گوید: «این مجلس را به منزله تمام ایران مى دانم. مثل این

است که سى کُرور اهالى ایران در اینجا تشریف دارند».

 

دیدگاه امام خمینى رحمه الله درباره شهید مدرس

امام خمینى رحمه الله در مورد مدرس مى فرماید: «مرحوم مدرس که به

امر رضاخان ترور شد، از بیمارستان پیام داد به رضاخان بگویید من زنده

هستم. مدرس حالا هم زنده است. مردان تاریخ تا آخر زنده اند. ... یک

شخص روحانى که لباسش از سایر اشخاص کمتر بود و کرباس به تن

مى کرد. او در مقابل قدرت زیاد رضاخان ایستاد و آن طور هجوم کرد به

مجلس که نگذاشت رضاخان کارى بکند و در حالى که عمال رضاخان با

هم زنده باد زنده باد مى گفتند، ایستاد و گفت که مرده باد رضاخان و

زنده باد من. یک همچون مرد قدرتمندى بود، براى اینکه الهى بود.

مى خواست براى خدا کار بکند و از کسى نمى ترسید. ... مدرس یک

ملاى دین دار بود چندین دوره زمام دارى مجلس را داشت و از هر کس

براى او استفاده مهیاتر بود. بعد از مردن چه چیز به جاى خود گذاشت،

جز شرافت و بزرگى. ما مى گوییم مثل مدرس ها باید بر رأس هیئت

تقنینیه و قواى مجریه و قضایى واقع شود»

آیت‌الله سیدحسن مدرس(ره)

پس از جان سالم به در بردن از ترور در بیمارستان


آیت‌الله سید حسن مدرس در جوانی با سواران بختیاری

 


آیت‌الله سید حسن مدرس در یکی از جلسات دوره ۱۶ مجلس

 

نمایی از محل شهادت آیت‌الله سید حسن مدرس(ره)

 






تاریخ: چهار شنبه 10 آذر 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار
 
 
به مناسبت 9 صفرالمظفر سالگرد شهادت عمار یاسر
 

 
به مناسبت شهادت عمار بن یاسر؛ 
 
عمار، مرد جهاد در راه حق  
 
عمار بن یاسر در زمان خلافت امیرمؤمنان علیه السلام چون گوهر شب
 
 
چراغى مى‌درخشید و فضاى تاریک جان و افکار برخى افراد سطحى‌نگر
 
و کج اندیش را روشن مى‌ساخت و سخن نغز پیامبر اسلام(ص) که خطاب
 
به او فرموده بود: «اگر همه مردم از راهى و على بن ابى طالب از راه
 
دیگرى رفت، تو همان را برگزین که علی برگزیده است» را آویزه گوش
 
خود داشت.
 
زمانی که همه ادیان الهی به دست بشر دستخوش تغییر و تحول گشته
 
بود و از آن حال روحانی خارج و به ادیان حداقلی با ارضای حداکثری نفس
 
همراه گشته بود و درست در زمانی که ابلیس پیروزی خود را بر اهل حق
 
قطعی می دانست، به یکباره ندای حق این بار از مکانی سر بر آورد که
 
زمانی محل عبادت اولیای خدا بود، ولی در آن زمان محل اصلی فسق و
 
جهل مطلق شده بود؛ منظور از جهل، کجی راه است و اعراب جاهلی
 
انسان های باهوشی بودند.
 
طبق معمول، اهل باطل به سرکردگی ابلیس پا به میدان گذاشته و جمع
 
 
شدند تا نور الهی را خاموش کنند؛ اما خواست و مشیت خدا و سختی
 
هایی که اهل حق کشیدند، سبب شد این نور الهی درخشان تر گردد و
 
 
عالم گیر شود. یکی از افراد اهل حق که سختی های بسیاری در این راه
 
 
مقدس کشید و سهمی در گسترش این نور الهی داشت، عمار ابن یاسر
 
 
بود که خلاصه‎ای از زندگانی و مجاهدت هایش را از نظر می گذرانیم.
 
خلاصه زندگینامه:
 
نام: عمار بن یاسر
 
کنیه: ابویقظان
 
القاب: طیب، مطیب، مذحجى عنسى و مولا بنى مخزوم
 
سال تولد: 43 پیش از بعثت
 
سال شهادت: 9 صفر سال 37 هجری قمری
 
اسلام آوردن عمار و یاسر
 
پیامبر خدا(ص) در خانه اَرقَم بود که عمار به دیدارش آمد. آمده بود تا
 
 
سخنان آن حضرت را بشنود؛ کلمات آسمانی که از پیامبر به گوشش
 
رسیده بود، او را سخت شیفته کرده و نفس الهی رسول خدا
 
 
(صلی الله علیه و آله)، پنجره ای رو به آسمان به رویش گشود بود. او را پر
 
 
پرواز بخشیده بود تا در بلندای آسمان توحید پرگشاید و از شمیم دل افزای
 
مسلمانی جانی تازه بگیرد.
 
تا شب نزد پیامبر(ص) ماند و شبانه، پنهانی به خانه اش برگشت.
 
 
عمار یاسر، از نخستین کسانی بود که در بیابان غفلت، جهل و تاریکی دل
 
به نور ایمان روشن کرد و اسلام آورد و به یگانگی خدا و رسالت رسول خدا
 
(صلی الله علیه واله وسلم) شهادت داد؛ هنوز زمانی از اسلام آوردن او 
 
نمی گذشت که گرفتار شکنجه های کفار قریش شد.
 
یاسر و همسرش سمیه جان خود را در راه آیین توحید و در زیر شکنجه
 
‏ های ابوجهل و همفکرانش از دست دادند. عمار فرزند جوان آن دو، در
 
 
سایه شفاعت جوانان مکه و ابراز انزجار صوری از اسلام، نجات یافت.
 
خداوند این کار عمار را با آیه زیر بی اشکال اعلام کرد و فرمود: «الا من
 
اکره و قلبه مطمئن بالایمان؛ مگر آن کس که(به گفتن سخن کفر) مجبور
 
 
گردد، در حالی که قلب او با ایمان آرام است.»(نحل:106)
 
وقتی داستان عمار و اظهار کفر او به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم
 
گزارش شد، آن حضرت فرمود: نه، هرگز. عمار از سر تا پا سرشار از
 
 
ایمان است و توحید با گوشت و خون او عجین شده است. در این هنگام
 
 
عمار فرا رسید، در حالی که به شدت اشک می‏ ریخت. پیامبر(ص)
 
اشک های او را پاک کرد و یاد آور شد که اگر بار دیگر نیز در چنین تنگنایی
 
قرار گرفت، اظهار برائت کند.(1)
 
هجرت به مدینه
 
عمار از کسانی بود که پیش از پیامبر(ص)به مدینه هجرت کرد و منتظر بود
 
 
تا پیامبر اسلام و علی(ع) به آنان ملحق شوند. نخستین گامی که پیامبر
 
 
اکرم(ص) پس از ورود به مدینه برداشت، بنای مسجد بود. عمار در ساختن
 
 
آن بیش از همه زحمت می‏ کشید و به تنهایی کار چند نفر را انجام می‏داد.
 
صداقت و تعهد او به اسلام سبب شده بود که دیگران او را بیش از
 
تواناییش به کار وادار کنند.
 
روزی عمار شکایت آنان را به حضور پیامبر(ص) برد و گفت: این گروه مرا
 
کشتند! پیامبر(ص) در آن هنگام کلام تاریخی خود را گفت که در قلوب همه
 
حاضران نشست؛ فرمود: «انک لن تموت حتی تقتلک الفئه الباغیه الناکبه
 
عن الحق، یکون آخر زادک من الدنیا شربه لبن؛ تو نمی ‏میری تا وقتی که
 
گروه ستمگر و منحرف از حق تو را بکشد و آخرین توشه تو از دنیا 
 
جرعه ای شیر است.»(2)
 
این سخن در میان یاران پیامبر(ص) منتشر شد و سپس دهان به دهان
 
 
انتقال یافت و عمار از همان روز در میان مسلمانان مقام موقعیت‏ خاصی 
 
پیدا کرد؛ به ویژه که پیامبر(ص) او را به مناسبت هایی می‏ ستود.
 
 
فعـالیت هاى سیاسـى و مبارزاتـى
 
عمار در تمام جنگ ها و غزوات پیامبر(ص) و نیز «بیعت رضوان» حضور
 
یافت. پس از رحلت آن حضرت، در میان کسانى بود که به خلافت و
 
جانشینى ابوبکر اعتراض داشت(3) و او را به واگذارى خلافت به اهل آن
 
 
توصیه مى نمود؛ بنا به نقل شیخ صدوق(ره)، از مهاجران سعید بن عاص،
 
 
مقداد بن اسود، ابى بن کعب، عمار بن یاسر،ابوذر غفارى، سلمان فارسى،
 
 
عبدالله بن مسعود و بریده بن خضیب اسلمى و از انصار، خزیمه بن ثابت،
 
ذوالشهادتین، سهل بن حنیف، ابوایوب انصارى و ابوهیثم بن تیهان در روز
 
جمعه و به هنگام ایراد خطبه نماز توسط خلیفه اول،لب به اعتراض
 
گشودند و عمار بن یاسر خطاب به ابوبکر چنین گفت: حقى را که خداوند
 
براى جز تو قرار داده است، غصب نکن و اولین کسى نباش که دستور
 
پیامبر خدا(ص) را نادیده مى گیرد؛ خلافت را به اهلش واگذار تا در روز
 
واپسین رسول خدا(ص) را از خود خشنود گردانى.(4)
 
در عین حال، عمار در جنگ یمامه و جریان مسیلمه کذاب در زمان خلافت
 
 
ابوبکر، حضور داشت و از کیان اسلام دفاع مى کرد و در حالى که از ناحیه
 
 
گوش به شدت آسیب دیده بود، خطابه و رجز مى خواند و دیگر رزمندگان
 
اسلام را به ادامه نبرد تشویق مى کرد.(5)
 
وى در زمان خلافت عمر بن خطاب از سوی خلیفه به فرماندارى کوفه
 
منصوب شد و عمر در عهدنامه اش خطاب به کوفیان نوشت که عمار از
 
نجیبان و از اصحاب پیامبر(ص) است؛ اما پس از مدتى به دلیل نامعلوم،
 
او را از فرمانروایى عزل و به جاى وى ابوموسى اشعرى را گماشت.(6)
 
روزى خلیفه از عمار پرسید: از این که تو را از مقامت عزل کردم، نرنجیدى؟
 
 
عمار پاسخ داد: به خدا قسم، نه روزى که مرا به این سمت گماشتى،
 
خرسند شدم و نه امروز که بر کنار کردى، رنجیده خاطر شدم!(7)
 
وى در فتح مدائن ـ که در زمان خلافت عمر بن خطاب در سال شانزدهم
 
هجرى و به فرماندهى سعد بن ابى وقاص صورت گرفت ـ شرکت کرد و
 
پس از فتح نیز بارها به آن جا سفر کرد. عمار در زمان خلافت عثمان بن
 
 
عفان، زبانى پرخاشگر داشت و آشکارا به اقدامات و عملکردهاى خلیفه
 
 
انتقاد مى کرد و خطاب به وى مى گفت: تو قریش را بر گردن مردم سوار
 
 
کردى!(8)
 
هنگامى که خلیفه دستور تبعید ابوذر را صادر کرد، عمار بر وى خشمناک
 
شد و نفرین کرد و به رغم این که مردم از بدرقه ابوذر غفارى منع شده
 
بودند، به همراه على(ع) و خاندان آن حضرت حضور یافت. بنا به گفته
 
یعقوبى، عثمان تصمیم داشت تا عمار را نیز تبعید کند، اما بنى مخزوم که
 
هم پیمانان او بودند،نزدعلى(ع) رفته و از آن حضرت استمداد کردند؛
 
 
امیر مومنان علی (علیه السلام)فرمود: نمى گذاریم عثمان به میل خود 
 
رفتار کند.(9)
 
عمار به خاطر همین روحیه انقلابى و پرخاشگر، مورد ضرب و جرح خلیفه
 
 
و نگهبانان او قرار گرفت، تا جایى که پهلویش شکست و به فتق گرفتار
 
شد و از هوش رفت. او را به خانه ام سلمه همسر گرامى پیامبر(ص)
 
آوردند. وقتى به هوش آمد، آب طلبید و وضو ساخت و نمازهاى فوت شده
 
به هنگام بیهوشى را به جا آورد. سپس چنین گفت: خداوندا! تو را سپاس
 
مى گویم، این اولین بارى نیست که در راهت شکنجه مى شوم.
 
طایفه بنى مخزوم خشمگین نزد عثمان رفته و او را تهدید کردند که اگر
 
عمار در اثر این ضربه از دنیا برود، جز به کشتن خلیفه آرام نخواهند گرفت.
 
(10)
 
 
عمار و درک ولایت
 
محبت و دلبستگى عمار نسبت به اهل بیت(علیهم السلام) به ‎ویژه
 
پیامبر(ص) و امام على(ع) ـ بر کسى پوشیده نیست. او کسى است که
 
رسول خدا(ص) پدر و مادرش را به بهشت بشارت داد و وى را «الطیب
 
 
المطیب» نامید(11) و فرمود: کسى که او را دشمن بدارد،خدا با او دشمن
 
 
است و کسى که عمار را تحقیر کند، خداوند او را خوار گرداند.(12)
 
نیز فرمود: بهشت، مشتاق على، سلمان و عمار است.(13)
 
وى در زمان خلافت امیرمؤمنان علیه السلام چون گوهر شب چراغى
 
 
مى درخشید و فضاى تاریک جان و افکار برخى افراد سطحى نگر و کج
 
اندیش را روشن مى ساخت و سخن نغز پیامبر اسلام(ص) که خطاب به
 
او فرموده بود: «اگر همه مردم از راهى و على بن ابى طالب از راه دیگرى
 
 
رفت، تو همان را برگزین که برگزیده است»(15) را آویزه گوش داشت و
 
همواره ملازم(15) آن حضرت بود.
 
وى همان گونه که در زمان خلیفه دوم نیز کتمان نمى کرد و مى گفت که
 
 
اگر خلیفه بمیرد، با على علیه السلام بیعت خواهد کرد، اولین کسى بود
 
 
که با امیرمومنان علیه السلام بیعت کرد و مردم را براى بیعت با آن بزرگوار
 
فراخواند و آنان را از روى کار آمدن شخصى مانند عثمان ـ در صورت
 
سستى کردن ـ بر حذر مى داشت.(16)
 
روشنگری های عمار در حکومت امام علی(ع)
 
 
فداکارى او در جنگ هاى جمل و صفین ـ که به عنوان سردار سپاه على
 
 
(علیه السلام) ایفاى نقش مى کرد ـ تعیین کننده و براى همگان، مایه
 
 
تحسین بود؛ فروه بن حارث تمیمى ـ که خود از افراد بى طرف در جنگ
 
جمل بود ـ مى گوید: در کنار زبیر ایستاده بودم، مردى نزد وى آمد و گفت:
 
 
اى امیر، گروهى از یاران على که عمار یکى از آنها است، از وى جدا
 
شده اند تا به ما ملحق شوند، زبیر گفت: نه به خدا سوگند! عمار هرگز از
 
 
على جدا نمى شود و آن مرد سه بار گفت: آرى چنین است.(17)
 
1ـ پس از شکست اصحاب جمل
 
پس از شکست اصحاب جمل، امیرمومنان علیه السلام دستور داد تا
 
عایشه را در خانه و قصر «بنى خلف» در بصره اسکان دهند. در آن هنگام
 
 
عمار بن یاسر نزد عایشه رفت و گفت: مادر! دیدى فرزندانت چگونه براى
 
 
یارى دین خدا شمشیر زدند؟!
 
عایشه گفت: آرى! پس از آن که چیره شدید، این چنین آگاه گشته اى!
 
عمار پاسخ داد: به خدا سوگند! اگر ما را تا نخل هاى دور دست «هجر»
 
تعقیب کرده و شکست مى دادید، باز یقین داشتم که ما، بر حق و شما،
 
بر باطلید.(18)
 
2ـ معیـار شنـاخت حـق
 
حضور عمار در میان کسانى که با پیامبر(ص) «بیعت رضوان» بستند و
 
سپس به یارى على علیه السلام در صفین آمدند و نیز در میان هشتصد
 
صحابى که در صفین همراه امیرمومنان علیه السلام بودند، براى دیگران
 
 
میزان شناخت حق از باطل بود. خزیمه بن ثابت ـ که خود از اصحاب بود و
 
در جنگ جمل حضور بى طرف داشت ـ در صفین نیز مردد بود، اما پس از
 
به شهادت رسیدن عمار، شمشیر به دست گرفت و گفت: هم اکنون
 
 
گمراهى آنان بر من آشکار گردید، خود را به صفوف دشمن نزدیک کرد و
 
به نبرد پرداخت تا به شهادت رسید.(19)
 
 
 
3- نمونـه اى دیگـر از روشنگـرى عمـار
 
اسما بن خارجه فزارى مى گوید: به هنگام زوال ظهر در صفین در کنار
 
عمار بن یاسر ایستاده بودم؛ مردى به دنبال وى آمد و وقتى او را یافت،
 
گفت: سوالى دارم، آشکارا بپرسم یا در نهان؟ عمار گفت: هر طور که
 
مایلى بپرس. او گفت: تا به این جا که آمدم، در حقانیت خودمان و گمراهى
 
طرف مقابل تردیدى نداشتم، اما وقتى صداى اذان، نماز و شهادتین آنان را
 
شنیدم، مردد و تا صبح نگران شدم؛ نزد على علیه السلام رفته و سوال و
 
شبهه ام را طرح کردم، آن حضرت فرمود: عمار را دریاب و ببین او چه
 
مى گوید.
 
عمار در پاسخ شبهه آن مرد گفت: من به همراه پیامبر(ص) در سه نوبت
 
 
«بدر، احد و حنین» با آن پرچم سیاهى که در دست عمرو بن عاص است،
 
 
جنگیده ام و این، چهارمین بار است و حالش بهتر از گذشته نیست؛ بلکه
 
 
بدتر است. جایگاه ما امروز همان جایگاه پرچم رسول خدا(ص) و جایگاه آن
 
 
پرچم، همانند جایگاه مشرکان و احزاب است؛ریختن خون آنان را مانند
 
خون گنجشک بر خود جایز مى دانم و هیچ تردیدى به خود راه نمى دهم.
 
(20)
 
کشته شدن عمار در صفین،حتى در صفوف دشمن اثر گذاشت به گونه ای
 
 
که ابوعبدالرحمن سلمى، از یاران امیرمؤمنان علیه السلام مى گوید: پس
 
 
از کشته شدن عمار به خود گفتم:در میان صفوف دشمن نفوذ کنم تا ببینم
 
 
آیا آنان از کشته شدن عمار آگاهند؟ شبانه وارد سپاه معاویه شدم، دیدم
 
معاویه به همراه عمروبن عاص، ابواعورسلمى و عبدالله بن عمرو با هم
 
در حرکتند. اسبم را در میان آنان مى راندم تا گفته هایشان را درست
 
بشنوم. شنیدم عبدالله بن عمروبن عاص خطاب به پدرش گفت: امروز
 
مردى را کشتید که پیامبر(ص) درباره اش آن چنان فرموده بود.
 
عمروبن عاص پرسید: مگر پیامبر(ص) چه گفت؟ عبدالله گفت: مگر نبودى
 
 
هنگامى که مسجد را مى ساختیم، مردم سنگ ها و خشت ها را یکى
 
یکى و عمار آن ها را دوتا دوتا حمل مى کرد تا بیهوش افتاد و پیامبر(ص)
 
 
بر بالین او آمد و در حالى که خاک از چهره عمار مى زدود، فرمود:
 
افسوس پسر سمیه، با این که تو براى رضاى خدا و پاداش اخروى دوتا
 
 
دوتا سنگ مى برى، اما گروه بیدادگر تو را مى کشند.
 
عمروبن عاص با شنیدن این حدیث، خود را به معاویه نزدیک کرد و گفت:
 
 
آیا نمى شنوى عبدالله چه مى گوید؟ معاویه اظهار بى اطلاعى کرد و
 
عمرو بن عاص حدیث پیامبر(ص) را نقل کرد. معاویه در حالى که خشمناک
 
 
بود، با لحنى تحقیرآمیز گفت: پیرخرفتى هستى و در حالى که قادر به
 
کنترل خود نیستى، حدیث روایت مى کنى؟ مگر عمار را ما کشتیم؟ عمار
 
را کسى کشت که به جبهه جنگ آورد.(21)
 
مردم نادان و بى خرد آن روز با شنیدن این سخنان، از چادرهاى خویش
 
بیرون آمده و گفتند: عمار را کسى کشت که به صحنه نبرد آورد!
 
ابوعبدالرحمن سلمى مى گوید: نمى دانم کدام یک شگفت تر است،
 
 
معاویه یا مردم.(22)
 
 
دنبالـه پیکـار صفیـن
 
عمار که سمت فرماندهى سواره نظام را به عهده داشت، در حالى که
 
معاویه، عمروبن عاص و دشمنان على(ع) را کافران به ظاهر مسلمان
 
مى دانست، به سوى دشمن حمله مى برد و چنین مى سرود:
 
نحن ضربـناکم على تنزیله           فالیوم نضربکم على تأویله.(23)
 
ترجمه: ما(پیشتر) شما را بر سر تنزیل و فرود آمدن قرآن زدیم و امروز نیز
 
 
بر تأویل و مفهوم قرآن مى زنیم.
 
او در راهى که انتخاب کرده بود، چنان استوار بود که مى گفت: خدایا،
 
مى دانى اگر رضایت تو در این باشد که خود را از بلندى به زیر افکنم یا
 
خود را در دریا غرق سازم یا شمشیر در شکم خود فروبرم، همان را انجام
 
 
خواهم داد؛ اما مى دانم امروز عملى بهتر و شایسته تر از نبرد با فاسقان
 
 
نیست.
 
ابوعبدالرحمن سلمى مى گوید: در آن روز حاضران از صحابه پیامبر(ص) به
 
 
هر طرفى که عمار حمله مى برد، به دنبالش حرکت مى کردند، وقتى به
 
هاشم بن عتبه مرقال ـ که پرچمدار على(ع) در صفین بود ـ رسید، او را
 
مخاطب قرار داد و چنین گفت: به پیش که بهشت زیر برق شمشیرها و
 
نوک تیز نیزه هاست؛ درهاى آسمان گشوده و حورالعین زینت شده است
 
 
و نیـز شعـرى به این مضمـون مى خوانـد: امروز روزى است که دوستانم
 
 
و محمد(ص) و پاداش اعمالم را ملاقات مى کنم.(24)
 
آنان به قلب دشمن زدند و تا رسیدن به فیض شهادت و دیدار رسول خدا
 
(صلی الله علیه و آله وسلم) به جنگیدن پرداختند. این یار دیرین و کهنسال
 
 
امیرمؤمنان علیه السلام و این جوان دل نود و سه ساله با کشته شدنش،
 
 
قلب على(ع) را به درد آورد. آن حضرت پس از شهادت عمار فرمود: خدا
 
رحمت کند عمار را روزى که اسلام آورد، روزى که کشته شد و روزى که
 
 
مبعوث خواهد شد؛بهشت گوارایش باد و قاتل عمار در دوزخ خواهد بود!(25)
 
(ضریح عمار یاسر در سوریه)
 
قـاتل عمـار
 
برخى قاتل وى را «عقبه بن عامر» دانسته اند و او کسى بود که در زمان
 
 
زمامدارى عثمان و به دستور وى عمار را تا حد فتق شکنجه کرد.(26) اما
 
 
بسیارى دیگر از مورخان، قاتل وى را «ابوغاذیه جهنى» دانسته اند. وى
 
پس از آن که جریان بیعت «عقبه» را گزارش مى کند و از رسول خدا(ص)
 
روایت مى کند که در آن روز فرمود: همانا جان و مال مسلمانان محترم
 
است و کسى حق ندارد خون مسلمانى را بریزد، پس از من کافر نشوید
 
و خون همدیگر را نریزید، مى گوید: روزى در مسجد قبا از عمار بن یاسر،
 
 
که در میان مردم مهربان بود، شنیدم اشاره به عثمان کرد و گفت:او، همان
 
نعثل است.(27) من کینه عمار را به دل گرفتم و همان جا تصمیم گرفتم
 
هرگاه بر وى دست یابم، او را از پاى درآورم،در روز صفین در میان لشکریان
 
معاویه و سپاهیان على علیه السلام در حالى که سخت به مبارزه مشغول
 
بود، فرصت را غنیمت شمرده و در زمانى که کلاه آهنى اش از سرش
 
افتاده بود، ضربتى وارد کردم و او را به قتل رساندم.
 
راوى سخن ابوغاذیه مى گوید: مردى به گمراهى او ندیده ام؛ وى در حالى
 
 
که سخنان رسول خدا(ص) را روایت مى کند، باز تصمیم به قتل عمار
 
مى گیرد و او را مى کشد.
 
ابوغاذیه در میان سخنان خویش اظهار تشنگى کرد، در ظرف بلورین آب
 
 
آوردند نپذیرفت، ظرف دیگرى آوردند، آب را نوشید. مردى در آن جا حاضر
 
بود و از حماقت وى شگفت زده شد و گفت: از نوشیدن آب در ظرف بلورین
 
 
به خاطر رعایت ورع و تقوا پرهیز مى کند، اما از کشتن عمار ابایى ندارد!
 
(28)
پس از کشته شدن عمار، مردى از اسبش به پایین آمد و سر او را از تنش
 
جدا کرد. ابوغاذیه با آن شخص در این که کدام یک قاتل اویند، به نزاع
 
پرداخت. هر کدام مى گفتند: من قاتل اویم! عمروبن عاص با شنیدن
 
سخنان آنان گفت: به خدا قسم در جهنم رفتن نزاع دارند.
 
وقتى معاویه سخن عمروبن عاص را شنید، بر آشفت و گفت: چه کارى
 
 
است مى کنى؟ گروهى به خاطر ما خود را به کشتن مى دهند و تو این
 
گونه سخن مى گویى؟ عمروبن عاص پاسخ داد: به خدا سوگند، این چنین
 
 
است؛ اى کاش بیست سال پیش از این مرده بودم.(29)
 
(حسین حسینی نیک)
 
/9462/702/ر
منابع:
1ـ تفسیر طبری، ج 14، ص 122; اسباب النزول، ص 212; و دیگر تفاسیر.
2ـ این حدیث را که یکی از اخبار غیبی پیامبر است محدثان وتاریخنگاران نقل کرده اند
وسیوطی در کتاب خصایص بر تواتر آن تصریح کرده است ومرحوم علامه امینی در الغدیر
(ج‏9، صص‏22- 21) مدارک آن را یاد آور شده است. نیز ر.ک. تاریخ طبری، ج‏3، جزء6،
ص 21; کامل ابن اثیر، ج‏3، ص‏157.
3ـ تاریخ یعقوبى, ج 2, ص 9.
4ـ الخصال, ج 2, ص 465ـ461.
5ـ الطبقات الکبرى, ج 3, ص ;181 سیراعلام النبلإ, ج 1, ص 422.
6ـ الطبقات الکبرى, ج 3, ص 255.
7ـ مختصر تاریخ دمشق, ج 18, ص 244.
8ـ سیراعلام النبلإ, ج 1, ص 420.
9ـ تاریخ یعقوبى, ج 2, ص 70 و 69.
10ـ انساب الاشراف, ج 6, ص 163 و 162.
11ـ سنن ترمذى, ص 3798.
12ـ مستدرک حاکم, ج 3, ص 399.
13ـ رجال کشى, ش 58.
14ـ کشف الغمه, ج 1, ص 143, به نقل از مناقب خوارزمى.
15ـ ملازمت و رفاقت وى با امیرمومنان(ع) ریشه دار است. وى به هنگام ساختن مسجد
مدینه و کندن خندق در جنگ احزاب و نیز در غزوه (ذات العشیره) همراه آن حضرت بود و از
وى جدا نمى شد و تا آخرین نفس نیز از وى جدا نشد.
16ـ همان, ج 2, ص 168.
17ـ امالى, شیخ طوسى, ص 144.
18ـ تهذیب الکمال, ج 21, ص ;225 الطبقات الکبرى, ج 3, ص 259.
19ـ وقعه صفین, ص 321.
20ـ امیرمومنان(ع) هنگامى که سخن معاویه را شنید, فرمود:بنابراین قاتل حمزه, پیامبر(ص)
خواهد بود!! چون آن حضرت حمزه را به صحنه جنگ آورد. (شذرات الذهب, ج 1, ص ;45
کشف الغمه, ج 1, ص ;260 اعیان الشیعه, ج 8, ص 375)
21ـ تاریخ طبرى, ج 50, ص 41 و 40.
22ـ وقعه صفین, ص 215.
23ـ تاریخ طبرى, ج 5, ص 39 و ;38 الکامل فى التاریخ, ج 3, ص 309 و 308.
24ـ الطبقات الکبرى, ج 3, ص 262.
25ـ انساب الاشراف, ج 3, ص 93.
26ـ (نعثل) پیرمرد یهودى در مدینه که به پستى شهره بود.
27ـ الطبقات الکبرى, ج 3, ص 260.
28ـ ابوغاذیه, در زمان حکمرانى حجاج و در شهر واسط مرد. حجاج اعلام کرد کسى که در
تشییع جنازه وى حاضر نشود, منافق است. (انساب الاشراف, ج 3, ص 91).
29ـ الطبقات الکبرى, ج 3, ص 259.
30ـ همان, ص ;264 سیراعلام النبلإ, ج 1, ص 426.



تاریخ: سه شنبه 11 آذر 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

نامه‎های امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) به شیخ مفید(ره)

نامه اول:

برادر با ایمان و دوست رشید ما
 
نامه‌ای به برادر با ایمان و دوست رشید ما، ابوعبدالله محمد بن
 
 
نعمان - شیخ مفید - که خداوند عزت وی را مستدام بدارد. سلام
 
 
خداوند بر تو ای کسی که در دوستی ما به زیور اخلاص آراسته‌ای
 
و در اعتقاد و ایمان به ما دارای امتیاز مخصوص هستی. 

ما در مورد نعمت وجود تو خداوند یکتا را سپاسگزاریم، و از پیشگاه
 
 
مقدس خداوندی استدعا می‌کنیم که بر سید و مولای حضرت 
 
محمد بن عبد الله(صلی الله علیه و آله) و خاندان او درود و صلوات 
 
پیاپی و بی نهایت خویش را نازل فرماید.

از آنجا که در راه یاری حق و بیان سخنان و نصایح ما صادقانه 
 
 
کوشیدی خداوند این افتخار را به شما ارزانی داشته و به ما اجازه 
 
 
فرموده است که با شما مکاتبه کنیم.

شما مکلف هستید که اوامر و دستورات ما را به دوستان ما 
 
رسانی، خداوند عزت و توفیق اطاعتش را به آنان مرحمت فرماید
 
و مهمات آنان را کفایت کرده،در پناه لطف خویش محفوظشان دارد

با یاری خداوند متعال در مقابل دشمنان ما که از دین خداوند روی
 
برگردانده‌اند بر اساس تذکرات، استقامت کن و با خواست الهی
 
دستورات ما را به آنان که از تو می‌پذیرند و گفتار ما موجب آرامش
 
آنها می‌باشد، ابلاغ کن. با این که بر اساس فرمان خداوند بزرگ و
 
صلاح واقعی آنها ما و شیعیان‌مان تا زمانی که حکومت در اختیار
 
 
ستمگران است در نقطه‌ای دور و پنهان از دیده‌ها بسر می‌بریم،
 
ولی از تمام حوادث و ماجراهایی که بر شما می‌گذرد کاملاً مطلع
 
 
هستیم و هیچ چیزی از اخبار شما بر ما پوشیده نیست. از خطاها
 
و گناهانی که بندگان صالح خداوند از آنها دوری می‌کردند ولی
 
 
اکثر شما مرتکب شدید باخبریم.

از عهدشکنی‎ها و پشت‌ سر گذاشتن عهد و پیمان‎ها با اطلاعیم
 
(که همین عوامل موجب بدبختی و دوری شما از حریم ولایت
 
 
شده است).

گویی اینها از لغزش‎های خود خبر ندارند، با همه گناهان، ما هرگز
 
 
امور شما را مهمل نگذاشته، شما را فراموش نمی‌کنیم و اگر
 
 
عنایات و توجهات ما نبود، مصائب و حوادث زندگی شما را در بر
 
 
می‌گرفت و دشمنان شما را از بین می‌بردند.

پس، از خداوند بترسید و تقوا پیشه کنید و به خاندان رسالت مدد
 
رسانید.

در برابر فتنه‌هایی که پیش می‌آید و البته عده‌ای در این آزمایش
 
 
و برخورد با فتنه‌ها هلاک می‌شوند، مقاومت کنید و البته همه
 
 
اینها از نشانه‌های حرکت و قیام ما هست. اوامر و نواهی ما را
 
 
متروک نگذارید و بدانید که علی‌رغم کراهت و ناخشنودی کفار و
 
مشرکان، خداوند نور خود را تمام خواهد کرد.

تقیه را از دست ندهید... من ولی خدا هستم، سعادت پویندگان
 
 
راه حق را تضمین می‌کنم.

... پس سعی کنید اعمال شما طوری باشد که شما را به ما
 
نزدیک سازد و از گناهانی که موجب نارضایتی ما را فراهم نماید
 
بترسید و دوری کنید.

امر قیام ما با اجازه خداوند به طور ناگهانی انجام خواهد شد و
 
 
دیگر در آن هنگام توبه فایده‌ای ندارد و سودی نبخشد.

عدم التزام به دستورات ما، موجب می‌شود که بدون توبه از دنیا
 
بروند و دیگر ندامت و پشیمانی نفعی نخواهد داشت.

ای شیخ مفید! خداوند شما را با الهامات غیبی خود ارشاد و
 
توفیقات خویش را در سایه رحمت بی‌پایانش نصیب ما فرماید.(1)

 

پی‌نوشت‌ها:

 

1. احتجاج ج 2، ص 597، بحارالانوار، ج 3، ص 175.

 




تاریخ: سه شنبه 9 آذر 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

نگاهی به حیات علمی شیخ مفید   

به گزارش «شیعه نیوز» به نقل از روزنامه جمهوری، نهم آذرماه پيش رو،

روز بزرگداشت شيخ مفيد است وي از نخستين فقهاء شيعه بود كه به فقه

اجتهادي رو آورد و جايگاه بس عظيمي در مذهب شيعه دارد. شيخ مفيد

نامش محمد بن محمد بن نعمان، هم متكلم است و هم فقيه. ابن النديم

درفن دوم از مـقـاله پنجم (الفهرست) كه درباره متكلمين شيعه بحث

مي كند، از او به عنوان (ابن المعلم) ياد مي كند و ستايش مي نمايد. او

در سال 338 متولد و در سال 413 درگذشته است. كتاب معروف او در فقه

به نام (مقنعه) است و چاپ شده و موجود است. شيخ مفيد از چهره هاي

بسيار درخشان شـيـعـه در جـهان اسلام مي باشد، ابويعلي جعفري كه

داماد مفيد بوده است، گفته: "مفيد شبها مختصري مي خوابيد، باقي را به

نماز يا مطالعه يا تدريس يا تلاوت قرآن مجيد مي گذرانيد". شيخ مفيد

شاگرد ابن ابي عقيل است. 1

شيخ مفيد و روزگار زندگي او

از قـيـام نـافـرجـام مـختار بن ابي عبيده ثقفي به بعد، همه حركت

محرومان ضدستمگران، به نام طـرفـداري از "آل رسول(علیهم السلام)"

آغاز گرديده است بدين معني كه مخالفت با حكومتهاي وقت با هـواداران

خـانـدان رسالت از اماميه، كيسانيه، زيديه، راونديه و ديگر فرقه‌ها براي

تحقق يك نيت صورت گرفته است و آن برانداختن حكومت نژالیه السلامدي

عباسي و تاسيس حكومت بر اساس عدل قرآني بـوده اسـت كـه در آن

عـرب و غير عرب مساوي بوده باشند. در آن روزگار مهم‌ترين كانون قيام،

(خـراسـان) بـود. مردم اين سرزمين زير پرچم تشيع گرد آمده بودند و

مي خواستند حكومت را از آل ابي سفيان به آل علي(علیهم السلام)

بازگردانند. روزي كه محمد بن علي بن عبداللّه بن عباس، داعيان خود را به

خراسان فرستاد، به آنها سپرد كه از شخص خاصي نام نبرند، بلكه مردم

را به "الرضا من آل مـحـمـد (صلی الله علیه واله)" بـخوانند سرانجام اين

نهضت آن شد كه آل عباس بر خلافت غلبه يافت و بني الـحسن و بني ا

لحسين(علیهم السلام) محروم ماندند اما سيرتي كه خلفاي عباسي از

آغاز كار يا اندكي پس از اسـتـقـرار حـكـومت پيش گرفتند، آن نبود كه

توده هاي محروم مي خواستند، آنچه به دنبال اين نـهـضـت تـحقق يافت،

حكومت نژادي ديگري بود كه در آن تيره عباسي جاي تيره اموي را اشغال

مـي كـرد با اين تفاوت كه در اين حكومت عنصر ايراني داخل در قوه

اجرايي گرديده بود بي جهت نـيـسـت كـه سـال 352 مـعـزالـدوله ديلمي

زنان شيعه را گفت تا روهاي خود را سياه كنند و با گـريـبـان چـاك در بـازار

بـغـداد بـيـايـند و فقهاي اهل سنت آن سال را "سنة البدعة (سال بدعت"

ناميدند. آنان با اين وضع حقوق از دست رفته را مطالبه مي نمودند.

بازگشت به خويشتن

پـس از ايـن آزمايش تلخ و پس از اين دوره سياه بود كه متفكران شيعه به

خودآمدند و به اين فكر افـتـادنـد كـه نخست انديشه هاي فكري و اعتقادي

شيعه را به مردم بياموزند و آنان را با عدالت و مـساوات و احكام اسلامي

آشناتر سازند. از قرن دوم هجري به بعد، متكلمان شيعه و شاگردان

امام بـاقر و امام صادق (عليهما السلام) كوشيدند اصول معتقدات تشيع را

بر پايه منطق عقلي و منطق كـلام پياده نمايند از اين تاريخ تا سال 447

هجري،يعني به سال ورود طغرل سلجوقي به بغداد و بـرانـداخـتـن آخـرين

فرمانرواي شيعه آل بويه، (الملك الرحيم)، دانشمندان شيعه با استناد به

ظاهر قرآن كريم و با استفاده از اخبار اهل بيت(علیهم السلام) عالي‌ترين

مكتب انديشه بشري و اسلامي را ارائه داد‌ند كه تا آن روز در دنياي اسلام

بي سابقه بود. اصول فلسفي واعتقادي اين مذهب را آن چنان پـي ريـزي

نـمودند كه نه تنها در طول تاريخ زنده بماند، بلكه پيوسته پيشروي خود را

حفظ كند و چاره ياب و پاسخگوي مشكلات اجتماعي باشد.

از يـك سـو اصل "عدالت" را در زمره اصول اعتقادي درآوردند و از سوي

ديگرعقل را جزء منابع اسـتـنـبـاط احـكـام كـلي شناساندند.در زمينه اعتقاد

و عمل هر دو، حكومت عقل را به رسميت شناختند عصر ظهور شيخ مفيد

و هم رديفان او در چنين موقعيت ويژه بود.اين نوع حركت مكتبي توسط

فقها و متكلمين و انديشمندان اسلامي متوقف نگرديد، بلكه پيوسته

تـعـقيب و پي گيري شد تا به وسيله فقيهان پارسايي مانند ابن ادريس،

علا مه حلي، محقق حلي، شـيـخ علي كركي، پسرش شيخ عبدالعال و

شيخ ‌علي منشار، شيخ بهائي و دهها تن عالم ديگر در صـحـنـه فـقاهت

ظاهر شدند و فقه شيعه را از عبادات و معاملات كه به وسيله صدوق و

كليني و مفيد و شيخ طوسي پي ريزي شده بود، به مرحله كامل تري

رساندند. درست است كه پس از يورش مـغـول بـه مـراكزعلمي، اندك

وقفه اي در حوزه هاي علمي مدارس ديني به وجود آمد، ولي پس از

فترت دوران مغول از نو، طبقات بعدي فقها مانند: شهيد اول و دوم، مقدس

اردبيلي، بعدها علامـه وحيد بهبهاني، شيخ جعفر آل كاشف الغطا، شيخ

محمد حسن صاحب جواهر و ميرزاي بزرگ شيرازي و شيخ مرتضي

انصاري، فقه اسلام احيا شده ورونق گرفت تا به عصر كنوني رسيد.2

شـيخ بزرگوار ما در آن بحران برخوردهاي اعتقادي و سياسي و حركتهاي

سرنوشت ساز در حومه بـغـداد ديده به جهان گشود و دانشهاي ابتدايي را

در خانواده و زادگاه خويش به پايان برد. او كه در يـك خانواده عميق و اصيل

در تشيع از سلاله نيكان و پاكان به وجود آمده بود و سراسر خاندان او

مـالامـال از عـشـق به اهل بيت رسالت(علیهم السلام) بوده اند، راهي

بغداد گرديد، از اساتيد و دانشمندان مدارس بغداد نيز كسب علم و دانش

نمود تا در علم كلام، فقه و اصول، سرآمد دانشمندان گرديد.

مفيد از ديدگاه دانشمندان شيعه

1 ـ گفتار نجاشي: نجاشي،شاگرد نامدار و مورد اعتماد شيخ مفيد در حق

اوگويد:

"محمد بن محمد بن نعمان بن عبدالسلام بن جابر بن نعمان بن سعيد بن

جبير، شيخ و استاد ما ـ كـه رضـوان خدا بر او باد ـ فضل او در فقه و حديث

و ثقه بودن او مشهورتر از آن است كه توصيف شود او تاليفات متعددي

دارد كه از آنهاست: المقنعه، الاركان في دعائم الدين، الايضاح و الافصاح

در امامت، الارشاد، العيون والمحاسن و.."3

2 ـ گفتار طوسي: شيخ طوسي شاگرد ارزنده مكتب او درباره او در

فهرست مي نويسد:

"مـحـمـد بـن محمد بن نعمان، معروف به ابن المعلم، از متكلمان اماميه

است. در عصر خويش ريـاسـت و مـرجـعيت شيعه به او منتهي گرديد. در

فقه و كلام بر هر كس ديگر مقدم بود، حافظه خوب و ذهن دقيق داشت و

در پاسخ به سؤالات حاضرجواب بود. او بيش از 200 جلد كتاب كوچك و

بزرگ دارد"4

3ـ گـفتار ابويعلي جعفري: فقيه بزرگوار ابويعلي جعفري كه عنوان دامادي

وجانشيني شيخ را نيز دارد، در حق استاد خويش گويد:

"او انـدكـي از شـب را مـي خوابيد و باقي شبانه روز را يا نماز مي خواند

يا مطالعه مي كرد يا درس مي گفت يا قرآن تلاوت مي كرد" 5

تـمـام دانـشـمـنـدان كه به نوعي به شرح حال او پرداخته اند، او را با

جلالت قدر و عظمت علمي توصيف نموده‌اند.

اساتيد

مـرحـوم نـوري در خـاتمه مستدرك، 50 تن از استادان مفيد را نام مي برد

البته تعداد آنها بيش از ايـنهاست از معروف‌ترين آنان: ابن قولويه قمي،

صدوق، ابن وليد قمي، ابوغالب، ابن جنيد اسكافي، ابوعلي صولي بصري،

ابوعبداللّه صفواني و... مي باشند.

شاگردان

تـعـداد كـثـيري از دانشجويان علوم اسلامي از مكتب پرفيض او بهره

برده‌اند كه سرآمد آنان سيد مـرتـضي علم الهدي، برادر سيد رضي،

شيخ طوسي، نجاشي، ابوالفتح كراچكي، ابويعلي جعفر بن سالار و

عبدالغني از مفاخر شاگردان اويند. 6

تاليفات

نـجـاشـي 171 جـلد كتاب از تاليفات شيخ را ذكر كرده است كه اسامي

برخي ازآنها به اين ترتيب است:

1 ـ در فقه: المقنعه، الفرائض الشرعيه و احكام النسا.

2 ـ در علوم قرآني: الكلام في دلائل القرآن، وجوه اعجاز القرآن، النصرة

في فضل القرآن، البيان في تـالـيف القرآن.

3 ـ در عـلـم كـلام و عـقـائد: اوائل الـمقالات، نقض فضيلة المعتزله،

الافصاح، الايضاح، الاركان. 7

وفات

شيخ بزرگوار ما در سال 413 در بغداد، پس از75 سال تلاش و خدمت

ارزنده درگذشت و مورد تـجـلـيـل فـراوان مردم و قدرداني علما و فضلا قرار

گرفت و به تعبيرشاگرد بزرگوارش شيخ طوسي كه خود حاضر در صحنه

بوده است،روز وفات او از كثرت دوست و دشمن براي اداي نماز و گـريستن

بر او، همانند و نظير نداشته است، هشتاد هزار تن از شيعيان او را تشييع

كردند و سيد مرتضي علم الهدي بر او نمازگزارد و در حرم مطهر امام جواد

(ع) پائين پاي آن حضرت و نزديك قبر استادش ابن قولويه مدفون گرديد.

(منبع، فقهاي نامدار شيعه).

* مفيد در پيگيري مكتب استاد كوشيد (صدوق) و با استفاده از مباني علم

كلام و اصول فقه، راه بحث و استدلال را به روي شيعيان باز كرد و

تـلاشـهـايـي را كـه متقدمين پايه ريزي كرده بودند، به صورت دلپذيري

درآورد

* تـمـام دانـشـمـنـدان كه به نوعي به شرح حال شيخ مفيد پرداخته اند، او

را با جلالت قدر و عظمت علمي توصيف نموده اند

* پاورقي‌ها:

1. آشنايي با علوم اسلامي، ص 294.

2. بخشي از تحليل آقاي دكتر جعفر شهيدي در آرام نامه، ص 52.

3. رجال نجاشي، ص 399، چاپ جامعه مدرسين قم.

4. 4معجم رجال الحديث، ج 17، ص 206.

5. فهرست ابن نديم، ص 266 و239، چاپ الاستقامه.

6. مكتب اسلام، سال اول، شماره 3

7. رجال نجاشي، ص 400 تا 403.

مكتب مفيد

پـيـش از مـفيد، علم كلام و اصول فقه در ميان دانشمندان اهل سنت

رونقي به سزا داشت فقها و مـتـكلمين بسياري در اطراف بغداد گرد آمده

و در رشته هاي گوناگون اصول عقائد، سرگرم بحث و مناظره بودند. هـر

چند علم كلام پيش از مفيد نيز در ميان شيعيان سابقه داشته است ولي

دراثر محدوديتي كه در كار شيعيان از نظر سياسي بود، اين موضوع از

مرحله تاليف و تدوين كتاب تجاوز نمي كرد. پيش از مفيد،شيخ صدوق كه

رئيس شيعيان بود سبك ساده اي را در تصنيف و تاليف به وجود آورده بود

و آن را بـه صورت املا، به صورت ساده به مستمعين القا مي نمود، مفيد

نيز در پيگيري مكتب استاد كوشيد و با استفاده از مباني علم كلام و اصول

فقه، راه بحث و استدلال را به روي شيعيان باز كرد و تـلاشـهـايـي را كـه

متقدمين مانند ابن جنيد اسكافي و قبل از او ابن عقيل فقيه معروف شيعه

و عـيـاشـي ريخته بودند، به صورت دلپذيري درآورد. به گفته نجاشي كتاب

كوچكي در اصول فقه تصنيف كرد كه مشتمل بر تمام مباحث آن بود.




تاریخ: سه شنبه 9 آذر 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار
آیـــا یــــزیــد بــــن مــعـاویـــه
ســزاوار خــلافــت بـــر مــسـلـمـیـن بــود؟




یزید پسر معاویه دومین خلیفه از دودمان اموی بود

وی در میان مسلمانان بسیار نامحبوب است

یزید در سال ۶۰ قمری، پس از مرگ پدرش به قدرت رسید

و در مدت چهار سال خلافت بر سرزمین‌های اسلامی

جنگ‌های خون‌ باری را با مخالفین خود ترتیب داد

واقعه کربلا در دوران زمام ‌داری وی به وقوع پیوست

 

امام حسین اعلام فرمود

خــلافت یزید بر خلاف اسلام

و قرارنامهٔ صلح برادرش امام حسن است

و از بیعت با یزید سر باز زد

عبدالله بن عمر گفت که اگر قرار بود خلافت از پدر به پسر برسد

من الآن پس از پدرم خلیفه بودم

و بدین ترتیب ادعای خلافت هم کرد

عبدالله بن زبیر در مکه از اطاعت از یزید سرباز زد

و به دعوت علیه حکومت یزید پرداخت

 

در میان همهٔ مخالفان یزید

فقط برای دفع قیام حسین بن علی و عبدالله بن زبیر به خشونت گرایید

و فاجعه کربلا و کشته و اسیر شدن خاندان پیامبر را به بار آورد

واقعه حمله به شهر مکه به دستور یزید بن معاویه

از مسلمات تاریخی است که مورخان معروف اهل سنت

از جمله طبری در تاریخ خود

و ابن اثیر در کتاب الکامل آنرا نقل کرده‌اند

در مورد دلیل این حمله در تاریخ می‌خوانیم که:

پس از واقعه عاشورا، قیام‌های متعددی در نقاط مختلف دنیای اسلام

علیه حکومت بنی امیه و به خصوص یزید بن معاویه صورت گرفت

بعضی از این قیام‌ها به انگیزه خونخواهی از حسین بن علی

و یارانش صورت گرفت

و بعضی نیز اهداف دیگری را دنبال می‌کرد

 

سیرهٔ یزید و روش زندگی او

با تمام خلفای پیش از او فرق داشت

او در حفظ شریعت اعتنایی نداشت و وحی را انکار می‌کرد

فردی عشرت جو و شراب خوار بود

که به فسق شهرت داشت

 

به شهادت رساندن حسین بن علی و یارانش

واقعهٔ حره، و جنگ با عبدالله بن زبیر

موجب نفرت بسیاری از مسلمین از او شد

و بسیاری از علما و خطباء، در عالم شیعه و اهل سنت

لعن او را جایز شمردند

 

ابوحامد محمد غزالی طوسی

عالم شافعی که مدرس مدرسه نظامیه ی بغداد بود

فتوایی مبنی بر عدم جواز لعن یزید صادر کرد

که آن فتوا این بود

لعنت کردن یزید حرام است

دلیل فتوایش این بود

.

.

.

دخالت یزید در کشتن حسین بن علی مسلم نیست

و اگر هم باشد قتل نفس فسق است نه کفر

به علاوه ممکن است که یزید توبه کرده باشد

و از همهٔ این‌ها گذشته لعن انسان که سهل است

لعن حیوان هم صحیح نیست

و رسم لعن و نفرین ناپسند است

زیرا که خداوند لعنتگران و ناسزاگویان را دوست ندارد

غزالی هر چند فتوای منع لعن یزید را صادر کرد

اما با مسامحه و پرده پوشی بر نابکاری‌های یزید مخالف بود

بر اعتقاد بعضی این فتوای غزالی

به خاطر تعصب ناخودآگاه وی بر ضد شیعه

و اصرار شیعه بر لعن یزید بود

 

امیر علی شیر نوایی نیز در این زمینه سروده است

ای که گفتی بر یزید و آل او لعنت مکن

زان که شاید حق تعالی کرده باشد رحمتش

آنچه با آل نبی کرد او، اگر بخشد خدای

هم ببخشاید مرا گر کرده باشم لعنتش

لعنت خدا و نفرین رسول خدا(ص) 

بر یزید و یزیدیان 




تاریخ: پنج شنبه 4 آذر 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

 ضریح مزار زید بن علی(علیه السلام) در عراق

 ضریح مزار زید بن علی(علیه السلام) در مصر

دیدگاه امام رضا(علیه السلام) درباره قیام زید 

در خونخواهی از سیدالشهدا(علیه السلام) 

قیام مردم مدینه (واقعه حره)، قیام توابین، قیام مختار و قیام زید از جمله

قیام‌هایی است که پس از واقعه عاشورا با نیت خونخواهی امام حسین

(علیه السلام) و شهدای دشت نینوا انجام گرفت. اما این قیام‌ها تا چه

مورد رضایت ائمه معصومین(علیهم السلام) بودند؟ در این گزارش یک

مورد از آن‌ها بررسی می‌شود.

هارون‌الرشید پسرش امین را جانشین خود قرار داد و جانشینی امین را

به مأمون سپرد، اما پس از مرگ هارون، بین دو فرزندش اختلاف روی داد.

نزاع میان امین و مأمون‌ که آغاز شد، زمینه قیام شیعیان علیه حکومت

جبار عباسی به وجود آمد و «ابن طباطبا» در سال 199 هجری قیام خود

را در کوفه آغاز کرد. با پیروزی‌های او، چهار تن از برادران امام رضا(ع) به

نام‌های احمد، اسماعیل، زید و ابراهیم نیز به قیام پیوستند. با این وجود،

شیعیان ثامن‌الحجج(ع) در قیام شرکت نکردند، از این رو قیام‌کنندگان در

مسیر ضدیّت با شیعه افتادند. فرمایش امام رضا(ع) به برادرشان زید

پس از شکست در قیام نیز بیانگر همین موضوع است:«ای زید! چنانچه به

شیعیان ما رسیدی از تحقیر و اهانت آنان بپرهیز که‌ نور تو از بین می‌رود.

ای زید! شیعیان ما کسانی هستند که مردم به آنان کینه‌ می‌ورزند و

دشمنی می‌کنند و خون و دارایی آنان را به خاطر محبتشان به ما و

اعتقادشان به ولایت ما، حلال کرده‌اند. پس اگر تو به آنان بدی کنی به 

خودستم کرده‌ای و جایگاهت را از بین برده‌ای.» (بحار الانوار، ج 48، ص 258)

علامه امینی با اشاره به این موضوع در جلد سوم «الغدیر» می‌نویسد:

روزی مأمون در اشاره به زید گفت: این زید هم همانند زید بن علی(ع)

است او هم مرد آشوب‌گری بود که قیام کرد و در این راه کشته شد.

امام رضا(ع) چون این سخنان را از مأمون شنیدند بسیار منقلب شده و با

سخنان حماسی و در عین حال مستدل از زید بن علی(ع) دفاع کردند. از

جمله فرمودند:«مأمون این زید (برادرم) را با زید بن علی(ع)مقایسه مکن!

فانّه کان من علماءِ آل محمد غَضِبَ لله عز و جل مجاهد اعدائه حتی قتل

فی سبیله؛ او از دانشمندان خاندان پیامبر بود برای خدا خشمگین شد و با

دشمنان او جنگید و در راه او به شهادت رسید. ای مأمون! پدرم موسی‌بن

جعفر(ع) می‌فرمود: «خدا رحمت کند عمویم زید را اگر پیروز می‌شد به

وعده خود عمل می‌کرد (حکومت را به امام صادق می‌سپرد).

نقل است مأمون در ادامه از امام هشتم(ع) پرسید: مگر زید بن علی از

جمله کسانی نیست که بدون حق ادعای امامت کرده است؟ حضرت

فرمود: خیر! زید ادعای امامت نداشت و به چیزی دعوت نمی‏‌کرد که

صلاحیت آن را دارا نباشد، او دارای تقوا بود و می‏‌گفت: من شما را به آن

چه مورد رضای خاندان رسالت است فرا می‏‌خوانم (عیون اخبارالرضا، ج۱،

ص۲۴۸). امام رضا(ع) در جای دیگری نیز در مقام تجلیل و ستایش از زید

می‌فرمایند: او از علمای آل محمّد بود (سفینة البحار ج ۱ کلمه زید).

از این موضوع چنین برداشت می‌شود که عالم آل محمد حضرت رضا(ع)

از قیام زید بن علی بن الحسین(ع) رضایت دارند. قیامی که ۶۰ سال پس

از واقعه جانسوز عاشورا رخ داد و انگیزه آن را علاوه بر مواردی نظیر

فاصله‌گرفتن خاندان بنی‌امیه از دین خدا، «انتقام خون شهدای کربلا»

عنوان کرده‌اند.

آنطور که در جلد پنجم تاریخ طبری آمده است: زید تاریخ قیام خود را شب

چهارشنبه اول صفر سال ۱۲۱ قمری قرار داد و جنگ به طور رسمی روز

چهارشنبه آغاز شد و سه روز ادامه یافت تا اینکه در جمعه سوم صفر که

زید به شهادت رسید و قیام به شکست انجامید. مهمترین عامل شکست

زید را «عهدشکنی مردم کوفه» بیان کرده‌اند (مقاتل الطالبین، ص۵۵).

زید روز جمعه و در ۴۲ سالگی به شهادت رسید (طبقات ابن سعد ج ۵ ص ۲۴۰).

نقل است روزی از زید پرسیدند چه کسی حسین‌بن علی(علیه السلام)را

 در کربلا کشت؟!او پاسخ داد:حسین(علیه السلام)را «سقیفه بنی‌ساعده»

کشتند (وقایع الایام، ص ۱۰۵).

زید هم‌اکنون دارای دو زیارتگاه در مصر و عراق است، چرا که سر وی در

قاهره دفن شده و پیکرش در کوفه (همان مکانی که بدنش را به دار

آویختند و سپس آتش زدند) خاکسپاری شده است.


 

زید بن علی الحسین(علیه السلام)

برادر امام محمد باقر(علیه السلام)

زید،پس ازامام باقر(علیه السلام)بزرگترین فرزندامام سجاد(علیه السلام)

است که به زهد، فضل، سخاوت و شجاعت معروف بود.

وی به منظور امر به  معروف و نهی از منکر و احقاق حق و بازگرداندن

خلافت به صاحبان اصلی آن، یعنی اهل بیت (علیهم السلام)، با شمشیر

قیام کرد و همین خروج و قیام مسلحانه، سبب شد عده ای گمان کنند که

او مردم را به خود دعوت می کند؛حال آنکه هدف او احیای حکومت اسلامی

به رهبری ائمه هدی (علیهم السلام) بود.

 

زید، اول صفر سال 120 هجری قیام خود را آغاز کرد. در این تاریخ زید به

عراق آمد و در کوفه مردم با او بیعت کردند. یوسف بن عمر ثقفی که از

طرف هشام، حاکم عراق بود، با وی نبرد کرد، ولی اطرافیان زید، او را تنها

گذاشتند. زید با همان جماعت اندک، تا شب به نبرد ادامه داد، اما شب

هنگام به واسطه شدت جراحات وارده، به شهادت رسید.

 

یارانش جنازه او را در کف نهر آبی دفن کردند و روی قبر را پوشانده و آب نهر

را بر آن جاری ساختند، تا از دید دشمن پنهان بماند، ولی حاکم عراق مطلع

شد و قبر را شکافته ، سر زید را از بدن جدا کرد و برای هشام فرستاد. به

دستور هشام، بدن زید را در کناسه ی کوفه بالای دار بردند و پس از مدتی

جنازه اش را سوزانده، خاکسترش را بر باد دادند.به همین جهت، زید قبری

ندارد، اما در همان جای دار، در کنار شط کوفه برایش مقامی ساخته اند.

ائمه هدی(علیهم السلام)همواره از زید بن علی بن الحسین(علیه السلام)

به نیکی یاد می کردند.

 

امام صادق (علیه السلام) پس از آن که از شهادت عموی خود مطلع شد،

گریست و فرمود:

 

« إنّا لله و إنّا إلیه راجعون؛ از خداوند به خاطر مصیبت عمویم زید، اجر و مزد

می طلبم! زید، عموی خوبی بود و برای دنیا و آخرت ما سودمند بود. به خدا

قسم که عمویم شهید از دنیا رفت، مانند شهدایی که در خدمت رسول خدا

و علی و حسن و حسین (علیه السلام) شهید شدند»!

 

به روایتی، امام هزار دینار از اموال خود را بین خانواده کسانی که در راه

یاری وی شهید شده بودند، تقسیم نمود. زید، دوم صفر سال 120 ه ق در

کوفه به شهادت رسید و هنگام شهادت 42 سال داشت. پس از او، فرزندش

یحیی نیز در سال 125 در اوایل سلطنت ولید بن یزید بن عبدالملک، خروج

کرد و او نیز به شهادت رسید. (منتهی الآمال، شیخ عباس قمی، ج2، ص110) 

 




تاریخ: پنج شنبه 4 آذر 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

1- وارد کردن سرمطهر امام حسین (علیه السلام) به شام

بنی امیه این روز را به خاطر ورود سر مطهر امام حسین (علیه السلام)

به شام عید قرار دادند.(1)

اول ‌صفر سال ‌۶۱ هجرى قمرى

ورود كاروان اسرا به دمشق

اهل بيت (ع) را همراه راس نوراني و پاك سيد الشهدا و ياران باوفايشان

به طرف دمشق آوردند.‏ اهل بيت (ع) چون نزديك دروازه دمشق

رسيدند، ام كلثوم شمر لعنه ‏الله عليه را صدا زد و فرمود: ما را از

دروازه‌اي وارد دمشق كنيد كه مردم كمتر اجتماع كرده ‏باشند و سرها را

از ميان محملها دور كنيد تا نظر مردم به آنها جلب شده به نواميس ‏

رسول خدا (ص) نگاه نكنند.‏

شمر كاملاً برخلاف خواست ام كلثوم عمل كرد و كاروان اهل بيت(ع) را

از دروازه ساعات كه ‏براي ورود كاروان تزيين شده بود و مردم زيادي در

آنجا اجتماع كرده بودند، وارد شهر ‏دمشق كرد و اهل بيت (ع) و سرهاي

مقدس را در اين دروازه نگاه داشت تا در معرض ‏تماشاي مردم قرار

گيرند، سپس آنها را در نزديكي در مسجد جامع دمشق، در جايگاهي ‏كه

اسيران را نگاه مي‌دارند، نگاه داشت.‏

در بعضي از نقلها آمده است كه اهل بيت (ع) را سه روز در اين دروازه

نگاه داشتند.‏..

2- ورود اهل بیت (علیهم السلام) به شام

با رسیدن خبر نزدیک شدن اسرای اهل بیت (علیهم السلام) به دمشق یزید

دستور داد با طبل و شیپور به استقبال اسرا بروند. شامیان پست نیز

کوتاهی نکرده بر فراز بام ها بیرق های رنگارنگ برافراشتند و در هر گذری

بساط شراب پهن کردند. نغمه آوازخانان بلند بود و مردم دسته دسته به

سوی دروازه کوفه در دمشق می رفتند و عده ای از شهر خارج شده بودند.

این در حالی بود که اهل بیت مصیبت زده و داغدار پیامبر (صلی الله علیه وآله)

را -که جبرئیل امین پاسبان حریم محترمشان بود- همراه با نیزه داران تازیانه

به دست و بی رحم وارد دروازه ساعات کردند. آن نابخردان پست همینکه

جمع نورانی اسرا را دیدند زبان به جسارت گشودند.(2)




تاریخ: سه شنبه 3 آذر 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

شناسایی مردم شام

شام و نواحى آن كه معاویه قریب چهل سال بر آن تسلط داشته و اهالى

آن عموما تازه مسلمان بودند و از روزى كه از مسیحیت به اسلام گرویدند

جز خاندان ابوسفیان و دست نشانده‏ هاى آنان كه در این منطقه حكومت

مى ‏كردند كسى را نمى‌شناختند، لذا اسلام مردم شام، اسلامى بود كه

بنى امیه به آنها تعلیم كرده بودند!

بنابراین اهل بیت(علیهم السلام) در چنین منطقه‏ اى وارد شدند كه معاویه

آنان را با اسلام دلخواه خود تربیت كرده بود و از نظر اخلاق و دستورات

عملى اسلام از معاویه و دست نشانده‏ هاى او پیروى میكردند! فراموش

نكنیم كه در جنگ صفین، معاویه با حیله‌های لطیف، آن جمعیت فراوان را

كه متجاوز از صد هزار نفر بودند، به مخالفت با امیرالمؤمنین علی

(علیه‏ السلام) بسیج كرد و آنچنان بر ضدعلی (علیه‏السلام) تبلیغات كرده

بود كه مردم شام او و خاندان او را واجب القتل مى‏ دانستند! و بر منابر،

على(علیه السلام) و خاندان او را دشنام مى‏ دادند!!

به همین جهت آنقدر بر اهل بیت(علیهم السلام) در شام سخت ‏گذشت

كه وقتى ظاهرا ازامام سجاد (علیه السلام) سؤال كردند كه در این سفر

در كجا به شما سخت‏ تر گذشت؟! در پاسخ فرمود: الشام! الشام، الشام .

در همین رابطه نقل شده كه امام سجاد(علیه‏السلام) فرمود:

«فیالیت لم انظر دمشق و لم اكنیرانى یزید فى البلاد اسیره؛ اى كاش

وارد دمشق نشده بودم و یزید مرا بدینسان اسیر در هر شهر و دیارى

نمى‌دید.»(1)

البته در میان اهالى شهرهاى شام افرادى علاقمند به خاندان پیامبر و اهل

بیت عصمت و طهارت (علیهم ‏السلام) وجود داشته‏ اند كه با طرفداران

بنى امیه و احیانا با حاملان سر مقدس امام حسین (علیه‏السلام) برخورد

كرده و درگیر شده ‏اند، ولى تعداد آنها نسبت به مخالفان بسیار ناچیز بوده

است!

شواهد بر این مدعا زیاد است از جمله وقتى كاروان اسیران را به در مسجد

شام آوردند، پیرمردى شامى جلو آمد و گفت: خدا را سپاس مى‏گویم

كه شما را كشت و نابود كرد!! و یزید را بر شما مسلط ساخت!

و شهرها را از مردان شما رهایى بخشید!! امام سجاد(علیه‏السلام)

به او فرمود: اى پیرمرد! آیا قرآن خوانده‏اى ؟

گفت: آرى!

فرمود: آیا این آیه را خوانده‏اى؟! «قل لا اسئلكم علیه اجرا" الاَ

المودة فى القربى.»(2)

پیرمرد گفت: آرى تلاوت كرده‏ ام!

امام سجاد(علیه‏السلام) فرمود: ما قربى هستیم؛ اى پیرمرد! آیا

این آیه را قرائت كرده‏اى؟! «واعلموا انما غنمتم من شى‏ء فان لله

خمسه و للرسول و لذى القربى.»(3)

گفت: آرى!

امام سجاد(علیه ‏السلام) فرمود: قربى ما هستیم؛ اى پیرمرد! آیا

این آیه را قرائت كرده‏اى؟! «انما یرید الله لیذهب عنكم الرجس

اهل البیت و یطهركم تطهیرا.»(4)

آن پیرمرد گفت: آرى!

امام سجاد(علیه‏ السلام) فرمود: اى پیرمرد! ما اهل بیتى هستیم

كه به آیه تطهیر اختصاص داده شدیم!

راوى میگوید: آن پیرمرد سكوت كرد و از آن سخنی كه گفته بود، پشیمان

شد، آنگاه رو به امام كرد و گفت: تو را بخدا سوگند! شما همان خاندان

هستید!؟ حضرت علی بن الحسین(علیهماالسلام) فرمود: به خدا طهارت

هستیم و به حق جدمان رسول خدا ما همان خاندانیم.

آن پیرمرد گریست و عمامه خود را از سر بر گرفت و سر بسوى آسمان

برداشت و گفت: خدایا! من از دشمنان آل محمد خواه از انسیان باشند و یا

از جنیان به درگاه تو بیزارى مى‏جویم، سپس به حضرت عرض كرد: آیا براى

من توبه و بازگشتى وجود دارد؟

امام(علیه‏السلام) فرمود: آرى! اگر توبه كنى خدا بر تو ببخشاید، و تو با ما

خواهى بود.

آن پیرمرد گفت: من از آنچه گفته و كرده‏ ام، توبه مى‏كنم.

راوى میگوید:خبر توبه آن پیرمرد به یزید بن معاویه رسید و دستور داد تا او

را بكشند!(5)

دیده های سهل بن سعد الساعدی(6)

سهل مى‏گوید: به سوى بیت المقدس حركت كردم تا به دمشق

رسیدم، شهرى را دیدم با رودخانه‏ هاى پر آب و درختان انبوه كه بر

در و دیوار آن پرده‏ هاى دیبا آویخته شده بود و مردم شادى مى‏كردند،

و زنانى را دیدم كه دف و طبل میزدند!! با خود گفتم براى شامیان

عیدى نیست كه ما ندانیم! پس گروهى را دیدم كه با یكدیگر سخن

مى‏گفتند، به آنان گفتم: براى مردم شام عیدى هست كه ما از آن

بى خبریم؟!

گفتند: اى پیرمرد! گویا تو مردى اعرابى و بیانگردى !

گفتم: من سهل بن سعدم كه محمد (صلى الله علیه و آله) را دیده‏ ام.

گفتند: اى سهل! تعجب نمى‌كنى كه چرا آسمان خون نمى‌بارد؟

و زمین ساكنان خود را فرو نمى‌برد؟!

گفتم: مگر چه روى داده است؟!

گفتند: این سر حسین فرزند محمد(علیهماالسلام) است كه از 

عراق به ارمغان آورده‏اند!

گفتم:واعجبا!سر حسین(علیه ‏السلام) را آورده‏ اند و مردم شادى

می كنند؟! از كدام دروازه آنان را وارد می ‏كنند؟ آنان اشاره به 

دروازه های نمودند كه آن را باب ساعات می گفتند.

در آن هنگام كه با آن افراد سرگرم گفتگو بودم، دیدم كه پرچم‌هایی یكى 

پس از دیگرى نمایان شد، ابتدا سرى نورانى و زیبا را بر سر نیزه دیدم

احساس كردم می خندد و آن سر مبارك حضرت ابوالفضل العباس (علیه‏السلام) 

(علیه السلام)بود،سپس سوارى را دیدم كه نیزه‏اى در دست داشت و سر

مبارک امام حسین(علیه‏السلام) بر آن قرار داشت!(7) و آن سر از نظر

صورت،شبیه‏ ترین مردم بهرسول خدا (صلى الله علیه و آله) بود،و شكوه و

عظمتى فوق العاده داشت و نور از او می تابید، محاسنش حاكى از پیرى 

بوداما خضاب شده بود، در حالى كه لبخندى بر لبان مباركش داشت چشم 

به سوى شرق دوخته بود، و باد محاسن شریفش را به چپ و راست 

حرکت مى‏ داد، گویى امیرالمؤمنین علی(علیه‏السلام) بود.

آن نیزه را مردى به نام عمرو بن منذر در دست گرفته و پیش مى ‏آمد.

 

ام‌كلثوم را دیدم كه چادرى بسیار كهنه بر سر گرفته و روى خود را بسته

بود.

 

بر امام زین العابدین و اهل خاندان او سلام كرده خود را معرفى

نمودم، گفتند: اگر می‌توانى چیزى به این نیزه‌دار كه سر امام را

مى‏ برد، بده تا جلوتر برود و در اینجا نایستد! كه ما از نگاه مردم

در زحمتیم!

 

رفتم و یكصد درهم به آن نیزه‌دار دادم كه شتاب كند و از بانوان

دور شود؛ كار بدین منوال بود تا سرها را به نزد یزید بردند.(8)

 

سهل بن سعد مى‏گوید: سر مقدس امام حسین(علیه‏السلام) را در حالى

كه درون ظرفى نهاده بودند به مجلس یزید وارد كردند! من هم با آنان وارد

شدم. یزید بر تخت نشسته و بر سر او تاجى بود مزین به درّ و یاقوت و

اطراف او را گروه زیادى از پیرمردان قریش گرفته بودند! كسى كه سر

مبارك امام را با خود حمل میكرد به هنگامى كه پا در مجلس یزید نهاد این

دو بیت را خواند:

 

«اوقر ركابى فضة و ذهبا انا قلت السید المحجبا!

 

قلت خیر الناس اما و ابا و خیرهم اذ ینسبون النسبا!

 

شترم را از سیم و زر، سنگین ‌بار كن، كه من پادشاه با فرّ و شكوهى را

كشتم؛ كشتم كسى را كه بهترین مردم است از جهت پدر و مادر، و نژاد

او والاتر از همه است.»

 

یزید از او پرسید: اگر می دانستى كه او بهترین مردم است چرا او را

كشتى؟!

 

آن مرد گفت: به امید گرفتن جایزه از تو، او را كشتم!

 

یزید دستور داد او را گردن زدند.(9)

 

 

در این هنگام على بن الحسین(علیهما‏السلام) این ابیات را قرائت فرمودند:

 

اقاد ذلیلا فى دمشق كانن یمن الزنج عبد غاب عنه نصیره و جدى

رسول الله فى كل مشهد و شیخى امیرالمؤمنین امیره فیالیت لم انظر

دمشق و لم یكنیرانى یزید فى البلاد اسیره(10)؛ مرا در دمشق به خوارى

میبرند گویا برده‏اى از زنگیان هستم كه یاورى ندارد؛ در حالى كه در همه

مشاهد جدّ من رسول خدا و شیخ من امیرالمؤمنین كه او امیر است؛ اى

كاش من به دمشق داخل نشده و یزید مرا در شهرها اسیر نمى‌دید.»

 

سهل گوید: در شام، غرفه ‏اى دیدم كه در آن پنج زن و پیرزنى آنان را

همراهى میكرد كه قدِ خمیده‏اى داشت. هنگامى كه سر مقدس امام

حسین(علیه‏السلام) برابر آن پیرزن رسید، سنگى گرفته و به طرف آن

سر مقدس پرتاب كرد!!

 

چون این صحنه درد آور را دیدم، گفتم: «اللهم اهلكها و اهلكهن معها بحق

محمد و آله اجمعین» از خدا خواستم كه آنان را هلاك گرداند. البته در

روایت دیگرى این نفرین به ‏ام‌كلثوم نسبت داده شده است.(11)

 

 

ابراهیم بن طلحة بن عبیدالله به امام سجاد(علیه‏السلام) گفت:

یا على بن الحسین! نمى‌گویى چه كسى پیروز شد؟!

 

امام فرمود: اندكى صبر كن تا هنگام نماز فرا رسد، و بعد از اذان

و اقامه خواهى دانست كه پیروزی با چه كسى بوده است! (12)

 

پس از این كه كاروان اسراء را وارد شام كردند، روانه مسجد جامع شهر

شدند و در مسجد منتظر ماندند تا اجازه ورود به مجلس یزید را بگیرند.

در این هنگام مروان بن حكم به مسجد آمد و از حادثه كربلا پرسید، براى

او شرح دادند، و او چیزى نگفت و رفت! بعد از او یحى بن حكم وارد

مسجد شد و او نیز از جریان كربلا جویا شد، براى او نیز ماجرا را نقل

كردند، او از جاى برخاست در حالى كه میگفت: به خدا سوگند در روز

قیامت از دیدار محمد محروم و از شفاعت او دور خواهید ماند، و من از

این پس با شما یكدل نباشم و در هیچ امرى شما را همراهى نخواهم

كرد!(13)

پی نوشت ها:

 

1- ریاض الاحزان، ص 108.

 

2- سوره شورى:23.

 

3- سوره انفال: 41.

 

4- سوره احزاب: 33.

 

5- بحار الانوار 45/129 ؛ الاحتجاج 2/120 با كمى اختلاف.

 

6- سهل بن سعد مالك الساعدى، از انصار است و هنگام وفات پیامبر (صلى الله علیه و آله)

پانزده ساله بود و او تا زمان حجاج در قید حیات بوده است، و گفته شده كه او یكصد سال

عمر كرد و آخرین نفر از صحابه رسول خدا (صلى الله علیه و آله) بود كه از دنیا رفت. او خود

مى‏گفت: اگر من بمیرم شما از كسى نمى‌شنوید كه بدون واسطه بگوید: قال رسول الله! و

در سال 88 بدرود حیات گفته است. (الاستیعاب، ج 2، ص664).

 

7- از این نقل چنین مستفاد است كه سر امام حسین(علیه‏السلام) را در عقب سرها

مى‏ آورند و در پیشاپیش آن سرها سر مقدس عباس بن على(علیهما‏السلام) بوده و در

مأثوراتى كه گذشت، چیزى كه دلالت بر ترتیب سرها داشته باشد وجود نداشت، شاید بر

حسب این روایت این عمل كه سر حسین از عقب سرها مى‏آوردند بدین جهت بود كه امر را

بر مردم مشتبه كنند و آن سر مقدس شناخته نشود، و یا این كه مى‏خواستند مسأله را

بى اهمیت جلوه داده و عملا عظمت رهبرى امام حسین(علیه‏السلام) را در انقلاب عظیم

عاشورا كمرنگ نشان دهند.

 

8- قمقام زخار 556.

 

9- شاید یكى از دلایل فرمان قتل حامل سر توسط یزید به جهت خواندن اشعار بوده است

كه در آن هم به مدح امام(علیه‏السلام) پرداخته و هم از على(علیه‏السلام) و فاطمه

(علیهاالسلام) - كه بنى امیه شدیدا با آنان دشمن بودند – به عنوان «خیر الناس» یاد

كرده است، و چون آورنده این سر آن اشعار را در مجلس رسمى نزد یزید خواند خشم یزید

بالا گرفت اولا به جهت عداوت و دشمنى با خاندان پیامبر و على(علیهما‏السلام) كه نزد او

ثنا و مدح كرده شد، و ثانیا بیم از عكس العمل حاضران و آگاهى آنها از حقایق و احتمال

شورش بر علیه او و و تنفر از عملكرد و رفتارش، و یا به جهت فریب و دگرگون جلوه دادن

امر براى حاضران، لذا براى تكذیب آورنده سر امام كه: نه چنین است كه تو ستودى، و به

عنوان پاسخ عملى به گفته او دستور داد سر از بدنش جدا سازند.

 

10- ریاض الاحزان، ص 108.

 

11- الدمعة الساكبة، ج 5، ص84 .

 

12- قمقام زخار، ص570.

 

13- تاریخ طبرى، ج 5، ص234.

 

برگرفته از كتاب قصّه كربلا، على نظرى‏منفرد (با تصرف)

 

 

 

 




تاریخ: دو شنبه 2 آذر 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

28 محرم، امام جواد (علیه السلام) به دستور معتصم عباسی به بغداد 

تبعید شد در 28 محرم سال 220 هجری قمری امام محمد تقی(علیه السلام) 

به بغداد تبعید و چند ماه بعد در این شهر توسط دختر مأمون عباسی 

(همسرش)مسموم شد و به شهادت رسید.


امام محمد تقى (عليه السلام) معروف به جوادالائمه در 10 رجب و به

روايتى در 19 رمضان سال 195 قمرى در مدينه ديده به جهان گشود.پدرش

 حضرت امام رضا (عليه السلام) و مادرش سبيكه (عليه السلام) است كه

امام رضا (عليه السلام) وى را "خيزران" ناميده بود. اين بانوى پرهيزكار و

زاهد، از اهالى "نوبه" در سرزمين مصر و از خاندان قبطيه (همسر رسول

خدا (صلى الله عليه و آله) بود.

پدرش امام رضا (عليه السلام) در سال 200 قمرى ، در حالى كه امام

محمد تقى (عليه السلام) تنها شش سال بيشتر نداشت به اجبار و اكراه

مامون عباسى عازم خراسان گرديد و فرزند خردسال خويش را در مدينه

جانشين خود نمود و همگان را امر به پيروى از او كرد. امام محمد تقى

(عليه السلام) در هشت سالگى ، پس از شهادت پدر مهربانش به دست

مامون عباسى ، امامت شيعيان را بر عهده گرفت.

آن حضرت در طول عمر با بركت و كوتاه مدت خويش ، دوباره به بغداد

مسافرت نمود، كه هر دو بار، مصادف با ماه محرم بود.

بار نخست ، بنا به دعوت مامون عباسى (پس از شهادت امام رضا

(عليه السلام) در خراسان و بازگشت مامون در بغداد) عازم عراق گرديد و

در محرم سال 215 قمرى وارد بغداد شد. در همين هنگام مامون درصدد

تجهيز نيروى نظامى عظيم براى نبرد با روميان بر آمده بود.

مامون ، هنگامى كه به مقام علمى ، حكمت ، ادب و فضايل انسانى امام

محمد تقى (عليه السلام) آگاهى پيدا كرد، از وى به گرمى استقبال نمود و

او را بر سايران ، اعم از عباسيان و علويان ترجيح و برترى داد و حتى دختر

خود، ام الفضل را به عقد ازدواج آن حضرت درآورد.

عباسيان و درباريان مامون كه از تصميم وى در ازدواج دخترش با اماممحمد

تقى (عليه السلام) آگاهى يافته بودند. جملگى اقدام به سعايت و ايجاد

بدگمانى نموده و مامون را از آينده اين امر برحذر داشتند. آنان به مامون

گفتند: پيش از اين ، ولايت عهدى را به پدرش على بن موسى

(عليه السلام) واگذار كردى و اگر عمرش دوام مى يافت ، پس از مرگ تو،

خلافت از عباسيان به علويان منتقل مى گرديد. حال كه پدرش از دنيا رفته

است و عباسيان از آن دغدغه خاطر رهايى يافته اند، بار ديگر علويان را بر

ما مسلط مگردان !و محمد بن على(عليه السلام)را به دامادى خود انتخاب

نكن و دامادى ديگر براى خويش برگزين . مامون كه به گفتار بى اساس

آنان اعتقادى نداشت و از سوى ديگر آگاهى كامل به كمالات و فضايل

انسانى امام جواد (عليه السلام) داشت ، در عين مخالفت عباسيان و

درباريان خلافت ، دختر خود را به عقد آن حضرت درآورد.

وى براى نشان دادن شايستگى آن حضرت ، جلسه مناظره علمى تشكيل

داد و آن حضرت را با عالم ترين و مشهورترين فقيه درباره عباسيان ، يعنى

"يحيى بن اكثم" به مناظره و مباحثه علمى وادار كرد و از اين راه ، موقعيت

علمى و فضيلت علمى و فضيلت هاى ناشناخته آن حضرت را بر همگان

اثبات نمود.

مامون در حد مطلوب از آن حضرت تكريم و احترام نمود ولى آن حضرت ،

تمايلى به زندگى اشرافى و معاشرت با آنان نداشت و به دنبال فرصتى

بود كه خود را از آن محيط خارج گرداند.

امام جواد (عليه السلام) به بهانه زيارت خانه خدا از بغداد عازم مكه معظمه

گرديد و پس از مراسم حج ، به مدينه رفت و در همان جا ماندگار شد.

ام الفضل،همسر امام جواد(عليه السلام)كه در دربار خلافت پرورش يافته

و از زندگى اشرافى برخوردار بود، تحمل زندگى زاهدانه و بى آلايش

خاندان عصمت و طهارت را نداشت . به همين جهت از آغاز ورود به مدينه

منوره ، بناى ناسازگارى در پيش گرفت و اصرار به بازگشت به بغداد را

مى نمود.

ام الفضل ، چند بار در نزد پدرش مامون ، از امام جواد شكايت و گلايه نمود

كه آن حضرت ، توجه چندانى به وى ندارد و به همسران ديگر خود بهاى

بيشترى مى دهد. مامون ، به اظهار نگرانى و شكوائيه هاى دخترش

اعتنايى نمى كرد و وى را توصيه به زندگى مسالمت آميز با همسرش

امام جواد (عليه السلام) مى كرد.

مامون تا زنده بود از احترام و تكريم امام جواد (عليه السلام) كوتاهى نكرد

و از اين كه آن حضرت ، دامادى وى را پذيرفته است ، افتخار مى نمود.

سرانجام ، مامون در هفدهم رجب سال 218 قمرى در طرطوس شام بدرود

حيات گفته و برادرش "معتصم عباسى" جانشين وى گرديد و زمام امور

خلافت را بر عهده گرفت . معتصم با اين كه در ظاهر براى امام جواد احترام

و اكرام قائل بود. ولى در باطن نسبت به مقام و منزلت آن حضرت و

شايستگى وى براى رهبرى مسلمانان ، رشك مى برد و درصدد تحقير و

نابودى آن حضرت برآمد.

معتصم براى كنترل و مراقبت بيشتر آن حضرت ، وى را به بغداد طلبيد. گر

چه در ظاهر خواسته اش ، صورت دعوت را داشت ولى در حقيقت ، آن

حضرت را به اكراه و اجبار به بغداد طلبيد و وى را در آن جا تبعيد نمود.

امام محمد تقى عليه السلام به ناچار عازم بغداد شد. آن حضرت فرزندش

امام على نقى (عليه السلام) معروف به هادى را در مدينه جانشين خود

كرد و به همراه همسرش ام الفضل به بغداد رفت . ورود آن حضرت به

بغداد، دو روز مانده به آخر محرم سال 220 قمرى بود.

معتصم در باطن ، نسبت به آن حضرت و تمام خاندان عصمت و اهل بيت

(عليهم السلام) و شيعيان آنان دشمنى داشت و با بهانه هايى ، محدوديت

هاى تازه اى براى آنان قائل مى شد.امام محمد تقى (عليه السلام) در اين

سفر، چند ماهى بيشتر در بغداد زندگى نكرد و سرانجام در آخر ذى قعده

همين سال (220) به وسيله زهرى كه همسرش ام الفضل به تحريك

برادرش جعفر بن مامون و به دستور عمويش معتصم عباسى به آن حضرت

خورانيد، مسموم گرديد و پس از چندى به شهادت رسيد و در مقابر قريش

بغداد، در كنار جدش امام موسى كاظم (عليه السلام) كه هم اكنون معروف

به كاظمين است، دفن گرديد.

امام جواد (عليه السلام) در ميان دوازده امام معصوم (عليهم السلام) از نظر

سنى ، زودتر از همه به امامت نايل گرديد و از نظر سال هاى عمر، از همه

كم سن تر بود.

آن حضرت در هشت سالگى به امامت رسيد و در 25 سالگى به شهادت نايل

آمد.




تاریخ: دو شنبه 1 آذر 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار
 
شهادت علی بن حسن مثلّث
 
در زندان منصور دوانقی - سال 146 هجری قمری
 
منصور دوانقی، دومین خلیفه عباسی به خطر قیام های محمد و ابراهیم،
 
فرزندان عبدالله بن حسن مثنّی در مدینه و بصره و مخالفت های عده ای
 
دیگر از بنی الحسن(علیه السلام) با دستگاه جور بنی عباس، نسبت به
 
نوادگان امام حسن مجتبی(ع) كه از علویان مبارز و ذی نفوذان عصر خود
 
 
بودند، سخت گیری های زیادی اعمال می كرد و زندگی را بر آنان بسیار
 
دشوار می نمود. وی،علاوه بر سركوب قیام های بنی الحسن(ع) و كشتن
 
تعدادی از آنان، از جمله محمد (نفس زكیه) و ابراهیم (قتیل باخمری)،
 
بسیاری از آنان را دستگیر و در سیاه چال های مخوف زندانی كرد. منصور،
 
در سال 140 قمری وارد مدینه شد و افراد سرشناس بنی الحسن(ع)،
 
مانند عبدالله بن حسن مثنّی، ابراهیم بن حسن مثنّی، ابوبكر بن حسن
 
مثنّی، حسن بن جعفر بن حسن مثنّی، عبدالله بن داوود بن حسن مثنّی،
 
 
علی بن داوود بن حسن مثنّی، عباس بن داوود بن حسن مثنّی، محمد بن
 
 
ابراهیم بن حسن مثنّی، اسحاق بن ابراهیم بن حسن مثنّی، عباس بن
 
حسن مثلّث، علی عابد بن حسن مثلث و علی بن محمد نفس زكیه را
 
دستگیر كرد و به مدت سه سال در مدینه زندانی كرد. در سال 144 قمری
 
 
نیز محمد دیباج (برادر مادری عبدالله بن حسن مثنّی) را بر آنان افزود و
 
مأموران حكومتی،بر بدنش چندان تازیانه زدند كه لباسش با پوست بدنش
 
به هم آمیخت. در همین سال، تمامی آنان را در بندهای آهنین كره و با
 
 
وضعیت رقت باری به سوی عراق حركت دادند و در زندان هاشمیه (در
 
حوالی كوفه) در سردابی نمور و تاریك زندانی نمودند و بر آنان بسیار
 
سخت گرفتند. آن زندان مخوف و هولناك، بلای جان نوادگان امام حسن
 
مجتبی(ع) شد و بر اثر سوء تغذیه، تاریكی و غیر بهداشتی بودن محیط،
 
 
آزارهای روحی و جسمی مأموران بر زندانیان، این عده، یكی پس از
 
دیگری به بیماری های گوناگون و طاقت فرسا مبتلا شده و مظلومانه در
 
همان جا به شهادت می رسیدند و بدون این كه امكان تغسیل و تكفین
 
آنان وجود داشته باشد، بر روی هم انباشته شده و مرگ سایرین را تسریع
 
می نمودند. نخستین كسی كه از آن جمع به دیار باقی شتافت، علی بن
 
حسن مثلث بن حسن مثنّی بن امام حسن مجتبی(ع) بود. وی از عابدان و
 
 
زاهدان عصر خود و به "علیّ الخیر" و "علیّ العابد" معروف بود و در عبادت
 
 
و بندگی، به ویژه در نماز و تهجّد، حالت خشوع و حضور قلب كامل داشت.
 
وی، در حالی جان داد كه سرش در سجده عبادت بود.
 
علی بن حسن مثلث،
 
 
به هنگام شهادت،چهل و پنج سال داشت و دارای پنچ پسر و چهار دختر
 
بود.یكی از فرزندانش حسین بن علی، معروف به شهید فخ است كه
 
سال های بعد، بر ضد بنی عباس قیام كرد و در سرزمین فخ، همانند 
 
ابا عبد الله الحسین(علیه السلام) مظلومانه به شهادت رسید و اهل 
 
 
بیتش به اسارت دشمن در آمدند.(1)
 
1- نك: منتهی الآمال (شیخ عباس قمی)، ج1، از ص 250 تا 278؛
 
وقایع الایام (شیخ عباس قمی)، ص 167



تاریخ: دو شنبه 29 آبان 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار
در سالروز شهادت امام سجاد(علیه السلام)؛
 

گوشه ای از خدمات امام سجاد (علیه السلام) به اسلام

چرا امام سجّاد(علیه السلام)،قیام مختار را تأیید نکردند 

امام سجاد(علیه السلام)به مختار می‌فرمایند: تو دیگر قابلیّت آن را نداری
 
که من مستقیم به تو مطلبی را بگوبم، چون آن‌جایی که باید ورود پیدا
 
می‌کردی، نکردی...
 
حضرت علی بن الحسین، امام سجاد (ع) در ‌۵ شعبان یا ۱۵ جمادی الاولی
 
سال ۳۸ هجری قمری در مدینه دیده به جهان گشود و در دوازدهم یا
 
 
هجدهم ‌و بنا بر مشهور در ۲۵ محرم سال ۹۵ ه.‌ق در ‌حدود ۵۶ سالگی
 
مسموم شده و به شهادت رسید.آن حضرت در واقعه کربلا ۲۳ سال داشت،
 
 
مرقد شریفش در مدینه در قبرستان بقیع کنار قبر امام حسن مجتبی (ع)
 
 
است. دوران امامت ایشان که ۳۵ سال بود، مصادف با دشوار‌ترین دوران
 
ظلم و خفقان امویان (از یزید تا ولید بن عبدالملک) گذشت.
 
در طول حیات شان، از آنجا که شهادت سالار شهیدان حضرت اباعبدالله
 
 
الحسین ـ علیه السلام ـ و یاران باوفایش از منظر عمومی، آثار ویرانگری
 
برای حکومت بنی امیه داشت و مشروعیت آن را زیر سؤال برده بود و نیز
 
 
برای اینکه این تراژدی غم بار به دست فراموشی سپرده نشود، امام
 
 
چهارم با گریه بر شهیدان نینوا و زنده نگه داشتن یاد و خاطره جانبازی
 
 
آنان اهداف شهیدان کربلا را دنبال می‌کرد. ظلمت حادثه کربلا و قیام
 
جاودانه عاشورا به قدری دلخراش بود که شاهدان آن مصیبت عظیم تا
 
 
زنده بودند آن را فراموش نکردند. 

را در روز شهادت امام سجاد (علیه السلام) باغم فراق امام كاروان اسرای

كربلا و نگین آرامش قلب اهل حرم آغاز می‌کنیم با آن امید که مقبول افتد.

*بیماری امام سجاد(علیه‎السلام) در کربلا
 
برخی از مورخان معتقدند که امام زین العابدین(علیه‎السلام) در واقعه
 
 
جانگداز و خونین کربلا 24 ساله بوده است و بعضی دیگر نوشته‎اند که از
 
 
سن مبارکش 22 سال می‎گذشت. محمد بن سعد در کتابش می‎نویسد:
 
«علی بن الحسین(علیهماالسلام) در واقعه کربلا همراه پدرش بود و در آن
 
 
هنگام از عمر شریفش 23 سال می‎گذشت. فرزند ایشان، امام محمدباقر
 
(علیه‎السلام) که از کربلا تا شهادت همراه پدر بود، سه یا چهار ساله بود.
 
 
امام زین العابدین در آن هنگام به سبب بیماری در جهاد شرکت نکرد و
 
خداوند او را برای هدایت مسلمانان نگه داشت و نسل رسول خدا
 
(صلی الله علیه و آله) از فاطمه(علیهاالسلام) در ذریه امام حسین
 
(علیه‎السلام) به امام سجاد(علیه‎السلام) و اولاد او منحصر گردید.»
 
شیخ مفید در این باره می‎گوید:«همین که امام حسین(علیه‎السلام)
 
شربت شهادت نوشید، شمر به قصد کشتن امام سجاد (علیه‎السلام) نیز
 
حمله برد. امام زین العابدین(علیه‎السلام) در بستر بیماری به سر می‎برد 
 
و حمید بن مسلم به دفاع پرداخت و مانع حمله شمر شد. عمر بن سعد آن
 
حضرت را در حالی که از بیماری رنج می‎برد با اهل بیت به کوفه انتقال داد.
 
»امام زین العابدین بیمار؛ غلط است. چرا که ایشان فقط در واقعه کربلا بنا
 
بر مصلحت خداوند چند روزی بیمار بودند که در این واقعه به علت بیماری
 
 
به شهادت نرسند تا بار مسئولیت امامت را بعد از حضرت سیدالشهدا
 
(علیه‎السلام) بر دوش بکشند.
 
امام سجاد(علیه‎السلام) در قیام خونین کربلا مدت کوتاهی (بنا به مشیت
 
 
الهی) بیمار بود و پس از بهبودی، مدت 35 سال امامت و زعامت جامعه
 
مسلمین را تداوم بخشید. این که برخی این امام همام را دائم المریض
 
معرفی کرده‎اند تا آنجا که در اذهان عوام این قضیه مانده است، در حقیقت
 
 
نسبت به امام چهارم(علیه‎السلام) و فداکاری‎های ایشان بی توجهی
 
کرده‎اند.پس دریافتیم این که گفته می‎شود: امام زین العابدین بیمار؛ غلط
 
 
است. چرا که ایشان فقط در واقعه کربلا بنا بر مصلحت خداوند چند روزی
 
بیمار بودند که در این واقعه به علت بیماری به شهادت نرسند تا بار
 
مسئولیت امامت را بعد از حضرت سیدالشهدا(علیه‎السلام) بر دوش
 
بکشند.
 
*سخنان آتشين امام سجاد (عليه السلام ) با كوفيان
رسالت بيدارگرانه امام سجاد (عليه السلام ) چندان دير آغاز نشد. با
 
فاصله اى كوتاه از واقعه کربلا، على رغم همه دردهاى درونى و رنجهاى
 
جسمى ، امام بر سكوى رهبرى ايستاد. از لابلاى توده هاى غم و درد، قد
 
 
برافراشت و چنان با سخنان برنده اش ‍ فضاى تيره اتهام ها و تبليغات
 
مسموم امويان را شكافت كه كورترين چشم ها،درخشش حقيقت را ديدند
 
 
و سنگترين دل ها، لرزيدند و بر مظلوميت حيسن و خاندانش گريستند و بر
 
آينده خويش بيمناك شدند!
 
امام على بن الحسين (عليه السلام ) در مدت اقامت خويش در كوفه ،
 
 
دو بار به احتجاج برخاست ؛ يك بار روى سخنش با مردم پيمان شكن كوفه
 
 
بود، و بار ديگر در «دارالاماره» و در برابر عبيدالله بن زياد.
 
هان ، اى مردم ، اى كوفيان ! شما را به خدا سوگند، آيا به ياد داريد نامه
 
 
هايى را كه براى پدرم نوشتيد! نامه هاى سراسر خدعه و نيرنگتان را! در
 
 
نامه هايتان با او عهد و پيمان بستيد و با او بيعت كرديد! ولى او را كشتيد،
 
به جنگ كشانديد و تنهايش گذاشتيد!
 
 
حساس ترين سخنان امام سجاد (عليه السلام ) كه در طول اقامت در
 
شام ايراد شده است و تحولى عظيم در محيط سياسى شام و بينش
 
 
مردم نسبت به دستگاه اموى ايجاد كرد و معادلات يزيد را برهم زد و خط
 
 
مشى او را نسبت به اهل بيت كاملا تغيير داد، خطبه اى است كه آن
 
حضرت در جمع مردم و رجال سياسى و دينى شام ايراد كرد.
 
از كتاب هاى تاريخى چنين استفاده مى شود كه اين خطبه در مسجد
 
جامع دمشق ايراد شده و از حوادثى كه در كاخ يزيد رخ داده و سخنانى
 
 
كه در محفل خصوصى تر وى ردو بدل شده جداست .
 
اين خطبه را بايد اوج موفقيت امام سجاد (عليه السلام ) در رسالت تبليغ
 
عاشورا و تداوم خط شهيدان كربلا دانست . اگر اين خطبه ايراد نشده بود،
 
چه بسا ماهيت نهضت حسينى براى ساليان دراز و يا براى هميشه بر اهل
 
 
اسلام مخفى مى ماند .
 

بازتاب خطبه حضرت

خطبه تاریخی امام سجاد (علیه السلام) تاثیر عمیقی بر مردم شام بر جا

گذاشت. در روایتی از "ابن باقی" چنین آمده که پس از این خطبه، مردم

گریه و شیون می‌کردند. مردم حاضر در مسجد که از بزرگان شهر و ارکان

حکومت یزید هم جزوشان بودند، به شدت تحت تاثیر این بیانات قرار گرفتند

و زمینه بیداری آنان فراهم شد. در همان مجلس عده‌ای زبان به اعتراض

گشودند و وقتی یزید خواست نماز بگزارد، عده‌ای با او نماز نخواندند و

پراکنده شدند.

به علاوه، وضع عمومی شهر به گونه‌ای شد که یزید به ناچار در مقابل

درخواست بازماندگان حادثه کربلا که می‌خواستند برای مصائب امام

حسین (علیه السلام) عزاداری کنند، تسلیم شد و جایی را به نام

"دارالحجاره"برای آنها اختصاص داد و آنها هفت روز به اقامه ماتم پرداختند.

ذکر امام حسین (علیه السلام) کم کم همه شهر را فرا گرفت، تا جایی که

یزید قرآن را به قسمت‌های کوچک تقسیم کرد و بین مردم توزیع کرد تا قرآن

بخوانند و توجه‌شان از حسین (علیه السلام) منصرف شود، ولی هیچ چیز

نمی‌توانست آنها را منصرف سازد. یزید که اوضاع را نامناسب دید تصمیم

به انتقال کاروان اسرا به مدینه گرفت.

از دیگر آثار این خطبه این بود که یزید در رفتار خود با اهل بیت و به ویژه

امام زین العابدین(علیه السلام)تجدید نظر کرد.او که در ابتدا تصمیم داشت

سر مبارک حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) را تا چهل روز بر بالای مناره

مسجد جامع شهر نگه دارد، دستور داد آن را پایین آورند و با احترام کامل

به قصر ببرند.

ثانیاً محل سکونت اهل بیت را عوض کرد و به آن‌ها محبت كرد.

ثالثاً گناه قتل سید الشهدا (علیه السلام)را به گردن ابن زیاد انداخت و او 

را لعن ونفرین کرد و گفت: "اگر من بودم، هرگز حسین را نمی‌کشتم ."

البته همه این حرف‌ها منافقانه بود و با هدف کنترل اوضاع اجتماعی؛ چرا

که وقتی ابن زیاد به دمشق آمد، یزید او را احترام کرد و کنار دست راست

خود نشاند و با او شراب خورد.

واقعه دیگری که در مسجد اموی گزارش شده، مربوط است به یکی از

علمای یهودی که بعد از شنیدن خطبه امام سجاد(علیه السلام)و دانستن

اینکه او از اولاد رسول خداست، به شدت به یزید اعتراض کرد و یزید

خشمگین شد و دستور داد او را کتک بزنند.

 
*تصمیم یزید بر قتل امام (علیه السلام)
 
پس از واقعه‌ی کربلا، یزید تصمیم گرفت امام سجاد علیه السلام را نیز از
 
 
میان بردارد. به همین دلیل در ملاقات‌هایی که در کاخ خود با او و سایر
 
اسرا داشت، منتظر بود از او حرفی بشنود که بهانه‌ای برای قتلش باشد.
 
یک روز امام را به کاخ خود فرا خواند و از او سوالی پرسید. امام در حالی
 
که تسبیح کوچکی را در دستش می‌گرداند، به او پاسخ داد.
 
یزید گفت:« چگونه جرأت می‌کنی موقع حرف‌زدن با من تسبیح بگردانی؟»
 
امام فرمود:« پدرم از قول جدم فرمود:هر کس بعد از نماز صبح، بی‌اینکه با
 
 
کسی سخن بگوید، تسبیح در دست بگیرد و بگوید:« اللهم انی اصبحت و
 
اسبحّک و امجدک و احمدک و اُهللک بعدد ما ادیر به سبحتی» سپس
 
 
تسبیح ‌در دست، هر چه می‌خواهد بگوید، تا وقتی به بستر می‌رود،برایش
 
 
ثواب ذکر گفتن منظور می‌شود. پس هر گاه به بستر رفت، باز همین دعا را
 
 
بخواند و تسبیح را زیر بالش خود بگذارد، تا موقع برخاستن از خواب نیز
 
 
برای او ثواب ذکر خدا منظور می‌شود. من هم به جدّم اقتدا می‌کنم.»
 
یزید گفت:« با هیچ کدام از شماها سخنی نگفتم، مگر اینکه جواب درستی
 
 
به من می‌دهید.» پس به او هدایایی داد و دستور داد امام را آزاد کنند.
 
 
آنچهره‌ى مظلوم بى‌صداى سربه‌زیرِ منفعلى كه از امام سجاد درست
 
 
كردند به كلى برخلاف واقع است؛چهره‌ى حقیقى امام سجاد(علیه‌السّلام)
 
چهره‌ى یك مبارزِ قهرمانِ خستگى‌ناپذیرِ آشتى‌ناپذیرِ پیگیرى است، كه با
 
تدبیر تمام، با دقت كامل راه‌ها را مى‌شناسد و انتخاب مى‌كند و به سمت
 
هدف‌ها این راه‌ها را مى‌پیماید، خودش خسته نمى‌شود و دشمن را
 
خسته مى‌كند؛ و بالاخره دشمن وقتى هیچ كار دیگری نتوانست بكند، آن
 
حضرت را مسموم كرد و این امام بزرگوار بعد از یك عمر پربركت و پرمبارزه
 
 
به رضوان الهى پرواز كرد. این خلاصه‌ى زندگى امام سجاد(ع) است.
 
خطبه‌های نمازجمعه تهران ۱۳۶۵/۷/۴
 

*کتاب همه چيز!

خواهش مى کنم عزيزان من، به خصوص جوانان، با صحيفه  سجاديه انس

بگيرند؛ زيرا همه چيز در اين کتابِ ظاهراً دعا و باطناً همه چيز، وجود دارد...

اغلب دعاهاى صحيفه سجاديه- تا آن جا که بنده سير کرده ام- همين

حالت را دارد. همه چيز مرتب و چيده شده است. مثل اين است که يک نفر،

در مقابل مستمعى نشسته و با او به صورت استدلالى و منطقى حرف

مى زند. همان ناله هاى عاشقانه هم که در صحيفه  سجاديه آمده است،

همين حالت را دارد.خطبه هاى نماز جمعه  - 14/11/1373

 
حجت الاسلام دکتر رفیعی در حسینه امام خمینی(ره):در تاریخ تقریبا 250
 
ساله شیعه و امامت 11 امام بزرگوار(به غیر از دوران غیبت) سخت ترین
 
دوران مربوط به امامت 34 ساله امام سجاد(ع) بود. جامعه اسلامی پر بود
 
از فتنه ها و اضطراب ها و نگرانی ها و سختی های فراوان.
 
یک: زنده نگه داشتن یاد و نام نهضت عاشورا و امام حسین(ع)؛
 
بعد از عاشورا دشمنان و بنی أمیه سریعا وقایع را تحریف کردند و شهادت
 
 
امام حسین(ع) را خواست و جبر خدا اعلام کردند! اینجا بود که حضرت با
 
 
اقداماتشان سعی در روشن گری و حفظ نهضت عاشورا داشتند. برای
 
مثال: نوشته روی انگشتر حضرت سجاد(ع) "العزه لله" بود که بعد از
 
 
عاشورا دستور دادند انگشتری جدید ساختند و روی آن نوشتند: "شقی
 
قاتل حسین بن علی(ع)" این خودش شد یک علامت برای زنده
 
نگه داشتن یاد عاشورا.
 
گریه بسیار می کردند؛ آب می دیدند گریه می کردند، رود می دیدند گریه
 
می کردند، غذا می دیدند گریه میکردند و البته علت گریه شان را هم اعلام
 
 
میکردند تا آیندگان نگویند گریه درست و جایز نیست!
 
دیگر اقدام حضرت برای حفظ یاد عاشورا این بود که کیسه ای داشتند زرد
 
رنگ که خاک کربلا در آن بود و بعد هر نماز بر آن سجده می کردند.
 
دوم: تربیت شاگردان بسیار نظیر أبو حمزه ثمالی. با اینکه کلاس های
 
ایشان یک نفره و دو نفره بود اما در طول امامت خود اینقدر شاگرد تربیت
 
کردند تا جایی که حلقه اول شاگردان امام محمد باقر و امام صادق(ع)، از
 
 
شاگردان ایشان بودند.
 
سوم: فرهنگ دعا و معارف اسلامی را تبیین کردند. صحیفیه سجادیه زبور
 
آل محمد(ص) است. از آن غفلت نکنیم.
 
این صحیفه ای که معمول است و میبینیم فقط 54 دعا است و الان صحیفه
 
 
دوم و سوم و چهارم را در تکمیل آن منتشر کرده اند که بالغ بر 257 دعا
 
است. که همه آن ها هم با درود و صلوات بر محمد و آل محمد(ص) آغاز
 
 
شده است.
 
چهارم: مبارزه و برخورد با حکام زمان خود. همه امامان ما سیاسی بودند
 
 
و اصلا امامت با سیاست آمیخته است. امام عارف به سیاست است و
 
امام سجاد نیز در هر فرصتی با حکام زمان خود برخورد میکردند.
 
 
 
( علیه السلام) تعلیم دادند
 
از حضرت زین العابدین علیه السلام روایت شده است که فرمودند: پدرم در
 
روزی که کشته شد، در حالی که خونها { از بدنش } می جوشید من را به
 
 
سینه چسبانید و فرمودند: «ای پسرم، از من حفظ کن دعایی را که فاطمه
 
(صلوات الله علیها) من را تعلیم نمود و رسول الله صلی الله علیه و آله او را
 
 
تعلیم کرده بود و جبرئیل به پیامبر در حاجتها و امور مهم و غم و غصه ها
 
تعلیم داده بود و همچنین در امور مهمی که از آسمان نازل می شود و
 
کارهای بزرگ و سهمگین؛ فرمود بخوان: بحق یس والقرآن الحکیم، و بحق
 
طه و القرآن العظیم، یا من یقدر علی حوائج السائلین، یا من یعلم ما فی
 
الضمیر، یا منفّس ان المکروبین، یا راحم الشیخ الکبیر، یا رازق الطفل
 
 
الصغیر، یا من لا یحتاج الی التفسیر، صلی علی محمد و آل محمد و افعل
 
بی کذا و کذا » و بالاخره آخرین مطلبی که از حضرت زین العابدین
 
(علیه السلام )در روز عاشورا تا قبل از شهادت حضرت امام حسین
 
(علیه السلام) نقل شده است مربوط به آخرین وداع ایشان با پدرشان
 
می باشد. 
 
 
آیت الله قرهی در این رابطه می فرمایند :مختار با این که دل اهل‌بیت و
 
آل‌الله را شاد کرد امّا موقعی که باید به کمک امام مجتبی(ع) می‌رفت،
 
گفت: من می‌دانم این کوفی‌ها بی‌وفا هستند و اصلاً این جنگ درست
 
 
نیست.
 
اگر به صورت ظاهر هم نگاه کنیم و همه مطالب را روی ورقه بیاوریم،
 
می‌بینیم محاسبات مختار درست از کار درآمده و درست گفته است، چون
 
امام آخر مجبور شدند صلح کنند؛ امّا آقاجان تو بهتر می‌فهمی یا امام؟!
 
یعنی واقعاً امام نمی‌دانست این کوفی‌ها چه کسانی هستند؟! تو باید
 
 
بگویی: من مطیعم، هرچه شما فرمودید؛ شکست خوردیم، اشکال ندارد؛
 
پیروز هم شدیم، اشکال ندارد.امام خمینی(ره) همیشه یک جمله‌ای
 
داشتند که می‌فرمودند: ما موظّف به تکلیف هستیم، نتیجه مهم نیست.
 
نتیجه هر چه شد، شد. تکلیفم این است که انجام بدهم، حالا می‌خواهم
 
 
پیروز بشوم، می‌خواهم نشوم! 
 
امّا مختار با اینکه دل اهل بیت را هم شاد کرد، ولی خودش برای خودش
 
اظهار فضل کرد. لذا شهدای کربلا کجا و مختار هم که شهید شد کجا؟!
 
اصلاً نمی‌شود درجاتشان را قیاس کنیم، زمین تا آسمان تفاوت دارند!دقّت
 
کنید؛ شاید این را نشنیده باشید. می‌دانید دلیل اینکه امام زین‌العابدین(ع)
 
به محمّد حنفیه گفت: امور را راجع به قضیه قیام مختار به تو می‌سپارم،
 
چیست؟ یک دلیل این است که امام نخواستند وارد شوند که یک مقدار
 
قوّت بگیرند و دین حفظ شود.
 
امّا یک دلیل دیگر این است که امام می‌گویند: من دیگر نمی‌خواهم
 
مستقیم به مختار، مطلبی را بگویم. مختار دیگر در اندازه‌ای نیست که من
 
مستقیم به او دستور بدهم. لذا با این که امام ضمنی به مختار اجازه قیام
 
 
دادند امّا دیگر مستقیم به او نمی‌فرمایند. بلکه می‌فرمایند: محمّد حنفیه!
 
 
تو در این امور از طرف ما تام الاختیاری. - این را به خاطر بسپارید و بر روی
 
 
آن تأمّل و تفکّر کنید تا ببینید چیست .یعنی حضرت به مختار می‌فرمایند:
 
تو دیگر قابلیّت آن را نداری که من مستقیم به تو مطلبی را بگوبم، چون آن‌
 
جایی که باید ورود پیدا می‌کردی، نکردی و بالعکس اظهار فضل، اظهار
 
وجود و اظهار منیّت کردی. همین است! اظهار منیّت انسان را بیچاره
 
می‌کند. مختار اظهار منیّت و اظهار فضل کرد، این‌طور شد.
 
 
در رساله حقوقی امام سجاد(ع) است به بررسی حقوق و وظایف انسان
 
 
در هفت دسته پرداخته شده است از جمله: حق خداوند، حق نفس و
 
اعضای بدن،حق افعال عبادی، حق رعایا،حق رحم،حق دیگران و حق مال
 
که 51 حق مورد بحث رساله را در این هفت دسته جای داده اند.
 
رساله حقوق امام سجاد(ع) در عصری نوشته شد که خاندان شوم اموی
 
 
با ابزار ظلم و جهل در پی دور ساختن مردم از امام(ع) و منزوی کردن ائمه
 
(علیهم السلام) بودند تا از این طریق مانع فروریختن پایه های سست و
 
لرزان حکومت دروغین خود به وسیله آموزه های این بزرگواران شوند اما با
 
 
این وجود امام سجاد(ع) در میان آن همه اختناق از هیچ تلاشی مضایقه
 
نکرد و صدای حق را به گوش همگان رساند و اکنون که 1400سال از آن
 
روزها می گذرد رساله حقوق ایشان همچنان به عنوان یکی از منابع مهم
 
حقوقی و تربیتی مورد بحث واقع می شود. و هم اکنون که انسان دم از
 
حقوق بشر و تمدن های عالی خود می زند هنوز هم در مباحث حقوقی
 
دارای ضعف های بسیاری است که برخی از آنها به جز شعارهای توخالی
 
 
چیزی بیش نیست و اگر همین قواعد با رساله حقوقی امام سجاد(ع)
 
مقایسه گردد ضعف هایش آشکار می شود. به همین علت کشور ایران
 
اسلامی با پیروی از آموزه های اخلاقی و حقوقی امام چهارم می تواند تا
 
حدود زیادی به عدالت و مدینه فاضله نزدیک شود.
 
 
پس از واقعه  کربلا، جريان ولايت ستيز فرهنگي، سياسي و نظامي شکل
 
گرفت که همگي در کنارگذاري خط ولايت اهداف مشترکي داشتند.جريان
 
 
امويان سفياني، امويان مرواني و آل زبير چنان سرزمين هاي اسلامي را
 
دچار انحطاط و انحراف کرده بودند که ايمان و تقوا و معنويت، عدالت و
 
ولايت به کلي از جامعه رخت بربسته بود و تمامي حرکت هاي اسلام
 
خواهي، ولايتمداري، عدالت گستري و استکبار ستيزي سرکوب مي شد.
 
 
نمونه  آن، واقعه  حُرّه و آن جنايات بي شمار است. به همين دليل امام
 
سجاد (عليه السلام) در قالب دعا به مخاطبان شان بصيرت مي دادند و با
 
اتخاذ سياست صبر و انتظار به بازسازي جبهه  ولايت مدار مي پرداختند.
 
امام سجاد عليه السلام در غربت غريبانه شان، بايد احياي اسلام راستين
 
را طراحي مي کردند. ايشان به خاطر فضاي عذاب آور حاکم بايد در قالب
 
هايي بدون تحريک سردمداران جبهه  ولايت ستيزي، مفاد اسلام ناب
 
محمدي (صلّي ا... عليه و آله) را در ابعاد مختلف بيان مي کردند. کتب
 
معتبر تاريخي نگاشته اند که آن حضرت در مدينه و کوفه بيش از بيست 
 
نفر صحابي نداشتند لذا غير از عرضه  دين و مقابله با دشمنان و بازسازي
 
 
جبهه  ولايتمدار به عنوان يک سياست راهبردي، راهي نمانده بود.
 
به همين جهت «صحيفه  سجاديّه» هم -که در پنجاه  وسه دعاي آن،
 
مطالب بسيار عميق معرفتي، رفتاري، اخلاقي، خانوادگي، سياسي و
 
نظامي موجود است- دو نسخه بيشتر نبود و سال ها در دست خاندان
 
رسول ا... (صلّي ا... عليه و آله) پنهان بود. در پرتو واسازي جامعه ولايت
 
 
مدار توسط امام سجاد عليه السلام، نهضت علمي امام باقر و امام صادق
 
 
(عليهما السّلام) شکل گرفت و قيام هاي متعدد «زيد بن علي» و «يحيي
 
بن زيد» در سرزمين هاي اسلامي به وقوع پيوست که سقوط نظام پليد
 
اموي از آثار آن بود.
 
 
 
 
دکتر محمد حسین رجبی دوانی، کارشناس تاریخ اسلام نکته مهمی را
 
 
درباره قبر مادر امام چهارم بیان کردند:اشتباهات فاحشی در این خصوص
 
 
وجود دارد. اولا مادر امام سجاد(ع) هنگام وضع حمل ایشان از دنیا رفتند و
 
درواقع امام سجاد(ع) مادر به خود ندیدند. بنابراین اینکه گفته می‌شود
 
حضرت شهربانو(س) با امام حسین(ع) همراه بودند و در روز عاشورا
 
وقتی اباعبدالله(ع) به شهادت رسیدند سوار بر اسب شدند و ایشان را تا
 
 
ایران تعقیب کردند تا در این منطقه وارد کوه شدند و کوه به هم آمد
 
افسانه‌ای بیش نیست و غیرقابل قبول است.
 
اگر بنا بود کسی از فاجعه کربلا و اسارت و فاجعه‌ای که بر سر اهل بیت
 
امام حسین(ع) آمد نجات پیدا کند، در درجه اول امام سجاد(ع) است و بعد
 
 
از آن بانوی بزرگ اسلام حضرت زینب کبری(س) است. پس معنا ندارد که
 
آنها در غل و زنجیر باشند و همسر امام بخواهد نجات یابد؛ بنابراین داستان
 
از اساس جعلی است.
 
 سوالی که پیش می‌آید این است: این بنایی که امروزه در آن آثار تاریخی
 
هم هست چه سابقه‌ای دارد و اگر متعلق به حضرت شهربانو(س) نیست
 
 
پس چیست؟ باید گفت بنابر تحقیق اهل فن، این بقعه آرامگاهی است
 
متعلق به ایرانیان زرتشتی پیش از اسلام که ظاهرا اموات خود را آنجا
 
می‌آوردند و در دخمه‌ای قرار می‌دادند.
 
 
امام سجاد، اسوه زهد و تقوا و نمونه صبر شكيبايى و مظهر آميختگى علم
 
 
و حلم پس از ايفاى وظيفه الهى خود و حفظ ارزشهاى دين و پاسدارى از
 
تشكل شيعى در سخت‌ترين ادوار سياسى - اجتماعى -، در سال 95
 
هجرى قمرى به لقاى پروردگار و وصال معبود خويش شتافت.
 
در تاريخ وفات آن حضرت سال 94، 95 و 96 هجرى قمرى گفته شده است
 
ولى پيشينه دارترين و معتبرترين نقل مربوط به سال 95 هجرى قمرى
 
 
است.
 
البته جز اين نقل‌ها، برخى مورخان به سال‌هاى 92، 93، 99، 100 نيز
 
اشاره كرده‌اند. بنابراين، اگر نقل مشهور را در سال ولادت و نيز رحلت امام
 
 
سجاد (عليه السلام) سال 38 هجرى و 95 قمرى  ملاك قرار دهيم، عمر
 
شريف وى هنگام وفات 57 سال بوده است. دو سال آن مقارن با روزگار
 
خلافت على بن ابى طالب علیه السلام و ده سال آن در دوران امامت
 
عموى گراميش - حسن بن على علیه السلام و ده سال در روزگار زعامت
 
 
حسين بن على (علیه السلام) بوده و 34 سال آن به دوران امامت خود آن
 
 
حضرت اختصاص داشته است.
 
و اما آرا در زمينه ماه و روز رحلت آن حضرت نيز مختلف است. بيشتر
 
نويسندگان ورز دوازدهم محرم را متذكر شده‌اند. و برخى روزهاى 18، 19،
 
22 و 25 محرم را مطرح كرده‌اند و نيز نقلى، روز 14 ربيع الاول را احتمال
 
داده‌است.
 
درباره علت وفات امام سجاد عليه السلام  و چگونگى وفات آن پيشواى
 
صالحان، عمده تاريخ‌نگاران تصريح كرده‌اند، وليد بن الملك، ايشان را
 
مسموم ساخته و آن حضرت در نتيجه همان مسموميت درگذشته است.
 
بعضى هم نوشته‌اند كه هشام بن عبدالملک در روزگار خلافت وليد، امام
 
على بن الحسين (عليه السلام) را مسموم كرده است.
 
اما ميان اين دو نظر، تنافى و تعارضى وجود ندارد. زيرا طبيعى است كه
 
هر چند برنامه مسوميت امام سجاد علیه السلام از سوى دستگاه خلافت
 
 وليد - ريخته شده و فرمان آن توسط شخص خليفه صادر شده باشد،
 
كسان ديگرى مجرى آن برنامه و فرمان خواهند بود. زيرا مسايل سياسى
 
 
و اجتماعى و همچنين محبوبيت امام سجاد عليه السلام در ميان مردم و
 
معروفيت وى به علم و زهد و تقوا، هرگز به حاكمان اين جرات را نمى‌داده
 
است كه به طور مستقيم با آن حضرت رويا رو شوند و به ستيز برخيزند و
 
با زمينه‌هاى قتل وى را به طور علنى فراهم آورند.
 
بر اين اساس، بعيد نمى‌نمايد كه هشام بن عبدالملك به دستور بردارش
 
 وليد مرتكب چنين جنايتى شده باشد و وليد و هشام هر دو كشنده امام
 
 
سجاد(علیه السلام) بوده باشند.
 
بدن مطهر زين العابدين (عليه السلام) كنار امام حسن مجتبى
 
(عليه السلام) در قبرستان بقيع به خاک سپرده شد.



تاریخ: دو شنبه 28 آبان 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

 

شهید مهدی زین الدیّن:

در زمان غیبت کبری به کسی «منتظر» گفته می‌شود و کسی می‌تواند

زندگی کند که منتظر باشد، منتظر شهادت، منتظر ظهور امام زمان(عج)

خداوند امروز از ما همت، اراده و شهادت‌طلبی می‌خواهد .

تولد و کودکی

به سال 1338 ه.ش در کانون گرم خانواده‌ای مذهبی، متدین و از پیروان

مکتب سرخ تشیع، در تهران دیده به جهان گشود. مادرش که بانویی

مانوس با قرآن و آشنای با دین و مذهب بود برای تربیت فرزندش کوشش

فراوانی نمود. داشتن وضو، مخصوصاً هنگام شیردان فرزندانش برایش

فریضه بود و با مهر و محبت مادری،مسائل اسلامی را به آنها تعلیم می‌داد.

نبوغ و استعداد مهدی باعث شد که او دراوان کودکی قرآن را بدون معلم

و استاد یاد بگیرد و بر قرائت مستمر آن تلاش نماید. پس از ورود به دبستان

در اوقات بیکاری به پدرش که کتابفروشی داشت، کمک می‌کرد و به عنوان

یک فروند، پدر و مادر را در امور زندگی یاری می‌داد.

 
فعالیتهای سیاسی – مذهبی
 
مهدی در دوران تحصیلات متوسطه‌اش به لحاظ زمینه‌هایی که داشت با
 
مسائل سیاسی و مذهبی آشنا و در این مدت (که با شهید محراب آیت‌الله
 
مدنی (ره) مانوس بود)، روح تشنه خود را با نصایح ارزنده و هدایتگر آن
 
شهید بزرگوار سیراب می‌نمود و در واقع در حساسترین دوران جوانی به
 
هدایت ویژه‌ای دست یافته بود. به همین دلیل از حضرت آیت‌الله مدنی
 
بسیار یاد می‌کرد و رشد مذهبی خود را مدیون ایشان می‌دانست.
 
در مسیر مبارزات سیاسی علیه رژیم پهلوی، پدر شهیدان – مهدی و مجید
 
زین‌الدین – برای بار دوم از خرم‌آباد به سقز تبعید گردید. این امر باعث شد
 
تا مهدی که خود در مبارزات نقش فعالی داشت دوری پدر را تحمل کند و
 
سهم پدر را نیز در مبارزات خرم‌آباد بردوش کشد.
 
در ادامه مبارزات سیاسی دوران دبیرستان، کینه عمیقی نسبت به رژیم
 
پهلوی پیدا کرد و زمانی که حزب رستاخیز شروع به عضوگیری اجباری
 
می‌نمود. شهید زین‌الدین به عضویت این حزب در نیامد و با سوابقی که از
 
 
او داشتند از دبیرستان اخراجش کردند. به ناچار برای ادامه تحصیل، با
 
تغییر رشته از ریاضی به طبیعی موفق به اخذ دیپلم گردید و در کنکور سال
 
 
1356 شرکت کرد و ضمن موفقیت، توانست رتبه چهارم را در بین پذیرفته‌
 
شدگان دانشگاه شیراز بدست آورد. این امر مصادف با تبعید پدرش به جرم
 
 
حمایت از امام خمینی (ره) از خرم‌آباد به سقز و موجب انصراف از ادامه
 
تحصیل و ورود جدی‌تر ایشان در سنگر مبارزه پدرش شد.
 
پس از مدتی پدر شهید زین‌الدین از سقز به اقلید فارس تبعید شد. این ایام
 
 
که مصادف با جریانات انقلاب اسلامی بود، پدر با استفاده از فرصت پیش‌
 
آمده، مخفیانه محل زندگی را به قم انتقال داد. مهدی نیز همراه سایر
 
اعضای خانواده، از خرم آباد به قم آمد و در هدایت مبارزات مردمی نقش
 
 
موثرتری را عهده‌دار شد.
 
 
پس از پیروزی انقلاب اسلامی
 
 
شهید زین‌الدین در زمان مسئولیت خود در واحد اطلاعات (که همزمان با
 
غائله خلق مسلمان و توطئه‌های پیچیده ضدانقلاب در شهر خونین و قیام
 
 
قم بود) با ابراز نقش فعال خود و با برخورداری از بینش عمیق سیاسی،
 
 
در خنثی کردن حرکتهای انحرافی و ضدانقلابی گروهکهای آمریکایی نقش
 
 
به سزایی داشت.
 
 
 
شهید و دفاع مقدس
 
با آغاز تهاجم دشمن بعثی به مرزهای میهن اسلامی، شهید زین‌الدین
 
بی‌درنگ پس از گذراندن آموزش کوتاه مدت نظامی، به همراه یک گروه
 
صدنفره خود را به جبهه رساند و به نبرد بی‌امان علیه کفار بعثی پرداخت.
 
پس از مدتی مسئول شناسایی یگانهای رزمی شد. و بعد از آن نیز مسئول
 
 
اطلاعات – عملیات سپاه دزفول و سوسنگرد گردید. در این مسئولیتها با
 
 
شجاعت، ایمان و قوت قلب،‌تا عمق مواضع دشمن نفوذ می‌کرد و با
 
شناسایی دقیق و هدایت رزمندگان اسلام، ضربات کوبنده‌ای بر پیکر
 
لشکریان صدام وارد می‌آورد. بخشی از موفقیتهای بدست آمده توسط
 
رزمندگان اسلام در عملیات فتح‌المبین، مرهون تلاش و زحمات ایشان و
 
همکارانش در زمان تصدی مسئولیت اطلاعات – عملیات سپاه دزفول و
 
محورهای عملیاتی بود.
 
شهید زین‌الدین در عملیات بیت‌المقدس مسئولیت اطلاعات – عملیات
 
قرارگاه نصر را برعهده داشت و بخاطر لیاقت، ایمان، خلوص، استعداد
 
رزمی و شجاعت فراوان، در عملیات رمضان به عنوان فرمانده تیپ
 
 
علی‌بن ابیطالب(ع) - که بعدها به لشکر تبدیل شد – انتخاب گردید.
 
در عملیات رمضان، تیپ علی‌بن ابیطالب(ع) جزو یگانهای مانوری و
 
خط‌شکن بود و به حول و قوه الهی و با قدرت فرماندهی و هدایت ایشان 
 
 
در بکارگیری صحیح نیروها و موفقیت آن یگان در این عملیات – بعدها این
 
 
تیپ، به لشکر تبدیل شد.
 
لشکر مقدس علی‌بن ابیطالب(ع) در تمام صحنه‌های نبرد سپاهیان اسلام
 
(عملیات محرم، والفجرمقدماتی، والفجر3 و والفجر4) خط شکن و به عنوان
 
یکی از یگانهای همیشه موفق، نقش حساس و تعیین کننده‌ای را برعهده
 
 
داشت.
 
صبر، استقامت، مقاومت جانانه و به یادماندنی این یگان، همگام با سایر
 
یگانها در عملیات پیروزمندانه خیبر بسیار مشهور است. هنگامی که دشمن
 
از هوا و زمین و با انواع جنگ‌افزارها و هواپیماهای توپولوف و میگ و
 
بمبهای شیمیایی و پرتاب یک میلیون و دویست هزار گلوله توپ و خمپاره،
 
جزایر مجنون را آماج حملات خویش قرار داده بود، او و یگان تحت امرش
 
مردانه و تا آخرین نفس جنگیدند و دشمن زبون را به عقب راندند و جزایر
 
مجنون را حفظ کردند.
 
 
ویژگیهای اخلاقی
 
از خصوصیات بارز او شجاعت و شهامت بود. خط شکنی شبهای عملیات
 
 
و جنگیدن با دشمن در روز و مقاومت در برابر سخت‌ترین پاتکها به خاطر
 
 
این روحیه بود. روحیه‌ای که اساس و بنیان آن بر ایمان و اعتقاد به خدا
 
 
استوار بود.
 
مجاهدت دائمی او برای خدا بود و هیچگاه اثر خستگی روحی در وجودش
 
 
دیده نمی‌شد.
 
شهید زین‌الدین در کنار تلاش بی‌وقفه‌اش، از مستحبات غافل نبود. اعتقاد
 
داشت که جبهه‌های نبرد، مکانی مقدس است و انسان دراین مکان، به
 
خدا تقرب پیدا می‌کند. همیشه به رزمندگان سفارش می‌کرد که به تزکیه
 
نفس و جهاد اکبر بپردازند.
 
او همواره سعی می‌کرد که با وضو باشد. به دیگران نیز تاکید می‌نمود که
 
همیشه با وضو باشند. به نماز اول وقت توجه بسیار داشت و با قرآن مجید
 
 
مانوس بود و به حفظ آیات آن می‌پرداخت.
 
به دلیل اهمیتی که برای مسائل معنوی قایل بود نماز را به تانی و خلوص
 
 
مخصوصی به پا می‌داشت. فردی سراپا تسلیم بود و توجه به دعا، نماز و
 
جلسات مذهبی از همان دوران کودکی در زندگی مهدی متجلی بود.
 
با علاقه خاصی به بسیجی‌ها توجه می‌کرد. محبت این عناصر مخلص در
 
دل او جایگاه ویژه‌ای داشت. برای رسیدگی به وضعیت نیروها و مطلع
 
شدن از احوال برادران رزمنده خود به واحدها، یگانها و مقرهای لشکر
 
سرکشی می‌نمود و مشکلات آنان را رسیدگی و پیگیری می‌کرد. همواره
 
به برادران سفارش می‌کرد که نسبت به رزمندگان احترام قائل شوند و
 
همیشه خودشان را نسبت به آنها بدهکار بدانند و یقین داشته باشند که
 
آنها حق بزرگی بر گردن ما دارند.
 
شیفتگی و محبت ویژه‌ای به اهل بیت عصمت و طهارت(ع) داشت. با
 
شناختی که از ولایت فقیه داشت از صمیم قلب به امام خمینی(ره) عشق
 
 
می‌ورزید. با قبلی مملو از اخلاص، ایمان و علاقه از دستورات و فرامین آن
 
حضرت تبعیت می‌نمود. به دقت پیامها و سخنرانیهای ایشان را گوش
 
می‌داد و سعی می‌کرد که همان را ملاک عمل خود قرار دهد و از حدود
 
تعیین شده به هیچ وجه تجاوز نکند. می‌گفت:
 
ما چشم و گوشمان به رهبر است، تا ببینیم از آن کانون و مرکز فرماندهی
 
چه دستوری می‌رسد، یک جان که سهل است، ای کاش صدها جان
 
می‌داشتیم و در راه امام فدا می‌کردیم.
 
او در سخت‌ترین مراحل جنگ با عمل به گفته‌های حضرت امام خمینی(ره)
 
خدمات بزرگی به جبهه‌ها کرد.
 
حفظ اموال بیت‌المال برای شهید زین‌الدین از اهمیت خاصی برخوردار بود.
 
 
همواره در مسئولیت و جایگاهی که قرار داشت نهایت دقت خود را به کار
 
می‌برد تا اسراف و تبذیر نشود. بارها می‌گفت:
 
در مقابل بیت‌المال مسئول هستیم.
 
در استفاده از نعمتهای الهی و حتی غذای روزمره میانه‌روی می‌کرد.
 
او خود را آماده رفتن کرده بود و همواره برای کم کردن تعلقات مادی تلاش
 
 
می‌کرد. ایثار و فداکاری او در تمام زمینه‌ها،بیانگر این ویژگی و خصوصیتش
 
بود.
 
برای اخلاص و تعهد آن شهید کمتر مشابهی می‌توان یافت.
 
او جز به اسلام و انجام تکلیف الهی خود نمی‌اندیشید. در مناجات و راز و
 
نیازهایش این جمله را بارها تکرار می‌کرد:
 
ای خدا! این جان ناقابل را از ما قبول بفرما و در عوض آن، فقط اسلام را
 
پیروز کن.
 
از آنجا که برادران، ایشان را به عنوان الگویی برای خود قرار داده بودند،
 
سعی می‌کردند اخلاق و رفتارشان مثل ایشان باشد.
 
او شخصیتی چند بعدی داشت: شخصیتی پرورش یافته در مکتب انسان
 
 
ساز اسلام. خیلی‌ها شیفته اخلاق، رفتار، مدیریت و فرماندهی او بودند و
 
 
او را یک برادر بزرگتر و معلم اخلاق می‌دانستند. زیرا او قبل از آنکه لشکر
 
را بسازد، خود را ساخته بود.
 
اخلاق و رفتار او باتوجه به اقتضای مسئولیتهای نظامی‌اش که دارای
 
صلابت و قدرت خاصی بود، زمانی که با بسیجیان مواجه می‌شد برادری
 
صمیمی و دلسوز برای آنها بود.
 
شهید مهدی زین‌الدین در زمینه تربیت کادرهای پرتوان برای مسئولیتهای
 
 
مختلف لشکر به گونه‌ای برنامه‌ریزی کرده بود که در واحدهای مختلف،
 
حداقل سه نفر در راس امور و در جریان کارها باشند. می‌گفت:
 
من خیالم از لشکر راحت است. اگر چند ماه هم در لشکر نباشم مطمئنم
 
که هیچ مسئله‌ای به وجود نخواهد آمد.
 
در کنار این بزرگوار صدها انسان ساخته شدند، زیرا رفتار و صحبتهایش
 
در عمق جان نیروهای رزمنده می‌نشست. بارها پس از سخنرانی، او را
 
در آغوش خویش می‌کشیدند و بر بالای دستهایشان بلند می‌کردند.
 
او یکی از فرماندهان محبوب جبهه‌ها به شمار می‌آمد. فرماندهی که نور
 
 
معرفت، تقوا، صبر و استقامت سراسر وجودش را فراگرفته بود و این
 
نورانیت به اطرافیان نیز سرایت کرده بود. چنانچه گفته می‌شود: 70%
 
نیروهای پاسدار و بسیجی آن لشکر، نماز شب می‌خواندند.
 
سردار رحیم صفوی جانشین محترم فرماندهی کل سپاه درباره او
 
می‌گوید:
 
شهید مهدی زین‌الدین فرماندهی بود که هم از علم جنگی و هم از علم
 
اخلاق اسلامی برخوردار بود.در میدان اسلام و اخلاق،توانا و در عرصه‌های
 
جنگ شجاع، رشید، مقاوم و پرصلابت بود.
 
 
نحوه شهادت
 
در آبان سال 1363 شهید زین‌الدین به همراه برادرش مجید (که مسئول
 
 
اطلاعات و عملیات تیپ 2 لشکر علی‌بن ابیطالب(ع) بود) جهت شناسایی
 
 
منطقه عملیاتی از باختران به سمت سردشت حرکت می‌کنند. در آنجا به
 
برادران می‌گوید:من چند ساعت پیش خواب دیدم که خودم و برادرم شهید
 
 
شدیم!
 
موقعی که عازم منطقه می‌شوند، راننده‌شان را پیاده کرده و می‌گویند:
 
خودمان می‌رویم.حتی در مقابل درخواست یکی از برادران، مبنی بر همراه
 
 
شدن با آنها، برادر مهدی به او می‌گوید: تو اگر شهید بشوی، جواب عمویت
 
 
را نمی‌توانیم بدهیم، اما ما دو برادر اگر شهید بشویم جواب پدرمان را
 
می‌توانیم بدهیم.
 
فرمانده محبوب بسیجیها، سرانجام پس از سالیان طولانی دفاع در جبهه‌ها
 
 
و شرکت در عملیات و صحنه‌های افتخارآفرین، در درگیری با ضدانقلاب
 
شربت شهادت نوشید و روح بلندش را از این جسم خاکی به پرواز درآمد تا
 
 
در نزد پروردگارش ماوی گزیند.
 
همان طور که برادران را توصیه می‌کرد:
 
ما باید حسین‌وار بجنگیم؛
 
حسین‌وار جنگیدن یعنی مقاومت تا آخرین لحظه؛
 
حسین‌وار جنگیدن یعنی دست از همه چیز کشیدن در زندگی؛
 
ای کاش جانها می‌داشتیم و در راه امام حسین(ع) فدا می‌کردیم؛
 
از همرزمانش سبقت گرفت و صادقانه به آنچه معتقد بود و می‌گفت عمل
 
کرد و عاشقانه به دیدار حق شتافت.
 
 
متن وصيت نامه سردار شهيد مهدي زين الدين :
 
بسمه تعالی
 
اولین شرط لازم برای پاسداری از اسلام، اعتقاد داشتن به امام حسین(ع)
 
 
است. هیچ کس نمی‌تواند پاسداری از اسلام کند در حالی که ایمان و یقین
 
 
به اباعبدالله‌الحسین(ع) نداشته باشد. اگر امروز ما در صحنه‌های پیکار
 
می‌رزمیم و اگر امروز ما پاسدار انقلابمان هستیم و اگر امروز پاسدار خون
 
 
شهدا هستیم و اگر مشیت الهی بر این قرار گرفته که به دست شما
 
رزمندگان و ملت ایران، اسلام در جهان پیاده شود و زمینه ظهور حضرت
 
امام زمان(عج) فراهم گردد، به واسطه عشق، علاقه و محبت به
 
امام حسین(ع) است. من تکلیف می‌کنم شما «رزمندگان» را به وظیفه
 
 
عمل کردن و حسین‌وار زندگی کردن. 
 
در زمان غیبت کبری به کسی «منتظر» گفته می‌شود و کسی می‌تواند
 
 
زندگی کند که منتظر باشد، منتظر شهادت، منتظر ظهور امام زمان(عج).
 
خداوند امروز از ما همت، اراده و شهادت‌طلبی می‌خواهد. در این وصیت
 
 
نامه فقط مقدار بدهکاریها و بستانکاریها را جهت مشخص شدن برای
 
بازماندگان و پیگیری آنها می نویسم،به انضمام مسائل شرعی دیگر.
 
1- مسائل شرعی:
 
الف)نماز: به نظرم نمی آید بدهکار باشم.ولی مواقعی از اوان ممکن است
 
صحیح نخوانده باشم،لذا یکسال نماز ضروری است خوانده شود.
 
ب)روزه: تعداد190روزه قرض دارم و نتوانستم بگیرم.
 
ج)خمس: سی و پنج هزار ریال به دفتر آیت الله پسندیده بدهکار هست.
 
د)حق الناس: وای از آتش جهنم و عالم برزخ،خداوند عالم بصیر است.
 
2- مادیات
 
الف:بدهکاریها:

1- مبلغ شش هزار تومان معادل شصت هزار ریال به طرح و عملیات ستاد
 
مرکزی بدهکارم، البته قبض دویست هزار ریال است، ولی از این مبلغ
 
شصت هزار ریال بدهی بنده است.
 
2- وام یک میلیون ریالی از ستاد منطقه 1 گرفته ام که ماهانه بیشتر از
 
هزار ریال باید بدهم، از این مبلغ هزار و هفتصد و پنجاه تومان حق مسکن
 
 
را سپاه می دهد و دویست و پنجاه تومان از حقوقم کسر نمایند.
 
3- پنج هزار ریال به آقای مهجور (ستاد لشگر) پول نقد بدهکارم و پرداخت
 
 
شد توسط در گاهی.

ب – بستانکاریها:
 
1-مبلغ هفتاد و پنج هزار ریال رهن منزل که به آقای رحمانی توفیقی جهت
 
 
منزل مسکونه داده بودم و طلبکارم.این منزل را بمدت یکسال اجاره نمودم.
 
 
باتفاق های رحمان توفیقی که ما در طبقه بالا و رحمان در طبقه پایین
 
زندگی می کردند و ظاهرا شهید حسن باقری از طریق آقای استادان منزل
 
را از شخصی بنام معاضدی(صاحب اصلی خونه) اجاره کرده بودند،ولی
 
نامبرده یکسال است که مبلغ فوق را مسترد ننموده است.
 
2- مقداری پول هم که مبلغ آن را نمیدانم (یادم نیست) نزد پدرم داشته‌ام
 
و مقداری هم مجددا اگر به پدرم داده‌ام جهت بدهی‌ها پدرم برای خانه‌ای
 
که خریده بود تا با آن زندگی کنیم ولی خانه متعلق به پدرم می‌باشد و من
 
 
فقط مبلغ فوق و یکصد هزار تومان وام مندرج در بند2. بدهکاریها را از مبلغ
 
نهصد و سی هزار تومان وجه بابت خانه مسکونی که پدرم خریده بوده
 
است را داده‌ام که در صورت مرگ من و فروش خانه مستدعی است.
 
باقیمانده وام را به سپاه برگردانده و طلبکاری من از پدرم را به همسر و
 
فرزندم بدهید و باقیمانده پول خانه هم طبیعتا به پدرم میرسد. مطلب
 
دیگری به ذهنم نمی‌رسد و اگر کسی مراجعه کرد با توجه به وصییت من
 
 
اقدام نمایید.
 
مهدی زین الدین
 
 
 
 



تاریخ: سه شنبه 27 آبان 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

منطقه عملیاتی جنوب با مساحتی بالغ بر ۶۴۶۶۴ کیلومتر مربع یکی از

مناطق مهم و حیاتی و سرنوشت ساز میهن ماست، این منطقه کلیه

هستی و عظمت دیرینه خود را به رودخانه­  های متعدد (نظیر کرخه –

کارون – دز – جراحی – هندیان (زهره) – دویرج – شاهپور – اروندرود ) و

   زمین­های حاصلخیز و دشت­های وسیع آن و منابع عظیم نفت و گاز و

سایر منابع مدیون می باشد.

استان خوزستان در تقسیمات منطقه­ ای عملیاتی به سه منطقه تقسیم­

بندی گردیده است این سه منطقه شامل:

منطقه شمالی خوزستان دزفول – اندیشمک – شوش و غرب کرخه و

منطقه میانی شامل چزابه – بستان – سوسنگرد – هویزه – حمیدیه –

اهواز و منطقه جنوبی آن از کوشک طلائیه، حسینیه، پادگان حمید،

دار خوین شلمچه، خرمشهر – آبادان می­باشد.

در منطقه میانی خوزستان که دشتی وسیع و حاصلخیز می­باشد و به

دشت آزادگان معروف و دارای منابع عظیم نفتی نیز هست رودخانه کرخه

از سمت شمالی جنوبی تفسیر مسیر داده و بنام کرخه کور در شعبانی

تقسیم و نهایتاً آب آن به هور الهویزه می­ریزد و همانگونه که اشاره شد

سوسنگرد از شهرهای مهم و مرکزی این ناحیه است و شعبه ای از کرخه

از جنوب آن گذشته و بخشی از منازل و ساکنین که عمدتاً عرب زبان

هستند در بخش جنوبی آن ساکن می­باشند و در گذشته منطقه سوسنگرد

محل سکونت عشیره بنی طرف (به آنجا کوچ کرده بودند) و هویزه محل

سکونت طوایف بنی­سکین و محمودی بوده است، منطقه دشت آزادگان و

سوسنگرد که از سه شهرستان مهم بستان، هویزه و سوسنگرد تشکیل

شده دارای حدود ۵۸۴۴ کیلو مترمربع مساحت بوده و به دلیل نزدیکی

سوسنگرد به اهواز (حدود ۶۰ کیلومتر) دارای اهمیت سوق­الجیشی و

نظامی بسیار زیادی می­باشد.

شهر سوسنگرد در تاریخ ۲۴/۸/۵۹ به محاصره در آمد و در تاریخ ۲۵ آبانماه

نیروهای دشمن وارد شهر سوسنگرد شدند جنگ تن به تن آغاز شد مراتب

به اطلاع حضرت امام(ره)رسید و ایشان اوامری به شرح زیر صادر فرمودند:

« من شهر سوسنگرد را سالم و بدون محاصره از فرماندهی نیروی زمینی

و فرمانده لشگر ۹۲ زرهی میخواهم لذا ضروری است اقدام لازم ومقتضی

به عمل  آید.»

با ابلاغ فرمان حضرت امام (ره) هر آنچه که از نیرو ها در منطقه بودند جان

بر کف برای آزادی شهر سوسنگرد اقدام کردند. دستورالعمل توسط

فرمانده لشکر ۹۲ بنا به دستور فرمانده نیروی زمینی به یگان های اجرای

ماموریت صادر شد.  تیپ ۲ زرهی لشگر ۹۲، گروه رزمی ۱۴۸، گروه دوم

جنگهای نامنظم چمران، تعدادی از رزمندگان داوطلب و سپاهیان انقلاب از

سمت شرق ( محورحمیدیه –سوسنگرد ) و تیپ ۳ لشکر ۹۲ زرهی از

سمت شمال، نیروهای رزمنده ژاندارمری نیروهای مردمی سپاه پاسداران

گروه جنگهای نامنظم چمران در داخل شهر سوسنگرد دشمن را در جهات

مختلف با اجرای آتش توپخانه، هوانیروز، نیروی هوایی، تحت فشار قرار

دادند.

سیر تحولات و حوادث از آغاز تهاجم تا بیستم آبان ماه سال ۵۹ در جبهه

میانی خوزستان

 یگان­های لشکر ۹۲ زرهی با کمک نیروهای مردمی با استعداد رزمی خود

شجاعانه در مقابل نیروهای عراق ایستادگی کردند و ارتش عراق را وادار

به تجدیدنظر در گسترش خود نمودند تا جائی که دشمن یگان­های بیشتری

از جمله لشکر ۶ زرهی را وارد منطقه جنوب نمود، نیروهای عراقی در

نوزدهم مهرماه سال ۵۹ از رود خانه کرخه کور گذشته و سر انجام در

۲۲ مهر ماه شهر بستان به تصرف دشمن درآمد و در بیست و هفتم مهرماه

نیز مجدداً تپه الله­اکبر در اختیار نیروهای دشمن درآمد و سوسنگرد نیز از

سمت­های مختلف مورد تهدید قرار گرفت در نهم آبان سال ۵۹ نیروهای

دشمن در دو حمله سنگین در غرب کرخه و پل نادری و در منطقه شمال

آبادان و کوی فیاضیه تلاش نمودند در محور شمالی از کرخه عبور و بطرف

دزفول پیشروی کنند و در شمال آبادان با عبور از رودخانه بهمنشیر به

اهداف بلند پروازانه خود برسند لیکن با ایثار و مقاومت رزمندگان اسلام در

هر دو محور با شکست سختی روبرو شدند و لذا دشمن تمام تمرکز و

فعالیت خود را به منطقه میانی برای تصرف سوسنگرد معطوف داشت و

سوسنگرد صحنۀ نبرد­های خونین در آبان ماه سال ۵۹ گردید و به همین

علت تغییر و تحولات و جا به ­جایی هایی در منطقه جنوب از طرف نیروهای

خودی و دشمن به شرح زیر صورت پذیرف

گروه رزمی ۱۴۸ پیاده لشکر ۷۷ در اوائل آبان ماه، در حمیدیه مستقر گردید

و یک گروهان تقویت شده خود را به حدود ابوحمیظه اعزام نمود.

تا اواسط آبان ماه به دستور فرمانده نیروی زمینی تیپ ۲ زرهی دزفول +

گردان ۲۸۳ سوار زرهی لشکر ۹۲ که در منطقه غرب کرخه دزفول مستقر

بودند به منطقه اهواز جا به جا و در   تپه ­های فولی آباد مستقر و احتیاط

نزاجا را تشکیل دادند.

 سپاه سوم عراق در مورخه ۱۷/۸/۵۹ با صدور دستور عملیاتی به لشکر ۹

زرهی + تیپ ۱۲ زرهی ابن ولید در منطقه سوسنگرد ماموریت داد شهر

سوسنگرد را تصرف و تامین و محور بستان الله­ اکبر، سوسنگرد–حمیدیه –

اهواز را تامین نماید و به لشکر ۵ میکانیزه ماموریت تامین محور اهواز

خرمشهر را محول نمود و لذا بحران در سوسنگرد جدی­تر شد در این دستور

دو گردان نیروی مخصوص نیز تحت امر لشکر ۹ زرهی داده شد.

   استقرار تیپ ۲ زرهی در فولی­ آباد در نوزدهم و بیستم تا بیست و یکم

آبان ماه عملی گردید و این تیپ به فرماندهی سرهنگ رزهی امرا….

شهبازی خود را برای نبرد در منطقه آماده نمود.

در تاریخ بیست و چهارم آبان ۵۹ نیروهای دشمن در منطقه سوسنگرد از

رودخانه کرخه عبور نموده و جاده اهواز سوسنگرد را مسدود و در دو

کیلومتری سوسنگرد مستقر گردیدند، ضمناً حدود یک تیپ زرهی از منطقۀ

بستان پیشروی و در ۱۰ کیلومتری سوسنگرد استقرار یافتند که با این

اقدام عملاً شهر سوسنگرد در محاصره کامل قرار گرفت و از طریق زمین

و هوا مورد حملات توپخانه­ای سنگین و بمباران­های هوائی واقع شد و

وضعیت مدافعین شهر لحظه به لحظه دشوارتر و تلفات آنان افزایش یافت.

همچنین نیروهای دشمن با عبور از پل سابله روبروی قریه بردیه به طرف

سوسنگرد پیشروی و با نفوذ به بخش جنوبی سوسنگرد تعدادی از اهالی

و مدافعین شامل ۱۵ نفر از نیروهای ژاندارمری و عده­ای پاسدار را به

شهادت رساندند و به همین منوال اوضاع هر لحظه بحرانی­تر می­شد.

نیروهای دشمن در ۲۵ آبان مجدداً تلاش­های زیادی نمودند تا حلقه محاصرۀ

سوسنگرد را تنگ تر نموده و این شهر را به تصرف خود در آورند، لیکن تیپ

۳۵ زرهی آنها که ماموریت داشت در غرب حمیدیه محور حمیدیه

سوسنگرد را قطع نماید، با مقاومت یگان­های ارتشی، رزمندگان سپاه

پاسداران و نیروهای جنگ های نامنظم شهید چمران مواجه گردید و قادر

به اجرای ماموریت خود نشد و نیروهای خودی در این روز حرکاتی به

سمت سوسنگرد داشتند و لشکر ۹۲ زرهی با نصب پل در محلی بنام

جرگه سیدعلی بر روی رودخانۀ کرخه کور زمینه را برای جا به جائی ها

فراهم نمود و گروه رزمی ۱۴۸ پیاده با عبور ازین پل به سمت سوسنگرد

پیشروی نمود و خود را به آبادی گلبهار در شرق ابوحمیظه رساند و یک

گروهان مکانیزه از لشکر ۹۲ نیز تحت کنترل عملیاتی این گردان قرار گرفت.

در ساعت ۱۵:۳۰- ۲۵/۸/۵۹ افراد پیاده دشمن وارد بخش جنوبی

سوسنگرد شدند و با رزمندگان هنگ ژاندارمری و نیروی سپاه پاسداران

درگیر شدند که تعداد مجروحان در این درگیری بسیار زیاد بود و به سبب

انبوه آتش دشمن امکان تخلیه با بالگرد هم نبود، با وجود همه این

تلاش­های دشمن، مجموعه اقداماتی که در ۲۵/۸ توسط رزمندگان اسلام

انجام شد سبب کند شدن حرکت دشمن گردید و تیپ ۴۳ زرهی عراق که

ماموریت اشغال سوسنگرد را داشت نتوانست به شهر نزدیک شود و

تیپ های ۳۵ و ۱۲ زرهی دشمن نیز نتوانستند اقدامات مهمی انجام دهند،

با این وصف سقوط سوسنگرد قریب­الوقوع به نظر  می­رسید و برای دفع

حملات دشمن ضمن جا به جائی گروه رزمی ۱۴۸ به سمت سوسنگرد،

تیپ ۲ زرهی دزفول نیز با تمام امکانات تا ساعت  ۲۰:۰۰ مورخ ۲۵/۸/۵۹

در غرب حمیدیه مستقر و آماده اجرای عملیات گردید و در مجموع حرکت

نیروهای زرهی و پیاده و پرسنل رزمنده جنگ­های نامنظم شهید چمران به

سمت سوسنگرد و استقرار در مناطق مناسب برای در هم کوبیدن

نیروهای دشمن و شکست محاصره سوسنگرد همچون طوفانی مهیب،

تهدیدی جدی برای نیروهای بعثی عراق جلوه گر شد. لازم به ذکر است

که بالگردهای هوانیروز در یک عملیات شجاعانه در این روز ۳۶ دستگاه

تانک و تعدادی خودروی حامل مهمات و خودروهای مختلف دیگر را با خدمه

آنان منهدم کردند که موجب سر در گمی یگان­ها و فرماندهان عراقی گردید

و در نهایت نیروهای خودی برای حمله­ای سرنوشت ساز در روز ۲۶/۸/۵۹

آماده شدند.عملیات در ساعات ۶:۰۰، روز ۲۶/۸/۵۹ آغاز شد و در ساعت

۱۲:۰۰ همان روز حلقه محاصره شهر سوسنگرد شکست و تا ساعت

۱۸:۰۰ نیروهای دشمن از شهر سوسنگرد عقب نشینی کردند.

نقش محوری حضرت آیت الله خامنه ­ای در عملیات آزادسازی سوسنگرد

عملیات آزاد‌سازی سوسنگرد از مقاطع  شکوهمند و غرورآفرین و در عین

حال مظلومانه تاریخ دفاع مقدس و مقاومت مردمی است.آبان ماه سالروز

حماسه آزادسازی سوسنگرد در سال ۱۳۵۹است که حضرت آیت‌الله

خامنه‌ای نماینده وقت امام خمینی در شورای عالی دفاع نقش برجسته‌ای

در این زمینه داشتند و در شرایطی که بنی‌صدر با کارشکنی‌ها و

خیانت‌هایش ساز مخالف می‌زد، حضرت آیت‎الله خامنه‌ای با همراهی

جمعی از فرماندهان ارتش و شهید چمران این حماسه بزرگ را هدایت

کردند. این در حالی بود که اگر سوسنگرد آزاد نمی‌شد، شرایط جنگ قطعاً

به مراتب سخت‌تر می‌شد.


سرلشگر فیروزآبادی رئیس ستاد کل نیروهای مسلح در خصوص نقش

آیت الله خامنه‌ای به عنوان نماینده حضرت امام خمینی(ره) در شورای

عالی دفاع می گوید: همت مضاعف آیت­ الله خامنه‌ای به عنوان نماینده

حضرت امام در شورای عالی دفاع در انجام عملیات آفندی آزادسازی

سوسنگرد و خنثی کردن نقش کارشکنانه بنی­ صدر (رئیس جمهور وقت)

و حاکم کردن فرمان امام خمینی(ره) که به حفظ اهواز و جلوگیری از

سقوط حتمی آن انجامید، راه را برای طراحی و اجرای عملیات­های

پیروزمندانه فتح­المبین، طریق­القدس و آزادی سرزمین‌های اشغال شده

و بیت‌المقدس هموار ساخت.


حماسه‌های دشت آزادگان و بویژه حماسه سوسنگرد پیام‌ها، درس‌ها

و عبرت‌های بزرگی دارد. این حماسه‌ها در ۴۵روز آغازین دفاع مقدس

اتفاق افتاد .با رسیدن خبر تهاجم دشمن به جبهه‌ها، حضرت آیت ­الله

خامنه ­ای به جبهه‌ها شتافتند و ضمن بررسی اوضاع، با عشق و شوق

جهاد، با لباس رزم و سلاح در دست به همراه رزمندگان در رزم و

شناسایی شبانه از روز سوم و چهارم جنگ شرکت کردند. ساماندهی

ستاد جنگ‌های نامنظم در همین روز‌ها اتفاق افتاد. حضرت آیت­ الله­

خامنه­ ای در نماز جمعه تهران در آن زمان، فراخوان عمومی دادند و

عاشقان اسلام، قرآن و امام و میهن را از سراسر کشور به حضور در

جبهه‌ها و دفاع در برابر دشمنانی که در پی ریشه‌کن کردن انقلاب نوپای

ملت ایران بودند دعوت کردند و خود دوباره به جبهه و میان رزمندگان و

خطوط مقاومت شتافتند و داوطلبان عاشق را سازماندهی کردند. آن

روز‌ها در منطقه جنوب و اهواز وضعیت مناسبی وجود نداشت. حضور

حضرت آیت­ الله خامنه­ ای در آن منطقه همه را دور ایشان جمع کرد و

ایشان سازماندهی کردند و با نظارت و هدایت میدانی، هسته‌های اولیه

مقاومت را در جبهه‌ها تشکیل دادند و رزمندگان و نیز داوطلبان ارتشی را

با تعیین فرمانده انسجام بخشیدند.

 وقتی رزمندگانی که در شهر سوسنگرد در برابر دشمن مقاومت می‌کردند،

حضرت آیت­ الله خامنه­ ای یک افسر ارتشی را فرمانده آنها قرار دادند،

شورای عالی دفاع را در متن مسائل جنگ قرار دادند، این عضو شورای

عالی دفاع که در متن جبهه‌ها و در بین رزمندگان حضور فعال داشت،

بهترین تصویر را از جنگ برای شورای عالی دفاع می‌آوردند و چشم و

دست امام در جهاد مقدس ملت قهرمان شدند و با رساندن اطلاعات به

امام خمینی(ره) و ولی‌امر زمان، زمینه اجرای فرامین و تدابیر امام در

جبهه‌ها را با همت و تلاش مضاعف فراهم کردند.رهبر عزیز در آن روزهای

خون و شهادت با لباس ساده سربازی و کلاه بسیجی در بین رزمندگان

حرکت می‌کردند، ایشان که امروز ما را به همت مضاعف و تلاش بیشتر

می‌خواند، خود برای امام(ره) این‌گونه بود؛ همت مضاعف در سیره تبعیت

از امام، توسط حضرت آیت‌الله‌خامنه‌ای عزیز و تلاش مضاعف در امور

جبهه‌ها.


نتایج عملیات آزادسازی سوسنگرد

طبق گزارش لشکر ۹۲ زرهی خوزستان در پایان عملیات آزادسازی

سوسنگرد تلفات دشمن بشرح زیر می باشد:

·        کشته و زخمی: ۴۵۵ نفر،
·        اسیر: ۱۸ نفر،
·        انهدام: ۱۳۵ دستگاه تانک، ۱۸ عراده توپ، دو دستگاه نفر بر ۸ 

دستگاه خودرو مهمات

·        به غنیمت گرفتن: پنج دستگاه خودرو مهمات.

 




تاریخ: دو شنبه 26 آبان 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار
مادر شهید سرلشکر خلبان عباس بابایی
 
به فرزند شهیدش پیوست
 

مادر بزرگوار شهید سرلشکر خلبان عباس بابایی شامگاه گذشته به علت

بیماری و کهولت سن در بیمارستان ولایت قزوین درگذشت.

مادر بزرگوار سرلشگر خلبان، شهید بسیجی، عباس بابایی پس از سپری

کردن دوران بیماری روز گذشته دارفانی را وداع گفت و هم پرواز فرزند

شهیدش شد. 

به نقل از مهر، والده گرامی سرلشگر خلبان عباس بابایی دلاورمرد عرصه

جنگ پس از تحمل درد و رنج ناشی از بیماری روز گذشته دعوت حق را

لبیک گفت و به فرزند شهیدش پیوست.

حاجیه خانم فاطمه خوئینی، مادر سرلشکر خلبان شهید عباس بابایی، 

طی یک ماه گذشته به علت عارضه قلبی در بخش قلب بیمارستان ولایت

قزوین بستری بود و در سن ۸۸ سالگی دارفانی را وداع گفت.

مادر بزرگوار شهید عباس بابایی دارای ۴ فرزند دختر و سه پسر بود که

خلبان عباس بابایی همزمان با عید قربان سال ۱۳۶۶ طی دوران دفاع

مقدس و در پروازی برون مرزی به شهادت رسید.




تاریخ: یک شنبه 25 آبان 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

 

شرح حال علامه از زبان خویش  

جدّ علامه طباطبائی(ره) از شاگردان و معاشران نزدیک شیخ محمد حسن

نجفی (صاحب جواهرالکلام) بود و نامه ها و نوشته های ایشان را

می نگاشت. مجتهد بود و به علوم غریب (رمل و جفر و ...) نیز احاطه

داشت اما از نعمت داشتن فرزند محروم بود. روزی هنگام تلاوت قرآن به

این آیه رسید:

« و ایوب إذ نادی ربه: انیّ مسنی الضر و انت ارحم الرّاحمین »

با خواندن این آیه، دلش می شکند و از نداشتن فرزند غمگین می شود.

همان هنگام چنین ادراک می کند  که اگر  حاجت خود را از خداوند

بخواهد، روا خواهد شد. دعا می کند و خداوند هم پس از عمری دراز،

فرزند صالحی به او عنایت می فرماید.آن پسر،پدر مرحوم علامه طباطبائی

می شود. پدر علامه نیز پس از تولد او، نام پدر خود ( یعنی جدّ علامه) را

بر وی می نهد.

ولادت:

علامه طباطبایی در آخرین روز ماه ذیحجه سال 1321 هـ.ق در شاد آباد

تبریز متولد شد و81 سال عمر پربرکت کرد و در صبح یکشنبه 18 محرم

الحرام سال 1402 هـ.ق سه ساعت به ظهر مانده رحلت کردند.

اجداد علامه طباطبایی از طرف پدر از اولاد حضرت امام حسن مجتبی

(علیه السلام) و از اولاد ابراهیم بن اسماعیل دیباج هستند و از طرف

مادر اولاد حضرت امام حسین (علیه السلام) می باشند. در سن پنج

سالگی مادرشان و در سن نه سالگی پدرشان بدرود حیات می گویند و

از آنها اولادی جز ایشان و برادر کوچکتر از ایشان بنام سید محمد حسن

کسی دیگر باقی نمانده بود.

تحصیلات واساتید :

سید محمد حسین به مدت شش سال (1290 تا 1296هـ.ش) پس از

آموزش قرآن که در روش درسی آن روزها قبل از هر چیز تدریس

می شد آثاری چون گلستان، بوستان و ... را فراگرفت. علاوه بر آموختن

ادبیات، زیر نظر میرزا علینقی خطاط به یادگیری فنون خوشنویسی

پرداخت. چون تحصیلات ابتدایی نتوانست به ذوق سرشار و علاقه وافر

ایشان پاسخ گوید از این جهت به مدرسه طالبیه تبریز وارد شد و به

فراگیری ادبیات عرب و علوم نقلی و فقه و اصول پرداخت و از سال 1297

تا 1304 هـ.ش مشغول فراگیری دانشهای مختلف اسلامی گردید. علامه

طباطبایی بعد از تحصیل در مدرسه طالبیه تبریز همراه برادرشان به نجف

اشرف مشرف می شوند و ده سال تمام در نجف اشرف به تحصیل علوم

دینی و کمالات اخلاقی و معنوی مشغول می شوند.

علامه طباطبایی علوم ریاضی را در نجف اشرف نزد آقا سید ابوالقاسم

خوانساری که از ریاضی دانان مشهور آن زمان بود فراگرفت. ایشان

دروس فقه و اصول را نزد استادان برجسته ای چون مرحوم آیت الله

نائینی(ره) و مرحوم آیت الله اصفهانی(ره) خواندند و مدت درسهای فقه

و اصول ایشان مجموعاً ده سال بود.

استاد ایشان در فلسفه حکیم متأله،مرحوم آقا سید حسین باد کوبه ای

بود که سالیان دراز در نجف اشرف در معیت برادرش مرحوم آیت الله حاج

سید محمد حسن طباطبایی الهی نزد او به درس و بحث مشغول بودند.

و اما معارف الهیه و اخلاق و فقه الحدیث را نزد عارف عالیقدر و کم نظیر

مرحوم آیت الله سید علی آقا قاضی طباطبائی(ره) آموختند و در سیر و

سلوک و مجاهدات نفسانیه و ریاضات شرعیه تحت نظر و تعلیم و تربیت

آن استاد کامل بودند. استاد امجد نقل می کند که ((حال مرحوم علامه،

با شنیدن نام آیت الله قاضی دگرگون می شد. ))

حجت الاسلام سید احمد قاضی از قول علامه نقل می کند که: پس از

ورودم به نجف اشرف به بارگاه امیرالمؤمنین (علیه السلام) رو کرده و از

ایشان استمداد کردم. در پی آن آقای قاضی نزدم آمد و فرمود:

((شما به حضرت علی (علیه السلام) عرض حال کردید و ایشان مرا

فرستاده اند. از این پس، هفته ای دو جلسه با هم خواهیم داشت.))

و در همان جلسه فرمود:

(( اخلاصت را بیشتر کن و برای خدا درس بخوان. زبانت را هم بیشتر

مراقبت نما.))

فعالیت و کسب درآمد :

مرحوم علامه در مدتی که در نجف مشغول تحصیل بودند به علت تنگی

معیشت و نرسیدن مقرری که از ملک زراعیشان در تبریز بدست می آمد

مجبور به مراجعت به ایران می شود و مدت ده سال در قریه شادآباد

تبریز به زراعت و کشاورزی مشغول می شوند. فرزند ایشان مهندس 

سید عبدالباقی طباطبائی می گوید:

خوب به یاد دارم که، مرحوم پدرم دائماً و در تمام طول سال مشغول

فعالیت بود و کارکردن ایشان در فصل سرما در حین ریزش باران و

برفهای موسمی در حالی که، چتر به دست گرفته یا پوستین بدوش

داشتند امری عادی تلقی می گردید، در مدت ده سال بعد از مراجعت

علامه از نجف به روستای شادآباد و بدنبال فعالیتهای مستمر ایشان

قناتها لایروبی و باغهای مخروبه تجدید خاک و اصلاح درخت شده و در

عین حال چند باغ جدید احداث گردید و یک ساختمان ییلاقی هم در داخل

روستا جهت سکونت تابستانی خانواده ساخته شد و در محل زیرزمین

خانه حمامی به سبک امروزی بنا نمود.

مهارتهای علامه :

فرزند علامه می افزاید:

پدرم از نظر فردی، هم تیرانداز بسیار ماهری بود و هم اسب سواری

تیزتک و به راستی در شهر خودمان، تبریز بی رقیب بود، هم خطاطی

برجسته بود، هم نقاش و طراحی ورزیده، هم دستی به قلم داشت و هم

طبعی روان در سرایش اشعار ناب عارفانه و ....،

اما از نظر شخصیت علمی و اجتماعی هم استاد صرف و نحو عربی بود

هم معانی و بیان هم در اصول و کلام کم نظیر بود و هم در فقه و فلسفه،

هم از ریاضی( حساب و هندسه و جبر) حظی وافر داشت و هم از اخلاق

اسلامی، هم در ستاره شناسی (نجوم) تبحر داشت هم در حدیث و روایت

و خبر و ...

شاید باور نکنید که پدربزرگوار من، حتی در مسائل کشاورزی و معماری

هم صاحب نظر و بصیر بود و سالها شخصاً در املاک پدری در تبریز به

زراعت اشتغال داشت و در ساختمان مسجد حجت در قم عملاً طراح و

معماری اصلی را عهده دار بود و تازه اینها گوشه ای از فضایل آن شاد

روان بود وگرنه شما می دانید که بی جهت به هر کس لقب علامه

نمی دهند و همگان بخصوص بزرگان و افراد خبیر و بصیر هیچکس را

علامه نمی خوانند مگر به عمق اطلاعات یک شخص در تمام علوم و فنون

عصر ایمان آورده باشند...

هجرت:

به هر حال علامه طباطبایی بعد از مدتی اقامت در تبریز تصمیم می گیرد تا

به قم عزیمت نماید و بالاخره این تصمیم خود را در سال 1325هـ.ش عملی

می کند.

فرزند علامه طباطبایی در این مورد می گوید:

همزمان با آغاز سال 1325هـ.ش وارد شهر قم شدیم... در ابتدا به منزل

یکی از بستگان که ساکن قم و مشغول تحصیل علوم دینی بود وارد

شدیم ولی به زودی در کوچه یخچال قاضی در منزل یکی از روحانیان که

هنوز هم در قید حیات است اتاق دو قسمتی که با نصب پرده قابل تفکیک

بود اجاره کردیم، این دو اتاق قریب بیست متر مربع بود.

طبقه زیر این اطاقها انبار آب شرب منزل بود که در صورت لزوم بایستی از

درب آن به داخل خم شده و ظرف آب شرب را پر کنیم. چون خانه فاقد

آشپزخانه بود پخت و پز هم در داخل اطاق انجام می گرفت در حالی که

مادر ما به دو مطبخ (آشپزخانه) 24 متر مربعی و 35 متر مربعی عادت

کرده بود که در میهمانیهای بزرگ از آنها به راحتی استفاده می کرد.پدر ما

در شهر قم چند آشنای انگشت شمار داشت که یکی از آنها مرحوم

آیت الله حجت بود. اولین رفت و آمد مرحوم علامه به منزل آقای حجت بود

و کم کم با اطرافیان ایشان دوستی برقرار و رفت و آمد آغاز شد.

لازم به ذکر است که علامه طباطبایی در ابتدای ورودشان به قم به

قاضی معروف بودند، چون از سلسه سادات طباطبایی هم بودند خود

ایشان ترجیح دادند که به طباطبایی معروف شوند. ایشان عمامه ای

بسیار کوچک از کرباس آبی رنگ و دگمه های باز قبا و بدون جوراب با 

لباس کمتر از معمول در کوچه های قم تردد داشت و در ضمن خانه بسیار

محقر و ساده ای داشت.

رحلت :

مهندس عبدالباقی، نقل می کند:

هفت، هشت روز مانده به رحلت علامه، ایشان هیچ جوابی به هیچ کس

نمی داد و سخن نمی گفت فقط زیر لب زمزمه می کرد « لا اله الا الله! »

حالات مرحوم علامه در اواخر عمر دگرگون شده و مراقبه ایشان شدید

شده بود و کمتر تناول می کردند،و مانند استاد خود، مرحوم آیة الله قاضی

این بیت حافظ را می خواندند و یک ساعت می گریستند

کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش  

           کی روی؟ ره زکه پرسی؟ چه کنی؟ چون باشی؟

همان روزهای آخر، کسی از ایشان پرسید: در چه مقامی هستید؟ فرموده

بودند: مقام تکلم

سائل ادامه داد: با چه کسی؟ فرموده بودند: با حق

حجت الاسلام ابوالقاسم مرندی می گوید:

« یک ماه به رحلتشان مانده بود که برای عیادتشان به بیمارستان رفتم.

گویا آن روز کسی به دیدارشان نیامده بود. مدتی در اتاق ایستادم که

ناگهان پس از چند روز چشمانشان را گشودند و نظری به من انداختند.

به مزاح [ از آن جا که ایشان خیلی با دیوان حافظ دمخور بودند ] عرض

کردم: آقا از اشعار حافظ چیزی در نظر دارید؟ فرمودند:

صلاح کار کجا و من خراب کجا؟ بقیه اش را بخوان!

گفتم: ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا

علامه تکرار کردند: تا به کجا! و باز چشم خود را بستند و دیگر سخنی به

میان نیامد

آخرین باری که حالشان بد شد و راهی بیمارستان شده بودند، به همسر

خود گفتند:

من دیگر بر نمی گردم

آیت الله کشمیری می فرمودند:

« شب وفات علامه طباطبائی در خواب دیدم که حضرت امام رضا

(علیه السلام) در گذشته اند و ایشان را تشییع جنازه می کنند.

صبح، خواب خود را چنین تعبیر کردم که یکی از بزرگان [ و عالمان]

از دنیا خواهد رفت؛ و در پی آن، خبر آوردند که آیت الله طباطبائی

درگذشت »

ایشان در روز سوم ماه شعبان 1401 هـ.ق به محضر ثامن الحجج

(علیه السلام) مشرف شدند و 22 روز در آنجا اقامت نمودند، و بعد به

جهت مناسب نبودن حالشان او را به تهران آورده و بستری کردند، ولی

دیگر شدت کسالت طوری بود، که درمان بیمارستانی نیز نتیجه ای

نداشت.تا بالاخره به شهر مقدس قم که محل سکونت ایشان بود

برگشتند و در منزلشان بستری شدند وغیر از خواص، از شاگردان

کسی را به ملاقات نپذیرفتند، حال ایشان روز به روز سخت تر می شد،

تا اینکه ایشان را در قم، به بیمارستان انتقال دادند.

قریب یک هفته در بیمارستان بستری می شوند و دو روز آخر کاملاً

بیهوش بودند تا در صبح یکشنبه 18 ماه محرم الحرام 1402 هـ.ق سه

ساعت به ظهر مانده به سرای ابدی انتقال و لباس کهنه تن را خلع و به

حیات جاودانی مخلع می گردند و برای اطلاع و شرکت بزرگان از سایر

شهرستانها، مراسم تدفین به روز بعد موکول می شود و جنازه ایشان

را در 19 محرم الحرام دو ساعت به ظهر مانده از مسجد حضرت امام 

حسن مجنبی (علیه السلام) تا صحن مطهر حضرت معصومه 

(علیها السلام)تشییع می کنند و آیت الله حاج سید محمد رضا گلپایگانی

(ره) بر ایشان نماز می گذارند و در بالا سر قبر حضرت معصومه 

 (علیها السلام) دفن می کنند.




تاریخ: شنبه 24 آبان 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

اين فقيه اخلاقي و مردمي که در عين حال هنرمندي چيره دست و نام آور

بودند، در طول ساليان اقامت خود در کرمانشاه در جايگاه عالمي عامل و

وظيفه شناس در خدمت تربيت ديني و اخلاقي مردم آن مرز و بوم و در

دوران انقلاب، در پيشبرد هدف هاي نظام جمهوري اسلامي، تلاش ارزنده

و شايسته ئي کرده و همواره در صراط مستقيم انقلاب پاي فشرده و

زحماتي متحمل شدند.فقدان ايشان براي آن استان و به خصوص جوامع

علمي و هنري آن خسارتي است که از خداوند متعال جبران آن را مسالت

مي کنم.رحمت و غفران الهي ارزاني آن روح باصفا و بااخلاص باد.

*فرازی از پیام تسلیت رهبر معظم انقلاب به مناسبت ارتحال ایت الله

 نجومی کرمانشاهی(ره)




تاریخ: پنج شنبه 25 آبان 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

انقلابی‌ترین داش مشدی ایران+تصاویر

شهید طیب حاج رضایی از عیاران نامدار تهران بود. در رویداد ۲۸ مرداد

۱۳۳۲ نیز ازحامیان شاه به شمار میرفت، هر چند عده ای بر این باورند

که تهدیدات کمونیست ها طیب را به بیم افکنده بود. او پس از قیام ۱۵

خرداد۱۳۴۲ حاضر به پذیرش اتهام دریافت پول از امام نشد و پس از

محاکمه ای فرمایشی در سحرگاه یازدهم آبان ۱۳۴۲ به جوخه اعدام

سپرده شد. یادش گرامی باد

شهید حاج اسماعیل رضایی و شهید طیب حاج رضایی، از بارفروشان 

میدان بار تهران بودند که در برپایی قیام 15 خرداد 1342 نقش مؤثری 

داشتند. پس از این واقعه، طیب به عنوان یکی از محرکین اصلی تحت 

تعقیب قرار گرفت به طوری که فرمانداری نظامی تهران طی گزارشی 

ویژه، به شاه اعلام کردشخص طیب حاج رضایی مسئوول اصلی این 

اقدامات است.


 

 

 

طیب حاج رضایی

 (۱۲۸۰ در تهران - ۱۱ آبان ۱۳۴۲ در تهران) از عیاران و باستانی کارهای 

تهران در دوران سلطنت سلسله پهلوی و از جمله افرادی بود که در ادبیات

محاوره‌ای آن زمان به جاهل و یا لوطی مشهور بودند.طیب در محله صابون

پز خانه(در اصطلاح عام صام پزخانه) تهران به دنیا آمد. پدر او حسینعلی

حاج رضایی از اهالی سگمس آباد(ارتش آباد) از توابع قرقان قزوین بود که

پس از مهاجرت به تهران به شغل جمع آوری بوته‌های خشک برای

نانوایی‌ها مشغول بود. طیب سه برادر به نامهای حاجی مسیح، اکبر و

طاهرداشت او از همان ابتدا به ورزش باستانی علاقه‌مند بود و پس از پایان

یافتن دوره سربازی بود که نام او کم کم بر سر زبانها افتاد. طیب از سال

۱۳۳۰ تا ۱۳۴۲ از میدان داران به نام میوه و تره بار تهران بود و به کار خرید

و فروش میوه و تره بار مشغول بود. اودر دوران زندگی اش دو همسر و

هفت فرزند داشت.

 

وی در سال ۱۳۳۲ از موافقین رژیم شاهنشاهی پهلوی در کودتای ۲۸

مرداد بود.

بیژن حاج رضایی فرزند طیب در مورد دلبستگی پدرش به حسین بن علی

(علیه السلام) چنین می‌گوید :

 

«پدرم، عجیب حساسیت و علاقه به خاندان عصمت و طهارت به‌خصوص

حضرت امام حسین (ع) داشت و این را واقعاً می‌گویم که عاشق او بود،

حتی در برابر بعضی اعتراضات مادرم در مورد بعضی خرج‌هایش می‌گفت

من زندگی‌ام و پولی را که بدست می‌آورم؛ دو قسمت می‌کنم یک قسمت

آن را خرج خودم می‌کنم، و قسمت دیگر را خرج امام حسین (ع)، حالا یا

برای او عزاداری می‌کنم یا به راه او خرج می‌دهم.»

 


 

اما بعدها تغییر رویه داد و به انقلابیون نهضت اسلامی

پیوست و سرانجام در یازدهم آبان ماه ۱۳۴۲ در میدان تیر پادگان حشمتیه

 تهران اعدام گردید و در قسمت شرقی حرم شاه عبدالعظیم به خاک

سپرده شد.

 

 

شهید طیب حاج رضایی

در یکی از گلزیزان ها در یکی از زورخانه های تهران

 

شهید طیب حاج رضایی

در یکی از گلزیزان‌ها در یکی از زورخانه‌های تهران

شهید طیب حاج رضایی در جمع برخی از دوستان

 

شهید طیب حاج رضایی در جمع برخی از دوستان
 
 
 
شهید طیب حاج رضایی در دادگاه و به هنگام قرائت رای صادره
 
 
 
شهید طیب حاج رضایی در حاشیه دادگاه و در میان دوستان
 
 
 
شهید طیب حاج رضایی در حال ایراد دفاعیات در دادگاه
 
شهید طیب حاج رضایی در دادگاه
 
 
 
شهید طیب حاج رضایی در دادگاه
 
 
 
شهید طیب حاج رضایی در دادگاه
 
 
 
شهید طیب حاج رضایی در دادگاه،
 
شهید حاج اسماعیل رضایی در حال ایراد دفاعیات
بعد از اعلام حکم، ما را به بندهامون منتقل کردند. نصف شب، مأمور
 
شهربانی آمد و زد به در زندان و گفت: محمد باقری! حاج علی نوری!
 
اعلاحضرت با یک درجه تخفیف، عفو ملوکانه به شما داده.
 
اینها را گفتند تا طیب تو بزنه و از ترس اعدام، حرفش رو پس بگیره و بگه
 
آقای خمینی منو تحریک کرد؛ اما طیب که تو یک سلول دیگه زندانی بود،
 
بلند گفت: این حرفها رو برای ننه‌ات بزن! یک بار گفتم، باز هم می‌گم،
 
من با بچه حضرت زهرا(سلام علیها) در نمی افتم.
 
فردا شب، صدایی از سلول طیب آمد. فهمیدم دارن می برندشان برای
 
 
اعدام، وقتی می‌رفتن،طیب زد به میله سلول من و گفت: محمد آقا! اگه
 
 
یک روز خمینی رو دیدی، سلام منو بهش برسون و بگو خیلی‌ها شما رو
 
دیدند و خریدند ، ما ندیده شما رو خریدیم.
 
نیم ساعت بعد، صدای رگبار اومد و معلوم شد که تیربارونشون کردن.
 
طیب، رسم مردانگی رو به جا آورد و عاقبت به خیر شد. هنوز هم
 
حیرون کار طیب هستم.»
 
محمد آقا هر وقت این قصه را برایم می گفت، به پهنای صورت اشک
 
می ریخت و می گفت: هر وقت یاد آن شب می افتم، قلبم می گیره.
 
خیلی طیب رو اذیت کردن تا از شاه طلب بخشش کنه؛ اما خدا اگر بخواد
 
کسی رو بخره، می خره. اسم طیب و حاج اسماعیل رضایی تا قیامت
 
موندگاره.
 
بعد از پیروزی انقلاب، محمد آقا با جمعی از مردان انقلابی خدمت امام
 
خمینی(ره) رسیدند و با ایشان عکس یادگاری انداختند. وقتی محمد آقا 
 
پیام طیب را به امام گفت، امام فرمود: طیب، حُر دیگری بود. 
 
 
 
تندیس شهید طیب حاج رضایی در موزه عبرت ایران



تاریخ: چهار شنبه 11 آبان 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

15 محرم الحرام :

سرهای بریده شهدای کربلا به شام فرستاده شدند

در روز پانزدهم محرم الحرام سال 61 هجری قمری یزید بن معاویه
 
(لعنه الله علیهما)، به عبیدالله بن زیاد دستور داد که سر مطهر فرزند
 
علی (علیه السلام) را با سرهاى جوانان و یاران آن جناب که در رکاب آن
 
 
حضرت شهید شده بودند با کالاها و زنان اهل بیت و عیالات آن حضرت را
 
روانه شام نماید.
 
در تاریخ آمده بعد از آن که ابن زیاد یک روز (یا چند روز بنا به روایتی)
 
سرهای شهدای کربلا را در کوچه‌ها و محله‌های کوفه گردانید، آنها را به
 
 
شام نزد یزید بن معاویه فرستاد. ابن زیاد سرهای شهدای کربلا را به
 
 
زحر بن قیس سپرد و راهی شام نمود.
 
ابن زیاد پس از فرستادن سر امام حسین (علیه السلام)، اسراء را در
 
15 محرم با شمر ذی الجوشن و مخفر بن ثعلبه عائذی به شام فرستاد
 
و به دست و پا و گردن مبارک امام سجاد (علیه السلام) زنجیر انداخت و
 
 
اسراء را سوار بر شتر بی‌جهاز نمود. آن شقى،اهل بیت عصمت و طهارت
 
(علیهم السلام)را مانند اسیران کفار، دیار به دیار با ذلت و انکسار طوری 
 
که مردم به تماشاى آنها مى‌آمدند، به شام آورد.
 
 جریان راهب مسیحی
 
حاملان سرهای شهدا در اولین منزل جهت استراحت بار انداختند،با سر
 
مقدس به بازی و تفریح مشغول شدند و مقداری از شب را به عیش و
 
نوش گذراندند، به ناگاه دستی از دیوار بیرون آمد و با قلمی آهنین این
 
شعر را با خون نوشت:
 
اَتَرْجُو اُمَّهٌ قَتَلَتْ حُسَیْنا شَفاعَهَ جَدِّهِ یَوْمَ الْحِسابِ
 
آیا گروهی که امام حسین(علیه السلام) را کشتند در روز قیامت امید
 
شفاعت جدش را دارند؟
 
حاملان سرها بسیار ترسیدند، برخی از آنها برخاستند تا آن دست و قلم
 
را بگیرند که ناگهان ناپدید گشت، وقتی برگشتند دوباره آن دست با جوهر
 
خون آشکار شد و این شعر را نوشت:
 
فَلا وَ الله لَیْسَ لَهُم شَفیع وَ هُمْ یَومَ القیامَه فی الْعَذاب
 
بخدا سوگند شفاعت کننده‌ای برای آنها نخواهد بود و آنها روز قیامت در
 
عذاب خواهند بود
 
دوباره عده‌ای خواستند آن دست را بگیرند که باز ناپدید شد، برای بار سوم
 
که برگشتند آن دست با همان شرایط این شعر را نوشت:
 
 وَ قَد قتلُو الحُسینَ بحکم جَور وَ خالف خَلفَهُم حکم الکِتاب
 
امام حسین (علیه السلام) را از روی ظلم و ستم شهید کردند و با این
 
کارشان مخالف قرآن عمل نمودند حاملان سر، از غذا خوردن پشیمان
 
 
شدند و با ترس بسیار آن شب را نخوابیدند، در نیمه شب صدایی به
 
گوش راهب دیر رسید که در آنجا زندگی می کرد. راهب خوب گوش داد:
 
ذکر تسبیح الهی را شنید. راهب برخاست و سر خود را از پنجره بیرون
 
کرد متوجه شد از نیزه‌ای که کنار دیوار دیر گذاشته‌اند نوری عظیم به
 
سوی آسمان افراشته شده و فرشتگان از آسمان گروه گروه فرود
 
می‌آیند و می‌گویند:
 
السلام علیک یابن رسول الله ... السلام علیک یا ابا عبدالله.
 
راهب از دیدن این حالات متعجب شد و ترس او را فرا گرفت. از صومعه
 
خارج شد و میان یاران ابن زیاد رفت و پرسید: بزرگ شما کیست؟ گفتند:
 
خولی. به نزد خولی رفت و پرسید: این سر کیست؟ گفت: سر مرد
 
خارجی است (نعوذبالله) که در سرزمین عراق خروج کرد و ابن زیاد او را
 
 
کشت. راهب گفت: نامش چیست؟ خولی جواب داد:
 
 
حسین بن علی بن ابیطالب(علیه السلام)
 
باز پرسید: نام مادرش چیست؟ خولی گفت: فاطمه بنت محمد مصطفی
 
 
(صلی الله علیه وآله وسلم)راهب با تعجب پرسید: همان محمدی که 
 
پیغمبر خودتان است؟ 
 
خولی گفت: آری. راهب فریاد می‌زد که هلاکت برای شما باد به خاطر
 
 
کاری که کردید. از آنها خواهش کرد سر مبارک حسین (علیه السلام) را
 
 
تا صبح نزد او بگذارند. خولی گفت: نمی‌توانیم بدهیم تا نزد یزید بن معاویه
 
ببریم و از او جایزه بگیریم. راهب گفت: جایزه تو چقدر است؟
 
خولی پاسخ داد: ده هزار درهم. راهب گفت که من ده هزار درهم به تو
 
می‌دهم. خولی هم پذیرفت،درهم را گرفت و سر مطهر را به راهب سپرد،
 
 
 راهب سر مطهر را به مشک خوشبو نمود و آن را روی سجاده‌اش
 
گذاشت و تمام شب را گریه کرد. وقتی صبح شد به سر منور عرض کرد:
 
ای سر،من جز خویشتن، چیزی ندارم ولی شهادت می‌دهم که معبودی
 
 جز خدا نیست، جد تو محمد(صلی الله علیه و آله) پیامبر خداست
 
 
و گواهی می‌دهم که من غلام و بنده تو هستم و عرض کرد:
 
ای اباعبدالله بخدا سوگند، بر من سخت است که در کربلا نبودم و جان
 
خود را فدای تو نکردم. ای اباعبدالله، هنگامی که جدت را دیدار می‌کنی
 
گواهی ده که من شهادتین گفتم و در خدمت تو اسلام آوردم. آنگاه گفت:
 
اشهد ان لا اله الا الله صبح سر را به تحویل آنها داد،پس از این دیدار از
 
صومعه خارج و خود را خدمتکار اهل بیت (علیهم السلام) کرد.
 
 
ابن هشام می‌گوید: وقتی سر را از راهب گرفتند، به راه افتادند تا نزدیک
 
 
دمشق رسیدند به یکدیگر گفتند بیائید این درهم‌ها را میان خود تقسیم
 
کنیم تا یزید از آنها خبردار نشود، کیسه‌های درهم را باز کردند و دیدند
 
سفال شده است. بر روی آن نوشته شده است "فلا حسبن الله غافلا
 
عما یعلم الظالمون" (سوره ابراهیم، آیه 42)؛ گمان مبرید خدا از آنچه
 
 
ستمکاران انجام می‌دهند غافل است. بر روی دیگری نوشته بود.
 
(و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون)؛ و به زودی ستمکاران بدانند
 
چه سرانجامی دارند.
 
حاملان سر، سفال‌ها را در نهری ریختند. خولی گفت: این راز را پوشیده
 
نگهدارید و با خود گفت: انا لله و انا الیه راجعون، حذر الدنیا والاخره.
 
تاریخ، حوادث میان راه شام را مشخص نکرده است که حاملان سرها
 
چند منزل، استراحت کردند و چه بر آنها گذشت؟ ابن شهر آشوب
 
 
می‌گوید: یکی از کرامات امام زیارتگاه‌هایی است که از سر ایشان به
 
جای مانده است؛ در کربلا و در شهرهای عسقلان، موصل، نصیبین،
 
حماه، حمص، دمشق و دیگر مکان‌ها می‌باشد. (یعنی این که وجود سر
 
 
مقدس امام در این مکان‌ها ، زیارتگاه‌های معروف دارد، برای نمونه وقتی
 
 
خواستند به شهر موصل روند شخصی را به نزد حاکم شهر موصل
 
فرستاند که توشه و آذوقه برای آنها فراهم کند و شهر را آذین کنند، اهل
 
 
موصل گفتند هر چه می‌خواهید برای شما فراهم می‌کنیم ولی از آنها
 
درخواست کردند که به شهر نیایند، بیرون شهر منزل کنند و از همانجا
 
بروند، آنها در یک فرسخی شهر منزل کردند و سر شریف را روی سنگی
 
 
نهاند، از آن سر مقدس قطره خونی بر آن سنگ چکید و مانند چشمه‌ای
 
 
از آن خون می‌جوشید).
 
مردم هنگام محرم اطراف آن جمع می‌شدند و مراسم عزاداری بر پا
 
می‌کردند و این مراسم تا زمان عبدالملک بن مروان حکم به جا بود و او
 
دستور داد آن سنگ را از آنجا به جای دیگری ببرند لذا اثر آن محو شد
 
البته در جای سنگ گنبدی ساختند.
 
حاملان سر نزدیک هر شهری از کربلا (از کوفه تا دمشق) می‌رسیدند
 
جرات نداشتند که وارد شوند، می‌ترسیدند قبائل عرب علیه آنها شورش
 
 
کنند و سر را از آنها بگیرند لذا از بیراهه می‌رفتند و فقط برای آذوقه،
 
 
شخصی را می‌فرستاند و می‌گفتند این سر یک خارجی است.

دمشق، سنگي كه سر مطهر سيدالشهداء(ع) روي آن قرار گرفت
 



تاریخ: سه شنبه 18 آبان 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

شهادت عبدالله بن عفیف نابینایی که آزادمرد بود

و پاسدار خون شهدای کربلا شد

  عبدالله بن عفیف ازْدِی غامِدِی والِبی، از شیعیان علی (علیه السلام) بود

که در جنگ جمل و صفین همراه آن حضرت شرکت داشت.

     وی که چشم چپش را در جنگ جمل و چشم راستش را در جنگ صفین 

از دست داده بود، پیوسته تا شب در مسجد اعظم کوفه سرگرم نماز بود

و پس از فراغت ازنماز به خانه بازمی گشت.

     روزی ندای نماز جماعت داده شد و مردم در مسجد اعظم کوفه اجتماع

کردند. ابن زیاد به منبر رفت و گفت: سپاس خدای را که حق را آشکار و

امیرالمؤمنین، یزید، و پیروان او را یاری نمود و دروغ‌گوی پسر دروغ‌گو، 

حسین بن علی (علیه السلام)، و شیعیان او را کشت.

     هنگامی که عبدالله سخن ابن ‌زیاد را شنید برخاست و گفت: ای پسر

مرجانه! دروغ‌گو و پسر دروغ‌گو تو و پدرت و آن کسی که تو را والی کوفه

کرد و پدر او هستید. ای پسر مرجانه آیا فرزندان پیامبران را می‌کشید و

سخن راستگویان را می‌گویید؟

     ابن‌ زیاد خشمگین گردید و گفت: گوینده چه کسی بود؟

     عبدالله گفت: من بودم ای دشمن خدا! فرزندان پاک  -رسول خدا- را که

خداوند آنها را از هرگونه آلودگی پاک و منزّه گردانیده می‌کشی و به گمانت

هنوز مسلمانی! به دادم برسید! کجایند فرزندان مهاجر و انصار که از این

ناپاک، که رسول خدا صلی الله (علیه و آله و سلماو و پدرش را لعن کرد،

انتقام بگیرند.

     این سخن بر خشم ابن‌ زیاد افزود و رگ‌های گردنش باد کرد و گفت: وی

را نزد من آورید. مأموران به سوی وی شتافتند و دستگیرش نمودند.

     در آن زمان هفتصد جنگاور ازْدِی در کوفه بودند، عدّه‌ای از جوانمردان

ازْد برخاستند و عبدالله را نجات دادند و نزد خانواده‌اش بردند.

     ابن زیاد  فرمان داد:بروید این نابینای ازدی را،که خداوند دلش را همانند

چشمش کور گرداند، نزد من بیاورید.جمعی بدین منظور رفتند. چون خبر به 

طایفه ازد رسید جمع شدند و قبیله‌های یمن به آنها پیوستند تا مانع

دستگیری عبدالله شوند. چون خبر اجتماع آنها به ابن ‌زیاد رسید قبیله‌های

مُضَر را به همراهی محمد بن اشعث به جنگ آنها فرستاد. جنگ سختی

بین آنها برپا شد و گروهی از اعراب کشته شدند، تا آن‌که طرفداران

 ابن‌ زیاد به خانه عبدالله رسیدند. درب خانه را شکستند و وارد شدند.

دختر عبدالله فریاد زد: پدر، دشمن به تو نزدیک شده است، مواظب باش،

عبدالله گفت: نترس، شمشیرم را بده. دختر عبدالله شمشیر را به وی داد

و او به دفاع از خود پرداخت در حالی که چنین می‌گفت:

من پسر مرد با فضیلت و پاکم، نام پدرم عفیف و زاده ام‌عامر است؛از گروه

شما چه بسیار از مردان جنگاور دلاور، با زره و بی‌زره را به خاک افکندم.

     دختر عبدالله می‌گفت: ای پدر کاش من مرد بودم و در کنار تو با این

 

مردم زشتکار که کشندگان عترت پیامبرند می‌جنگیدم.

     سپاه از هر طرف بر عبدالله هجوم آوردند و او آنها را از خود دور می‌کرد

و هیچ کس نمی‌توانست بر وی پیروز شود. از هر طرف که حمله‌ور

می‌شدند دخترش می‌گفت: پدر از این طرف آمدند، تا آن‌که بر فشار حمله

خود افزودند و از هر سو وی را محاصره کردند،عبدالله شمشیر خود را

می‌چرخانید و می‌گفت:

سوگند یاد می‌کنم! اگر چشم داشتم راه دسترسی به من بر شما تنگ

می‌شد.

     وای به حال یزید و پسر زیاد در روزی که خدا حاکم و پیامبر (صلی الله

علیه و آله و سلم) و علی (علیه السلامخصم آنها باشند.

     دشمنان پیوسته با وی جنگیدند تا آن‌که وی را دستگیر نموده نزد 

ابن‌ زیاد بردند.

     عبدالله پس از حمد و ثنای الهی گفت: پیش از آن‌که تو از مادر متولد

شوی من از خداوند درخواست شهادت را به دست ملعون ‌ترین و مغضوب‌

ترین افراد می‌نمودم، ولی آن وقت که چشمم را از دست دادم نومید

گردیدم و اینک سپاس می‌گویم خداوندی را که پس از نومیدی مرا به

مقصودم رساند و به من نشان داد که دعای گذشته‌ام به اجابت رسیده

است.  آن‌گاه قصیده‌ای را در مدح امام حسین(علیه السلام)و ترغیب مردم

به یاری و خونخواهی آن حضرت (علیه السلام) و نکوهش بنی‌ امیه با

فصاحت کامل خواند. آن قصیده چنان زیبا و جالب بود که ابن‌ زیادسراپا

گوش شد، در حالی که هر بیت آن تیری بر قلبش بود.

     چون اشعار وی به پایان رسید، ابن‌ زیاد دستور داد او را گردن زدند و

بدنش را در مکانی به نام «سَبْخه و به نقلی در مسجد به دار آویختند.




تاریخ: دو شنبه 16 آبان 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

 

سخنان حضرت زینب(س)وامام سجاد(ع)درمناظره با ابن زیاد

 

به روایت سید بن طاووس و دیگران روایت شده :اسرا و سر مقدس امام

حسین(علیه السلام) را به مجلس ابن زیاد وارد کردند.

بعد از آن که اسراء و سرهای مقدس شهداء را در شهر کوفه گرداندند،

ابن زیاد در کاخ اختصاصی خود نشست و بار عام(اجازه ورود عوام به

مجلس) داد. سر امام حسین(علیه السلام)را آوردند و در برابرش گذاشتند 

و زنان و کودکان امام حسین(علیه السلام) را به مجلس آوردند. حضرت

زینب(س)به طورناشناس در گوشه ای نشست و کنیزان دورش را گرفتند.

ابن زیاد پرسید:این زن کیست؟زینب(س)پاسخ نداد. دوباره پرسید، یکی از

کنیزان گفت: این زینب، دختر علی(ع) و فاطمه(س)، دختر رسول خداست.


ابن زیاد ملعون رو به زینب(سلام الله علیها) نموده، گفت: سپاس خدائی را 

که شما را رسوا کرد و کشت و در آنچه شما آورده بودید دروغتان را آشکار 

کرد.

حضرت زینب(علیها السلام) فرمود: سپاس خداوندی را که ما را به وسیله 

پیامبرش محمد(صلی الله علیه وآله وسلم) گرامی داشت و ما را به خوبی 

از پلیدی پاکیزه گردانید،همانا فاسق رسوا می شود و بدکار و تبهکار دروغ 

می گوید و او دیگری است نه ما.


ابن زیاد گفت: دیدی خدا با برادر و خاندانت چه کرد؟ 


حضرت زینب(س) فرمود: از خداوند جز خوبی ندیدم، اینان افرادی بودند که

خداوند سرنوشتشان را شهادت تعیین کرده بود. لذا آنان به خوابگاه های

ابدی خود رفتند و به همین زودی خداوند میان تو و آنان جمع کند، تا تو را

به محاکمه کشند. بنگر تا در آن محاکمه پیروزی از آنِ کیست؟ مادر به

عزایت بنشیند ای پسر مرجانه».


ابن زیاد خشمگین شد، گویی قصد کشتن زینب(سلام الله علیها) را گرفت.


عمرو بن حریث گفت: بر گفته زنان مواخده ای نیست.


ابن زیاد گفت: خداوند از حسین و سرکشان و نافرمایان خاندان تو دل مرا

شفا داد. زینب گریست آن گاه فرمود: به جان خودم قسم، که تو بزرگ

فامیل مرا کشتی و شاخه های مرا بریدی و ریشه های مرا کندی، اگر

شفای تو در این است، باشد. 


ابن زیاد گفت: این زن چه با قافیه سخن می گوید، و به جان خودم همانا

پدرش نیز قافیه پرداز و شاعر بود.


حضرت زینب(سلام الله علیها) فرمود: ای پسر زیاد، زن را با قافیه پردازی 

چه کار؟


پاسخ امام سجاد(علیه السلام) به ابن زیاد


پس ابن زیاد رو به علی بن الحسین(علیه السلام) کرد و گفت:این کیست؟ 

گفته شد:علی بن الحسین(علیه السلام)است.گفت:مگر علی بن الحسین

(علیه السلام) را خدا نکشت؟حضرت فرمود: برادری داشتم که نام او نیز

علی بود، مردم اورا کشتند.گفت: بلکه خدایش او را کشت.

امام سجاد(علیه السلام) این آیه 42سوره زمر را تلاوت کرد:«خداوند 

جان ها را به هنگام مرگ می گیرد.»

ابن زیاد در خشم شد و گفت: هنوز جرئت پاسخگویی به من را داری؟! این

را ببرید و گردنش را بزنید. عمه اش زینب(س)به او چسبید و گفت:ای پسر

زیاد، تو که کسی برای من باقی نگذاشتی، اگر تصمیم کشتن این یکی را

هم گرفته ای مرا نیز با او بکش.

حضرت به عمه اش فرمود: عمه جان آرام باش تا من با او سخن بگویم، رو

به آن ملعون کرده و فرمود: ای پسر زیاد، مرا از مرگ می ترسانی؟ مگر

ندانستی که کشته شدن عادت ما و شهادت مایه سربلندی ماست.


مجلسی که ابن زیاد با قضیب بر دندان های امام حسین(ع) می زد

ابن زیاد دستور داد سر مقدس را آوردند و آن را در پیش روی خود نهاده و

چبه آن نگاه می کرد و پوزخند می زد. در دست قضیبی( چوب باریک یا

شمشیر نازک) داشت که با آن به دندان های پیشین امام حسین

(علیه السلام) می زد و می گفت: زود پیر شده ای، ای اباعبدالله.

در کنار ابن زیاد، زید بن ارقم- از اصحاب رسول خدا(ص)- نشسته بود.

چون این حرکت ابن زیاد را دید، گفت: قضیب را از این دو لب بردار، زیرا به

خدای که جز او معبودی نیست بارها دیدم که لب های رسول خدا را که

براین لب ها بوسه می زد، سپس به گریه افتاد.

ابن زیاد گفت: خدا چشمانت را بگریاند! آیا برای فتح و پیروزی که نصیب ما

شده می گریی؟ و اگر نه این بود که تو پیری بی خرد گشته و عقل از

سرت بیرون رفته، گردنت را می زدم.

زید بن ارقم از پیش او برخاسته و به خانه خود رفت.

ابن زیاد دستور داد تا علی بن الحسین(علیه السلام) و خاندانش را به 

خانه ای که کنار مسجد اعظم بود بردند. زینب فرمود: هیچ زن عرب نژادی 

حق ندارد به دیدن ما بیاید مگر کنیزان،که آنان هم مانند ما اسیری دیده اند.


منابع: کتاب های لهوف، ناسخ التواریخ، مثیر الاحزان




تاریخ: دو شنبه 16 آبان 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

چون به ابن زیاد خبر رسید که اهل بیت(علیهم السلام) به کوفه نزدیک

شده اند امر کرد سرهاى شهداء را که عمر بن سعد از پیش فرستاده بود

خارج کرده و نزد اهل بیت(علیهم السلام) برند و در کوچه و بازار بگردانند

تا سلطنت یزید بر مردم معلوم شود. 

مردم کوفه چون از ورود اهل بیت(علیهم السلام) خبردار شدند از کوفه

بیرون آمدند و اهل بیت(علیهم السلام)را سوار بر شتران وارد کوفه نمودند

در حالى که زنان کوفه براى تماشا بالاى بامها رفته بودند. زنى از بام صدا

زد: من اىّ الاسارى انتنّ شما از کدام مملکت و قبیله هستید؟ گفتند: نحن

اسارى آل محمد(صلى الله علیه وآله). چون آن زن این را شنید هر چه

چادر و مقنعه داشت درآورد و بر ایشان پخش نمود. مخدّرات گرفتند و خود

را با آنها پوشانیدند.

به روایت مسلم گچکار قریب به چهل محمل روى چهل شتر قرار داشت که

زنان و اطفال بر آن سوار بودند و امام سجّاد(علیه السلام) در حالى که

مریض بودند و خون از رگهاى گردنشان جارى بود، بر شترى برهنه سوار

بودند.

سهل گوید: چون وارد کوفه شدم، دیدم بوق مى زدند و پرچمها را افراشته

بودند که ناگاه لشکر وارد شد، و سرهاى شهداء را که بر فراز نیزه نصب

کرده بودند، آوردند.

امام در نوک نیزه آیه مبارکه را تلاوت مى نمود:(اَمْ حَسِبْتَ أَنّ أَصْحابَ

الْکَهْفِ وَ الْرَقیمِ کانُوا مِنْ ایاتِنا عَجَباً) 

سهل گوید: گریه کنان گفتم: یا ابن رسول اللّه رأسک اعجب یعنى تکلّم

رأس شریف تو از قصه اصحاب کهف و رقیم عجیب تر است. سپس حضرت

زینب(علیها السلام) مردم را امر به سکوت نمود و شروع به خواندن

خطبه اى نمود.(1)

پی نوشت :
1-حوادث الایام، صفحه 42.


 

 

 

روز دوازدهم محرم كاروان اسرای اهل بیت به كوفه رسیدند. پس از 

سخنرانی غرّای حضرت زینب(علیهاالسلام) برای مردم كوفه، اسرا را به

دارالاماره عبیدالله بن زیاد بردند. در بین مسیر سرهای مطهر شهدا بر روی

نیزه‌ها بودند و در مقابل كجاوه‌های اسرای اهل بیت قرار داشتند.

سپاه عبیدالله با تبلیغات بسیار امام حسین و اهل بیتش را خارجی

معرفی كرده بودند یعنی كسانی كه علیه یزید شورش كرده بودند.

این امر باعث شده بود كه مردم از دیدن اسرا خوشحال شوند و به

ایشان بی احترامی می‌كردند.

از آن طرف عبیدالله بن زیاد وقتی از ورود اهل بیت(علیهم السلام) به كوفه

آگاه شد، به همه مردم كوفه اجازه داد كه به دربار او بیایند. پس مجلس او

از جمعیت پر شد، آنگاه امر كرد تا سر حضرت سیدالشهداء (علیه‌السلام)را

به مجلس بیاورند.

وقتی آن سر مقدس را كنار او گذاشتند، ابن زیاد از دیدن سر مقدس امام

سخت شاد شد و تبسم نمود، در آن هنگام او قضیبی در دست داشت كه

بعضی گفته‌اند سر آن چوب بوده و جمعی سر آن را تیغی رقیق دانسته‌اند.

ابن زیاد(لعنة الله علیه) سر آن قضیب(چوب یا تیغ) را به دندان ثنایای امام

حسین علیه السلام می‌زد و می‌گفت حسین دندان‌های خوبی داشته

است.

زید بن ارقم كه از اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بوده

در آن وقت پیرمردی شده بود و در آن مجلس شوم حاضر بود.

وقتی این كار ابن زیاد را دید، گفت: ای پسر زیاد قضیب خود را از

این لب‌های مبارك بردار سوگند به خداوندی كه جز او خداوندی

نیست كه من مكرر دیدم رسول خدا را كه بر این لب‌ها بوسه

می‌زد، زید بن ارقم این سخن گفت و سخت گریه كرد.

ابن زیاد(ملعون) گفت خدا چشم‌های ترا بگریاند ای دشمن خدا. آیا گریه

می‌كنی كه خدا به ما فتح و پیروزی داده است؟ اگر جز این بود كه پیر و

سالخورده هستی و  عقلت زایل شده فرمان می‌دادم كه سر تو را از تن

دور جدا كنند.

وقتی آن سر مقدس را كنار او گذاشتند، ابن زیاد از دیدن سر مقدس امام
 
 
سخت شاد شد و تبسم نمود، در آن هنگام او قضیبی در دست داشت كه
 
 
بعضی گفته‌اند سر آن چوب بوده و جمعی سر آن را تیغی رقیق دانسته‌اند
 
ابن زیاد(لعنة الله علیه) سر آن قضیب(چوب یا تیغ) را به دندان ثنایای امام
 
 
حسین (علیه السلام) می‌زد و می‌گفت حسین دندان‌های خوبی داشته
 
است.

زید كه چنین دید از جا برخاست و به سوی منزل خویش رفت. آنگاه اهل

بیت امام حسین (علیه‌السلام) را چون اسیران روم در مجلس آن مرد شوم

وارد كردند.

راوی می‌گوید كه حضرت زینب (علیهاالسلام) خواهر امام حسین

(علیه السلام) وارد مجلس شد در حالی كه لباس‌های پست و پاره به تن

داشت و به كناری از قصرالاماره رفت و آنجا بنشست و كنیزان به اطرافش

آمدند و او را احاطه كردند.

ابن زیاد (لعین) گفت این زن كه بود كه خود را كناری كشید؟ كسی جوابش

نداد، دیگر باره پرسید پاسخ نشنید، تا مرتبه سوم یكی از كنیزان گفت این

زینب، دختر فاطمه، دختر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) است.

ابن زیاد(لعین) چون این سخن شنید رو به سوی حضرت كرد و گفت:

حمد خدا را كه شما را رسوا كرد و شما را كشت و دروغ شما را ظاهر

گردانید.

حضرت زینب(سلام الله علیها) فرمود: حمد خدا را كه ما را گرامی داشت

به محمد(صلی الله علیه و آله) پیغمبر خود، و پاك و پاكیزه داشت ما را از

هر رجس و ناپاكی. همانا رسوا می‌شود فاسق و دروغگو و فاجر و ما به

حمدالله از آنان نیستیم و آنها دیگرانند.

ابن زیاد(ملعون) گفت: چگونه دیدی كار خدا را با برادر و اهل بیت خود؟

حضرت زینب (علیهاالسلام) فرمود: «ما رایت الا جمیلا»؛ از خدا

جز نیكی و زیبایی چیزی ندیدم. چرا كه خداوند برای قربت و رفعت

مقام، حكم شهادت را بر ایشان رقم زد. پس اهل بیت به آنچه خدا

برای ایشان خواسته بود، اقدام كردند و به جانب مكان و مقام خویش

شتاب كردند. ولكن زود باشد كه خداوند ترا و ایشان را در مقام پرسش

قرار دهد و ایشان با تو احتجاج و مخاصمت كنند، آن وقت ببین غلبه از برای

كیست و چه كسی رستگار خواهد شد. مادرت بر تو بگرید ای پسر مرجانه

ابن زیاد(لعین) چون این سخن شنید رو به سوی حضرت كرد و گفت: حمد

خدا را كه شما را رسوا كرد و شما را كشت و دروغ شما را ظاهر گردانید.

حضرت زینب(سلام الله علیها) فرمود: حمد خدا را كه ما را گرامی داشت

به محمد(صلی الله علیه و آله) پیغمبر خود، و پاك و پاكیزه داشت ما را از

هر رجس و ناپاكی. همانا رسوا می‌شود فاسق و دروغگو و فاجر و ما به

حمدالله از آنان نیستیم و آنها دیگرانند.

 

ابن زیاد(ملعون) از شنیدن این كلمات خشمگین شد و گویا قصد اذیت یا

قتل آن حضرت كرد. عمرو بن حریث كه در مجلس حاضر بود فهمید كه

ابن زیاد قصد كشتن حضرت زینب (سلام الله علیها) را دارد. پس گفت:

ای امیر او زن است و زنان را بر سخنانشان نباید مؤاخذه كرد. پس ابن زیاد

(ملعون) گفت كه خدا شفا داد دل مرا از قتل برادر طاغی تو و متمردان

اهل بیت تو.

حضرت زینب(علیهاالسلام) گریه كرد و گفت بزرگ ما را كشتی و اصل و

فرع ما را قطع كردی و از ریشه بركندی اگر شفای تو در این بود پس شفا

یافتی.

ابن زیاد(لعین) گفت: این زن سجاعه است. یعنی سخن به سجع و قافیه

می‌گوید. قسم به جان خودم كه پدرش نیز سجاع و شاعر بود. حضرت

زینب (سلام الله علیها) جواب فرمود كه مرا حالت و فرصت سجع نیست.

و به روایت ابن نما فرمود كه من عجب دارم از كسی كه شفای او به

كشتن ائمه خود حاصل می‌شود و حال آن كه می‌داند كه در آن جهان از

وی انتقام خواهند كشید.

در این هنگام ابن زیاد(ملعون) به حضرت سجاد (علیه السلام) نگریست

و پرسید این جوان كیست؟ گفتند:علی فرزند حسین است، ابن زیاد(لعین)

گفت: مگر علی بن الحسین نبود كه خداوند او را كشت؟

امام سجاد(علیه السلام) فرمود كه مرا برادری بود كه او نیز علی بن

الحسین نام داشت لشكریان او را كشتند. ابن زیاد (لعین) گفت بلكه

خدا او را كشت. حضرت فرمود: اَللهُ یَتَوفیّ الاَنْفُسَ حینَ مَوْتِها؛ خدا

می‌میراند نفوس را گاهی كه مرگ ایشان فرا رسیده. ابن زیاد(ملعون)

خشمگین شد و گفت جرای كسی كه جواب به من دهد و حرف مرا رد

كنی مرگ است بیائید او را ببرید و گردن زنید.

امام سجاد(علیه السلام)به ابن زیاد فرمود: كه مرا به كشتن می‌ترسانی؟
 
 
مگر نمی‌دانی كشته شدن عادت ما است و شهادت كرامت و بزرگواری ما
 
است.

حضرت زینب(سلام الله علیها)كه فرمان قتل آن حضرت را شنید سراسیمه

و آشفته به حضرت چسبید و فرمود:ای پسر زیاد تو را از این همه خونی كه

از ما ریختی كافی است. پس دست به گردن حضرت سجاد (علیه السلام)

در آورد و فرمود: به خدا قسم از وی جدا نشوم اگر می‌خواهی او را بكشی

مرا نیز با او بكش.

ابن زیاد(ملعون) ساعتی به حضرت زینب و امام زین العابدین (علیهماالسلام)

نگاه كرد و گفت: عجیب است این همه علاقه‌ و پیوند خویشاوندی. به خدا

سوگند كه من چنین یافتم كه زینب از روی حقیقت این حرف را می‌زند و

دوست دارد كه با او كشته شود. دست از علی بردارید كه او را همان

مرضش كافی است.

و به روایت سید بن طاووس حضرت سجاد (علیه السلام) فرمود: عمه

خاموش باش تا من جواب گویم. و به ابن زیاد فرمود: كه مرا به كشتن

می‌ترسانی؟ مگر نمی‌دانی كشته شدن عادت ما است و شهادت كرامت

و بزرگواری ما است.

نقل شده كه رباب دختر امرء القیس كه همسر امام حسین

(علیه السلام) بود در مجلس ابن زیاد سر مطهر امام حسین

(علیه السلام) را در بغل گرفت و بر آن سر بوسه زد و گریه و

ناله كرد و گفت:

اًقصَدتْهُ اَسِنَّهُ الاَدْعِیاءِ                             لاسَقَی الله جانِبَیْ كَرْبَلاء

و احُسَیْنا فَلا نَسیتُ حُسَیْناً                        غادَرُوهُ بِكَر‌ْبَلاءِ صَریعا

یعنی؛ واحسیناه من فراموش نخواهم كرد حسین را و فراموش نحواهم

نمود كه دشمنان نیزه‌ها بر بدن او زدند بدون هیچ تقصیری و فراموش

نخواهم نمود كه جنازه او را در كربلا روی زمین گذاشتند و دفن نكردند،

و در كلمه لاشقی الله جانبی كربلاء اشاره به عطش آن حضرت را فراموش

نكرد .

راوی گفت پس ابن زیاد(ملعون) امر كرد كه حضرت علی بن الحسین

(علیهماالسلام) را با اهل بیت بیرون بردند و در خانه‌ای كه در كنار مسجد

جامع بود جای دادند. حضرت زینب (علیهاالسلام) فرمود: كه كسی به

دیدن ما نیاید مگر كنیزان. چرا كه ایشان اسیرند و ما نیز اسیریم. قُلْتُ

وَ یُنناسِبُ فی هذَا الْمَقامِ اَنْ اَذْكُرَ شِعْرَاَبی قَیْسِ بْنِ الاسْلَتِ الاَوْسی.

در تاریخ ذكر شده است كه ابن زیاد(ملعون) دستور داد سر

مطهر امام حسین(علیه السلام) را در كوچه‌های كوفه بگردانند.

 

برگرفته از كتاب نفس المهموم، شیخ عباس قمی و لهوف سید بن طاووس .

 




تاریخ: یک شنبه 15 آبان 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

محل دفن رئوس مطهر شهدای کربلا


 

چگونگی دفن شهدای کربلا؟!!

 

روز دفن بدن‌های مطهر سیدالشهداء (ع) و اهل بیت (ع) و اصحاب آن

حضرت، توسط امام سجاد (ع) به یاری جمعی از قبیله بنی اسد است،

البته برخی از منابع تاریخ دفن شهدای کربلا را در سیزدهم محرم نیز ذکر

کرده‌اند. 

البته باید به این نکته توجه داشت از آنجایی که پیکر یک معصوم (ع) پس

از ارتحال باید توسط یک معصوم دیگر دفن شود و همچنین سر از پیکر

بسیاری از شهدای کربلا نیز جدا شده بود و کسی نبود تا آن‌ها را

شناسایی کند، امام زین العابدین (ع) طی الارض کرده و نسبت به دفن

آن پیکر‌ها مبادرت ورزیدند. 

طبق برخی گزارشات تاریخی و روایی امام سجاد(ع) و بنی اسد اجساد

شهدا را دفن کرده‌اند.بنی اسد فردای عاشورا پس از رفتن سپاه عمر سعد،

عده‌ای از آنان برای دفن شهدای کربلا آمدند،(۱) و چون اجساد را

نمی‌شناختند، متحیّر بودند. در آن هنگام حضرت سجاد(ع) آمد و پیکر

اهل بیت و اصحاب را یک به یک به آنان شناساندند و آنان در دفن شهدا،

حضرت را یاری کردند و برای خویش افتخار آفریدند.(۲)

طرفداران این مبنا باور دارند که در روز یازدهم محرم در هنگام حرکت

اهل بیت به سوی کوفه بدن شهدا دفن شده بودند. اینان در برابر این

پرسش که چگونه امام سجاد(ع) که اسیر بود، اجساد را دفن کرده‌اند،

می‌گوید: امام سجاد(ع) با بهره‌گیری از امدادهای غیبی به طور معجزآسا

شهدا را دفن نموده است.

مرحوم مجلسی(رحمة الله علیه) می‌گوید:

از برخی راویان نقل شده که نزد امام رضا(ع) بودم. علی بن ابی حمزه و

ابن سراج و ابن مکاره وارد شدند. پس از سخنانی که میان آنان و امام

دربارة امامتش گذشت، علی بن ابی حمزه گفت: از پدرانت برای ما روایت

شده که عهده‌دار امر دفن امام، جز امام نمی‌شود. از امام پرسید: پس بگو

حسین بن علی(ع) امام بود یا نه؟ گفت: امام بود. پرسید چه کسی

عهده‌دار کار او شد؟ گفت: علی بن الحسین(ع). پرسید او کجا بود؟ او که

دست ابن زیاد اسیر بود! گفت: بی‌آنکه بفهمند بیرون آمد و پدرش را دفن

کرد و برگشت.

امام رضا(ع) فرمود: خدایی که می‌تواند امام سجاد(ع) را به کوفه ببرد تا

پدرش را دفن کند،می‌تواند صاحب امر امامت را به بغداد برساند تا عهده‌دار

کفن و دفن پدرش شود و برگردد، در حالی که نه در زندان است

نه اسیر.(۳)

مقرم (رحمة الله علیه) نیز می‌گوید:

چون امام سجاد(ع) آمد، بنی اسد را دید که کنار کشتگان گرد آمده‌اند و

سرگردانند؛ نمی‌دانند چه کنند و کشته‌ها را نمی‌شناسند، چون بین

بدن‌ها و سرهای مقدس جدایی انداخته بودند و گاهی از بستگان آنان

می‌پرسیدند.

امام سجاد(علیه السلام) به آنان خبر داد که برای دفن این اجساد پاک

آمده است. آنان را با نام و مشخصات معرفی کرد. هاشمیان را از دیگران 

شناساندند.(4)آنچه که در برخی روایات به صراحت بدان اشاره شده 

است خارق العاده بودن حضور امام سجاد(ع) در کربلا و همراهی با 

بنی اسد در تدفین شهدای کربلا است.


پی نوشتها:

۱. مروج الذهب، ج ۳، ص ۶۳.
۲. جواد محدثی، فرهنگ عاشورا، ص ۷۷.
۳. بحار الانوار، ج ۴۲، ص ۱۸۷.
۴. مقتل الحسین، مقرم، ص ۴۶۹.

 



تاریخ: یک شنبه 15 آبان 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

حرکت کاروان از کربلا به کوفه

وقایع شام غریبان

وقتی نام عاشورا به گوش می‌ رسد، آتش سوزناكی از غم، دل را در بر

می‌ گیرد و اشك، امان را می ‌برد. وقایع دردناك عاشورا تا بعدازظهر كه

هنگامه شهادت امام حسین (علیه السّلام) بود یكسری جنایات را به خود

دید و از شهادت امام حسین (علیه السّلام) به بعد سرزمین كربلا شاهد

فجایع و جنایاتی خاص در مورد اهل بیت پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) 

بود.سال 61(ه.ق) عصر روز دهم محرم لشكر یزید بعد از این كه

امام حسین (علیه ‌السّلام) را به شهادت رساند به دستور فرماندهان خود

دست به غارت و آتش زدن خیمه ‌ها و آزار و اذیت خاندان نبوت زدند.

آن نامردان به سوی خیمه ‌های حرم امام حسین (علیه‌ السّلام) روی آوردند

و اثاث و لباس ها و شتران را به یغما بردند و گاه بانویی از آن اهلبیت پاك،

با آن بی ‌شرمان بر سر جامه ‌ای در كشمكش بود و عاقبت آن لعنت 

شدگان الهی جامه را از او می ‌ربودند.(1)

دختران رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و حریم او از خیمه ‌ها بیرون

آمده و می ‌گریستند و در فراق حامیان و عزیزان خود شیون و زاری

می ‌نمودند.

بعد از به اسارت گرفتن اهل بیت، عمرسعد ملعون در میان یارانش فریاد

كشید: چه كسی حاضر است كه اسب بر پشت و سینه حسین

(علیه ‌السّلام) بتازد! ده نفر داوطلب شدند و پیكر مطهر امام حسین

(علیه ‌السّلام) را با سم اسبان لگدكوب كردند.(3) 

در عصر عاشورا عمر سعد سر مبارك امام حسین (علیه السّلام) را با

خولی بن یزید اصبحی و حمید بن مسلم ازدی نزد عبیداله بن زیاد به

كوفه فرستاد و سرهای یاران و خاندان او را جمع كرده (كه هفتاد دو سر

بود) و به همراهی شمربن ذی‌ الجوشن و قیس بن اشعث به كوفه

فرستاد.(4) 

سپس كشته ‌های خودشان را جمع كرده و دفن نمودند ولی جنازه بی سر

و زیر پای اسبان لگدكوب شده امام حسین (علیه ‌السّلام) و یارانش تا روز

دوازدهم محرم عریان در بیابان كربلا بود تا این كه توسط قبیله بنی ‌اسد و

به راهنمایی امام سجّاد (علیه ‌السّلام) دفن شدند.(5) 

شب یازدهم محرم را گویا اسرای اهلبیت در یك خیمه نیم ‌سوخته سپری

نمودند در این رابطه در مقاتل چیزی از احوال اهل‌بیت(علیهم ‌السّلام)نقل

نشده ولی می‌ توان تصور كرد كه چه شب سختی را بعد از یك روز 

پر سوز و از دست دادن عزیزان و غارت اموال و اسارت و سوختن

خیمه ها و اهانت ‌ها و ... داشته اند.

عمرسعد ملعون در روز 11 محرم دستور حركت از كربلا به سوی كوفه را

می ‌دهد و زنان حرم امام حسین(علیه ‌السّلام)را بر شتران بی‌ جهاز سوار

كرده و این امانت ‌های نبوت را چون اسیران كفّار در سخت‌ ترین مصائب و

غم و غصه كوچ می ‌دهند.(6) 

در هنگام حركت از كربلا عمر سعد دستور داد كه اسراء را از قتلگاه عبور

دهند. قیس بن قرّه گوید: هرگز فراموش نمی‌ كنم لحظه ‌ای را كه زینب

دختر فاطمه (سلام ‌الله علیها) را از كنار كشته بر خاك افتاده برادرش

حسین عبور دادند كه از سوز دل می‌ نالید ... و امام سجّاد (علیه ‌السّلام)

می ‌فرماید: ... من به شهدا نگریستم كه روی خاك افتاده و كسی آنها را

دفن نكرده، سینه ‌ام تنگ شد و به اندازه ‌ای بر من سخت گذشت كه نزدیك

بود جانم برآید و عمه ‌ام زینب وقتی از حالم با خبر شد مرا دلداری داد كه

بی ‌تابی نكنم.

شاعر عرب این مصیبت عظما را به رشته نظم در آورده:

"یصلى على المبعوث من ..."؛ این قضیه بسیار شگفت ‌آور است كه مردم

بر پیغمبر مبعوث تحیت و درود بر روح پاكش می ‌فرستند و از طرف دیگر،

فرزندان و خاندان او را به قتل مى ‌رسانند!!(7)

 گویا اسرای كربلا را دوبار به قتلگاه می آورند،یک دفعه همان عصر 

روز عاشورا بعد از غارت خیمه‌ ها و به درخواست خود اسراء ویک بار هم

در روز یازدهم محرم هنگام كوچ از کربلا و به دستور عمر سعد واین کار

 عمرسعد شاید به خاطر این بود كه می خواست اهلبیت(علیهم السلام)

با دیدن جنازه ‌های عریان و زیر آفتاب مانده شکنجه روحی به اسراء داده 

باشد.

بعد از این كه روز یازدهم محرم اسراء را از كربلا به سوی كوفه حركت دادند

به خاطر نزدیكی این دو به هم روز 12محرم اسراء را وارد شهر كوفه نمودند

گویا شب دوازدهم را اسراء در پشت دروازه‌ های كوفه و بیرون شهر سپری

كرده باشند.

در اثر تبلیغات عبیدالله بن زیاد علیه امام حسین (علیه ‌السّلام) و خارجی

معرفی كردن آن حضرت، مردم كوفه از این پیروزی خوشحال می ‌شوند و

جهت دیدن اسراء به كوچه ‌ها و محله ‌ها روانه می ‌شوند و با دیدن اسراء

شادی می‌ كنند.ولی با خطابه ‌هایی كه امام سجّاد(علیه ‌السّلام)و حضرت

زینب (سلام ‌الله علیها) و سایرین از اسراء ایراد می ‌كنند و خودشان را به

كوفیان و مردم می ‌شناسانند و به حق بودن قیام امام حسین (علیه‌ السّلام)

اذعان می‌ كنند شادی كوفیان را به عزا تبدیل می ‌كنند.

در طول مدتی كه در كوفه و در میان مردم به عنوان اسیر جنگی حركت

می ‌كردند سرها بالای نیزه بود و اسراء در كجاوه ها جا داده شده بودند

و آنان كه خیال می ‌كردند اسراء از خارجیان هستند و بر خلیفه یزید

عاصی شده ‌اند، جسارت و اهانت می ‌كردند، عده ‌ای هم از نسب اسراء

سؤال می كردند با این وضع وارد دارالاماره می ‌شوند و در مجلس

عبیدالله بن زیاد كه حاكم كوفه و عامل اصلی شهادت امام حسین

(علیه السّلام) بود، این ملعون جلوی چشم اسراء و مردم با چوب‌ دستی

به سر مبارك می ‌زد و خود را پیروز میدان قلمداد می ‌كرد و كشته شدن

امام حسین (علیه السّلام) را خواست خدا قلمداد می ‌‌نمود.(9) ولی با

جواب ‌هایی كه از جانب حضرت زینب و امام سجّاد (علیهما‌ السّلام)

می ‌شنید بیشتر رسوا می ‌شد.


 

پی ‌نوشت ‌ها:
1- ابی مخنف، اولین مقتل سالار شهیدان، ترجمه و متن كامل وقعة الطف، سیدعلی محمد

موسوی جزایری، انتشارات بنی‌الزهرا، چاپ اول 1380. 
3- شیخ عباس قمی، ترجمه نفس المهوم (در كربلا چه گذشت)، انتشارات مسجد مقدس

جمكران، ص 485/ اولین مقتل سالار شهیدان، پیشین، ص349. 
4- شیخ عباس قمی، همان، ص486، و شیخ عباس قمی، ص 351. 
5- شیخ عباس قمی، همان، ص492/ اولین مقتل، پیشین، ص353. 
6- شیخ عباس قمی، ترجمه نفس المهوم، ترجمه محمدباقر كسره‌ای، انتشارات جمكران،

ص490/ ابی محنف، اولین مقتل سالار شهیدان، ص 351. 
7- لهوف سید بن طاووس .
8- در كربلا چه گذشت، ص 492 و حسین نفس مطمئنه، محمدعلی عالمی، انتشارات هاد،

ص 306. 
9- ابن مخنف، اولین مقتل سالار شهیدان، ترجمه وقعة الطف، سید علی محمد موسوی

جزایری، ص 361، و ترجمه نفس‌المهموم، پیشین، ص 519.

 




تاریخ: شنبه 14 آبان 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار
روز دهم محرم 92
 

شهادت امام حسین (علیه السلام) و حوادث پس از آن 

عاشورا نه فقط روزی برای عزاداری است بلکه فرهنگی است که با تدبر
 
و مطالعه بیشتر در زوایای آن می توان زمینه ساز حرکت های عمیقی بود.
 
در این بخش قصد داریم در روزهای عزاداری محرم و صفر به
 
ذکر یکی از شهدای گرانقدر کربلا بپردازیم.

اين روز، پر آوازه ترين روزهاى سال و خاطره آميزترين تاريخ بشرى است .

دراين روز بزرگ،پاى مردى ، فداكارى و سربلندى گروه اندكى از انسان هاى

به خدا پيوسته و در برابر ده ها هزار مردان جنگى و جنايت پيشه به نمايش ‍

درآمد. اين روز، روز فداكارى امام حسين (عليه السلام) و ياران باوفاى وى

مى باشد و تا ابد به آنان تعلق خواهد داشت . در اين روز،حوادث و 

رویدادهای مهمى در سرزمين كربلا به وقوع پيوست كه براى هميشه در

تاريخ انسان ها ثبت و درج خواهد ماند.در اين جا به طور گذرا به اهم

رويدادهاى روز عاشورا مى پردازيم:

 
الف - قبل از شهادت امام حسين عليه‌السلام: 
 
1 - تنظيم سپاه:
 
امام حسين (عليه السلام) پس از نماز صبح ، سپاه خويش را كه متشكل
 
 
از 32 تن سواره و 40 تن پياده بودند، به سه دسته تقسيم كرد. دسته اول
 
 
را در بخش ميمنه ، دسته دوم را در بخش ميسره و دسته اى را ميان آن
 
دو قرار داد. فرماندهى بخش ميمنه را به ((زهير بن قين )) و فرماندهى
 
بخش ميسره را به ((حبيب بن مظاهر))واگذار كرد و خود در وسط دو سپاه
 
 
مستقر شد و بيرق سپاه را به برادرش عباس بن على(عليه السلام)معروف
 
 
به قمر بنى هاشم سپرد و خيمه ها را در پشت سر قرار داد. عمر بن سعد
 
نيز سپاهيان جنايت پيشه خود را به چند گروه تقسيم كرد. وى ، فرماندهى
 
بخش ميمنه را به عمر بن حجاج،فرماندهى بخش ميسره را به شمر بن ذى
 
 
الجوشن ، فرماندهى سواره نظام را به عروه بن قيس و فرماندهى پياده
 
نظام را به شبث بن ربعى واگذار كرد. وى بيرق ، ننگين سپاه خود را به
 
غلامش ((دريد)) سپرد. دو سپاه در برابر يك ديگر صف آرايى كرده و براى
 
 
آغاز نبرد سرنوشت ساز، لحظه شمارى مى كردند.
 
2 - اندرزهاى پيش از نبرد
 
امام حسين (عليه السلام) براى پيش گيرى از نبرد و خون ريزى نيروهاى
 
دو طرف،تلاش زيادى به عمل آورد و از هر راه ممكن مى خواست از كشتار
 
مسلمانان جلوگيرى نمايد و خون كسى بر زمين نريزد. ولى دشمن كه
 
مغرور از كثرت سپاه خود و قلت ياران امام(عليه السلام)بود،به هيچ 
 
صراطی مستقيم نبود و به هيچ پيشنهادى پاسخ مثبت و كار ساز 
 
نمی داندو خواهان تعيين تكليف از راه نبرد و خون ريزى بود. امام حسين
 
(عليه السلام) در روز عاشورا، برخى از ياران خود را به نزد سپاه دشمن
 
فرستاد تا با آنان گفت و گو كرده و با بيان حقايق و واقعيت ها، آنان را از
 
 
شرارت و جنايت منصرف كنند. آن حضرت ، خود نيز بارها براى اندرز سپاه
 
كفر پيشه دشمن ، پا پيش نهاد و با بيان خطبه هايى روشن گر، آنان را به
 
حفظ آرامش و عدم خون ريزى دعوت كرد و از جنگ و مبارزه بازداشت . (1)
 
 
ولى جز تعدادى اندك كه از خواب غفلت بيدار شده و حقيقت را دريافتند و
 
به سپاه آن حضرت پيوستند، بقيه آنان در ضلالت و گمراهى خويش باقى
 
مانده و بر آغاز جنگ اصرار مى كردند.
 
3 - پشيمانى حر بن يزيد
 
حر بن يزيد تميمى كه از فرماندهان جنگاور و دلير عمر بن سعد بود و همو
 
بود كه در وهله نخست ، راه را برامام حسين (عليه السلام)بست و او را به
 
 
اجبار و اكراه به كربلا رهسپار گردانيد گردانيد: وقتى بزرگوارى امام حسين
 
 
(عليه السلام) و حقيقت خواهى وى را ملاحظه كرد و از سوى ديگر شاهد
 
نيت هاى پليد عمر بن سعد و لشكريان عبيدالله بن زياد و جنايت ها و ستم
 
كارى هاى آنان بود،از خواب غفلت و دنياطلبى بيدار شد و در خود احساس
 
نگرانى و ندامت نمود و در وى دگرگونى شگفتى به وجود آمد. به طورى
 
كه يكباره سپاه كفر پيشه عمر بن سعد را ترك و به سوى خيمه گاه
 
امام حسين(عليه السلام) رهسپار شد. حر به نزد امام حسين
 
 
(عليه السلام) رفت و از آن حضرت در خواست عفو و بخشش نمود و از
 
كردار و رفتارهاى پيشين خود اظهار پشيمانى كرد. امام حسين
 
(عليه السلام) با مهربانى تمام حر بن يزيد را پذيرفت و از وى استقبال كرد
 
و با رفتار خود موجب تقويت ايمان حر گرديد.حر براى روشن گرى سپاه
 
دشمن به سوى آنان برگشت و با معرفى خود و چگونگى هدايت يافتنش ،
 
 
آنان را به راه خير و سعادت و پيوستن به سپاه حقيقت جوى امام حسين
 
(عليه السلام) دعوت كرد. (2) دشمنان كه از ملحق شدن حر به
 
امام حسين (عليه السلام) بسيار نگران و ملتهب شده بودند، وى را
 
سنگباران و تير باران كرده و از نزديك شدنش به نيروهاى خود بازداشتند.
 
حر به ناچار به سوى خيمه گاه امام حسين (عليه السلام) برگشت .
 
پيوستن حر به سپاه امام حسين (عليه السلام) و سخنرانى وى براى سپاه
 
 
عمر بن سعد در دفاع از امام حسين (عليه السلام) ، براى عمر بن سعد و
 
ديگر جنگ افروزان دشمن بسيار گران و نگران كننده بود و تاثير زيادى در
 
نيروهاى دشمن به وجود آورد.
 
 
4 - هجوم سراسرى 
 
سپاه دشمن كه از پيوستن حر و چند نفر ديگر به سپاه امام حسين
 
(عليه السلام) احساس خطر و ريزش نيرو كرده و ادامه اين وضعيت را به
 
زيان خود مى ديد،فرمان حمله را صادر كرد. عمر بن سعد با رها كردن تيرى
 
به سوى سپاهيان امام حسين(عليه السلام)جنگ را به طور رسمى آغاز و
 
سپاهيان نگون بخت خود را به نبرد و تهاجم ترغيب و تشويق كرد.در اندك
 
مدتى دو سپاه به يكديگر نزديك شده و با ابزارهاى جنگى آن روز به نبرد
 
پرداختند. در اين نبرد، شگفتى تاريخ به وقوع پيوست و معادلات نظامى در
 
هم ريخت،و آن ،دفاع يك سپاه كمتر از صد نفر كه برخى از آنان را نوجوانان
 
 
و يا كهن سالان و سالخوردگان تشكيل مى دادند، در برابر يك سپاه چند
 
 
ده هزار نفرى بود. اين سپاه اندك ، با دلاورى و دليرى تمام از حيثيت و
 
موجوديت خويش و اعتقادات و اصول مذهبى و سياسى خود دفاع و
 
پاسدارى نموده و مغلوب دشمن نشدند. هر يك از ياران امام حسين
 
(عليه السلام) با ده ها تن از نيروهاى دشمن به نبرد نابرابر و تن به تن
 
پرداخت ولى هيچ گونه سستى و ترديدى در وى ملاحظه نمى شد و اين
 
روحيه بالاى رزمى اعتقادى براى دشمن ، سنگين و كمر شكن بود. ياران
 
امام حسين (عليه السلام)با سرافرازى ، به شرف شهادت نايل شده و يا
 
با ادامه دلاورى ، دشمن را مستاصل و زمين گير نمودند.تصور دشمن در
 
آغاز بر اين بود كه سپاه كم عده امام حسين (عليه السلام) در لحظات
 
نخستين هجوم سراسرى،نابود شده و از هستى ساقط مى شوند و غائله
 
 
كربلا به راحتى پايان مى پذيرد، ولى پس از درگير شدن با آنان ، تازه
 
فهميدند كه با كوهى استوار از ايمان و عقيده روبرو شدند و از ميان بردن
 
آنان ، كار آسانى نيست .ياران امام حسين (عليه السلام) از بامداد تا عصر
 
عاشورا نبرد را ادامه داده و تا آخرين قطره هاى خون خود از قيام
 
امام حسين (عليه السلام) پاسدارى كردند.محدث قمى از محمد بن ابى
 
طالب موسوى روايت كرده است: كه در اين نبرد، پنجاه تن از ياران
 
امام حسين (عليه السلام) به شهادت رسيدند.(3)
 
5 - نبرد انفرادى
 
دشمن كه از نبرد سراسرى و تهاجمى ، نتيجه اى نگرفته بود، به تدريج به
 
سوى نبرد انفرادى روى آورد. زيرا اگر چه سپاه عمر بن سعد جملگى براى
 
نبرد با امام حسين(عليه السلام) آمده بودند،ولى در ميان آنان مردان زيادى
 
 
بودند كه جنگ با فرزند زاده رسول خدا (صلى الله عليه و آله) را روا نداشته
 
و به اكراه و اجبار در سپاه عمر بن سعد قرار گرفته و بودند. بدين جهت در
 
كار نبرد عمومى و هجوم سراسرى تعلل مى ورزيدند وعمر بن سعد را در
 
 
رسيدن به مقاصد پليدش ناكام گذاشته بودند.گفتنى است كه روى كرد به
 
نبرد انفرادى ، براى سپاه كم تعداد امام حسين(عليه السلام)نيز خوش آيند
 
و پسنديده تر بود. زيرا در اين صورت هر يك از ياران امام (عليه السلام)
 
مى توانست با چندين نفر از سپاه بى انگيزه دشمن نبرد كند و دشمن را
 
در موضع انفعالى قرار دهد. همين امر باعث طولانى تر شدن مبارزات 
 
گردید.ياران امام حسين (عليه السلام) يكى از ديگرى با انگيزه ايمان و
 
اعتقاد، از آن حضرت اجازه رزم گرفته و وارد صحنه مى شدند و سرانجام
 
 
شرافتمندانه جام شهادت را سر مى كشيدند. تعدادى از ياران امام
 
(عليه السلام) تا پيش از ظهر عاشورا به همين نحو به شهادت رسيدند.
 
 
6 - نماز ظهر عاشورا 
 
به هنگام ظهر، يكى از ياران امام (عليه السلام) به نام ابوثمامه صيداوى ،
 
آن حضرت را متوجه وقت نماز ظهر كرد. امام حسين (عليه السلام) كه به
 
نماز اهميت ويژه اى مى داد، دستور داد كه جنگ را متوقف كرده و همگى
 
به نماز پردازند.پيشنهاد امام حسين (عليه السلام) مورد موافقت دشمن
 
قرار نگرفت و آنان هم چنان به نبرد خود ادامه مى دادند. امام حسين به
 
ناچار،يكطرفه جنگ را متوقف كرد و با ياران اندك خود نماز ظهر را به صور
 
 
نماز خوف (نماز ويژه زمان جنگ ) به جاى آورد. ياران آن حضرت دو دسته
 
شده ، دسته اى به نماز امام (عليه السلام) اقتدا كرده و دسته اى دفاع
 
مى نمودند. اما دشمنان هيچ گونه ترحمى به امام (عليه السلام) و نماز
 
گزاران نكرده و با رها كردن تير، آنان را هدف قرار مى دادند. برخى از
 
مدافعان امام حسين (عليه السلام) ، دشمن را از اطراف نماز گزاران
 
پراكنده كرده و برخى ديگر خود را سپر تيرها قرار داده و مانع رسيدن
 
آنها به وجود امام حسين (عليه السلام) مى شدند. سعيد بن عبدالله
 
حنفى ، از جمله آنانى بود كه خود را سپر امام (عليه السلام) قرار داد.وى
 
هر تيرى كه به جانب امام حسين (عليه السلام) مى آمد، خود را سپر آن
 
مى كرد و آن قدر در اين راه ايستادگى كرد تا نماز امام (عليه السلام) به
 
پايان رسيد. در آن هنگام به زمين افتاد و به شرف شهادت نايل آمد. علاوه
 
بر زخم شمشير و نيزه ، از بدن اين شهيد دلاور، تعداد سيزده چوبه تير
 
يافتند.(4)
 
7 - شهادت ساير ياران
 
پس از نماز، ياران امام حسين (عليه السلام) روحيه رزمى تازه اى يافته و
 
به سوى دشمن هجوم آوردند. تمام ياران امام (عليه السلام)، از جمله
 
جوانان برومند بنى هاشم و فرزندان ، برادران ، برادرزادگان ،خواهر زادگان
 
 
و عموزادگان آن حضرت به جهاد و دفاع پرداخته و به شهادت رسيدند.نبرد
 
 
دلاور مردانى چون زهير بن قين ، نافع بن هلال ، مسلم بن عوسجه ،
 
حبيب بن مظاهر، حر بن يزيد و برير بن خضير از ميان ياران امام حسين
 
(عليه السلام) و شيرمردانى چون على اكبر (عليه السلام) ،
 
عباس بن على (عليه السلام) ، قاسم بن حسن (عليه السلام) و
 
عبدالله بن مسلم (عليه السلام) از جوانان بنى هاشم به ياد ماندنى و
 
فراموش نشدنى است .نبرد هر يك از آنان ، لرزه اى در اركان سپاه كفر به
 
وجود آورد و شهادت آنان تاثير شكننده اى در وجود مبارك امام حسين
 
(عليه السلام) پديد آورد.به طورى كه آن حضرت هنگامى كه تنها شد و يك
 
 
تنه با دشمن نبرد مى كرد، به ياد ياران شهيد خود مى افتاد و گاهى به
 
سوى آنان نظرى مى افكند و آنان را يارى مى طلبيد و مى فرمود:
 
اى عباس ، اى على اكبر، اى قاسم ، اى زهير، اى حر كجاييد؟
 
8 - مبارزه و شهادت امام حسين (عليه السلام)
 
امام حسين (عليه السلام) پس از آن كه همه ياران خود را از دست داد،
 
بانوان عصمت پناه را در خيمه اى گرد آورد و آنان را تسلى و دلدارى داد و
 
به صبر و شكيبايى سفارش نمود و با قلبى شكسته از آنان خداحافظى
 
كرد.آن حضرت ، فرزندش امام زين العابدين (عليه السلام) را كه در بيمارى
 
سختى به سر مى برد، جانشين خويش قرار داد و با او نيز وداع كرد و
 
آماده نبرد با دشمن گرديد. امام حسين (عليه السلام) به تنهايى ،ساعاتى
 
چند با دشمن مبارزه كرد و به هر طرف حمله مى كرد گروهى را به هلاكت
 
 
مى رسانيد.هرگاه براى آن حضرت فرصتى به دست مى آمد، به خيمه ها
 
بر مى گشت و با حضور خود،كودكان و زنان بى پناه را تسلى مى داد و بار
 
ديگر با آنان خداحافظى مى كرد. شايد مقصود آن حضرت از تردد ميان
 
خيمه و ميدان نبرد، براى آمادگى بيشتر بازماندگانش براى پذيرش شهادت
 
 
آن حضرت بود.
 
 
در يكى از خداحافظى ها، فرزند شيرخوار خود را جهت سيراب كردنش به
 
 
سوى دشمن آورد و از آنها تقاضاى آب براى فرزند شيرخوار خود كرد، ولى
 
 
سپاه سنگ دل عمر بن سعد به فرزند شش ماهه او رحم نكرد و با هدف
 
تير قرار دادنش ، وى را در آغوش پدر غرقه به خون كرد.امام حسين
 
(عليه السلام) بدن غرقه به خون على اصغر (عليه السلام) را به خيمه
 
برگرداند و بار ديگر به مبارزه پرداخت . آن حضرت ، زخم هاى فراوانى را در
 
ميدان مبارزه متحمل شد، تا آن كه بر اثر كثرت جراحات به زمين افتاد.در آن
 
حال نيز دشمنان رهايش نكرده و با ابزارهاى گوناگون ، از جمله تير، نيزه ،
 
شمشير و سنگ بر بدنش ضرباتى وارد آوردند.سرانجام ، آن حضرت تاب و
 
توان از كف داد و بر خاك گرم كربلا بر زمين افتاد و آماده مهمانى خدا گرديد.
 
شمر بن ذى الجوشن،با قساوت تمام به سوى بدن خونين آن حضرت رفت،
 
در حالى كه رمقى در بدن شريفش بود، سر مباركش را از قفا جدا كرد و
 
سر بريده را به خولى اصبحى تحويل داد تا به نزد عمر بن سعد منتقل كند. 
 
ب - پس از شهادت امام حسين (عليه السلام):
 
دشمنان اهل بيت پس از شهادت جان سوز امام حسين (عليه السلام) و
 
يارانش ، دست از جنايات خويش برنداشتند، بلكه در اين روز غم آلود
 
جنايت هاى ديگرى مرتكب شدند كه به اختصار بيان مى كنيم:
 
1 - غارت خيمه ها
 
سپاه عمر بن سعد، به ويژه دسته نابكار شمر،پس از شهادت امام حسين
 
(عليه السلام) به خيمه هاى آن حضرت يورش برده و خيمه ها را غارت
 
كردند و چهارپايان ، لباس ها، صندوق ها، اسلحه ها و خوراكى ها را به
 
يغما بردند. آنان ،حتى حريم اهل بيت(عليهم السلام)را مراعات نكردند و زيور
 
و لباس هاى زنان را از آن ها ستاندند، به طورى كه زنان اهل بيت
 
 
(عليهم السلام)به عمر بن سعد پناهنده شده و از شدت جنايت كارى شمر
 
 
و گروه نابكارش ‍ شكايت كردند و عمر بن سعد به ظاهر، دستور داد كه از
 
غارت خيمه ها دست بردارند.( 5) از حميد بن مسلم روايت شد: به اتفاق
 
 
شمر بن ذى الجوشن و گروهى از پيادگان ، از خيمه ها گذشتيم تا به
 
على بن الحسين (عليه السلام) رسيديم كه از شدت بيمارى از هوش رفته
 
 
بود. همراهان شمر گفتند: كه اين بيمار را هم بكشيم ؟من گفتم :
 
سبحان الله چه بى رحم مردميد شما.آيا اين كودك ناتوان را هم میخواهيد
 
 
بكشيد؟ همين بيمارى كه بر او عارض شده ، او را كافى است . به هر
 
طريقى بود آنان را از كشتن على بن الحسين (عليه السلام) بازداشتم ،
 
ولى آن بى رحم ها پوستى را كه آن حضرت بر آن خفته بود بكشيدند و به
 
يغما بردند.(6)
 
2 - آتش زدن خيمه ها 
 
دشمنان پس از غارت خيمه ها و به يغما بردن دارايى ها و اشياى موجود
 
 
بازماندگان ، خيمه ها را به آتش كشيدند. در اين هنگام ، كودكان و زنان
 
بى سرپرست ، از خيمه ها بيرون آمده و به بيابان هاى اطراف گريختند.
 
راوى گفت : پس از غارت خيمه ها، آن ها را آتش زدند و بانوان مكرمات با
 
سر و پاى برهنه در حالى كه لباس هاى ايشان را ربوده بودند، از خيمه ها
 
بيرون ريختند و صدا به شيون و گريه بلند نمودند و در حال خوارى به 
 
اسیری رفتند.( 7)
 
3 - تاختن اسب بر پيكر شهيدان 
 
عمر بن سعد خطاب به سپاه خود گفت : چه كسانى آمادگى تاختن اسب
 
 
بركشتگان را دارند؟ده نفر از آنان اعلام آمادگى كردند كه از آن جمله بودند:
 
اسحاق بن حياة حضرمى ، احبش بن مرثد و اسيد بن مالك .اين عده پس
 
از نعل بندى اسبان خويش بر پيكر شهيدان كربلا،از جمله
 
اباعبدالله الحسين (عليه السلام) اسب تاختند و پيكرهاى پر از جراحت و
 
بى سر شهيدان را در هم شكستند.(8) اين گروه نابكار وقتى برگشتند،
 
در نزد عبيدالله بن زياد براى گرفتن جايزه خيانت و جنايت خويش ، از كار
 
خود چنين تعريف كردند: نحن رضضنا الصدر بعد الظهر بكل يعبوب شديد
 
الاسر؛ ما كسانيم كه بر بدن حسين و يارانش اسب رانديم به حدى كه
 
استخوانهاى سينه آنان را در زير سم ستوران چون آرد نرم كرديم !
 
عبيدالله بن زياد، اعتنايى به آن ها نكرد و دستور داد كه جايزه اندكى به
 
 
آنها بدهند. اين عده پس از قيام مختار بن ابى عبيده ثقفى (در سال 66
 
ه .ق در كوفه به سزاى اعمالشان رسيدند. به دستور مختار دست و پاى
 
آنان را با ميخ ‌هاى آهنين بر زمين كوبيدند و بر بدنشان آن قدر اسب
 
دوانيدند كه پيش ‍ از هلاكت شدنشان اعضا و اجزاى بدنشان از هم جدا
 
شد.(9)
 
4 - ارسال سر مقدس امام حسين (عليه السلام) به كوفه 
 
عمر بن سعد در عصر عاشورا براى خوش خدمتى بيش تر و اعلام وفادارى
 
به عبيدالله بن زياد و خاندان بنى اميه ، دستور داد سر بريده امام حسين
 
(عليه السلام) را با شتاب به كوفه ببرند و عبيدالله بن زياد را از پايان يافتن
 
غائله كربلا با خبر گردانند.
 
ماموريت رساندن سر مقدس اباعبدالله الحسين (عليه السلام) با خولى
 
بن يزيد اصبحى و حميد بن مسلم بود. آنان شب به كوفه رسيدند. در آن
 
هنگام دارالاماره نيز بسته بود. به همين جهت شب را در خانه خويش
 
 
گذرانده و بامداد روز يازدهم سر مقدس امام حسين (عليه السلام) را نزد
 
عبيد الله بردند.
 
سرهاى ديگر شهيدان را پس از بريدن و شست و شو دادن ، ميان
 
سركردگان جنايت كار تقسيم كردند تا نزد عبيدالله برده و پاداش بگيرند و
 
بدين وسيله به وى نزديك شوند.(10)
 
آن گونه را به خاک منه معجرم که هست
 
حیف از سر تو نیست بیفتد سرم که هست
 
گیرم مرا به قتلگهت ره نداد شمر
 
تا سر نهی به زانوی او مادرم که هست
 
پس آن همه فرشتۀ سایه فروش کو؟
 
یادم نبود غصه نخور چادرم که هست
 
تو دخترم نگو که دگر دختر منند
 
این خیل پا برهنه به دور و برم که هست
 
دارم سپاه بهر تو می آورم حسین
 
گیرم تو بی سپاه شدی لشکرم که هست
 
گفتم به دست خویش طلای مرا ببر
 
گفتی طلا برای تو انگشترم که هست
 
 
پي نوشت : 
1- لهوف سيد طاووس ، ص 114.
2- الارشاد، ص 451.
3- منتهى الامال ، ج 1، ص 349.
4- همان ، ص 362.
5- الارشاد، ص 468.
6- منتهى الامال ، ج 1، ص 399.
7- لهوف سيد بن طاووس ، ص 150.
8- الارشاد، ص 469 و معالم المدرستين ، ج 3، ص 169.
9- ماهيت قيام مختار، ص 456.
10- نك : الارشاد، ص 470 ؛ معالم المدرستين ، ج 3، ص 173
و منتهى الامال ، ج 1، ص 401.
 
منبع: کتاب روز شمار تاریخ اسلام



تاریخ: شنبه 13 آبان 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

حضرت امام خمینی (ره) در ایام تبعید در ترکیه

سحرگاه 13 آبان 1343 ه.ش. دوباره کماندوهاى مسلح اعزامى از تهران،

منزل امام خمینى در قم را محاصره کردند. شگفت آنکه وقتِ بازداشت،

همانند سال قبل مصادف با نیایش شبانه امام خمینى بود. حضرت امام

بازداشت و به همراه نیروهاى امنیتى مستقیماً به فرودگاه مهرآباد تهران 

اعزام و با یک فروند هواپیماى نظامى که از قبل آماده شده بود،

تحت الحفظ مأمورین امنیتى و نظامى به آنکارا پرواز کرد. عصر آن روز 

ساواک خبر تبعید امام را به اتهام اقدام علیه امنیت کشور! در روزنامه ها

منتشر ساخت. على رغم فضاى خفقان، موجى از اعتراض ها به صورت

 تظاهرات در بازار تهران، تعطیلى طولانى مدت دروس حوزه ها و ارسال

تومارها و نامه ها به سازمان هاى بین المللى و مراجع تقلید جلوه گر شد.

 

حضرت امام خمینی (ره) در ایام تبعید در ترکیه

آیت الله حاج آقا مصطفى خمینى نیز در روز تبعید امام بازداشت و زندانى

شد و پس از چندى در 13 دیماه 1343 به ترکیه نزد پدر تبعید گردید. دوران

تبعید امام در ترکیه بسیار سخت و طاقت فرسا بود. حضرت امام حتى از

پوشیدن لباس روحانیت در آنجا ممنوع شده بود. اما هیچ یک از فشارهاى

روانى و جسمى نتوانست آن حضرت را وادار به سازش کند. محل اقامت

اوّلیه امام، هتل بولوار پالاس آنکارا (اتاق 514 ـ طبقه 4) بود. فرداى آن

روز براى مخفى نگاه داشتن محل اقامت، امام را به محلى واقع در خیابان

آتاتورک منتقل کردند. چند روز بعد (21 آبان 1343) براى منزوى تر ساختن

ایشان و قطع هرگونه ارتباطى، محل تبعید را به شهر بورسا واقع در 460

کیلومترى غرب آنکارا نقل مکان دادند.

در این مدت امکان هرگونه اقدام سیاسى از امام خمینى سلب شده و

ایشان تحت مراقبت مستقیم مأمورین اعزامى ایران و نیروهاى امنیتى

دولت ترکیه قرار داشت.

 

اقامت امام در ترکیه یازده ماه به درازا کشید دراین مدت رژیم شاه با شدت

عمل بى سابقه اى بقایاى مقاومت را در ایران در هم شکست و در غیاب

امام خمینى(ره) به سرعت دست به اصلاحات امریکاپسند زد. رژیم در چند

مورد بر اثر فشار مردم و علما ناگزیر شد با اعزام نمایندگانى از سوى آنان

براى کسب خبر از حال امام و اطمینان از سلامت وى موافقت نماید. در این

مدت امام خمینى طى چند نامه به منسوبین خویش و علماى حوزه به

صورت رمز و اشاره و در قالب دعا، استوارى خود در مبارزه را یادآور شده

و همچنین خواستار ارسال کتابهاى دعا و کتب فقهى شدند. اقامت اجبارى

در ترکیه فرصتى مغتنم براى امام بود تا تدوین کتاب بزرگ تحریرالوسیله 

کتاب تحریرالوسیله - جلد اول را آغاز کند. در این کتاب که حاوى فتاواى

فقهى امام خمینى است، براى نخستین بار در آن روزها، احکام مربوط به

 جهاد و دفاع و امر به معروف و نهى از منکر و مسائل روز به عنوان تکالیف

شرعىِ فراموش شده مطرح گردیده است.




تاریخ: شنبه 13 آبان 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

دانشجویان مسلمان پیرو خط امام در حال ورود به لانه جاسوسی آمریكا

دانشجویان مسلمان پیرو خط امام لحظاتی پس از اشغال لانه جاسوسی آمریكا

دانشجویان مسلمان پیرو خط امام لحظاتی پس از ورود به لانه جاسوسی آمریكا




تاریخ: پنج شنبه 13 آبان 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

این معروف ترین تابلو از واقعه عاشوراست که اوج مظلومیت حضرت را به تصویر میکشد....

در دشت عطش ، لاله صفت سوخت حسین (ع)

تا مشعل آزادگی افروخت حسین (ع)

بر لوح فلق ، تا به قیامت ، نقش است

درسی که زخون ، به خلق آموخت حسین (ع)






تاریخ: پنج شنبه 13 آبان 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

تاسوعای حسینی(علیه السلام)محاصره خیمه ها در کربلا آمدن امان نامه

برای فرزندان ام البنین (سلام الله علیها) - درخواست تاخیر جنگ از سوی

امام حسین (علیه السلام)

تاسوعا

روز نهم ماه محرم را تاسوعا گویند. «تاسوعا» از ریشه «تسع» به معنای

نُه می باشد. در بین عزاداران حسینی، روز نهم محرم با نام قمر بنی

هاشم حضرت ابوالفضل العباس زینت یافته است.

تاسوعاى سال 61 هجرى امام حسين(علیه السلام)و يارانش در محاصره‏

نيروهاى كوفه بودند. روزى بود كه آب را به روى اهل بيت و ياران امام

بسته بودند، راه ها همه تحت كنترل بود تا كسى به امام نپيوندد.

تهديدهاى سپاه عمر سعد،جدى ‏تر و حالت‏ تهاجمى آنان به سوى خيمه‏ ها

بيشتر مى‏ شد. عصر روز پنجشنبه تاسوعا، ابن سعد با دستورى كه از

ابن زياد دريافت كرده بود، آماده جنگ با امام حسين‏ (علیه السلام) شد.

گروهى از سپاه ‏كوفه به سوى خيمه‏ گاه امام تاختند. امام كنار خيمه ‏اش

نشسته و به شمشير تكيه داده بود.

زينب، صداى همهمه مهاجمان را شنيد. امام را (كه خواب، چشمانش را

ربوده بود) بيدار كرد. سیدالشهدا، خوابى را كه آن لحظه ديده بود نقل كرد

كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به او فرمود: پيش ما مى ‏آيى.

حسين‏ علیه السلام برادرش عباس را همراه جمعى جلو فرستاد تا از

هدف ‏مهاجمان آگاه شوند. چون فهميدند كه به قصد جنگ يا گرفتن بيعت

آمده‏ اند به دستور امام، آن شب را مهلت طلبيدند تا به عبادت و نماز

بپردازند و درگيرى به فردا موكول شد.[1]

امام صادق‏ (علیه السلام) درباره محاصره شدن سيدالشهدا در روز عاشورا

فرموده است: «تاسوعا يوم حوصر فيه الحسين و اصحابه بكربلاء واجتمع

عليه خيل اهل الشام و اناخواعليه و فرح ابن مرجانة و عمر بن سعد بتوافر

الخيل و كثرتها واستضعفوا فيه الحسين و اصحابه و ايقنوا انه لا ياتى

الحسين ناصر و لا يمده اهل العراق.»[2]

روزى است كه حسين‏ (علیه السلام) و اصحاب او در كربلا محاصره

شدند و سپاه شاميان بر ضد آنان گرد آمد.ابن‏ زياد و عمر سعد نيز از فراهم

آمدن آن همه سواران خوشحال شدند و آن روز، حسين‏ (علیه السلام) و

يارانش را ناتوان شمردند و يقين كردند كه ديگر براى او ياورى نخواهد آمد

و عراقيان‏ نيز او را پشتيبانى نخواهند كرد.

عاشورا


وجه تسمیه روزعاشورا 

گفته ‏اند: علّت نامگذارى روز دهم محرّم به عاشورا آنست كه ده نفر از

پيامبران با ده كرامت در اين روز، مورد تكريم الهى قرار گرفته ‏اند.[3]

عاشورا در فرهنگ شیعه

 

در فرهنگ شيعى،به خاطر واقعه شهادت امام حسين(علیه السلام)در اين

روز، عظيمترين روز سوگوارى و ماتم به حساب مى ‏آيد كه بزرگترين فاجعه

و ستم در مورد خاندان پيامبر انجام گرفته و دشمنان اسلام و اهل بيت اين

روز را خجسته شمرده به شادى مى ‏پرداختند، امّا پيروان خاندان رسالت،

به سوگ و عزا مى ‏نشينند و بر كشتگان اين روز مى ‏گريند. امام صادق

(علیه السلام) فرمود: «و امّا يوم عاشورا فيوم اصيب فيه الحسين

(علیه السلام) صريعا بين اصحابه و اصحابه حوله صرعى عراة».[4]

عاشوراروزى است كه حسين(علیه السلام) ميان يارانش كشته بر زمين 

افتاد،ياران او نيز پيرامون او به خاك افتاده و عريان بودند.

 امام رضا (علیه السلام) فرمود: «من كان عاشورا يوم مصيبته و بكائه

جعل الله عزّ و جلّ يوم القيامة يوم فرحه و سروره»،[5] هر كس را كه

عاشورا روز مصيبت و اندوه و گريه باشد، خداوند قيامت را روز شادى او

قرار مى ‏دهد. در «زيارت عاشورا»  درباره اين روز غم‏ انگيز كه امويان آن را

مبارك مى ‏دانستند، آمده است: «اللّهم هذا يوم تبرّكت به بنو اميّة

و ابن آكلة الأكباد ....

امامان شيعه، ياد اين روز را زنده مى‏ داشتند، مجلس برپا مى‏ كردند،

بر حسين بن (على علیه السلام) مى‏ گريستند، آن حضرت را زيارت

مى‏ كردند و به زيارت او تشويق و امر مى‏ كردند و روز اندوهشان بود. از

جمله آداب اين روز، ترك لذّتها، دنبال كار نرفتن، پرداختن به سوگوارى و

گريه، تا ظهر چيزى نخوردن و نياشاميدن، چيزى براى خانه‏ ذخيره نكردن،

حالت صاحبان عزا و ماتم داشتن و ... است.[6]

اعمالشب عاشورا

آداب شب عاشورا

احیا در شب عاشورا

احیای شب اول ماه رجب و چند شب از سال

احیا در شب عاشورا

فضيلت زيارت امام حسين-عليه السّلام-و شب‌زنده‌دارى در حرم آن حضرت در شب عاشورا

فضیلت زیارت امام حسین(ع) در شب و روز عاشورا

نماز مستحبی 4 رکعتی شب عاشورا

نماز مستحبی چهار رکعتی در شب عاشورا

 

نماز مستحبی صد رکعتی شب عاشورا

نماز مستحبی صد رکعتی در شب عاشورا

 

نماز امام علی(ع) در شب عاشورا

نماز دیگر شب عاشورا

 

 

نماز دیگر و دعای شب عاشورا

 

اعمال روز دهم محرم(عاشورا)

کراهت روزه در عاشورا

روایات درمورد روزه‌ى روز عاشورا و دعا در این روز

کراهت روزه در روزهای نهم و دهم محرم

امساک بدون قصد روزه در عاشورا

توصيف رخدادهاى هولناك روز عاشورا

ترک کارهای دنیوی در روز عاشورا

ترک کارهای دنیوی در عاشورا

سرمه کشیدن در روز عاشورا

تلاوت سوره اخلاص در روز عاشورا

تلاوت سوره اخلاص در روز عاشورا

اعمال ديگر روز عاشورا

فضیلت زیارت امام حسین(ع) در شب و روز عاشورا

دعای عشرات در روز عاشورا

فضيلت زيارت امام حسين-عليه السّلام-در روز عاشورا

زیارت عاشورا

زیارت عاشورا

زیارت مخصوص امام حسین-علیه السلام- در روز عاشورا

زیارت عاشورای غیرمعروفه

زیارت­ نامه دیگر روز عاشورا

زیارت شهدا و متضمن تعزیت رسول الله و ائمه هدی در روز عاشورا

زیارت وارث

زیارت­ نامه شهدای کربلا در روز عاشورا

 

آخرین دعای امام حسین(ع) در روز عاشورا

فضيلت قرائت سوره‌ى «قُلْ هُوَ اَللّٰهُ أَحَدٌ» در روز عاشورا

 

 

مواسات با امام حسین-علیه السلام- و شهیدان کربلا در روز عاشورا

 

 

دعا به هنگام خوردن غذا و نوشیدن آب در روز عاشورا

 

 

تسلیت امام صادق-علیه السلام- به پسرعموهای خود

 

 

ارادت «عبدالله بن حسن» و گروه همراه به ائمه -علیهم السلام-

 

 

عمل پایانی روز عاشورا و وفاى شايسته انسان

 

 

دعا هنگام غذا خوردن در روز عاشورا




تاریخ: چهار شنبه 12 آبان 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

هشتم محرم الحرام؛

قحط آب در خیمه های حسینی(ع)

پیرو منع آب توسط اشقیاء در روز گذشته، در این روز آب در

خیمه های سیدالشهداء (علیه السلام) نایاب شد.

کربلا….چهارشنبه هشتم محرم الحرام سال ۶۱ هجری قمری


 

بسم الله الرحمن الرحیم

قال الحسین (علیه السلام):

مَن نَفُّسَ کُربَۀَ مُؤمِنٍ فَرَّجَ اللهُ عَنهُ کُرَبَ الدُّنیَا وَ الاخِرَۀِ

کسی که اندوه و گرفتاری مؤمنی را برطرف سازد، خداوند غم های دنیا

و آخرتش را می زداید.

(بحارالأنوار، ج ۷۵، صفحه ۱۲۱)

در روز هشتم محرم‌الحرام سال ۶۱ هجرى قمرى با اینکه سپاه

امام حسین ‏‏(ع) در محاصره شدید قرار داشت، امیه بن سعد طایی خود

را به یاران امام رساند.‏

امیه بن سعد طایی از شهدای کربلا به شمار می‌آید و روز عاشورا ‏به

نقلی در حمله اول شهید شد. وی در سوارکاری نامی، شجاعی از

کوفیان و از اصحاب ‏امیرالمومنین (ع) بوده است و در جنگ صفین نیز

حضور داشتند در این روز عطش بار ‏دیگر بر همراهان امام (ع) غلبه

کرد و عمربن حجاج به محاصره شریعه فرات مباهات ‏می‌کرد و به

حضرت زخم زبان می‌زد.‏

با توجه به اینکه عطش بر امام و همراهان غلبه کرده بود، عبدالله بن

حصین ازدی بر ‏محاصره فرات فخر می‌ورزیدند عبدالله بن حصین ازدی

که مرگش دربجیله رخ داد، به ‏رویارویی امام آمده و گفت: ای حسین!

آیا این آب را نمی‌بینی که همچون دل آسمان ‏می‌درخشد؟! به خدا

سوگند یک قطره از آن را نخواهی چشید تا تشنه کام بمیری! امام ‏فرمود:

خدایا! او را از تشنگی بمیران و او را هرگز نیامرز.

حمید بن مسلم می‌گوید: پس از ‏آن، او مریض شد و من به عیادتش رفتم

سوگند به خدایی که هیچ معبود به حقی جز او ‏نیست. او را دیدم که

پیوسته آب می‌خورد و سیراب نمی‌شد، سپس آن را پس می‌داد و ‏دوباره

می‌آشامید و سیراب نمی‌شد. بدین گونه بود تا مرد.‏

پیرو منع آب توسط اشقیاء در روز گذشته، در این روز آب در خیمه های

سیدالشهداء (علیه السلام) نایاب شد.

هر لحظه تب عطش در خیمه ها افزون می شد، امام(ع) برادرش عباس

(ع)را به همراه عده ای شبانه حرکت داد. آنها با یک برنامه ی حساب شده،

صفوف دشمن را شکسته و مشکها را پر از آب کردند و به خیمه ها

برگشتند.


 

بودند دیو و دد همه سیراب و می مکید

خاتم ز قحط آب، سلیمان کربلا


از آب هم مضایقه کردند کوفیان

خوش داشتند حرمت مهمان کربلا...‏‏

 

 


 

ملاقات امام(علیه السلام) با عمرسعد:

حضرت فرمود:« ای پسر سعد! آیا با من مقاتله می کنی و از خدا هراسی

نداری؟» ابن سعد گفت:« اگر از این گروه جدا شوم، خانه ام را خراب و

اموالم را از من می گیرند و من بر حال افراد خانواده ام از خشم ابن زیاد

بیمناکم.» حضرت فرمود:« تو را چه می شود؟ خدا جان تو را به زودی در

بستر بگیرد و تو را در روز قیامت نیامرزد…گمان می کنی که به حکومت

ری و گرگان خواهی رسید؟ به خدا سوگند چنین نیست و به آرزویت

نخواهی رسید»

عبیدالله طی نامه ای عمر بن سعد را تهدید به عزل و برکناری کرده،

می گوید:« اگر از فرمان من سر باز زنی، مسئولیت لشکر را به شمر بن

ذی الجوشن واگذار خواهم کرد».

ابومخنف از زبیدی نقل کرده که می‌گفت: از عمروبن حجاج هنگامی که

نزدیک اصحاب امام ‏‏(ع) شد شنیدم می‌گفت: ای کوفیان! از ابن زیاد و

جمع خود دست نکشید و در کشتن ‏کسی که از دین بیرون رفته

امام حسین (ع) و با امام خود یزید مخالفت می‌کند تردید ‏نکنید.

امام فرمود: ای عمروبن حجاج! آیا مردم را بر من می‌شورانی؟ آیا ما از

دین خدا ‏بیرون رفته‌ایم و شما بر دین پایدار مانده‌اید؟ هان! به خدا سوگند،

آنگاه که جانهای شما از ‏بدنها مفارقت کنند و بر این اعمال خود بمیرید،

درخواهید یافت که کدام یک از ما از دین ‏خدا بیرون رفته و چه کسی به

سوختن در آتش سزاوارتر است.‏

در پایان روز هشتم، حضرت سکینه (ع) فرزند اباعبدالله الحسین (ع)

می‌گوید مهتاب ‏فضای خیمه امام را روشن کرده بود دیدم پدرم میان

جمعیت ایستاده و خطاب به یاران و ‏همراهان می‌فرماید: ای مردم!

هر کدام از شما که می‌تواند بر تیزی شمشیر و ضربات ‏نیزه‌ها صبر کند،

با ما قیام نماید وگرنه از میان ما برود و خود را نجات دهد.

سخنان امام به ‏پایان نرسیده بود که یاران همگی صدا زدند سوگند به 

خدا چنین نخواهیم کرد،بلکه جان،مال،زن و فرزندان خود را فدای تو 

خواهیم کرد.




تاریخ: یک شنبه 11 آبان 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار


دکتر حشمت الله قنبری در گفتگوی ویژه خبری:امام حسین(ع) برای چه

عمر بن سعد را در شب هشتم دعوت کرد؟ آیا می خواست پروتکل الحاقی

به قیامش بدهد؟ آیا می خواست عمر بن سعد را قانع کند تا برود با

نمایندگی حاکمیت طاغوت بنی امیه مفری برای برون رفت از این بن بست 

پیدا کند؟تمام زوایای تاریخ کربلا را از زبان هر انسان معاندی که کتاب 

نوشته می بینید که این مسائل نبوده است.


 

1-درباره گفتگوی امام حسین (ع) و عمر سعد


حضرت فرمود:« ای پسر سعد! آیا با من مقاتله می کنی و از خدا هراسی

نداری؟» ابن سعد گفت:« اگر از این گروه جدا شوم، خانه ام را خراب و

اموالم را از من می گیرند و من بر حال افراد خانواده ام از خشم ابن زیاد

بیمناکم.» حضرت فرمود:« تو را چه می شود؟ خدا جان تو را به زودی در

بستر بگیرد و تو را در روز قیامت نیامرزد...گمان می کنی که به حکومت ری

و گرگان خواهی رسید؟ به خدا سوگند چنین نیست و به آرزویت نخواهی

رسید.»

 

 

هدف از مذکره امام حسین(ع) با عمر سعد چه بود؟

 

بسم الله الرحمن الرحیم 

در مقاتل نوشته‌اند که عمربن سعد یک روز پس از امام حسین (ع) به کربلا

رسید و وقتی مستقر شد، امام پیکی به سوی او فرستاد که امشب بین

دو لشکر دیداری داشته باشیم.

 

هدف از این دیدار چه بود؟ آیا هدف دست‌یابی به یک توافق جامع بود که نه

سیخ بسوزد و نه کباب، و به اصطلاح امروزی‌ها به وضعیت «برد- برد»

منتهی شود؟ در پاسخ به این مساله باید دید که از منظر چه کسی به

اهداف این گفتگو می‌نگریم: از منظر امام حسین (ع) یا از منظر عمر بن

سعد؟ از هر دو منظر می‌توان هدف از این گفتگو را رسیدن به وضعیت

«برد-برد» دانست؛ اما با دو تلقی بسیار متفاوت از «بُردن».

 

بی‌تردید تلقی امام حسین (ع) از «بُرد»، تلقی قرآنی است همان

وضعیتی که خداوند متعال در سوره آل‌عمران، آیه ۱۸۶ آن را این گونه بیان

کرده است که: «وَإِنَّمَا تُوَفَّوْنَ أُجُورَکُمْ یَوْمَ الْقِیَامَهِ فَمَن زُحْزِحَ عَنِ النَّارِ

وَأُدْخِلَ الْجَنَّهَ فَقَدْ فَازَ » «ثمره کامل کار شما در روز قیامت داده می‌شود

(به تعبیر امروزی «برد» حقیقیِ شما در آخرت معلوم می‌شود) پس اگر

کسی از آتش رهایی یافت و به بهشت وارد شد، اوست که برنده است.»

مهمترین هدف امام حسین (ع) و بلکه تمام ائمه از حکومت و بلکه از هر

اقدام اجتماعی دیگر، این بوده که کسی به جهنم نرود و همگان به بهشت

وارد شوند؛ و لذا تنها مطلبی که در تمام کتب تاریخی معتبر[۱] از این دیدار

روایت شده این است که حضرت به عمرسعد پیشنهاد داد که دست از یزید

و یزیدیان بردارد و به امام حسین (ع) بپیوندد تا به سعادت و «برد» حقیقی

برسد؛ اما عمرسعد این پیشنهاد را نمی‌پذیرفت و بر موضع ناحق خود

اصرار می‌ورزید.

 

در تلقیِ حسینی، مادام که هدایت دشمن از مسیر گفتگو ممکن باشد،

باید به این راه تمسک کرد، ولذا امام، نه فقط با عمر سعد، بلکه قبل از او با

حر، و بعد از آن در روز عاشورا با لشکر دشمن، از موضع عزت به سخن

گفتن پرداخت و کوشید وضعیت را به وضعیت «برد-بردِ» اخروی برساند،

یعنی کاری کند که هیچکس جهنمی نشود و همه راه بهشت را در پیش

گیرند تا همه برنده شوند. البته در این منطق، وقتی که گفتگو به نتیجه

نمی‌رسد و دشمن جز تسلیم امام و کوتاه آمدن وی از اهدافش، به چیزی

راضی نمی‌شود، امام فریاد برمی‌آورد که «به خدا قسم که همچون ذلیلان

دست بیعت نخواهم داد و همچون بردگان فرار را بر قرار ترجیح نمی‌دهم»

[۲] و حاضر می‌شود که جان خود و یارانش فدا شود و اهل بیتش به

اسارت روند، اما ذره‌ای تسلیم زورگویی زورگویان نشود.

 

اما در اردوگاه عمر سعد تحلیلی دنیوی از وضعیت «برد- برد» رواج دارد.

عمر سعد به کربلا نیامد که با امام بجنگد،بلکه به خیال خود آمد تا بین امام

و یزید آشتی دهد! از منظر عمر سعد، وضعیت «برد-برد» یعنی رسیدن به

وضعیت میانه‌ای که هرکدام از طرفین تاحدودی از موضع اولیه خود عدول

کنند و در نهایت هرکدام بخشی از خواسته‌هایی را که از ابتدا دنبالش

بوده‌اند رها کرده، و به بخشی از آن برسند؛ نه امام کشته شود و نه یزید

از حکومت کنار رود. و حاشا که حسین (ع) لحظه‌ای چنین پنداری را به

ذهنش راه دهد. امام(علیه السلام)که در ابتدای حرکتش از مدینه فرمود:

«انا لله و انا الیه راجعون؛ بدانید که پرونده اسلام بسته خواهد شد اگر که

همچون یزیدی بر این امت حکومت کند»[۳] آیا حاضر خواهد بود که از

خواسته‌اش ذره‌ای عدول کند و به یک توافق جامع مرضی الطرفین

(برد- برد دنیوی) برسد؟ کسی که وقتی از مکه بیرون می‌آمد خطبه

شهادت‌طلبی می‌خواندکه:«قلاده مرگ به گردن بنی‌آدم به زیبایی گردنبند

بر گردن دختر جوان است… هر آن کس که آماده است جان خود را در راه

ما فدا کند و خود را آماده لقای پروردگارش کرده، بار رحیل بربندد که من

صبحگاه عازم هستم انشاءالله تعالی»[۴] آیا آمده که به توافق بینابین

برسد؟

 

تردیدی نیست که در این گفتگو عمر سعد دنبال چنین وضعیتی بود،

می‌خواست بین یزید و حسین (ع) آشتی برقرار کند و در دل این آشتی،

خودش هم چند صباحی به حکومت ری برسد؛ اما سیدالشهداء

(علیه‌السلام) با تعبیر «هیهات منا الذله» خط بطلانی بر این پندار خام

کشید؛ و نشان داد که فقط دنیاپرستان یا کوته‌بینانی که ماهیت یزید را

نمی‌شناسند ممکن است که درصدد بر‌آیند که بین حسین و یزید آشتی

دهند. و حادثه عاشورا نشان داد که، در آخرین دقایقی که آشتی‌ناپذیری

حسین (ع) و یزید بر همگان مسجل شود، چنین افرادی بر دو قسم بوده

و خواهند بود:

 

برخی از این افراد که از قدیم، اندک حریت و ادبی در وجودشان مشاهده

می‌شد، همچون حر، سرافکنده به دامان حسین (ع) برخواهند گشت و با

شرمساری تمام، از موضعی که تاکنون بر اثر کوته‌بینی‌شان درپیش گرفته

بودند از عمق جان توبه خواهند کرد و به خاطر عمق خطای راهبردی‌ای که

در تحلیل خود داشتند پیش از دیگران، جان خود را فدا خواهند کرد تا بلکه

توبه‌شان قبول شود (و البته امام (ع) علی‌رغم همه دردسرهایی که

کوته‌بینی اینان برای امام و اهل بیتش پیش آورد‌، توبه صادقانه‌‌شان را

خواهد پذیرفت) و دسته دوم، که متاسفانه خیل عظیمی از این دنیاپرستان

و کوته‌بینان را تشکیل می‌دهند، از آنجا که هدفشان از وضعیت «برد- برد»

این بود که دنیایشان به کام باشد، وقتی آشتی برقرار نشد، رودر روی

امام(علیه السلام) خواهند ایستاد؛ هرچند آینده نشان ‌می‌دهد که نه تنها

به مطلوب خود (حکومت ری) نمی‌رسند، بلکه به خسران دنیا و آخرت مبتلا

خواهند شد.

 

به امید آنکه خداوند توفیق درک حقیقت عاشورایی را به همه ما عطا

فرماید.

 

والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته

 

[۱] . مانند تاریخ طبری، ج۵، ص۴۱۳؛ مقتل خوارزمی، ج۱، ص۲۴۵، الفتوح، ج۵، ص۹۲؛ جالب

اینجاست که همان زمانها پیروان عمر سعد چنین شایع کردند که مفاد این مذاکرات این بود

که امام حسین (ع) در این گفتگوها گفته که یکی از این سه کار را بکنم: «یا به جایی که

آمده‌ام برگردم، یا دست در دست یزید بگذارم و هرچه او فرماید! یا به یکی از مرزها که شما

بگویید بروم و همانند اهالی آنجا زندگی کنم!» و ابومخنف (از راویان معتبر واقعه کربلا) بعد 

از این نقل قول، شواهد متعدد بر ساختگی و کذب بودن این نقل می‌آورد (تاریخ طبری، ج۵،

ص۴۱۳) و اگر شواهد تاریخی وی هم نبود، مشی حضرت در این ایام و خطبه‌های ایشان و

سخنان صریح ایشان در روز عاشورا همچون «ُ لَا وَ اللَّهِ لَا أُعْطِیکُمْ بِیَدِی إِعْطَاءَ الذَّلِیلِ وَ لَا أَفِرُّ

فِرَارَ الْعَبِید» (به خدا قسم که همچون ذلیلان دست بیعت نخواهم داد و همچون بردگان فرار

را بر قرار ترجیح نمی‌دهم) کاملا ساختگی بودن این نقل قولها را نشان می‌دهد.

 

[۲] . «لَا وَ اللَّهِ لَا أُعْطِیکُمْ بِیَدِی إِعْطَاءَ الذَّلِیلِ وَ لَا أَفِرُّ فِرَارَ الْعَبِید» (ارشاد مفید، ج۲،‌ص۹۰)

 

[۳] . «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ وَ عَلَى الْإِسْلَامِ السَّلَامُ إِذْ قَدْ بُلِیَتِ الْأُمَّهُ بِرَاعٍ مِثْلِ یَزِید»

(اللهوف فی قتلی الطفوف، ص۲۴)

 

[۴] . «خُطَّ الْمَوْتُ‏ عَلَى وُلْدِ آدَمَ مَخَطَّ الْقِلَادَهِ عَلَى جِیدِ الْفَتَاهِ … مَنْ کَانَ بَاذِلًا فِینَا مُهْجَتَهُ وَ

مُوَطِّناً عَلَى لِقَاءِ اللَّهِ نَفْسَهُ فَلْیَرْحَلْ مَعَنَا فَإِنَّنِی رَاحِلٌ مُصْبِحاً إِنْ شَاءَ اللَّهُ تَعَالَى‏(اللهوف فی

قتلی الطفوف، ص۶۱)

سایت دکترحسین سو زنچی8/8/1393


 


۲- منع آب از امام حسین(ع) 

 

در روز هفتم محرم آب به روی سپاه امام حسین(ع) بسته شد

و آرام آرام زمان به هرچه بیشتر نمایانگر شدن جلوه‌های

ایثارگری در صحرای کربلا نزدیک می‌شد.

 

 

در این روز آب را بر اهل سپاه سید الشهدا (ع) بستند، چه این‌که نامه

ابن زیاد بدین مضمون رسید که: 

"نگذارید حتی یک قطره آب هم به آن‌ها برسد" 

بدین ترتیب "عمرو بن حجاج زبیدی" با تعداد بسیاری تیرانداز مامور منع

آب فرات شدند، که به هیچ وجه آبی به خیمه‌گاه پسر پیامبر(ص) برده

نشود. 

منبع:

 

- تقویم شیعه، عبدالحسین نیشابوری، انتشارات دلیل ما، ۱۳۸۷ 



تاریخ: شنبه 10 آبان 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

یک رهایافته از تشکیلات بهائیت گفت: بهائی‌ها تاریخ تولد رهبرانشان را از

تاریخ شمسی به قمری تغییر داده و آن را به روز اول و دوم محرم تعریف

کرده و هر ساله در این ایام به رقص و جشن و پایکوبی مشغول می‌شوند.

فاطمه محبتی: یکی از اعضای رهایافته از تشکیلات بهائیت در نشست

خبری با اصحاب رسانه که در محل مرکز مدیریت حوزه‌های علمیه برادران

استان البرز برگزار شد،با بیان اینکه بهاییت دین نیست،بلکه یک فرقه است

بیان کرد:افراد تحت پوشش این فرقه از خود اختیار و اراده‌ای ندارند و تمام

فعالیت‌های آن‌‌‌ها تحت نظر تشکیلاتی است که ادعای آزادی تفکر و بیان

است.وی به اهداف این تشکیلات اشاره کرد و افزود:بهائیت فرقه‌ای است

که هدف آن از بین بردن دین مبین اسلام است و این فرقه ضاله که از

طریق تشکیلات اسرائیل حمایت و پشتیبانی می‌شود، برای رسیدن به

اهداف پلید خود دست به هر کاری می زند. 

محبتی بیان داشت: تقسیم‌بندی ایام سال و روز بدون قانون خاصی یکی

از حربه‌های آنان است،‌ به گونه‌ای که تاریخ تولد علی محمد باب و

حسین علی نوری را از تاریخ شمسی به قمری تغییر داده و آن را به روز

اول و دوم محرم تعریف کرده و هر ساله در این ایام به رقص و جشن و

پایکوبی مشغول می‌شوند. 

وی با بیان اینکه اعضای فرقه بهائیت برای بی‌اهمیت جلوه دادن

عزاداری امام حسین(ع) از هیچ اقدامی دریغ نمی‌کنند، ابراز داشت:

تشکیلات بهاییت به دختران جوان این دستور را می‌دهند که با آرایش

زننده و پوشش غیر اسلامی وارد هیأت‌ها و محافل عزاداری

امام حسین(ع) شوند تا با این اقدامات قداست مراسم حسینی را

از بین برده و هتک حرمت کنند.

این رهایافته از تشکیلات بهائیت یادآور شد: جریانات وابسته به این

تشکیلات در اغتشاشات سال 88 حضوری پر رنگ داشته و در روز

عاشورا به خیابان‌ها آمده و به رقص و پایکوبی پرداخته و بعضی از

هیأت‌ها را به آتش کشیده و از این رو تعدادی از این افراد توسط

ماموران نیروی امنیتی دستگیر شده و روانه زندان شدند که طبق

اعترافات افراد دستگیر شده این دستور از بیت‌العدل گرفته شده بود. 

وی به کلاس‌های گلشن توحید با محوریت دروس اخلاقی اشاره کرد

و ادامه داد: تعالیم و آموزش‌های این کلاس مبتنی بر پرستش بهاء

و ایجاد ترس و وحشت در صورت سرپیچی از آن است و سعی دارند

از سن سه سالگی و با ورود اجباری کودکان خانواده‌های بهائی به

مهدکودک‌های خاص این فرقه، این طرح را اجرا کرده و به هدف پلید

خود برسند.محبتی با بیان اینکه اعضای این تشکیلات با مطرح کردن

مطالبی مانند عدم آزادی بیان و تساوی حقوق زن و مرد سعی در

خدشه وارد کردن به اسلام دارند، اظهار داشت: افراد آموزش دیده برای

ایجاد تشویش اذهان عمومی وارد فضاهای مختلف فرهنگی، اجتماعی،

سیاسی و... می‌شوند تا به شیوه مدیریت شده مردم را جذب بهائیت

کنند. 

وی افزود: تشکیلات در ابتدا برای جذب افرادی که از فرقه جدا شده‌اند

با ترفند محبت و سازش وارد شده و با وعده‌های دروغین سعی در

بازگرداندن فرد دارند، در صورت عدم بازگشت فرد به تشکیلات به آزار

و اذیت و تهدید او می پردازند. 

این رهایافته از تشکیلات بهائیت به  خشونت رفتاری و اخلاقی از سوی

خانواده و تشکیلات اشاره کرد و بیان داشت: زمانی که خانواده‌ام از

مسلمان شدنم مطلع شدند، مرا از ارث محروم کردند و برادرم به دستور

تشکیلات برای از بین بردنم اقدام به اسیدپاشی کرد، اما موفق به

انجام این عمل نشد و تنها به چشمانم آسیب وارد شد.

وی ادامه داد: از اعضای 9 نفره بیت‌العدل چهار نفر ایرانی و پنج نفر

دیگر از کشورهای دیگری هستند که همگی مستقیم و غیرمستقیم

به دستگاه‌ها و سرویس‌های جاسوسی آمریکایی و اروپایی مرتبط

هستند.

محبتی در پایان بر فروپاشی این تشکیلات اشاره کرد و گفت: امروز

اسرائیل در مرز فروپاشی و نابودی است، قطعاً با متلاشی شدن

اسراییل این تشکیلات نابود خواهد شد، پس فرزندان بهائیت از فرصت

باقی مانده استفاده کرده و به آغوش اسلام حقیقی بازگردند تا بیش

از این دچار خسران دنیوی و اخروی نشوند.

 




تاریخ: پنج شنبه 7 آبان 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

زندگینامه یاران امام حسین(ع) : حبیب ابن مظاهر اسدی

حبیب فرزند مظاهر چهارده سال پیش از هجرت پیامبر اکرم (ص) در

خاندان بزرگ بنی اسد در یمن به دنیا آمد. سال نهم هجری با خانواده اش

به مدینه آمد و آن جا ساکن شد. در نوجوانی فقط مدتی از اوایل زندگی را

در زمان پیامبر (ص) گذراند و در این مدت کوتاه، به خاطر دوستی با یکی

از کودکان مدینه که او حسین بن علی بن ابیطالب (ع) بود، معروف بود. 

روزي رسول خدا (صلي الله عليه و آله) از ميان جمعي از کودکان که

 

مشغول بازي بودند، يک نفر را مورد لطف و بوسه قرار دادند، هنگاميکه

 

اصحاب سبب را از ايشان پرسيدند؛ حضرت رسول (صلي الله عليه واله)

 

فرمودند: روزي ديدم اين کودک خاک زير قدم حسين عليه السلام را بر

 

مي‌داشت و بر سر و صورت خود مسح مي‌کرد و بدين جهت من او را

 

دوست مي‌دارم و جبرئيل مرا خبر داده که او از شهداي کربلاست.[2]

 

 

 

این دو نفر با یکدیگر حدود 10 تا 13 سال اختلاف سن داشتند اما حبیب

همیشه در مقابل این کودک بسیار فروتن بود. دوران جوانی و میانسالی

خود را در کنار امیرالمومنین علی علیه السلام با جنگ های صفین و

نهروان پشت سر گذاشت و همواره نامش در کنار یاران امام علی

(علیه السلام) رقم خورد. در دوران خلافت امیرالمومنین و با آغاز جنگ

جمل، همراه آن حضرت راهی بصره شد و پس از پایان جنگ، کوفه را برای

زندگی خود انتخاب کرد. پس از شهادت امام علی علیه السلام، در کنار

امام مجتبی (علیه السلام) و در سایه ی آن حضرت بود.

حبیب بن مظاهر،در این سال ها در کنار اهل بیت پیامبر غم ها و اندوه های

فراوان از دشمنان اهل بیت دید تا به سن پیری رسید.


ايشان از اشراف و چهره‌هاي سرشناس قبيله بني اسد و از اصحاب

رسول خدا صلي الله عليه و آله مي‌باشد که دوران حضرت را درک کرده

و همچنين از ياران امام علي عليه السلام به شمار مي‌آيد ؛ هنگامي که

حضرت در کوفه سکني گزيدند او هم به کوفه آمد و در تمام جنگ‌ها

خدمت مولي شمشير مي‌زده است و از اصحاب خاص و حاملان سرّ

حضرت علي عليه السلام بوده بطوريکه اخبار غيبي نيز از وي شنيده

شده است.[1]


او از جمله کساني است که وقتي متوجه شدند امام حسين

 

(عليه السلام) از مدينه خارج شده اند، نامه اي به ايشان نوشتند و از

حضرت دعوت کردند که به کوفه بيايند .

هنگامي که مسلم پيک امام عليه السلام وارد کوفه شد به خدمت او

رسيد و به ياري او شتافت . اما هنگامي که مسلم دستگير شد خود را

از دشمن مخفي داشت و شبانه به سمت کربلا راهي شد.[3]

حبيب در کربلا اقدامات بسياري انجام داد که از آن جمله مي‌توان به اين

نکته اشاره کرد که وقتي کمي و قلت ياران امام حسين عليه السلام را

مشاهده کرد از ايشان درخواست نمود تا به قبيله‌ي بني‌اسد که نزديک

کربلا سکني داشتند رفته و نيروي کمکي با خود بياورد، وقتي به ميان

قبيله رفت 90 مرد جنگي را آماده پيوستن به سپاه ابي عبدالله

(عليه السلام) نمود؛ عمر بن سعد توسط 400 مرد در سپاه «ازرق»

جلوي آنها را مي‌گرفت به طوريکه مجبورشدند باز گردند و حبيب به ناچار

تنها به کربلا بازگشت.[4] اقدام ديگر وي اين بود که هنگامي که فهميد

حضرت زينب سلام الله عليها و ساير زنان درباره ياري کردن اصحاب و

پايداري آنان در ميدان رزم نگران هستند، تمام اصحاب را جمع کرد و نزد

بني هاشم برد و ندا داد: «اي حريم رسول خدا! اين شمشيرهاي جوانان

و جوانمردان شماست که به خلاف نخواهد رفت تا اين که گردن بدخواه

شما را بزند، اين نيزه‌هاي پسران شماست، سوگند ياد کرده‌اند که تنها بر

سينه جدا شده از دعوتتان فرو روند»در اين هنگام  زنان گريستند و گفتند:

اي پاکان! از دختران رسول الله و ناموس اميرمومنان حمايت کنيد.

در شب عاشورا نيز نقل شده که بسيار شاد بود و مزاح مي‌کرد، يکي از

ياران به او خرده گرفت: اي بردار! اين ساعت زمان شوخي نيست.»

حبيب در پاسخ گفت: «کجا از اينجا سزوارتر براي شادي خواهد بود؟ در

حاليکه تنها فاصله ما با حور العين، حمله اين قوم برماست که تا

شمشيرها را از نيام برکشند.»

روز عاشورا وقتي که به درخواست يکي از ياران، امام (عليه السلام)

قصد برگزاري نماز جماعت را داشتند، فردي از سپاه ابن سعد به نام

حصين بن تميم برآشفت و گفت: «پنداشته‌اي که نماز از آل رسول قبول

نمي‌شود ولي از تو – اي الاغ- پذيرفته مي‌شود؟

حصين بن تميم که تاب شنيدن يک سخن را نداشت به حبيب حمله‌ور شد

و حبيب ضربه‌اي به صورت اسب وي وارد کرد و باعث شد که زمين بيفتد.

اطرافيان حصين براي نجات وي شتافتند؛ اما حبيب در حاليکه رجز

مي‌خواند 62 نفر از آنان را به هلاکت رساند، اما ناگهان فردي به نام

«بُدَيل بن صُريم» با شمشير ضربه‌اي به حبيب زد و فرد ديگري از همان

قبيله با نيزه‌اش ضربه‌اي به حبيب زد و باعث شد حبيب زمين بخورد،

هنگامي که خواست برخيزد «حصين بن تميم» با شمشير بر فرق او زد

و سر حبيب را از تن وي جدا ساخت.

نقل شده است که وقتي حبيب به شهادت رسيد انکساري در چهره‌ي

امام حسين (عليه السلام) ايجاد شد و حضرت فرمودند: «اي حبيب تو

انسان فاضلي بودي که هر شب يک ختم قرآن مي‌کردي.[5] و در جايي

ديگر آمده است که امام فرمودند: عندالله احتسب نفسي و حماة اصحابي.

«خودم و اصحابم را نزد خدا حساب مي‌کنم.»[6]


[1] . ابصار العين، ص101.
[2] .منتخب طريحي
[3] .ابصار العين، ص57.
[4] .متقل الحسين مقدم، ص254.
[5] . ينابيع الموده، ج3، ص72.
[6] . وقعة الطف، ص231.




تاریخ: پنج شنبه 9 آبان 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

سالروز شهادت محمد حسین فهمیده بسیجی 13 ساله

در جبهه جنوب سال 1359

زندگی نامه

وی فرزند محمد تقی است که در خانواده ای مذهبی د ریکی از روزهای

بهاری اردیبهشت 1346 ( مصادف با سوم محرم ) در شهر خون و قیام در

خانه ای محقر و کوچک درمحله پامنار قم چشم به جهان گشود.

دوران کودکی راهمراه سایرفرزندان خانواده و درکنار برادرش داوود که

وی نیز سه سال بعد از شهادت محمد حسین  به فوز شهادت نایل آمد،

با صفا وصمیمیت ودر زیر سایه محبت و توجه پدر و مادری مهربان ،

سپری کرد . درسال 1352، به مدرسه رفت وکلاس اول تا چهارم ابتدایی

را با یک معلم روحانی طی کرد. سال پنجم ابتدایی واول و دوم راهنمایی

را به دلیل انتقال خانواده اش به کرج در دو مدرسه دراین شهر گذراند.

درهمین دوران بود که به واسطه حوادث انقلاب، روح وی نیز، مانند

میلیون ها جوان و نوجوان دیگر کشور، دچار تحولات عظیمی گردید.

شخصیت او با داشتن خانواده ای متدین ومذهبی و شرایط خاص شهر

مقدس قم و نیز زمینه مساعد روحی به گونه ای شکل گرفت که سرشار

از دین و فرهنگ غنی اسلام بود.

از عوامل مهم دیگر د رشکل گیری شخصیت او ، نوارها واعلامیه های

امام بود که قبل از انقلاب به دست او می رسید.

شهید فهمیده ، نوجوانی خوش برخورد، شجاع ، فعال ، کوشا بود که به

مطالعه علاقه زیادی داشت و با وجود این که به سن تکلیف نرسیده بود،

نماز می خواند و احترام خاصی برای والدینش قایل بود و هرگز به آن ها

بی احترامی نمی کرد. شیفته و عاشق امامقدس سره بود و با تمام وجود

سعی در اجرای فرامین امامقدس سره داشت . او می گفت :امام هر چه

اراده کند، همان را انجام خواهم داد و من تسلیم او هستم .

هنگام ورود اما مقدس سره به ایران به دلیل مصدوم بودن ، موفق به

زیارت امامقدس سره نگردید، اما پس از بهبودی دراولین فرصت به شهر

مقدس قم رفته و موفق به دیدار شد. شهید فهمیده ، یکی از هزاران

دانش آموز بسیجی کشور است که با نثار خون خود برطراوت و سرخی

خون شهدای انقلاب اسلامی و جنگ تحمیلی افزود. وی دوران کودکی و

نوجوانی خود را در حالی سپری کرد که هر روز آن همراه حادثه ای بود

که در شکل گیری شخصیت او موثر واقع می شد. او با سرمایه عظمیی

از فهم و درک انقلابی واسلامی به دنبال طوفان حوادث انقلاب، واردجنگ

شد و با وجود سن کم ، خود را به خونین شهر قهرمان رسانید و با اقدامی

آگاهانه و شجاعانه ، نام خود را در دفتر شهیدان زنده تاریخ ثبت کرد.این

دانش آموز رزمنده بسیجی، با ایمان و بینش عمیق واستوارخود در جنگ

با دشمن پیش قدم و با نیل به شهادت ، درس شجاعت ، فداکاری و

مقاومت را به همه بسیجیان و امت حزب الله آموخت، امام بزرگوارمان از

این نوجوان 13 ساله به عنوان رهبر یا د فرموده و بدین گونه نام و یاد او،

منشا حماسه های بزرگ شد و تحول عظیمی در شیوه های دفاع مقدس

و نبرد رزمندگان اسلام ایجاد کرد و راه پیروزی وسرافرازی را یکی پس از

دیگری، هموار ساخت . امروز شهید فهمیده به حق الگوی شایسته ای

برای دانش آموزان بسیجی و جوانان و نوجوانان کشور می باشد و

یاد آوری این حماسه می تواند یادآور دوران دفاع مقدس و ارزش های

والای آن زمان باشد[بسیج] 

جنگ با زورگویان

دشمن ناجوانمردانه به خاک ایران حمله کرده بود. می خواست همه جا را

بگیرد. آنها به هیچ کس رحم نمی کردند. به هر جا می رسیدند خراب

می کردند. هر کس را می دیدند می کشتند. ارتش هنوز آماده نبود. هر

طور شده باید جلو آنها گرفته می شد. عده ای از جوانان شهرهای مرزی

مقابل آنها ایستادند و با آنها می جنگیدند؛ اما تعداد آنها خیلی کم بود. باید

نیروهای بیشتری از تمام ایران به آنجا می رفتند تا جلو آنها را بگیرند وگرنه

همه کس و همه چیز را نابود می کردند.

سربازان امام خمینی (رحمه الله علیه)

امام خمینی (رحمه الله) رهبر کشور ایران از جوانان خواست به جبهه بروند.

خیلی از جوانان به جبهه رفتند. محمدحسین فهمیده هم تصمیم گرفت به

جبهه برود. و به حرف رهبرش گوش کند؛ اما او را به جبهه نمی بردند.

او 13 سال بیشتر نداشت. او خودش را هر طور شده به جبهه و خط مقدم

رساند. خط مقدم نزدیک دشمن بود.

تصمیم مهم

یک روز تانک های زیادی به طرف ایران حرکت می کردند. محمدحسین به

نظرش رسید که تانک ها دارند همه را می کشند. او چند نارنجک با خودش

برداشت و به طرف تانک ها رفت. در هیچ جای دنیا با نارنجک به جنگ تانک

نمی روند؛ اما محمد حسین مجبور بود چون اسلحه بهتری نداشت. او باید

هر چه می توانست به تانک نزدیک شود. همین کار را هم کرد. تانک با

صدای وحشتناکی به چند قدمی او رسید. او با خودش فکر کرد اگر چند

نارنجک را با هم منفجر کند می تواند تانک را از کار بیندازد. او ضامن

نارنجک ها را کشید. گرد و خاک زیادی بلند شد. چند لحظه بعد تانک آتش

گرفت. محمد حسین دیگر دیده نمی شد. «محمد حسین فهمیده» به

آسمان پرکشید. بقیه تانک ها دیگر جلو نیامدند. کار محمدحسین فهمیده

همه جا پیچیده بود. او 13 ساله بود.

فهمیده در بیان رهبری

رهبر معظم انقلاب ، می فرمایند:

 زنده نگه داشتن یاد حادثه شهادت دانش آموز بسیجی ، شهید فهمیده از

اصالت های دفاع مقدس می باشد .

مقام معظم رهبری د ردیدار با خانواده او در رابطه با فداکاری و شجاعت

او فرمودند:

 بروز چنین حوادثی که از تربیت صحیح واصالت های خانوادگی است ،

صرفا درمحیط های اسلامی جلوه گری و نور افشانی می کند.  

 

فهمیده از نگاه آوینی

سید شهیدان اهل قلم ، حاج مرتضی آوینی ، در قسمتی از برنامه پنجم

روایت فتح با نامشهری درآسمان شهادت محمد حسین فهمیده را این 

گونه زیبا ترسیم می کند:

 خرمشهر، از همان آغاز خونین شهر شده بود. خرمشهر، خونین شهر 

شده بود. آیا طلعت را جز از منظر این آفاق  می توا ن نگریست ؟ آنان 

در غربت جنگیدند و با مظلومیت به شهادت رسیدند و پیکرهای شان زیر 

تانک های شیطان تکه تکه شد و به آب و باد و خاک و آتش پیوست . اما... 

راز خون آشکار شد. راز خون را جز شهدا در نمی یابند. گردش خون در 

رگ های زندگی شیرین است . اما ریختن آن در پای محبوب ، شیرین تر.

... شایستگان آنانند که قلبشان را عشق تا آن جا انباشته است که ترس

از مرگ جایی برای ماندن ندارد. شایستگان جاودانانند. حکمرانان جزایر

سرسبز اقیانوس بی انتهای نور، که پرتوی از آن همه کهکشان آسمان

دوم را روشنی بخشیده است.  

خبر شهادت حسین فهمیده

صدای جمهوری اسلامی ایران با قطع برنامه های خود اعلام می کند که

نو جوانی سیزده ساله با فداکاری زیر تانک عراقی رفته آن را منفجر کرده

و خود نیز به شهادت رسیده است . امام قدس سره در پیامی که به

مناسبت دومین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی صادر می کنند، جملات

معروف خود را پیرامون او می فرمایند:

رهبر ماآن طفل سیزده ساله ای است که با قلب کوچک خود که ارزشش

از صدها زبان و قلم بزرگ تر است، با نارنجک ، خود را زیر تانک دشمن

انداخت وآن را منهدم نمود و خود نیز شربت شهادت نوشید.

به این ترتیب و با این کلمات ، حسین و فداکاری و شجاعت او جاودانه شد.

بقایای پیکر شهید حسین فهمیده دربهشت زهرا، قطعه 24، ردیف 44،

شماره 11، به خاک سپرده می شود.

 

 




تاریخ: پنج شنبه 8 آبان 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

چه کسی فتوای قتل امام حسین را صادر کرد؟

ابن زیاد با استناد به فتوای قاضی شریح مردم کوفه را به مبارزه با
 
امام حسین(ع) تحریک کرد. قاضی شریح که بود و چه تاثیری در شهادت
 
 
حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) داشت؟

"ابن حارث" معروف بود به شریح بن قاضی که اصلاً یمنی بود.

پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) را دیده بود و در زمان حضرت محمد(ص)

و ابوبکر منصبی نداشت و در زمان عمر به قضاوت کوفه منصوب شد ودر

زمانهای عثمان و علی (ع) و امام حسن(ع) و معاویه و یزید و عبدالملک و

حجاج و... بر منصب قضاوت بود و وقتی امام علی(علیه السلام) او را به

این منصب گماشت بر او شرط کرد که هیچ حکمی را اجرا نکند، مگر آنکه 

آن را بر امام (علیه السلام) عرضه کند.


قضاوت میان حضرت علی(ع) و مرد نصرانی توسط قاضی شریح


نمونه دیگر داستان خلیفه عدالت گستر اسلام علی(ع) است. آن حضرت

روزی سپرگم شده خود را نزد مردی نصرانی یافت او را به نزد قاضی

شریح آورد و گفت: این سپر مال من است وآن را نزد این شخص یافتم که

آن را نه به ایشان فروخته ام ونه بخشیده ام. شریح از مرد نصرانی پرسید:

در مورد ادعای امیر المؤمنین چه پاسخی دارید؟ آن مرد گفت: این سپر از

من ودر ملک من است و امیر هم نزد من دروغگو نمی باشد، قاضی بسوی

علی (ع) نگاه کرد و از وی پرسید: ای امیر! آیا شاهدی هم داری؟

علی (ع) خندید و گفت: شریح به حق رسیده و من شاهدی ندارم.

و قاضی به نفع نصرانی فیصله خود را صادر نمود و آن مرد سپر را گرفت

ورفت و لی دوباره از راه برگشت وگفت: همانا من شهادت می دهم که

این فیصله و حکم پیغمبران است ؛ امیر المؤمنین من را به محاکمه نزد

قاضی خود می برد و او هم به ضرر امیر فیصله می کند. من به یگانگی

خدا و رسالت محمد (ص) شهادت می دهم. ای امیر المؤمنین! این سپر

مال شما است و زمانی که شما از جنگ صفین بر گشته بودید من به

دنبال لشکر شما می آمدم و این سپر را که از بالای یکی از شتر های

شما افتاده بود؛ من برداشتم. علی(ع) به ایشان گفت: این سپر حالا برای

شما باشد و آنرا به وی بخشید.

تذکر حضرت علی (ع) خطاب به قاضی شریح


از مهم‏ترین قضایایى که در آن، رفتار و عملکرد شریح توسط امیرالمؤمنین

(علیه السلام)نکوهش شده تا جایى که امام با نوشتن نامه ‏اى به او از کار

اشتباهش انتقاد نموده است،موضوع خرید خانه‏ اى مجلل به قیمت 80

دینار در دوران تصدى مقام قضاوت بوده است که شرح آن، همراه با نامه

امام (علیه السلام) در کتاب «نهج البلاغه‏» آمده است « نامه 3 » .

به من خبر دادند که خانه‏ ای به هشتاد دینار خریده‏ ای، و سندی برای آن

نوشته‏ ای، و گواهانی آن را امضا کرده‏ اند. (شریح گفت: آری ای امیر

مومنان امام(ع) نگاه خشم آلودی به او کرد و فرمود:ای شریح! به زودی

کسی به سراغت می‏ آید که به نوشته‏ ات نگاه نمی‏ کند، و از گواهانت

نمی‏ پرسد، تا تو را از آن خانه بیرون کرده و تنها به قبر بسپارد. ای شریح!

اندیشه کن که آن خانه را با مال دیگران یا با پول حرام نخریده باشی، که

آنگاه خانه دنیا و آخرت را از دست داده ‏ای. اما اگر هنگام خرید خانه، نزد

من آمده بودی، برای تو سندی می‏نوشتم که دیگر برای خرید آن به درهمی

یا بیشتر، رغبت نمی‏ کردی و آن سند را چنین می‏نوشتم: هشدار از 

بی اعتباری دنیای حرام این خانه‏ ای است که بنده‏ای خوارشده، و 

مردهای آماده کوچ کردن، آن را خریده، خانه‏ای از سرای غرور، که در 

محله نابودشوندگان،و کوچه هلاک شدگان قرار دارد، این خانه به چهار 

جهت منتهی می گردد.یک سوی آن به آفتها و بلاها، سوی دوم آن به 

مصیبتها،وسوی سوم به هوا و هوسهای سست‏ کننده،و سوی چهارم آن 

  به شیطان گمرا ه کننده ختم می‏شود، و در خانه به روی شیطان

 گشوده است....

شریح و حادثه کربلا


اولین مداخله شریح در آغاز نهضت کربلا، مربوط به بیعت هفتاد تن از

بزرگان کوفه همچون: حبیب‏بن مظاهر، محمدبن اشعث . ، مختار ثقفى،

عمربن سعد و . . . در حضور شریح و شاهد گرفتن وى بر هوادارى آل‏ على

(علیه السلام) و دعوت از امام حسین (علیه السلام)براى سپردن حکومت

کوفه به او بود .ولى صرف نظر از پیمان شکنى بیش‏تر این بزرگان، خود

شریح نیز به محض ورود عبیدالله به کوفه در دارالاماره او حضور یافت و

بدون در نظر گرفتن تعهد بر وفادارى با آل‏ على، به جرگه مخالفین آن‏ها

پیوست و یکى از مشاورین درگاه عبیدالله گردید.و عبیدالله نیز که جهت

رسیدن به مقاصد خود به حمایت اشخاصى همچون شریح قاضى - که

در میان مردم مقدس مآب کوفه، از شخصیت ممتازى برخوردار بود - نیاز

داشت، از او استقبال کرد و او همان کارى که در برابر سوء استفاده‏ هاى

«زیاد» و پسرش عبیدالله انجام داد، تا جایى که عبیدالله از کم‏ترین سخن

او فتوایى ساخت « معروف است که وی به دستور عبیدالله زیاد، فتوا داد

که چون حسین بن علی(علیه السلام)بر خلیفه وقت خروج کرده،دفع او بر

مسلمانان واجب است.» و از آن براى بسیج مردم کوفه علیه حسین‏ بن

على (علیه السلام) استفاده کرد بر اثر همین فتوی بود که مردم با امام

خود جنگیدند و شهیدش کردند و او که شاهد چنین سوء استفاده‏ هایى 

از گفته خود بود، مهر سکوت بر لب نهاد و به دلیل ترس، مصلحت جویى 

و عافیت‏ طلبى خود کوچک‏ترین اعتراضى نکرد و به این وسیله کفه 

ترازوی دشمن را در مقابل آل‏ على(ع) سنگین‏ تر نمود .


پس از قیام مختار 

مختار پس از تسلط بر کوفه و آرام کردن اوضاع این شهر، شریح قاضى

را که به دنبال بروز فتنه در جهان اسلام، از منصب قضاى کوفه استعفا

کرده و خانه نشین شده بود، به کار قضاوت برگرداند . سپاهیان مختار

و به خصوص شیعیان او، با این کار مخالفت نموده و از مختار خواستند

که وى را عزل کند. شریح نیز پس از شنیدن این اعتراضات، خود را به

بیمارى زد، در نتیجه مختار نیز که تاب تحمل اعتراضات بسیار یاران خود

را نداشت، شریح را از کار برکنار نمود و پس از برقرارى خلافت عبدالملک

و تسلط او بر کوفه، شریح توسط این خلیفه مجددا به مسند قضاوت باز

گردانده شد و پس از به دست گرفتن امارت کوفه توسط حجاج، وى مقام

قضاى این شهر را تثبیت نمود و شریح علاوه بر اشتغال بر این امر،

از مشاوران حجاج نیز به شمار مى رفت . وی حدودا در سن 120 سالگی

فوت کرد.

 




تاریخ: چهار شنبه 7 آبان 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار
روزشمار تاریخی واقعه کربلا
 

ورود ابن سعد به کربلا

سردار اموی که خسرالدنیا و الاخره شد

عمربن سعد معروف به "ابن سعد" فرمانده سپاه عبیدالله بن زیاد در کربلا
 
 
در سال 61 هجری قمری و جزو منفورترین چهره های تاریخ. در بدخوئی و
 
شقاوت، زبانزد خاص و عام است.
 
به گزارش فرهنگ نیوز ، ابن­ سعد روز سوم محرم وارد کربلا شد.

پس از ورود به کربلا، او فردی را نزد امام(ع) فرستاد تا از حضرت(ع) علت

آمدنش به عراق را جویا شود. امام(علیه السلام) در پاسخ،به دعوت مردم 

کوفه اشاره کرده، فرمود: «حالا اگر نمی­‌خواهند بر می‌­گردم.»

عمر بن سعد در حد فاصل زمانی سوم محرم تا نهم محرم، چندین بار با

امام(علیه السلام) ملاقات کرد و با حضرت(ع) سخنانی را رد و بدل کرد.

نقل شده که روزی امام(علیه السلام) شخصی را نزد پسر سعد فرستاد و

از وی خواست تا شبانه با او دیدار کند. شب هنگام، امام(ع) و ابن­ سعد

هریک با همراهی بیست سوار به محل ملاقات آمدند؛ حضرت(ع)، به جز

عباس(ع) و علی ­اکبر(ع)، از سایر یاران خواست که فاصله بگیرند.

ابن­‌سعد نیز فرزندش حفص و غلامش را نگاه داشت و به دیگران دستور داد

تا  عقب بروند.

در این دیدار امام(ع) به او فرمود: «عمر، وای بر تو؛ تو را چه می­‌شود از

خدایی که بازگشت همه ما به سوی اوست نمی‌­ترسی که به جنگ من

آمدی؟ حال آن که می­دانی که من کیستم.

از این خیال و اندیشه ­ی ناصواب در گذر و راهی که صلاح دین و دنیای تو

در آن است، اختیار کن و به نزد من آی و خود را از این ضلالت بیرون آور و 

بدیندنیای غدّار فریبنده که او چون من و تو بسیار دیده، مغرور نشو و یقیق

بدان که سعادت و سلامت تو در آنچه که می­گویم است.»

ابن ­سعد گفت: «راست گفتی؛ امّا از آن می‌­ترسم که چون به نزد تو آیم،

[عبیدالله] خانه‌­ام را خراب کند.»

امام(علیه السلام) فرمود: «من خانه‌­ای بهتر از آن، برای تو بنا می‌­کنم.»

عمر گفت: «قطعه زمینی آباد و حاصلخیز دارم؛ می‌­ترسم که ابن­ زیاد آن را

از دستم بگیرد و فرزندانم را از منفعت آن محروم سازد.»

امام حسین(ع) فرمود: «من زمین بهتر از آن، در حجاز به تو می­دهم.»

عمر ساکت شد و دیگر سخنی نگفت. امام(ع) چون چنین دید در حالی که 

می­‌فرمود: «خداوند تو را هلاک سازد و در روز قیامت نیامرزد؛ امید دارم که

به فضل خدا از گندم عراق نخوری» بازگشت.

عمر بن سعد گفت: «ای حسین(ع)! اگر گندم نباشد، جو هم می‌­توان

خورد» او این سخن را گفت و سپس به اردوگاه خود بازگشت.

نقل شده که در یکی از این دیدارها، امام(ع) ابراز تمایل کردند که در صورت

نخواستن ایشان از سوی مردم کوفه، حاضرند به حجاز برگردند. ابن ­سعد

پاسخ امام(ع) را برای عبیدالله نوشت و خواستار پذیرش این پیشنهاد و در

نتیجه پایان مسالمت­ آمیز این ماجرا شد. اما ابن­ زیاد با فتنه انگیزی و

توصیه­ شمر، که او را به از دست ندادن فرصت و کشتن امام(ع) تشویق

می­‌کرد در نامه­ای به ابن سعد، بر انجام جنگ سفارش کرد و در آن تأکید

کرد که در صورت تمرد از این دستور، فرماندهی سپاه را به شمر بن

ذی­الجوشن بسپارد.

نامه ابن­ زیاد توسط شمر به دست ابن­ سعد رسید. ابن ­سعد شمر را به

جهت برانگیختن ابن­زیاد به جنگ و رد پیشنهاد مسالمت­ جویانه خود، به

شدت ملامت کرد با این حال گفت که خود متولی این امر(شهادت امام

(علیه السلام)خواهد شد.[20]

از دیگر جنایات پسر ­سعد در کربلا،بستن آب بر امام حسین(علیه السلام)و

اهل بیتش بود. در پی دستور ابن ­زیاد، عمر بن سعد، عمرو بن حجاج زبیدی

را احضار کرد و به او دستور داد تا به همراه پانصد نفر از سپاهیان کوفه از

رسیدن آب به خیام اهل بیت(ع) جلوگیری کند.

 عمربن سعد کیست؟

عمربن سعد معروف به "ابن سعد" فرمانده سپاه عبیدالله بن زیاد در کربلا

در سال 61 هجری قمری و جزو منفورترین چهره های تاریخ. در بدخوئی و

شقاوت، زبانزد خاص و عام است.

پدرش سعدبن ابی وقاص، که از سرداران صدر اسلام بود. تاریخ تولد

عمر سعد، به درستی معلوم نیست. به نقل مورخین در زمان حیات پیامبر

اسلام و به قولی در دوران عمربن الخطاب به دنیا آمده است. در نوجوانی

همراه پدرش در فتح عراق شرکت کرد (در سال 17 هـ ق). او از کسانی

بود که در سال 37 هـ ق، در داستان حکمیت امام علی (ع) و معاویه،

علیه حجربن عدی صحابه امام علی (ع)، و یارانش، شهادت به فتنه گری

داد و این گواهی دستاویزی برای معاویه شد تا "حجر" و یارانش را در

«مرج عذراء» شهید کند.

در اواخر خلافت معاویه که «عبیدالله بن زیاد»حاکم بصره شد،عمربن سعد،

به خدمت او در آمد و وقتی یزید پسر معاویه خلیفه شد، کوفه را به قلمرو

حکومت عبیدالله اضافه کرد. زمانی که حسین بن علی (ع)، امام سوم

شیعیان، از بیعت با یزیدبن معاویه خودداری کرد و از مدینه به مکه مهاجرت

نمود عمر سعد، امیر مکه بود که وقتی استقبال حجاج از حسین بن علی

(علیه السلام)را دید، برای یزید نامه نوشت و او را از این قصه مطلع ساخت.

سال 60 هـ ق، نیز زمانی که مسلم بن عقیل نماینده امام حسین (ع) به

کوفه رفت تا از مردم آنجا برای حسین (ع) بیعت بگیرد، ابن سعد با بعضی

از اشراف کوفه، به یزید نامه نوشتند و توصیه هائی به او کردند. از این رو،

مسلم به دستور عبیدالله بن زیاد، از طرف یزید دستگیر شد و به جهت

خویشاوندی که با عمربن سعد داشت، او را وصی خود کرد، ولی این مرد

به او خیانت کرد و اسرار مسلم بن عقیل را فاش کرد.

در همین زمان، عبیدالله بن زیاد به کوفه آمد و عمربن سعد را به استانداری

(ری) منصوب کرد. ابن سعد با 4000 سپاهی، در بیرون کوفه آماده حرکت

به طرف ری بود که خبر حرکت امام حسین (ع)، به سوی کوفه رسید.

عبیدالله، از ابن سعد خواست تا قبل از رفتن به ری، حسین و یارانش را

سرکوب کند. ابن سعد ابتدا تردید کرد ولی متوجه شد که اگر قبول نکند،

حکومت ری از دست او خواهد رفت.

از این رو، جاذبه دنیا و ریاست او را گرفت و مأموریت جدید خود را قبول کرد

و با لشگر خود به طرف کربلا رفت. روز دوم یا سوم محرم سال 61 هـ ق در

کربلا، کسی را نزد حسین بن علی فرستاد و از حضرت خواست که یا با

"یزید بن معاویه" بیعت کند و یا به جنگ تن در دهد و زمانی که امتناع

امام حسین از بیعت با یزید را دید، برای اینکه نشان دهد که در جنگ با

امام (ع) راسخ است اولین تیر را به طرف حسین بن علی(علیه السلام) 

ویارانش فرستاد و دستور داد تا آب را به روی آنها ببندند.

او پس از شهادت امام (ع) و یارانش، دستور داد که سپاهیانش بر بدن

آنها با اسب بتازند. روز 12 محرم بعد از دفن اجساد سپاهیانش، خاندان

حسین بن علی (علیه السلام) را به کوفه برد.

وقتی خدمت عبیدالله بن زیاد رفت، عبیدالله از او خواست تا نامه حکومت

ری را به او پس بدهد. عمر سعد که فهمید دیگر حکومت و استانداری ری

به او، وصال نمی دهد، خودش را چنین توصیف کرد: «هیچ کس بدتر از من

به خانه اش برنگشت، زیرا از امیری فاجر و ظالم اطاعت کردم و عدالت را

پایمال و خویشاوندی را قطع کردم.» بعد از واقعه کربلا، ابن سعد مدتی از

ترس کشته شدن به دست مردم، پنهان بود. در ایام قیام مختار به کوفه،

او فرار کرد ولی وقتی مردم کوفه دوباره بر ضد مختار خروج کردند به کوفه

برگشت و با مخالفان مختار، رهبری مردم را مدتی به عهده گرفت. اما چون

کوفیان شکست خوردند، ابن سعد مجددا از کوفه فرار کرد و به بصره

پناهنده شد. به دستور مختار، او را دستگیر کردند و نزد او آوردند.

سال 66 هـ ق، در مجلس مختار، ابن سعد به همراه پسرش به قتل رسید.

مختار، سر او را برای محمدبن حنفیه، برادر امام حسین (ع) فرستاد

(و بدین ترتیب، از روزگار حذف شده و به درک واصل شد).

 



تاریخ: سه شنبه 6 آبان 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار


درباره فلسفه گریه و اشک برای ائمه معصومین(علیهم السلام)بویژه برای

امام حسین(علیه السلام) و یارانش در واقعه کربلا، دلایل و مطالب زیادی

نقل و منتشر شده اما بیانات رهبر معظم انقلاب دراین باره،بسیار روشنگر،

روان و گویاست.

ایشان در سخنانی در این باره به سوال"چرا ماتم و اشک؟"پاسخروشنی

داده اند و "جنبه نمادین و حقیقی عزاداری" برای حضرت اباعبدالله(ع) را

تشریح کرده اند.

رهبر انقلاب این سخنان را به مناسبت سالروز قیام نوزدهم دی‌ماه‏ در

سال ۸۶ و در دیدار اقشار مختلف مردم قم بیان کرده اند:


"میگویند چرا ماتم و گریه و اشک را در بین مردم رواج میدهید؟ 

این ماتم و اشک براى ماتم و اشک نیست، براى ارزشهاست.

آنچه پشت سر این عزاداریها،بر سر و سینه زدنها، اشک ریختنها وجود دارد،

عزیزترین چیزهائى است که در گنجینه‏ ى بشریت ممکن است وجود داشته

باشد؛او همان ارزشهاى معنوىِ الهى است. اینها را میخواهند نگه دارند که

حسین‏ بن ‏على(علیه السلام) مظهر این ارزشها بود. یادِ آنهاست؛

زنده نگه داشتن آنهاست.

و ملت اسلام اگر نام حسین را و یاد حسین را زنده نگه بدارد و آن را الگو

قرار بدهد براى خود، از همه‏ ى موانع و مشکلات عبور خواهد کرد. لذاست

که ما در انقلاب اسلامى، در نظام جمهورى اسلامى از صدر تا ذیل، همه -

مردم، مسئولین، بزرگان، شخص امام بزرگوار ما - بر روى مسئله‏ ى امام

حسین(علیه السلام) و مسئله‏ ى عاشورا و همین عزاداریهاى مردمى،

تکیه کردند و جا دارد. این عزاداریها جنبه‏ ى نمادین دارد، جنبه‏ى حقیقى

هم دارد؛ دلها را نزدیک میکند، معارف را روشن میکند."

رهبر معظم انقلاب در بخش دیگری از سخنان خود بار دیگر بر موضوع

"بصیرت" تاکید و خاطرنشان می کند: جنبه‏ ى عاطفى آن(عزاداری ها)

هم تأثیرگذارِ بر روى عواطف و احساسات همه‏ ى مردم است. جنبه ‏ى

عمقى و معنوى آن، صاحبان فکر و بصیرت را آگاه میکند؛ روشن میکند.

بنده بارها در طول این سالها این جمله‏ ى امیرالمؤمنین (علیه‏الصّلاة

والسّلام) را عرض کرده ‏ام که فرمود: «ألا لا یحمل هذا العلم إلّا أهل

البصر والصّبر»؛ این پرچم - پرچم انسانیت، اسلام، توحید - را آن کسانى

که داراى این دو خصوصیتند، میتوانند بر دست بگیرند و بلند نگه دارند؛

«البصر والصّبر»؛ بصیرت و استقامت. امام حسین (علیه‏السّلام) مظهر

بصیرت و استقامت است." 




تاریخ: سه شنبه 4 آبان 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار
 
 
 
 

 
قیس فرزند مسهّر از دلاور مردان با شرافت بنى‏ صیدا و از دوستان مخلص اهل بیت
(علیهم السلام) و از یاران باوفاى امام حسین علیه السلام به شمار مى‏ آمد.
(صیدا شاخه ای از قبیله اسد بوده است)، در بنی اسد مردی شریف، و دلیر و مخلص در
محبت اهل بیت (ع) بود.
آن‏گاه كه بزرگان شیعه در كوفه از امام حسین علیه السلام براى آمدن به آن شهر دعوت
كردند، قیس به اتفاق عبداللَّه ارحبى با 53 عدد نامه به خدمت آن حضرت رسید. وى پس از
رساندن نامه كوفیان، به دستور امام حسین(علیه السلام) با حضرت مسلم به همراه دو نفر
راهنما و شمارى دیگر از یاران، به كوفه بازگشت.
پس از ورود مسلم به كوفه و استقبالى كه از وى شد، نامه ‏اى را توسط قیس براى امام
(علیه السلام) فرستاد و در آن نامه صدق دعوت كوفیان را مورد تأیید قرار داد. و آمدن آن
حضرت را به كوفه بى‏ خطر و بلامانع دانست. قیس ‏نامه را به آن حضرت رساند و در
آمدن به كربلا وى را همراهى كرد.
هنگامى كه امام حسین(علیه السلام) به منزلگاه « حاجر» در منطقه « بطن الرمه» رسید،
نامه ‏اى براى شیعیان كوفه نوشت و به آنان یادآور شد كه تا اندك زمانى دیگر نزد آنان
خواهد بود. حضرت این نامه را توسط قیس به كوفه فرستاد. قیس در قادسیه توسط یكى از
مأموران ابن ‏زیاد به نام حصین بن تمیم دستگیر شد.اوهمان لحظه نامه امام(علیه السلام) را
از میان برد. حصین او را نزد ابن‏ زیاد آورد و ماجرا را بازگو كرد.
ابن ‏زیاد پرسید: كیستى؟ گفت: از شیعیان على(علیه السلام) و فرزند او. پرسید: چرا نامه را
از میان بردى؟ پاسخ داد: تا از محتویات آن آگاه نشوى. پرسید نامه از كه و براى چه كسى
بود؟ گفت: از حسین بن على(علیه السلام) براى گروهى از اهل كوفه كه نام آنها را نمى‏ دانم.
ابن‏ زیاد خشمگین گشت و گفت هرگز از من جدا نمى ‏شوید تا مرا از نام آنان آگاه سازى و
یا برفراز منبر شوى و حسین و پدر و برادرش را ناسزا گویى، یا آن‏كه تو را كشته قطعه
قطعه ‏ات كنم.
قیس گفت: نام آنان را به تو نخواهم. گفت، ولى ناسزاى بر حسین و برادرش را مى‏ پذیرم.
آن‏گاه بر فراز منبر رفت و پس از حمد و ثناى الهى و درود بر پیامبر خدا
(صلى الله علیه و آله و سلم)، حضرت على(علیه السلام) و فرزندش را ستود و بر عبیداللَّه بن
زیاد و پدرش و خاندان بنى ‏امیه لعن و نفرین فرستاد. آن‏گاه فریاد برآورد: اى مردم من
فرستاده حسین بن على هستم و او را در حاجز از بطن الرمه ترك گفته ‏ام، به یاریش بشتابید.
ابن ‏زیاد پس از آگاهى بر این جریان فرمان داد او را از بالاى قصر به زیر انداختند، چنان كه
استخوان‏هایش درهم شكست و به درجه رفیع شهادت نایل آمد.
عبدالملك بن عمیر بجلى سر او را از تن جدا نمود. چون مورد اعتراض قرار گرفت، گفت:
خواستم او را زودتر راحت سازم.
خبر شهادت قیس در منزلگاه « عذیب الهجانات» به امام حسین(علیه السلام) رسید. با شنیدن
این خبر اشك از دیدگان امام(علیه السلام) فروبارید و فرمود « فَمِنْهُم مَنْ قَضى‏ نَحْبَهُ وَمِنْهُم
مَنْ یَنْتَظِرْ وَما بَدَّلوا تَبدیلا»
پروردگارا بهشت را جایگاه ما و آنها كن و ما و آنها را در قرار رحمت خویش و ذخایر
خواستنى ثوابت فراهم آر.
گفت‏وگوى قیس با ابن‏ زیاد و كیفیت شهادت او را برخى به عبداللَّه بن یقطر نسبت داده‏ اند.
از این رو ممكن است به نظر آید كه این دو یكى هستند.
ولى صاحب ناسخ به این نكته توجه كرده بر این باور است كه امام(علیه السلام) دو بار،
براى مردم كوفه نامه نوشت. نوبت اول نامه را به دست عبداللَّه بن یقطر و نوبت دوم به
دست قیس سپرد، گرچه گونه شهادت هر دو یكى است.



تاریخ: سه شنبه 6 آبان 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

دوم محرم : ورود امام حسین (ع) به کربلا

 

بدانکه در روز ورود آن حضرت به کربلا خلاف است واصح اقوال آنست که 

ورود آن جناب به کربلا در روز دوم محرم الحرام سال شصت و یکم هجرت

 بوده و چون به آن زمین رسید پرسید که این زمین چه نام دارد؟ عرض

کردند کربلا می‌نامندش، چون حضرت نام کربلا شنید گفت:

اّلّلهُمَّ اِنّ اَعُوذُبِکَ مِنَ الْکَرْبِ وَالْبَلآءِ

پس فرمود: که این موضوع کرب و بلا و محل محنت و عنا است فرود آئید

که اینجا منزل و محل خیام ما است، و این زمین جای ریختن خون ما است.

و در این مکان واقع خواهد شد قبرهای ما، جدم رسول خدا (صلی الله

علیه و آله و سلم) به اینها پس در آنجا فرود آمدند. و جز نیز با اصحابش در

طرف دیگر نزول کردند و چون روز دیگر شد عمر بن سعد (ملعون) با چهار

هزار مرد سوار به کربلا رسید و در برابر لشکر آن امام مظلوم فرود آمدند.

ابوالفرج نقل کرده: پیش از آنکه ابن زیاد عمر سعد را به کربلا روانه کند او

را ایالت ری داده و والی ری نموده بود چون خبر به ابن زیاد رسید که امام

حسین (علیه السلام) به عراق تشریف آورده پیکی به جانب عمر بن سعد

فرستاد که اولا برو به جنگ حسین و او را بکش و از پس آن به جانب ری

سفر کن. عمر سعد به نزد ابن زیاد آمده گفت ای امیر از این مطلب عفو

نما گفت ترا معفو می‌دارم و ایالت ری از تو باز می‌گیرم عمر سعد مردد

شد مابین جنگ با امام حسین علیه السلام و دست برداشتن از ملک ری

لاجرم گفت مرا یک شب مهلت ده تا در کار خویش تاملی کنم پس شب

را مهلت گرفته و در امر خود فکر نمود، آخرالامر شقاوت بر او غالب گشته

جنگ سیدالشهداء علیه السلام را به تمنای ملک ری اختیار کرد، روز دیگر

به نزد ابن زیاد رفت و قتل امام علیه السلام را بر عهده گرفت پس ابن زیاد

با لشکر عظیم او را به جنگ حضرت امام حسین علیه السلام روانه کرد.

سبط ابن الجوزی نیز فریب به همین مضمون را نقل کرده، پس از آن محمد

بن سیرین نقل کرده که می‌گفت: معجزه‌ای از امیرالمومنین (علیه السلام)

در این باب ظاهر شد، چه آن حضرت گاهی که عمر سعد را در ایام

جوانیش ملاقات می کرد به او فرموده بود: وای بر تو یابن سعد چگونه

خواهی بود در روزی که مردد شوی مابین جنت و نار و تو اختیار جهنم کنی

و بالجمله چون عمر سعد وارد کربلا شد عروه بن قیس احمسی را طلبید و

خواست که او را به رسالت به خدمت حضرت بفرستد و از آن جناب بپرسد

که برای چه به اینجا آمده‌ای و چه اراده داری، چون عروه از کسانی بود که

نامه برای آن حضرت نوشته بود حیا می‌کرد به سوی آن حضرت برود و

چون سخن گوید، گفت مرا معفو دار و این رسالت را به دیگری واگذار، پس

ابن سعد بهر یک از رؤسای لشکر که می گفت باین علت ابا می‌کردند زیرا

که اکثر آنها از کسانی بودند که نامه برای آن جناب نوشته بودند و حضرت

را به عراق طلبیده بودند پس کثیر بن عبدالله که ملعونی شجاع و بی‌باک

و بی‌حیائی فتاک بود برخاست و گفت که من برای این رسالت حاضرم و

اگر خواهی ناگهانی او را بهقتل در آورم عمر سعد گفت این را نمی‌خواهم

ولیکن برو به نزد او و بپرس که برای چه باین دیار آمده. پس آن لعین متوجه

لشکرگاه آن حضرت شد. ابوثمامه صائدی را چون نظر بر آن پلید افتاد به

حضرت عرض کرد که این مرد که به سوی شما می‌آید بدترین اهل زمین و

خونریزترین مردم است این بگفت و به سوی کثیر شتافت و گفت اگر به نزد

حسین علیه السلام خواهی شد شمشیر خود را بگذار و طریق خدمت

حضرت را پیش دار گفت لاوالله هرگز شمشیر خویش را فرو نگذارم همانا

من رسولم اگر گوش فرا دارید ابلاغ رسالت کنم ورنه طریق مراجعت

گیرم. ابوثمامه گفت پس قبضه شمشیر ترا نگه می دارم تا آنکه رسالت

خود را بیان کنی و برگردی گفت به خدا قسم نخواهم گذاشت که دست

بر شمشیرم گذاری گفت به من بگو آنچه داری تا به حضرت عرض کنم و

من نمی‌گذارم که چون تو مرد فاجر و فتاکی با این حال به خدمت آن سرور

روی، پس لختی با هم بد گفتند و آن خبیث به سوی عمر سعد برگشت و

حکایت حال را نقل کرد، عمر قره بن قیس حنظلی را برای رسالت روانه

کرد. چون قره نزدیک شد حضرت با اصحاب خود فرمود که این مرد را

می‌شناسید؟ حبیب من مظاهر عرض کرد بله مردیست از قبیله حنظله و

با ما خویش است و مردی است موسوم به حسن رای و من گمان

نمی‌کردم که او داخل لشکر عمر سعد شود. پس آن مرد آمد به خدمت

آن حضرت و سلام کرد و تبلیغ رسالت خود نمود، حضرت در جواب فرمود

که آمدن من بدینجا برای آنست که اهل دیار شما نامه‌های بسیار به من

نوشتند و به مبالغه بسیار مرا طلبیدند، پس اگر از آمدن من کراهت دارید

برمی‌گردم و می‌‌روم پس حبیب رو کرد به قره و گفت وای بر تو ای قره از

این امام به حق روی می‌گردانی و به سوی ظالمان می‌روی بیا یاری کن

این امام را که به برکت پدران او هدایت یافته‌ای، آن بی‌سعادت گفت پیام

ابن سعد را ببرم و بعد از آن با خود فکر می‌کنم تا ببینم چه صلاح است.

پس برگشت به سوی پسر سعد و جواب امام را نقل کرد، عمر گفت

امیدوارم که خدا مرا از محاربه و مقاتله با او نجات دهد. پس نامه‌ای به

ابن زیاد نوشت و حقیقت حال را در آن درج کرده برای ابن زیاد فرستاد.

حسان بن فائد عبسی گفت که من در نزد پسر زیاد حاضر بودم که این

نامه بدو رسید چون نامه را باز کرد و خواند گفت:

یِرجُوُ النَّجاتَ وَلاتَ حینَ مَناصٍ

الانَ اِذْ عُلّقَتْ مُخالِبُنابِه

یعنی الحال که چنگالهای ما بر حسین بند شده در صدد نجات خود برآمده

و حال آنکه ملجاء و مناصی از برای رهائی او نیست. پس در جواب عمر

نوشت که نامه تو رسید به مضمون آن رسیدم، پس الحال بر حسین عرض

کن که او و جمیع اصحابش برای یزید بیعت کنند تا من هم ببینم رای خود

را در باب او بر چه قرار خواهد گرفت والسلام. پس چون جواب نامه به عمر

رسید آنچه عبیدالله نوشته بود به حضرت عرض نکرد. زیرا که می‌دانست

آن حضرت به بیعت یزید راضی نخواهد شد. ابن زیاد پس از این نامه نامه

دیگری نوشت برای عمر سعد که یابن سعد حایل شو میا حسین و اصحاب

او و میان آب فرات و کار را برایشان تنگ کن و مگذار که یک قطره آب

بچشند چنانکه حائل شدند میان عثمان بنعفان تقی زکی و آب در روزی که

او را محصور کردند. پس چون این نامه به پسر سعد رسید همان وقت

عمر بن حجاج را با پانصد سوار بر شریعه موکل گردانید و آن حضرت را از

آب منع کردند، و این واقعه سه روز قبل از شهادت آن حضرت واقع شد

و از آن روزی که عمر سعد به کربلا رسید پیوسته ابن زیاد لشکر برای او

روانه می‌کرد، تا آنکه به روایت سید تا ششم محرم بیست هزار سوار نزد

آن ملعون جمع شد. و موافق بعضی از روایات پیوسته لشکر آمد تا به

تدریج سی هزار سوار نزد عمر جمع شد، و ابن زیاد برای پسر سعد نوشت

که عذری از برای تو نگذاشتم در باب لشکر باید مردانه باشی و آنچه واقع

می‌شود در هر صبح و شام مرا خبر دهی.

پس چون حضرت آمدن لشکر را برای مقاتله با او دید به سوی ابن سعد

پیامی فرستاد که من با تو مطلبی دارم و می‌خواهم ترا ببینم، پس

شبانگاه یکدیگر را ملاقات نموده و گفتگوی بسیار با هم نمودند پس عمر

به سوی لشکر خویش برگشت و نامه به عبیدالله بن زیاد نوشت که ای

امیر خداوند آتش برافروخته نزاع ما را با حسین خاموش کرد و امر امت

را اصلاح فرمود، اینک حسین (علیه السلام) با من عهد کرده که برگردد به

سوی مکانی که آمده یا برود در یکی از سرحدات منزل کند و حکم او مثل

یکی از سایر مسلمانان باشد در خیر و شر یا آنکه برود در نزد امیر یزید

دست خود را در دست او نهد تا او هر چه خواهد بکند. و البته در این مطلب

رضایت تو و صلاحیت امت است.

مؤلف گوید: اهل سیر و تواریخ از عقبه بن سمعان غلام رباب زوجه امام

حسین (علیه السلام) نقل کرده‌اند که گفت من با امام حسین

(علیه السلام) بودم از مدینه تا مکه و از مکه تا عراق واز او مفارقت نکردم

تا وقتی که به درجه شهادت رسید، و هر فرمایشی که در هر جا فرمود

اگرچه یک کلمه باشد خواه در مدینه یا در مکه یا در عراق یا روز شهادتش

تمام را حاضر بودم و شنیدم این کلمه را که مردم می‌گویند آن حضرت

فرمود دست خود را در دست یزید بن معاویه گذارد، نفرمود.

فقیر گوید: پس ظاهر آنست که این کلمه را عمر سعد از پیش خود در نامه

درج کرده تا شاید اصلاح شود و کار به مقاتله نرسد چه آنکه عمر سعد از

ابتداء جنگ با آن حضرت

را کراهت داشت و مایل نبود.

و بالجمله چون نامه به عبیدالله رسید و خواند گفت این نامه شخص ناصح

مهربانی است با قوم خود و باید قبول کرد. شمر ملعون برخاست و گفت

ای امیر آیا این مطلب را از حسین قبول می‌کنی؟ به خدا سوگند که اگر او

خود را به دست تو ندهد و در پی کار خود رود، امر او قوت خواهد گرفت و

ترا ضعف فرو خواهد گرفت اگر خلاف کند دفع او را دیگر نتوانی کرد، لکن

الحال به جنگ تو گرفتار است و آنچه رایت در باب او قرار گیرد از پیش

می‌رود. پس امر کن که در مقام اطاعت و حکم تو برآید پس آنچه خواهی

از عقوبت یا عفو در این باب به عمر بن سعد با تو آن را روانه می کنم و باید

ابن سعد آن را بر حسین و اصحابش عرض نماید اگر قبول اطاعت من

نمودند، ایشان را سالماً به نزد من بفرستد و اگر نه با ایشان کارزار کند و

اگر پسر سعد از کارزار با حسین اباء نماید تو امیر لشکر می‌باش و گردن

عمر را بزن و سرش را برای من روانه کن.

پس نامه نوشته به این مضمون:

ای پسر سعد من ترا نفرستادم که با حسین رفق و مدارا کنی و در جنگ با

او مسامحه و مماطله نمائی و نگفتمسلامت و بقای او را متمنی و مترجی

باشی و نخواستم گناه او را عذرخواه گردی و ازبرای او به نزد من شفاعت

کنی، نگران باش اگر حسین و اصحاب او در مقام اطاعت و انقیاد حکم من

می‌باشند پس ایشان را به سلامت برای من روانه نما؛ و اگر اباء وامتناع

نمایند با لشکر خود ایشان را احاطه کن و با ایشان مقاتلت نما تا کشته

شوند و آنها را مثله کن همانا ایشان مستحق این امر می‌باشند و چون

حسین کشته شد سینه و پشت او را پایمال ستوران کن چه او سرکش و

ستمکار است و من دانسته‌ام که سم ستوران مردگان را زیان نکند چون

بر زبان رفته است که اگر او را کشم اسب بر کشته او برانم این حکم باید

انفاذ شود. پس اگر به تمام آنچه امرت کنم اقدام نمودی جزای شنونده و

پذیرنده به تو می‌دهم و اگر نه از عطا محرومی و از امارات لشکر معزول

و شمر بر آنها امیر است و منصوب والسلام. آن نامه را به شمر داد و به

کربلا روانه نمود.

برگرفته از کتاب منتهی الامال، تألیف حاج شیخ عباس قمی



تاریخ: سه شنبه 5 آبان 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار
آخرین مطالب
آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 31
بازدید دیروز : 792
بازدید هفته : 823
بازدید ماه : 1796
بازدید کل : 105925
تعداد مطالب : 871
تعداد نظرات : 73
تعداد آنلاین : 1

Alternative content