سیاست انقلابی کرمانشاه
بسم الله الرحمن الرحیم عماریون احساس وظیفه کنند در صحنه حاضر‌شوند

 
در پی هتاکی های اخیر به پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم)

با هتاکی به مقدسات چه کنیم؟راه های

 عملی مبارزه با هتاکی به معصومین(ع)

در مقابل هتاکی به پیامبر اکرم (ص)، معصومین و مقدسات، لازم است
 
ضمن اعلام برائت و اعتراض ظاهری، اقدامات عملی، جدی و تاثیر گذار
 
دیگری نیز انجام شود تا تاثیرات بلند مدت و بین المللی داشته باشد.
 
به گزارش گروه فرهنگی فرهنگ نیوز، هر از چندگاهی شاهد آنیم که خبر
 
توهین به مقدسات اسلامی در صدر خبرها قرار میگیرد و البته بسیاری از
 
آنها برای جلوگیری از کلیشه ای شدن و اصطلاحا –سر شدن مخاطب-
 
خبری نمی شوند. یک روز فیلم ضد قرآن، یک بار شلیک نظامیان به کتاب
 
خدا، یک روز آتش زدن مسجد، یک بار فیلم ضد نبی و این بارهم کاریکاتور
 
 
موهن به ساحت مقدس پیامبر اعظم صلوات الله علیه.
 
در این هنگامه مسلمانان جهان با اقداماتی همچون به راه انداختن
 
کمپین های حمایتی یا برگزاری تجمعات و راهپیمایی ها در شهرهای
 
مختلف و یا در فضای مجازی خشم و انزجار خود را از این توهین ها نشان
 
میدادند؛ اقداماتی که اگر چه بسیار شایسه و قابل تقدیر است اما به هیچ
 
 
عنوان کافی و بازدارنده نبوده و نیست و هیچکدام نتوانسته در سرعت و
 
شتاب روز افزون توهین به مقدسات الهی وقفه ای ایجاد کند؛ چرا که
 
توهین کنندگان نه تنها به خاطر عمل خود توبیخ یا متضرر نشده اند، بلکه
 
 
در این فضا شهرت بیشتری یافته و جایگاه بهتری پیدا می کنند.
 
به طور مثال اگر یک کارگردان بخواهد در این رقابت سنگین سینمایی در
 
غرب به شهرت برسد، باید سالها تلاش و هزینه کند شاید بتواند به آنچه
 
 
میخواهد دست یابد اما در عوض میتواند با ساخت یک اثر توهین آمیز
 
فیلمش را به صدر پرفروش های آمریکا نزدیک کند، بدون آنکه هزینه خاصی
 
 
برای کارش بپردازد. یا یک کشیش گمنام در یک کلیسای متروکه با حماقت
 
خود در توهین به مصحف مقدس، شهرت جهانی پیدا کند و تا مدت ها بر
 
صدر خبرها بنشیند؛ بعدهم آزادانه در خیابان ها قدم بزند و با رسانه ها
 
گفتگو کند.
 
 
احکام بسیار جدی در شرع مقدس اسلام
 
اما استراتژی اسلام در این هنگامه اقدام متقابل است یا به قول
 
نظامی ها "موشک به جای موشک" به این معنا که اگر فرد یا گروهی بر
 
ضد مقدسات و یا احکام اسلامی با روشی خلاف روش عقلا وارد میدان
 
شد، آبرو، اموال و جان او دیگر محترم نبوده و باید از طرف مسلمین در
 
معرض خطر قرار گیرد. البته باید تاکید کرد که این تنها مربوط به کسانی
 
است که به تمسخر و توهین مقدسات میپردازند، اما مخالفینی که با
 
استدلال و بحث علمی به دنبال حقیقت هستند، نه تنها محترم بوده بلکه
 
تحت حمایت حکومت اسلامی نیز قرار میگیرند.
 
با توجه به این استراتژی پاسخ استدلال علمی را با استدلال علمی و
 
پاسخ اقدام غیرعاقلانه را با روشی درخور و پشیمان کننده باید داد و به
 
گفته امام بزرگوارمان که فرمودند "اگر در برابر دین ما بایستید، دربرابر همه
 
دنیای شما خواهیم ایستاد".
 
با توجه به آنکه در احکام الهی، بر کسی که توهین کننده به انبیا و امامان
 
معصوم باشد (سب نبی کند)احکام خاصی مترتب میگردد که حکمی شدید
 
و بازدارنده است، اما به علت عدم امکان اجرای آن در زمان حاضر میبایست
 
 
مسلمانان جهان با انجام اقداماتی جایگزین، جدیت خود را در پاسخ به این
 
حماقت بزرگ نشان دهند،اقداماتی پشیمان کننده که فاعل آن را متضرر و
 
 مانع از تکرار عمل او شود.
 
راه حل هایی جایگزین انفعال
 
فشار به مجلس و دولت های متبوع خود برای کاهش روابط دیپلماتیک و به
 
 
تبع آن روابط اقتصادی با کشورهایی که از توهین کنندگان حمایت مالی یا
 
سیاسی میکنند یکی از اقدامات مفیدی است که میتواند حامیان این اقدام
 
را مجبور به عقب نشینی و تحمل ضرر کند. به طور مثال در کشور ما ایران
 
 
که شریک خودروسازی فرانسه محسوب میشود، تجمعات مردمی در
 
 
مقابل مجلس میتواند نمایندگان مردم را مجاب به تصویب کاهش روابط
 
اقتصادی با فرانسه کند.
 
مقابل به مثل از دیگر شیوه های موثر برخورد با این وقاحت غربی است.
 
از آنجا که پشتیبان اصلی تمامی این اقدامات شبکه خبیث صهیونیستی
 
 
است؛ طراحی کاریکاتور، موسیقی، کلیپ، فیلم، عکس و همچنین
 
کتاب های افشاگرانه نسبت به "هلوکاست"، "هرتسل" و جنایات رژیم
 
اسراییل یا کمپین "بایکوت محصولات صهیونیستی" میتواند نقش بسزایی
 
 
در متضرر کردن حامیان اصلی این حرکت ایفا کند.
 
میلیون ها مسلمانی که در این چند روز به راه پیمایی پرداختند اگر هرکدام
 
فقط یک دلار برای انتشار این تولیدات فرهنگی هزینه کنند، میتوان بیش از
 
 
10 میلیون نسخه از این محصولات را به دست جهانیان رساند. البته
 
روزنامه ها، سایت ها و خبرگزاری های جهان اسلام نیز می توانند با
 
انتشار بخشی از این محصولات به افزایش سرعت نشر آن کمک شایانی
 
 
داشته باشند.
 
از دیگر اقداماتی که میتوانند ملت ها و دولت های اسلامی پیگیری نمایند،
 
 
پیگیری های حقوقی در محاکم داخلی و بین المللی است که با توجه به
 
 
قوانین موجود و مشهودبودن بسیاری از جرایمع محکومیت این اقدامات در
 
اغلب دادگاه ها حتمی است اما میبایست پیگیری های بعدی برای اجرای
 
احکام نیز ادامه یابد. 
 
به طور کلی به نظر میرسد که میبایست با اقداماتی پشیمان کننده،
 
هزینه اینگونه توهین را تا حد ممکن بالا برد به نحوی که دیگر کسی جرات
 
 
به تکرار آن را نداشته باشد و این بالابردن هزینه از هر راه مشروعی که
 
ممکن باشد، باید در دستورکار امت مسلمان قرار گیرد.
 



تاریخ: دو شنبه 28 دی 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار
در اعتراض به هتاکی به ساخت پیامبر(ص)

آغاز به کار کمپین جهانی

"عشاق محمد" (صلی الله علیه و آله و سلم)

در واکنش به اهانت‌های اخیر رسانه‌های غربی به ساحت مقدس پیامبر
 
اعظم(ص) یک کمپین جهانی به نام
 
"عشاق محمد" (صلی الله علیه و آله و سلم) راه‌اندازی شده است.
 

به گزارش گروه فرهنگی فرهنگ نیوز ، در پی تکرار اهانت نشریه فرانسوی

شارلی ابدو به ساحت مقدس پیامبر اعظم (ص) و بی‌تفاوتی دنیای غرب

به خروج از حد و مرز آزادی بیان یک کمپین جهانی به نام

«عشاق محمد(ص)» راه‌اندازی شده است .متن اطلاعیه بانیان این کمپین

به این شرح است:

------------

والله یعصمک من الناس

آغاز به کار کمپین جهانی "عشاق محمد" (صلی الله علیه و آله و سلم)

#loversofmuhammad

#عشاق_محمد

#‏من_عاشق_محمدم‬

این روزها قلب امت اسلامی جریحه دار است. اهانت به ساحت مقدس

بهترین و متخلق ترین مخلوق عالم، دل هر انسان آزاده ای را خون کرده

است. آنانی که خود با حمله به کشورهای اسلامی و ریختن خون صدها

هزار تن زمینه ساز تروریسم شدند و از همین تروریسم برای مقابله با

محور مقاومت بهره جستند، امروز به بهانه کشته شدن چند فرد هتاک به

ساحت مقدس پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله، در کنار هم برای مقابله

با تروریسم اشک تمساح می ریزند! طنز تلخ این خیمه شب بازی جایی

است که قاتل کودکان غزه نیز در این میانه حامی انسانیت شده و در

نمایش مضحک تروریست های به اصطلاح مخالف تروریسم، شرکت

می کند.

کمپین جهانی "عشاق محمد" در این میانه حرکتی است برخاسته از متن

امت اسلامی در دفاع از ساحت قدسی پیامبر اعظم بعنوان سرآمد تمامی

پیامبران که تلاش دارد تا در مقابل این حرکت شیطانی بایستد.

----------

کاربران در شبکه های اجتماعی و وب سایت های خود با انتشار تصاویر زیر

به حمایت از این کمپین جهانی می پردازند:

 

---

 

---

 

 



تاریخ: یک شنبه 28 دی 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار
 
در پی هتاکی به پیامبر اکرم (صلی اله علیه وآله وسلم)

پوستر/ اسلام دین صلح و زندگی

در حالی که دین اسلام به عنوان کامل ترین و تنها دین تاکید کننده بر صلح
 
 
و آرامش واقعی، به تمامی جهانیان شناخته شده است گروه های
 
تکفیری و رسانه ای با از سرگیری پروژه اسلام هراسی و از سمت دیگر
 
 
هتاکی به پیامبر اکرم(ص)، سعی در خدشه وارد کردن به چهره ی اسلام
 
 
عزیز دارند.




تاریخ: شنبه 27 دی 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار


 زندگی نامه

وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلوُا فی سَبیلِ اللهِ اَمْواتاً بَلْ اَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ(1)

سید مجتبی تهرانی معروف به نواب صفوی، در سال 1303 شمسی در

خانواده ای روحانی و اصیل در خانه  محقری در خانی آباد تهران قدم به

عرصه ی وجود گذاشت. وی با علاقه و عشقی وصف ناشدنی به روحانیت

و به قصد ادامه  راه آبا و اجداد خود، در اواخر سال 1320، پس از طی

تحصیلات ابتدایی و متوسطه، رهسپار حوزه علمیه نجف اشرف شد.

شهید از طرف مادر به سادات دُرچه اصفهان منتسب و از طرف پدر

میرلوحی است.

شهید عنوان نواب صفوی را از خاندان مادر به ارث برده است.پدر او مرحوم

سید جواد میرلوحی، دانشمندی روحانی بود كه در اثر فشار حكومت

رضاخان مجبور به ترك لباس روحانیت شد، اما از طریق تصدی وكالت

دادگستری همچنان به داد مظلومان می رسید.

مرحوم سید جواد در سال 1314 یا 15 در اثر مشاجره و درگیری لفظی با

(داور) وزیر عدلیه ی رضاخان، غیرت علویش به جوش آمد و یك سیلی نثار

وی كرد كه در اثر آن سه سال به زندان افتاد.

شهید پس از ورود به نجف اشرف، بدون كوچكترین درنگی به فراگیری

مقدمات پرداخت و روابط تنگاتنگی با علمای دلسوز و بیدار و مبارز از جمله

صاحب كتاب جهانی و كم نظیر الغدیر، آیت الله علامه امینی قدس سره

برقرار كرد.

آیت الله خامنه ای رهبر معظم انقلاب درباره ی شهید می فرمایند:(2)

باید گفت كه اولین جرقه های انگیزش انقلابی اسلامی به

وسیله ی نواب در من به وجود آمد و هیچ شكی ندارم كه اولین

آتش را در دل ما نواب روشن كرد.

 


اعدام انقلابی كسروی و اعلام موجودیت فداییان اسلام

بعد از شهریور 1320 و فراگیر شدن جنگ جهانی دوم، ایران نیز گرفتار

شرایط دشواری شد، از یك طرف مورد تجاوز متفقین قرار گرفت، و از طرف

دیگر سود جویانی قلم به مزد و اجیر، از آزادی سوء استفاده می كردند و از

طریق ترویج فرهنگ غربی به جان مسلمانان افتاده بودند و درصدد بودند تا

آنچه رضاخان از طریق زور  قلدری نتوانسته بود انجام دهد، از طریق قلم و

نگارش با مخدوش نمودن تاریخ اسلام انجام دهند.

«احمد كسروی» از جمله افرادی بود كه خط معارض و مهاجم علیه اسلام 

تشیع را دنبال می كرد. او نه تنها در كتاب «شیعی گری» به روحانیت،

مقدسات اسلامی، پیشوایان مذهب تشیع و امامان بحق و معصوم

(علیهم السلام) حمله می كرد، بلكه در كتاب های صوفی گری، بهاییگری،

مادی گری و حتی تاریخ مشروطیت، مقدسات دینی و روحانیت را مورد

حمله قرار داد.

نواب با كتاب های كسروی در نجف آشنا شد و موجی از احساسات

مذهبی و دینی وجودش را فرا گرفت.

كتاب ها را نزد علما برد و از آن ها نظر خواست. همه حكم به مهدور الدم

بودن نویسنده ی كتاب ها دادند.

سید در اواخر 1323، وارد تهران شد و بدون درنگ به خانه ی كسروی رفت

و او را از گفتن و نوشتن سخنان توهین آمیز به اسلام و ائمه ی شیعه

(علیهم السلام) و روحانیت برحذر داشت و وقتی مطمئن گردید كه وی

اصلاح پذیر نیست، آماده ی اجرای حكم الهی شد.

شهید نواب در هشتم اردیبهشت 1324، در سر چهارراه حشمت الدوله به

كسروی حمله كرد ولی توسط پلیس دستگیر و زندانی شد. بعد از آزادی از

زندان، موجودیت فداییان اسلام را طی یك اعلامیه ی رسمی با جمله ی

هوالعزیز و تیتر « دین و انتقام» اعلام كرد و اعدام كسروی را پیگیری نمود

نواب صفوی به تدریج با جاذبه ی خود، جوانانی چون شهید سید حسین
 
امامی را جذب نمود و امامی در 20 اسفند 1324، بر كسروی یورش برد و
 
او را زیر ضربات اسلحه ی سرد و گرم قرار داد و چون فرشته ی قهر جانش
 
را گرفت 
 
 
تیر خلاص فدائیان بر سینه هتاک به تشیع 
 
کسروی فردی که بدست فداییان اسلام اعدام انقلابی شد 
 
فداییان اسلام و مجریان حكم الهی دستگیر شدند و خبر اعدام انقلابی
 
كسروی در همه جا منتشر شد و مردم مسلمان را غرق در شادی و سرور
 
 
نمود.
 
بعد از سال 1327، كه جنبش ملی شدن صنعت نفت به اوج خود رسید و
 
فعالیت گروه های مخالف رژیم علنی شد و اقلیت موجود در مجلس مانع
 
تصویب قرار داد «گس گلشاییان» گردید، رژیم استبدادی شاه برای این كه
 
حتی اقلیت مخالفی نیز وارد مجلس نشود، توسط «هژیر» دست به تقلب
 
در انتخابات زد و به بهانه ی ترور شاه و دست داشتن آیت الله كاشانی در
 
این ترور، ایشان را بازداشت و به لبنان تبعید كرد.
 
 
فداییان اسلام «هژیر» را اعدام انقلابی كردند و با نامزد نمودن آیت الله
 
كاشانی و مصدق، گروه اقلیت دوباره به مجلس راه یافت.
 
با وجود این كه نواب میانه ی خوبی با ملی گراها نداشت، اما با توجه به
 
رهبریت آیت الله كاشانی و به منظور وحدت مبارزات اسلامی و ملی،
 
از همگامی و همراهی با آن ها دریغ نورزید.

اعدام انقلابی رزم آرارزم آرانخست وزیر رژیم پهلوی و دست نشانده ی

انگلستان، با ملی شدن صنعت نفت به شدت مخالفت می كرد و می گفت

كه ملت ایران توانایی و لیاقت اداره ی این صنعت عظیم را ندارد و به

عناوین مختلف در تصویب این قانون در مجلس شورای ملی كارشكنی

می كرد.

در روز 16 اسفند 1329 زمانی كه اتومبیل رزم آرا جلوی مسجد امام

(شاه سابق) توقف كرد و نخست وزیر جهت شركت در ختم آیت الله فیض

قصد ورود به صحن مسجد را داشت، خلیل طهماسبی بی درنگ از پشت

سر با شلیلك سه گلوله او را از پای درآورد و خود نیز توسط مأموران

دستگیر شد.

او در بازجویی می گوید:

من نمی گویم سمندر باش یا پروانه باش

چون به فكر سوختن افتاده ای مردانه باش

بلی من طهماسبی هستم و باكی از كشته شدن ندارم، برای این كه

خدای متعال می فرماید:

وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلوُا فی سَبیلِ اللهِ اَمْواتاً بَلْ اَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ

پس شما این را مسلم بدانید كسی كه شخصیتی را تشخیص داد خائن به

دین و مملكت است ترس از كشته شدن ندارد. آن ها زنده اند.

ما معتقد به این حقایق هستیم.»  

شهید خلیل طهماسبی 

قتل رزم آرا در دل رژیم چنان وحشتی انداخت كه دولت بعدی(حسین علاء)

نتوانست با ملی شدن صنعت نفت مخالفتی نماید و مجبور به استعفا

گردید و مجلس، مصدق را به نخست وزیری انتخاب كرد.

آیت الله كاشانی در مصاحبه ای در رابطه با قتل رزم آرا چنین اظهار نظر

كرد:

 

«این عمل (هلاكت رزم آرا) به نفع ملت ایران بود و آن گلوله و ضربه

عالیترین و  مفیدترین ضربه ای بود كه به پیكر استعمار و دشمنان ملت

ایران وارد آمد»

و در مصاحبه ای دیگر اظهار می دارد:

«... نخست وزیر مقتول در زمان حیات خود از منافع شركت نفت جنوب و

سیاست استعماری انگلستان به شدت حمایت می كرد. چون عموم طبقات

مردم ایران با تصمیم قطعی و خلل ناپذیری برای كوتاه كردن دست طمع

سیاست استعماری نفت جنوب قیام كرده بودند، پافشاری رزم آرا برای

مقاوت در مقابل افكار عمومی ملت ایران و حمایت از شركت نفت باعث

خشم شدید و عمومی مردم ایران گردید و جوانی غیور، وطن پرست و

متدین از میان مردم ایران برخاست و نخست وزیر بیگانه پرست را به جزای

اعمال خود رسانید...(3)

در مرداد 1331، ماده ی واحدی به تصویب مجلس رسید كه چون خیانت

حاجی علی رزم آرا بر ملت ایران ثابت گردیده، هر گاه قاتل او استاد خلیل

طهماسبی باشد به موجب این قانون مورد عفو قرار می گیرد.

بدین ترتیب در 23 آبان همان سال، طهماسبی پس از دو سال و اندی از

زندان آزاد گردید.(4)

آیت الله كاشانی در پی آزادی شهید طهماسبی او را به عنوان «شمشیر

برّان اسلام» و «مجری اراده و افكار ملت ایران» مورد ستایش قرار داد.(5)

پایان كار فداییان اسلام فداییان اسلام از راه تشكیل جلسات تفسیر

قرآن و اسلام شناسی بر اساس مكتب تشیع، به فعالیت خود ادامه

می دادند و پرچم سبز و سفید خود را با كلمات زیبای «لا اله الا الله،

محمد رسول الله و علی ولی الله» آراسته بودند.

در آن موقع در دولت حسین علاء پیوستن ایران به پیمان بغداد مطرح بود

كه در حقیقت ایران یكی از اقمار منطقه ی انگلیس و  امریكا می شد.

فداییان اسلام در 25 آبان كه علاء برای شركت در ختم مرحوم سید

مصطفی كاشانی وارد مسجد امام (شاه سابق) شد توسط مظفر

ذوالقدر هدف قرار گرفت اما گلوله به او اصابت نكرد و جان سالم به در

برد.

در اول آذر 1334، نواب و خلیل طهماسبی و عبدالحسین واحدی و جمعی

دیگر از فداییان اسلام دستگیر شدند و در یك محاكمه ی فرمایشی نواب،

سید محمد واحدی و مظفر ذوالقدر محكوم به اعدام و همگی در حالی كه

اذان می گفتند، تیرباران شدند.     

 جمعیت فداییان اسلام و بخصوص رهبر آن، نواب صفوی و معاون او،

سید عبدالحسین واحدی در تقویت و روی كار آمدن جبهه ی ملی و تصویب

ملی شدن صنعت نفت ایران و انتخاب اعضای جبهه ی ملی به نمایندگی

مجلس بازگشت آیت الله كاشانی از تبعید، نقش اساسی داشتند و اگر

قیام مسلحانه ی آن ها نمی بود و رژیم پهلوی از این جمعیت حساب

نمی برد، هیچ یك از موارد یاد شده عملی نمی شد.

نامه ی شهید نواب صفوی به دكتر مصدق(6)شهید قبل از كودتای 28

مرداد 1332، در نامه ای به دكتر مصدق او را از سقوط دولت با خبر و به

وی جهت اجرای احكام الهی هشدار می دهد. 

«هو العزیز

آقای دكتر محمد مصدق نخست وزیر

پس از سلام،

شما و مملكت در سخت ترین سراشیب سقوط قرار گرفته اید. چنانچه

احساس كرده و معتقد شده باشید كه نجاتبخش شما  مملكت، اجرای

برنامه ی مقدس پیغمبر اكرم صلی الله علیه وآله می باشد و پس از تمام

جریانات گذشته آماده ی اجرای احكام مقدس اسلام باشید، قول می دهم

كه شما و مملكت را به یاری خدای توانا و به بركت اجرای احكام و تعالیم

عالیه ی اسلام از هر بدبختی و سقوط و فسادی حفظ نموده،  به منتهای

عزت و سعادت معنوی و اقتصادی برسانم.»

8 شوال المكرم ه.ق 1372

30 خرداد ماه ه.ق 1332

 شهید از زبان همسرش خانم «نیرالسادات احتشام رضوی» چنین می گوید:

«... خدا رحمت كند، مادرش می فرمود: نواب یك استعداد خاصی داشت...

این قدر استعدادش فوق العاده بود كه سالی دو كلاس می خواند.

بعد از این كه دوران ابتدایی تمام می شود در دبیرستان صنعتی «ایران –

آلمان» شروع به درس خواندن می كند... و در همان دوران تحصیل به نفع

اسلام و علیه پهلوی مبارزه می كند. او یك حالت مبارزه و یك روح با

شهامتی داشت كه عجیب بود. در همان زمان، مجلس قانونی را تصویب

می كند كه نواب مخالفت می كند و 1500 و 1600 نفر از دانش آموزان را

جمع می كند و تظاهراتی را جلوی مجلس راه می اندازد كه رژیم را وا

می دارد تا درخواست فوق را بپذیرد. اما نواب و همراهانش پذیرش زبانی

را كافی ندانسته، درخواست پذیرش مكتوب موضوع را می كنند. لكن

عوامل رژیم به جای پاسخ مثبت اقدام به تیراندازی می كنند كه در نتیجه

یك نفر به شهادت می رسد...

بعد از این كه دیپلم می گیرد به آبادان می رود  وارد شركت نفت می شود.

آن جا كه كار می كنند یكی از متخصصین انگلیسی به یكی از كارگرها

سیلی می زند. آقای نواب بسیار برانگیخته می شود و می گوید:

وای بر شما كه یك كارگر ایرانی را یك انگلیسی بزند و همه سكوت كنند،

در حالی كه آنان در كشور ما هستند و از منافع ما استفاده می كنند، و یك

عده كارگر را علیه آنان جمع می كند. آن متخصص انگلیسی می آید و عذر

خواهی می كند، ولی شهید نواب می گوید، نه خیر باید قصاص بشود، كه

این امر منجر به شورش می گردد. آن گاه تصمیم می گیرند نواب را از بین

ببرند كه دوستان نواب او را مخفیانه از بصره به عراق می فرستند.

 


 

نامه ی شهید به فرزند خویش           

شهید در فروردین 1334، خطاب به فرزندش مهدی، این نامه را می نویسد:

«فرزندم مهدی عزیز:

صفحه ی دلت باید آیینه ای باشد كه حقایق قرآنی در آن منعكس گردیده و

از آن به قلوب دیگران رسیده، محیط شما و اجتماع دور و نزدیك شما را منور

كند. این قرآن و آن صفحه ی دل پاك شما.

سلامی برای همیشه از دلم برایت،

و محبت خدا و محمد و آلش همیشه در دلت.»

 

پی نوشتها:

1-    سوره ی آل عمران، آیه ی 169.

2-    مجله ی پانزده خرداد، شماره ی 5 و 6، ص 7.

3-    گذشته چراغ راه آینده است، ص 570.

4-    مسایل سیاسی – اقتصادی نفت ایران، دكتر ایرج ذوقی، فصل ششم، ص 261.

5-    مجله ی پانزده خرداد، شماره ی 3، سال 1370، ص 36.

6-    مجله ی پانزده خرداد 1373، شماره ی 17، ص 128.




تاریخ: شنبه 27 دی 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

آیا اگر امام حسن(علیه‌السلام)به جاى امام حسين(علیه‌السلام)بودند كار
 
ایشان را مى‌كردند و اگر امام حسين (علیه‌السلام) هم بجاى برادر
 
بزرگوارشان بودند، كار ایشان را مى‌كردند يا نه؟ مسلّم همين طور است.
 
اسلام دين صلح است يا دين جنگ؟
 

اولين تفاوت اين است كه امام حسن علیه‌السلام در مسند خلافت بودند و

معاويه هم به عنوان يك حاكم گو اين‌كه تا آن وقت خودش، خودش را به

عنوان خليفه و اميرالمؤمنين نمى‌خواند و به عنوان يك نفر طاغى و معترض

در زمان اميرالمؤمنين علیه‌السلام قيام كرد به عنوان اين‌كه من خلافت

على را قبول ندارم, به اين دليل كه على كُشندگان عثمان را كه خليفه‌ی بر

حق مسلمين بوده، پناه داده است (!) و حتى خودش هم در قتل خليفه

مسلمين شركت داشته است (!!). پس على خليفه‌ی بر حق مسلمين

 نيست. معاويه خودش به عنوان يك نفر معترض تحت عنوان مبارزه با

حكومتى كه بر حق نيست و دستش به خون حكومت پيشين آغشته است،

قيام كرد. تا آنوقت ادعاى خلافت هم نمى‌كرد و مردم نيز او را تحت عنوان

اميرالمؤمنين نمى‌خواندند. همين طور مى‌گفت كه ما مردمى هستيم كه

حاضر نيستيم از آن خلافت پيروى بكنيم. امام حسن علیه‌السلام بعد از

اميرالمؤمنين علیه‌السلام در مسند خلافت قرار مى‌گيرد. معاويه هم روز

بروز نيرومندتر مى‌شود. به علل خاص تاريخى وضع حكومت اميرالمؤمنين

(علیه‌السلام)در زمان خودش كه امام حسن علیه‌السلام هم وارث آن وضع

حكومت بود، از نظر داخلى تدريجاً ضعيف‌تر مى‌شود.به طورى كه نوشته‌اند

بعد از شهادت اميرالمؤمنين علیه‌السلام, به فاصله‌ی هجده روز (كه اين

هجده روز هم عبارت است از مدتى كه خبر به سرعت رسيده به شام و بعد

معاويه بسيج عمومى و اعلام آمادگى كرده است) معاويه حركت مى‌كند

براى فتح عراق. در اين‌جا وضع امام حسن علیه‌السلام يك وضع خاصى

است, يعنى خليفه مسلمين است كه يك نيروى طاغى و ياغى عليه او

قيام كرده است. كشته شدن امام حسن علیه‌السلام در اين وضع يعنى

كشته شدن خليفه مسلمين و شكست مركز خلافت. مقاومت امام حسن

(علیه‌السلام) تا سر حد كشته شدن نظير مقاومت عثمان بود در زمان

خودش، نه نظير مقاومت امام حسين علیه‌السلام.

امام حسين (علیه‌السلام) وضعش وضع يك معترض بود در مقابل حكومت

موجود. اعتراض كرد به وضع موجود و به حكومت موجود و به شيوع فساد

و به اين‌كه اين‌ها صلاحيت ندارند و در طول بيست سال ثابت كردند كه چه

مردمى هستند و روى حرف خودش هم آن‌قدر پافشارى كرد تا كشته شد.

امام حسن علیه‌السلام وضعش از اين نظر درست معكوس وضع امام

حسين علیه‌السلام است. يعنى كسى است كه در مسند خلافت جاى

گرفته است و ديگرى معترض به او است و اگر كشته مى‌شد، خليفه‌ی

مسلمين در مسند خلافت كشته شده بود و اين خودش يك مسأله‌اى است

كه حتى امام حسين علیه‌السلام هم از مثل اين‌جور قضيه احتراز داشت

كه كسى در جاى پيغمبر صلی الله علیه وآله و در مسند خلافت ایشان

كشته شود. ما مى‌بينيم كه امام حسين علیه‌السلام حاضر نيست كه در

مكه كشته شود. چرا؟ فرمود: اين احترام مكه است كه از ميان مى‌رود.

به هر حال مرا مى‌كشند. چرا مرا در حرم خدا و در خانه خدا بكشند كه

هتك حرمت خانه خدا هم شده باشد؟! ما مى‌بينيم اميرالمؤمنين

(علیه‌السلام) در وقتى كه شورشيان در زمان عثمان شورش مى‌كنند

فوق‌العاده كوشش دارد كه خواسته‌هاى آن‌ها انجام شود، نه اين‌كه

عثمان كشته شود. از عثمان دفاع مى‌كرد, كه خودش فرمود: من اين‌قدر

از عثمان دفاع كردم كه مى‌ترسم گنهكار باشم. ولى چرا از عثمان دفاع

مى‌كرد؟ آيا طرفدار شخص عثمان بود؟ نه، مى‌گفت اين براى عالم اسلام

ننگ است كه خليفه‌ی مسلمين را در مسند خلافت بكشند. بى‌احترامى

است به مسند خلافت. اين بود كه مى‌گفت اين‌ها خواسته‌هاى مشروعى

دارند. خواسته‌هاى اين‌ها را انجام بده، بگذار اين‌ها برگردند بروند. از طرف

ديگر اميرالمؤمنين علیه‌السلام نمى‌خواست به شورشيان بگويد كار

نداشته باشيد و حرف‌هاى حق خودتان را نگوئيد... .

پس اگر امام حسن علیه‌السلام مقاومت مى‌كرد، نتيجه‌ی نهائي‌اش

آن‌طور كه ظواهر تاريخ نشان مى‌دهد، كشته شدن بود. اما كشته شدن

امام و خليفه در مسند خلافت ولى كشته شدن امام حسين (علیه‌السلام)

كشته شدن يك نفر معترض بود. اين يك تفاوت.

تفاوت دوم اين بود كه درست است كه نيروهاى عراق ضعيف شده بود، اما

اين نه بدان معنى است كه به كلى از ميان رفته بود و اگر معاويه همين‌

طور مى‌آمد يكجا فتح مى‌كرد.با اين‌كهبسيارى از اصحاب امام حسن

(علیه‌السلام) به حضرت خيانت كردند و منافقين زيادى در كوفه پيدا شده

بودند و كوفه يك وضع ناهنجارى پيدا كرده بود كه معلول علل و حوادث

تاريخى زيادى بود .

يكى از بلاهاى بزرگى كه در كوفه پيدا شد مسئله‌ی پيدايش خوارج بود كه

خود خوارج را اميرالمؤمنين علیه‌السلام معلول آن فتوحات بى‌بند و بار

مى‌داند. اگر امام حسن علیه‌السلام مى‌جنگيد، يك جنگ چند ساله‌اى ميان

دو گروه عظيم از مسلمين شام و عراق رخ مى‌داد و چند ده هزار نفر تلف

مى‌شدند بدون آن كه يك نتيجه نهايى در كار باشد. احتمال اين‌كه بر معاويه

پيروز مى‌شدند، آن‌طور كه شرايط تاريخ نشان مى‌دهد، نيست و احتمال

بيشتر اين است كه در نهايت امر شكست از آن امام حسن علیه‌السلام

باشد. اين چه افتخارى بود براى امام حسن علیه‌السلام كه بيايد دو سه

سال جنگى بكند كه در اين جنگ از دو طرف چندين ده هزار و شايد متجاوز

از صد هزار نفر آدم كشته بشوند و نتيجه‌ی نهائي‌اش يا خستگى دو طرف

باشد كه بروند سر جاى خودشان و يا مغلوبيت امام حسن علیه‌السلام و

كشته شدنش در مسند خلافت. اما امام حسين علیه‌السلام يك جمعيتى

دارد كه همه‌ی آن، هفتاد و دو نفر است. تازه آن‌ها را هم مرخص مى‌كند.

مى‌گويد مى‌خواهيد برويد، برويد. من خودم تنها هستم. آن‌ها ايستادگى

مى‌كنند تا كشته مى‌شوند. يك كشته شدن صد در صد افتخار آميز .

پس اين دو تفاوت عجالتاً در كار هست.يكى اين‌كه امام حسن علیه‌السلام

در مسند خلافت بود و اگر كشته مى‌شد, خليفه در مسند خلافت كشته

شده بود وديگر اين‌كه نيروى امام حسن علیه‌السلام يك نيرويى بود كه كم

و بيش با نيروى معاويه برابرى مى‌كرد و نتيجه‌ی شروع اين جنگ اين بود

كه اين جنگ مدت‌ها ادامه پيدا كند و افراد زيادى از مسلمين كشته شوند،

بدون اين‌كه يك نتيجه نهايى صحيحى به دنبال داشته باشد.

منبع: کتاب سیری در سیره ائمه اطهار (علیهم‌السلام) شهید مطهری




تاریخ: شنبه 27 دی 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

صلح امام حسن(علیه السلام) با معاویه

سابقه صلح در قرآن

تاریخ اسلام بیان‌گر این است که صلح راهبردی طبیعی در برهه هایی از

زمان بوده و تنها اختصاص به زمان امام حسن(ع) ندارد. رفتار مسالمت آمیز

پیغمبر(ص) با مشرکان در سال های اول بعثت در مکه، آن هم در زیر فشار

سنگین مشرکان از جمله این موارد است. صلح حدیبیه که در سال ششم

هجرت بسته شد، نمونه دیگری از این مدعاست؛ پیمانی که در آن قرار شد

تا ده سال میان مسلمانان و قریش جنگی نباشد. و تعرضی به اموال و

جان های یک دیگر نکنند. امیر مؤمنان علی(ع) نیز پس از جریان غصب

خلافت خویش دست به جنگ نزدند و تا ۲۵ سال از حق مسلم خود گذشتند

و حتی در جواب معترضان به سکوت ایشان فرمودند:«والله لَأسلمنَ ما

سلمت امور المسلمین و لم یکن فیها جور الا علی خاصه؛«۱» مادامی که

ستم بر شخص من است ولی کار مسلمین بر مدار خود می‌چرخد … من

تسلیمم و مخالفتی نمی‌کنم.»

بررسی شرایط زمانی امام حسن(علیه السلام)

خلافت حضرت مقارن با حکومت معاویه در شام بود.طاغی معترضی که در

زمان حکومت امیرمؤمنان(ع) قیام کرد و با ادعای خون خواهی از عثمان،

علَم مخالفت با آن حضرت را برداشت و زمان امام حسن(ع) نیز سیاست

صلح را در پیش گرفت. به لحاظ جبهه‌ی داخلی جامعه‌ی اسلامی آن زمان

از جبهه‌ی نیرومند و متشکلی برخوردار نبود تا امام بتواند در رویارویی با

معاویه از نیروی آن استفاده کند.اوضاع خارجی جهان اسلام نیز به گونه‌ای

بود که جنگ داخلی سودی به حال آن نداشت، زیرا امپراتوری شرقی به

خاطر ضربات سهمگینی که از اسلام خورده بود، منتظر فرصتی برای

تلافی بود. در نتیجه‌این جنگ داخلی می‌توانست این فرصت را برای آنان

قراهم آورد.«۲»

دلایل صلح

۱. عدم اطاعت پذیری مردم از امام

عدم استقبال مردم از حضور در اردوگاه امام حسن(ع) نشانه‌ی بزررگی بر

این مدعاست. امام پس از مطلع شدن از حرکت لشکر معاویه به سمت

کوفه، خطبه ای برای مردم خواندند و آن ها را به جهاد در راه خدا و

ایستادگی در برابر معاویه دعوت نمودند. اما پس از پایان خطبه، هیچ کس

سخنان آن حضرت را تأیید نکرد و پس از تلاش های عده‌ای از یاران حضرت،

تنها گروهی اندک حاضر به همراهی ایشان شدند«۳»

۲. پیمان شکنی مردم

مردم کوفه، وفادار و قابل اعتماد نبودند. برای نمونه، خیانت عده‌ای از

رؤسای قبایل و وابستگانبه خاندان های بزرگ کوفه به امام را می‌توان بیان

کرد که آن ها به معاویه نامه هایی فرستادند و او را تأیید کردند و حمایت

خود را از او و جکومتش اعلام داشتند و اورا به حرکت به سوی عراق

تشویق کردند. حتی به معاویه تضمین دادند که در صورت نزدیک شدن به

عراق امام حسن(ع) را تسلیم وی کنند یا ایشان را ترور نمایند. معاویه این

نامه ها را برای امام فرستاد و به حضرت پیغام داد که با وجود چنین

افرادی چگونه حاضر جنگ با او شده است.اینجاست که امام در پاسخ یکی

از شیعیان خود پرسیده بود: چرا از جنگ دست کشیدی؟ فرمودند: سوگند

به خدا اگر با معاویه جنگ می کردم، مردم مرا به او تسلیم می‌کردند.«۴»

۳. خیانت سرداران

دل دادن به دنیا آسیبی بود که حتی گریبان سرداران سپاه امام را نیز

گرفته بود. عبیدالله بن عباس فرماندهی بود که امام او را با دوازده هزار

نفر به سمت لشکر معاویه فرستاد، اما دیری نپایید که به امام خبر دادند

وی با دریافت یک میلیون درهم، با هشت هزار نفر به معاویه پیوست؛

عملی که ضربه سهمگین بر پیکره‌ی سپاه متزلزل و سست امام زد.«۵»

۴. جلوگیری از بدعت

امام حسن(ع) در مسند خلافت بودند و مردم ایشان را به جانشینی

امیر مؤمنان(ع) می‌دانستند و معاویه هم در اعتراض به حکومت قصد جنگ

با ایشان را داشت. لذا اگر ایشان در این جایگاه، در مقابله با او شکست

می‌خورد و کشته می‌شد، بدعت بزرگ خلیفه کشی در اسلام ایجاد

می‌شد؛ امری که امام حسین(ع)  نیز از آن احتراز کرد و حاضر نشد در کنار

خانه‌ی کعبه بجنگند و کشته شوند.

۵. بقا و استمرار دین و افشای چهره‌ی معاویه

حفظ دین خدا و استمرار آن هدف اصلی مام حسن(ع) از صلح با معاویه

بود. معاویه با جعل احادیث بر ضد مقام امیرمؤمنان(ع) و شیعیان ایشان،

بی‌خبری مردم از اوضاع خاندان وحی و نبوت و از بین بردن شیعیان، قصد

از بین بردن حقیقت واقعی اسلام را داشت که امام با صلح خود چهره

واقعی او را افشا کرد. به تعبیر شهید مطهری، «پذیرش صلح از سوی

معاویه آن هم با شرایطی که طرف امام تعیین شده بود، نشان داد که

سیاست مداری است که غیر از سیاست هیچ چیز در وجودش نیست؛

زیرا همین قدر که مسند خلافت و قدرت را تصاحب کرد تمام مواد قرارداد

را زیر پا گذاشت و به هیچ‌کدام از این ها عمل نکرد.»«۶»

۶. حفظ جان شیعیان

جنگ بین امام و معاویه موجب کشته شدن شیعیانی می‌شد که در آن

زمان ظرفیتی برای جامعه‌ی شیعی بودند و صلح موجب شد که هرکدام

از آن ها به مثابه‌ی تیری برنده بر حکومت معاویه باشند و ماهیت ننگین

آنان را بر ملا کند. امام در تمجید از این اقلیت، آن هنگام که توان تحلیل

صلح را نداشتند فرمودند:«شما شیعیان و خیرخواهان ما هستید.

در همراهی ما پایمردید، به انتقادهای شما آگاهم! معاویه از من

جنگ جو تر نیست، او ازمن پر صلابت تر نخواهد بود. به خدا قسم من

صلح را برای جلوگیری از کشته شدن شما پذیرفتم.»«۷»

پاورقی‌ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱. نهج البلاغه، خطبه۷۴.

۲.سیره‌ی پیشوایان، ص۹۷.

۳. ابن ابی‌الحدید، شرح نهج البلاغه،ج۱۶،ص۳۸.

۴. بحارالانوار، ج۴۴،ص۲۰.

۵.تاریخ یعغوبی، ج۲، ص۲۰۴.

۶. شهید مطهری، سیری در سیره‌ی ائمه ی اطهار(علیهم السلام)، ص۵۷

۷. ابن قتیبه دینوری، ج۱،ص۱۸۶.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

منبع کل نوشته: ماهنامه شبستان اندیشه؛ جلد۴۱، کاری از معاونت پژوهشی آموزشی

سازمان تبلیغات اسلامی




تاریخ: شنبه 27 دی 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

26 دی ماه روز فرار دیکتاتور ایران

محمدرضا پهلوي كه سال‌ها تحت حمايت اربابان آمريكايي خويش و با تكيه
 
 
بر اريكه سلطنت، كشور را تحت‌سلطه گرفته و عرصه تركتازي و غارتگري‌
 
هاي خود قرار داده بود، سرانجام فرار را بر قرار ترجيح داد و مجبور به ترك
 
 
ايران شد.شاه معدوم برخلاف پدر خود، رضا شاه كه پس از ۱۶سال
 
حاكميت مستبدانه تحت حمايت انگليس از كشور خارج شد، بدون استعفا
 
 
راهي سرزمين اربابان خود شد. همزمان با فرار شاه، مردم در سراسر
 
ايران به خيابان‌ها آمدند و با پخش شيريني، اين رويداد مهم تاريخي را
 
جشن گرفتند و ۲۶دي ماه ۵۷ نقطه عطف ديگري در تاريخ سراسر حماسه
 
 
انقلاب سرخ و اسلامي ايران شد.
 

ویژگی­های رفتاری شاه و دربار

الف: ویژگی­های رفتاری و روانی شاه:

1. روحیه­ ي دیکتاتوری:

محمدرضا در خانواده‌اي پرورش یافته بود که روح دیکتاتوری بر آن حکم­فرما

بود. اين مسئله، تاثیر مهمي در چگونگی شكل‌گيري شخصيت وی داشت.

جریان داشتن روح دیکتاتوری بدین معناست که یک نفر «مطلق­العنان»

حکومت می‌کند و اختیار تام و مطلق دارد. هموست که معیار حق و باطل

است. خواست­ها، تمایلات، افکار و عقاید جامعه باید در جهتی باشد که او

می­ خواهد. در چنین محیطی همواره ترس و وحشت بر افراد غلبه دارد و

از محبت و احساس امنیت خبری نیست. بزرگ شدن محمدرضا در چنين

محيطي، با الگوي تربيتي رضاخان، باعث شد كه او نيز يك ديكتاتور شود؛

نسبت به زيردست، خشن و بي‌رحم باشد و نسبت به بالادست،

كاملا تمكين نمايد.

2. عدم اعتماد به نفس:

یکی ديگر از ویژگی­های رفتاری محمدرضا شاه که نقش عمده­ای در سقوط

سلطنتش داشت، «نداشتن اعتماد به نفس» بود. پژوهش­گرانی نظیر

«ماروين زونيس» که به تحقیق در میان احوالات شخصی وی پرداخته­ اند،

معتقدند که محمدرضا شاه به­ سبب این­که دوران کودکی و نوجوانی خود

را در محیطی زنانه سپری کرد و سپس از دوران جوانی به بعد در کنار

پدری دیکتاتور و مستبد قرار گرفت، به لحظ شخصیتی، فردی کاملا مردد

و فاقد اعتماد به نفس بار آمده بود. رفتار رضاخان با محمدرضا به­ گونه ­ای

بود که مدام برای اشتباهاتش او را ملامت می­کرده و با خشونت از تکرار

اشتباه منعش می­ساخته است. چنین برخوردی در مقابل اشتباه­های

کودکانه­ ی محمدرضا او را دچار گیجی و بلاتکلیفی و عدم اعتماد به نفس

می­ کرد، به­ گونه­ای که نمی­دانست چه کاری اشتباه و چه کاری درست

است. چنین ویژگی­ای در محمدرضا شاه باعث شده بود او فردی فاقد اراده­

و قدرت لازم برای تصمیم­ گیری صحیح در مسائل مهم کشور باشد.

3. خودشیفتگی مزمن:

یکی از امراض روانی شاه خویشتن­ پرستی و عشق بی­ اندازه به شخص

خود بود. در روانشناسی از این مرض با عنوان «نارسیزیسم» یاد می­ کنند.

شخصی که به این بیماری مبتلا است اگر از شدت بیماری مشرف به مرگ

هم باشد، به‌محض این‌که به دروغ به او بگویند که مردم به او عشق

می­ ورزند و شیفته و فریفته او هستند، بهبود یافته و از بستر بر می­ خیزد.

محمدرضا در سال­های آخر حکومتش تلاش زیادی کرد تا خود را فرمانروایی

دانا و قدرتمند نشان دهد. برگزاری مراسم­ های باشکوه متعدد، اظهارات

اقتدارطلبانه و متعدد او در زمینه­ ي کلیه­ي جنبه­ های زندگی ایرانیان،

جملگی اجزایی از ارائه­ ي چنین تصویری بود که او از خود داشت.این

توهمات عظمت­گرایانه از سوی محمدرضا باعث می­شد که اطرافیان وی از

ارائه­  ي گزارش­های واقعی مملکت برحذر باشند و با گزارش‌های غیر

واقعی از اوضاع مملکت، به تملق و چاپلوسی از شخص شاه بپردازند.

4. بی­ اعتقادی مذهبی:

محمدرضا، تحت تاثیر عواملی نظیر، تربيت خانوادگي و تحصيل در غرب  به

شدت فردی بی­ اعتقاد به مذهب شده بود. از اين رو، بدون ملاحظه به

فرهنگ مذهبي جامعه­ ي ايران، بي‌محابا مشروب مي‌خورد و با زنان

بي‌شمار، ارتباط داشت و خانواده‌ و اطرافيانش، غرق در فساد بودند. او

تقويم اسلامي را به تاريخ شاهنشاهي تغيير داد و كارهاي ضدمذهبي

ديگري انجام داد كه همه از روحيه‌ي بي‌اعتقادي و ضديت او با اسلام،

حكايت دارد.
فرح پهلوي در مورد اعتقادات مذهبی محمدرضا شاه می­گفت: "شاه،

اعتقادات مذهبي نداشتند و به­ خصوص در اين سال‌هاي آخر حكومتشان،

مرتبا مورد مدح و چاپلوسي قرار مي‌گرفتند و به ­شدت، بي‌دين شده بودند

و حتي بدشان نمي‌آمد كه توصيه­ ي اميرعباس هويدا را به­ كار ببندند

[هويدا از شاه خواسته بود تا رسميت دين اسلام را لغو و به بهاييان

اجازه­ ي فعاليت گسترده بدهد]؛ اما از مردم، به­ شدت مي‌ترسيدند و

وحشت داشتند كه مردم عليه ايشان دست به شورش بزنند. به­ همين

خاطر، از هويدا خواستند تا دولت در خفا، وسيله­ ي رشد بهاييان را فراهم

كند." مشاهده­ ی چنین روحیه­ ای از شاه، نقش به­ سزایی در گسست و

جدایی جامعه از سیستم سیاسی داشت.

5. فساد اخلاقی:

یکی از شاخصه­ های عمده­ ي رفتاری محمدرضا شاه را باید فساد اخلاقی

و هوسرانی او دانست. محمدرضا شاه در فساد اخلاقي، حد و مرزي

نمي‌شناخت و اصول اخلاقي را رعايت نمي‌كرد. دربار او دائم محل رفت و

آمد فواحش خارجی و معشوقه­ های داخلی بود. گرچه شخصیت­های

پیرامونی محمدرضا شاه (مادر خواهران، وزیر دربار و دوستان او) نقش به­

سزایی در زمینه‌سازی فساد جنسی شاه داشتند؛ اما عامل اصلی

شخصیت خود شاه بود. در اثر این فساد اخلاقی هزینه­ های گزافی را نیز

از بیت­ المال هزینه می‌کرد  ب: ویژگی­های رفتاری دربار:

یکی از عوامل بروز نارضایتی­ گسترده­ی مردم از رژیم، ویژگی­های رفتاری

ناپسندی بود که در ساختار سیاسی کشور نهادینه شده بود. بروز و ظهور

چنین ویژگی­هایی از سوی مسئولین حکومتی در صحنه­ی سیاسی ­_

اجتماعی کشور، موجبات جدایی هرچه بیشتر حکومت از بدنه­ی اجتماع

را فراهم می­ کرد.

ذیلا به مظاهری از این ویژگی­های رفتاری که می­توان از آنها با عنوان «فساد

رفتاری» یاد کرد، در یکی از نهادهای مهم ساختار حکومت پهلوی یعنی

«نهاد دربار» پرداخته خواهد شد.

1. اشرافیت و بی­ اعتنایی به مردم:

خصلت اشرافیت و اشرافی­گری یکی از ویژگی­های عمده­ای بود که در

ساختار سیاسی کشور به­صورت امری کاملا پسندیده نهادینه شده بود.

اشرافی­گری بیماری عمومی دربار بود. خود شاه بیشتر از همه به این

بیماری مبتلا بود. او از خود چنان اسطوره­ای می­ساخت که گویی دستگاه

آفرینش او را برای رهبری و مدیریت مردم آفریده است. در سایه­ ي خصلت

اشرافیت دربار بود که دیگر ویژگی­های رفتاری نظیر «بی­ اعتنایی» و

«تحقیر مردم» بروز پیدا می‌کرد.

شاه در اثر بی­ اعتنایی به مردم ایران حاضر نبود حتی در ساده ­ترین کارها

به آنها اعتماد کند. به­ عنوان نمونه وی در بیماری­های پیش پا افتاده­ ای نظیر

دندان درد از پزشکان ایرانی استفاده نمی­ کرد، بلکه از یک دندانپزشک

سوییسی در دربار استفاده می­کرد. شاه معتقد بود که اگر آثار تمدنی در

مردم ایران دیده می­شود از برکت خاندان پهلوی است. او می­ گفت: «مردم

ایران از معدود ملل عقب‌افتاده‌ي جهان بودند که حتی عادت به شست و

شوی دست و صورت خود را نداشتند و این پدرش رضاخان بود که مردم را

به شستن دست و صورت و نظافت شخصی عادت داد.» چنین نگاهی به

مردم اختصاص به شاه نداشت بلکه دربار عموما چنین نظری نسبت به

مردم ایران داشتند و از ابراز آن نیز ابائی نداشتند.

به­ عنوان نمونه مادر شاه، مردم ایران را مردمی «حسود» و «مذبذب»

می­دانست که حتی حکومت کردن بر آنها افتخار به ­حساب نمی­آید.و یا این‌ که

فرح در یک اظهارنظری نسبت به مردم جنوب تهران آنها را «کمتر از حیوان

می‌دانست.»

2. چاپلوسی و تملق:

خصلت دیگری که بر حوزه­ ی رفتاری دربار سایه انداخته بود و سقوط رژیم

را شدت بیشتری می­ بخشید چاپلوسی و تملق بود.گاهی وقت­ها

چاپلوسی در دربار چنان شدت می­ گرفت که هر کدام از اطرافیان سعی

می­ کردند از رقیب خود سبقت بگیرد. چاپلوسی چنان تبدیل به یک ارزش

شده بود که گاه از شخص شاه می­گذشت و نسبت به نزدیکان شاه،ملکه،

ملکه مادر، بچه­ ها و حتی سگ شاه هم می­رسید. فرهنگ چاپلوسی

حلقه­ ای از تملق‌گویانی را تربیت می­کرد که تنها مطالب مورد پسند را طرح

می­ کردند نه واقعیت­ها را.

3. فساد اخلاقی دربار:

فساد اخلاقی یکی از خصوصیت­های رفتاری دربار بود که علی­رغم ضدیت

کامل با فرهنگ عمومی جامعه، به صورت آزاد در عرصه­ ي جامعه از سوی

دربار به نمایش گذاشته می ­شد و حد و مرزی نمی­شناخت.رفتار جنون‌آمیز

درباریان، مادر،خواهران و زن شاه در حوزه­ ی فساد اخلاقی صفحات زیادی

 

از تاریخ دوره­ ی پهلوی را به ­خود اختصاص داده است.

جمع­ بندی و نتیجه­ گیری

محمدرضا شاه که در سال­های آخر با اعتراضات گسترده­ ای از سوی مردم

مواجه بود، از مکانیزم‌های مختلفی همچون «نخست­ وزیرهای متعدد»،

«گزینه‌های نظامی» و... استفاده نمود که در عمل هیچ یک از این

تکنیک‌های سیاسی در آرام کردن مردم موفق نبودند. به همین جهت

ناظران سیاسی به این جمع­ بندی رسیدند که با حضور شاه در ا یران،

اوضاع آرام نمی­گیرد و شاه باید از مملکت (ولو به­ طور موقتی) برود. بدین

جهت شاه از کشور خارج شد تا زمانی­که اوضاع آرام شد به ایران برگردد.

در راستای پاسخ به علت سقوط و فرار شاه، به ویژگی­های رفتاری شاه و

دربار اشاره شد و بیان شد که مجموع این ویژگی­ها نقش تعیین‌کننده­ ای در

جدایی و گسست هرچه بیشتر دولت از مردم داشت. گسستی که نهایتا

منجر به سقوط و فرار شاه شد.


 

(منبع: امیراسدالله؛ علم،  گفت­ وگوهای من با شاه (خاطرات محرمانه

امیراسدالله علم)

علی شهبازی،؛ محافظ شاه (خاطرات علی شهبازی))





تاریخ: شنبه 26 دی 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

بي‌بي فاطمه معصومه (س) در سال 173 هجري در شهر مدينه ديده به
 
 
جهان گشود.[1] پس از آنكه مأمون عباسي در سال 200 هجري
 
 
امام رضا(ع) را به خراسان فرا خواند، حضرت معصومه (س) به همراه
 
 
عده ­ای ‌از برادران و بستگان به انگيزه ديدار برادر وارد ايران شد. در كتاب
 
«حضرت معصومه فاطمه ثاني» آمده است:
 
 «پس از ولايتعهدي امام رضا(ع) بني هاشم كه مدت‌ها تحت شكنجه و
 
 
فشار حاكمان ستمگر بودند با شنيدن اين خبر به عنوان ديدار حضرت
 
رضا(ع) از مدينه به خراسان رهسپار شدند. اين گروه در حدود 400 نفر
 
بودند در رأس آن‌ها حضرت معصومه(س) بود.»[2]
 
وقتي حضرت معصومه (س) و همراهان به شهر ساوه رسيدند، مأموران
 
حكومت عباسي با آن‌ها درگير شدند و عده‌اي از آن‌ها را به شهادت
 
رساندند. حضرت معصومه در همانجا بيمار شدند. از همراهيان سوال كرد
 
 
از اينجا تا قم چقدر فاصله است؟ به ايشان عرض شد: ده فرسخ. حضرت
 
فرمود: مرا از اينجا به قم منتقل كنيد.[3] آقای اشتهاردي مي‌نويسد:
 
«پس از اينكه مأمورين حكومت عباسي در ساوه جلوي كاروان حضرت
 
معصومه(س) را گرفتند، حدود 23 نفر از آن‌ها كشته شدند گروهي اسير
 
و گروهي نيز متواري گرديدند. نقل شده كه حضرت معصومه را عمال
 
بني‌ عباس در ساوه مسموم كردند. آن حضرت در حال بيماري قم را اختيار
 
 
كرد چون قم مركز شيعيان بود از اين رو رهسپار قم شد».[4]
 
 به اين نكته بايد توجه داشت كه از همان قرن اول هجري،تشيع در قم رواج
 
يافته بود. و اين شهر از سوي امامان شيعه به عنوان پناهگاه شعيه
 
 
محسوب مي‌شد و خيل عظيمي از پيروان اهل بيت(ع) را در خود جاي داده
 
 
بود از جملۀ اين افراد می ­توان از خاندان اشعري  نام برد.[5] 
 
شيعيان قم پس از اطلاع از ورود حضرت معصومه (س) به ساوه، خدمت
 
 
ايشان رسيدند و از آن حضرت درخواست كردند به شهر قم تشريف فرما
 
شوند. علي اصغر مي‌نويسد:
 
«قول درست اين است كه خبر ورود فاطمه معصومه به ساوه و (حركت او
 
به سوي قم) به مردم قم رسيد. آل سعد اشعري اتفاق كردند كه به خدمت
 
 
او برسند و از ايشان درخواست نمايند به قم بيايد. از ميان ايشان موسي
 
بن خزرج[6] بيرون آمد و به شرف ملازمت فاطمه رسيد. زمام ناقه او را
 
 
گرفت و به جانب شهر كشيد و به سراي خود فرود آورد».[7] 
 
  ورود حضرت معصومه به قم تقريباً در 23 ربيع الاول سال 201 هجري
 
بوده است.[8]  يوسف علي يوسفي مي‌نويسد:
 
 
«حضرت معصومه(س) روز يكشنبه 23 ربيع الاول سال 201 هجري قمري
 
 
برابر با اول آبانماه 195 هجري شمسي شهر قم را با قدوم مباركش منور
 
ساخت».[9]
 
  خانه موسي بن خزرج كه محل فرود آمدن حضرت معصومه(س) است در
 
آن روز در جنوب غربي شهر قم بود و امروزه در محله «ميدان مير» محلي
 
است به نام "ستّيه"[10] كه مسجد و مدرسه‌اي در اطراف آن بنا كرده‌اند
 
 
و این مطلب، سينه به سينه از قديم الايام رسيده است كه اين مكان،
 
محل فرود آمدن حضرت فاطمه معصومه(س) است.[11]
 
نویسنده: يدالله حاجي زاده 

[1]- مسعودي، علي بن حسين؛ مروج الذهب، قم، منشورات دارالهجره، ج3، ص 336.
[2]- محمدي، اشتهاردي، محمد؛ حضرت معصومه فاطمه دوم، قم، علامه، 1375، ص 118.
[3]- قمی، حسن بن محمد بن حسن، تاریخ قم، ترجمه حسن بن علی بن حسن عبد الملک
قمی، تهران، طوس، 1361، ص200.
[4]- محمدي اشتهاردي، محمد؛ پيشين، ص 118.
[5]- قمي، حسن بن محمد بن حسن، پيشين، ص 213.
[6]- از اصحاب امام رضا (عليه‌السّلام): محمدي اشتهاردي، محمد؛ پيشين، ص 119.
[7]- فقيهي، علي‌اصغر؛ تاريخ مذهبي قم، قم، حكمت، 1350، ص 86-85.
[8]- محمدي اشتهاردي، محمد؛ پيشين، ص 119.
[9]- يوسفي، يوسف علي؛ شهيده غربت، قم، كوثر، 1386، چاپ اول، ص 74 به نقل از
نرم افزار نجوم اسلامي.
[10]- ستيه مخفف سيدتي است (فقيهي، علي اصغر، پيشين، ص 87).
[11]- همان، ص 87-86.
 



تاریخ: پنج شنبه 25 دی 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

علی مطهری نوچه هاشمی است/ هاشمی

مسائلی که جرات نمی‌کند بگوید از طریق

نوچه‌هایش مطرح می‌کند/ مطهری از ملت

و قانون عقده دارد

مسئول بنیاد تاریخ پژوهی و دانشنامه انقلاب اسلامی گفت:

اگر در حال حاضر آیت الله شهید مطهری در قید حیات بودند،

بی‌شک پیرو مقام معظم رهبری بودند.

حجت الاسلام سیدحمید روحانی عضو دفتر امام خمینی (ره) در نجف،

در گفتگو با «خبرنگار سیاسی» خبرگزاری دانشجو، گفت: اظهارات و موضع گیری

های علی مطهری من را به یاد خاطره ای در سال 1354 می اندازد. وی با

بیان اینکه در سال 1354 در نجف بودیم که خبری از ایران رسید و حاکی از

قیام برادرزاده ی محمدرضا پهلوی بر علیه عمویش بود. آن زمان مرحوم

حاج آقا مصطفی می گفتند: قیام این فرد تحت تاثیر القائات عده ای بوده

است که به او گفته اند، اگر پدر تو را نمی کشتند، الان او شاه ایران بود.

وی با مشابه دانستن داستان علی مطهری با این موضوع، افزود:

علی مطهری بر این باور است که اگر پدرش زنده بود، رهبر می شد و از

اینکه این فرصت طلایی را از دست داده است، ناراحت است.

وی ادامه داد: البته گفتنی است اگر در حال حاضر  آیت الله شهید مطهری

در قید حیات بودند، بی شک پیرو مقام معظم رهبری بودند.

روحانی افزود: علی مطهری بر سر این مسئله نسبت به خدا، نسبت به

ملت و نسبت به قانون عقده دارد. او از این مسئله ناراحت است و

می گوید چرا خدا نخواست و نگذاشت. چرا مردم او را بزرگ نمی شمرند

و چرا جایگاه بزرگتری ندارد؟

روحانی در ادامه با اشاره به آلت دست بودن مطهری اضافه کرد: البته

حرف های علی مطهری مال خودش نیست و به قول شاعر:

این همه آوازه ها از شه بود/ گرچه از حلقوم عبدالله بود

وی ادامه داد: مطهری از خودش حرفی نمی زند و نوچه آقای هاشمی

است و آنچه را می گوید، از آنجا به او می گویند و این حرف ها از خودش

نیست. البته فقط علی مطهری نیست و نوچه های آقای هاشمی چند نفر

دیگر هم هستند از جمله آقای زیباکلام.

حجت الاسلام حمید روحانی افزود: هاشمی مسائلی را که خودش

نمی تواند و جرات نمی کند نسبت به رهبری و نظام مطرح کند، از طریق

این نوچه ها مطرح می کند.

وی خاطرنشان کرد: علی مطهری چون که می داند در میان ملت حزب الله

ایران جایی ندارد، با خودش می گوید اگر اینطور حرف بزند، حداقل در میان

نیروهای ناباب و مخالف نظام جایگاهی به دست خواهد آورد. وی سعی

می کند تا در میان دگراندیشان و سلطنت طلب ها، تجزیه طلب ها و ضد

انقلاب ها برای خود جایگاهی به دست بیاورد.

روحانی با اشاره به ماجرای برادر حاتم طائی افزود: اگر جریان برادر حاتم

طائی را شنیده باشید، او هم که از معروف بودن برادر خود احساس

حسادت می کرد و می خواست معروف شود، تصمیم گرفت تا برود و

آب زمزم را ملوث کند تا معروف شود. این بنده خدا هم اینگونه است.

وی افزود: حرفهای این فرد قابل ارزش و قابل اعتبار نیست و جایگاهی

نیز در میان مردم ندارد و تنها یک آلت دست است. اگر هم تا الان بوده و

مانده است، به احترام اینکه فرزند شهید بزرگوار، آیت الله مطهری بوده،

مردم حرمت او را پاس داشته اند.

روحانی ادامه داد: اگر به مردم ثابت شود که او فرزند ناخلفی است،

یقیناٌ این میزان از احترام را نیز در میان مردم نخواهد داشت.

وی با بیان اینکه در زمان حیات شهید مطهری، علی مطهری در سنی

نبوده است که از پدرش فیضی کسب کند افزود: برخی از این آقازاده ها

که می بینید به این وضعیت دچار می شوند، برای این است که نه تنها از

پدر استفاده نکردند، بلکه نسبت به آن بزرگواران موضع داشته اند.

روحانی با بیان اینکه اینها پدر را مانعی در برابر زندگی آزاد و راحت خود

می دانستند افزود: منع پدر در در مواردی مانند سینما رفتن و ... باعث

می شد تا آنها او را مانعی برای زندگی راحت خود ببینند.

روحانی ادامه داد: در واقع آنها پدر را مانعی در برابر هوسرانی های

شیطانی خود می دانستند.

وی در پایان گفت: اظهارات علی مطهری مصداق تداوم فتنه و دامن زدن

به آن است و بایستی از مجاری قانونی با فتنه گرها و قانون شکن ها

برخورد شود.

لازم به ذکر است، سید حمید روحانی مورخ انقلاب اسلامی و از اعضای

دفتر  امام(ره) در نجف است. وی مؤسس و رئیس سابق مرکز اسناد

انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۹ بوده ‌است. امام خمینی (ره) طی نامه‌ای

به وی در دی ماه 1367 تدوین تاریخ انقلاب اسلامی را به وی واگذار نمود. 

وی هم اکنون مسئول بنیاد تاریخ پژوهی و دانشنامه انقلاب اسلامی

هستند.




تاریخ: چهار شنبه 23 دی 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

فاتح لانه فتنه قیطریه، دلاور عاشورای 88 و شیر سامرا

در نبرد با داعش به شهادت رسید

شادی روحش صلوات

«حضور نیروهای حزب‎الله لبنان در تهران برای برخورد با اغتشاشات

خیابانی»، خبری بود که از روزهای آغاز فتنه 88 بارها و بارها در شبکه‎های

ماهواره‎ای و مجازی به آن اشاره شد. تبلیغی که البته یک پیوست نهایی

داشت و آن هم زمیه‎سازی برای این شعار که «نه غزه، نه لبنان؛

جانم فدای ایران»!


البته استناد ضدانقلاب و افزادی چون امیرفرشاد ابراهیمی برای اثبات

ادعای خود،تصاویری از دو جوان حزب‎اللهی در جریان مقابله با اغتشاشات

بود که آنها را از فرماندهان اصلی حزب‎الله لبنان در تهران و برادر شهید

استشهادی «منیف اشمر» در تهران و خصوصا در جریان مقابله با

اغتشاشات 88 ، برخورد با مرکز فتنه قیطریه و مقابله با حرمت شکنان

روز عاشورا معرفی کرده بودند.

اما شب گذشته خبر آمد که همان برادر منیف اشمر و یکی از فرماندهان

ارشد ادعایی حزب الله لبنان در تهران!کرمانشاهی بوده و بر خلاف برادرش

اسم و فامیلش مهدی نوروزی بوده و پس از گذشت 5 سال از فتنه 88

برای مقابله با داعش سر از شهر سامرا و جوار حرمین عسگریین

(علیمها السلام) در آورده و همانجا هم در مقابله با داعش به شهادت

رسیده است.

قطعا شهید مهدی نوروزی، جوان شجاع کرمانشاهی، برادر منیف اشمر

لبنانی بود، همانطور که برادر بچه‎های سرایای خراسانی و جناح العسکری

بدر عراق و آنچنان که برادر بچه‎های پایگاه بسیج شهید تیموری‌نیا

کرمانشاه، و بچه‎های هیات مجانین‎الحسین(ع) تهران و همانگونه که برادر

شهید مهدی تقوی در خوزستان.

مگر منیف اشمر چگونه می‎اندیشید؟! منیف اشمر هم برای اعتقاداتش

مرزی قائل نبود. مرزش اعتقاداتش بود و برای حفظ اعتقاداتش جانش را

گرو گذاشته بود. همان کاری که مهدی نوروزی کرد.

چرا شهید نوروزی باید در کشوری دیگر و کیلومترها دورتر از کرمانشاه،

شهر زادگاهش شهید شود!؟ این سوال مهم است و هرچقدر به آن پاسخ

دهیم باز هم کم است.

حال که خون شهید نوروزی ریخته است، خیلی راحت‎تر می‎توان این ادعا

را اثبات کرد که مجاهدت او برای اعتقاداتش بوده است و نه هیچ چیز دیگر.

این اعتقادات آنقدری برایش مهم بوده است که جانش را کف دستش بگیرد

و در لانه فتنه قیطریه به دل داعش‎های ایرانی بزند یا یک تنه جلوی

داعش‎های یزیدی روز عاشورای سال 88 تهران روی پل حافظ جانفشانی

کند و یا به عراق و سامرا برود و مقابل داعش عراقی بایستد.


برای نوروزی، داعش داعش است.ایرانی و عراقی و اروپایی نمی شناسد.

باید مقابلش ایستاد،چون آمده است تا مرزهای استراتژیک انقلاب اسلامی

را جابجا کند و به ایران و منافع استراتژیکش تجاوز کند.

برای شهید نوروزی داعش، داعش است. ایرانی و عراقی و اروپایی

نمی‎شناسد. باید مقابلش ایستاد. یک روز مغازه‎ها را در خیابان‎های تهران

آتش می‎زند، عابرین را برهنه می‎کند و با سنگ و چوب و آهن بر سر و

صورتشان می‎زند، و یک روز در بیابان‎های عراق سر از بدن مخالفانش جدا

می‎کند، پای این سر بریدن هلهله می‎کند و بعد هم از آن فیلم می‎گیرد و

در دنیا منتشر می‎کند. یک روز در خیابان‎های تهران، به عزاداران روز

عاشورای سیدالشهداء علیه‎السلام حمله می‎کند و تکیه و هیات‎هایشان

را به آتش می‎کشد و یک روز در عراق و کربلا، به زائرین سید‎الشهداء

(علیه‎السلام) حمله می‎کند و خود را در میان آنها منفجر می‎کند تا

عزاداری را کم رونق کرده باشد.

شهید مهدی نوروزی معتقد بود باید مقابل داعش ایستاد،

وطنی باشد یا غیروطنی. 

شهید نوروزی صدها کیلومتر دورتر از سرزمین محل تولدش به شهادت

رسید تا اثبات کند که برای او امنیت مردمش آنقدری مهم هست که بخاطر

آن ماه‎ها همسر و فرزند یکساله‎اش را تنها بگذارد و در کشوری دیگر اردو

بزند، بجنگد و در آخر هم جانش را بدهد و شهید بشود. امنیت مردمش

آنقدری مهم هست که نتواند آتش سوزاندن دشمنان این مردم در وسط

خیابان‎های تهران 88 را تحمل کند و برای خواباندان غائله، به دل خطر بزند.

شهید نوروزی آنقدری شجاع بود که در میان همرزمانش لقب

«شیر سامرا» را به خود گرفته بود. همچنان که آنقدری شجاع بود که

یک تنه به دل لانه فتنه در قیطریه بزند و چشم فتنه را کور کند و ضربه‎اش

آنقدر کاری باشد که تا سال‎ها عکسش را دست به دست کنند و برای

سرش جایزه بگذارند.

داعش‎های ایرانی و عراقی و اروپایی برای سر شهید مهدی نوروزی

جایزه گذاشته بودند و او هم کم نگذاشت و سرش را برای آرمانش داد.

شهید نوروزی، صداقتش را در دفاع از آرمان و امنیت مردمش، با خون

ریخته‎اش شهادت داد، حالا باید سال‎ها بگذرد تا فرزند یکساله‎اش بزرگ

شود بداند که پدرش چه شیردلی بوده و بزدلانی چون امیرفرشاد

ابراهیمی و نوری‎زاده، علیه پدرش چه دروغ‎هایی که ننوشته‎اند.


  تصاویر تشییع پیکر شهید نوروزی در حرم سیدالشهداء (علیه السلام)


«شیرِ سامراء» و فرزندش





تاریخ: سه شنبه 24 دی 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار
 
یاران روح الله/ آیت الله بهاءالدینی

دعای آیت الله بهاءالدینی برای دیدار رهبری

با حضرت ولی عصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) 

 

 یک ساله که بودم افراد پاک طینت و نیکو سرشت را دوست داشتم و
 
علاقه ای قلبی به آنان پیدا می کردم. خیر و شر را می فهمیدم و اهل آن
 
 
را می شناختم. در همان ایام بود که بین انسانهای خیر و نیکوکار و افراد
 
شرور و طغیانگر فرق می گذاشتم.
 
 امروز سالروز فوت مرحوم عالم وارسته آیت الله بهاءالدینی است که در
 
 
ادامه پرونده علما به گوشه از زندگینامه ایشان می پردازیم.
 
ولادت و خاطرات کودکی 
 
عیدغدیر سال ۱۳۲۷هجری قمری بود و موجی از شادمانی و شعف، شهر
 
 
قم را فراگرفته بود. خانواده ی آسید صفی در این عید، دلیل دیگری هم
 
برای شادمانی داشتند و آن تولد فرزند عزیزشان بود. سیدرضا بهاءالدینی
 
 
که ولادتش مقارن با بهار طبیعت و عید ولایت بود، در نهمین روز از فروردین
 
 
سال ۱۲۸۷هجری شمسی دیده به جهان گشود. پدرش که از خادمان
 
آستانه ی مقدسه ی مادر سیدرضا، بانویی مؤمنه و عفیفه به نام
 
“فاطمه سلطان” و از نوادگان ملاصدرای شیرازی بود. ایشان قبل از تولد
 
 
سیدرضا، صاحب فرزندی می شوند که در دو سالگی از دنیا می رود و این
 
مادر دلسوخته، در صبر بر این مصیبت به جای بی تابی و گله و شکایت،
 
سجده ی شکر کرده و از خداوند فرزند دیگری می خواهد که از علمای
 
بزرگ و اولیاء الهی باشد. آری، دعای پدر و مادر باتقوا اینچنین در حق
 
فرزندان به اجابت می رسد و عجیب نیست که اکثر علمای بزرگ، مرهون
 
 
دعای پدر و مادر بوده اند
 
من تقریباً یک ساله بودم و در گهواره، در آن ایام به خیارک مبتلا شدم
 
( خیارک دمل بزرگی است که باید جراحی شود )جراح آمد تا جراحی کند،
 
اطرافیان ما که متوحش بودند از دور گهواره ما رفتند؛ چون طاقت نداشتند
 
 
ببینند.
 
ما این مطلب را می فهمیدیم. جراح نیشتر را زد و ما راحت شدیم.
 
ما شش ماهگی را یادمان هست و از سنین یکی، دو سالگی مطلب را
 
می فهمیدیم و اینجور کارها را از وجعش (دردش) خائف و ناراحت بودیم،
 
 
اما کاری نمی توانستیم بکنیم.مرحوم حاج آقا حسین (اخوی) سه سال از
 
ما کوچکتر است و کاملاً تولدش را من یادم هست. کجا نشسته بودم، کجا
 
 
مرا خواباندند، کجا متولد شد.ایشان گریه می کرد آنها چه می کردند، همه
 
 
را مثل این که با بچگی ضبط کردم. یعنی مشاهده می کردم
 
 
و می فهمیدم. »
 
معنویت در کودکی
 
در بیانی فرمودند:
 
« خداوند از دو سالگی معرفتش را به ما داد. »
 
نویسنده کتاب آیت بصیرت از قول ایشان نقل کرده است :
 
«… یک ساله که بودم افراد پاک طینت و نیکو سرشت را دوست داشتم و
 
 
علاقه ای قلبی به آنان پیدا می کردم. خیر و شر را می فهمیدم و اهل آن
 
را می شناختم. در همان ایام بود که بین انسانهای خیر و نیکوکار و افراد
 
شرور و طغیانگر فرق می گذاشتم.
 
از این رو، مادربزرگم را که جلسات روضه امام حسین علیه السلام را
 
اداره می کرد و در آنها روضه می خواند دوست می داشتم. پاکی، خوبی
 
 
و نورانیت او را حس می کردم و از او خوشم می آمد.
 
روزی مرا همراه خود به جلسه ای برد و این در حالی بود که به دو سالگی
 
 
نرسیده بودم. آن جلسه مجلس جشن میلاد رسول اکرم (ص) بود.
 
در آن روز شعر:
 
« تولد شد محمد(ص) ـــ به دنیا آمد احمد(ص) »
 
خوانده شد و بقیه همراه مادربزرگم جواب می دادند. در همان حال،
 
جملات را می فهمیدم و لذت می بردم.
 
از آن روز این شعر را از حفظ دارم. »
 
 
 
ورود به مکتبخانه
 
آقا در مورد ورود به مکتبخانه اینطور می فرمودند ( به نقل از کتاب آیت یصیرت ) :
 
« دو ساله بودم که برای آموختن حمد و سوره به مکتبخانه رفتم. پس از
 
فراگیری حمد و سوره، اذان و اقامه را آموختم. آن گاه قرائت قرآن را یاد
 
گرفته، سپس خواندن و نوشتن را آغاز کردم.
 
معلم مکتبخانه های آن روز، خانم های متدین، خوش اخلاق و با فهم و
 
شعوری بودند که خداوند نصیب ما کرده بود.
 
شش ساله بودم که دوره مکتب تمام شد و من برای ادامه آموختن به
 
مکتب دیگری رفتم و « نصاب الصبیان » – که معانی لغات را به شعر بیان
 
 
می کند – شروع کردم.
 
استاد ابتدا اشعار را می خواند، سپس توضیح می داد. آن گاه برای
 
یادگیری و تکرار بیشتر، سؤال می کرد. هرگاه پرسش می کرد چه کسی
 
می تواند از رو بخواند؟ می گفتم: من از حفظ می خوانم!
 
و این موجب تعجب او می شد زیرا مرتبه اول و دوم که اشعار را می خواند،
 
خود به خود حفظ می شدم و نیازی به تمرین و صرف وقت بیشتری نداشتم.
 
روز دوم و سوم و روزهای بعد با همین شور و شوق و جدّیت گذشت.
 
استاد که از قدرت حافظه و شدت علاقه من شگفت زده شده بود، برخی
 
از دوستان خود را از وضع درس من آگاه کرده بود، تا این که خبر به گوش
 
آیت الله حاج شیخ ابوالقاسم قمی (ره) رسید.
 
ایشان که از پارسایی و معنویت بسیار بهره داشت و در تواضع و اخلاص و
 
طلبه پروری کم نظیر بود، خود برای ملاقات بنده وارد جلسه درس شد، در
 
کنارم نشست و چندین پرسش مطرح کرد که هنوز سؤالهای ایشان را به
 
 
خاطر دارم.
پرسش ایشان که تمام می شد، سریع جواب می دادم، باز هم
 
می پرسید و من هم پاسخ می دادم.
 
سرعت جواب و کامل بودن آن موجب شگفتی او شد به طوری که بعد از
 
 
آن روز، مرتب تشریف می آورد و مرا تشویق می کرد. و گاهی سفارش
 
مرا به استادم می کرد که مواظبت بیشتری کند و سرمایه گذاری زیادتری
 
 
نماید. »
و نیز می فرمودند ( به نقل از کتاب سیری در آفاق ) :
 
« زمانی که به مکتب هم می رفتم، باز علاقه به الک بازی داشتم. در
 
همان روزها در خواب دیدم فردی خواست پولی به ما بدهد. کسی گفت:
 
 
پول به او می دهی؟
 
او الک بازی می کند!
 
از خواب بیدار شدم و علاقه به بازی هم از سر ما رفت ولی خواب ما هم
 
 
تعبیر شد. آن ایام، مکتب می رفتیم، یکی از آقایان از عتبات آمده بود.
 
استاد مکتبی ما خیلی با او رفیق بود. یک کله قند و یک شیشه گلاب داد
 
 
ببریم برای او.
 
قیمت کله قند شاید یک قران بود، وقتی بُردم، او سه قران خواست به ما
 
بدهد، روی شناختی که از ما و پدر ما داشت، خیلی مردانگی کرد. همه
 
 
کله قند و شیشه گلابش سه قران نمی ارزید، خواست سه قران را بما
 
بدهد، ما نگرفتیم. دور حیات منزلش دنبال ما دوید که پول را به ما بدهد.
 
از او نگرفتیم و از خانه بیرون آمدیم و خواب خود را تعبیر کردیم که این پول
 
نصیب ما نشد، به واسطه علاقه ما به بازی و از همان وقت دانستیم خدا
 
ما را برای بازی خلق نکرده است. »
 
تحصیلات
 
آقا نقل می کردند ( به نقل از کتاب آیت بصیرت ) :
 
« پدرم که مردی مؤمن و مهربان بود به فرزندانش بی احترامی نمی کرد.
 
هیچ گاه آنان را تنبیه نکرده، کاری را بر آنان تحمیل نمی نمود.از این رو،
 
اختیار و انتخاب زندگی را به ما می سپرد و از شغل و حرفه ای که علاقه
 
 
داشتیم پرسش می کرد تا به علاقه و شوق ما درباره آینده آگاه شود.
 
شبی از من سؤال کرد که به چه کاری علاقه داری؟
 
از آن جا که بهترین حرفه در آن روز، کار ظریف روی چوب بود و علاقه ای
 
درونی به کارهای هنری داشتم به پدرم گفتم: نجاری را دوست دارم.
 
پدر، نگاهی به من کرد و گفت: درس خواندن هم خوب است، حاضری برای
 
 
درس خواندن استخاره کنم؟
 
قبول کردم. وضو گرفت، رو به قبله کرد و با چند صلوات و توجه به پروردگار،
 
 
قرآن را باز کرد. ناگهان دیدم خنده ای ملیح تمام صورت پدرم را فراگرفت و
 
با خوشحالی زیادی که از ارادت و عشق به اهل بیت علیهم السلام و
 
سربازی آن خاندان سرچشمه می گرفت، فرمود: خوب آمد … برای درس
 
 
خواندن خوب آمد.
 
خوب آمدن استخاره، آرامشی بر تمام وجودم افکند.
 
از آن لحظه، به این راه مطمئن شدم و به دنبال آن شوق و علاقه ای بسیار
 
 
وجودم را فراگرفت، به طوری که سر از پا نمی شناختم. در این میان،
 
تشویقهای گذشته عالم بزرگوار، مرحوم حاج شیخ ابوالقاسم قمی ( ره)
 
نیز بسیار کارساز بود. »
 
در مورد تحصیل در حوزه علمیه قم می فرمودند:
 
« در همان هفت هشت سالگی بودم که حاج شیخ عبدالکریم حائری آمد
 
تا به مشهد برود.در ایوان طلای ( حرم حضرت معصومه سلام الله علیها )
 
نماز می خواند. رفت و در مراجعت توافق شد در قم بماند.
 
ما در آن سنین در مدرسه رضویه علیه السلام بودیم. برای خواندن مغنی
 
 
به مدرسه فیضیه آمدیم. آنوقت درس آشیخ محمد علی ادیب می رفتیم
 
و اینها همه قبل از آمدن حاج شیخ بود. »
 
« در دوازده سالگی در امتحان حاج شیخ شرکت کردیم و قبول شدیم. باب
 
 
حال سیوطی ( از کتب حوزوی ) که قدری مشکل است و ابوطالب هم در
 
حاشیه آن حرفهایی دارد برای امتحان معین شد.
 
حاج شیخ به ما گفت: مطالعه کن! گفتم: مطالعه نمی خواهد. خیلی
 
خوشش آمد. جالب این بود که شاید جاهای دیگر را ما به این خوبی بلد
 
 
نبودیم: باب حال را خوب بلد بودیم.
 
وقتی بیان کردم حاج شیخ گفت: من نفهمیدم. کنایه از اینکه دوباره بگو!
 
ما دوباره شروع کردیم به گفتن. امتحان ما سر و صدایی پیدا کرد.
 
حاج شیخ خیال کرد ما آدمی هستیم. نمی دانست ما آنجا را خوب بلدیم،
 
ابوطالب هم چیزهایی دارد که استاد گفته بود و ما حفظ کرده بودیم. »
 
« حاج شیخ حتی یک مرتبه با ما اوقات تلخی نکرد، با اینکه خیلی اذیتش
 
 
کردیم. تا یک مسأله ای پیش می آمد وقتی حاج شیخ می آمد می رفتیم
 
 
پیش حاج شیخ و حاج شیخ هم جواب می داد. »
 
می فرمودند:
 
« وقتی ما در مدرسه فیضیه و در حجره بودیم با اینکه منزل ما قم بود
 
 
همین محله ای که بودیم، ولی یکبار حساب کردیم دیدیم یک سال شده
 
 
است که به منزل نرفته ایم.
 
آنقدر سرگرم تحصیل و تدریس بودیم که به فکر منزل نمی افتادیم و هر
 
وقت پدر و مادر و اقوام می خواستند از ما دیدنی بکنند به مدرسه
 
می آمدند.
 
مادرم گاهی می آمد از دور مرا می دید و می رفت. آنها هم می خواستند
 
 
ما سرگرم اشتغالات خود باشیم. در این حجره چند تدریس داشتیم. پدرم
 
که از دنیا رفت حاج شیخ در همین حجره برای تسلیت به دیدن ما آمد.
 
آن وقت خیلی جوان بودیم. مرحوم حاج شیخ محمد تقی بافقی هر روز به
 
 
حجره ما رفت و آمد داشت و این حجره خاطراتی از آن مرد دارد. »
 
 
 
شوق به درس
 
در کتاب آیت بصیرت از قول ایشان چنین نقل شده :
 
« چنان عشق و علاقه ای به تحصیل داشتم، که زندگی ام کتاب بود و
 
 
همنشینم درس و بحث و مطالعه.
 
با هیچ جلسه ای و برنامه ای به اندازه مجلس درس انس نداشتم، به
 
طوری که در سن نوجوانی حدود شانزده ساعت کار درسی می کردم.
 
به کارهای فکری شوق بسیار داشتم، به طوری که لحظه ای نمی آسودم
 
 
و همیشه فکرم مشغول بود.
 
در هر فرصتی و با هر پیشامد و حادثه ای وقت را غنیمت می شمردم و
 
تلاش بیشتری می کردم. همه کتابهایی که می خواندم به همین شیوه
 
بود.
 
علاوه بر کتابهای درسی حوزه و مطالعه آنها، وقت بسیاری جهت مطالعه
 
 
کتابهای دیگری که برای طلبه مفید و لازم بود، صرف می کردم. علاقه و
 
پشتکار در راه مطالعه کتابهای درسی و تسلط بر آنها بدان حد بود که
 
 
برخی افراد تقاضای درس می کردند و بنده هم قبول می کردم، و این در
 
 
حالی بود که چند روزی بیشتر از اتمام آن کتاب نگذشته بود.
 
از آنجا که احساس می کردم مجهولاتم و نقاط ابهام درس، در تدریس حل
 
می شود، علاقه عجیبی به تدریس داشتم.
 
شبهای تابستان برای استراحت به پشت بام مدرسه فیضیه می رفتیم.
 
در آن جا از ستارگان و علم نجوم چیزهایی فرا گرفتیم. گاهی که ساعتم
 
 
خراب می شد آن را باز می کردم و با نگاه به دستگاه آن، آن قدر فکر
 
می کردم تا عیب آن را پیدا کنم. »
 
دیگر خصوصیت ایشان، این است که به کارهای هنری علاقه وافر داشته،
 
 
با هنر معماری، آشنایی دیرینه دارند.
 
مشکلات معیشتی طلبه ها
 
آقای حیدری کاشانی نقل می کنند از آقا سوال شد:
 
روحیه طلبه ها با ضیق معیشت چگونه بود؟
 
فرمودند:
 
« خیلی خوب. با اینکه چیزی نداشتند دو سیر و نیم گوشت را آبگوشت
 
می کردند، چند نفر می خوردند و سلطنت می کردند.
 
البته مرحوم حاج شیخ هم فوق العاده بود، مرحوم بافقی ورقی دستش
 
 
بود حجره به حجره می رفت و رسیدگی می کرد. حاج شیخ مرد موفقی
 
 
بود.
 
خودش در امتحانات شرکت می کرد که از نزدیک امتحان طلاب را ببیند.
 
طلاب برای مذاکره علمی گاهی به خارج قم می رفتند. مشکلات برای
 
طلاب زیاد بود. »
 
ازدواج و فرزندان
 
می فرمودند:
 
« خیلی زود ازدواج کردیم. در سن هفده سالگی بودیم که ازدواج کردیم.
 
ازدواج من وضع عجیبی داشت.
 
مادر ما به ما پیله کرد برای ازدواج، گفتم: اگر مجلسی هم فراهم کنی و
 
 
من نیایم که ازدواجی نمی شود.
 
مادرم وقتی دید حرف من جدی است متوسل به پدرم شد و خودش
 
مأیوس شد. من می خواستم تا سن ۳۵، ۳۶ سالگی ازدواج نکنم، بلکه
 
 
بروم نجف و تحصیلات را ادامه بدهم.
 
پدر ما که هشتاد سال سن داشت، آمد مدرسه فیضیه، در حجره و به
 
ما گفت: تو به ما اجازه می دهی که خانه فلانی برویم و با این تعبیر که
 
اجازه می دهی به خانه فلانی برویم، دهان ما را بست و ما را کوبید.
 
او اهل تأدب نبود. حالا چطور بود یک چنین تأدبی کرد، نمی دانم. ما
 
سکوت کردیم و ازدواج کردیم.
 
مثل اینکه پدر و مادرمان به ازدواج ما اهتمام داشتند. البته من با پاکی هم
 
رشد کردم، چنانچه حاج آقا حمید ما با اینکه در بازار دکان داشت و خیلی
 
با بانوان سر و کار داشت، پاک بود.
 
آقا عبدالله هم همینجور یک پاکی اساسی دارند. حالا این پاکی ها از کجا
 
سر منشأ گرفته است نمی دانم. »
 
آقای حیدری کاشانی در مورد فرزندان ایشان نقل می کند:
 
آیت الله بهاء الدینی (قدس سره) دو پسر و هشت دختر داشت. پسر بزرگ
 
 
ایشان مرحوم مغفور حاج آقا حمید بهاء الدینی بود. او مردی وارسته و اهل
 
 
حال بود. این فرزند بافضیلت به پدر بزرگوارش عشق می ورزید.
 
در هجدهم ماه شعبان سال ۱۴۰۰ هـ.ق از دنیا رفت و در باغ بهشت
 
علی بن جعفر(ع) دفن شد.
 
حقیر در همه مجالس ختم ایشان حالات آقا را نظاره گر بودم. هیچ تغییری
 
 
در او نمی دیدم .
 
گرفتگی ظاهری در چهره نبود و خیلی عادی به نظر می رسید. پس از
 
مدتی که از فوت آن فرزند بافضیلت گذشت. روزی آقا به حقیر فرمود:
 
« ما برای آقا حمید خیلی ناراحت بودیم. شبی مرحوم حاج آقا مصطفی
 
فرزند مرحوم امام (ره) آمد و به ما گفت تو که نباید برای این چیزها ناراحت
 
 
باشی. چرا ناراحتی؟ وضع ما عوض شد. »
 
آقا نفرمودند این در عالم رویا بوده یا مکاشفه؛ چون فرزند امام از دنیا رفته
 
بود و حیات برزخی خود را سالها قبل از فوت حاج آقا حمید آغاز کرده بود.
 
مرحوم حاج آقا حمید بعد از فوت هم، عشق و ارتباط با پدر بزرگوارش را
 
قطع نکرد و به فرموده آقا:« او گاهی شبها برای دیدن ما می آید. »
 
درس خارج و اجازات
 
آقا می فرمودند:« خیلی زود ما درس حاج شیخ رفتیم، جوان بودیم، مدت
 
شش سال درس ایشان را درک کردیم.
 
مباحث، رکوع نماز و بعد از آن مضاربه بود و بعد مبحث دیگر. همه درسها
 
را می نوشتیم. ما قبل از نهار سه درس را می نوشتیم. بعد یک لقمه نان
 
 
می خوردیم.
 
سر درس چیزی نمی نوشتیم و مسلط به بحث بودیم، بعد از درس
 
می نوشتیم. قلم ما روان بود. »
 
درباره اجازه اجتهاد خود نقل می کردند:
 
« در صدور اجازه اجتهاد ما، بین آقای اراکی ( آیت الله العظمی حاج شیخ
 
محمد علی اراکی ) و خوانساری (آیت الله العظمی حاج سید محمد تقی
 
خوانساری)، اختلاف بود.
 
در نهایت آقای خوانساری حاکم شد. البته این اجازه اجتهاد فعلاً پیش ما
 
نیست نمی دانم شاید پیش آقای … باشد و اجازه روایت هم از مرحوم
 
محدث قمی داشتیم ( صاحب مفاتیح الجنان و کتابهای بسیار دیگر ) »
 
تدریس
 
از بررسی دوران تحصیلی ایشان مقام و موقعیت علمی ایشان به دست
 
 
می آید. همان طوری که قبلا خاطر نشان شد، ایشان می فرمود:
 
« از سنین چهارده سالگی ما شروع به تدریس کردیم و هر کتابی را
 
می خواندیم تدریس می کردیم.
 
وقتی بود که در تمام مدارس قم تدریس داشتیم و روزی چهارده درس و
 
 
مباحثه اداره می کردیم و تسلط ما بر کتابهای درسی این چنین بود که
 
 
برای عده ای رسائل می گفتیم و اگر دقت نظر بعضی نبود ما درس را
 
بی مطالعه می گفتیم، این قدر حضور ذهن داشتیم و مسلط بودیم، ولی
 
دقت نظر آقایانی ما را وادار به مطالعه می کرد. »
 
می فرمودند:« از همان اوائل هر چه را می خواندیم تدریس می کردیم،
 
مثلاً زمانی که آقای مطهری و دیگران پیش ما درس می خواندند خیلی
 
سال است.
 
قبلش نیز ما تدریس داشتیم. مجموعاً هفتاد سال تدریس داشتیم. به
 
آقای مطهری و منتظری و صدر (امام موسی صدر) رسائل درس
 
می دادیم و آقایانی از حوزه، قدری قوانین پیش ما خواندند. »
 
آقای کاشانی می گوید:
 
پرسیدم تدریس فقه و اصول شما پنجاه سال بوده ؟
 
فرمود: « حسابش را نکرده ام» ، این سؤال را در وقتی از ایشان داشتم
 
 
که سن مبارک ایشان هشتاد و نه سال بود و آقا از سنین چهارده سالگی
 
 
تدریس داشتند و قریب به بیست سالگی درس مرحوم آیت الله العظمی
 
 
مؤسس می رفتند، تحقیقاً بیش از پنجاه سال فقه و اصول فرمودند و با
 
ادبیات می شود هفتاد سال تدریس.
 
آقای حیدری کاشانی نقل می کنند :
 
« در این سالهای اخیر که توفیق تشرف به محضرشان و درس خارج فقه
 
 
ایشان را داشتم، مجلس درس ایشان آغاز و انجام آن به این صورت بود،
 
که یکی از آقایان فرعی را می خواند یا حدیثی از امامان شیعه قرائت
 
می کرد. ایشان در همان مجلس قدری فکر می کرد، و بحث را شروع
 
می فرمود و همه شقوق و جوانب آن فرع را بیان می کرد، که باعث
 
اعجاب دوستان اهل فضل می شد، بدون مراجعه به کتاب و مطالعه
 
قبلی. در بحث قضا که مدتی در محضرشان بودم. آقایان حدیثی را از
 
وسائل الشیعه شیخ حرعاملی می خواندند.
 
ایشان روی آن فکر می کرد و روز دیگر عنوان می فرمود و در اطرافش
 
 
به تحقیق می پرداخت و گویا دروس خارج قبلی ایشان هم به این صورت
 
 
بوده است از قراری که بعضی از شاگردان دوره های قبل ایشان
 
می گفتند. »
 
 
اساتید
 
همچنین از قول آقای حیدری کاشانی نقل شده ، آقا در مورد اساتید دوران
 
 
کودکی خود می فرمودند:
 
« ما خیلی استاد داشتیم، یکی در مدرسه باقریه علیه السلام بود، یکی
 
در مدرسه تقی خان بود، یکی هم پسر عمه ما بود، یکی آشیخ محمد و
 
دیگری آخوند برادر آقای حائری بود، یعنی پسر برادر آشیخ محمد علی
 
(مرحوم آیت الله حاج شیخ محمد علی حائری، متوفی ۱۳۵۸ هـ.ق)، که ما
 
 
آنجا می رفتیم.
 
مرحوم شیخ (ابوالقاسم کبیر) می آمد بحث های صرفی را از ما سؤال
 
 
می کرد و در آن وقت من هفت، هشت ساله بودم، قرآن را خوانده بودم و
 
بحثهای تفسیر را به ما یاد داده بودند.
 
حاج شیخ خیلی از ما سؤال می کرد، ما فکر می کردیم و جواب می دادیم
 
و مورد توجه واقع می شد.
 
آقا در اینجا فرمود:« خیلی روی ما زحمت کشیدند، اما زحمات هدر رفت،
 
 
ما آدم نالایقی بودیم. »
 
عرض کردم :چطور هدر رفت و حال آنکه چشم حوزه علمیه به شما است
 
 
و مایه دلگرمی طلاب هستید. حوزه می خواهد از حضرتعالی الگو بگیرد
 
آنوقت شما می فرمایید هدر رفتیم.
 
آقا فرمود:
 
« خود ما می دانیم چیزی نیستیم، در برابر حس خودمان همه حسهای
 
دیگران اعتباری ندارد. »از آقا پرسیدم حضرتعالی سطح ( دورانی قبل از
 
سطوح عالی حوزه ) را پیش کدام یک از آقایان خواندید، فرمودند:
 
« من سطح را پیش میرزا خواندم (آیت الله آمیرزا محمد همدانی متوفای
 
 
۱۳۶۵ هـ.ق) و لمعه را پیش آخوند (آیت الله آخوند ملا علی همدانی).
 
آمیرزا محمد خوب درس می داد. رسائل را هم پیش آمیرزا خواندیم.
 
منطق را خدمت آسید احمد حجت افغانی خواندم. اخلاقیات عملی را
 
خدمت آیت الله حاج شیخ ابوالقاسم کبیر آموختیم. در سن دوازده سالگی
 
 
به درس مرحوم آیت الله حاج میرزا جواد آقا ملکی تبریزی (متوفی ۱۳۴۳ هـ.ق)
 
رفتم.
 
ایشان آیه « الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا » را عنوان بحث قرار داده
 
بود، ما دیدیم استفاده زیادی از درس ایشان نداریم، گفتیم درسی را که
 
نمی فهمیم برای چه برویم، دیگر نرفتیم، برای ما سنگین بود.
 
کلام را خدمت آیت الله آمیرزا علی اکبر حکمی یزدی (متوفای ۱۳۴۴ هـ.ق)
 
تلمذ کردیم. در تفسیر یادم هست جلسه داشتیم راجع به عدم تحریف
 
قرآن. ما به علوم جدید رو نمی آوردیم، مثل اینکه بی اعتنا به آنها بودیم.
 
در تدریس، ما هر کتابی را که می خواندیم، تدریس می کردیم و
 
می خواستیم دیگران هم اینطور درس بخوانند. مثلاً حاشیه ملاعبدالله را
 
که خواندیم، شروع به تدریس می کردیم. مغنی را می خواندیم و تدریس
 
 
کردیم، حال چی بود؟ حافظه ما خوب بود؟ نمی دانم.
 
ما همیشه مطالعه را جلوتر داشتیم، که اگر یک شب نتوانیم مطالعه کنیم،
 
 
آمادگی تدریس را داشته باشیم. »
 
نیز می فرمود:« ما درس شاه آبادی رفتیم، اما نه زیاد، چون علاقه به
 
فلسفه نداشتیم، اهتمام ما بیشتر به فقه و اصول و تفسیر و فهم و درک
 
ادعیه بود.
 
اهتمام ما به کلمات ائمه زیاد بود، با کلمات دیگران ما آرام نمی شدیم و
 
قانع نمی شدیم و کلمات و فرموده های ائمه ما را قانع می کرد.
 
لذا آنچه ما در تفسیر و شرح ادعیه داشتیم، نظریاتی نبود که از دیگران
 
 
گرفته باشیم، نظر و دید خودمان بود که متخذ از فرمایشات معصومین بود.
 
در فقه و اصول، تقریرات درس دیگران بود و اوائل هم بنا بر ایراد و اشکال
 
نداشتیم بعد این فکر برای ما پیدا شد که می دیدیم گفته ها بی ایراد و
 
اشکال نیست. نقد می کردیم و این افکار مال دیگران بود. اما در علوم دیگر
 
 
نظرها همه برای خود ما بود و به جای دیگر جز کلمات ائمه نظر نداشتیم.
 
و بعد هم متوجه شدیم اصلاً این علوم رسمی ما را اشباع نمی کند.به قول
 
 
بعضی ها علم رسمی سر بسر قیل است و قال، باید دنبال علمی رفت که
 
 
آرام بخش باشد. و به واقع نگری آدمی را راهنمایی کند تا حقیقت اشیاء را
 
ببیند،
 
« اللهم ارنی الاشیاء کما هی » که از دعاهای ائمه علیهم السلام است. »
 
جناب آقای حیدری کاشانی؛ از شاگردان و ارادتمندان ایشان نقل می کند:
 
از ایشان پرسیدم غیر از درس مرحوم آیت الله حائری اساتید درس خارج
 
شما چه کسانی بودند؟ فرمود:
 
« درس مرحوم آیت الله العظمی آقای حجت می رفتم و چند روزی هم
 
درس مرحوم آیت الله آشیخ محمد علی حائری.
 
ایشان اصول می گفت، تعادل و تراجیح.
 
نمی دانم فقه هم می گفت یا نه. درس مرحوم حجت را زیاد رفتم و از
 
درسش خوشم می آمد، خوش بیان بود. همه بحثهای ایشان را نوشتم.
 
درس مرحوم آیت الله العظمی آقای بروجردی هم می رفتم. درس متین
 
بود. کسی که نود سال زحمت کشیده باز برای مباحثه مطالعه می کرد،
 
 
خیلی من علاقه داشتم به مباحثه ایشان.
 
امام مؤسس درس ایشان بود و در آوردن آقای بروجردی به قم، امام یک
 
 
طرف و بقیه هم یک طرف. با مرحوم آیت الله حاج میرزا آقای فیض هم
 
ارتباطی داشتیم و درس ایشان هم می رفتیم. »
 
ایشان در عرفان برای خود سلسله مشایخی (اساتید) را قائل نبود و
 
می فرمود:
 
« استاد اخلاق و عرفان عملی ما آشیخ ابوالقاسم کبیر بود، حاج شیخ
 
محمد تقی بافقی هم هوای ما را داشت. »
 
او سلسه مشایخ سیر و سلوک عملی بسیاری از عالمان اهل عرفان را
 
 
می ستود، اما خود را در سلک آن مشایخ ذکر نمی کرد. مثلاً ایشان تا
 
 
مرحوم حاج سید علی شوشتری را تجلیل می کرد و مرد وارسته و قابل
 
 
اعتمادی می دانست، اما هرگاه صحبت از قبل او می شد، می فرمود:
 
 
نمی دانم، و اضافه می کرد:
 
« مشایخ ما ائمه معصومین(ع) بوده اند، ما سیره و روش آنها را برای خود
 
 
الگو و سرمشق قرار داده ایم، و هر کجا جا پای عرفان است از آن ائمه(ع)
 
 
است، جای دیگر خبری نیست. »
 
در کتاب آسمان معرفت در شرح حال سالک الی الله و عارف بالله علامه
 
 
بزرگوار حاج سید محمد حسین طباطبائی، صاحب تفسیر المیزان نقل
 
می کند که فرموده است:
 
« استاد ما در سیر و سلوک و عرفان عملی آیت الله حاج سید علی قاضی
 
 
طباطبایی قدس سره العزیز بود و استاد آقای قاضی، مرحوم حاج سید
 
احمد کربلایی و استاد ایشان مرحوم آخوند ملا حسینقلی همدانی و استاد
 
 
ایشان، مرحوم حاج سید علی شوشتری و استاد ایشان، ملاقلی جولا و
 
بعد از ملاقلی جولا را نمی شناسیم و نمیدانیم ملاقلی جولا چه کسی
 
بوده است و خود حاج سید علی شوشتری هم او را نمی شناخت. »
 
 
آثار علمی
 
آقای حیدریکاشانی نقل می کردند:« دست نوشته هایی از ایشان به جای
 
 
مانده است، مثل تقریرات درس آیت الله مؤسس که در مدت شش سال
 
خدمتشان تلمذ داشته اند از زکات و دیگر کتابها و تقریرات مرحوم آیت الله
 
حجت و شرح دعای ابوحمزه و شرح بعضی از خطبه های نهج البلاغه،
 
مخصوصاً خطبه اول و خطبه مالک اشتر و تفسیر قرآن و بررسی ادبیات
 
عرب و دیگر نوشتجات عربی و فارسی مجموعه اشعار که متأسفانه ما
 
راهی برای به دست آوردن آن پیدا نکردیم و آقا بارها فرمود:
 
 
پیش آقایان … می باشد.
 
امید است آن عزیزان که با بیان آن مرد بزرگ آشنایی بیشتر دارند ترتیبی
 
 
دهند تا حوزه علمیه و دیگر اقشار بتوانند از افکار نورانی آن رجل الهی
 
استفاده کنند. »
 
« در زمان حیات آقا و سالهایی که توفیق تشرف به محضرش را داشتم
 
 
اوراق و صفحات مختصری پراکنده به دست آوردم.
 
تفسیر سور آخر قرآن، ( سوره های عصر، نصر، انشراح، کوثر و قسمتی
 
 
کوتاه از سوره عنکبوت و یوسف) و بحثهای ادبی؛ تاریخ آداب العربیه،
 
مقایسه نظم و نثر جاهلیت و اسلام، بحثهای اصولی و بحثهای فقهی و
 
 
تفسیر حدیث ثقلین و متفقرقات که هیچ کدام از آنها جز تفسیر بعضی از
 
 
سور قصار قرآن تمام و کامل نبود تا بتوانیم کام جان ارادتمندان را به
 
شهد شراب طهور آن شیرین کنیم. »
 
شاگردان
 
برخی شاگردان دوره سطح این فقیه والامقام ( به نقل از کتاب آیت بصیرت )
 
عبارتند ازآیات و حجج اسلام:
 
« استاد شهید مطهری، احمد جنتی، علی مشگینی، احمد آذری قمی،
 
محمد فاضل لنکرانی، حسینعلی منتظری، سید مصطفی خمینی و
 
 
فرزندان آیات صدر، خوانساری، حجت، ابوالقاسم قمی و حاج شیخ
 
عباس قمی. »
 
و شاگردان درس خارج ایشان عبارتند از آقایان:
 
« حیدری کاشانی، معزی، حجتی یزدی، امجد، برادران احمدی یزدی،
 
حسینی کاشانی، نصیری و … »
 
آقای حیدری کاشانی می نویسند :با سیری در شاگردان شناخته شده،
 
 
می توان موقعیت علمی ایشان را دانست. مرحوم آیت الله شهید مطهری
 
 
از شاگردان دوره سطح ایشان است، فردی که در تمام زمینه ها از بهترین
 
 
اساتید حوزه برخوردار گشته و به مدارج عالیه از علم و عمل رسیده بود.
 
مرحوم آقای مطهری که تقوایش و مراقبت و مواظبتش تا آنجا است که در
 
دوران سکونت در مدرسه فیضیه، هم حجره ای ایشان می گوید: سحرها
 
 
می رفت از رودخانه پشت مدرسه فیضیه آب می آورد و مرا صدا می زند
 
که بلند شوم وضو بگیرم نماز شب بخوانم، این گونه افراد، پیش هر کسی
 
 
تلمذ نمی کنند، کسی را که در علم و عمل شاخص می نگرند خود را در
 
 
اختیار افکار علمی و عملی او قرار می دهند.
 
آیت الله بهاء الدینی، دقت نظر بعضی از شاگردان را خاطرنشان می کند
 
که ما را وادار به مطالعه بیشتر و دقیق تر می کردند.
 
خورشید لحظه ای تابید و رفت 
 
پس از ارتحال امام خمینی(ره) و در زمان رهبری آیت الله خامنه ای نیز،
 
 
ایشان همواره حامی رهبری بود و بارها می گفت باید آقای خامنه ای را
 
کمک کرد. حسن نظر و محبت قلبی آیت الله بهاءالدینی نسبت به آیت الله
 
خامنه ای مربوط به سال های قبل از رهبری ایشان است. یکی از نزدیکان
 
 
ایشان نقل می کند در زمانی که آیت الله خامنه ای نماینده مجلس بودند
 
یک روز من برای خرید از منزل آیت الله بهاءالدینی بیرون رفتم در بازگشت
 
مشاهده نمودم که ایشان مشغول جمع آوری وسایل پذیرایی هستند،
 
پرسیدم که چه کسی مهمان شما بود؟ ایشان فرمودند: «خورشید
 
لحظه ای تابید و رفت.»معلوم شد که آیت الله خامنه ای دیدار کوتاهی با
 
 
ایشان داشته اند. در جای دیگری آیت الله بهاءالدینی فرمودند: «از همان
 
 
زمان حیات امام خمینی(ره) رهبری را در آقای خامنه ای می دیدم چرا
 
 
که ایشان ذخیره ی الهی بعد از امام خمینی(ره) بوده است.»
 
در مورد حالات عرفانی و مقامات معنوی این مرد خدا، مطالب و خاطرات
 
 
زیادی توسط علما و طلاب و ارادتمندان ایشان نقل شده است. کراماتی
 
 
مثل طی الارض و اطلاع از اوضاع و احوال شاگردان برای ایشان امری
 
عادی بود.
 
آنطور که از بعضی از فرمایشات ایشان به خواص فهمیده می شود
 
ایشان تشرفاتی نیز به محضرحضرت بقیه الله الاعظم (ارواحنافداه)
 
 
داشته اند. بعنوان مشتی از خروار به چند مورد از این خاطرات اشاره
 
می کنیم:
 
مورد اول: از یکی از نزدیکان ایشان نقل شده که در زمان حیات
 
 
امام خمینی(ره) که مجلس خبرگان می خواست شخصی را بعنوان
 
قائم مقام رهبری اعلام کند، در سه جمعه پیایی که در منزل ما مجلسی
 
 
برپا بود و آیت الله بهاءالدینی حضور داشتند، ایشان به رهبری آیت الله
 
خامنه ای اشاره کردند با اینکه هیچ کس در آن زمان تصور این مطلب را
 
هم نداشت. در جلسه ی اول به من فرمودند: فلانی قضیه ی قائم مقامی
 
 
سرنمی گیرد کسی که ما دلخوش به او هستیم آقای خامنه ای است.
 
 
من فرمایش ایشان را یادداشت کردم. جمعه ی بعد حدود ساعت ۱۰صبح
 
 
فرمودند: همانطور که ما به شما گفتیم اینها می خواهند کاری بکنند اما
 
موفق نمی شوند دلخوشی ما به آقای خامنه است.» من این مطلب را
 
هم یادداشت کردم. جمعه ی سوم باز هم مطالبی به همین مضمون
 
فرمودند. من به ایشان نگاه کردم ایشان فرمودند: «چه باید کرد؟ شما
 
تعجب می کنی؟ اما دید ما این است.»اصل کار اشتباه بود.
 
مورد دوم:«در جوانی به سیگار مبتلا شدم گرچه حضرت رضا(ع) ضررش
 
را از من برداشتند و بدنم با آن گرم می شد، اما اصل کار اشتباه بود.»
 
یکی از دوستان و ارادتمندان قدیم ایشان نقل کرده: یکبار که ایشان به
 
 
محضر حضرت امام رضا(ع) مشرف می شوند عرض می کنند:
 
«ما درباره ی این سیگار نگران هستیم. یا این سیگار را از ما بگیرید یا
 
ضررهایش را بردارید.» مدتی نگذشت که مکرر می فرمودند: «سیگار برای
 
 
ما ضرر ندارد و ضررش را از ما برداشتند.» تا اینکه در سال ۱۳۷۰ که
 
 
بیماری ایشان شدت یافت و به دستور رهبر معظم انقلاب در یکی از
 
بیمارستان های تهران بستری شدند در عکسبرداری از ریه ی ایشان،
 
 
مجاری تنفسی کاملاً سالم، طبیعی و بدون هیچ عارضه ای مشاهده شد.
 
مورد سوم: امیر ارتش اسلام شهید صیاد شیرازی نقل می کردند که در
 
دوران جنگ هر گاه مشکلی پیدا می کردیم اگر ممکن بود خود را خدمت
 
آیت الله بهاءالدینی می رساندیم و با فرمایشات حضرتش آرامش
 
می یافتیم. یک وقت آمدم و بی موقع- به خیال خودم- رسیدم و در فکر
 
 
بودم که مزاحم آقا خواهم بود چون ساعت یک بعد از نیمه شب بود. در
 
 
زدم. باز کردند و گفتند بفرمایید. وقتی وارد شدم دیدم آقا نشسته و
 
سماور و چای نیز آماده است. خوشحال شدم که در آن وقت ایشان
 
آماده ی پذیرایی از بنده بودند [و مزاحم نبودم] آقا فرمودند:
 
«بله،خدایی که شما را از جبهه می فرستد اینجا،ما را هم آماده می کند.»
 
 
کمک به امام و رهبر انقلاب
 
آقای کاشانی بیان می کند:دوستی و همفکری آقا با مرحوم امام(ره) از
 
سنین دوازده سالگی در زمان حاج شیخ بوده است.
 
هم فکری در مبارزات، از زمان کشف حجاب به وجود آمد و روز به روز این
 
همبستگی بیشتر میشود، به طوری که بعد از مرحوم آیت الله بروجردی
 
و حرکت امام، در قم معروف بوده است که کسی که در حرکات مبارزاتی
 
 
با امام هماهنگی کامل دارد ایشان است.
 
رهبر انقلاب می فرمودند:از سالهای ۴۲ در قم اینطور معروف بود.
 
آیت الله بهاء الدینی که در حضور و غیاب امام، در تأیید امام کوشا بود. در
 
 
دوران تبعید امام، همراهی ایشان با انقلابیون و مبارزین تا آنجا بود که از
 
ایشان پول برای خرید اسلحه می خواهند و ایشان می دهد.
 
 
 
وقتی حضرت امام در تبعیدگاه بود به ایشان می گویند: فردی را معین کنید
 
که مردم به او مراجعه کنند و شهریه را بدهد و از جمله اسم ایشان برده
 
می شود. امام می فرمایند: ایشان از هر جهت خوب است، جز این که او
 
آنقدر بی اعتنا به دنیا است که هر چه به او بدهند به این و آن می دهد و
 
برای اول ماه و شهریه پول باقی نمی ماند.
 
در دوران قبل از پیروزی و بعد از آن اگر کسی حرفی برای تضعیف امام و
 
 
انقلاب می زد با مراجعه به ایشان و شنیدن گفتار بلند این مرد خدا، تقویت
 
 
روحی شده، حرفهای دیگران را نادیده می انگاشت.
 
در دوران جنگ تحمیلی در جبهه و پشت آن شمع محفل رزمندگان بود. در
 
شبهای عملیات با دعای شبانه خود موجب دلگرمی رزمندگان بود. همه جا
 
 
این جمله را بر زبان داشت که امام را باید کمک کرد.
 
پس از امام(ره) با فتوای بقاء بر تقلید میت، ولو ابتدایی امام را در سطح
 
بالای مرجعیت نگه داشت و کمک و یاری رهبری را توصیه می کرد و
 
می فرمود:« آقای خامنه ای را باید کمک کرد »
 
این یک واقعیت است که بسیاری به واسطه فرموده های این مرد الهی،
 
دیدی مثبت به انقلاب داشته و دارند.
 
دعای حضرت آیت الله بهاءالدینی برای دیدار آیت الله خامنه ای با
 
حضرت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف)
 
حاج آقا دکتر محمدی  به بیان خاطره‌ای به نقل از حاج آقا «صدیقی»
 
(سخنران معروف و از شاگردان آیت‌اله بهاءالدین) پرداخت و گفت:
 
«صدیقی به حضرت آیت‌اله بهاءالدین گفت ، آقای من سفر حج را در پیش
 
دارم شما سفارشی ، دعایی ، درخواستی ندارید و آقای بهاءالدین
 
فرمودند: من یک دعایی دارم ؛ در کوچه  بنی‌هاشم همان جایی که مادرم
 
حضرت فاطمه را سیلی زدند شما بروید و از خدا بخواهید که دعای من
 
مستجاب شود ، همین. و من به  مدینه رفتم . اما سفارش آقا را فراموش
 
 
کردم و در مکه بودم که یادم آمد آقا سفارش دعا داشته‌اند دوباره به مدینه
 
برگشتم و دعا کردم که خدایا دعای آقای بهاءالدین مستجاب شود (از این
 
مساله فقط خود خبر داشتم) وقتی به قم آمدم و خدمت آقا شرفیاب
 
شدم آقا فرمودند ، حالا دیگر سفارش من را در مدینه فراموش می‌کنی و
 
 
به مکه می‌روی و برمی‌گردی…!
 
من هم عذر خواستم و حسابی شرمنده شدم و بعد به آقا گفتم ، آقا
 
دعایتان مستجاب شد . گفتند: بله ، خدا را شکر دعای من مستجاب شد.
 
بعد گفتم آقا لطف بفرمایید که اگر مانعی ندارد مضمون دعایی که داشتید
 
 
را بیان کنید ، آقا نپذیرفتند و من خیلی سماجت کردم و بالاخره آقا فرمودند:
 
من دعایی کردم که آیت‌اله خامنه‌ای خدمت حضرت امام زمان(عج) برسند
 
که خدا را شکر این دعا مستجاب شد و آقا سیدعلی آقا خدمت حضرت
 
ولی عصر(عج) رسیدند.»
 
جلسات درس اخلاق
 
مرحوم امام با دید بالایی که از این عالم عامل داشت فرمودند:
 
از ایشان بخواهید درس اخلاق برای حوزه بگوید و از وجود او بهره برداری
 
 
کنید، و درس اخلاقی که از سالها پیش بطور خصوصی برای عده ای
 
داشت به فیضیه و زیر کتابخانه کشیده شد و عمومی گشت.
 
روز اول یکی از مراجع تقلید فعلی در درس شرکت کرد تا هم خود بهره
 
 
ببرد و هم مشوق دیگران باشد.
 
درس اخلاق ایشان در حوزه خیلی ادامه نداشت تا اینکه به حسینیه
 
معظم له منتقل شد و تا قبل از آنکه پاهای ایشان از حرکت بماند، آن
 
جلسات و نشستهای اخلاقی در حسینیه برقرار بود.
 
دوران نقاهت تا ارتحال
 
آقای حیدری کاشانی نقل می کند:
 
« کسالت و نقاهت آقا دو گونه بود؛ گونه ای از دوران نوجوانی و از همان
 
زمان که این پرورده دامن عصمت و طهارت برای حفظ عفاف خود مرتب از
 
خود خون می گیرد که قوای خود را تضعیف کند و دچار عدم عفاف نشود.
 
می فرمود: « آن کارها باعث نقاهت ما شد.وقتی کسالت مرا به امام گفته
 
 
بودند.
 
فرموده بود: او که همیشه مریض است و ضعف و نقاهت دارد و ایشان
 
درست گفته بود.
 
کسالت ما همان ضعف مفرط ما بود که منشأش خونهایی بود که ما گرفته
 
 
بودیم. مرحوم حاج شیخ هم به ما اعتراض می کرد که چرا خون می گیری
 
ولی مشکلات ما را نمی دانست. »
 
کسالت دیگر، نقاهت دوران پیری و امراض جسمی بود. روزی خدمتش
 
رسیدم از درد معده می نالید، عرض کردم کرفس و سبزی را اجازه دهید
 
بجوشانیم، آبش را داخل نخود آب کنید ان شاء الله مفید است.
 
فرمود:« از اینها گذشته. گفتم: چه باید کرد؟ فرمود: باید تسلیم شد. »
 
« کل من علیها فان »
 
و بعد فرمود:« ما سه مرتبه با خدا دبه کرده ایم، بنا بوده برویم، از خدا
 
خواستیم بمانیم. »
 
سه روز بعد از این ملاقات با یکی از ائمه جمعه خدمتش رسیدم. آقا
 
خوابیده بود به فرموده خودشان ایشان را بلند کردم. کمی نشست و
 
فرمود مرا بخوابانید.
 
نزدیکان گفتند. آقا سکته خفیفی کرده است. حقیر به یاد سه روز قبل
 
ایشان افتادم که فرمود: باید تسلیم شد. خیلی ناراحت شدم. از آن روز به
 
 
بعد گویا روز به روز ارتحال و انتقال از این عالم را در وضع مزاجش
 
می دیدم.
 
چند روز پس از این تاریخ خدمتشان رسیدم و چند خبر فوت به ایشان دادم.
 
خیلی ساده و طبیعی با آنها برخورد کرد. دیدم آنچه معروف است در بین
 
مردم که اخبار ناگوار را به مریض ندهید، در اینجا مورد ندارد. با خبر مرگ به
 
 
عنوان یک امر پیش پا افتاده برخورد داشت؛ مثل اینکه بشنود فلانی به
 
سفر رفت یا از سفر برگشت، آنهم سفرهای دم دست.
 
این نشانگر این معنی است که آن فاصله زیادی که دیگران بین عوالم
 
می بینند، سالکین الی الله و عرفاء بالله، این چنین دیدی ندارند.
 
در یکی از همین روزها فرمود:« ما می دانیم آن طرف برای ما بهتر است،
 
 
لذا از مرگ باکی نداریم. »
 
و در هفته دیگر که خدمتشان رسیدم، فرمود:« ما به تو گفتیم که از مرگ
 
 
باکی نیست، اما خیلی مشکل است. »
 
یکی از آقایان مورد اعتماد می فرمود:در دوران نقاهت آیت الله بهاء الدینی
 
 
یک روز بعد از نماز صبح نشسته بودم چشمم روی هم بود. حالتی به من
 
دست داد؛ در آن حال آیت الله بهاء الدینی را دیدم که به من می فرماید:
 
« یک هفته دیگر من از دنیا می روم و سلمان و ابوذر به تشیع من
 
می آیند. »
 
از آن به بعد هر چه دوستان درباره کسالت آقا با من سخن می گفتند،
 
من اظهار یأس می کردم. پس از یک هفته ایشان از دنیا رفت. شاید
 
 
می خواست هشداری بدهد که تشییع جنازه مرا از دست مده. بعد از فوت
 
ایشان یکی از بزرگان گفته بود که دو شخصیت بزرگ از پیشینیان در تشیع
 
جنازه ایشان بودند. اما اسم از آن دو شخصیت نبرده بود.
 
غروب آفتابِ آسمان عرفان و معنویت در روز جمعه ۲۸/۴/۱۳۷۶ برابر با
 
۱۴ ربیع الاول ۱۴۱۸ هجری قمری واقع شد.
 
محل دفن پیکر مطهر ایشان
 
به فرموده رهبری مکان دفن پیکر مطهر آن بزرگ مرد عرصه عرفان و
 
تهذیب در مسجد بالا سر در حرم حضرت معصومه سلام الله علیها، کنار
 
قبر مطهر مرحوم آیت الله العظمی اراکی، بالای سر استادش، مرحوم
 
آیت الله عبدالکریم حائری یزدی و دیگر مراجع معین شد.
 
معمار و دیگر مسئولین آستانه مقدسه می گفتند: اینجا بتون است، قبری
 
 
نمی شود درآورد. دوستان اظهار کردند رهبری فرموده اند، اجازه دهید ما
 
 
همین مکان را می کنیم اگر بتون بود، یا اگر قبری بود او را پر می کنیم .
 
اضافه کردند آقای بهاء الدینی فردی عادی نیست.
 
معمار آستانه می گوید: اگر فرد عادی نیست باید زمین برای او شکافته
 
شود، به او می گویند: شما دستور دهید زمین را بکنند ببینند قبر چگونه
 
آماده می شود. شروع به کندن کردند نه قبری بود نه بتونی، یا پایه آجری،
 
قبری وسیع و بکر آماده شد.
 
 
 
آنها که به وجب، وجب این مکان وقوف داشتند! بعضی با این عبارت که
 
حرف حسابی به کله شما فرو نمی رود، دوستان را مورد خطاب قرار داده
 
 
که اینجا قبری نمی شود کند ! .
 
در زمان حیات آیت الله بهاء الدینی وقتی درباره مکان قبر، با ایشان مذاکره
 
شده بود، فرموده بودند:
 
« آقای حاج میرزا جواد آقای ملکی گفته قبر تو پای من. »
 
امام موسی بن جعفر علیه السلام می فرمایند:
 
« اذا مات المؤمن بکت علیه الملائکه و بقاع الارض التی کان یعبد الله علیها
 
و أبواب السماء التی کان یصعد فیها بأعماله و ثلم فی الاسلام ثلمة
 
لا یسدها شیء لان المؤمنین الفقهاء حصون الاسلام کحصن سور المدینة
 
لها:
 
چون مؤمن بمیرد فرشته های آسمان و قطعه های زمین که خدا را در آنها
 
عبادت کرده و درهای آسمانها که عبادتش از آن بالا رفته بر او بگریند و در
 
اسلام رخنه ای افتد که چیزی آنرا نبندد. زیرا مؤمنان مسئله دان و عالم،
 
دژهای اسلامند، مانند حصارهای شهر که بر گرد آن است. 
 
پیام مقام معظم رهبری به هنگام رحلت آیت الله بهاء الدینی
 
مقام معظم رهبری، حضرت آیت اللّه خامنه ای در پیامی به مناسبت رحلت
 
 
حضرت آیت اللّه بهاءالدینی، این شخصیت بزرگ را چنین توصیف کردند:
 
«این عالم بزرگ، از جمله نوادری بود که همواره در حوزه های علمیه هم
 
 
چون ستاره درخشان معنویت و عرفان، راهنمای خواص و مایه دلگرمی
 
و امید برجستگان اند.
 
 
مقام رفیع اخلاقی و معنوی آن بزرگ مرد، موجب آن بود که هر کلمه و
 
اشاره او، چون برقی در چشم ارادتمندانش بدرخشد و دریچه ای به عوالم
 
 
معنا بگشاید…. این عالم کهنسال و مراد و مقبول فضلا و علما، عمر با
 
برکت و پرفیض خود را در بهشتی از پارسایی و زندگی زاهدانه، در کنج
 
محّقر خانه ای که ده ها سال شاهد غنای معنوی صاحبش بود، به سر
 
آورد و بی اعتنایی حقیقی به زخارف ناپایدار دنیوی را که سیره همه
 
صاحب دلان برجسته حوزه های علمیه است،درس ماندگار خود ساخت».
 
منبع: فرهنگ نیوز



تاریخ: دو شنبه 28 تير 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

شهيد احمد كشوري در تيرماه 1332 در خانواده اي متوسط به دنيا آمد. 

دوران دبستان و سه سال اول دبيرستان را به ترتيب در (كياكلا) و 

 (سرپل تالار)دو روستا از روستاهاي محروم شمال – و سه سال آخر را  

در دبیرستان(قنه) بابل گذراند.

شهید کشوری دوران تحصيلش را به خاطر استعداد فوق العاده اي كه

داشت, به عنوان شاگردي ممتاز به پايان رساند. وي ضمن تحصيل, علاقه

زيادي به رشته هاي ورزشي و هنري نشان مي داد و در اغلب مسابقات

رشته هاي هنري نيز شركت مي كرد. يكبار هم در رشته طراحي در ايران

مقام اول را به دست آورد.

در رشته كشتي نيز درخششي فراون داشت. در زمان تحصيل, فعاليت

مذهبي زيادي داشت؛ با صداي پرسوزش به مجلس و مراسم مذهبي

شور خاصي مي بخشيد. در ايامي نظير عاشورا با مديريت و جديت بسيار,

همواره مرثيه خواني و اداره بخشي از مراسم را به عهده مي گرفت. در

اين برنامه ها, تمام سعي خود را براي نشان دادن چهره حقيقي اسلام و

بيرون آوردن آن از قالب هايي كه سردمداران زر و زور و اربابان از خدا

بي خبر براي آن درست كرده بودند, به كار مي برد و معتقد بود كه انسان

نبايد يك مسلمان شناسنامه اي باشد. بلكه بايد عامل به احكام اسلام

باشد. و چون در اين فكر بو كه اسلام را از روي تحقيق و مطالعه بپذيرد,

در دوران دبيرستان مطالعاتش را وسعت داد و تا هنگام اخذ ديپلم علاوه

بر كتب مذهبي, كتاب هاي بسياري درباره وضعيت سياسي جهان مطالعه

نمود و در سال آخر دبيرستان با دو تن از همكلاسان خود، دست به

فعاليت هاي سياسي – مذهبي زد.

او با كشيدن طرح ها و نقاشي هاي سياسي بر عليه رژيم وابسته,

ماهيت آن را افشاء مي كرد. بعد از گرفتن ديپلم, آماده ورود به دانشگاه

شد كه با توجه به هزينه هاي سنگين آن و محروميت مالي كه داشت,

از رفتن به دانشگاه منصرف گرديد.

 
ورود به هوانيروز ارتش

احمد در سال 1351 وارد ارتش (هوانيروز) شد. البته هميشه از مسائلي
 
كه در آنجا مي ديد, رنج مي برد, چرا كه رفتارها,مخالف شئونات عقيدتي
 
او بود. در معاشرت با استادان خارجي، به گونه اي رفتار مي كرد كه آنها
 
را تحت تاثير خود قرار مي داد. در اين مورد مي گفتم: من يك مسلمانم و
 
مسلمان نبايد فقط به فكر خود باشد. و مي خواست در آنجا نيز دامنه
 
ارشاد را گسترش دهد.

شب هاي بسيار از مصيبت هاي فقرا سخن مي گفت و اشك مي ريخت و
 
به فکر چاره جویی بود. و با همه خطراتي كه متوجه اش بود، به منزل فقرا
 
 
مي رفت و ضمن كمك به آنان، ظلم هاي شاه ملعون را برايشان روشن
 
مي ساخت.

شهيد كشوري چه پيش از انقلاب و همراه انقلاب و چه بعد از انقلاب, جان
 
 
بر كف و دلير براي اعتلاي اسلام ايستاد و مقاومت كرد. در اكثر تظاهرات
 
شركت كرد و بسياري از شبها را بدون آنكه لحظه اي به خواب برود, با چاپ
 
 
اعلاميه هاي امام به صبح رساند. او چه قبل و چه بعد از پيروزي انقلاب
 
عقيده اش اين بود كه تنها راهبران راستين امت اسلام، روحانيون در
 
خط امام هستند.

در ميان تظاهرات چندين بار كتك خورده بود ولي با شوق عجيبي از آن
 
حادثه ياد مي كرد و مي گفت: (اين باطومي كه من خوردم, چون براي خدا
 
 
بود, شيرين بود. من شادم از اينكه مي توانم قدمي بردارم و اين توفيقي
 
است از سوي پروردگار.)

در زمان بختيار با چند تن از دوستانش طرح كودتايي را براي سرنگوني اين
 
عامل آمريكا ريختند و آن را نزد آيت الله (پسنديده) برادر امام بردند. قرار بر
 
 
اين شد كه طرح به نظر امام خميني(ره) برسد و در صورت موافقت ايشان
 
 
اجرا گردد. اما خوشبختانه با هوشياري امام و بي باكي امت, انقلاب
 
 
اسلامي در 22 بهمن پيروز گرديد و نیازی به اين كار نشد.
 
دوران جنگ

وقتي غائله كردستان شروع شد، شهيد كشوري همچون كسي كه
 
عزيزي را از دست بدهد و يا برادري در بند داشته باشد, از بابت اين ناامني
 
 
ناراحت بود.

سردار شهيد به خون خفته تيمسار (فلاحي) مي گفت: «شبي براي
 
ماموريت سختي در كردستان داوطلب خواستم هنوز سخنانم تمام نشده
 
 
بود كه جواني از صف, بيرون آمد. ديدم كشوري است.»

او از همان آغاز جنگ داخلي چنان از خود كياست و لياقت و شجاعت
 
نشان داد كه وصف ناكردني است. يكبار به شدت زخمي شد و
 
هلي كوپترش سوراخ سوراخ, ولي به فضل الهي و هوشياري تمام,
 
هلي كوپتر را به مقصد رساند.

در زمان جنگ هم دست از ارشاد بر نمي داشت و ثمره تلاش هاي
 
شبانه روزي او را مي توان در پرورش عقيدتي شيرمرداني چون شهيد
 
سهيليان و شهيد شيرودي دانست. و شهيد شيرودي چه متواضعانه
 
مي گفت: احمد, استاد من بود.

زمان كه صدام آمريكايي به ايران يورش آورد,احمد در انتظار آخرين عمل
 
 
جراحي براي بيرون آوردن تركش از سينه اش بود, اما روز بعد از شنيدن
 
خبر تجاوز صدام، عازم سفر شد. به او گفته بودند كه بماند و پس از اتمام
 
جراحي برود, اما جواب داده بود: «وقتي اسلام در خطر باشد, من اين
 
سينه را نمي خواهم.» او به جبهه رفت و چون گذشته, سلحشورانه
 
جنگيد و مزدوران را به درك واصل كرد به طوري كه بيابان هاي غرب كشور
 
 
را به گورستاني از تانك ها و نفرات مزدور دشمن تبديل نمود.

او بدون وقفه و با تمام قدرت و قوا مي كوشيد. پروازهاي سخت و خطرناك
 
 
را از همه زودتر و از همه بيشتر انجام مي داد. حماسه هايي كه در شكار
 
تانك آفريده بود, فراموش نشدني است. شبها ديروقت مي خوابيد و
 
صبح ها خيلي زود بيدار مي شد و نيمه شب ها, نماز مي خواند. و با اشك
 
 
و تضرع و عبادت هاي نيمه شبش، به جهاد اكبر نيز می پرداخت.

او الگوي يك مسلمان كامل و به كمال رسيده بود و چه زيبا گفته است
 
شهيد عزيزمان تيمسار فلاحي كه :«احمد فرشته اي بود در قالب انسان.»

او چنان مبارزه با كفر را با زندگي خود عجين كرده بود كه ديگر هيچ چيز و
 
 
هيچكس برايش كوچكترين مانعي نبود، حتي مريم سه ساله و علي
 
سه ماهه اش. هر بار كه صحبت از فرزندانش و علاقه او به آنها مي شد
 
مي گفت: آنها را به قدري دوست دارم كه جاي خدا را نگيرند. هر كار
 
 
سخت و دشواري را كه انجام مي داد, كار كوچكي مي شمرد و آن را
 
وظيفه مي دانست. از كارهاي ديگران و قشرهاي مختلف در جبهه ها،
 
خصوصا پاسداران قدرداني بسيار مي كرد. به برادران پاسدار علاقه وصف
 
 
ناشدني داشت و مبارزه آنان را از خالصانه ترين مبارزات بعد از صدر اسلام
 
مي دانست. يكبار پوتيني از برادر پاسداري به عنوان هديه گرفته بود و
 
هرگز اين چكمه رزم را از خود دور نمي كرد مي گفت: «من اين را از يكي
 
 
از خالصان درگاه احديت كه روحانيت و جهاد و شهادت از چهره و نگاهش
 
مي بارد, گرفته ام.»

شهيد كشوري همواره براي وحدت هرچه بيشتر دو قشر پاسدار و ارتشي
 
مي كوشيد؛ چنانكه مسئولين هماهنگي، و حفظ غرب كشور را مرهون او
 
 
مي دانستند. او مي گفت: «تا آخرين قطره خون براي اسلام و اطاعت از
 
ولايت فقيه خواهم جنگيد و از اين مزدوران كثيف كه سرهاي مبارك
 
عزيزانم (پاسداران)را نامردانه بريدند، انتقام خواهم گرفت.»

عشق شهيد كشوري به امام, چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب وصف
 
 
ناكردني است. بعد از انقلاب وقتي كه براي امام كسالت قلبي پيش آمده
 
 
بود،او در سفر بود. در راه وقتي كه اين خبر را شنيد، از ناراحتي ماشين را
 
در كنار جاده نگه داشت و در حالي كه مي گريست، گفت: خدايا از عمر ما
 
بكاه و به عمر رهبر بيفزا. وقتي به تهران رسيد، به بيمارستان رفت و
 
آمادگي خود را براي اهدي قلب به رهبرش اعلام كرد. او بر اين عقيده بود
 
 
كه تا در اين دنيا هست و فرصتي وجود دارد, بايد توشه اي براي آخرت
 
بسازد. هرگز لحظه اي از حركت و تلاش باز نايستاد؛ بطوري كه مي گويند
 
 
بارها در هواي ابري و حتي باراني پرواز كرد. او الله را مي ديد و به جهان
 
جاوداني فکر می کرد.

عشق به الله, هر خطري را در نظرش هموار كرده بود و شهادت در راه الله
 
 
براي او از عسل هم شيرين تر بود. آري ....
 
 
شهادت
 
 
بالاخره در روز پانزدهم آذرماه 1359 نيايش هاي شبانه اش به درگاه
 
احديت مورد قبول واقع گرديد و در حالي كه از يك ماموريت بسيار مشكل
 
اما پيروز باز مي گشت، در دره «ميناب» ايلام مورد حمله نابرابر و
 
ناجوانمردانه هواپيماهاي مزدوان بعثي قرار گرفت و در حالي كه
 
هلي كوپترش در اثر اصابت راكت هاي دو ميگ به شدت در آتش
 
مي سوخت آن را تا مواضع خودي رساند و آنگاه در خاك وطن سقوط كرد
 
 
و به مقام شهادت نائل گشت و پيكر پاكش در بهشت زهرا(س) ميعادگاه
 
عاشقان الله در كنار ديگر شهيدان فدايي به آرامشي ابدي دست يافت.

مهم‌ترين كتاب‌هايي كه تاكنون درباره سرگذشت خلبان شهيد
 
احمد كشوري منتشر شده‌، عبارتند از:

ـ صحیفه پرواز (زندگی‌نامه شهدای هوانیروز) / سیدامیر معصومی،
 
عليرضا پوربزرگ وافی / دفتر ادبیات و هنر مقاومت‏ / 1369.

ـ سیمرغ‏ (روایتی از ایمان و سلحشوری شهید کشوری، شهید شیرودی
 
 
و همرزمانشان‏)/ حجت شاه‏محمدی و سیدامیر معصومی/
 
نشر هفت‏/ 1378.

ـ بر بال‌های سیمرغ‏ (خاطرات خلبانان تیزپرواز هوانیروز ارتش،
 
امیرسرتیپ خلبان شهید احمد کشوری، امیر سرتیپ خلبان شهید
 
علی اکبر شیرودی) / عبدالحمید موذن جامی / ارتش جمهوری
 
اسلامی ایران، سازمان عقیدتی سیاسی / 1385.


ـ نرم‌افزار شهيد كشوري / نشر شاهد / 1386.



تاریخ: دو شنبه 15 آذر 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

 با اوج گیری نهضت اسلامی در سال 1357، اندیشه شکل گیری "شورای

انقلاب" در میان روحانیون معتمد امام پدید آمد که در سفر شهید مطهری

به پاریس، این طرح با امام در میان گذاشته شد. امام در 22 دی 1357،

فرمان تشکیل شورای انقلاب را صادر کردند. در بخشی از این فرمان آمده

است: "به موجب حق شرعی و بر اساس رای اعتماد اکثریت قاطع مردم

ایران که نسبت به اینجانب ابراز شده است، در جهت تحقق اهداف

اسلامی ملت، شورایی به نام شورای انقلاب اسلامی، مرکب از افراد با

صلاحیت و مسلمان و متعهد و مورد وثوق، موقتا تعیین شده و شروع به

کار خواهند کرد ... این شورا موظف به انجام امور معین و مشخصی شده

است، از آن جمله ماموریت دارد تا شرایط تاسیس دولت انتقالی را مورد

بررسی و مطالعه قرار داده و مقدمات اولیه آن را فراهم سازد." اعضای

اولیه این شورا، شهید مطهری، شهید بهشتی، آیت الله موسوی اردبیلی،

شهید باهنر، آیت الله هاشمی رفسنجانی، آیت الله طالقانی، آیت الله

خامنه ای، آیت الله مهدوی کنی، احمد صدر حاج سید جوادی، مهندس

بازرگان، دکتر یدالله سحابی، مهندس کتیرایی، سرلشکر ولی ا... قرنی و

سرتیپ علی اصغر مسعودی بودند که پس از پیروزی انقلاب و تشکیل

دولت موقت، دکتر حسن حبیبی، مهندس عزت الله سحابی، دکتر عباس

شیبانی، ابوالحسن بنی صدر، صادق قطب زاده، مهندس میرحسین

موسوی، احمد جلالی و دکتر حبیب الله پیمان از اعضای بعدی شورای

انقلاب بودند. از مهمترین فعالیتهای این شورا، پیشنهاد مهندس بازرگان

بعنوان نخست وزیر دولت موقت، تصویب اساسنامه سپاه پاسداران

انقلاب اسلامی، ملی شدن بانک ها، سامان بخشیدن به دادگاه های

انقلاب، برگزاری همه پرسی درباره نظام جمهوری اسلامی، بررسی

پیش نویس قانون اساسی، تصویب قانون شوراهای محلی، ملی شدن

صنایع بزرگ، تصویب آیین نامه مجلس خبرگان و برگزاری انتخابات

ریاست جمهوری و مجلس بود. به دنبال تسخیر لانه جاسوسی و

استعفای دولت موقت، با ادغام دولت در شورای انقلاب، در اداره

مملکت، اینگونه بین اعضای شورا تقسیم کار شد: آیت الله خامنه ای ـ

دفاع و پاسداران، هاشمی رفسنجانی - وزارت کشور، شهید باهنر ـ

آموزش و پرورش، مهدوی کنی ـ کمیته و دادگستری، شهید بهشتی ـ

جهاد سازندگی، بنی صدر ـ وزارت خارجه، معین فر ـ نفت، حبیبی ـ

آموزش عالی، عزت الله سحابی ـ برنامه و بودجه، میناچی ـ ارشاد

ملی، شهید قدوسی ـ دادگاه انقلاب. با تصویب قانون اساسی و

برگزاری انتخابات ریاست جمهوری و مجلس، آخرین جلسه شورای

انقلاب در 26 تیر 1359 برگزار شد و این شورا منحل شد.




تاریخ: یک شنبه 22 دی 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

مراسم یادواره شهدای فتح میمک در ایلام برگزار شد.





تاریخ: یک شنبه 20 دی 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

یادواره 90 شهید شیمیایی گردان فجر بهبهان برگزار می‌شود

به یاد شهدای شیمیایی گردان فجر بهبهان/ سید هادی کسایی زاده

برای آنهایی که شهدای شیمیایی گردان فجر بهبهان را فراموش کرده اند

۲۰ دیماه در حالی بیست و هفتمین سالگرد شهدای شیمیایی گردان فجر

بهبهان آغاز می شود که در سالهای اخیر کمتر رد پای مسئولان بر جاده

شهید صفوی دیده شده است.

به گزارش پایگاه تحلیلی خبری روشنایی و به نقل از وبلاگ جانبازان

شیمیایی ایران- ۲۰دیماه سال ۶۵ گردان فجر از لشکر هفت ولیعصر(عج)

برای عملیات کربلای پنج به شلمچه اعزام شد اما خبر رسید که باید شب

را در جاده صفوی بمانند و فردا نیمه های شب برای عملیات اعزام شوند.

ساعت هشت صبح بود که رزمندگان گردان با صدای هواپیماهای عراق از

خواب بیدار شدند.

هواپیماها چند باری دور بچه های گردان چرخ زدند و پس از چند لحظه

راکدهای حاوی مواد شیمیایی را به سمت رزمندگان ایرانی شلیک کردند.

بازماندگان آن فاجعه انسانی می گویند: شهید داود دانایی جانشین

فرمانده گردان به علت نزدیک بودن به محل اثابت موشک موهای سر و

صورتش ریخته بود ولی ماسک نزده بود و می دوید تا بچه ها

ماسکهایشان را بزنند. فاجعه عظیمی بود بچه ها همچون گلهای نرگس

روی زمین افتاده بودند و ناله می کردند.

یکی از بچه ها به نام “ایوب جعفری” بیشتر بدنش تاول زده و دچار ضایعه

تنفسی شده و پشت بدنش یک تاول بزرگ زده بود که نمی توانست

بخوابد و روی شکمش هم پر از تاول بود و فقط ناله می کرد و یا زهرا(س)

و یا حسین(ع) می گفت.به راستی دیدن این بچه ها در بیمارستان سخت

بود.

هر روز چند نفر از بچه ها شهید می شدند تا اینکه در کمتر از دو یا سه روز

۹۰ نفر به شهادت رسیدند.

 

اما امروز ۲۷ سال است که همرزمان و جانبازان باقی مانده از گردان فجر

ستادی تشکیل داده اند و اواخر دیماه همزمان با سالروز شهادت این

عزیزان خانواده شهدا را برای برگزاری یادواره شهدا همراهی می کنند.

جاده ای که در مسیر اهواز- خرمشهر واقع شده و انتهای آن به شلمچه

می رسد. این جاده را بچه های کربلای پنج خیلی خوب می شناسند.

در آن روزگار این جاده را جاده آنتنی می نامیدند؛ جاده ای که عمود بر

مرز ایران و عراق است اما پس از آن که شهید سیدمحسن صفوی،

فرمانده مهندسی جنگ، در این جاده به شهادت رسید جاده آنتنی را جاده

شهید صفوی نامیدند.

آنهایی که هر سال پا به جاده صفوی می گذارند کفشها را در آورده و با

وضوی عشق وارد جاده می شوند. جاده شهید صفوی دیگر رد پای

میهمانان خود را می شناسد. زن، مرد، پیر، جوان و کودک همه می آیند

انگار گردان فجر همین دیروز به شهادت رسیده اند. ولی افسوس

نمی توان جای پای مسئولان را در میان گل و لای جاده دید. همه آنها

سالهاست شهدا را فرموش کرده اند

محل قتلگاه گردان فجر بهبهان- شلمچه

بازهم ۲۰دیماه و یادواره شهدای گردان فجر بهبهان، بازهم راننده های

اتوبوسهایی که در میدان شهربهبهان فریاد می زنند “جاده شهید صفوی

نبود…” آری نبود. هیچکس نبود جز خانواده های شهدا و هر سال

نبودند و نیستند جز خانواده های شهدا. انگار نه گردانی بوده و نه جاده ای

و قربانیان سلاحهای شیمیایی…

خانواده ای شهدا هر سال پیرتر می شوند و بیماری مانع از حضورشان

در این یادواره می شود ولی با هر زحمتی است خود را می رسانند.

ولی امسال با سالهای دیگر یک فرق دارد و آن این است که دیگر

نفسهای بهشتی معلم بهبهانی سید عنایت الله ناصری را حس نمی کنیم.

سید شهید با تحمل سالها مصدومیت شیمیایی به خیل شهدای گردان

فجر پیوست.

پایان سال ۸۷ بود وقتی که برای مصاحبه با شهید ناصری به بیمارستان

بقیه الله تهران رفتم. شب عید نوروز و شهید ناصری یکسال از

بیمارستان خارج نشده بود. اگر ماسک اکسیژن از او جدا می شد

نفسی برای زندگی نداشت از او پرسیدم چه آرزویی داری گفت: شهادت

که مانند عسل برایم شیرین است. گفتم: آقا معلم بچه های مدرسه

در بهبهان سلام رساندند… و او در جواب چشمهایش بارانی شد و گفت:

دلم برای کلاس تنگ شده… لعنت بر تو صدام




تاریخ: یک شنبه 20 دی 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار


امام حسین (علیه السلام)

 امیرکبیر و خواب آیت الله العظمی اراکی (ره)

آیت الله العظمی اراکی فرمود:

شبی خواب امیرکبیر را دیدم، جایگاهی متفاوت و رفیع داشت

پرسیدم چون شهیدی و مظلوم کشته شدی این مرتبت نصیبت گردید؟

با لبخند گفت…

خیر

سؤال کردم چون چندین فرقه ضاله را نابود کردی؟

گفت
نه

با تعجب پرسیدم

پس راز این مقام چیست؟

جواب داد

هدیه مولایم حسین است!

گفتم چطور؟

با اشک گفت

آنگاه که رگ دو دستم را در حمام فین کاشان زدند؛ چون خون از بدنم

می رفت تشنگی بر من غلبه کرد سر چرخاندم تا بگویم قدری آبم دهید؛

ناگهان به خود گفتم میرزا تقی خان! ۲ تا رگ بریدند این همه تشنگی!

پس چه کشید پسر فاطمه؟ او که از سر تا به پایش زخم شمشیر و نیزه

و تیر بود! از عطش حسین حیا کردم ، لب به آب خواستن باز نکردم و

اشک در دیدگانم جمع شد

آن لحظه که صورتم بر خاک گذاشتند امام حسین آمد و گفت:

به یاد تشنگی ما ادب کردی و اشک ریختی؛ آب ننوشیدی این هدیه ما در

برزخ، باشد تا در قیامت جبران کنیم

منبع : کتاب آخرین گفتارها





تاریخ: شنبه 20 دی 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

شهادت ميرزا تقي خان اميركبير

جمعه بيستم دي ماه 1230

اميركبير مردي با آرمانهاي بلند، پيشقراول مبارزه با استعمار
 
بيستم دي ماه مصادف است با شهادت ميرزا تقي خان اميركبير، ستاره
 
بي نظير تاريخ ايران زمين كه صد و پنجاه و اندي سال پيش به عنوان
 
صدراعظم ايران درخشيد و در كمتر از سه سال و دو ماه بعد از شروع
 
صدارتش خاموش شد. آشپززاده اي كه به دليل استعدادش مورد توجه
 
قرار گرفت و توسط قائم مقام، والامقامي آگاه و وطن پرست شد.
 
ميرزا تقي ‌خان فراهاني از نوادر تاريخ كشور ماست. روحيه اصلاح طلب
 
و عشق عميق وي به استقلال و آزادي و اقتدار ملت مسلمان ايران،
 
زماني به فرياد دادخواهي ملت مظلوم لبيك گفت، كه مي‌رفت تمامي
 
ثروت و عزت كشور براي هميشه در كام جهنمي استعمار و استكبار
 
جهاني بلعيده شود. زمانيكه دربار فاسد پادشاهي و رجال سياسي
 
سر سپرده، مزدورانه و مزورانه علناً سنگ بندگي طاغوت‌هاي شرق و
 
غرب را به سينه مي‌زدند و بي‌شرمي و گستاخيشان به حدي رسيده بود
 
 
كه حتي كوششي در اختفاي بندهاي اسارت و يوغ بندگي و بردگي
 
خويش نمي ‌نمودند. اميركبير در برابر دشمنان دين و مجريان سياست
 
استعماري، يك تنه قيام كرد و پوزه استكبار و عمّال داخليش را به خاك
 
 
ماليد.
 
طي حدود يك قرن و نيم كه از شهادت امير به دستجيره‌خواران و سر
 
سپردگان طاغوت مي‌گذرد، دوست و دشمن در ستايش از اين روح آزاده و
 
شخصيت مقتدر سخن گفته‌اند. همه متفق ‌القول اعتراف كرده‌اند كه
 
”مصلحي“ چنين تشنه اصلاح، ”سياستمداري“ چنان شيفته استقلال و
 
 
”زمامداري“ چنين خيرخواه ملت، نه تنها در تاريخ دو هزار و چند ساله ايران
 
بلكه در تاريخ جهان، كم نظير و كمياب مي‌باشد. اصلاحات داخلي در زمينه
 
 
اعتلاي فرهنگ، تنظيم اقتصاد و تطهير عرصه سياست كشور، اقدامات در
 
جهت احياي دين و بسط عدالت در سطح جامعه، مبارزاتش در جهت قطع
 
نفوذ اجانب و استعمارگران، و حفظ استقلال و تماميت ارضي كشور كه
 
طي سه سال و اندي صدارت ميرزا تقي‌خان امير كبير انجام گرفت،
 
 
تماماً شايسته تحسين است.

سرگذشت اميركبير و اهداف اصلاحي و ضد استكباري اين مرد سياسي

لايق، اين مسلمان متديّن و وظيفه شناس و ... و مصلح بزرگ ديني و

اجتماعي و نقش استكبار جهاني در سركوبي، عزل، تبعيد و سرانجام

شهادت وي از آن رو شايسته مطالعه و بررسي است كه پرده از خيانت‌ها

و جنايت‌هاي استعمارگران شرق و غرب در كشورهاي عقب نگاه داشته

شده برداشته و ما را وامي‌دارد كه هر چه مصمم‌تر و با آگاهي هرچه

بيشتر به دسيسه‌هاي استكبار جهاني پي‌ ببريم.

ميرزا تقي خان اميركبير يا ميرزا محمدتقي خان اميركبير، پسر مشهدي

قربان هزاوه‌يي فراهاني نوه تهماسب بيك است. (مشهدي قربان طباخ

اشراف آن زمان كه بعدها به طور اختصاصي طباخ آشپزخانه ميرزا عيسي

معروف به ميرزا بزرگ قائم مقام فراهاني شد). ميرزا تقي خان اميركبير

در خانواده‌اي از طبقات پاييني ملت ايران در روستاي هزاوه به دنيا آمد و

با حفظ اين امتياز در دامان يكي از بهترين‌ و اصيل‌ترين خاندان‌هاي آن روز

ايران تربيت يافت و رشد نمود.

هزاوه در دو فرسخي شمال غربي شهرستان اراك و در مجاورت فراهان

زادگاه خانواده بزرگ قائم مقام قرار داشت. كربلايي محمد قربان در سلك

نوكران ميرزا عيسي قائم مقام بزرگ درآمد و به مقام آشپزي رسيد و در

زمان ميرزا ابوالقاسم قائم مقام دوم و صدر اعظم محمدشاه مقام نظارت

در آشپزخانه را احراز كرد و در اواخر عمر ”قاپوچي“ قائم مقام شد. حشر

و نشر ميرزا تقي خان با فرزندان خانواده قائم مقام از سويي و استعداد

و دقت نظر اميركبير از سوي ديگر از او شخصيتي مي‌سازد كه نظير آن

در عصر قاجار كمتر ديده مي‌شود. راه يافتن امير كبير به كلاس درس

فرزندان قائم مقام در حالي كه امثال او حق تعليم و تعلم نداشته‌اند و

تعبيراتي كه قائم مقام در خصوص او به كار مي‌برد، عظمت شخصيت

اميركبير را در همان دوران طفوليت نشان مي‌دهد. او از هوش سرشاري

برخوردار بود. گويند: امير در کودکي هنگامي که ناهار فرزندان قائم مقام

را مي آورد، براي باز پس بردن ظروف در حجره مي ايستاد و آنچه معلم به

ايشان مي آموخت ، فرا مي گرفت. روزي قائم مقام به آزمايش پسرانش

آمد و هر چه از آنان پرسيد، ندانستند. اما امير جواب داد. قائم مقام پرسيد:

تقي تو کجا درس خوانده اي؟ عرض کرد: روزها که غذاي آقازاده ها را

مي آوردم ، ايستاده مي شنودم ، قائم مقام انعامي به او داد، نگرفت و

گريه کرد . به او گفت چه مي خواهي؟ امير عرض کرد: به معلم امر

فرماييد درسي را که به آقازاده ها مي دهد به من هم بياموزد .

قائم مقام پذيرفت و معلم را فرمود تا به او نيز بياموزد.

ويژگيهاي شخصيت اميرکبير

امير، درشت و تنومند، خوش قيافه و با سيماي گشاده و هوشمند بود.

گويند در جواني به کشتي علاقه داشت ، به زورخانه مي رفت و منش

پهلوانان را دارا بود. راست گفتار و درست کردار بود. پيگيري امور کشور

برايش از هر کارديگري ، حتي سلامتي خود ، مهم تر مي نمود. چشمان

نافذي داشت . اعصابي قوي داشت و به گاه بروز سختي ها بسيار

خونسرد بود. حق شناس بود و هرگز بر مقامي که دست يافته بود، غره

نشد. بي جهت کسي را عزيز نمي داشت و کوچکترين خدمتي درنظر او

جلوه مي کرد. چون از سلامت نفس برخورداربود ، در برابر سفراي

خارجي بسيار با غرور برخورد مي کرد و تلاش سفراي روس و انگليس در

از بين بردن او، از همين برخوردها منشأ مي گرفت . لباس او ساده بود ،

جبه بر تن مي کرد و کلاه مستوفي گري را قدري بلند تر نموده ، بر سر

مي نهاد . او پابند مسائل شرعي بود و نماز وروزه را به جا مي آورد ، دعا

و زيارت عاشورا مي خواند . عادت به قليان کشيدن داشت، اما تا آخرعمر

از سلامت کامل بدني برخوردار بود. امير به خانواده خود علاقمند بود و

نسبت به مادرش همواره مهري سرشار داشت.

امير چون به سن رشد رسيد در دستگاه قائم مقام و دستگاه محمدخان

زنگنه امير نظام، وارد خدمات دولتي گرديد. تحرير و نويسندگي در محضر

اين دو شخصيت، آغاز كار اميركبير است. بعد از مدتي لشكر نويسي در

سال 1251 هجري قمري به شغل و لقب مستوفي نظام در لشكر

آذربايجان منسوب و ملقب گرديد. بعد از سمت استيفا به وزير نظامي

فرمانده كل قوا مي‌رسد و بعد از مدتي با جلوس ناصرالدين شاه بر تخت،

محمدتقي خان، به لقب اميركبيري، اتابكي و نائبي درآمد. در حالي كه

منصب صدارت و امير نظامي را داشت. حسادت امثال ميرزا آقاخان نوري

و دسايس او همراه با مهدعليا در اين هنگام عليه اميركبير در شاه اثري

نكرد و ازدواج امير كبير با خواهر تني ناصرالدين شاه يعني عزت الدوله

اوضاع را كمي به نفع اميركبير آرام كرد. اميركبير سرگرم اصلاحات كلي

شد در حالي كه مملكت سخت گرفتار طغيان ناشي از هرج و مرج اواخر

دوران محمدشاه بود.

اقدامات امير کبير در زمان صدارت

يکي از اقدامات وي ايجاد نظم در جامعه بود ؛ در پي نظمي که او در

جامعه برقرار کرد کمتر ظالمي قادر بود بر بيچارگان فقير تعدي کند، دزدي

و هرزگي و شرارت را درجامعه به حداقل رسانيد . در شراب اثر مستي

نماند، جماعت اوباش که سابق به يک جرعه شراب ، چند نفر را زخم

مي زدند، تا حدي بر چيده شدند.

امير رسم رشوه و بست را برانداخت و کمتر کسن جرأت داشت رشوه

دريافت کند ، يا آن که گناهکاري به بست برود.

رسم قمه کشي را برانداخت . در تهران رسم بود که جوانان قمه

مي بستند. وي گفت: هر که مي خواهد قمه ببندد، اما آن کس که تيغ

ازغلاف بيرون آورد، چه کسي خواهدبود؟

به دنبال اين سخن هر چه در شهر نزاع مي شد کسي جرات تيغ

کشيدن از نيام را نداشت و چون مردم پس از يک ماه چنين ديدند، قمه

بستن را ترک کردند.

امير براي تميشت امور به خزانه خالي مملکت، سروسامان داد و

حقوق بسياري از درباريان و وابستگان آنها راقطع کرد و همچون

قائم مقام، براي شاه نيز" پول توجيبي" مقرر نمود.



از ديگر اقدامات مهم اميرکبير، تأسيس اداره آگاهي بود . او براي آن که از

روابط کارگزاران و مأموران دولت با مردم مطلع باشد اداره اي مخصوص و

سرّي تشکيل داد که مشخصات کارکنان آن کاملاً مخفي بود . مأموران اين

اداره در لباس چوپان، گدا، فروشنده دوره گرد، راهزن و ... همه جا نفوذ

داشتند و هر جا کار خلافي از کسي سر مي زد، بي درنگ امير را با خبر

مي کردند. در واقع امير به جاي دو چشم و دو گوش ، هزاران چشم و

گوش داشت.

وي جهت بسط عدالت، محاکم شرع را به علماي صالح سپرد ، رسم

شکنجه را برانداخت و با نوآوري در عرصه سياست ، سعي کرد مردم را

با علوم جديد آشنا سازد.

او مايه کوبي آبله را اجباري ساخت و هر کس از بيماري آبله مي مرد،

بستگان او را پنج تومان جريمه مي کرد.

ايجاد چاپارخانه براي مرسولات پستي از ديگر اقدامات امير بود. ايجاد

ميدان توپخانه و عمارت آن و همچنين سبزه ميدان تهران، که قبلاً محل

اعدام افراد خاص بود نيز، از ديگر کارهاي عمراني وي به شمار مي آيد.

نکته جالب توجه در تيزبيني امير، ساختن خانه براي مردم بود ، او دويست

خانه در بيرون شهر بنا کرد.


تاسيس مدرسه دارالفنون و راه اندازي نخستين روزنامه در ايران به نام

وقايع اتفاقيه ، دو گام بزرگ ديگر امير بود ، ايجاد کارخانه هاي پارچه بافي ،

شکر ريزي ، چيني و بلورسازي، کاغذ سازي ، چدن ريزي و فلزي از ديگر

کارهاي مثبت امير بود.



امير کبير اين مرد نامدار در دوران صدارت خويش اقدامات بسياري را براي

ملت و کشور خويش انجام داد.

آنچه همواره نام امير كبير را در نهضت علم و دانش ماندگار خواهد كرد،

همانا تأسيس مدرسه دارالفنون به سبك جديد و استخدام معلمين و

استادان خارجي است كه در كنار آنها اساتيد برجسته ايران هم بودند و

تدريس مي‌كردند. گرچه بعد از تأسيس اين مدرسه آنچه اميركبير در زمان

حياتش در نظر داشت متحقق نشد و حسودان اميركبير چون ميرزا آقاخان

نوري سلطه و نفوذ يافتند و اغراض و اميالشان را در اين امر مهم دخالت

دادند، از جمله بردن صد نفر شاگرد از شاهزادگان به نزد ناصرالدين شاه

تا در اين مدرسه تعليم يابند. افسوس كه يك روز پس از عزل اميركبير،

معلمان فرنگي وارد تهران مي‌شوند و گويي او را در حال توقيف ملاقات

مي‌كنند. ميرزا آقاخان نوري با وجود آمدن معلمان از فرنگ، هنوز سعي

در تعطيلي دارالفنون دارد كه ناصرالدين شاه مخالفت مي‌كند.

سرانجام دشمني امثال آقاخان نوري و مهدعليا و... و ناداني ناصرالدين

شاه باعث شد تا در 20 محرم 1268 هجري قمري، اميركبير از صدارت

معزول شود و در 25 محرم از امارت نظام و از تمام مشاغل دولتي بركنار

گردد و چند روز بعد به كاشان تبعيد شود. سرانجام به فرمان نامرد

روزگار ناصرالدين شاه به دست نالايقي چون حاج عليخان مراغه‌يي

معروف به حاجب‌الدوله به طرز فيجعي در حمام فين كاشان به لقاء

حق برسد.

بارالها! او را که در راه اعتلاي دين تو ، براي رفاه و آسايش ملت و در

جهت بالندگي کشور خويش گام برداشت ، قرين رحمت خود فرما

 

منبع: پايگاه تبيان و صدا و سيمای جمهوری اسلامی ايران




تاریخ: شنبه 20 دی 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار
 
 
علت اصلی مرگِ رازآلودِ جهان پهلوان تختی چه بود؟ +عکس
 
شاه‌حسینی نه قتل و نه خودکشی را محتمل نمی‌داند و می‌گوید:
 
 
«او انسان معتقدی بود؛ اما احتمال سکته مغزی بر اثر فشار
 
روحی و روانی را می‌توان داد و شاید در هتل آتلانتیک سابق و
 
هتل استقلال امروز سکته کرده بود ...»
 
به گزارش جهان؛ «... من بیشتر وقت‌ها با کتاب‌های پلیسی و یادداشت‌
 
های فاتحین و مغلوبین جنگ‌های گذشته، خود را سرگرم می‌کردم و
 
خواندن آن‌ها همیشه اثر خوبی در روحیه من باقی می‌گذارد، به‌خصوص
 
اینکه هیتلر را با تمام حماقتش، دوست داشتم؛ اینکه می‌گویم دوست
 
داشتم، نه اینکه خیال کنید او را آدمی لایق می‌دانم نه. من به او احترام
 
می‌گذارم به واسطه اینکه او بزرگترین درس زندگی را به من یاد داد که
 
چگونه باید با دشمنان ستیز کرد و در هر راه مشکلی به هدف رسید.»  
 
                                       (غلامرضا تختی، کیهان ورزشی، دی‌ماه ۴۶)

**ذکر این نکته ضروری است که در گزارش زیر از زوایای مختلفی به مرگ
 
 
رازآلود جهان پهلوان تختی اشاره شده است و هیچگونه قضاوتی انجام
 
نشده و جملات دوستان تختی و شاهدان ماجرا را عینا آورده ایم.

تاريخ ايران زمين، تاريخي سراسر حماسي و مشحون از پهلواني و
 
سلحشوري است كه حكيم ابوالقاسم فردوسي در شاهنامه خود مهر
 
جاودانگي به آن زده است و شايد اگر فردوسي در دوران معاصر وجود
 
داشت، نام "جهان پهلوان تختي" را هم در رديف قهرمانان و پهلوانان
 
اساطيري و افسانه‌اي كتاب خود قرار مي‌داد.

در بين همه شخصيت‌ها و پهلوانان اساطيري شاهنامه فردوسي،
 
نام‌هايي همچون رستم، سهراب، اسفنديار، زال، سام، نريمان، بهرام،
 
بيژن، گيو، گودرز، توس، كيكاووس، گرشاسب، گشتاسب، كاوه آهنگر،
 
 
آرش كمانگير و سياوش، بيش از ديگران مي‌درخشد و اين آخري كه به
 
 
"خون سياوش" و "مرگ سياوش" نيز معروف است، به خاطر زندگي پاك
 
 
و منزه و مرگ مظلومانه و ناجوانمردانه‌اش مي‌تواند شخصيتي نزديك و
 
مثال زدني براي جهان پهلوان تختي دوران معاصر ما باشد.

بچه جنوب شهر و شهرری که باشی هر سال روز ۱۷ دی برایت یک روز
 
خاص است. ۴۷ سال است که ۱۷ دی روز خاصی نه تنها برای بچه‌های
 
جنوب شهر بلکه برای کل ایران است. ۱۷ دی هر سال قبرستان پیر
 
«ابن بابویه» میزبان مردمی است که برای دیدار با جهان پهلوانی بزرگ از
 
همه جای ایران به جنوبی‌ترین نقطه پایتخت می‌آیند.

سال‌هاست تختی برای مردم این دیار خیلی بیشتر از یک قهرمان المپیک
 
ارزش دارد. ورزش این کشور و به خصوص کشتی، قهرمان المپیک به
 
خودش زیاد دیده اما «آقا تختی» یک نفر است برای ملت. سال‌هاست
 
همه از قهرمانی‌های بچه خانی آبادی صحبت می‌کنند که اصالتاً همدانی
 
 
ا‌ست.

 

سال‌هاست همه از بوئین زهرا، زلزله، گل‌ریزان جهان پهلوان و کشتی
 
معروف تختی در مسابقات جهانی صحبت می‌کنند، سال‌هاست وقتی
 
حرف از مردانگی می‌‌زنند تختی مثال تمام مثال‌هاست.

قهرمان، پهلوان، جوانمرد، جهان پهلوان، آقا تختی و ... این‌ها تمام القاب
 
آقای اسطوره است،‌ اما برای مادر؛ غلامرضا، غلامرضا‌ست. کودکی که در
 
 
عین نداری دارا شد از همه دارایی‌ها، قهرمانی که سر خم نکرد مقابل
 
علی‌حضرتی که برای او یکی بود مثل همه!

جالب است که در این سال‌ها کمتر کسی از قهرمانی‌های آقای قهرمان
 
 
صحبت می‌کند، (تختی از لحاظ تعداد مدال جهانی و المپیک (۷ مدال) و
 
استمرار مدال آوری ( ۱۱ سال) در تاریخ ورزش ایران رکورددار است) انگار
ب
رای مردم تختی بیشتر پهلوان بود تا قهرمان.برای مردمی که قهرمانانشان
 
 
از پرده‌های سینما می‌آمدند تختی واقعی‌تر از واقعیت بود و همین موضوع
 
باعث شد تختی هیچ وقت مُرده نباشد.

شاید ۴۷ سال زمان زیادی باشد برای اینکه از این نفر تعریف کرد، اما در
 
 
مورد تختی این قضیه صدق نمی‌کند. انگار هرچقدر از فُوت تختی می‌گذرد
 
مردم بیشتر او را نمی‌شناسند و هنوز برای همه این سوال وجود دارد که
 
 
«چرا؟».

تختی فقط یک نام نیست بلکه کلید واژه ای است که شنونده را ارجاع
 
می‌دهد به منش پهلوانی و خصلت های جوانمردانه. فردا چهل و شش
 
سال از روزی خواهد گذشت که سرایدر هتل آتلانتیک پیکر بی‌جان قهرمان
 
المپیک ۱۹۵۶ ملبورن را در اتاق شماره بیست و سه پیدا کرد و از آن زمان
 
تاکنون مرگ این اسطوره هنوز در پرده ای از راز و ابهام باقی مانده است.

راز مرگ جهان پهلوان چه بود؟

تاریخ ایرانی در این باره می نویسد:۴۷ سال از مرگِ غلامرضا تختی قهرمان
 
 
کشتی ایران می‌گذرد اما هنوز هم در سالمرگِ او پرسشی به قدمتِ ۴۷
 
 
سال تکرار می‌شود. پرسش‌هایی که مرگِ رازآلودِ او در دی‌ماه ۱۳۴۶ را در
 
 
هاله‌ای از ابهام فرو می‌برد. روزنامه‌ها هنوز هم از «راز» مرگ او
 
می‌نویسند، اما چیزی که مهم است مرام و مردانگی این قهرمان مردمی
 
 
است و این که چرا از میان این همه قهرمان تنها تختی است که نامش
 
ماندگار شده؟

 

«قهرمانِ مردم» نامی برازندۀ او بود. هرچند از بسیاری از قهرمانان
 
تاریخ ورزش ایران کمتر مدال گرفت و در سال‌های آخر در میادین
 
ورزشی کمتر پیروز شد، اما وقتی شکست هم خورد روی دستِ مردم
 
 
شهر به خانه رفت. ورزشکاری که از سالن‌ها و زورخانه‌های جنوب
 
شهر [خانی‌آباد] به ورزش پا گذاشته بود و دل در گرو نهضت ملی
 
داشت. قهرمانی که نه تنها در رقابت با خارجی‌ها برای ملتش افتخار
 
 
آفرید که در سختی روزگار هم مردمانش را تنها نگذاشت و بسیاری او
 
 
را با نهضتی بزرگ که برای یاری مردم زلزله‌زده بویین‌زهرا به راه انداخته
 
 
بود به یاد می‌آورند.

غلامرضا تختی چنین جایگاهی داشت که وقتی خبر مرگ رازآلودش که
 
برخی حتی گفتند خودکشی کرده در هتل آتلانتیک تهران دهان به دهان
 
 
گشت و راهی به صفحاتِ نشریات گشود، کمتر کسی باورش کرد.
 
کسانی که او را در قوارۀ قهرمانِ ملت دیده بودند، باور نمی‌کردند
 
قهرمان خود دست به خودکشی بزند و آنچه نَقل رسانه‌ها و نُقل محافل
 
 
بود خبر از «قتل» قهرمان به دستِ «بدخواهان» می‌داد، آنچنان که
 
حبیب‌الله بلور، قهرمان کشتی ایران در اولین سخنانش پس از انتشار
 
خبر مرگ تختی گفته بود: «به خدا قسم باور نمی‌کنم، این یک فاجعه
 
بود. تختی سمبل ورزش ایران بود. اگر هم حقیقت داشته باشد که او
 
خود را کشته است ولی بدانید او همیشه زنده است.»

 

ماجرای اختلافات خانوادگی و دوری از خانه

به گزارش مشرق،تختی از چهار روز پیش از مرگ به هتل آتلانتیک تهران
 
رفته بود. دربارۀ دلایل این کار هیچ اطلاعات دقیقی وجود ندارد. برخی
 
دلیل این کار و بعد از آن مرگ(یا خودکشی) تختی را اختلافات خانوادگی
 
دانسته‌‌اند. این شایعه‌ای بود که هیچکس آن را رد یا تایید نکرد اما
 
منتقدان در نشریاتِ‌ همان روز‌ها نوشتند که: «آخر اختلاف خانوادگی یک
 
 
جور و دو جور نیست، هزار جور است... به علاوه کدام خانواده را سراغ
 
داشته و دارید که در آن اختلاف وجود نداشته باشد؟ اگر قرار باشد همه
 
 
و یا قسمتی از اختلافات خانواده منجر به خودکشی گردد، آن هم
 
خودکشی سرپرست و بزرگ خانواده، دیگر خانواده‌ای نباید وجود داشته
 
 
باشد... اگر قرار باشد همه از میدان دربرویم و جا خالی کنیم پس دیگر
 
چه فرقی است بین افراد عادی و قهرمان جهانی؟»

 

زری امیری مستخدم هتل آتلانتیک اولین کسی بود که جسد تختی را
 
پیدا کرد. او دربارۀ حضور تختی در هتل به روزنامه «آیندگان» گفته بود:
 
«روز یکشنبه که به سر کار آمدم در تمام هتل صحبت از میهمان جدیدی
 
 
بنام غلامرضا تختی بود. من او را خوب می‌شناختم و از مبارزات او در
 
مسابقات جهانی مطلع بودم و به همین جهت تمام روز را منتظر بودم تا
 
شاید زنگ اطاق آقای تختی صدا کند و من برای انجام کاری احضار
 
شوم. سرانجام ساعت ۶ بعدازظهر زنگ اطاق ۲۳ به صدا درآمد و من
 
مشتاقانه به اطاق «جهان پهلوان» رفتم.» تختی اما آن قهرمان مردم‌
 
دوستی که مستخدم هتل انتظار داشت نبود. عصبی بود و مرتب در
 
اتاق به این سو و آن سو می‌رفت:«بدون اینکه به سلام من جواب دهد،
 
آب خوردن خواست و من هم برایش آب خوردن بردم.»

 

این روایت می‌تواند نشان‌ دهندۀ فشارهای عصبی تختی در روزهای
 
آخر باشد، اما روایت متناقض دیگری هم از آن روز‌ها وجود دارد. مجله
 
«تهران مصور» همان روز‌ها به نقل از جوادزاده قهرمان کشتی خبر از
 
 
آن داد که تختی دوشنبه شب شام مهمان او بوده است. روایتی که
 
هرچند اختلافات خانوادگی او را عامل خروج از خانه می‌داند اما
 
نشانه‌ای از عصبیت و تمایل او به خودکشی ندارد: «ظاهر او چیزی را
 
 
که حاکی از فکر خودکشی بود، نشان نمی‌داد. و حتی ظاهراً بیشتر از
 
 
همیشه شاد و خندان بود. جوادزاده که از جریان قهر او از خانه خبر
 
داشته به او اصرار می‌کند که دوتایی با هم بروند منزل و او آشتی کند
 
 
و تختی با خنده می‌گوید من خودم تنها می‌روم و حتماً هم به منزل
 
می‌روم. چون دلم برای بابک و شهلا تنگ شده و باید آن‌ها را ببینم و
 
بعد خیلی آرام از آن‌ها جدا می‌شود ولی برخلاف قولی که داده بود به
 
 
هتل می‌رود و در اطاقش به استراحت می‌پردازد...»

زری امیری دربارۀ چگونگی کشف پیکر تختی به «آیندگان» گفته بود:
 
 
«در ساعت ۸ بعدازظهر روز یکشنبه تختی به دفتر هتل مراجعه کرد و
 
قلم و کاغذ خواست و سپس بدون صرف شام به اطاقش رفت و ظاهرا
 
 
خوابید، ولی ساعت ۷ صبح که من طبق دستور خودش برایش صبحانه
 
 
بردم با وضع غیرعادی مواجه شدم... صورت تختی باد کرده و کبود شده
 
 
بود و از گوشه لبانش شیار باریکی از خون به روی متکا خشکیده بود،
 
من بلافاصله وضع غیرعادی را به اطلاع مدیر هتل رسانیدم و چند دقیقه
 
بعد آمبولانس و مامورین شهربانی و دادسرا به هتل آمدند و در حدود
 
ساعت ۸:۳۰ جنازه مرحوم تختی از هتل خارج شد...»

 

روزنامه‌های دولتی درباره مرگ تختی نوشتند: «غلامرضا تختی به
 
خاطر اختلافات خانوادگی با همسرش شهلا توکلی و بر اثر خودکشی
 
 
جان باخته ‌است. از انگیزه‌های ممکن برای خودکشی، مواردی چون
 
ناکامی‌هایش در مسابقات در پایان عمر ورزشی تختی نام‌ برده
 
می‌شود.» بعد‌ها گفته شد که او یک روز پیش از مرگ، نزد وکیلی
 
رفته و با تنظیم وصیت‌نامه‌ای وضعیت مختصر اموالش را مشخص و
 
 
یکی از دوستانش [کاظم حسیبی] را به عنوان وصی خود تعیین
 
کرده است.

لختۀ خون پشتِ سر تختی از چه بود؟

همان روزهای اول گفته می‌شد چند تن از دوستان تختی که هنگام
 
شست‌وشوی او در غسالخانه حاضر بوده‌اند، متوجه لخته خونی پشت
 
 
سرش شدند. برخی دیگر حتی از وجود حفره‌ای بزرگ در سر او حکایت
 
 
می‌کردند. به نوشته «خراسان ورزشی»، چند سال بعد فرامرز
 
خدادادیان خبرنگار روزنامه کیهان گفت: «موقع انتقال جسد از اتاق
 
هتل آتلانتیک من آنجا بودم. ماموری که یک ‌طرف جنازه را گرفته بود
 
دستش سر خورد. سر مرحوم به شدت به زمین خورد و آسیب دید.
 
این علت‌ همان لکه‌های خونی بود که در غسالخانه روی سر تختی
 
وجود داشت....»

سیدمحمد آل‌حسنی معروف به آق‌ممد که از دوستان بسیار نزدیک
 
تختی به حساب می‌آید، در این باره می‌گوید: «اگر قضیه‌ای که خبرنگار
 
 
کیهان گفته به فرض مثال درست هم باشد، پس چرا پشت سر مرحوم
 
 
خونی بود و یک حفره عمیق وجود داشت؟ من خودم با انگشتانم آن را
 
لمس کردم.»
 
حسین شاه‌حسینی به نکته دیگری اشاره می‌کند: «جنازه در محل
 
تشریح بود و روی آن یک پارچه سفید کشیده بودند. وقتی یکی از
 
کارکنان ملحفه را برداشت گفتم چرا پشت سرش خونی است؟ گفت
 
برای تکه‌برداری این کار را کرده‌اند.»

 

روایت زیاد است. ناصر محمدی هم روایت می‌کند: «... جسد تختی را
 
روی سنگ غسالخانه با سینه شکافته دیدم. مرده‌شوی به نام حاج
 
 
عباس میرزا مراد مشغول شستنش بود. سر تختی را بلند کرد و من از
 
پشت سرش خونابه را روی سنگ دیدم.» نبی سروری دوست نزدیک
 
جهان‌ پهلوان در باشگاه پولاد هم به خوبی همه چیز را در خاطرش نگه
 
 
داشته: «وقتی در غسالخانه او را می‌شستند من روی سرش آب
 
می‌ریختم. دیدم از پشت سرش دارد خون می‌آید. سرش شکافته شده
 
بود. مدام آب می‌ریختیم اما بند نمی‌آمد.»

نایب حسینی از دیگر دوستان تختی که در آن لحظات، نزدیک پیکر
 
بی‌جان او بود، گفته: «وقتی رسیدم آنجا، دیدم پشت گردن و سرش
 
 
سوراخ است. از دکتر طباطبایی رئیس وقت پزشکی قانونی پرسیدم
 
این سوراخ چیست؟ او سکوت کرد. باز گفتم شما می‌دانید که او را
 
کشته‌اند چرا دیگر شکمش را پاره کرده‌اید؟ دکتر طباطبایی جواب داد:
 
 
من نمی‌دانم این حفره چیست. الان داریم به وظیفه خودمان عمل
 
 
می‌کنیم...»

 

استدلال هواداران تئوری قتل؛ ناراضی‌ای که از میان رفت

با وجود فراگیر شدن خبر خودکشی تختی در رسانه‌های رسمی و نیمه‌
 
رسمی، دیدگاه عمومی اما همچنان در حول و حوش قتل می‌گشت؛
 
قتلی که از سوی نهادهای امنیتی و در راس آن‌ها ساواک طراحی شده
 
 
است. همین شایعات بود که مراسم شب هفتم درگذشت تختی را به
 
میتینگی سیاسی تبدیل کرد. چهره‌های شاخص جبهه ملی و دیگر
 
گروه‌های ملی‌گرای منتقد نظام شاهنشاهی در ابن‌بابویه شهر ری
 
گردهم آمده بودند تا یاد همفکرشان را گرامی بدارند. گردهم آمدنی
 
که به مذاق حکومت خوش نیامد و برهم خورد.

اما پرویز ثابتی از بلندپایه‌ترین مقامات امنیتی رژیم شاه که سال‌ها
 
سمت معاونت امنیت داخلی ساواک را برعهده داشت، سال گذشته
 
 
بعد از چهار دهه، با رد شرکت سازمان متبوعش در آنچه قتل تختی
 
خوانده می‌شود، به صدای آمریکا گفت: «مثلا مرگ تختی که می‌گویند
 
 
تختی را کشتند. تختی فردی بود که گرفتاری داشت و گرفتاری جنسی
 
 
و ناتوانی جنسی و گرفتاری خانوادگی پیدا کرده بود و رفته بود سه
 
روز در هتل آتلانتیک مانده بود و ظرف این سه روز رفته بود محضر و
 
کاظم حسیبی از رهبران جبهه ملی را برای قیمومیت پسرش تعیین
 
کرده بود. کسی که سه روز رفته در هتل مانده و برای بچه‌اش هم قیم
 
 
تعیین می‌کند، یعنی چی؟ یعنی قصد دارد خودش را بکشد دیگر و
 
خودش را هم کشت. بعد این‌ها می‌گفتند نخیر او را کشتند...»

 

این موضوع اما مورد پذیرش بسیاری از دوستداران تختی قرار نگرفت،
 
چنان که بسیاری دیگر از ادعاهای ثابتی در کتاب «در دامگه حادثه»
 
 
نیز از سوی افراد درگیر در ماجراهای مطرح شده به چالش کشیده شد.
 
اما استدلال مخالفان
 
رژیم شاه برای آنکه این ماجرا را به عنوان «قتلی حساب‌ شده» روایت
 
 
کنند، چیست؟

«تختی از سال ۱۳۴۲ به بعد بار‌ها به ساواک احضار شد و و از نظر مالی
 
در مضیقه قرار گرفت... اطرافیان شاه با ناکامی از نزدیک کردن او به
 
دربار و حکومت، فشار‌ها را افزایش دادند. تختی حتی در مواردی از
 
ورود به ورزشگاه‌ها منع می‌شد.» این را علی میرزایی سردبیر فصلنامه
 
 
«نگاه نو» دو سال قبل در سالمرگ تختی نوشت.

اما دلیل احضار تختی به ساواک چه بود؟ گفته می‌شد او بعد از کودتای
 
 
۲۸ مرداد، به یاری خانوادۀ زندانیان سیاسی شتافته و بسیاری از آنان را
 
 
تحت حمایت خود قرار داده است. این دلسپردگی به مخالفان حکومت در
 
مراسم هفتمین روز درگذشت دکتر محمد مصدق رهبر نهضت ملی آشکار
 
 
شد، آنجا که تختی به رغم هشدارهای ساواک، به همراه یک گروه چهل
 
نفری از ورزشکاران ایران به احمدآباد رفت و به رهبر نهضت ملی ایران
 
ادای احترام کرد.

حسین شاه‌حسینی از بنیانگذاران نهضت مقاومت ملی و اولین رییس
 
 
سازمان تربیت بدنی پس از انقلاب دربارۀ شرکت تختی در مراسم مصدق
 
 
می‌گوید: «با وجود محاصره کامل احمدآباد توسط ماموران حکومتی او به
 
 
محل تدفین مرحوم مصدق می‌رود که البته این کار تختی هم باعث وحشت
 
 
حکومت شده بود چرا که اگر مردم باخبر می‌شدند که تختی در مراسم
 
حضور دارد از روستا‌ها و اطراف برای دیدن تختی سرازیر می‌شدند و فضا
 
 
شلوغ‌تر می‌شد، از این رو او را به شدت و با واهمه از مراسم دور کردند.»
 
 
تختی یک بار که از سوی رییس سازمان تربیت بدنی وقت از او خواسته
 
شد برای بازدید از شاه اقدامی بکند، گفته بود «با کسی که با دکتر مصدق
 
 
چنین می‌کند و منافع ملی را از بین می‌برد حتی نباید حرف زد...»

 

خودکشی از «تختی مذهبی» بعید است

به گزارش مشرق، از این گذشته، بسیاری مساله خودکشی تختی را به
 
 
دلیل اعتقادات مذهبی او رد می‌کنند. از آن جمله جلال آل‌احمد نویسنده
 
 
مشهور ایرانی بود که سال‌ها قبل دربارۀ مرگ تختی نوشت: «... از آن
 
 
همه جماعت هیچکس حتی برای یک لحظه به احتمال خودکشی فکر
 
نمی‌کرد. آخر جهان پهلوان باشی و در بودن خودت جبران کرده باشی
 
نبودن‌های فردی و اجتماعی دیگران را و آن وقت خودکشی کنی؟ این
 
قهرمان که خاک «خانی‌آباد» را خورده بود هرگز به ناامیدی نمی‌اندیشید؛
 
 
آخر امید یک ملت بود، ملت ایران... او مبنا و معنی آزادگی و بزرگی است.

 

جهان پهلوان تختی درکنار مرحوم آیت الله طالقانی

بعد از پیروزی انقلاب ۱۳۵۷ که بسیاری از اسناد ساواک به دست نیروهای
 
 
انقلابی افتاد، هیچ مدرکی دال بر دست ‌داشتن ساواک در مرگ وی و یا
 
قتل او پیدا ‌نشد. با این حال نزدیکی محل هتل آتلانتیک به یکی از
 
ساختمان‌های متعلق به نهادهای امنیتی نگذاشت این گمانه به کلی
 
رد شود.

بابک تختی تنها فرزند این قهرمان ملی، که درباره مرگ پدرش تحقیقاتی
 
کرده، می‌گوید در مورد درستی هیچ یک از دو احتمال (خودکشی یا قتل)
 
 
به نتیجه‌ای قطعی نرسیده است و گفته بود «مساله مهم نه چگونگی
 
مرگ تختی، که زندگی اوست.» با این حال بسیاری دیگر از جمله علی
 
حاتمی کارگردان فقید ایرانی که آخرین پروژۀ سینمایی ناتمام خود
 
«جهان پهلوان تختی» را به راز قتل این قهرمان ملی اختصاص داده بود
 
هم تحقیقاتی را در این زمینه انجام دادند که به چیزی جز ابهامی که بابک
 
 
تختی به بن‌بست آن خورده بود، نرسیدند.

حسین شاه‌حسینی از جمله افرادی است که نه قتل و نه خودکشی،
 
هیچ‌یک را محتمل نمی‌داند. کسی چه می‌داند. شاید آنچه او می‌گوید،
 
درست باشد: «او انسان معتقدی بود اما احتمال سکته مغزی بر اثر فشار
 
 
روحی و روانی را می‌توان داد. او شاید در هتل آتلانتیک سابق و هتل
 
استقلال امروز سکته کرده بود...»

تختی هنوز برای ما شناخته نشده؟

تختی هنوز برای ما شناخته نشده، آری، ما مردم عادت کردیم هر سال و
 
سالی یکبار چند ساعتی فکرمان، ذهن مان را به او مشغول و تعدادی هم
 
 
وقت شان را در حد چند ساعت برای او در سال گشت نبودنش گذرانده و
 
 
به کنار مزار او به احساسات پاک خود پاسخ داده و دیگر ...

 

سعی کنیم او را افسانه ای نکرده و بخشی از رفتارهای او را تدوین و
 
گردآوری کرده و با تعمق بیشتر بر روی هر حکایت، تلاش نمائیم به عنوان
 
مربی، مدیر و ورزشکار حداقل به آن رفتارها نزدیک شویم.

در ادامه چند خاطره و نقل قول در مورد جهان پهلوان تختی می‌آید که
 
 
نشان می‌دهد او اول پهلوان زندگی بود و سپس قهرمان جهان و المپیک.
 
بهتر است سعی کنیم از مسیر زندگی تختی درس‌هایی بگیریم و تلاش
 
 
کنیم به آن نزدیک شویم.

روحش شاد

منبع: مشرق



تاریخ: چهار شنبه 17 دی 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

هفدهم دی سالروز اجرای طرح استعماری حذف حجاب

توسط رضاخان (1314 ه .ش)

در قرن اخیر از جمله اهداف استعمار غرب در ایران، هجوم به

ارزش های دینی و سنتی من جمله مسأله «حجاب زن» بوده

است.اقدام رضاخان بر ضد پوشیدگی زنان به تقلید از فرهنگ 

غرب نشانه عملی این هجوم فرهنگی بوده... 

 

 رضاشاه با مطرح کردن تغییر لباس و کلاه اروپایی (شاپو) ، اقدام

به تغییر لباس اسلامی و کشف حجاب بانوان نمود.که با

مخالفت‏های فراوان مردم مسلمان وعلما و نیز وقوع حادثه خونین

مسجد گوهرشاد منجر شد.

 

 با بروز جنگ جهانی اول، انگلیسی ها در ایران در موقعیت کاملاً برتر

قرار گرفتند. استعمارگران مهاجم انگلستان پس از دومین دهه قرن

بیستم و به دنبال بحران های پس از جنگ و نیز از بیم گرایش جامعه

فقر زده ایران به کمونیسم به اصلاحات رو بنایی و مقاومت زدایی و

تجددگرایی در جامعه ایران نیاز فراوان داشت و این همه را باید از طریق

طبقه ای بی اصالت، میان تهی و بی ریشه تأمین می کرد.

     انتخاب رضاخان میرپنچ در کنار سید ضیاء الدین طباطبایی و برکشیدن

او به مقام وزارت جنگ و سرانجام انتصاب او به سلطنت در تحقق همین

امر انجام گرفت. رضاخان حتی در مقایسه با هم ردیف های قزاق خود در

خصوص مبانی ارزش های جامعه اسلامی ایران بی ریشه تر و لاقیدتر

بود. با تشکیل سلطنت رضاخان سلطه سیاسی و اقتصادی

سرمایه داری انگلستان بر ایران که در طول ادوار قبلی هیچ گاه کامل

نشده بود، تکمیل گردید. با این حال همچنان تعلقات فرهنگی و

وابستگی جامعه ایران به ارزش های اسلامی ـ ملی کماکان به قوت

خود باقی بود.

     بنابراین دولت مردان رژیم جدید همانند تجربه اروپا هجوم به مذهب را

از ابتدا از طریق رواج سکولاریسم و لاقیدی و بی اعتنایی و تحقیر

نمادهای دینی و سنن ملی آغاز کردند و در ابتدا مطبوعات، کتاب ها و

نظام آموزشی به صورت ابزار اصلی برای اعمال این سیاست درآمدند.

     تأسیس مدارس خارجی در آن ایام، بازگشت فرزندان خانواده های

اشرافی از فرنگ پس از اتمام تحصیل، نشر برخی مطبوعات متاثر از

فرهنگ غربی و نهایتا فکر تشبه به غرب از جمله عوامل داخلی بود که

زمینه را برای اجرای سیاست کشف حجاب فراهم ساخته بود. خواسته

استعمار که عامل اصلی چنین سیاست هایی بود، برخی عوامل داخلی

و تلاقی این عوامل با خواسته های نفسانی موضوع کشف حجاب را

ایجاب می کرد.

     رضاخان مدعی بود که وقتی مردم لباس متحدالشکل بپوشند،

کلاه پهلوی به سر گذارند و به تقیدات دینی سستی نشان دهند متمدن

خواهند شد. در واقع آنان خواستار متمدن شدن جامعه ایران به معنای

رشد در پهنه دانش و فن آوری و فرهنگ نبودند بلکه ایجاد فرهنگ

مصرفی از طریق تحقیر ارزش های ملی و مذهبی مدنظر بود.

     اگرچه رضاخان فکر تجدد گرایی را از اوایل سلطنت خود در سر

می پروراند که از جمله: متحدالشکل کردن البسه در سال 1307 و

ماجرای حضور خانواده پهلوی در حرم حضرت معصومه (س) و مخالفت

مرحوم شیخ محمد تقی بافقی در سال 1306 و نوع پوشش اعضای

خانواده شاه و دیگر اقدامات او موید این واقعیت بود، ولی سفر ترکیه

این تلقی را تقویت کرد چرا که رضاخان بعد از مسافرت به ترکیه، در اغلب

اوقات ضمن اشاره به پیشرفت سریع کشور ترکیه از برداشتن حجاب

زن ها و آزادی آنان صحبت می کرد. تا اوایل 1314 شمسی که یکی از

روزها هیأت دولت را احضار کرد و گفت: ما باید صورتاً و سنتاً غربی

بشویم و در قدم اول کلاه ها تبدیل به شاپو بشود و نیز باید شروع به

برداشتن حجاب زن ها کنیم، اما چون برای عامه مردم دفعتا مشکل

است که اقدام کنند، شما وزرا و معاونان باید پیشقدم بشوید و هفته ای

یک شب با خانم های خود در کلوپ ایران جمع شوید و به حکمت وزیر

فرهنگ وقت دستور داد که در مدارس زنانه معلمان و دخترها باید بدون

حجاب باشند و اگر زن یا دختری امتناع کرد او را به مدارس راه ندهند.

     در شرایطی که رضاخان آماده می شد تا با برداشتن حجاب زنان دربار،

ملکه و دخترانش، آنان را با قافله تمدن غربی همراه سازد و از حرم خود

وسیله ای برای تعمیم فرهنگ تشبه به غرب در جامعه ایران بسازد و

استفاده کند، جریان اجبار محصلان به کشف حجاب در تهران و شهرها

ادامه یافت. در مقابل اجرای این سیاست بود که سرانجام واقعه خونین

مسجد گوهرشاد پدید آمد. رهبری کشتار خونین حرم حضرت رضا (ع) را

سرلشکر مطبوعی بر عهده داشت.


     با انتشار خبر قیام گوهرشاد، مقدمات اعتراض اجتماعی وسیعی

فراهم شده بود، اما فقدان رهبری منسجم و نیز خشونت شدید عوامل

شاه سبب شد که نه تنها این اعتراض اجتماعی تبلور پیدا نکند، بلکه

رضاخان را مصمم به اجرای خشونت بار کشف حجاب کند.

     نتیجه سیاست نابخردانه کشف حجاب، گذشته از متزلزل ساختن

ارزش های خودی و مقدمه سازی برای تسلط بر منحط ترین بخش های

فرهنگی غرب، این بود که جامعه مذهبی ایران وقتی خود را در برابر

سوادآموزی به قیمت برهنگی نوامیس خود دید، راه تحصیل را بر فرزندان

خود بست و به این ترتیب عملاً به فرایند رشد تحصیلی کشور نیز ضربه

وارد شد. بلافاصله بعد از سقوط رضاشاه، کسانی که روند زندگی

پیشین را پی گرفتند، روی بر تافتند و آنها دریافتند که راه حرکت به سوی

تمدن و توسعه، باز شدن راه برای شکوفایی استعدادهای اجتماعی

است نه آموختن مصرف گرایی و دنباله روی از مظاهر منحط فرهنگی.

     تمدن وقتی معنا و مفهوم پیدا می کند که مردم ما به راه اکتشافات

و اختراعات و رهروی فرزانگان و دانشمندان مغرب زمین می رفتند،

نه اینکه رهرو راه هنرپیشگان گردند.



توطئه استعماری کشف حجاب توسط "رضاخان پهلوی"(1314ش)

در پی توطئه استعمار در مبارزه با فرهنگ غنی اسلام، عاملان استعمار

در کشورهای اسلامی، همزمان اقدام به اعمال مشابهی نمودند.

"امان‏اللَّه خان" در افغانستان، "مصطفی کمال آتاتورک" در ترکیه و

"رضاخان پهلوی" در ایران مأموریت یافتند با مظاهر اسلام مخالفت و

مبارزه کنند. استعمارگران دریافته بودند که مستقیماً نمی‏توانند مسأله

کشف حجاب را مطرح کنند لذا بهتر دیدند ابتدا از تغییر لباس مردان

شروع کنند زیرا این کار دو نتیجه داشت. اول این که ذهن و روح جامعه

را نسبت به تغییرات عمده که جزء آداب و رسوم اجتماعی به شمار

می‏رفت آماده سازد، و دوم این که، نحوه عکس‏العمل اقشار مختلف مردم

را بسنجد. در این راستا رضاشاه با مطرح کردن تغییر لباس و کلاه

اروپایی (شاپو) و متحدالشکل کردن لباس مردان، اقدام به تغییر لباس

اسلامی و کشف حجاب بانوان نمود. وی این عمل شنیع را از خانواده

خویش آغاز کرد و سپس به کل جامعه سرایت داد. نخستین گروهی که

به این کاروان ضداسلامی پیوست، خانواده وزیران و دست‏اندرکاران نظام

استبدادی بودند. در نهایت علی رغم مخالفت‏های فراوان مردم مسلمان و

علما و نیز وقوع حادثه خونین مسجد گوهرشاد مشهد در اعتراض به

کشف حجاب، رضاخان در هفدهم دی ماه 1314ش، در جشن فارغ

التحصیلی دانشسرای مقدماتی دختران در تهران، قانون کشف حجاب

زنان را به طور آشکار آغاز نمود و خود به اتفاق همسر و دخترانش که

بدون حجاب بودند در این جشن شرکت کرد. مأموران رضاخان در راستای

اجرای این قانون، شب و روز در کوچه‏ها و خیابان‏ها گشت می‏زدند و هر

جا زنِ باحجابی را می‏یافتند با خشونت با او برخورد نموده، چادرش را

برمی‏ داشتند و مردان را مجبور می‏ کردند تا زن‏هایشان را سر برهنه به

خیابان‏ها و مجالس ببرند. با این همه، عده زیادی از زنان مسلمان، با به

جان خریدن همه خطرات و تحقیرها، تا پایان حکومت رضاخان و پس از

آن حاضر به ترک حجاب خود نشدند و با مقاومت، افتخار نسل‏های آینده

شدند.




تاریخ: چهار شنبه 17 دی 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

 

 

مقام معظم رهبری: 

عمر بابرکت مرحوم آیت الله انصاری با پارسایی و پرهیزگاری سپری شد

حوزه/ حضرت آیت الله خامنه‌ای رهبر معظم انقلاب اسلامی در پیامی

درگذشت عالم ربانی آیت الله انصاری شیرازی را تسلیت گفتند.

به گزارش خبرگزاری «حوزه» به نقل از پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر مقام

معظم رهبری، متن پیام رهبر انقلاب اسلامی به این شرح است:

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

رحلت عالم ربانی مرحوم آیة الله آقای حاج شیخ یحیی انصاری شیرازی

(رحمة الله علیه) را به بازماندگان محترم و شاگردان و ارادتمندان این

حکیم و عارف الهی تسلیت عرض می‌کنم.

 

عمر با برکت آن مرحوم یکسره با پارسائی و پرهیزگاری سپری شد و در

خدمت علم و ترویج معارف الهی به کار رفت. طهارت قلب و سلامت نفس

او مشهود همه‌ی کسانی بود که وی را از نزدیک می‌شناختند. از خداوند

متعال رحمت و مغفرتش را برای روح آن مرحوم مسألت میکنم.

 

سیّد علی خامنه‌ای 

ارادت آیت الله انصاری شیرازی به امام موسی صدر؛ 

اگر آقا موسی به دست ظالم‌ها نیفتاده بود، مرجع تقلید می‌شد 

حوزه/ «آقا موسی صدر صورت نجیبی داشت. اگر به دست ظالم‌ها نیفتاده

بود، مرجع تقلید می‌شد. درسی در حوزه می‌گفت که بهترین درس‌ها بود.

وقتی آقاموسی قوانین می‌گفت درس بقیه تعطیل بود».




تاریخ: سه شنبه 14 دی 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

مرگ یزیدبن معاویه در چنین روزی

شاید مهمترین اتفاق روز 14 ربیع به درک واصل شدن یزید بن معاویه باشد.
 

روز 14 ربیع الاول مصادف است با به درک واصل شدن یزید؛ او که شارب

الخمر، قمارباز، میمون باز،ناکح با محارم، صاحب اشعار کفرآمیز و

تارک الصلاة بود.

 
1- به درک واصل شدن یزید بن معاویه
 
در سال 64 هجری درشب 14 ربیع الاول یزید بن معاویه بن ابی سفیان در
 
سن 39 سالگی یا 37 یا 35 سالگی به درکات جحیم شتافت.
 
مادر یزید میسون دختر بجدل کلبی است. او کسی است که غلام پدر خود
 
 
را بر خود متمکن ساخت و به یزید ملعون بارور شد. از همینجاست که
 
طبق فرمایش ائمه(علیهم السلام) قاتل امام حسین (علیه السلام)،
 
یزید ملعون ولد الزنا است، که این کلام شامل شمر، عمرسعد، ابن زیاد و
 
 
غیر آنها نیز می شود. او شارب الخمر، قمارباز، میمون باز،ناکح با محارم،
 
صاحب اشعار کفرآمیز و تارک الصلاة بود. 
 
او بود که واقعه جانسوز کربلا را به وجود آورد. او بود که خانه خدا را
 
خراب کرد و پرده کعبه را سوزانید. همچنین او بود که در واقعه حره در
 
مدینه کشف ستر زنان مهاجر و
 
انصار کرد سه روز مال و جان و ناموس مردم را بر سربازان خود حلال
 
 
کرد.
 
در علت مرگ او چند قول است: یکی اینکه به بلای ناگهانی هلاک شده
 
است. احمد بن حنبل و جماعتی از اهل سنت لعن یزید را تجویز کرده اند
 
 
و عده ای از آنان معتقد به کفر یزید هستند.
 
در این روز زیارت امام حسین(علیه السلام) مناسب است.(1)
 
2- مرگ موسی خلیفه عباسی 
 
در این روز در سال 170 هجری موسی الهادی فرزند مهدی عباسی به
 
درکات جحیم شتافت. در همان شب هارون خلیفه شد و مامون نیز به
 
دنیا آمد. او به قساوت قلب و قلت رحم وخشونت طبع وشرارت مشهور
 
بود.(2)
 
پی نوشت:
 
1- بحارالانوار: ج 98 ص 101.
2- تتمه المنتهی: ص 224- 222.



تاریخ: سه شنبه 16 دی 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار


آغاز وجوب نماز
در سال اول هجرت در این روز نماز در حضر و سفر واجب شد1.

1.مسار الشیعه: ص30. منتخب التواریخ: ص55.




تاریخ: دو شنبه 14 دی 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

آیت‌الله سید علی‌ غیوری‌ نجف‌آبادی‌، در سال‌ ۱۳۰۹ شمسی، در نجف‌آباد

اصفهان‌ متولد شد. وی‌ تحصیلات‌ خود را تا پایان‌ دوره‌ی‌ ابتدایی‌ در زادگاه‌

خود گذراند و سپس‌ به‌ علت‌ علاقه‌ به‌ علوم‌ دینی‌ به‌ تحصیلات‌ حوزوی‌ روی‌

آورد. در سال‌ ۱۳۲۵ رهسپار اصفهان‌ شده‌ و در مدرسه‌ی‌ علمیه‌ی‌

«نیماورد» اصفهان‌ به‌ تحصیل‌ پرداخت‌ و سپس‌ برای‌ تکمیل‌ دانش‌ خویش‌

رهسپار قم‌، مرکز علوم‌ دینی‌ شد.


مدرسه‌ی‌ حجتیه‌ مأوای‌ بعدی‌ او بود که‌ پس‌ از مدرسه‌ی‌ ملاصادق انتخاب‌

کرد و در آنجا بود که‌ توسط‌ آیت‌الله ابراهیم‌ امینی‌، معمم‌ شد.


آیت‌الله غیوری‌ در یکی‌ از سفرهای‌ تبلغی‌اش‌ به‌ شهر ری‌ در عید غدیر

۱۳۴۰، به‌ دعوت‌ هیئت‌ ملایری‌ها مقدمات‌ بنای‌ مسجدی‌ را فراهم‌ کرد.

شبستان‌ مسجد را در مدتی کوتاه‌ ساخت‌ و با اجازه‌ی‌ امام‌ (ره)در آنجا

ساکن‌ شد.


غیوری‌ پس‌ از پیروزی‌ انقلاب‌ اسلامی‌ شهر ری‌ را ترک‌ نکرده‌ و به‌ رتق‌ و

فتق‌ امور مردم‌ آنجا پرداخت‌. این‌ سوابق‌ موجب‌ شد که‌ به‌ امامت‌ جمعه‌ی‌

آن‌ شهر برگزیده‌ شود. در دوره‌ی‌ چهارم‌ انتخابات‌ مجلس‌ نیز در انتخابات‌

میان‌ دوره‌ای‌ به‌ عنوان‌ نماینده‌ی‌ مردم‌ تهران‌ به‌ مجلس‌ شورای‌ اسلامی‌

راه‌ یافت‌.


همچنین‌ چاپ‌ تفسیر ۱۳ جزء قرآن‌ مجید به‌ زبان‌ ساده‌ توسط‌ وی‌ از دل‌

مشغولی‌های‌ علمی‌ او بود؛ اما از آن‌ جهت‌ که‌ تفسیر نمونه‌ هم‌ به‌ همین‌

شیوه‌ تدوین‌ شده بود، او از چاپ‌ کتاب‌ تفسیر خود منصرف‌ شد.




تاریخ: دو شنبه 27 آذر 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

امشب سخن ازجان جهان بایدگفت

توصیف رسول(ص) انس و جان باید گفت

در شـــــام ولادت دو قــطب عالم 

تبریک به صــاحب الزمان (عج) باید گفت . . .

شده   ایام    میلاد   نبوت

مبارک هفته زیبای وحدت

محمد  آخرین   پیغمبر  آمد

کندمارا به آن دنیاشفاعت


 

علت نامگذاری هفته وحدت

فاصله میان ۱۲ ربیع الأول که سالگرد ولادت بیامبر اکرم (ص) بنا بر روایات

أهل سنت تا ۱۷ربیع الأول که تاریخ ولادت رسول الله محمد صلى الله علیه و آله

بنا بر روایات موجود در شیعه است ، از سوی امام خمینی ره ، به عنوان

هفته وحدت نامکَذاری شده است . ارکَانی رسمی هم با نام ( مجمع تقریب

بین مذاهب اسلامی ) رسما الان در حال فعالیت هست ( ابتدا زیر نظر

سازمان فرهنکَـ و ارتباطات بود اما اکنون جند سالی است که به شکل

مستقل کار می کند و از این سازمان جداشده است ، و هر ساله

کنفرانسهایی برگزار می کند ، که کنفرانس بین المللی وحدت در هفته

وحدت هر ساله در تهران برکَذار می شود و علمای بزرکَـ را از کشورهای

مختلف دور هم جمع می کند . و همواره از شخص مقام معظم هبری تا

همه مسولین این مملکت تأکید دارند که وحدت میان مسلمانان باید ایجاد

شود و عوامل تفرقه خشکانده شود.

به امیدروزی که به این آرزوی دیرینه قرآن،اسلام،پیامبر،امام،رهبروهمه

مسلمین جامه عمل پوشانده شود

پس به پیش بسوی وحدت واتحاد اسلامی دربرابرکفروشرک ونفاق و

استکبار و استثمار

تاریخ هفته وحدت

دوازده تا بیست ودو ربیع الاول هفته وحدت امت اسلامی

دلیل نام گذاری هفته وحدت چیست

۱-به دلیل این که دین اسلام دین کامل و تحریف نشده یکتاپرستی است.

۲-برای حفظ وحدت میان اهل سنت وشیعه که در زادروز رسول ا… اتفاق

نظرندارند.

۳-برای این که قرآن کتابی است آسمانی و جامع که برای راهنمایی همه

بشریت نازل شده.

۴-به دلیل پیروزی انقلاب اسلامی که مدیون وحدت امت اسلامی است

شعر هفته وحدت

امشب رسیده رهبری که معنی دینه

باید برای عرض ادب برم مدینه ۲

تویی همه ی دین من     آرامش و تسکین من

ای مظهر آیین من     ابا الزهرا ۳

شراب چشات کوثره     شور عاشقیت محشره

دل تو جای حیدره     ابا الزهرا ۳

********

با اومدن تو دلامون به شور و شینه

ساقیِ می امشب ما جد حسینه ۲

آروم وقرار دلم     نشاط بهار دلم

طبیب و نگار دلم     ابا الزهرا ۳

یارم حبیب سرمده     توی دلبرا ارشده

لقب زیباش احمده     ابا الزهرا ۳

شاعر : میثم میرزایی

 

فرار رسیدن آغاز هفته وحدت 

 

میلاد نبی اکرم بهانه خلقت و قرآن ناطق، امام صادق(علیه السلام)

بر شما تبریک وتهنیت باد

 

بر مسلمانان جهان مبارک و خجسته باد.

 

صدای بال و پر جبرئیل می آید
 
شب است و ماه به آغوش ایل می آید
 
لب کویر پس از این ترک نخواهد خورد
 
که ساقی از طرف سلسبیل می آید
 
لباس خاطره را از حریر عشق بدوز
 
حلیمه! نزد تو فردی اصیل می آید
 
نگاه آمنه از این به بعد می خندد
 
چرا که معجزه ای بی بدیل می آید
 
میلاد پیامبر رحمت، تاج آفرینش بر شما خجسته باد

صادق که اساس دین ازاو شد معمور

بودند ملایک پی امرش مامور

میلاد ششمین اختر تابناک آسمان ولایت و نبی اکرم نور هدایت مبارک باد




تاریخ: یک شنبه 19 دی 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار
حضرت مسيح(ع) در زمان ظهور؛

انقلاب جهانی امام عصر(عج) ونقش حضرت مسیح(ع) 

در حدیث معراج نبوی آمده است: و آخرین راهنما مردی از اهل بیت
 
(علیهم السلام) توست است که پشت سرش عیسی بن مریم نماز
 
می گذارد او زمین را پر از عدل می کند همان طور که از ستم و بیداد لبریز
 
 
شده است به وسیله او امت تو را اهدایت می نمایم و از گمراهی دور
 
می کنم و نابینا را در مان و بیمار را شفا می دهم.
 
 به گزارش مشرق، در قرآن و احاديث مربوط به امام عصر (عج) از حضرت
 
عيسي بن مريم به عنوان يکي از ياران حضرت مهدي (عج) ياد شده است
 
که در زمان ظهور آن حضرت، از آسمان فرود مي آيد و پشت سر آن
 
حضرت قرار مي گيرد و در نماز جماعت به ايشان اقتداء کرده و معاونت
 
ايشان را برعهده دارد.

 

قرآن کریم درباره سرنوشت حضرت عیسی بن مریم(ع) چنین می گوید:

«وَ قَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسيحَ عيسَى ابْنَ مَرْيَمَ رَسُولَ اللَّهِ وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما
 
صَلَبُوهُ وَ لكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ» (1)

«و گفتارشان که ما عیسی بن مریم پیامبر خدا را کشتیم و بر دار آویختند
 
 
لا کن امر بر آنها مشتبه شد و کسانی که درباره قتل او اختلاف کردند از
 
آن در شک هستند و بدون علم به آن تنها از گمان پیروی می کنند و قطعا
 
 
او را نکشتند بلکه خدا او را به سوی خود بالا برد و خداوند توانا و حکیم
 
است و هیچ یک از اهل کتاب نیست مگر اینکه پیش از مرگش به او
 
(مسیح) ایمان می آورد و روز قیامت بر آنها گواه خواهد بود».

مطابق آیات مذکور از یک سو حضرت عیسی (ع) به آسمان بالا رفته
 
 
است و هنوز زنده نمی باشد و از سوی دیگر پیش از مرگ او تمام اهل
 
کتاب به او ایمان می آورند و منظور از اهل کتاب بیشتر یهودیان و
 
بنی اسرائیل است که در آیات قبل جنایات و مفاسد آنان شمارش شده و
 
در همین آیات نیز به ادعای اینان مبنی بر قتل حضرت عیسی (ع) تسریح
 
 
گردیده است. و روشن است که چنین چیزی هنوز اتفاق نیفتاده است. پس
 
 
قطعا در آینده این وعده قرآنی تحقق خواهد یافت.

يکي از عوامل تأثير گذار در پيشرفت انقلاب جهاني مهدوي و برقراري
 
حاکميت اسلامي در سراسر جهان، حضور اين پيامبر الهي در کنار
 
مهدي آل محمد (ص) است. مسيحيان جهان با لطف الهي از هر طريقي
 
که باشد، شايد از راه ديدن تصوير وشنيدن سخنان دلنشين حضرت مسيح
 
 
(علی نبینا وآله وعلیهم السلام) با استفاده از ماهواره و اينترنت و رسانه هاي
 
 
گروهي در عصر انقلاب ارتباطات و انفجاراطلاعات، به خوبي ايشان را
 
بشناسند و پيام ايشان را در ضرورت پيروي از حضرت مهدي (عج) و
 
 
مشارکت در انقلاب جهاني آن حضرت بشنوند و به ايشان روي آورند و از
 
اين راه، سريعتر، اسلام در سراسر جهان گسترش يابد.

در سخنان پيامبر(صلي) و ائمه معصومين (ع) پيرامون انقلاب جهاني
 
حضرت مهدي (عج) ارتباط و همکاري "مهدي" و "عيسي" به روشني بيان
 
 
شده و در بين مسلمانان رواج يافته است.

«منّا مهدیُ الامهِ الذی یُصَلی عیسی خَلفَه» (2)

«مهدی امت که عیسی پشت او نماز می گذارد از ماست».

پيش از تحريف حقايق، در انجيل واقعي حضرت عيسي بن مريم (ع)
 
مطالبي درباره دين اسلام و قرآن و بعثت پيامبر اسلام(ص) وترفیع سماوی
 
 و هبوط در آخرالزمان و کمک امت پيامبر اسلام (صلي الله علیه وآله وسلم) و
 
نماز گزاردن با آنان، وجود داشته است.

روزی پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و اله وسلم) خوشحال بود و
 
 
می خندید، اصحاب دلیل آن را پرسیدند، فرمود:

 شب و روزی نیست مگر اینکه برای من در آن تحفه ای از جانب خداوند
 
است؛ امروز خداوند تحفه ای به من عطا کرد که نظیر آن را تا به حال به من
 
 
نداده بود، جبرئیل آمد و از جانب خدا به من سلام رساند و گفت:

« و منکم القائم یصلی عیسی بن مریم خلفه اذا اهبطه الی الارض من
 
ذریة علی و فاطمه و من ولد الحسین» (3)

« از شما است قائم که از ذریه علی و فاطمه و از فرزندان حسین است و
 
 
عیسی بن مریم (ع) پشت او نماز می گذارد هنگامی که خدا او را به زمین
 
فرود می آورد».

پيامبر گرامي اسلام (ص) دربارۀ گفتگوي مهدي (عج) و عيسي (ع) چنين
 
آورده است:

«لا تزال طائفه من امتي  يقاتلون علي الحق ظاهرين الي يوم القيامه
 
ينزل عيسي بن مريم (ع) فيقول اميرهم المهدي: تعال صل بنا فيقول: لا،
 
ان بعضکم علي بعض امراء تکرمة من الله عزوجل لهذه الامة» (4)

«گروهي از امتم بر اساس حق تا روز قيامت پيکار پيروز و آشکار دارند،
 
 
عيسي بن مريم (ع) فرود مي آيد. مهدي (عج) مي گويد: بيا و برايمان
 
نماز بگزار! مي گويد: خير! به درستي که بعضي از شما به پاس گرامي
 
داشت اين امت بر ديگران اميران هستيد».

در اين حديث نبوي که اهل سنت و شیعه هر دو نقل کرده اند، گفتگوی
 
 
حضرت مهدی (عج) فرمانده و رهبر گروهی که در انقلاب جهانی و
 
جاودان مهدی تا روز قیامت، بر اساس حق نبرد می کنند،با عیسی بن 
 
مریم(ع) که از آسمان فرود می آید، گزارش می گردد و احترام حضرت مهدی
 
 
مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) نسبت به حضرت عیسی بن مریم
 
 
(علی نبینا وآله وعلیه السلام)وسپس احترام حضرت عیسی نسبت به 
 
 
فرمانده گروه حق و رهبر انقلاب اسلامی، بیان می شود. مطابق این
 
 
حدیث حضرت عیسی (ع) حضرت مهدی(عج) را بر خود مقدم می دارد و به
 
 
 
ایشان اقتدا می کند و از رهبر مسلمانان پیروی می کند و در انقلاب بزرگ
 
 
 
جهانی حضرت مهدی(عج)، ایشان را یاری می نماید.


همچنین در حدیث معراج نبوی  آمده است خدای متعال به دنبال بیان ولایت
 
 
و خلافت علی (ع) خطاب به پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود:

و آخرین راهنما مردی از اهل بیت توست است که پشت سرش عیسی بن
 
 
مریم نماز می گذارد او زمین را پر از عدل می کند همان طور که از ستم و
 
بیداد لبریز شده است به وسیله او امت تو را اهدایت می نمایم و از
 
گمراهی دور می کنم و نابینا را در مان و بیمار را شفا می دهم.

در این حدیث قدسی ضمن تصریح بر این که عیسی بن مریم (ع) یاور
 
حضرت مهدی (عج) خواهد بود و به او اقتدا می کند و در انقلاب جهانی او
 
 
همراهش می باشد خدای متعال وعده نابودی ستم از کره زمین و تحقق
 
عدل جهانی در انقلاب مهدوی را داده است.

اللهم عجل لولیک الفرج 
 
والعافیه و النصر و اجعلنا من خیر انصاره و اعوانه و شیعته 
 
و المستشهدین بین یدیه 


پی‌نوشت:

1/ قرآن کریم، سوره نسا، آیه 157
2/ بحار الانوارج 52
3/ کشف الغمه فی معرفة الائمه، ابو الحسن علی بن عیسی بن الفتح اربلی، دارالکتاب
الاسلامی، لبنان-بیروت، چاپ اول، 1401ه.ق-1981م، ج3، ص264و ص269.
4/ بحارالانوار، ج51، ص78.



تاریخ: پنج شنبه 11 دی 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

رئیس قوه قضاییه :

سران فتنه را در زمان مناسب محاکمه می‌کنیم / حصر سران فتنه

مصوبه شورای عالی امنیت ملی است

آیت الله صادق آملی لاریجانی ،گفت: پرونده های این ها را به اندازه کافی
 
مملو از موارد اتهامی می دانیم؛قوه قضاییه نیز به لطف خدا به اندازه کافی
 
 
اقتدار دارد و در وقت لازم که مجوز داشته باشیم به محاکمه این افراد
 
 
خواهیم پرداخت.
 

آیت الله صادق آملی لاریجانی در جلسه عالی مسئولان قضایی با

گرامیداشت سالروز حماسه 9 دی به گوشه هایی از ماجرای فتنه 88 و

طراحی و اقداماتی که رنگ و بوی براندازی داشت اشاره کرد و به میزان

گفت : لُب فتنه 88 یک کودتا است، بنده نمی خواهم ادعا کنم که همه

کسانی که به دنبال این مسیر رفتند به دنبال براندازی بودند ولی در مسیر

براندازی قرار گرفتند و معتقدیم حتما یک طراحی بیگانه در پشت این قضیه

وجود داشته است.

وی با اشاره به اهمیت حماسه 9 دی افزود: اهمیت حماسه 9 دی همین
 
است که در یک فرصت کاملا بجا با اتکا به انوار الهی و ائمه اطهار مردم به
 
صحنه آمدند و این فتنه را تحمل نکردند.

رئیس قوه قضاییه تاکید کرد: فتنه 88 دعوای شخصی نیست که بگوییم
 
گذشته‌ها گذشته است ؛ چراکه بحث حقوق یک ملت و نظام است، این
 
افراد به نظام و انقلاب و آرمان های امام جفا کردند و حالا زیر آرمان های
 
 
امام(ره) سینه می زنند.

آیت الله آملی لاریجانی با اشاره به حصر سران فتنه بر اساس مصوبه
 
شورای عالی امنیت ملی تصریح کرد: عده ای در رسانه ها و مجامع عنوان
 
 
می کنند که این حصر خلاف قانون است و این افراد بسیار اشتباه می کنند؛
 
 
چراکه در حصر هیچ خلاف قانونی صورت نگرفته و مصوبه جلسه ای از
 
شورای عالی امنیت ملی بود که ما نیز در آن حضور داشتیم و بر اساس
 
مصالح در آن جلسه تصمیم گیری شد و کسانی که قانون اساسی را
 
 
می بینند و بحث حق و دادخواهی که در قانون اساسی مطرح شده را
 
عنوان می کنند باید توجه داشته باشند که همه مواد قانون اساسی را با
 
هم باید دید نه اینکه اصلی را بپذیریم و اصل دیگر را رها کنیم.

رئیس قوه قضاییه در پایان تاکید کرد: ما در محاکمه سران فتنه هیچ مشکل
 
 
و خوفی از احدی نیز نداریم، پرونده های این افراد را به اندازه کافی مملو از
 
 
موارد اتهامی می دانیم؛ لذا نتیجه بحث بنده این است که قوه قضاییه به
 
لطف خدا به اندازه کافی اقتدار دارد و ما در وقت لازم که مجوز داشته
 
باشیم به محاکمه این افراد خواهیم پرداخت، منتهی ما احساس می کنیم
 
مسئله تنها مسئله قضایی نیست بلکه اینها دوباره بساط ایجاد یک فتنه
 
 
دیگری را دارند و می خواهند از یک کانال و مسیر دیگری این فتنه را دنبال
 
کنند که بحمدالله نظام این مجال را نخواهد داد و مردم ما بابصیرت تر و
 
فهمیم تر و آبدیده تر شده اند و مجالی برای فتنه های آینده نخواهند داد.



تاریخ: پنج شنبه 10 دی 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار
حديث جعلی رفع القلم ؛
 

آیا می توان امشب و فردا گناه کرد؟

مدعیان آن قائل به این هستند که در بخشی از این حدیث آمده که خداوند
 
 
در این روز هیچ گناهی را برای بندگان ثبت نمی کند، و شیعیان برای انجام
 
 
هر گناهی دستشان باز است. این مطلب اشاره ی کوتاهی به رد این
 
موضوع است.
 

به گزارش گروه آیین و اندیشه فرهنگ نیوز ، در بخشی از این حدیث آمده

که خداوند در این روز هیچ گناهی را برای بندگان ثبت نمی کند، و شیعیان

برای انجام هر گناهی دستشان باز است.وقتی ما به بررسی منبع حدیث

و هم چنین راویان و اسناد روایت آن حدیث پرداختیم، دریافتیم که نام

بسیاری از راویان در کتب حدیثی ذکر نشده است و افراد قابل اعتمادی

نیستند.از طرفی متن خود روایت با آیات قرآن تناقض آشکاری دارد.

مثلا در ابتدای حدیث آمده است:

 و أَمَرتُ الکِرامَ الکاتبین أن یَرفعوا القلمَ عن الخلقِ کلّهم ثلاثة أیامٍ من ذلک

 

الیوم و لاأَکتبُ علیهم شیئاً من خطایاهم کرامة لک و لوصیک . ( به

فرشتگان نویسنده ی اعمال، دستور دادم به مدت سه روز قلم را از

همه ی مردم بردارند و چیزی از گناهان آنان را ننویسند..)

اشکالات وارد بر حدیث:

1- مخالفت با قوانین و سنن الهی

خداوند در سوره زلزال می فرماید: « فمن یعمل مثقال ذرة خیراً یره و من

یعمل مثقال ذرة شراً یره .پس هرکس به اندازه ی ذره ای خوبی کند آن را

خواهد دید و هرکس به اندازه ی ذره ای شر انجام دهد آنرا می بیند.»

2- تناقض با دیگر سخنان أئمه

در حالیکه آن بزرگواران در دیگر سخنانشان این طور می فرمایند: « ما من

نکبةٍ تصیب العبد الا بذنب. هیچ زشتی به بنده نمی رسد مگر به خاطر

گناه.»

و یا اینکه می فرمایند: « لاتنال ولایتنا الا بالعمل و الورع.  به ولایت ما نتوان

رسید جز با اعمال نیک و پرهیزکاری و دوری از گناه. »

3- اختلاف های زیادی بین نقل های مختلف این روایت وجود دارد از جمله

اینکه اسحاق در کتاب « مختصر » به نقل روایت امام هادی (علیه السلام)

می پردازد ولی در کتاب « انوار نعمانیه » آن را از امام حسن عسکری

( علیه السلام ) روایت می کند.

اگر این حرف هم روایت بود ...

طي استفتايي كه از آيت ا... مكارم شيرازي شده است ايشان سند اين

حديث را غير قابل قبول خواندند .در مورد حدیث رفع القلم که ذیلا به آن

اشاره مى شود:

«وَ اَمَرْتُ الْکِرامَ الْکاتِبینَ اَنْ یَرْفَعُوا الْقَلَمَ عَنِ الْخَلْقِ کُلِّهِمْ ثَلاثَةَ اَیّام مِنْ ذلِکَ

الْیَوْمِ، وَ لا اَکْتُبُ عَلَیْهِمْ شَیْئَاً مِنْ خَطا یا هُمْ کَرامَةً لَکَ وَ لِوَصِیِّکَ»

شما در بخش گناهان اعلام کرده اید که از لحاظ سند مشکل دارد

می خواستم در خواست کنم در صورت امکان بیشتر و با مدارک توضیح

بفرمایید چون متاسفانه بعضی از دوستان اینجانب به شدت درگیر این

ماجرا هستند و معتقد به آن !

این مسأله از واضحات است که هر حدیثی بر خلاف قرآن باشد غیر قابل

قبول است بنابراین اگر حدیثی اجازه ارتکاب گناهان را بدهد باید آن را کنار

انداخت خود امامان این دستور را به ما داده اند.

 نظر مراجع تقلید حول حدیث رفع القلم

سؤال:در قرن های اخیر چنین مرسوم بوده است که عامه شیعیان در روز

نهم ربیع ـ با توجه به نسبتی که به این روز می دهند ـتوجهی خاص به این

روز داشته و مجالسی را در آن تشکیل می داده اند. از صحت و سقم این

انتساب که بگذریم آن چه موجب نگرانی است انجام اعمال و گفتار خلاف

شرعی است که در بعضی از این مجالس صورت می گیرد و از ساحت فرد

مسلمان و شیعه ی اهل بیت (علیهم السّلام)به دور است. و آن چه بر این

نگرانی می افزاید وجهه ی شرعی دادن بعضی افراد به این اعمال خلاف

شرع است که با بهانه ی «رفع القلم» و… انجام می گیرد. متأسفانه در

سالهای اخیر و با امکانات جدیدی هم که به وجود آمده، امکان ضبط تصاویر

یا صوت این مجالس برای شرکت کنندگان در آن به سهولت وجود دارد که

در بعضی موارد این فیلم ها و صوت ها به کشورهای مجاورمان که شیعیان

و اهل تسنن در کنار یکدیگر زندگی می کنند نفوذ یافته و باعث ایجاد فتنه

و ریختن خون پاک شیعیان آن منطقه گردیده است. با توجه به نکاتی که

گفته شد خواهشمند است نظر شریف معظم له را نسبت به این سؤالات

بیان فرمائید.

1.حکم برپایی این گونه مجالس با صورتی که گفته شد چیست؟

2.شرکت در این مجالس چه حکمی دارد؟

3. نظر حضرت عالی درباره «رفع القلم» که مجوز انجام بعضی گناهان و

مناهی در این ایام می شود چیست؟

4. توصیه ای را به این افراد بیان فرمائید.

پاسخ ها:

رهبر معظم انقلاب، آیت الله العظمی خامنه ای

سلام علیکم و رحمه الله و برکاته

بسمه تعالى

هرگونه گفتار یا کردار و رفتارى که در زمان حاضر سوژه و بهانه به دست

 دشمن بدهد و یا موجب اختلاف و تفرقه بین مسلمین شود شرعاً حرام

اکید است.

موفق و مؤید باشید.

***

آیت الله العظمی نوری همدانی

بسمه تعالی

سلام علیکم

ج: چیزی به عنوان رفع قلم در روز به خصوصی نداریم و مسلمانان باید از 

تفرقه بپرهیزند و از هر چیزی که موجب وهن مذهب می باشد جداً اجتناب

 نمایند.

حسین نوری همدانی

***

آیت الله العظمی مکارم شیرازی

 

اولاً: روایتی با عنوان رفع قلم در آن ایام مخصوص در منابع معتبر نداریم.

و ثانیاً: بر فرض چنین چیزی باشد که نیست مخالف کتاب و سنت است و 

چنین روایتی قابل پذیرفتن نیست و حرام و گناه در هیچ زمانی مجاز نیست

 هم چنین سخنان رکیک و کارهای زشت دیگر.

 و ثالثاً: تولّی و تبرّی راه های صحیحی دارد نه این را ههای خلاف.

همیشه موفق باشید

۸۵/۵/۱۴

***

 آیت الله العظمی بهجت

 

بسمه تعالی

ج۱و۲: تقیه از أوجب واجبات است و محافظه کاری کامل در مواردی که 

معرضیت احتمالی خلاف تقیه دارد لازم می باشد.

ج۳: مخصِصّی برای دلیل معصیت نیست و توسعه در امهال توبه محتمل

است.

ج۴: معلوم شد.

***

آیت الله العظمی فاضل لنکرانی

لم یصح رفع القلم، بل کلّ مسلم مؤظف بواجباته الدینیه ولا فرق بین ایام

 السنه، ولا یجوز فعل مایوجب الفرقه بین المسلمین أو وهن الشیعه.

ترجمه:

حدیث رفع القلم صحیح نیست،بلکه هر مسلمانی مؤظف به انجام واجبات

 دینی بوده و فرقی در ایام سال نسبت به آن وجود ندارد، و انجام اعمالی

که موجب تفرقه مسلمین یا وهن شیعه شود جایز نیست.

***

آیت الله مصباح یزدی

برادر گرامی،

سلام علیکم و رحمه الله

همان طور که بزرگان فرموده اند، هرگونه عملی که منشأ شدت خصومت

و اضرار به مال و جان و عرض شیعیان باشد ممنوع است و موجب

مشارکت در گناه هتک حرمت شیعیان می شود. از خدای متعال مسألت

داریم اسلام و تشیع را از شرّ جاهلان حفظ فرماید.

آیت الله العظمی موسوی اردبیلی

بسمه تعالی

لایجوز ارتکاب المحرم بلا فرق بین الیوم التاسع من الربیع و غیره کما

لا تجوز الاعمال الموهنه للشیعه او الموجبه لتکفیرهم او تشدید

الاختلاف والفرقه بین المسلمین وفق الله الجمیع للصواب و التسدید.

ترجمه:

انجام دادن محرمات جایز نیست و در آن فرقی بین نهم ربیع و روزهای

دیگر نیست همان گونه که انجام اعمالی که موجب وهن شیعه یا

کافر نامیدن آنها و یا تشدید اختلافات و تفرقه بین مسلمانان می شود

نیز جایز نیست. خداوند همه را به حق و صواب هدایت فرماید.




تاریخ: پنج شنبه 10 دی 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

زندگينامه امام عسگري (علیه السلام)

1. حضرت امام حسن عسگری(علیه السلام)       

 2. صورت وسیرت امام حسن عسگری(علیه السلام)   

  4. شهادت امام حسن عسگری(علیه السلام)  

5. ماجرای جانشین بر حق امام حسن عسگری(علیه السلام)           

 حضرت امام حسن عسگری(علیه السلام)

امام حسن عسکری (ع ) در سال 232هجری در مدينه چشم به جهان

گشود . مادر والا گهرش سوسن يا سليل زنی لايق و صاحب فضيلت و در

پرورش فرزند نهايت مراقبت راداشت ،تا حجت حق را آن چنان که شايسته

است پرورش دهد . اين زن پرهيزگار در سفری که امام عسکری (ع ) به

سامرا کرد همراه امام بود و در سامرا از دنيا رحلت کرد . کنيه آن حضرت

ابامحمد بود .

صورت وسیرت امام حسن عسگری(علیه السلام)

امام يازدهم صورتی گندمگون و بدنی در حد اعتدال داشت . ابروهای سياه

کمانی ، چشمانی  درشت و پيشانی گشاده داشت . دندانها درشت و

بسيار سفيد بود . خالی بر گونه راست داشت . امام حسن عسکری (ع )

بيانی شيرين و جذاب و شخصيتی الهی باشکوه و وقار و مفسری بي نظير

برای قرآن مجيد بود . راه مستقيم عترت و شيوه صحيح تفسير قرآن را به

مردم و به ويژه برای اصحاب بزرگوارش - در ايام عمر کوتاه خود - روشن

کرد .

دروران امامت

به طور کلی دوران عمر 29ساله امام حسن عسکری (ع ) به سه دوره

تقسيم مي گردد : دوره اول 13سال است که زندگی آن حضرت در مدينه

گذشت . دوره دوم 10سال در سامرا قبل از امامت . دوره سوم نزديک

6 سال امامت آن حضرت مي باشد . دوره امامت حضرت عسکری (ع ) با

قدرت ظاهری بنی عباس رو در روی بود . خلفايی که به تقليد هارون در

نشان دادن نيروی خود بلندپروازيهايی داشتند . امام حسن عسکری (ع )

از شش سال دوران اقامتش ، سه سال را در زندان گذرانيد . زندانبان آن

حضرت صالح بن وصيف دو غلام ستمکار را بر امام گماشته بود ، تا بتواند

آن حضرت را - به وسيله آن دو غلام - آزار بيشتری دهد ، اما آن دو غلام که

خود از نزديک ناظر حال و حرکات امام بودند تحت تأثير آن امام بزرگوار قرار

گرفته به صلاح و خوش رفتاری گراييده بودند . وقتی از اين غلامان جويای 

حال امام شدند ، مي گفتند اين زندانی روزها روزه دار است و شبها تا ب

امداد به عبادت و راز و نياز با معبود خود سرگرم است و با کسی سخن

نمي گويد . عبيدالله خاقان وزير معتمد عباسی با همه غروری که داشت

وقتی با حضرت عسکری(ع) ملاقات مي کرد به احترام آن حضرت بر

مي خاست ، و آن حضرت را بر مسند خود مي نشانيد . پيوسته مي گفت :

در سامره کسی را مانند آن حضرت نديده ام ، وی  زاهدترين و داناترين

مردم روزگار است . پسر عبيدالله خاقان مي گفت : من پيوسته احوال آن

حضرت را از مردم مي پرسيدم . مردم را نسبت به او متواضع مي يافتم .

مي ديدم همه مردم به بزرگواريش معترفند و دوستدار او مي باشند . 

 با آنکه امام (ع ) جز با خواص شيعيان خود آميزش نمي فرمود ، دستگاه

خلافت عباسی  برای حفظ آرامش خلافت خود بيشتر اوقات ، آن حضرت را

زندانی و ممنوع از معاشرت داشت . " از جمله مسائل روزگار امام حسن

عسکری (ع ) يکی نيز اين بود که از طرف خلافت وقت ، اموال و اوقات

شيعه ، به دست کسانی سپرده مي شد که دشمن آل محمد (ص ) و

جريانهای شيعی  بودند ، تا بدين گونه بنيه مالی نهضت تقويت نشود .

چنانکه نوشته اند که احمد بن عبيدالله بن خاقان از جانب خلفا ، والی 

اوقاف و صدقات بود در قم ، و او نسبت به اهل بيت رسالت ، نهايت مرتبه

عداوت را داشت " . " نيز اصحاب امام حسن عسکری (ع)، متفرق بودند و

امکان تمرکز برای آنان نبود ، کسانی چون ابوعلی  احمد بن اسحاق

اشعری در قم و ابوسهل اسماعيل نوبختی  در بغداد مي زيستند ، فشار و

مراقبتی که دستگاه خلافت عباسی ، پس از شهادت حضرت رضا (ع )

معمول داشت ، چنان دامن گسترده بود که جناح مقابل را با سخت ترين

نوع درگيری  واداشته بود . اين جناح نيز طبق ايمان به حق و دعوت به

اصول عدالت کلی  ، اين همه سختی را تحمل مي کرد ، و لحظه ای از

حراست ( و نگهبانی ) موضع غفلت نمي کرد " . اينکه گفتيم : حضرت

هادی (ع ) و حضرت امام حسن عسکری (ع ) هم از سوی  دستگاه خلافت

تحت مراقبت شديد و ممنوع از ملاقات با مردم بودند و هم امامان بزرگوار

ما - جز با ياران خاص و کسانی که برای حل مشکلات زندگی مادی و دينی 

خود به آنها مراجعه مي نمودند - کمتر معاشرت مي کردند به جهت آن بود

که دوران غيبت حضرت مهدی (ع ) نزديک بود ، و مردم مي بايست کم کم

بدان خو گيرند ، و جهت سياسی و حل مشکلات خود را از اصحاب خاص که

پرچمداران مرزهای مذهبی بودند بخواهند ، و پيش آمدن دوران غيبت در

نظر آنان عجيب نيايد . باری ، امام حسن عسکری (ع ) بيش از 29سال

عمر نکرد ولی در مدت شش سال امامت و رياست روحانی اسلامی ، آثار

مهمی  از تفسير قرآن و نشر احکام و بيان مسائل فقهی و جهت دادن به

حرکت انقلابی  شيعيانی که از راههای دور برای کسب فيض به محضر

امام عسگری(علیه السلام ) مي رسيدند بر جای گذاشت .

در زمان امام يازدهم تعليمات عاليه قرآنی و نشر احکام الهی و مناظرات

کلامی جنبش علمی خاصی  را تجديد کرد ، و فرهنگ شيعی - که تا آن

زمان شناخته شده بود - در رشته های ديگر نيز مانند فلسفه و کلام باعث

ظهور مردان بزرگی چون يعقوب بن اسحاق کندی  ، که خود معاصر امام

حسن عسکری(ع) بود و تحت تعليمات آن امام ، گرديد . در قدرت علمی 

امام (ع ) - که از سرچشمه زلال ولايت و اهل بيت عصمت مايه گرفته بود -

نکته ها گفته اند . از جمله : همين يعقوب بن اسحاق کندی فيلسوف بزرگ

عرب که دانشمند معروف ايرانی ابونصر فارابی شاگرد مکتب وی بوده

است ، در مناظره با آن حضرت درمانده گشت و کتابی را که بر رد قرآن

نوشته بود سوزانيد و بعدها از دوستداران و در صف پيروان آن حضرت

درآمد .

شهادت امام حسن عسگری(علیه السلام)   

شهادت آن حضرت را روز جمعه هشتم ماه ربيع الاول سال 260هجری 

نوشته اند . در کيفيت شهادت امام حسن عسگری(ع) بزرگوار آمده است :

فرزند عبيدالله بن خاقان گويد روزی برای پدرم (که وزير معتمد عباسی بود)

خبر آوردند که ابن الرضا -يعنی  حضرت امام حسن عسکری(ع)رنجور شده

پدرم به سرعت تمام نزد خليفه رفت و خبر را به خليفه داد . خليفه پنج نفر

از معتمدان و مخصوصان خود را با او همراه کرد . يکی از ايشان نحرير خادم

بود که از محرمان خاص خليفه بود ، امر کرد ايشان را که پيوسته ملازم

خانه آن حضرت باشند ، و بر احوال آن حضرت مطلع گردند . و طبيبی را

مقرر کرد که هر بامداد و پسين نزد آن حضرت برود ، و از احوال او آگاه شود 

بعد از دو روز برای پدرم خبر آوردند که مرض آن حضرت سخت شده است ،

و ضعف بر او مستولی گرديده . پس بامداد سوار شد ، نزد آن حضرت رفت

و اطبا را - که عموما اطبای  مسيحی و يهودی در آن زمان بودند - امر کرد

که از خدمت آن حضرت دور نشوند و قاضی القضات ( داور داوران )را طلبيد

و گفت ده نفر از علمای مشهور را حاضر گردان که پيوسته نزد آن حضرت

باشند . و اين کارها را برای  آن مي کردند که آن زهری  که به آن حضرت

داده بودند بر مردم معلوم نشود و نزد مردم ظاهر سازند که آن حضرت به

مرگ خود از دنيا رفته ، پيوسته ايشان ملازم خانه آن حضرت بودند تا آنکه

بعد از گذشت چند روز از ماه ربيع الاول سال 260 ه . ق آن امام مظلوم در

سن 29سالگی از دار فانی به سرای باقی رحلت نمود . 

بعد از آن خليفه متوجه تفحص و تجسس فرزند حضرت شد ، زيرا شنيده

بود که فرزند آن حضرت بر عالم مستولی  خواهد شد ، و اهل باطل را

منقرض خواهد کرد ... تا دو سال تفحص احوال او مي کردند ... . اين

جستجوها و پژوهشها نتيجه هراسی بود که معتصم عباسی و خلفای قبل

و بعد از او - از طريق روايات مورد اعتمادی که به حضرت رسول الله (ص )

مي پيوست،شنيده بودند که از نرگس خاتون و حضرت امام حسن عسکری 

(ع)فرزندی پاک گهر ملقب به مهدی آخر الزمان - همنام با رسول اکرم(ص)

ولادت خواهد يافت و تخت ستمگران را واژگون و به سلطه و سلطنت آنها

خاتمه خواهد داد . بدين جهت به بهانه های  مختلف در خانه حضرت امام

عسکری (ع ) رفت و آمد بسيار مي کردند ، و جستجو مي نمودند تا از آن

فرزند گرامی اثری بيابند و او را نابود سازند . به راستی داستان نمرود و

فرعون در ظهور حضرت ابراهيم (ع ) و حضرت موسی  (ع ) تکرار مي شد .

حتی قابله هايی  را گماشته بودند که در اين کار مهم پی جويی  کنند . اما

خداوند متعال - چنانکه در فصل بعد خواهيد خواند - حجت خود را از گزند

دشمنان و آسيب زمان حفظ کرد ، و همچنان نگاهداری خواهد کرد تا

مأموريت الهی خود را انجام دهد . باری ، علت شهادت آن حضرت را سمی

 مي دانند که معتمد عباسی در غذا به آن حضرت خورانيد و بعد ، از کردار

زشت خود پشيمان شد . بناچار اطبای مسيحی و يهودی که در آن زمان کار

طبابت را در بغداد و سامره به عهده داشتند ، به ويژه در مأموريتهايی که

توطئه قتل امام بزرگواری مانند امام حسن عسکری (ع ) در ميان بود ، برای

 معالجه فرستاد . البته از اين دلسوزيهای ظاهری هدف ديگری  داشت ، و

آن خشنود ساختن مردم و غافل نگهداشتن آنها از حقيقت ماجرا بود . بعد از

آگاه شدن شيعيان از خبر درگذشت جانگداز حضرت امام حسن عسکری

  (علیه السلام ) شهر سامره را غبار غم گرفت ، و از هر سوی صدای ناله و

گريه برخاست . مردم آماده سوگواری و تشييع جنازه آن حضرت شدند .

 ماجرای جانشین یر حق امام حسن عسگری(علیه السلام) 

ابوالاديان مي گويد : من خدمت حضرت امام حسن عسکری (ع )مي کردم

نامه هاي آن حضرت را به شهرها مي بردم . در مرض موت ، روزی من را

طلب فرمود و چند نامه ای نوشت به مدائن تا آنها را برسانم . سپس امام

فرمود : پس از پانزده روز باز داخل سامره خواهی  شد و صدای گريه و

شيون از خانه من خواهی شنيد ، و در آن موقع مشغول غسل دادن من

خواهند بود . ابوالاديان به امام عرض مي کند : ای سيد من ، هرگاه اين

واقعه دردناک روی  دهد ، امامت با کيست ؟ فرمود : هر که جواب نامه من

را از تو طلب کند .ابوالاديان مي گويد : دوباره پرسيدم علامت ديگری به من

بفرما . امام فرمود : هرکه بر من نماز گزارد . ابوالاديان مي گويد : باز هم

علامت ديگری بگو تا بدانم . امام مي گويد : هر که بگويد که در هميان چه

چيز است او امام شماست . ابوالاديان مي گويد : مهابت و شکوه امام

باعث شد که نتوانم چيز ديگری  بپرسم . رفتم و نامه ها را رساندم و پس

از پانزده روز برگشتم . وقتی به در خانه امام رسيدم صدای شيون و گريه

از خانه امام بلند بود . داخل خانه امام ، جعفر کذاب برادر امام حسن

عسکری(ع) را ديدم که نشسته ، و شيعيان به او تسليت مي دهند و به

امامت او تهنيت مي گويند . من از اين بابت بسيار تعجب کردم پيش رفتم و

تعزيت و تهنيت گفتم . اما او جوابی نداد و هيچ سؤالی نکرد . چون بدن

مطهر امام را کفن کرده و آماده نماز گزاردن بود ، خادمی آمد و جعفر کذاب

را دعوت کرد که بر برادر خود نماز بخواند . چون جعفر به نماز ايستاد ،

طفلی گندمگون و پيچيده موی ، گشاده دندانی مانند پاره ماه بيرون آمد و

ردای جعفر را کشيد و گفت: ای عمو پس بايست که من به نماز سزاوارترم

 رنگ جعفر دگرگون شد . عقب ايستاد . سپس آن طفل پيش آمد و بر پدر

نماز گزارد و آن جناب را در پهلوی  امام علی النقی(عليه السلام)دفن کرد .

سپس رو به من آورد و فرمود : جواب نامه ها را که با تو است تسليم کن .

من جواب نامه را به آن کودک دادم . پس " حاجزوشا " از جعفر پرسيد : اين

کودک که بود ، جعفر گفت : به خدا قسم من او را نمي شناسم و هرگز او

را نديده ام . در اين موقع ، عده ای  از شيعيان از شهر قم رسيدند ، چون از

شهادت امام (ع ) با خبر شدند ، مردم به جعفر اشاره کردند . چند تن از آن

مردم نزد جعفر رفتند و از او پرسيدند : بگو که نامه هايی که داريم از چه

جماعتی است و مالها چه مقدار است ؟ جعفر گفت : ببينيد مردم از من

علم غيب مي خواهند ! در آن حال خادمی از جانب حضرت صاحب الامر

ظاهر شد و از قول امام گفت : ای مردم قم با شما نامه هايی  است از

فلان و فلان و هميانی ( کيسه ای ) که در آن هزار اشرفی است که در آن

ده اشرفی است با روکش طلا . شيعيانی که از قم آمده بودند گفتند : هر

کس تو را فرستاده است امام زمان است اين نامه ها و هميان را به او

تسليم کن . جعفر کذاب نزد معتمد خليفه آمد و جريان واقعه را نقل کرد .

معتمد گفت : برويد و در خانه امام حسن عسکری (ع ) جستجو کنيد و

کودک را پيدا کنيد . رفتند و از کودک اثری نيافتند . ناچار " صيقل " کنيز

حضرت امام عسکری (ع )را گرفتند و مدتها تحت نظر داشتند به تصور اينکه

او حامله است . ولی هرچه بيشتر جستند کمتر يافتند . خداوند آن کودک

مبارک قدم را حفظ کرد و تا زمان ما نيز در کنف حمايت حق است و به 

ظاهر از نظرها پنهان مي باشد . درود خدای بزرگ بر او باد .




تاریخ: سه شنبه 9 دی 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

الا ای اهل فتنه ننگتان باد

که دشمن را نمودید اینچنین شاد

در عاشورا که عالم در عزا بود

صدای گریه در کل فضا بود

شکستید حرمت خون خدا را

زدید آتش بنای مسجدی را

کف و سوت و صدای هلهله باز

نمودید کربلای دیگر آغاز

صدای شادی و شور و نوا بود

دلتان از دل مردم جدا بود

درون شهر تهران جمع گشتید

به ظاهر جلوه ای از شمع گشتید

بدون هیچ مدرک یا دلیلی

زدید بر هر که ریشی داشت سیلی

بنای اغتشاش و رعب و وحشت

شما بگذاشتید بر جان ملت

از انبوه خیانت هایتان توبه نمایید

وگرنه روز محشر روسیاهید

شهیدان حافظ این انقلابند

از این رو فتنه ها همچون سرابند

الا ای دشمن بیمایه و پست

مشو در شادیت اینگونه سرمست

که ما مردان تاریخ آفرینیم

۹ دی شد گواه، بنگر چنینیم

 

بساط فتنه را درهم شکستیم

 

چرا که با ولایت عهد بستیم

 

نمیگردیم ما هرگز پشیمان

 

از این پیمانمان با راه قرآن

 

پیام مردم ما جمله این است

 

ولایت حافظ این سرزمین است

 

بمیر ای دشمنم از بغض و کینه

 

که مولایم امیر المومنینه

 

خدایا روزی ما کن سعادت

 

نمی خواهیم ما غیر از شهادت

 

شعر از: روح الله بزی


 

 

رفع حصرآغاز محاکمه و مجازات است مجازات

 اهل بغی و افساد فی‌الارض معلوم است.

خبرگزاری تسنیم: معاون راهبردی قوه قضاییه گفت: خیانت

و جنایتی که عوامل و کارگزاران فتنه انجام دادند قابل

اغماض و گذشت نیست و کمترین جرم آن‌ها افساد

فی الارض و بغی است.

 

ترسیم ره امام، یعنی ۹ دی

 

بر زخم دل، التیام، یعنی ۹ دی

 

ما منتقمان روز عاشورائیم

 

مختار! ببین قیام یعنی ۹ دی

 

 ***

 

آقا! دیدم که صلابت تو پابرجا ماند

 

انگشت تحیر به لب دنیا ماند

 

والله به تاریخ نخواهندنوشت:

 

سیدعلی خامنه ای تنها ماند

 

 ***

 

ای سیدعلی! سیادتت را عشق است

 

صبر و کرم و شهامتت را عشق است

 

گور پدرش هر که تو را آزارد

 

آقای منی، ولایتت را عشق است

 

چون امر نمایی، همگی می آییم

 

فرمانده ی ما! اوامرت را عشق است

 

از دست سران بی بصیرت، هیهات

 

مظلوم زمان! بصیرتت را عشق است

 

 ***

 

"این حادثه ۹ دی، شبیه حوادث اول انقلاب است. این حادثه بایستی حفظ

شود، بایستی گرامی داشته شود.« امام خامنه ای(ارواحنا فداه)»

 

 ***

 

"اگر اين فتنه نبود، بلاشك كارهاى گوناگون كشور بهتر پيش مي­رفت.

اينها دشمنان را اميدوار كردند و روحيه دادند به كسانى كه عليه نظام

اسلامى جبهه‌بندى كرده‌اند و يك جبهه‌اى تشكيل داده‌اند."

 

امام خامنه ای(ارواحنا فداه)

 

 ***

 

اگر از سرهایمان کوه بسازند، فرزندانمان هرگز در کتاب تاریخ نخواهند

خواند که: امام خامنه ای تنها ماند...

 

*سالروز حماسه ی عاشورایی ۹ دی گرامی باد*

 

 




تاریخ: سه شنبه 9 دی 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

 

 

پنجم ربیع الاول سالروز وفات حضرت سکینه (سلام الله علیها)

دختر امام حسین(علیه السلام) تسلیت باد.  

سَکینه، دختر امام حسین(علیه السلام)و مادرش رباب دختر امری ءالقیس

است. نامش را امینه، امنیه و آمنه ذکر کرده اند و لقب وی را سکینه

نهاده اند که به معنی وقار و سکون است.

سکینه همسر عبدالله اکبر، فرزند امام حسن و پسر عموی اوست که در

روز عاشورا همراه امام حسین علیه السلام به شهادت رسید. از زمان

ولادت حضرت سکینه علیها السلام اطلاع دقیقی در دست نیست؛ اما با

توجه به فرمایش امام حسین علیه السلام خطاب به وی که فرمود:

«تو بهترین بانوانی!» در می یابیم که وی در کربلا بانویی رشیده بوده و

بین ده تا سیزده سال، سن داشته است.(1) آن حضرت حدود هفتاد سال

عمر کرد و در سال 117 ق. در مدینه و بنابر قولی در راه حجّ عمره از دنیا

رفت.(2)

خواهر سکینه، فاطمه و برادرانش امام زین العابدین، حضرت علی اکبر و

عبدالله (علی اصغر) علیهم السلام اند.


 

رباب کیست؟

رباب همسر گرانقدر امام حسین (علیه السلام)،مادر عبدالله و سکینه و از

زنان شایسته و نامدار تاریخ اسلام است. وی بانویی فاضله و محدّثه بود

که همراه امام حسین علیه السلام و فرزندانش در کربلا حضور داشت. وی

شاهد شهادت همسر و طفل شیرخواره اش بوده و رنج و مشقّات سفر

کربلا را تحمّل نموده است. او وظیفه سنگین خویش را آن طور که مورد

رضایت خدا و فرزند پیامبر بود، انجام داد. وی پس از آن به عنوان اسیر

همراه دیگر زنان و دختران کاروان حسینی به کوفه و شام برده شد و در

نهایت، به مدینه آمد و در آنجا اقامت گزید. رباب که از بهترین زنان عصر

خویش بود، نزد امام حسین علیه السلام منزلتی عظیم داشت و شدّت

علاقه امام به وی، به قدری بود که حضرت فرمود:

«من خانه ای را که سکینه و رباب در آن ساکنند، دوست دارم. علاقه مند

به ایشان هستم و مال خود را برایشان خرج می کنم.»(3)

در مقابل، رباب هم که افتخار همسری امام حسین علیه السلام را داشت،

این ارزش را حفظ نمود و بعد از واقعه عاشورا و شهادت همسرش با اینکه

خواستگاران فراوانی داشت همه را رد کرد و گفت:

«پس از فرزند رسول خدا صلی الله (علیه وآله وسلم) همسری بر

نمی گزینم.»(4)

او به تحقیق دریافته بود که هیچ کس نمی تواند همانند امام باشد و

درس هایی را که او از مکتب انسان ساز حسینی فرا گرفته بود، دوباره

برایش زمزمه کند. رباب به امام حسین علیه السلام بسیار وفادار بود و

در حمایت و تبعیت از آن حضرت، زندگی کرد و پس از شهادت جانگدازش

همراه دخترش سکینه، خیمه عزا برپا نمود و به اقامه عزای آن امام همام

پرداخت. امام صادق علیه السلام در این باره می فرماید:

«هنگامی که امام حسین (علیه السلام) شهید شد، همسر آن حضرت، 

رباب،برایش مجلس سوگواری برپا نمود و همراه زنان و خدمتگزارانش 

چنان گریه کرد که اشک چشمانش خشک گردید.»(5)

غم و اندوه فقدان امام سبب شده تا رباب یک سال پس از واقعه عاشورا

از دنیا برود.

علاّمه مامقانی، رباب را در زمره زنان راوی حدیث نام برده و می نویسد:

«نسبت به روایت وی، نهایت اعتماد است.»

یکی از مورّخان معاصر می گوید: او یکی از شاعران عرب و از برترین و

برگزیده ترین زنان عصر خویش بود.(6)

رباب وقتی سر امام را در مجلس ابن زیاد مشاهده کرد، به شدّت منقلب

شد و بنابر درخواستش هنگامی که سر را به او دادند، در آغوش گرفت و

بوسید، از داغ امام گریست و اشعاری را زمزمه کرد که ترجمه اش چنین

است:

آه! حسین من که از دستم رفت و داغش تا ابد بر دلم ماند. در کربلا نیزه ها

به او هجوم آورده و تنش را به خاک و خون کشید. خداوند، جنایتکاران کربلا

را سیراب نگرداند!(7)

مرثیه دیگر رباب در غم از دست دادن همسرش این گونه است:

آنکه را که فروغ بخش عالَمی بود، به خاک و خون افکندند و تنِ بی سر او

را دفن کردند. خداوند، پاداش بسیار به تو عطا کند ای نواده رسول خدا! که

با عزّت و شرف، سالار شهیدان گشتی و از خسران دور بودی! تو برای من

کوهی بلند افراشتی که در پناهت آرام بودم و الطافت نسبت به ما قطع

نمی شد. اکنون که تو رفتی، پدر یتیمان چه کسی باشد؟ و دستگیر

محرومان که خواهد بود...؟(8)


 

 تصویر/حرم حضرت سکینه بنت الحسین(علیه السلام) در سوریه 

 

یزید دستور داد اسیران آل محمد (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را وارد مجلس کردند.

نام تک تک آنها را پرسید ... وخطاب به حضرت سکینه (علیها‌السلام) گفت:

این زن کیست؟

گفتند: سکینه دختر حسین (علیه‌السلام) یزید گفت: تو سکینه هستى؟

سکینه گریه کرد و به قدرى ناراحت شد که نزدیک بود جان بسپارد.

یزید گفت: چرا گریه می‌کنى؟ فرمود:

چگونه گریه نکند کسى که روپوشى ندارد تا با آن صورتش ‍ را از

تو و نامحرمانى که در مجلس تو حاضرند بپوشاند؟

 آرى او مى گرید که چرا روپوشى برصورت ندارد!!

و بدینسان پیام مکتب عاشواء نیز حفظ حجاب است . 

عبدالله، برادر سکینه

عبدالله فرزند دیگر رباب و برادر سکینه علیها السلام است. امام وقتی یاران

و افرادی از خانواده اش به شهادت رسیدند، تنها ماند و دیگر امیدی به یاری

کسی نداشت، بنابراین برای خداحافظی به جانب خیمه ها آمد و اهل و

عیالش را به صبر دعوت نمود و از آنها خواست قضا و قدر الهی را بپذیرند و

از اطاعت پروردگار دل خوش باشند. وی سپس طفل شیرخواره اش را

طلبید تا برای آخرین بار او را ببیند. حضرت زینب علیها السلام عبدالله را نزد

امام علیه السلام آورد. آن حضرت فرزندش را به آغوش گرفت و

گونه هایش را بوسید. هنوز وداع امام به پایان نرسیده بود که ملعونی از

لشکر دشمن، گلوی عبدالله را نشانه گرفت و با تیر جفا پیکرش را به خون

آغشته کرد. امام که از جسارت دشمن و شهادت مظلومانه آن طفل دل

آزرده شده بود، مشتش را از خون گلوی او پر نمود و به طرف آسمان

پاشید و فرمود:

«خداوندا! این مصیبت بر من آسان است، چون که در معرض دید تو

است.»(9)

امام حسین علیه السلام برای دفن عبدالله قبری حفر کرد و تنِ غرقه به

خونش را به خاک سپرد. نگاه پرمهر و غمبار سکینه و مادرش در وداع با

قربانی شش ماهه، عظمت این مصیبت را دو چندان نمود.

امام زمان علیه السلام در «زیارت ناحیه مقدّسه» می فرماید:

سلام بر عبدالله شیرخوار که او را هدف تیر قرار دادند و در آغوش پدر به

قتلش رساندند. خدا لعنت کند حرملة بن کاهلی را که تیر به سویش

انداخت...

گلستان فضایل

سکینه از چشمه زلال دانش و معرفت امام حسین علیه السلام جرعه ها

نوشید و به درجه ای از ایمان و باور دینی رسید که امام در توصیفش

می فرماید:

غالب (اوقات)بر سکینه چنین است که با تمام وجود محو جمال ازلی است.

ایّامش غرق در عبادت و راز و نیاز با پروردگار سپری می گردد.(10)

این تعریف، بیانگر مقام برجسته دختر امام حسین علیه السلام در راستای

یقین به پروردگار متعال و گسستن از مشغولیات و دلبستگی های دنیای

فانی است.

سکینه، گوهری مستور در صدف عفّت و حیا و آراسته به اخلاق محمّدی

است. وی شأنش بالاتر از مدح ستایشگران و مقامش والاتر از وصف

دوستداران است؛ زیرا او در کنف حمایت بزرگانی چون پدر و برادر رشیدش

امام زین العابدین و حضرت علی اکبر علیهم السلام قرار داشت و راه

تعالی روح و مبارزه با نفس را از آنها فرا گرفته بود.

یکی از نویسندگان معاصر آورده است: «سکینه بانویی جلیل القدر، با

نجابت و دارای مقام و منزلتی بلند است.»(11)

بانو بنت الشّاطی می گوید:

«به حق که خانم سکینه به سبب اصل و نسب عالی و شرافت و منزلت

بالایش، صاحب عزّت بی پایان و آشکاری است.»(12)

مورّخ شهیر، غیاث الدّین میرخواند در کتاب حبیب السّیر می گوید:

«حضرت سکینه دختر امام حسین علیه السلام را به خاطر جمال ظاهری

و کمال باطنی و حسن خلق، عقیلة القریش گفته اند.»

دختر امام حسین علیه السلام از شجاعتی قابل تحسین برخوردار بود. وی

در برابر ظالمان سکوت نمی کرد و به انجام تکالیف الهی همّت می گمارد.

او از هیاهوی تبلیغاتی هراسی به دل راه نمی داد و با صلابت فاطمی

دشمن را خوار و رسوا می نمود، با دلیل و منطق سخن می گفت و

حقّانیّت خویش را به اثبات می رساند.

روزهای جمعه، خالد بن عبدالملک، بر بالای منبر می رفت و به بدگویی از

علی علیه السلام می پرداخت؛ این خبر به حضرت سکینه علیها السلام

رسید، وی همراه خدمتگزارانش نزد خالد می آمد و در مقابلش ایستاده و

او را سبّ و لعن می کرد.

نگهبانان خالد جرأت آزار رساندن به سکینه را نداشتند؛ اما همراهانش را

اذیّت کرده و آسیب می رساندند. در مجلسی که مروان، امیرمؤمنان

علی علیه السلام را سب نمود، با شهامت، او و اجدادش را لعنت کرد.دختر

عثمان که در جلسه حاضر بود، رو به سکینه کرد و گفت: من دختر شهیدم!

سکینه علیها السلام سکوت کرد و آنگاه که مؤذّن صدا به اذان بلند کرد و به

عبارت: «اشهد انّ محمّداً رسول الله» رسید، خطاب به دختر عثمان فرمود:

این، پدر من است یا پدر تو؟ دختر عثمان شرمسار گشت و گفت:

«لافخر علیکم ابداً؛ من دیگر هرگز به شما فخر نخواهم کرد.»(13)

عظمت مقام و فصاحت و بلاغت کلام حضرت سکینه، به کسی اجازه

گستاخی و توهین نمی داد و همگان را سرجای خود می نشاند. همان

طوری که سخن گفتن عمّه اش زینب علیها السلام بر دهان کوفیانِ

بی غیرت و بی وفا مهر سکوت زد و آنان را به حیرت واداشت.

راوی حدیث

در منابع تاریخی آمده است که سکینه علیها السلام از پدرش امام حسین

علیه السلام و عمّه اش امّ کلثوم روایت نقل کرده و فائد مدنی مولی

عبیدالله بن ابی رافع و فاطمه بنت الحسین از او حدیث نقل کرده اند. ابن

عساکر به سند خود از فائد مدنی می گوید: سکینه دختر حسین بن علی

از پدرش برای من این حدیث را گفت که پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم

می فرماید:

حملةالقرآن عرفاء اهل الجنّة؛ (روز قیامت) حاملان قرآن، شناخته شدگان

اهل بهشتند.»(14)

علاّمه مجلسی(ره) به سند خویش از بکر بن احنف، از فاطمه دختر

علی بن موسی الرضا علیه السلام، و از فاطمه و زینب و امّ کلثوم، دختران

موسی بن جعفر علیه السلام و آنها از فاطمه دختر امام صادق (علیه السلام)

از فاطمه دختر امام باقر (علیه السلام)از فاطمه دختر امام سجاد(علیه السلام)

از فاطمه و سکینه دختران امام حسین علیه السلام و آنها از امّ کلثوم دختر

علی علیه السلام، از فاطمه دختر رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم، از

رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم روایت می کند که فرمود:

در معراج که به آسمان رفتم، وارد بهشت شدم و به قصری از جواهر سفید

رسیدم. این قصر دری داشت که با دُرّ و یاقوت تزئین شده بود و بر آن در

پرده ای آویخته بود که چون سرم را بلند کردم، دیدم نوشته است:

«خدایی جز الله نیست، محمّد صلی الله علیه وآله وسلم پیامبر خدا و علی،

ولی و سرپرست مردم است.» بر پرده، این عبارت به چشم می خورد که:

«خوشا به حال شیعیان علی!» وارد آن قصر شدم، پس در برابرم قصری

دیگر دیدم از عقیق که دری از نقره و پرده ای بر آن قرار داشت. سرم را

بلند کردم، این جمله را دیدم: «محمّد، پیامبر خداست و علی، وصیّ

مصطفی.» و همچنین نوشته بود: «شیعیان علی را به سرشت پاک

بشارت ده!» پس وارد قصر شدم، که ناگاه مقابلم قصری دیگر از زبرجد

ظاهر شد که از آن زیباتر ندیده بودم. بر آن قصر دری بود از یاقوت سرخ

که بالای آن لؤلؤ به چشم می خورد و روی در پرده ای قرار داشت. پرده

را بالا زدم و این جمله را روی آن نوشته شده یافتم: «شیعه علی همان

رستگارانند!» به جبرئیل گفتم: این قصر از آنِ کیست؟ او گفت:

ای محمّد! متعلّق به علی، وصی و پسر عمویت! مردم در روز قیامت

پابرهنه و عریان محشور می شوند، جز شیعیان علی؛ مردم در صحنه

محشر به اسم مادرانشان خوانده می شوند، غیر از شیعیان علی که به

نام پدرانشان خوانده می شوند؛ زیرا آنها علی را دوست داشته اند و به

این خاطر، سرشتشان پاک گردیده است.(15)

محبوب دل پدر

سکینه در خاندانی بزرگ که خداوند مقامشان را رفعت بخشیده بود، رشد

نمود. تمسّک به راه مستقیم الهی و تبعیّت از احکام حیات بخش قرآن، او

را به کمال انسانیّت رسانید و سبب شد هم طراز عقیله بنی هاشم،

زینب کبری علیها السلام از پیام آوران کربلا گردد؛ به طوری که دشمنان به

شخصیّت با صلابتش معترفند و دوستداران اهل بیت علیهم السلام به

وجودش مفتخر.

اخلاق نیک و خصال پسندیده این بانوی نمونه، وی را در نظر پدر که مربّی

صالح و کاملی بود، عزیز نمود و چون ستاره ای فروزان در آسمان خاندان

امام درخشید و همه را شیفته رفتار شایسته خود کرد. امام حسین

علیه السلام که آگاه به ضمیر انسان ها و معیار سنجش اعمال است،

سکینه را با زیباترین لقب، یعنی «خیرة النّساء» خواند و با عنایتی خاص

مقام و منزلت وی را در مواقف بسیار، بر دیگران آشکار نمود.

دلبستگی و مهر امام نسبت به سکینه، در آخرین خداحافظی از خیمه ها،

قابل توجّه و تأمّل است. وقتی آن حضرت نزدیک خیمه ها رسید، فرمود:

«ای زینب! ای امّ کلثوم! ای سکینه! علیکنّ منّی السّلام.»

چون اهل بیت صدایش را شنیدند، برای وداع گرداگرد امام حلقه زدند.

علاقه فراوان سکینه به پدر، عنان اختیار را از کفش ربود، دست هایش را

بر سر فرود آورد و گفت: پدرجان! آیا تن به مرگ داده ای که این گونه

خدا حافظی می کنی؟ ما، بعد از تو به چه کسی پناهنده شویم؟

سخنان عاطفه برانگیز دختر، بر قلب پدر، سنگین آمد و از بی تابی

فرزندش گریست و فرمود:

«ای نور دیده ام! چگونه تسلیم مرگ نشود کسی که یار و یاوری ندارد؟»

صحبت های امام برای سکینه که بوی فراق و تنهایی می داد، او را از جمع

حاضر جدا کرد و در حالی که آرام آرام می گریست، به گوشه خیمه رفت!

شاید قصدش این بود که قلب پدر را بیش از این غصّه دار نکند.

امام حسین علیه السلام با مشاهده این وضع از اسب فرود آمد و سکینه

را نزد خویش خواند و او را به سینه چسباند و اشک هایش را پاک نمود و

فرمود:

«ای سکینه! بدان که بعد از من گریه زیادی در پیش خواهی داشت؛ اما تا

هنگامی که جان در بدن دارم، با این اشکِ جانگدازت، دلم را آتش نزن! آن

زمان که کشته شدم، تو که بهترین زنان هستی، سزاوارترین فرد به

گریستن بر منی!»

لفظ جمع در اینجا، بیانگر این است که سکینه جزء بانوانی است که دلیلی

واضح بر بالابودن مقامشان وجود دارد، مانند حضرت زهرا علیها السلام و

زینب علیها السلام.(16)

کاروان کربلا

سکینه بلایای سنگین روز عاشورا را با دلی استوار و اراده ای پولادین

تحمّل نمود. این توان، برخاسته از باطن پاک و توجّه کامل او به ذات احدیّت

بود، همان گونه که امام حسین علیه السلام درباره اش فرموده: «دخترم،

دائم محو جمال الهی است.» مطمئنّاً اگر امام بردباری او را محک نزده بود

و به درجه ایمانش واقف نبود، او را همراه خویش به سفری پرحادثه

نمی برد تا مبادا از آن حوادث دهشت بار روحش متزلزل شده و دینش

دستخوش دگرگونی گردد. سکینه به مرتبه ای از یقین و رضای الهی

رسیده بود که کشته شدن پدر و برادرها و عموها را دید، اما لب به شکایت

نگشود و آن مصائب را لطف الهی دانست.

وی نظاره گر وقایع عاشورا بود. او ندای کمک خواهی پدرش را که

مظلومانه یار و یاور می طلبید، شنید و با تمام وجود، درد بی کسی مادر،

خواهر، عمّه ها و زنان را چشید و با اینکه در اوان جوانی بود، سرپرستی

دختران کوچکتر از خود را به عهده گرفت و به دلداری آنها پرداخت. با آنکه

عطش تا عمق وجودش پنجه افکنده بود، دلیرانه مقاومت کرد و از بی آبی،

شکوه ننمود.

او پس از شهادت حضرت علی اکبر علیه السلام بالینش حاضر شد و با

سوز دل، نوحه سرایی کرد و زمانی که پدرش عمود خیمه عباس

علیه السلام را کشید، داغ سنگین این مصیبت را در خود مخفی نگه داشت

تا دشمن خیال نکند فرزندان حسین علیه السلام مرعوب شده و شکیبایی

را از دست داده اند. او به خدا دل بسته بود، با صبر قرین بود و از راه

مستقیم الهی خارج نشد.

سکینه از اوّلین افرادی است که از شهادت امام مطّلع گردید. وقتی اسب

بی صاحب امام، با زین واژگون و شیهه زنان به سوی خیمه آمد، او به

استقبالش رفت و با زبان حال، احوال پدر را جویا شد. او به این فکر

می کرد که: آیا لحظه آخر به امام آب دادند یا خیر؟ بغضِ فروخورده اش

یکباره به خروش تبدیل شد و فریاد برآورد که: واقتیلاه! واابتاه! واحسیناه!

واحسناه! و واغربتاه!

زمانی که دشمن، او و دیگر زنان را به قتلگاه برد تا از کنار کشتگان عبور

دهد، او ناگهان بر پیکر خونین پدر افتاد و او را به آغوش گرفت و طوری

گریست که دوست و دشمن گریان شدند. عمر بن سعد فرمان داد با زور و

تهدید دختر امام حسین علیه السلام را از بدن پدر جدا نموده و همراه بقیه

مصیبت دیدگان به اسارت برند. سکینه می گوید:

وقتی پیکر پدرم را در آغوش گرفتم، از حلقوم بریده اش این ندا را شنیدم

که می گفت:

 

شیعتی ما ان شربتم ماء عذبٍ فاذکرونی

او سمعتم بغریبٍ او شهیدٍ فاندبونی (17)

شیعیان من! هر زمان که آب گوارایی نوشیدید، مرا به یاد آورید و اگر

سرگذشت غریب و شهیدی را شنیدید، بر من بگریید!

تبلیغ در اسارت

حفظ ارزش های دینی، جزء اهداف مقدّس رهبران الهی است. آنها در نشر

آیین محمّدی به اقتضاء زمان و مکان کوشیده اند. فرزندان اهل بیت

علیهم السلام نیز چون اجداد خویش با پیش گرفتن روش صحیح در میدان

رویارویی حقّ و باطل،دشمن را رسوا نموده و با پاسداری از خون شهیدان،

هدف مقدّس آنها را زنده نگه داشته اند.

دختر امام حسین علیه السلام می دانست پدر بزرگوارش به خاطر امر به

معروف و نهی از منکر و مبارزه با بدعت ها و انحرافات دینی و اجتماعی

قیام نموده، بنابراین دیدن سر بریده امام بر نیزه، او را نگران نساخت؛ اما

وقتی چشم نامحرمان به ساحت مقدّس اهل حرم افتاد، کوشید از آن

نگاه ها در امان بماند.

سهل بن ساعد انصاری- از اصحاب پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم - در

چگونگی ورود اهل بیت علیهم السلام به شام می گوید:

من قصد رفتن به بیت المقدّس را داشتم. چون نزدیک شام رسیدم، دیدم

مردم، شهر را آذین بسته و به جشن و سرور پرداخته اند. سؤال کردم: آیا

برای شامیان عیدی هست که من اطلاع ندارم؟ پاسخ شنیدم: ای پیرمرد!

از بیابان آمدی؟ گفتم:من سهل بن ساعدی هستم و رسول خدا را دیده ام.

گفتند: عجب است که آسمان، خون نمی بارد و زمین، اهلش را فرو

نمی برد! گفتم: مگر چه شده؟ گفتند: این، سر حسین است که از عراق

هدیه آورده اند! جلوتر رفتم، پرچم هایی دیدم که در بین آنها سری بر نیزه

است. او شبیه ترین افراد به پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم بود و پشت

سر آن، بانوانی بر شترانی بی پوشش سوار بودند. نزدیک تر رفتم. از

نخستین زن پرسیدم: کیستی؟گفت: من سکینه، دختر حسینم. گفتم: من

سهل ساعدی از اصحاب جدّت رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) هستم،

اگر حاجتی داری برآورم! فرمود: به حامل سر بگو جلوتر رود تا مردم به

تماشای آن بپردازند و چشمانشان به حرم پیامبر نیفتد! سهل می گوید:

من نزد آن نیزه دار رفتم و مبلغی به او دادم و گفتم: سر را جلوتر از زنان

ببر. و او پذیرفت.(18)

آری، همچنان که جدّه اش حضرت زهرا علیها السلام تا لحظه های آخر

زندگی به پاسداری از فرامین الهی کوشید و در نظر هیچ نامحرمی ظاهر

نشد، او نیز در بحرانی ترین لحظات حیات، تابع دستورات الهی بود؛ گرچه

حوادث آن روزها کافی بود تا کوه را از هم بپاشد و زمین و آسمان را

درهم کوبد.

اسیران آل رسول را در حالی که به ریسمان بسته شده بودند و از میان

جمعیت عبور می دادند، وارد مجلس یزید کردند. جفاکاران شام که از

بزرگی، شکوه و ابّهت آنها در شگفت مانده بودند، پرسیدند: شما چه

کسانی هستید؟ سکینه فرمود:

ما اسیران، از خاندان محمّد (صلی الله علیه وآله وسلم) هستیم!(19)

تبلیغ روشنگرانه، با بیان موجز و مختصر جهت بیداری خفتگان در غفلت،

از رسالت های مهمّ بازماندگان واقعه عاشورا بود. دختر امام حسین

علیه السلام با سخن کوتاه «ما اسیران آل محمّدیم»، مردمِ مسخ شده از

تبلیغات پوچ و پرهیاهوی یزید را به تفکّر واداشت که: اگر اینها آل محمّدند،

چرا اسیر شده اند؟ بنابراین، یزید در مواقف مختلف با اقدامات سنجیده و

درستِ وابستگان امام علیه السلام رسوا می شد و جوانه های هوشیاری

در دلها و افکار مردم شام روییدن آغاز می کرد.

حضرت سکینه علاوه بر بیدارگری های غیر مستقیم، در برابر دید همگان

مقابل ظالمان می ایستاد. وی وقتی سر بریده فرزند زهرا علیها السلام را

مقابل یزید مشاهده کرد که او با جسارت بدان هتاکی می کند و شعر

پیروزی می سراید، فریاد برآورد و گفت:

به خدا، سخت دل تر از یزید ندیدم و کافر و مشرکی بدتر و جفاکارتر از او

نیست.(20)

آنگاه که یزید در مورد پدرش گفت: حسین، حق را منکر شد و قطع رحم

نمود و در ریاست و رهبری با من ستیز کرد. در پاسخش فرمود:

ای یزید! از کشتن پدرم خوشحال نباش! او مطیع خدا و رسول بود و دعوت

حق را اجابت کرد و به سعادتِ شهادت نائل آمد! ولی روزی خواهد آمد که

تو را بازخواست می کنند،خود را برای پاسخگویی آماده کن! ولی تو چگونه

می توانی پاسخ دهی؟(21)

دختر امام حسین علیه السلام دریافته بود که ستمگران یزیدی و ناسپاسان

کوفی برای اسیران حُرمتی قائل نیستند و یزید ظالم به جز انتقام گیری از

امام و ذرّیه اش هدفی ندارد. مصیبت دشت نینوا و شهادت پدر و برادرها

عواطف وی را تحت تأثیر قرار داد؛ به ویژه زمانی که یزید ملعون بر لب و

دندان امام چوب زد و با آن ضربه ها، روح و روان ریحانه بتول را جریحه دار

نمود. او به ناچار همراه خواهرش (فاطمه) به دامن عمّه شان زینب

(سلام الله علیها) پناهنده شده و گفتند:

«یا عمّتاه انّ یزیداً اینکت ثنایا ابینا بقضیبه؛ عمّه جان! یزید با چوبدستی

دندان های پدرمان را می زند.»

و این استمدادطلبی، حکایت از این دارد تا عمّه نگذارد او چنین کند! نفس

فاطمی و علوی، دختر علی(ع) آنها را به آرامش دعوت نمود و غیورانه در

مقابل یزید ایستاد و فرمود: آیا چوب می زنی؟ دستت بشکند! این سر و

صورت از چهره هایی است که سال های طولانی برای خدا سجده کرده

است!(22)

رؤیای حضرت

حضرت سکینه علیها السلام می گوید:

در یکی از شب ها که در شام بودم، خوابی دیدم طولانی. در آخر آن خواب،

زنی را مشاهده کردم که دست بر سر نهاده و نالان است. پرسیدم: این

بانو کیست؟ گفتند: فاطمه دختر محمّد رسول خدا و مادرِ پدر تو است!

گفتم: به خدا، نزد او می روم و از آنچه با ما کردند، به وی شکایت می کنم.

پس نزد او رفته، مقابلش ایستادم و گریستم و گفتم: مادرجان! حقّ ما را

منکر شدند، جمع ما را از هم جدا کردند و حُرمت ما را نگه نداشتند!

مادرجان! به خدا، پدرم حسین را کشتند!

پس آن بانو به من فرمود:

سکینه جان! دیگر سخن مگو که دلم را سخت لرزاندی و قلبم را پاره کردی!

این پیراهن پدر تو است،آن را نگه داشته ام تا زمانی که خدا را ملاقات کنم!

(23)

بازگشت به کربلا و مدینه

اوضاع و احوال اجتماعی با سخنرانی ها و بیدارگری های اهل بیت

(علیهم السلام) تغییر یافت؛ یزید سمبل جنایت و غاصب حقّ امام شناخته

شد و مورد نکوهش و لعن مردم واقع گردید. ماندن اسیران در شام، سبب

سرنگونی حکومت ظالمانه یزید می شد و آبروی بنی امیه را بیش از پیش،

از بین می برد؛ بنابراین یزید تصمیم گرفت هرچه زودتر مقدّمات بازگشت

خاندان امام علیه السلام را به مدینه فراهم کند. سکینه، همراه با دیگر

اسیران به سوی مدینه رهسپار شد. وقتی کاروان اسیران به عراق

رسیدند، از راهنما خواستند از کربلا برود تا آنها به زیارت عزیزانشان

بپردازند. در مدّت سه شبانه روز که اهل بیت علیهم السلام در کربلا بودند،

روز و شب به نوحه خوانی می گذشت و گریه و زاری می کردند و از کنار

قبری به کنار قبری دیگر می رفتند.(24)

هنگام ترک آن سرزمین، سکینه بسیار گریست و بانوان را به وداع با مرقد

شریف امام فراخواند و چنین نوحه سرایی کرد:

ای کربلا! با تو در مورد پیکری وداع می کنیم که بدون غسل و کفن در این

مکان دفن شد! ای کربلا! ما همراه امینمان (امام سجّاد علیه السلام) با تو

وداع می کنیم، در مورد حسینی که روح پیامبر و روح وصیّ او حضرت علی

علیه السلام بود.(25)

 

ای کربلا! با تو در مورد پیکری وداع می کنیم که بدون غسل و کفن در این

مکان دفن شد!

 

وقتی سکینه علیه السلام به مدینه رسید، همراه زنان بنی هاشم جامه

سیاه پوشید و مجلس عزا برپا نمود و با نقل حادثه خونین کربلا از نهضت

جاودانی امام حسین علیه السلام دفاع کرد. مجالس وعظ و سخنرانی او

موجب بیداری وجدان های به خواب رفته و شناخت راه سعادت برای انسان

های مشتاقِ هدایت شد. دختر امام حسین علیه السلام همراه مادرش

رباب، عمّه ها و دیگر بانوان، مورد توجّه مردم مدینه بود. مشکلات مردم به

دست آنها حل می گردید و خوشه چینی از خرمن سبز تعالیم حسینی و

مکتب رهایی بخش اسلام به وسیله آنها برای مردم محقّق می شد. گذران

روزها، ماه ها و سال ها، خاطره سوزناک کربلا را از ذهن مسافران این

سفر پربلا پاک نکرد. زنان هاشمی جلسات عزاداری را قطع نکردند و با

حزن و اندوه، آن روزها را به یاد می آوردند. امام صادق علیه السلام فرمود:

هیچ بانوی هاشمی، سرمه به چشم نکشید و خضاب نساخت و از خانه

هیچ فرد بنی هاشم تا پنج سال دودی بلند نشد تا اینکه عبیدالله بن زیاد به

هلاکت رسید.(26)

خانم سکینه علیها السلام در خانه امام سجّاد علیه السلام زندگی می کرد؛

خانه ای که صاحب آن برای گریه بر«سیّدالشّهدا»روز و شب نمی شناخت.

زمانی که از امام می خواستند کمتر بگرید تا چشمانش آسیب نبیند،

می فرمود:

چگونه نگریم در حالی که دیدم خواهران و عمّه هایم در عصر عاشورا از

این خیمه به آن خیمه می دوند؟!

به این ترتیب، حضرت سکینه علیها السلام در مدّت عمرش در شهر پیامبر

و در منزل برادرش، امام سجّاد علیه السلام زندگی کرد و به ترویج و نشر

راه امام حسین (علیه السلام) پرداخت.

آرامگاه

سرانجام حضرت سکینه علیه السلام در پنجم ربیع الاوّل 117 ق. دنیا را

وداع گفت و روح مطهّرش در بهشت برین سکنا گزید.

آرامگاه آن بانوی گرامی در قبرستان بقیع (مدینه) است؛ وی هنگام انجام

عمره، در مکّه رحلت کرده است. و گروهی نیز بر این باورند که: آرامگاه او

در مقبره باب الصّغیر (دمشق) می باشد، که هم اکنون زیارتگاه شیعیان

می باشد...(27)

پی نوشت ها:

1. حضرت سکینه و...، علاّمه مقرّم، ص 262.

2. همان، ص 263.

3. محدّثات شیعه، دکتر غروی نایینی، ص 210.

4. ریاحین الشّریعه، ج 3، ص 315 و 316.

5. تذکرةالخواص، ص 150.

6. اصول کافی، ج 1، ص 462؛ بحارالانوار، ج 45، ص 17.

7. محدّثات شیعه، ص 176.

8. ریاحین الشّریعه، ج 3، ص 315.

9. نفس المهموم، ص 161.

10. اسعاف الراغبین، در حاشیه نورالابصار، ص 202.

11. اعلام النّساء، ج 2، ص 202.

12. تراجم سیّدات بنت النّبوّه، ص 956.

13. همان، ص 157.

14. همان، ص 155.

15. بحارالانوار، باب فضل الشّیعه، ج 65.

16. نفس المهموم، ص 160.

17. مصباح، کفعمی، ص 376.

18. نفس المهموم، ص 205.

19. همان، ص 206.

20. همان، ص 207.

21. منتخب، طریحی، ص 457.

22. معالی السّبطین، ج 2، ص 156.

23. ریاحین الشّریعه، ج 3، ص 280 - 278؛ نفس المهموم، ص 217.

24. مقتل الحسین(ع)، مقرّم، ص 471.

25. معالی السّبطین، ج 2، ص 198.

26. بحارالانوار، ج 10، ص 293.

27. ریاحین الشریعه، ج 3، ص 280 و 281.

 




تاریخ: دو شنبه 7 دی 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

یاسوج - ایرنا - عضور ارشد و سخنگوی حزب کارگزاران در پاسخ به سوال

یکی از دانشجویان گفت: میرحسین موسوی را شخصیتی انقلابی،

معتقد و هنوز هم نخست وزیر امام خمینی (ره) می دانم.؟!




 

خبرگزاری تسنیم: نماینده ولی‌فقیه در سپاه پاسداران گفت: 

نباید در زمان ما برخی عمامه‌ به سرها و سیاسیون با این

طرف ارتباط داشته باشند و از طرف دیگر فتنه‌گران را نوازش

کنند.

حجت‌الاسلام سعیدی یادآور شد: بعد از رحلت پیامبر(ص) خواص به سه

دسته تقسیم شدند؛ یک دسته در برابر امام علی(ع) صف‌آرایی کرده و

یک دسته بر محور امام علی(ع) قرار داشتند؛ دسته سوم کسانی بودند

زمینه جهالت مردم را فراهم کردند و موجب شدند تا مردم به اشتباه

بیفتند که در میان آنها چهره‌هایی مانند ابوموسی اشعری و اسامة بن

زید از سرداران سپاه پیامبر(ص) حضور داشتند.

وی تاکید کرد: اگر سردار و چهره‌های پیشکسوت و آیت‌اللهی، جبهه را

نشناسند ضربه بدی به مردم وارد می‌کنند. ما نمونه این موضوع را در

تاریخ می‌بینیم؛ در سال 88 فتنه‌ای در کشور رخ داد که مقام معظم

رهبری با صراحت درباره آن موضع گرفتند و گرچه منبع و ریشه فتنه را

انگلستان و آمریکا اعلام کردند، اما به کرات عوامل روی صحنه فتنه را

معرفی فرمودند؛ من تعجب می‌کنم که چرا برخی نمی‌فهمند؟

نماینده ولی‌فقیه در سپاه پاسداران ادامه داد: مسئله اینجاست که

همه مردم در 9 دی 88 اعلام موضع کردند، اما عده‌ای از خواص سکوت

کردند و همچنان نیز ساکتند؛ نباید آن زمان تکرار شود و خواص عصر ما

اشتباهات خواص عصر پیامبر(ص) و خواص عصر بنی‌اسرائیل را تکرار

کنند. خواص عصر پیامبر(ص) نباید اشتباهات خواص بنی‌اسرائیل را

تکرار می‌کردند.

حجت‌الاسلام سعیدی تصریح کرد: نباید در زمان ما برخی عمامه‌ به 

سرها و سیاسیون با این طرف ارتباط داشته باشند و از طرف دیگر

فتنه‌گران را نوازش کنند.





تاریخ: دو شنبه 8 دی 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

روزها از پی هم می‌گذرند و اگر نگاهی به تقویم تاریخ این مرز و بوم و

انقلاب کنیم، می‌بینیم برای ایران خون‌های پاک زیادی بر زمین ریخته است

و شهیدان زیادی جان خود را مخلصانه برای از بین بردن ظلم و جور در 

طبق اخلاص گذاشته‌اند.

ششم دی سالروز شهادت یکی از این بزرگ مردان پاسدار دین و حقیقت

شهید آیت الله حسین غفاری مبارز انقلابی است که در زندان‌های ساواک

زیر شکنجه‌های دهشتناک در سال 1353 به شهادت رسید.

تابستان سال 1293 در خانه کوچک و ساده حاج عباس در آذرشهر

کودکی چشم به جهان گشود که پدر نام وی را حسین نهاد. نامی آشنا

که پدر از روی ارادت این نام را بر وی نهاده بود اما سرنوشت و آینده این

کودک نشان داد که این نام با گِل وجودی وی سرشته شده بود.

حسین در فضایی معنوی و مملو از عشق اهل بیت(ع) رشد و نمو پیدا

کرده و در سن شش سالگی برای یادگیری علم راهی مکتب خانه شد.

بعد از گذراندن این دوره و علاقه وافر حسین به دانش وارد حوزه علمیه

تبریز شد و از جلسه درس بزرگان، کسب دانش کرد. بعد از مدتی شهید

غفاری در حوزه تبریز زبانزد شاگردان و استادان قرار گرفت و رغبت وی

را برای ادامه تحصیل در آستانه حضرت معصومه (س) بیشتر کرد. لذا

برای استفاده از اساتید بزرگ و نامدار حوزه علمیه قم راهی این دیار

شد و از محضر بزرگان فرزانه‏ای چون آیات عظام فیض قمی، بروجردی،

خوانساری،‌ امام خمینی (ره) کسب معرفت کرد.

شهید غفاری در قم و تهران در مساجد الهادی و خاتم الاوصیاء جلساتی

را برگزار می‌کرد که دانشجویان و طلاب به طور منظم در این جلسات

شرکت می‌کردند و از بحث‏های شیوا و صحبت‏های صریح شهید غفاری

استفاده می‏ کردند و شاید این همان نقطه عطف و بزنگاه وی در ورود

رسمی و علنی به مباحث سیاسی و مبارزه علیه استبداد و رژیم

شاهنشاهی بود.

زبان تیز و برنده حق از باطل او در اوج خفقان و مبارزات مردم علیه رژیم

ستم شاهی حساسیت‌های عوامل شاه را نسبت به وی برانگیخت و با

قیام تاریخی حضرت امام خمینی(ره) در سال 1342 آیت اللّه غفاری از

آرمان‏های والای امام پشتیبانی کرد. او در این مسیر رنج‌ها زیادی را تحمل

کرد و هیچگاه در این راه احساس خستگی نکرد.

آیت الله غفاری بارها به علت افشاگری علیه نظام طاغوت دستگیر و

زندانی شد اما دست از آرمانهای خود نکشید. ماموران ساواک برای آزار

و اذیت و اعتراف گیری از وی همسر و فرزندانش را دستگیر کردند اما این

کوه صبر و پایداری دست رد بر سینه شیطان زده و تا پای جان از عقاید

خود و انقلاب حفاظت و حراست کرد. دلیل این مدعا برگ بازجویی وی در

بایگانی اسناد ساواک است که در زیر می‌خوانید:

«س- چرا به زندان آورده شد‌ه‌اید؟ ج- نمیدانم.

س- آیا قبلا به زندان آمده‌اید؟ ج- نیامده‌ام، آورده‌اند.

س- نظر شما راجع به شاهنشاه آریامهر چیست؟ ج- ایشان با کودتای

پدرشان به سرکار آمده‌اند؛ غاصبند و هر دو از عوامل استعمارگران هستند.

س- نظر شما راجع به حزب رستاخیز چیست؟ ج- این حزب را شاه ساخته

است و به مردم هیچ ربطی ندارد.

س- نظر شما راجع به آقای خمینی چیست؟ ج- من فکر میکنم کسی که

می تواند ایران را نجات دهد، آیت‌الله خمینی است.»

یکی از روزهای سرد زمستان بود و مسئولان زندان برای اذیت زندانیان

پتوهای آنها را بردند و به هر کدام یک پتو دادند که هم زیرانداز بود و هم

روانداز. هیچ کس نمی‌توانست از شدت سرما در آنجا بخوابد.

ساعت ده شب به پشت درِ زندان رفت و در را محکم زد. چپی‌ها و

مجاهدین همه ایستاده بودند و هیچ کس جرأت اعتراض نداشت تا اینکه

مسئولان زندان حاضر شدند. این آقایان سردشان است پتوهای آقایان را

بدهید.

مسئول زندان برای آنکه نفاق ایجاد کند گفت: آقای شیخ! شما دیگر چرا از

این منافقین و کمونیست‌ها دفاع می‌کنید؟

شیخ در جواب گفت: هر چه هستند کمونیست‌ها با مسلمان‌ها فرق

نمی‌کنند یا این آقایان را ببرید بکشید یا اگر قرار است زنده بمانند

پتوهایشان را بدهید، هوا سرد است... اگر شما فکر آنها را قبول ندارید من

هم قبول ندارم ولی انسان باید از شرایط انسانی برخوردار باشد

پتوهایشان را بدهید.

مسئول زندان باز گفت: آقای شیخ بگو پتوی من را بدهید تا پتوی تو یک نفر

را بدهیم.

شیخ گفت: ما اگر می‌خواستیم «من» باشیم اینجا نمی‌آمدیم اینجا که

آمدیم برای آن است که «ما» بودیم؛ من سردم نیست بدنم سالم و قوی

است. آقایان سردشان است اگر پتوها را ندهید همگی اعتراض می‌کنند

و جنجال به راه خواهیم انداخت. سپس ما همه شروع می‌کنیم به نماز

خواندن و آقایانی هم که خود را مارکسیست نشان می‌دهند نماز خواهند

خواند. حالا پتوها را می‌دهید یا زندان را به هم بریزیم و درها را بشکنیم.

مسئول زندان گفت: آقای شیخ اگر جنجال راه بیندازی کتک مفصل خواهی

خورد.

کم کم صدای زندانیان در آمد و به تدریج صداها اوج گرفت و حیاط زندان

شلوغ شد در نتیجه آنها مجبور شدند پتوها را برگرداندند. پتوها که به

داخل زندان آورده شد، صدای صلوات که سمبل بچه‌های مسلمان بود،

بلند شد. بعد از این واقع تعدادی از مارکسیست‌ها به او مراجعه کردند تا

نماز خواندن را یاد بگیرند...

آیت الله غفاری پس از تحمل سختی‌ها و شکنجه‌های فراوان روز ششم

دی ماه در حالیکه دژخیمان ساواک ایشان را به سختی شکنجه کرده و

پای او را در روغن داغ سوزانده بودند، به «هل من ناصر ینصرنی»

امام خود لبیک گفت و روح بلندش به سوی حق پرواز کرد.

 


ساواک 10 روز پس از شهادت وی خبر شهادت ایشان را به خانواده اعلام و از

آنان خواست که بی‌سروصدا برای تحویل جنازه به دادستانی ارتش

مراجعه کنند. اما خانواده غفاری از امضای برگه فوت خودداری کرد و

ساواک مجبور شد برای تدفین مخفیانه، جنازه را شبانه به قم بفرستد.

طلاب و مردم قم از موضوع باخبر شده و تشییع جنازه باشکوهی برای

شهید آیت الله غفاری برگزار کردند. حاضران در مسیر تشییع جنازه به

سمت حرم حضرت معصومه‌(ع) شعارهایی علیه حکومت ستم شاهی

سردادند و این تشییع به راهپیمایی علیه رژیم شاه تبدیل و به دستگیری

تعدادی از طلاب منجر شود.

آیت الله کعبی عضو جامعه مدرسین در سالروز شهادت آیت الله غفاری به

سخن معروف وی که می‌گفت «دشمن خمینی، کافر است» اشاره کرده

و گفت: صلابتی که در دفاع از اسلام، اهل بیت و نهضت امام خمینی (ره)

و مقاومتی که در مقابل دژخیمان ساواک از خود نشان داد، شهید غفاری

را به عنوان یک مجتهد در راه خدا و مکتب اهل بیت و نهضت انقلاب ماندگار

کرد.

وی شهید غفاری را از افتخارات شیعه و مکتب عاشورا دانست و عنوان

کرد: احیای امر این عالمان شهید، ‌احیای امر اهل بیت و پاسداشت نهضت

جاوید امام خمینی (ره) و مجتهدان شهید مظلوم است.

وی اظهار داشت: آیت الله سعیدی و غفاری این دو مجتهد فداکار اسوه

علما و فضلای حوزه علمیه در فداکاری و معرفت و ایثار در راه خدا هستند.

بُعد سیاسی و مبارزاتی آیت الله غفاری بیش از همه کارهای وی مورد

بررسی قرار گرفته حال آنکه وی ید طولایی در علم و دانش داشته است

و در جایگاه والای این شهید مجتهد بس که در محضر درس اساتیدی

همچون آیت‌الله سیدمحمد‌حجت کوه ‌کمری، امام خمینی(ره)، علامه

سید محمدحسین طباطبایی، آیت‌الله میرزا محمد فیض قمی، آیت‌الله

سید محمد تقی خوانساری و آیت‌الله سید حسین طباطبایی بروجردی

(رضوان الله تعالی علیه)کسب فیض کرده‌ است.

شهید غفاری در علم فقه به دانش و مقامی رسیده بود که با آیت‌الله

سید شهاب الدین مرعشی نجفی به مباحثه می‌پرداخت. وی همچنین

مدتی در حوزه علمیه نجف اشرف از محضر درس آیت‌الله ابوالقاسم

خویی و آیت‌الله سید محسن حکیم نیز بهره‌مند شد و طی همین سالها،

از عالمان بزرگی چون آیت‌الله سید محسن حکیم در نجف و آیت‌الله محمد‌

حجت کوه ‌کمری در قم اجازه اجتهاد دریافت کرد.

 

برخى از فعالیتهاى شاخص:

حضور در تهران بعنوان امام جماعت مسجد الهادی درسال 1334
 
مخالفت با طرح انجمنهای ایالتی وولایتی درسال 1340
 
دستگیر وزندانی درقیام 15 خرداد 1342
 
بازداشت درسالهای 1345 و1353
 
تبدیل مسجدالهادی به یکی از کانونهای حساس مبارزه با
 
رژیم شاه
 
دستگیری منجربه شهادت درسال 1353
 
تحمل شکنجه های وحشتناک ماموران ساواک از قبیل شکستن
 
دندانها و دستها، سوزاندن پاها در روغن داغ 

 

کلام شهید:

دشمن خمینی کافر است

 

یاد و نام این اسوه مجاهدت، فداکاری و ایثار گرامی باد.



تاریخ: یک شنبه 7 دی 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

 

سال شصت و چهار، و تخریب کعبه

وقایع روز سوّم ماه ربیع الاول

وقایع روز سوّم ماه ربیع الاول

تخریب کعبه توسط یزید

در سال ۶۴ هجری به دستور یزید خانه کعبه را با منجنیق خراب کردند[۱].

این فاجعه یازده روز قبل از هلاکت یزید به وقوع پیوست.

منابع:

۱- تتمه المنتهی: ص۶۳٫فیض العلام: ص۲۰۳٫


 

در سال شصت و چهار هجری،خانه کعبه را با منجنیق به دستور یزید خراب

کردند؛ این فاجعه یازده روز از قبل از هلاکت یزید به وقوع پیوست.

 

واقعه حمله به شهر مقدس مکه به دستور یزید بن معاویه از مسلمات

تاریخی است که مورخان معروف اهل تسنن از جمله طبری در تاریخ خود

و ابن اثیر در کتاب الکامل آن را نقل کرده‌اند. در مورد دلیل این حمله در

تاریخ می‌خوانیم که پس از واقعه عاشورا، قیام‌های متعددی در نقاط

مختلف دنیای اسلام علیه حکومت بنی امیه و به خصوص یزید بن معاویه

صورت گرفت. بعضی از این قیام‌ها به انگیزه خونخواهی از امام حسین

(علیه‌السلام) و یارانش صورت گرفت، و بعضی نیز اهداف دیگری را دنبال

می‌کرد. یکی از این قیام‌ها، قیام مردم مدینه بود.

 

جنگ میان سپاه حصین بن نمیر و یاران عبدالله بن زبیر ابتدا در بیرون شهر

مکه انجام شد. پس از کشته شدن تعداد زیادی از افراد عبدالله بن زبیر وی

به داخل شهر مکه پناهنده شد. سپاه حصین بن نمیر بیش از دو ماه، شهر

مکه را به محاصره خود در آوردند و در طی همین مدت بود که خانه کعبه را

با منجنیق، سنگ زدند و در خانه خدا آتش افروختند.یزید برای مقابله با این

قیام سپاهی به فرماندهی مسلم بن عقبه به سوی این شهر فراهم کرد.

این سپاه در طی سه روز چنان قتل و غارت و جنایاتی در مدینه مرتکب

شد که بیان از گفتن آن عاجز است. سرکوبی قیام مردم مدینه، در

ذی الحجه سال ۶۳ هـ.ق رخ داد. در همان ایام عبدالله بن زبیر نیز که در

مکه سکونت داشت، اعلام مخالفت با یزید کرد و مردم مکه و حجاز را به

اطاعت از خود دعوت کرد. یزید که اطلاع یافته بود عبدالله بن زبیر

طرفداران فراوانی پیدا کرده است، برای مقابله با قیام او به مسلم بن

عقبه دستور داد پس از فرونشاندن قیام مردم مدینه با سپاه خود عازم

مکه شود و قیام ابن زبیر را نیز سرکوب کند.

 

مسلم بن عقبه در اواخر سال ۶۳ هـ.ق رهسپار مکه شد. وی در بین راه

درگذشت و به دستور یزید، حصین بن نمیر جانشین وی شد.

 

جنگ میان سپاه حصین بن نمیر و یاران عبدالله بن زبیر ابتدا در بیرون

شهر مکه انجام شد. پس از کشته شدن تعداد زیادی از افراد عبدالله بن

زبیر وی به داخل شهر مکه پناهنده شد. سپاه حصین بن نمیر بیش از دو

ماه، شهر مکه را به محاصره خود در آوردند و در طی همین مدت بود که

خانه کعبه را با منجنیق، سنگ زدند و در خانه خدا آتش افروختند.

 

سرانجام در اوایل ماه ربیع الثانی سال ۶۴ هـ.ق با رسیدن خبر مرگ یزید

به گوش حصین بن نمیر و یارانش، آنها به محاصره شهر مکه پایان دادند.

 




تاریخ: شنبه 5 دی 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

"كريسمس"جشني كه هر ساله نويد آغاز سال نوي ميلادي را به جهانيان

مي‌دهد، يك جشن مذهبي براي مسيحيان است كه در طول تاريخ خود،

دگرگوني‌هاي بسياري را تجربه كرده است. آنگونه كه از تاريخ بر مي‌آيد،

كريسمس در قرن چهارم ميلادي كه امپراطوري روم (بيزانس) بطور

رسمي آيين مسيحيت را پذيرفت، در دنياي غرب رايج شد و به مرور زمان،

نشو و نما گرفت .

مورخان مي‌گويند اين جشن گرچه متعلق به مسيحيان است اما در اصل

از ايران باستان و آيين "مهر" (ميترائيسم) گرفته شده و به همين دليل،

با دي و شب يلداي ايراني همزادي و اشتراكات فراوان دارد. آنان در اين

زمينه به اختلاف نظرهاي موجود بر سر سالروز ولادت حضرت عيسي(ع)

استناد مي‌كنند و مي‌گويند كه بحث ميان بزرگان عالم مسيحيت و تاريخ

نگاران درباره روز ميلاد آن حضرت چنان زياد است كه نمي‌توان در اين باره،

روزي را مشخص كرد.

زمان "كريسمس" اكنون نيز ميان شاخه‌هاي مختلف مسيحيت اعم از

ارتدوكس ، كاتوليك و پروتستانها، متفاوت است و هريك، مبنايي را براي آن

تعيين كرده‌اند گرچه همگي به سالروز تولد "مهر" (ميترا) - خداي پاكي-

در ايران باستان نزديكند. آداب و رسوم كريسمس نيز در طول زمان دچار

دگرگونيهاي بسيار شده است به‌گونه‌اي كه مي‌گويند هديه‌دادن و

شيريني‌هاي متنوع و رنگارنگ آن در قرن نوزدهم ميلادي توسط تاجران

يهودي در اروپا رايج شد. عده بسياري نيز معتقدند كه "بابانوئل"، شخصيت

افسانه‌اي كه مسيحيان را در ايام كريسمس با هداياي خود، خوشحال

مي‌سازد، در واقع از "عمو نوروز" ايراني الهام گرفته و در ابتدا، لباسي

سبز بر تن داشته است. علت تغيير رنگ بابانوئل به لباس قرمز مشخص

نيست و به همين دليل، امروزه عده‌اي - به طنز يا جدي- معتقدند كه

شركت كوكاكولا، چنين رنگي را به آن داده است. بابانوئل پيش از اين به

كودكان هديه مي‌داد اما چند دهه است كه به لطف تبليغات دنياي مصرف،

دادن هديه به بزرگان را نيز مد كرده است .

با وجود اين، برگزاري كريسمس در كشورهاي مختلف مسيحي بنا به سنت

و رسم و رسوم آنان، تفاوتهايي نيز با يكديگر دارد.

كريسمس بار ديگر در حال نزديك شدن است و مردم براي جشن گرفتن

تولد حضرت عيسي مسيح(ع) به كليساها مي‌روند. در اين دوران، به

خصوص رايج است كه مسيحيان از دستورهاي حضرت عيسي(ع) پيروي

مي‌كنند، اما چيزي كه به خوبي درك نشده، اين است كه مسلمانان هم

حضرت عيسي(ع) را دوست داشته و به وي احترام مي‌گذارند، چرا كه او

نيز يكي از پيام‌آوران خدا براي بشريت بوده است.

به نقل از سايت (مك هال)، شخصيت حضرت عيسي(ع) در اسلام، نقشي

اساسي دارد و مسلمانان ايمان دارند كه خداوند، انجيل را به عيسي داده

است، همان‌گونه كه تورات را بر موسي(ع)، زبور را بر داود(ع) و قرآن را بر

محمد(ص) نازل كرده است. جالب است بدانيم، مسلمانان تا زماني كه به

حضرت عيسي(ع) ايمان نياورند، مسلمان به شمار نمي‌روند و اسلام، تنها

ديني است كه بر مسيحيت گواهي داده است. همچنين اسلام، احترام

خاصي نيز براي حضرت مريم(س) قايل است و در قرآن نيز سوره مريم به

زندگي وي اختصاص دارد. زندگي عيسي مسيح(ع) براي مسيحيان و غير

مسيحيان واقعه مهمي است.

هم مسلمانان و هم مسيحيان مي‌توانند درس‌هاي بسياري از كريسمس

بگيرند، اما گاه به نظر مي‌رسد، اين جشن سالانه، پيروزي سمبل‌هاي

شرك بر دين عيسي(ع) است و در اين‌‌باره اختلافي وجود ندارد، چراكه

سمبل‌هاي گرفته‌شده از دين‌هاي غيرخداپرستانه،تولد و درس‌هاي حضرت

عيسي مسيح(ع) را تحت‌الشعاع قرار داده است اين اختلاط باعث اختلال

در اصول اساسي مسيحيت مانند روحانيت، سادگي، فروتني، مهرباني و

بخشندگي است.

كريسمس برهه‌اي افتخارآميز از سال است، اما هر ساله چهره حضرت

عيسي(ع) و آموزه‌هاي وي بيشتر و بيشتر از اين مراسم رخت برمي‌بندد.

ولي به هر حال، نكته مثبتي هم دارد كه اگر نبود، روابط خانوادگي از انچه

امروزه ديده مي شود بدتر بود و درواقع، تنها فرصتي است كه خانواده‌ها

تلاش مي‌كنند، پيوندهاي شكسته‌شده‌شان را ترميم كنند.

در جنگ جدايي دين از مدارس و دولت، كريسمس پيروزي بزرگي در

بازگرداندن روحانيت به زندگي فرد است. واقعا خجالت‌آور است كه به جاي

كريسمس مبارك از الفاظي مانند تعطيلات مبارك و بريكات فصلي استفاده

شود كه بيشتر ناشي از تمايلات تجاري است.انكار مسيحيت در جشن‌هاي

كريسمس به هيچ‌كس كمك نمي‌كند. درواقع ما مسلمانان از وجود

محتواهاي بيشتر مسيحيت استقبال مي‌كنيم و احترام خود را به روش

خودمان و با برپايي جشن به حضرت مريم(س) و فرزندش نشان مي‌دهيم.

در حالي كه عده‌اي مي‌كوشند تا مسلمانان و مسيحيان را از هم جدا كنند،

ما با نيرويي جدايي‌ناپذير با يكديگر متحد مي‌شويم؛ نيرويي كه پيام عشق،

صلح و موزه‌هاي فراموش‌ناشدني حضرت عيسي(ع) بوده و از سوي

پيروان هر دو دين پذيرفته شده است.

اين جمله فراموش‌ناشدني است: عيسي پسر مريم گفت: دنيا يك پل

است، از آن بگذريد، اما خانه‌اي بر آن نسازيد. كسي كه به روز آخرت معتقد

است، اميد به ابديت دارد، اما اين دنيا، تنها يك ساعت است. آن را در

ستايش و دعاي خداوند براي آسايش در روزي ناديده بگذرانيد؛ اين جمله‌اي

است كه بر سردر بزرگ‌ترين معماري مسلمانان، مسجد ساخته شده

توسط امپراتور اكبر در استان آگرا در شمال هند نوشته شده است.

چرا تولد حضرت عيسي(ع) در همه جهان جشن گرفته مي‌شود، به ويژه

در آمريكا، اما پيام صلح و عشق وي تقريبا ناديده انگاشته مي‌شود؟


 

 کشته شدن 3 نفر درشب کریسمس

به دست پلیس واشنگتن  

خبرگزاری تسنیم: پلیس آمریکا یک سیاهپوست 18 ساله دیگر را به قتل

رساند/مردم در برکلی با پلیس درگیر شدند

 

پلیس واشنگتن در شب عید کریسمس با تیراندازی‌های متعدد سه تن را 

 به قتل رساند.خبرگزاری فارس: کشته شدن ۳ نفر در شب کریسمس به

دست پلیس واشنگتن ، پلیس واشنگتن دی سی در تیر اندازی متعدد به

  شهروندان آمریکایی دو مرد و یک زن را در شب کریسمس کشت.

 

خبرگزاری تسنیم: حقوق بشر آمریکایی؛ تبعیض، قتل، سرکوب

به گزارش پایگاه خبری واشنگتن دی‌سی، پلیس پایتخت آمریکا در

آستانه کریسمس ۲۰۱۵ با تیراندازی به سوی ۵ تن منجر به قتل دو مرد

شد. در محله دیگری نیز در شهر واشنگتن دی‌سی، پلیس این

شهر با تیراندازی‌ به سوی ۴ شهروند آمریکایی یک زن را به قتل رساند.

پلیس آمریکا مدعی شده به دلیل تماس و گزارش مردم از دزدی در

محل حضور یافته و به سوی قربانیان تیراندازی کرده است.




تاریخ: شنبه 4 دی 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار
 
 در سالروز شهادت امام رضا(علیه السلام)؛

دلایل پذیرش ولایتعهدی توسط امام رضا (ع)

موضع ‏گیری های امام در برابر پذیرش ولایتعهدى

امام (علیه السلام) از كوچكترین فرصتى كه به دست مى‏ آورد سود 
 
جسته این معنا را به دیگران یادآورى مى‏ كرد كه مأمون در اعطاى سمت 
 
ولیعهدی كار مهمى نكرده جز آن كه در راه برگرداندن حق مسلم امام كه 
 
قبلا از دستش به غصب ربوده بود، گام برداشته است.
 

امام علي ‌بن موسي الرضا عليه‌السلام هشتمين امام شيعيان در سن 35

سالگي عهده‌دار مسئوليت امامت ورهبري شيعيان گرديدند و حيات ايشان

مقارن بود با خلافت خلفاي عباسي كه سختي‌ها و رنج بسياري رابر امام

رواداشتند .نام مبارك ايشان علي و كنيه آن حضرت ابوالحسن و

مشهورترين لقب ايشان "رضا" به معناي "خشنودي" مي‌باشد. امام

محمدتقي عليه‌السلام امام نهم و فرزند ايشان، سبب ناميده شدن آن

حضرت به اين لقب را اينگونه نقل مي‌فرمايند :" خداوند او را رضا لقب نهاد

زيرا خداوند در آسمان و رسول خدا و ائمه اطهار در زمين از او خشنود

بوده‌اند و ايشان را براي امامت پسنديده اند و همينطور ( به خاطر خلق و

خوي نيكوي امام ) هم دوستان و نزديكان و هم دشمنان از ايشان راضي

و خشنود بود‌ند".پدر بزرگوار ايشان امام موسي كاظم (عليه السلام )

پيشواي هفتم شيعيان بودند كه در سال 183 ه.ق. به دست هارون

عباسيبهشهادت رسيدند و مادرگراميشان " نجمه " نام داشت.

 

چرا امام رضا (علیه السلام)، ولایتعهدى مأمون را پذیرفت؟

این سؤالى است كه در پى پاسخگویى به آن به سه محور مهم

مى‏ پردازیم:

1 ـ دلایل پذیرش ولایتعهدى:امام رضا (علیه السلام) به این حقیقت توجه

داشت كه در صورت امتناع از پذیرش ولایتعهدى نه تنها جان خود، بلكه

علویان و دوستدارانشان نیز در معرض خطر واقع مى‏شوند. در این حال اگر

بر امام جایز بود كه در آن شرایط، جان خویشتن را به خطر بیافكند، ولى در

مورد دوستداران و شیعیان خود و یا سایر علویان هرگز به خود حق

نمى ‏داد كه جان آنان را نیز به مخاطره بیاندازد، بنابراین ولایتعهدى را

پذیرفتند.افزون بر این، بر امام لازم بود كه جان خویشتن و شیعیان و

هواخواهان را از گزندها برهاند . زیرا امت اسلامى به وجود آنان و آگاهى

بخشیدنشان نیاز بسیار داشت. اینان باید باقى مى‏ ماندند تا براى مردم

چراغ راه و راهبر و مقتدا در حل مشكلات و هجوم شبهه ‏ها باشند .

آرى، مردم به وجود امام و دست پروردگان وى نیاز بسیار داشتند، چه در
 
 
آن زمان موج فكرى و فرهنگى بیگانه‏اى بر همه جا چیره شده بود كه در
 
قالب بحث‏هاى فلسفى و تردید نسبت به مبادى خدا شناسى، با خود كفر
 
و الحاد به ارمغان مى ‏آورد.حال اگر او با رّد قاطع و همیشگى ولیعهدى،
 
هم خود و هم پیروانش را به دست نابودى مى‏ سپرد، این فداكارى
 
كوچكترین تأثیرى در مسیر تلاش براى نیل به این هدف مهم در بر
 
نمى‏ داشت.علاوه بر این، پذیرش مقام ولیعهدى از سوى امام(ع) یك
 
اعتراف ضمنى از سوى عباسیان را نشان مى‏ داد، دایر بر این مطلب كه
 
علویان در حكومت سهم شایسته ‏اى داشتند.
 
دیگر از دلایل قبول ولیعهدى از سوى امام آن بود كه مردم اهل بیت را در
 
 
صحنه سیاست حاضر بیابند و آنان را به دست فراموشى نسپارند، و نیز
 
 
گمان نكنند كه آنان همانگونه كه شایع شده بود، فقط علما و فقهایى
 
هستند كه در عمل هرگز به كار ملت نمى ‏آیند. شاید امام خود نیز به این
 
 
نكته اشاره مى‏ كرد هنگامى كه «ابن عرفه» از وى پرسید:«اى فرزند
 
رسول خدا، به چه انگیزه‏اى وارد ماجراى ولیعهدى شدى؟»امام پاسخ
 
داد: «به همان انگیزه‏اى كه جدّم على(ع)،را وادار به ورود در شورا نمود.»
 
گذشته از همه اینها، امام در ایام ولیعهدى خویش چهره واقعى مأمون را
 
به همه شناساند و با افشا ساختن نیت و هدف هاى وى در كارهایى كه
 
انجام مى‏ داد، هر گونه شبهه و تردیدى را از نظر مردم برداشت.
 
مطالبی را که گفتیم هرگز دلیلى بر میل باطنى امام براى پذیرفتن
 
ولیعهدى نمى‏ باشد. بلكه همانگونه كه حوادث بعدى اثبات كرد، او
 
مى‏ دانست كه هرگز از دسیسه ‏هاى مأمون و دار و دسته‏ اش در امان
 
نخواهد بود و گذشته از جانش، مقامش نیز تا مرگ مأمون پایدار نخواهد
 
ماند. امام به خوبى درك مى‏ كرد كه مأمون به هر وسیله‏ اى كه شده در
 
مقام نابودى جسمى یا معنوى وى برخواهد آمد. تازه اگر هم فرض
 
مى ‏شد كه مأمون هیچ نیت شومى در دل نداشت، با توجه به سن امام
 
 
امید زیستن تا پس از مرگ مأمون بسیار ضعیف مى‏ نمود. پس این دلایل
 
هیچ كدام براى توجیه پذیرفتن ولیعهدى از سوى امام كافى نبود.

 

2- ترسیم اوضاع فرهنگى و اجتماعى جامعه آن روز:اكنون كه امام رضا(ع)

در پذیرفتن ولیعهدى از خود اختیارى ندارد، و نمى‏تواند این مقام را وسیله

رسیدن به هدف هاى خویش قرار دهد، زیان هاى گرانبارى پیكر امت

اسلامى را تهدید مى‏ كند و دینشان هم به خطر افتاده است، از سویى

هم امام نمى‏تواند ساكت بنشیند و چهره موافق در برابر اقدامات دولتمردان

نشان بدهد.پس باید در برابر مشكلاتى كه در آن زمان وجود دارد برنامه‏ اى

بریزد. اكنون درباره ‏اى این مشكلات سخن خواهیم گفت:

 
1 ـ انحراف فرمانروایان: كوچكترین مراجعه به تاریخ بر ما روشن مى‏ كند كه
 
 
فرمانروایان آن ایام ـ چه عباسى و چه اموى ـ تا چه حد در زندگى، رفتار و
 
اقداماتشان با مبانى دین اسلام تعارض و ستیز داشتند، همان اسلامى كه
 
 
به نامش بر مردم حكم مى‏ راندند. مردم نیز به موجب «مردم بر دین ملوك
 
خویشند» تحت تأثیر قرار گرفته، اسلام را تقریبا همانگونه كه مى‏ فهمیدند
 
 
كه اجرایش را در متن زندگى خود مشاهده مى‏ كردند. پیامد این اوضاع،
 
انحراف روز افزون و گسترده از خط صحیح اسلام بود، كه دیگر مقابله با آن
 
هرگز آسان نبود.
 
2 ـ علماى فرومایه و عقیده جبر: گروهى خود فروخته كه فرمانروایان
 
آنچنانى، «علما» یشان مى‏ خواندند، براى مساعدت ایشان مفاهیم و
 
تعالیم اسلامى را به بازى مى‏ گرفتند تا بتوانند دین را طبق دلخواه
 
حكمرانان استخدام كنند و خود نیز به پاس این خدمتگزارى به نعمت و
 
ثروتى برسند. این مزدوران حتى عقیده جبر را جزو عقاید اسلامى قرار
 
 
دادند، عقیده فاسدى كه بى‏ مایگى آن بر همگان روشن است. این عقیده
 
 
براى آن رواج داده شد كه حكمرانان بتوانند آسان تر به استثمار مردم
 
بپردازند و هر كارى كه مى‏ كنند قضا و قدر الهى معرفى شود تا كسى به
 
 
خود جرأت انكار آن را ندهد. در زمان امام(ع) از رواج این عقیده فاسد یك
 
قرن و نیم مى‏ گذشت، یعنى از آغاز خلافت معاویه تا زمان مأمون.
 
3 ـ فرومایگان و عقیده قیام بر ضد ستمگران: همین عالمان خود فروخته
 
بودند كه قیام بر ضد سلاطین جور را از گناهان بزرگ مى‏ شمردند و با 
 
همین دستاویز، برخى از علماى بزرگ اسلامى را بى ‏آبرو ساخته بودند،
 
آنان تحریم قیام و انقلاب را از عقاید دینى مى ‏شمردند. 
 
در آن فرصت كوتاهى كه نصیب امام (ع)شد و حكمرانان را سرگرم كارهاى
 
 
خویشتن یافت، وظیفه خود را براى آگاه كردن مردم ایفا نمود. این فرصت
 
همان فاصله زمانى بین در گذشت رشید و قتل امین بود. ولى شاید بتوان
 
 
گفت كه فرصت مزبور ـ البته به شكلى محدود ـ تا پایان عمر امام ( در سال
 
 
203) نیز امتداد یافت. امام با شگرد ویژه خود نفوذ گسترده ‏اى بین مردم
 
پیدا كرد و حتى نوشته‏ هایش را در شرق و غرب كشور اسلامى منتشر
 
مى ‏كردند و خلاصه همه گروه ها شیفته او گردیده بودند.

4 ـ موضع ‏گیرى‏ هاى امام در برابر پذیرش ولایتعهدى: امام براى این كه به

بى ‏رغبتى خود به ولایتعهدى و اجبارى بودن آن صحه بگذارد به موضع‏گیرى‏

هایى پرداخت: یعنی هرگز در مدینه پیشنهاد آنان را نپذیرفت، با این كه با

خانواده دعوت شده بود، خود به تنهایى عازم خراسان شد، در مسیر، با

خواندن حدیث سلسلة الذهب به مشكل اساسى مردم كه توحید و ولایت

است اهمیت داد و اتصال به مبدأ اعلى را شرط رهبرى امت دانست،

همواره بر این نكته تأكید مى‏ نمود كه مأمون مرا به اجبار به ولایتعهدى

برگزیده است، امام وانمود مى‏ كرد كه مأمون حق را به اهل آن واگذار

كرده است و كار مهمى نكرده و حتى مأمون به حقانیت و اولویت اهل بیت

اعتراف مى‏ كند كه مفاد دست خط امام بر سند ولایتعهدى كه مى‏ فرماید

اگر زنده باشم و حكومت در دستم قرار گیرد به مقتضاى اطاعت خداوند

عمل مى ‏كنم. شروط امام كه تنها مشاور باشد و عزل و نصبى نداشته

باشد، نماز عید فطر و رسوایى مأمون و آداب و معاشرت امام، دلایل

روشنى است بر خنثى كردن نقشه‏ ها و توطئه‏ هاى مأمون از سوى آن

 

حضرت پس از آن كه امام پیشنهاد خلافت را با توجه به جدى نبودن آن از 
 
 
سوی مأمون، پشت ‏سر نهاد، خود را در برابر صحنه بازى دیگرى یافت و آن
 
این كه مأمون به رغم امتناع امام از خلافت از پاى ننشست و این بار
 
ولیعهدی خویش را به وى پیشنهاد كرد. در اینجا نیز امام مى‏ دانست كه 
 
منظور مأمون، تأمین هدف هاى شخصى است، لذا این بار نیز امتناع ورزید، 
 
ولی اصرار و تهدیدهاى مأمون چندان اوج گرفت كه امام به ناچار با پیشنهاد 
 
او موافقت كرد.
 
امام رضا(ع) مواضع گوناگونى براى رو به رو شدن با توطئه‏ هاى مأمون
 
اتخاذ مى‏ كرد كه مأمون آنها را قبلا به حساب نیاورده بود.
 
نخستین موضع ‏گیرى
 
امام تا وقتى كه در مدینه بود از پذیرفتن پیشنهاد مأمون خوددارى كرد و
 
 
آنقدر سرسختى نشان داد تا بر همگان معلوم بدارد كه مأمون به هیچ
 
 
قیمتى از او دست بردار نیست. حتى برخى از متون تاریخى به این نكته
 
 
اشاره كرده‏ اند كه دعوت امام از مدینه به مرو با اختیار خود او صورت
 
نگرفت و اجبار محض بود. اتخاذ چنین موضع سرسختانه‏ اى براى آن بود
 
 
كه مأمون بداند كه امام دستخوش نیرنگ وى قرار نمى‏ گیرد و به خوبى
 
به توطئه‏ ها و هدف هاى پنهانیش آگاهى دارد... تازه با این شیوه امام
 
توانسته بود شك مردم را نیز پیرامون آن رویداد برانگیزد.
 
موضع ‏گیرى دوم
 
به رغم آن كه مأمون از امام خواسته بود كه از خانواده ‏اش هر كه را
 
مى‏ خواهد همراه خویش به مرو بیاورد، ولى امام با خود هیچ كس حتى
 
 
فرزندش جواد(ع) را هم نیاورد. در حالى كه آن یك سفر كوتاه نبود، سفر
 
مأموریتى بس بزرگ و طولانى بود كه باید امام طبق گفته مأمون رهبرى
 
 
امت اسلامى را به دست بگیرد. امام حتى مى ‏دانست كه از آن سفر
 
برایش بازگشتى وجود ندارد.
 
موضع گیرى سوم
 
در ایستگاه نیشاور، امام با نمایاندن چهره محبوب خود براى دهها و بلكه
 
صدها هزار تن از مردم استقبال كننده، روایت زیر را خواند، خداوند متعال 
 
مي فرمايد: « كلمه توحید (لا اله الا الله) دژ من است، پس هر كس به
 
دژ من وارد شود از كیفرم مصون مى‏ ماند.»
 
در آن روز حدود بیست هزار نفر این حدیث را به محض شنیدن از زبان امام
 
 
نوشتند و این رقم با توجه به كم بودن تعداد با سوادان در آن ایام بسیار
 
اعجاب‏ انگیز مى‏ نماید.
 
جالب آن كه مى‏ بینیم امام در آن شرایط هرگز مسایل فرعى دین و زندگى
 
 
مردم را عنوان نكرد، نه از نماز و روزه و از این قبیل مطالب چیزى را گفتنى
 
 
دید و نه مردم را به زهد در دنیا و آخرت اندیشى تشویق كرد، امام حتى از
 
آن موقعیت شگرف براى تبلیغ به نفع شخص خویش نیز سود نجست و با
 
آن كه به یك سفر سیاسى به مرو مى ‏رفت، هرگز مسایل سیاسى یا
 
شخصى خویش را با مردم در میان ننهاد. به جاى همه اینها، امام به عنوان
 
 
رهبر حقیقى مردم توجه همگان را به مسأله اى معطوف نمود كه مهمترین
 
 
مسأله زندگى حال و آینده ‏شان به شمار مى‏ رفت.
 
آرى، امام در آن شرایط حساس فقط بحث « توحید» را پیش كشید، چرا که
 
توحید پایه هر زندگى با فضیلتى است كه ملت ها به كمك آن از هر نگون
بختى و رنجى، رهایى مى ‏یابند. اگر انسان توحید را در زندگى خویش گم
 
كند، همه چیز را از كف باخته است.
 
رابطه مسأله ولایت با توحید
 
پس از خواندن حدیث توحید،ناقه امام به راه افتاد،ولى هنوز دیدگان هزاران
 
 
انسان شیفته، به سوى ایشان بود. همچنانكه مردم غرق در افكار خویش
 
 
بودند و یا به حدیث توحید مى‏ اندیشیدند، ناگهان ناقه ایستاد و امام سر از
 
 
عمارى - چیزی مانند هودج که بر پشت اسب، شتر و فیل می بندند و بر آن
 
می نشینند و سفر می کنند-  بیرون آورد و كلمات جاویدان دیگرى به زبان
 
 
آورد، با صداى رسا فرمود: « كلمه توحید شرطى هم دارد، و آن شرط من
 
هستم.»
 
در اینجا امام یك مسأله بنیادى دیگرى را عنوان كرد، یعنى مسأله «ولایت»
 
 
كه همبستگى شدیدى با توحید دارد.
 
آرى، اگر ملتى خواهان زندگى با فضیلتى است پیش از آن كه مسأله
 
رهبرى حكیمانه و دادگرانه برایش حل نشده باشد،هرگز امورش به سامان
 
نخواهد رسید. اگر مردم به ولایت نگروند، جهان صحنه تاخت و تاز ستمگران
 
و طاغوت ها خواهد بود كه براى خویشتن حق قانونگذارى ـ كه مختص
 
خداست قایل شده و با اجراى احكامى غیر از حكم خدا جهان را به وادى
 
 
بدبختى، نكبت، شقاوت، سرگردانى و بطالت خواهند كشانید.
 
اگر به راستى رابطه ولایت با توحید را درك كنیم، در خواهیم یافت كه گفته
 
 
امام « و آن شرط، من هستم» با یك مسأله شخصى، آن هم به نفع خود
 
او، سر و كار نداشت، بلكه مى‏ خواست با این بیان یك موضوع اساسى و
 
كلى را خاطر نشان كند، لذا پیش از خواندن حدیث مزبور، سلسله آن را هم
 
ذكر مى ‏كند و به ما مى‏ فهماند كه این حدیث، كلام خداست كه از زبان
 
پدرش و جدش و دیگر اجدادش تا رسول خدا شنیده شده است. چنین
 
شیوه‏اى در نقل حدیث، از امامان ما بسیار كم سابقه است، مگر در موارد
 
 
بسیار نادرى مانند اینجا كه امام مى‏ خواست مسأله «رهبری امت» را به
 
مبدأ اعلى و خدا پیوسته سازد.امام در ایستگاه نیشابور از فرصت براى
 
بیان این حقیقت سود جست و در برابر صدها هزار تن خویشتن را به حكم
 
 
خدا، امام مسلمانان معرفى كرد.
 
بنابراین، بزرگترین هدف مأمون را با آگاهى بخشیدن به توده ‏ها در هم
 
كوبید، چه او مى ‏خواست كه با كشاندن امام به مرو از وى اعتراف بگیرد
 
 
كه آرى، حكومت او و بنى عباس یك حكومت قانونى است.
 
نكته‏ اى بسیار مهم
 
امامان ما در هر مسأله‏اى، ممكن بود «تقیه» را روا بدانند، ولى در این
 
مسأله كه خود شایسته رهبرى امت و جانشینى پیامبرند، هرگز تقیه
 
 
نمى‏ كردند، هر چند این مورد بیشتر از همه برایشان خطر و زیان در
 
برداشت.
 
این خود حاكى از اعتماد و اعتقاد عمیقشان نسبت به حقانیت ادعایشان
 
 
بود. از باب مثال، امام موسى کاظم علیه السلام را مى‏ بینیم كه با جبار
 
ستمگرى چون هارون الرشید برخورد پیدا مى‏ كند، ولى بارها و در فرصت
 
 
هاى گوناگون حق خویش را براى رهبرى به رخش مى‏ كشد.  رشید خود
 
 
نیز در برخى جاها به این حقانیت، چنانكه كتب تاریخى نوشته ‏اند، اذعان
 
كرده است.
 
روزى رشید از او پرسید: «آیا تو همانى كه مردم در خفا دست بیعت با تو
 
مى‏ فشارند؟»
 
امام پاسخ داد:« من امام دل ها هستم ولى تو امام بدن ها.» 
 
 
موضع‏ گیرى چهارم
 
امام علیه السلام چون به مرو رسید ماهها گذشت و او همچنان از موضع
 
منفى با مأمون سخن مى‏ گفت، نه پیشنهاد خلافت و نه پیشنهاد ولیعهدى
 
 
هیچ كدام را نمى‏ پذیرفت تا آن كه مأمون با تهدیدهاى مكررى به قصد
 
جانش برخاست.امام با اینگونه موضع‏گیرى زمینه را طورى چید كه مأمون
 
 
را رویاروى حقیقت قرار دهد. امام فرمود: «مى‏خواهم كارى كنم كه مردم
 
نگویند على بن موسى به دنیا چسبیده، بلكه این دنیاست كه از پى او روان
 
 
شده.» با این شگرد به مأمون فهماند كه نیرنگش چندان موفقیت‏ آمیز
 
نبوده و در آینده نیز باید دست از توطئه و نقشه ‏ریزى بردارد.
 
موضع ‏گیرى پنجم
 
امام رضا علیه السلام به اینها نیز بسنده ننمود، بلكه در هر فرصتى تأكید
 
 
مى‏ كرد كه مأمون او را به اجبار و با تهدید به قتل، به ولیعهدى رسانده
 
است. افزون بر این، مردم را گاه گاه از این موضوع نیز آگاهى مى‏ داد كه
 
 
مأمون به زودى دست به نیرنگ زده، پیمان خود را خواهد شكست. امام به
 
 
صراحت مى‏ فرمود كه به دست كسى جز مأمون كشته نخواهد شد و
 
كسى جز مأمون او را مسموم نخواهد كرد. این موضوع را حتى پیش روى
 
 
مأمون هم گفته بود. امام تنها به گفتار بسنده نمى‏ كرد، بلكه رفتارش در
 
 
طول مدت ولیعهدى همه از عدم رضایت وى و مجبور بودنش حكایت
 
 
مى‏ كرد.
 
موضع ‏گیرى ششم
 
امام علیه السلام از كوچكترین فرصتى كه به دست مى‏ آورد سود جسته
 
 
این معنا را به دیگران یادآورى مى‏ كرد كه مأمون در اعطاى سمت ولیعهدى
 
 
كار مهمى نكرده جز آن كه در راه برگرداندن حق مسلم امام كه قبلا از
 
 
دستش به غصب ربوده بود، گام برداشته است. بنابراین امام قانونى نبودن
 
 
خلافت مأمون را پیوسته به مردم خاطر نشان مى‏ ساخت.
 
 
نخست در شیوه اخذ بیعت مى‏ بینیم كه امام جهل مأمون را نسبت به
 
شیوه رسول خدا كه مدعى جانشینیش بود، بر ملا ساخت. مردم براى
 
بیعت با امام آمده بودند كه امام دست خود را به گونه‏ اى نگاه داشت كه
 
پشت دست در برابر صورتش و روى دست رو به مردم قرار مى‏ گرفت.
 
مأمون به وى گفت چرا دستت را براى بیعت پیش نمى‏ آورى. امام فرمود:
 
تو نمى‏ دانى كه رسول خدا به همین شیوه از مردم بیعت مى‏ گرفت؟ 
 
دیگر از نكات شایان توجه آن كه در مجلس بیعت، امام به جاى ایراد
 
سخنرانى طولانى، عبارات كوتاه زیر را بر زبان جارى ساخت: « ما به خاطر
 
 
رسول خدا بر شما حقى داریم و شما نیز به خاطر او بر ما حقى دارید،
 
یعنى هر گاه شما به حق ما توجه کردید، بر ما نیز واجب مى‏شود كه حق
 
شما را منظور بداریم.»این جملات میان اهل تاریخ و سیره نویسان معروف
 
 
است و غیر از آن نیز چیزى از امام در آن مجلس نقل نكرده‏ اند.امام حتى از
 
 
این كه كوچكترین سپاسگزارى از مأمون كند خوددارى كرد و این خود
 
موضع سرسختانه و قاطعى بود كه مى‏ خواست ماهیت بیعت را در ذهن
 
مردم خوب جاى دهد و در ضمن موقعیت خویش را نسبت به زمامدارى در
 
 
همان مجلس حساس بفهماند.
 
اعتراف مأمون به اولویت خاندان على(ع)
 
روزى مأمون در مقام آن برآمد كه از امام اعتراف بگیرد به این كه علویان و
 
عباسیان در درجه خویشاوندى با پیامبر با هم یكسانند، تا به گمان خویش
 
 
ثابت كند كه خلافتش و خلافت پیشینیانش همه بر حق بوده است.
 
مأمون وامام رضا علیه السلام باهم گردش مى‏ كردند. مأمون رو به امام
 
كرده گفت: اى ابوالحسن! من پیش خود اندیشه‏ اى دارم كه سرانجام به
 
درست بودن آن پى‏ برده ‏ام. آن این كه ما و شما در خویشاوندى با پیامبر
 
یكسان هستیم و بنابراین، اختلاف شیعیان ما همه ناشى از تعصب و سبك
اندیشى است.
 
امام فرمود: این سخن تو پاسخى دارد كه اگر بخواهى مى‏ گویم و گرنه
 
سكوت بر مى‏ گزینم.
 
مأمون اصرار كرد كه نه، حتما نظر خود را بگویید كه در این باره چگونه
 
مى‏ اندیشى؟
 
امام از او پرسید: بگو ببینیم اگر هم اكنون خداوند پیامبرش محمد(ص) را
 
بر ما ظاهر گرداند و او به خواستگارى دختر تو بیاید، آیا موافقت مى‏ كنى؟
 
مأمون پاسخ داد: سبحان الله چرا موافقت نكنم مگر كسى از رسول خدا
 
روى بر مى‏ گرداند!
 
 
آنگاه بی درنگ امام افزود: بسیار خوب، حالا بگو ببینم آیا رسول خدا
 
مى ‏تواند از دختر من هم خواستگارى كند؟
 
مأمون در دریایى از سكوت فرو رفت و سپس بى‏ اختیار چنین اعتراف كرد:
 
 
آرى به خدا سوگند كه شما در خویشاوندى به مراتب به ایشان نزدیكترید
 
تا ما.
 
 امام رضا علیه‌ السلام و بیداری در برابر دشمن
 
درس امام رضا علیه‌السلام به همه‌ی ما این است که ای مسلمان! از
 
مبارزه خسته نشو. نخواب چون دشمن همیشه بیدار است و در شکلهای
 
 
مختلف و در لباسها و نقابهای گوناگون و با آرایشهای رنگارنگ ظاهر میشود
 
 
چشم تیزی داشته باشید، دشمن را بشناسید و راه مبارزه‌ی با دشمن را
 
بلد بشوید و مثل علی بن‌موسی الرضا(علیه السلام)از اول تا آخر مبارزه 
 
 
را ادامه بدهید.
 
رهبر انقلاب ۶۳/۰۹/۰۳
 

شهادت امام رضا (علیه السلام)

در نحوه به شهادت رسيدن امام نقل شده است كه مأمون به يكي از

خدمتکاران خويش دستور داده بود تا ناخن‌هاي دستش را بلند نگه دارد و

بعد به او دستور دادتا دست خود را به زهر مخصوصي آلوده كند و در بين

ناخن‌هايش زهر قرار دهد و اناري را با دستان زهر‌آلودش دانه كند و او

دستور مأمون را اجابت كرد. مأمون نيز انار زهرآلوده را خدمت حضرت گذارد

و اصرار كرد كه امام ازآن انار تناول کنند.اما حضرت از خوردن امتناع فرمودند

و مأمون اصرار كرد تا جايي‌كه حضرت را تهديد به مرگ نمود و حضرت به

جبر, قدري از آن انار مسموم تناول فرمودند. بعد از گذشت چند ساعت زهر

اثر كرد و حال حضرت دگرگون گرديد و صبح روز بعد در سحرگاه روز 29 صفر

سال 203 هجري قمري امام رضا ( عليه السلام ) به شهادت رسيدند .

تدفين امام رضا (علیه السلام)

به قدرت و اراده الهي امام جواد ( عليه السلام ) فرزند و امام بعد از آن

حضرت به دور از چشم دشمنان,  بدن مطهر ايشان را غسل داده وبر آن

نماز گذاردند و پيکر پاك ايشان با مشايعت بسياري از شيعيان و دوستداران

آن حضرت در مشهد دفن گرديد و قرنهاست كه مزار اين امام بزرگوار مايه

بركت و مباهات ايرانيان است.




تاریخ: چهار شنبه 3 دی 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

اعمال و مناسبت‌های ماه ربیع‌الاول

بعد از پشت سرگذاشتن دو ماه محرم و صفر و عزاداری‌ها به بهار
 
ماههایعنی ماه ربیع‌الاول، رسیدیم...
 

 ماهی که آثار رحمت خداوند هویداست و ذخایر برکات خداوند و نورهای

زیبایی او بر زمین فرود آمده است، زیرا میلاد رسول خدا (ص) در این ماه

است و سزاوار است که همه علاقه‌مندان مکتب اهل بیت(علیهم السلام)

آن را ارج نهند و گرامی بدارند.
 
ماه ربیع‌الاول آمیخته با خاطره غم‌انگیزی چون شهادت امام حسن

عسکری(ع) و مطابق روایت معروف، ماه میلاد مبارک پیامبر گرامی

اسلام(ص) و حضرت صادق(ع)، هجرت پیامبر اکرم(ص) از مکه به مدینه،

آغاز امامت پربرکت حضرت بقیة اللّه(عج) و ماه رخداد واقعه عظیم

«لیلة‌المبیت» است.

اعمال و وقایع رخ داده در ماه ربیع‌الاول به عنوان سومین ماه قمری، به

نقل از پایگاه اطلاع‌رسانی آیت‌الله مکارم شیرازی به شرح زیر است:
 
اعمال مشترک اول هر ماه
 
دعای هنگام رؤیت هلال، خواندن سوره حمد، نماز اول ماه و روزه گرفتن،

اعمال مشترک اول هر ماه قمری هستند که می‌توانید برای مشاهده

شرح و کیفیت انجام آنها به نشانی اینترنتی زیر مراجعه کنید:
 
اعمال مختص این ماه

روز اوّل

علما گفته‌اند مستحب است، به شکرانه هجرت موفّقیت‌آمیز رسول

خدا(ص) این روز را روزه بگیرند و صدقه و انفاق و احسان نمایند و همچنین

زیارت آن بزرگوار، در این روز مناسب است.

مرحوم «سیّد بن طاووس»، دعایی را برای این روز در کتاب اقبال نقل

کرده است.
 
روز دوازدهم

در این روز دو رکعت نماز مستحب است که در رکعت اوّل بعد از حمد، سه

مرتبه سوره «قل یا ایّها الکافرون» و در رکعت دوم بعد از حمد، سه مرتبه

سوره «توحید» خوانده شود.
 
روز هفدهم

این روز مطابق نظر مشهور علمای امامیّه، روز ولادت رسول خدا(صلی الله

علیه وآله) و همچنین میلاد امام صادق(علیه السلام)است و روز بسیار

مبارکی و دارای اعمالی است:
 
1) غسل؛ به نیّت روز هفدهم ربیع الاوّل.
 
2) روزه؛ که برای آن فضیلت بسیار نقل شده است، از جمله در روایاتی از

ائمّه معصومین(علیهم السلام)آمده است: کسی که این روز را روزه بدارد،

خداوند برای او ثواب روزه یکسال را مقرّر می‌فرماید.
 
3) دادن صدقه، احسان نمودن و خوشحال کردن مؤمنان و به زیارت

مشاهد مشرّفه رفتن.
 
4) زیارت رسول خدا(ص) از دور و نزدیک؛ در روایتی از آن حضرت آمده

است: هر کس بعد از وفات من، قبرم را زیارت کند مانند کسی است که به

هنگام حیاتم به سوی من هجرت کرده باشد، اگر نمی‌توانید مرا از نزدیک

زیارت کنید، از همان راه دور به سوی من سلام بفرستید (که به من

می‌رسد).
 
5) زیارت امیرمؤمنان، علی(علیه السلام) نیز در این روز مستحب است با

همان زیارتی که امام صادق(علیه السلام) در چنین روزی کنار ضریح

شریف آن حضرت(علیه السلام) وی را زیارت کرد. برای خواندن این زیات

به آدرس زیر مراجعه شود.
 
6) تکریم، تعظیم و بزرگداشت این روز بسیار بجاست، مرحوم «سیّد بن

طاووس»، در اقبال، در تکریم و تعظیم این روز به خاطر ولادت شخص اوّل

عالم امکان و سرور همه ممکنات حضرت نبیّ اکرم(صلی الله علیه وآله)

سفارش بسیار کرده است.
 
بنابراین، سزاوار است مسلمین با برپایی جشن‌ها و تشکیل جلسات،

هرچه بیشتر با شخصیّت نبیّ مکرّم اسلام(ص)، سیره و تاریخ زندگی او

آشنا شوند و از آن، برای ساختن جامعه‌ای اسلامی و محمّدی بهره کامل

گیرند.
 
رخدادهای این ماه

شب اوّل

این شب به نام «لیلة المبیت» مزیّن است، در این شب یک حادثه مهمّ

تاریخی واقع شد و آن این که در سال سیزدهم بعثت، رسول خدا(ص) از

مکّه به قصد هجرت به سوی مدینه، از شهر خارج شد و در «غار ثور»

پنهان گردید و امیر مؤمنان علی(ع) برای اغفال دشمنان، فداکارانه در

بستر رسول خدا(ص) خوابید و مشرکان قریش که خانه رسول خدا(ص)

را محاصره کرده بودند، به گمان آن که رسول خدا(ص) در بسترش آرمیده

است، تا صبح منتظر ماندند و چون صبحگاهان با شمشیرهای برهنه به

منزل آن حضرت هجوم بردند تا رسول اللّه(ص) را بکشند،علی(ع) را دیدند

که از آن بستر برخاست! بدین سان، رسول خدا(ص) در فرصتی مناسب

خود را از چنگال مشرکان قریش نجات داد و علی(ع) نیز با این فداکاری،

عشق و علاقه و برادری خود را نسبت به رسول خدا(ص)نشان داد؛ این

در حالی بود که هر زمان ممکن بود کسی را که در بستر خوابیده به قتل

برسانند.
 
آیه شریفه «وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّهِ وَ اللّهُ رَءُوفٌ

بِالْعِبادِ; بعضی از مردمِ (با ایمان و فداکار) جان خود را در برابر خشنودی

خدا می‌فروشند؛ و خداوند نسبت به بندگان مهربان است» در حقّ آن

حضرت نازل شد.
 
سال هجرت رسول خدا(ص) مبدأ تاریخ مسلمانان است و تحوّلی عظیم

در جهان اسلام روی داد.
 
روز هشتم

در روز هشتم ربیع الأوّل، سال 206، شهادت امام حسن عسکری

(علیه السلام) طبق روایتی واقع شده است و از همان روز، امامت

حضرت صاحب الزّمان، حجّة بن الحسن عجّل الله تعالی فرجه الشریف

آغاز شد.
 
روز دهم

روز ازدواج رسول خدا(ص) با حضرت خدیجه کبری(علیها السلام) است در

حالی که رسول خدا(ص) 25 ساله بود و حضرت خدیجه(علیها السلام)40

ساله. به همین مناسبت روزه این روز به عنوان شکرگزاری مستحب

شمرده شده است.
 
روز دوازدهم

این روز مطابق نظر مرحوم شیخ کلینی و مسعودی و همچنین مشهور

میان اهل سنّت، روز ولادت با سعادت نبیّ مکرّم اسلام(ص)است.
 
همچنین در این روز، رسول خدا(ص) بعد از 12 روز که مسیر راه میان مکّه

و مدینه را پیمود وارد مدینه گردید. و نیز روز انقراض دولت بنی‌مروان در

سال 132 است.
 
روز چهاردهم

در سال 64 در چنین روزی، یزید بن معاویه به هلاکت رسید.
 
وی پس از سه سال و 9 ماه خلافت که همراه با جنایات عظیمی بود - که

مهمترین آن واقعه کربلا و شهادت ابی عبداللّه الحسین(ع) و یارانش

می‌باشد - در سنّ 37 سالگی در منطقه «حوران» زندگی ننگینش به پایان

رسید؛ جنازه‌اش را در دمشق دفن کردند؛ ولی اکنون اثری از او نیست.
 
شب هفدهم

طبق روایات مشهور شیعه، شب ولادت حضرت خاتم الانبیا، رسول معظّم

اسلام(ص) است و شب بسیار مبارکی است.
 
همچنین یکسال قبل از هجرت رسول خدا(ص)، در چنین شبی معراج آن

حضرت صورت گرفت.

 
روز هفدهم

همان گونه که گفتیم مشهور میان علمای امامیّه آن است که روز هفدهم

ربیع الأوّل، روز ولادت با سعادت رسول خدا حضرت محمّد بن عبداللّه(ص)

است و معروف آن است که ولادتش در مکّه معظّمه، واقع شده است و

زمان ولادتش هنگام طلوع فجر، روز جمعه، سنه عام الفیل بوده است.

(عام الفیل سالی است که ابرهه با لشکرش که بر فیل سوار بودند به

قصد تخریب کعبه آمد، ولی همگی نابود شدند).
 
همچنین در چنین روزی در سال 83 هجری قمری، ولادت امام صادق

(علیه السلام) واقع شده است و از این جهت نیز بر اهمّیّت این روز

افزوده شده است.
 
ماه ربیع الأوّل گرچه آغاز آن آمیخته با خاطره غم‌انگیز و اندوه‌بار شهادت

امام حسن عسکری(علیه السلام)است، ولی از آن جا که میلاد مبارک

حضرت ختمی مرتبت رسول گرامی اسلام(ص) مطابق روایت معروف،

در هفدهم این ماه و طبق روایت غیرمعروف، در دوازدهم آن واقع شده

و میلاد حضرت صادق(ع) نیز در هفدهم این ماه است، ماه شادی و

جشن و سُرور است.
 
از آن جا که هجرت پیامبر اکرم(ص) که سرچشمه دگرگونیِ عمیق در

جهانِ اسلام و عزّت و شوکت مسلمین شد، و همچنین داستان

«لیلة‌المبیت» در این ماه واقع گردیده، و آغاز امامت پربرکت حضرت

بقیة اللّه (ارواحنا فداه) همزمان با شهادتِ پدر بزرگوارش نیز می‌باشد؛

در مجموع از ماه‌های بسیار پربرکت و پرخاطره است، که سزاوار است،

همه علاقه مندان مکتب اهل بیت(علیهم السلام) آن را ارج نهند و گرامی

بدارند.




تاریخ: چهار شنبه 2 دی 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار
سندی بر حقانیت امیرالمومنین(علیه السلام)؛
 

ماجرای "ليلة المبيت" چیست؟

فداكارى بزرگ در شب تاريخى هجرت

هنگامى كه جبرئيل بالاى سر و ميكائيل پايين پاى على (ع) نشسته بودند
 
جبرئيل مى گفت : (به به آفرين بر تو اى على ! خداوند بواسطه تو بر
 
فرشتگان مباهات مى كند).در اين هنگام آيه فوق نازل گرديد و به همين
 
دليل آن شب تاريخى به نام (ليلة المبيت) ناميده شده است .
 
یکی از وقایع مهم تاریخ اسلام هجرت پیامبراکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) از
 
مکه به مدینه در شب اول ربیع الاول می باشد .در این هجرت علی
 
(علیه السلام) نقش بسیار مهمی را ایفا کردند
 
که در مطلب پیش رو به اشاره قرآن کریم به این شب بزرگ می پردازیم.
 
وَ مِنَ النَّاسِ مَن يَشرِى نَفْسهُ ابْتِغَاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَءُوف بِالْعِبَادِ(207 بقره)
 
ترجمه : بعضى از مردم (با ايمان و فداكار، همچون على (عليه السلام ) در
 
ليلة المبيت به هنگام خفتن در جايگاه پيغمبر(صلى الله عليه و آله و سلم)،
 
 
جان خود را به خاطر خشنودى خدا مى فروشند،و خداوند نسبت به بندگان
 
 
مهربان است .(207 بقره)
 
مفسر معروف اهل تسنن ((ثعلبى )) مى گويد: هنگامى كه پيغمبر اسلام
 
 
تصميم گرفت مهاجرت كند براى اداى دينهاى خود و تحويل دادن امانتهائى
 
 
كه نزد او بود على (عليه السلام ) را به جاى خويش قرار داد و شب هنگام
 
 
كه مى خواست به سوى غار ((ثور)) برود و مشركان اطراف خانه او را
 
براى حمله به او محاصره كرده بودند دستور داد على (عليه السلام ) در
 
بستر او بخوابد و پارچه سبز رنگى(برد حضرمى )كه مخصوص ‍ خود پيغمبر
 
 
بود روى خود بكشد در اين هنگام خداوند به((جبرئيل )) و ((ميكائيل ))
 
وحى فرستاد كه من بين شما برادرى ايجاد كردم و عمر يكى از شما را
 
طولاني تر قرار دادم كدام يك از شما حاضر است ایثار به نفس کند و
 
زندگى ديگرى را بر خود مقدم دارد هیچکدام حاضر نشدند.
 
 
به آنها وحى شد اكنون على (عليه السلام ) در بستر پیغمبر(ص)
 
 خوابيده و آماده شده جان خويش را فداى او سازد به زمين
 
برويد و حافظ و نگهبان او باشيد.
 
هنگامى كه جبرئيل بالاى سر و ميكائيل پايين پاى على (عليه السلام )
 
 
نشسته بودند جبرئيل مى گفت : ((به به آفرين بر تو اى على ! خداوند
 
بواسطه تو بر فرشتگان مباهات مى كند)).در اين هنگام آيه فوق نازل
 
گرديد و به همين دليل آن شب تاريخى به نام ((ليلة المبيت )) ناميده شده
 
است .
 
((ابن عباس مى گويد اين آيه هنگامى كه پيغمبر از مشركان كناره گرفته
 
 
بود و با ابو بكربه سوى غار مى رفت درباره على (عليه السلام ) كه در
 
بستر پيغمبر(ص) خوابيده بود نازل شد.
 
((ابو جعفر اسكافى )) مى گويد: (همانطور كه ابن ابى الحديد در شرح
 
نهج البلاغه جلد 3 صفحه 270 ذكر كرده است ) جريان خوابيدن على
 
 
(عليه السلام ) در بستر پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به تواتر ثابت
 
 
شده و غير از كسانى كه مسلمان نيستند و افراد سبك مغز آن را انكار 
 
نمی کنند در جلد دوم((الغدير)) ذيل آيه مورد بحث (صفحه 48 به بعد)
 
مى نويسد:((غزالى ))در كتاب احياء العلوم جلد سوم صفحه 238 و گنجى
 
در كتاب ((كفاية الطالب)) صفحه 114 و ((صفورى )) در((نزهة المجالس))
 
جلد دوم صفحه 209 و ابن ((صباغ مالكى )) در كتاب ((الفصول المهمة ))
 
صفحه 33، ((سبط ابن جوزى حنفى )) در ((تذكرة الخواص )) صفحه 21
 
((شبلنجى )) در ((نور الابصار)) صفحه 86 و احمد در ((مسند)) جلد يك
 
صفحه 348 و((تاريخ طبرى )) جلد دوم صفحه 99 تا 101 و ((ابن هشام ))
 
در ((سيرة )) جلد دوم صفحه 291 و ((حلبى )) در ((سيره )) خود و
 
((تاريخ يعقوبى )) جلد دوم صفحه 29 جريان ((ليلة المبيت )) را نقل
 
كرده اند.
 
فداكارى بزرگ در شب تاريخى هجرت 
 
گرچه آيه فوق همانطور كه در شان نزول آن ذكر شد، مربوط به ماجراى
 
 
هجرت پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) و فداكارى على
 
(عليه السلام ) و خوابيدن او در بستر آن حضرت نازل شده ، ولى همچون
 
 
ساير آيات قرآن ، مفهوم و محتواى كلى و عمومى داردو در واقع نقطه
 
مقابل چيزى است كه در آيات قبل در مورد منافقان وارد شده بود.
 
مى فرمايد: ((از ميان مردم كسانى هستند كه جان خود را در برابر
 
خشنودى خدا مى فروشند، و خداوند نسبت به بندگانش مهربان است ))
 
(و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات الله و الله رؤ ف بالعباد).
 
آن گروه مردمى خودخواه و خودپسند و لجوج و معاند بودند كه از راه نفاق
 
 
در بين مردم آبروئى كسب مى كردند، و در ظاهر خود را مؤ من و خيرخواه
 
 
نشان مى دادند، اما كردارشان پرده از روى گفتارشان بر مى داشت چرا
 
كه جز فساد در زمين و نابود كردن حرث و نسل كار ديگرى نداشتند ولى
 
اين گروه تنها با خدا معامله مى كنند و هر چه دارند حتى جان خود را به او
 
مى فروشند و جز رضا و خشنودى او چيزى خريدار نيستندو با فداكارى و
 
 
ايثار آنهاست كه امر دين و دنيا اصلاح و حق زنده و پايدار مى شود و
 
زندگى انسان گوارا و درخت اسلام بارور مى گردد.
 
 
جمله ((و الله رؤ ف بالعباد)) كه در حقيقت نقطه مقابل چيزى است كه در
 
 
آيات قبل درباره منافقان مفسد فى الارض آمده بود ((فحسبه جهنم و
 
لبئس المهاد)) ممكن است
 
اشاره به اين باشد كه خداوند در عين اينكه بخشنده جان به انسان است
 
 
همان را خريدارى مى كند و بالاترين بها را كه همان خشنودى خويش ‍
 
است به انسان مى پردازد.
 
قابل توجه اينكه فروشنده ((انسان )) و خريدار خدا و متاع ((جان )) و بهاى
 
معامله خشنودى ذات پاك اوست .
 
در حالى كه در موارد ديگرى بهاى اينگونه معاملات را بهشت جاويدان و
 
 
نجات از دوزخ ذكر كرده است مثلا مى فرمايد:ان الله اشترى من المؤ منين
 
انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة يقاتلون فى سبيل الله فيقتلون و يقتلون ،
 
 
((خدا از مومنان جانها و مالهايشان را خريدارى مى كند كه بهشت از آن
 
 
آنها باشد، در راه خدا پيكار مى كنند مى كشند و كشته مى شوند))و شايد
 
 
به همين جهت است كه آيه مورد بحث با كلمه من تبعيضيه (و من الناس )
 
شروع شده يعنى تنها بعضى از مردم هستند كه قادرند به اين كار
 
فوق العاده دست زنند، و تنها بهائى را كه براى ايثار جان طالب باشند،
 
 
همان خشنودى خدا بوده باشد، ولى در آيه 111 سوره توبه كه در بالا
 
آورديم همه مومنان به معامله با خدا، در برابر بهشت جاويدان دعوت
 
شده اند.
 
اين احتمال نيز در تفسير جمله ((و الله رؤ ف بالعباد)) و تناسب آن با آغاز
 
 
آيه وجود دارد كه مى خواهد اين حقيقت را روشن سازد كه وجود اين 
 
 
چنین افراد وفادار و ايثارگر در ميان مردم ، از رافت و مهربانى خدا نسبت 
 
 
به بندگانش سرچشمه گرفته ، زيرا اگر چنين انسانهاى از خود گذشته در
 
جوامع انسانى وجود نداشته باشند، اركان دين و اجتماع فرو مى ريزد،
 
ولى خداوند مهربان با اين دوستان ايثارگر خود، جلو خرابكارى دشمنان
 
را مى گيرد.
 
به هر حال اين آيه با توجه به شاءن نزولى كه مشروحا گفته شد، يكى از
 
بزرگترين فضايل على (عليه السلام ) است كه در اكثر منابع اسلامى آمده 
 
 
و به قدرى چشمگير است كه معاويه ، به خاطر دشمنى خاصى كه با
 
على (عليه السلام ) داشت طبق روايتى چنان از اين فضيلت ناراحت بود
 
 
كه ((سمرة بن جندب )) را با چهارصد هزار درهم تطميع كرد كه بگويد اين
 
 
آيه درباره عبدالرحمن بن ملجم ، قاتل على (عليه السلام ) (طبق حديث
 
 
مجعولى ) نازل شده ، و آن منافق جنايت پيشه نيز چنين كرد، ولى
 
همانطور كه انتظار مى رفت حتى يك نفر اين حديث مجعول را نپذيرفت.



تاریخ: چهار شنبه 3 دی 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

به مناسبت شهادت امام رضا (علیه السلام)
 

تصویر زمینه/ خورشید هشتم

امام رضا (ع) فرمودند: مبادا اعمال نيك را به اتّكاى دوستى
 
آل محمّد(عليهم السلام) رها كنيد، و مبادا دوستى آل محمّد
 
(عليهم السلام) را به اتّكاى اعمال صالح از دست بدهيد، زيرا هيچ
 
 
كدام از اين دو، به تنهايى پذيرفته نمی شود. ( بحار الانوار،ج 78، ص 348)
شهادت امام رضا (علیه السلام) از زبان اباصلت هروی

خبر از شهادت خویش به اباصلت

اباصلت هروی می گوید: 

من در خدمت حضرت رضا (علیه السلام)بودم. به من فرمود:« ای اباصلت!

داخل این قبّه ای که قبر هارون است، برو و از چهار طرف آن کمی خاک

بردار و بیاور.» 

من رفتم و خاک ها را آوردم. 

امام خاک‌ها را بویید و فرمود:« می‌خواهند مرا پشت سر هارون دفن کنند،

ولی در آنجا سنگی ظاهر می شود که اگر همه کلنگ‌های خراسان را

بیاورند، نمی توانند آن را بکَنند.» و این سخن را در مورد بالای سر و پایین

پای هارون فرمود. 

بعد وقتی خاک پیش روی هارون یعنی طرف قبله هارون را بویید، فرمود:

« این خاک، جایگاه قبر من است. ای اباصلت، وقتی قبر من ظاهر شد،

رطوبتی پیدا می شود. من دعایی به تو تعلیم می کنم. آن را بخوان. قبر

پر از آب می شود. در آن آب ماهی های کوچکی ظاهر می شوند. این نان

را که به تو می دهم برای آنها خرد کن. آنها نان را می خورند.سپس ماهی

بزرگی ظاهر می شود و تمام آن ماهی های کوچک را می بلعد و بعد غایب

می شود. در آن هنگام دست خود را روی آب بگذار و این دعا را که به تو

می‌آموزم بخوان. همه‌ی آب‌ها فرو می روند. همه‌ی این کارها را در حضور

مأمون انجام ده.» 

سپس فرمود:« ای اباصلت! من فردا نزد این مرد فاجر و تبهکار می روم.

وقتی از نزد او خارج شدم، اگر سرم با عبایم پوشانده بودم، دیگر با من

حرف نزن و بدان که مرا مسموم کرده است.»

مسموم شدن امام با انگور

فردا صبح، امام در محراب خود به انتظار نشست. بعد از مدتی مأمون

غلامش را فرستاد که امام را نزد او ببرد. امام به مجلس مأمون رفت و من

هم به دنبالش بودم. در جلوی او طبقی از خرما و انواع میوه بود. خود

مأمون خوشه ای از انگور به دست داشت که تعدادی از آن را خورده و

مقداری باقی مانده بود. 

با دیدن امام، برخاست و او را در آغوش کشید و پیشانی اش را بوسید و

کنار خود نشاند. سپس آن خوشه انگور را به امام تعارف کرد و گفت:

« من از این انگور بهتر ندیده ام.» 

امام فرمود:« چه بسا انگورهای بهشتی بهتر باشد.» 

مأمون گفت:« از این انگور میل کنید.» 

امام فرمود:« مرا معذور بدار.» 

مأمون گفت:« هیچ چاره ای ندارید. مگر می خواهید ما را متهم کنید؟ نه.

حتماً بخورید.» سپس خودش خوشه انگور را برداشت و از آن خورد و آن

را به دست امام داد. 

امام سه دانه خورد و بقیه اش را زمین گذاشت و فوراً برخاست. 

مأمون پرسید:« کجا می روید؟» 

فرمود:« همان جا که مرا فرستادی.» 

سپس عبایش را به سر انداخت و به خانه رفت و به من فرمود:

« در را ببند.» 

سپس در بستر افتاد. 

حضور امام جواد(علیه السلام) بر بالین پدر در لحظه شهادت

من در وسط خانه محزون و ناراحت ایستاده بودم که ناگهان دیدم جوانی

بسیار زیبا پیش رویم ایستاده که شبیه ترین کس به حضرت رضا

(علیه السلام) است. 

جلو رفتم و عرض کردم:« از کجا داخل شدید؟ درها که بسته بود.» 

فرمود:« آن کس که مرا از مدینه تا اینجا آورد، از در بسته هم وارد کرد.» 

پرسیدم:« شما کیستید؟» 

فرمود:« من حجّت خدا بر تو هستم، ای اباصلت! من محمد بن علی الجواد

(علیه السلام)هستم.» 

سپس به طرف پدر گرامیش رفت و فرمود:« تو هم داخل شو!» 

تا چشم مبارک حضرت رضا(علیه السلام)به فرزندش افتاد، او را در آغوش

کشید و پیشانی‌اش را بوسید. 

حضرت جواد (علیه السلام) خود را روی بدن امام رضا انداخت و او را بوسید.

سپس آهسته شروع کردند به گفتگو که من چیزی نشنیدم. اسراری بین

آن پدر و پسر گذشت تا زمانی که روح ملکوتی امام رضا (علیه السلام) به

عالم قدس پر کشید.

تغسیل امام به دست امام جواد (علیه السلام)

امام جواد (علیه السلام) فرمود: ای اباصلت! برو از داخل آن تخت و لوازم

غسل و آب را بیاور.» 

گفتم:« آنجا چنین وسایلی نیست.» 

فرمود:« هر چه می گویم، بکن!» 

من داخل خزانه شدم و دیدم بله، همه چیز هست. آنها را آوردم و دامن

خود را به کمر زدم تا در غسل امام کمک کنم. 

حضرت جواد فرمود:« ای اباصلت! کنار برو. کسی که به من کمک می کند

غیر از توست.» سپس پدر عزیزش را غسل داد. بعد فرمود:« داخل خزانه

زنبیلی است که در آن کفن و حنوط است. آنها را بیاور.» 

من رفتم و زنبیلی دیدم که تا به حال ندیده بودم.

کفن و حنوط کافور را آوردم. 

حضرت جواد پدرش را کفن کرد و نماز خواند و باز فرمود:« تابوت را بیاور.» 

عرض کردم:« از نجاری؟» 

فرمود:« در خزانه تابوت هست.» 

داخل شدم. دیدم تابوتی آماده است. آن را آوردم. 

امام جواد، پدرش را داخل تابوت گذاشت و سپس به نماز ایستاد.

پرواز تابوت به سوی آسمان

هنوز نمازش تمام نشده بود که ناگهان دیدم سقف شکافته شد و تابوت از

آن شکاف به طرف آسمان رفت. گفتم:« یا ابن رسول الله! الان مأمون

می آید و می گوید بدن مبارک حضرت رضا(علیه السلام) چه شد؟» 

فرمود:« آرام باش! آن بدن مطهّر به زودی برمی گردد. ای اباصلت! هیچ

پیامبری در شرق عالم نمی میرد، مگر آنکه خداوند ارواح و اجساد او و

وصی‌اش را به هم ملحق فرماید،حتی اگر وصیّ اش در غرب عالم بمیرد.» 

در این هنگام دوباره سقف شکافته شد و تابوت به زمین نشست. 

سپس حضرت جواد، بدن مبارک پدرش را از تابوت خارج کرد و به وضعیت

اولیّه خود در بستر قرار داد. گویی نه غسل داده و نه کفن شده بود. بعد

فرمود:« ای اباصلت! برخیز و در را برای مأمون باز کن.»

مأمون در کنار پیکر مطهر

امام ناگهان مأمون به همراه غلامانش با چشمی گریان و گریبانی چاک

کرده داخل شد. همان طور که بر سر خود می زد، کنار سر مطهّر حضرت

رضا (علیه السلام) نشست و دستور تجهیز و دفن امام را صادر کرد. 

تمام آنچه را که امام رضا(ع) به من فرموده بود، به وقوع پیوست. مأمون

می گفت:« ما همیشه از حضرت رضا(ع) در زنده بودنش کرامات زیادی

می دیدیم. حالا بعد از وفاتش هم از آن کرامات به ما نشان می‌دهد.» 

وزیر مأمون به او گفت:« فهمیدید حضرت رضا(ع) به شما چه نشان داد؟» 

مأمون گفت:« نه.» 

گفت:« او با نشان دادن این ماهی‌های کوچک و آن ماهی بزرگ

می خواهد بگوید سلطنت شما بنی عباس با تمام کثرت و درازیِ مدت،

مانند این ماهی های کوچک است که وقتی اجل شما رسید، خداوند

مردی از ما اهل بیت را به شما مسلّط خواهد کرد و همه شما را از بین

خواهد برد.» 

مأمون گفت:« راست گفتی.» 

بعد مأمون به من گفت:« آن چه دعایی بود که خواندی؟» 

گفتم:« به خدا قسم، همان ساعت فراموش کردم.» واقعاً هم فراموش

کرده بودم.

آزادی اباصلت از زندان به دست مبارک امام رضا (علیه السلام)

ولی مأمون مرا حبس کرد و تا یک سال در زندان بودم. دیگر دلم به تنگ

آمده بود. یک شب تا صبح دعا کردم و خدا را به حق محمد و آل محمد

خواندم که ناگاه حضرت جواد علیه السلام) داخل زندان شد و فرمود:

« ای اباصلت، دلتنگ شده ای؟» 

گفتم:« به خدا قسم، آری.» 

فرمود:« بلند شو!» زنجیر را باز کرد و مرا از زندان خارج فرمود. محافظین

مرا می‌دیدند ولی نمی‌توانستند چیزی بگویند. 

فرمود:« برو در امان خدا که دیگر دست مأمون به تو نخواهد رسید.» 

و تا کنون من دیگر مأمون را ندیده ام.


منبع: 
بحار الانوار، ج 49، ص 300، ح 10. از عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 242.

برگرفته شده از سایت رشد

 

 
 



تاریخ: دو شنبه 2 دی 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

فرا رسیدن ایام شهادت آخرین ذخیره الهی در کسوت پیامبری حضرت

محمد مصطفی (صلی الله علیه وآله وسلم) و شهادت دومین پیشوای

عالم تشیع حضرت امام حسن مجتبی (علیه السلام) بر دلسوختگان

اهل بیت (علیهم السلام) تسلیت باد.

هنگامه رنج و غم و ماتم شده امشب

گریان، زغمى دیده عالم شده امشب

پایان شب آخر ماه صفر است این

یا آنکه ز نو ماه محرّم شده امشب

از داغ جگر سوز نبى سیّد ابرار

نخل قد زهرا و على خم شده امشب

  
چقدر آخر این ماه سخت و سنگین است/
 
تمام آسمان و زمین بی قرار و غمگین است/
 
بزرگتر ز غم مجتبی (ع) و داغ رضا(ع)/
 
 
فراق فاطمه با خاتم النبیین (ص) است

 
سلام بر خاتم مهربانى و عشق! سلام براو که گام هاى
 
 
مهتابى اش شب هاى جهل بشر را به جاده هاى راستى کشاند!
 
رحلت جانکاه پیامبر مهربانی و رحمت تسلیت باد


دلم به یاد تو امشب لبالب از شور است
 
تو کیستی که حریمت چو کعبه مشهور است؟
 
رحلت پیامبر اکرم (ص) بر تمام مسلمین جهان تسلیت باد
 

           رحلت جانگداز نبی اکرم صلی الله علیه و آله

آخرین وداع با یاران

... در یكی از روزهای بیماری در حالی كه سرش را با پارچه‌ای بسته بود

و علی(علیه السلام) و فضل بن عباس زیر بغلش را گرفته بودند و پاهایش

بر زمین كشیده می‌شد، وارد مسجد شد و روی منبر قرار گرفت و شروع

به سخن فرمود و گفت: مردم وقت آن رسیده است كه من از میان شما

غائب گردم، اگر به كسی وعده داده‌ام، آماده‌ام انجام دهم و هر كس

طلبی از من دارد، بگوید تا بپردازم. در این موقع مردی برخاست و عرض

كرد: چندی قبل به من وعده دادید كه اگر ازدواج كنم، مبلغی به من كمك

كنید، پیامبر فورا به فضل دستور داد كه مبلغ مورد نظر او را بپردازد و از

منبر پایین آمد و به خانه رفت. سپس روز جمعه، سه روز پیش از وفات

خود، بار دیگر به مسجد آمد و شروع به سخن نمود و در طی سخنان خود

فرمود: هر كسی حقی بر گردن من دارد برخیزد و اظهار كند، زیرا قصاص

در این جهان، آسان‌تر از قصاص در روز رستاخیز است.(1)

در این موقع سوادة بن قیس برخاست و گفت: موقع بازگشت از نبرد

"طائف" در حالی كه بر شتری سوار بودید، تازیانه خود را بلند كردید كه بر

مركب خود بزنید، اتفاقا تازیانه بر شكم من اصابت كرد، من اكنون آماده

گرفتن قصاصم.

درخواست پیامبر(ص) یك تعارف اخلاقی نبود؛ بلكه جداً مایل بود حتی یك

چنین حقوقی را كه هرگز مورد توجه مردم قرار نمی‌گیرد جبران نماید.

گذشته از این، چون اصابت تازیانه بر شكم سواده عمدی نبود، از این نظر

او حق قصاص نداشته است، بلكه با پرداخت دیه‌ای جبران می‌گردید.

مع الوصف پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم)،خواست،نظر وی را تامین

کند. پیامبر(ص) دستور داد، بروند همان تازیانه را از خانه بیاورند، سپس

پیراهن خود را بالا زد تا سواده قصاص كند. یاران رسول خدا با دلی پر

غم و دیدگانی اشكبار و گردن‌های كشیده و ناله‌هایی جانگداز، منتظرند

که جریان به كجا خاتمه می‌پذیرد؛ آیا سواده واقعا از در قصاص وارد

می‌شود؟ ناگهان دیدند سواده بی اختیار، شكم و سینه پیامبر(ص) را

می‌بوسد؛ در این لحظه پیامبر او را دعا كرده، گفت: خدایا! از سواده بگذر،

همانطور كه او از پیامبر اسلام در گذشت.(2)

فروغ ابدیت جلد2، صفحات 864- 865 (با اندكی تغییر)

پیامدهاى رحلت از لسان مبارک حضرت زهرا (س)

در این مقال بنابر آن است كه پیامدهاى رحلت پیامبر اكرم (ص) از نگاه

تنها یادگارش، حضرت فاطمه (سلام الله علیها) بیان شود.  او كه بضعة

الرسول است (9) و به تعبیر امام على (ع) بقیة النبوة (10) است و به

اعتراف دیگران، خیرة النساء و ابنة خیر الانبیاء، صادقة فی قولك،

سابقة فی وفور عقلك است. (11)

او كه خلیفه اول در جمع مردم مدینه درباره ‏اش چنین گفته است: انت

معدن الحكمة و موطن الهدى و الرحمة و ركن الدین و عین الحجة است.(12)

و حتى عایشه نیز گفته است: « ما رایت احدا كان اصدق لهجة من فاطمة

الا ان یكون الذی ولدها. » (13)

او كه هم مردمان مكه و مدینه را دیده و هم شاهد حیات پیامبر اكرم (ص)

بوده و هم در كنار پیامبر(ص) و حضرت امیر(ع) حوادث ریز و درشت عصر

نبوت و روزهاى بعد از رحلت و حوادث تلخ و دردناك آن ایام كوتاه را به دقت 

زیر نظر داشته است . آرى او می تواند پیامدهاى تاسف بار رحلت پیامبر 

(ص) را خوب بیان كند . در اینجا به مواردى از آنها مى‏ پردازیم:

آن حضرت در خطبه فدكیه (14) و خطبه ‏اى كه بعدا در جمع زنان مدینه كه

به عیادت ایشان آمده بودند (15) ایراد فرموده ‏اند، پیامدهاى رحلت پیامبر

(صلی الله علیه وآله وسلم) را بیان می كنند از جمله آنها عبارتند از:

1. ایجاد ضعف و سستى در میان مردم .

استومع وهنه « یا وهیه.‏» (16)

حضرت در خطبه‏ اى كه در حضور زنان مدینه كه به عیادت ایشان آمده 

بودند نیز این امر را تذكر دادند و با تاسف فرمودند:

« فقبحا لفلول الحد واللعب بعد الجد و قرع الصفاة (17) ؛ چه زشت است

‏سستى و بازیچه بودن مردانتان پس از آن همه تلاش و كوشش .»

2. تفرقه و اختلاف به وجود آمد .

«استنهر فتقه وانفتق رتقه (18) ؛ تشتت و پراكندگى گسترش یافت . و

وحدت و همدلى از هم گسست.»

استنهر از نهر به معناى وسعت و زیادى است،فتق به معناى جدایى و پاره

پاره شدن است. انفتق از انفتاق یعنى شكافتن و رتق هم به معناى

همبستگى و اتحاد است .

در قرآن كریم نیز آمده است كه: «ان السموات والارض كانتا رتقا ففتقناهما

(19) ؛ (آیا كافران ندیدند) كه آسمان ها و زمین به هم پیوسته بودند و ما

آنها را از یكدیگر باز كردیم .»

3. امید و آرزوهاى مسلمانان به ناامیدى تبدیل شد.

آنان كه به پیامبر اكرم (ص) و احكام عالیه اسلام ناب حضرتش دلخوش

كرده بودند از نعمت دین الهى و حكومت اسلامى بهره ‏مند گشته بودند.

اكنون با دیدن حوادث بعد از آن حضرت مایوس شده و امیدشان به یاس

مبدل گشت .

« واكدت الامال‏.» (20)

4 . به حریم پیامبر بى ‏حرمتى شد .

« اضیع الحریم و ازیلت الحرمة عند مماته (21)؛ هنوز جسد مبارك پیامبر بر

زمین است. در اجتماع سقیفه (22) بدون نظرخواهى از خاندان پیامبر(ص) 

به تعیین جانشین براى آن حضرت مى‏ پردازند. و حق اهل بیت‏ حضرتش را

ضایع مى‏ كنند .

چنانكه حضرت على(ع) مى‏فرماید:" فوالله ما كان یلقى فى روعى،

ولا یخطر ببالى ان العرب تزعج هذا الامر من بعده (ص) عن اهل بیته ولا

انهم منحوه عنی من بعده" (23) ؛ به خدا سوگند نه در فكرم مى‏گذشت و

نه در خاطرم مى‏آمد كه عرب خلافت را پس از رسول خدا از اهل بیت او

بگرداند. یا مرا پس از وى از عهده دار شدن حكومت‏ باز دارند.»

و حتى در لحظات واپسین عمرحضرت و هنگام رحلت ایشان، هنگامى كه

قلم و لوحى طلب فرمودند به آن حضرت بى‏ حرمتى كردند و نداى

" فانه یهجر" سر دادند. (24)

و مدتى هم از رحلت ‏حضرت نگذشت كه به در خانه تنها یادگارش آمدند و

چه بى ‏حرمتی ها كه نكردند. چنانكه حضرت زهرا(س) فرمود:

یا ابتاه یا رسول الله هكذا كان یفعل بحبیبتك وابنتك ... . (25)

یا ابتاه یا رسول الله ماذا لقینا بعدك من ابن الخطاب وابن ابى قحافة (26)

بابا اى رسول خدا پس از تو از دست زاده خطاب و زاده ابى قحافه چه بر

سر ما آمد. (27)

5 . خط نفاق و دورویى آشكار شد .

« ظهر فیكم حسكة النفاق.‏» (28)

حضرت در جاى دیگرى از همین خطبه، با كنایه زیبایى به این نفاق افكنى

پرداخته است و فرموده است:

« تشربون حسوا فى ارتغاء و تمشون لاهله و ولده فى الخمر والضراء و

نصبر منكم على مثل حز المدى، و وخز السنان فى الحبشاء (29) ؛  

شیر را اندك اندك با آب ممزوج نمودید و به بهانه این كه آب مى‏نوشید،

شیر را خوردید. كنایه از نفاق است كه تظاهر به عملى مى‏شود كه در

واقع خلاف آن است (30) و براى نابودى اهل بیت او در پشت تپه‏ ها و

درختان كمین كردید . و ما بر این رفتار شما كه مانند بریدن كارد و فرو بردن

نیزه در شكم، دردآور و كشنده است صبر مى‏ كنیم .»

6 . دین و معنویت كم رنگ شد .

« و سمل جلباب الدین.‏» (31)

«جلباب‏» چادر یا عبایى كه بدن انسان را مى ‏پوشاند، حضرت زهرا (س)

تعبیر به جلباب دین فرموده . چون دین نیز تمام زوایاى زندگى فردى و

اجتماعى انسان را در بر مى‏ گیرد، همانگونه كه چادر و عباء تمام بدن 

انسان را در بر مى‏ گیرد. (32)

و در عبارتى دیگر فرموده ‏اند: «... اطفاء انوار الدین الجلى و اهمال سنن

النبى الصفى (33) ؛ به خاموش كردن انوار درخشان دین و بى‏ اهمیت كردن

و مهمل گذاردن سنت‏هاى پیامبر برگزیده خدا همت گماردید.»

7 . مردم دچار بى‏تفاوتى شدند .

حضرت خطاب به انصار كه با جان و مال پیامبر را كمك كرده بودند چنین

فرمودند:

« یا معاشر الفتیة و اعضاء الملة، و حضنة الاسلام ما هذه الغمیزة فی

حقی و السنة عن ظلامتى (34) ؛ اى گروه جوانمرد، اى بازوان ملت و

یاوران اسلام، این غفلت و سستى و ضعف شما در حق من و تغافل و

بى‏ تفاوتى و خواب آلودگى درمورد دادخواهى من، چیست؟»

8 . مردم پیمان شكنى كردند .

فرمودند:« فانى حرتم بعد البیان و اسررتم بعد الاعلان و نكصتم بعد

الاقدام (35) ؛ پس چرا بعد از بیان حق حیران و سرگردانید، و بعد از آشكار

كردن عقیده پنهان كارى مى‏كنید و بعد از آن پیشگامى و روى آوردن به عقب

برگشته پشت نموده ‏اید.»

حضرت زهرا (سلام الله علیها)، در این فراز به حادثه غدیر اشاره مى ‏كند

که پیامبر اكرم (ص) آن را براى مردم بیان فرمود و به آنها اعلام كرد و آنان 

نیز با على (ع) بیعت كردند . اما اكنون بیعت‏ خود را شكستند .

9 . مردم دچار وسوسه‏ هاى شیطانى شدند .

« تستجیبون لهتاف الشیطان الغوى (36) ؛ به شیطان گمراه كننده پاسخ

مثبت دادید.»

و در جاى دیگر از خطبه فرموده ‏اند:« اطلع الشیطان راسه من مغزره هاتفا

بكم فالفاكم لدعوته مستجیبین (37) ؛ شیطان سر خود را از مخفی گاه به

در آورد. شما را فراخواند، دید كه پاسخگوى دعوت باطل او هستید... .»

«مغزر» یعنى مخفى گاه . در اینجا شیطان به سنگ پشت و خارپشت

تشبیه شده است. چون آن هم وقتى دشمن را مى‏ بیند، سرش را در لاك

خود فرو مى‏ برد. اما وقتى كه محیط را بدون خطر احساس كرد، سر خود 

را بیرون مى‏آورد. شیطان نیز تا وقتى كه پیامبراكرم (ص) زنده بودند، 

سرش را در لاك خود فرو برده بود و جرات نمى ‏كرد خود را نشان دهد . 

ولی بعد از آن سرش را بیرون آورد و به تحریك مردم پرداخت. (38)

10. شتاب در شنیدن حرف هاى بیهوده و بى‏ اساس .

« معاشرالناس المسرعة الى قیل الباطل المغضیة على الفعل القبیح

الخاسر (39) ؛ اى گروه مردم كه به سوى شنیدن حرف هاى بیهوده شتاب

مى‏ كنید، و كردار زشت زیانبار را نادیده مى‏ گیرید.»

11. نطفه مظاهر فساد روئیدن گرفت .

در پایان خطبه عیادت خطاب به زنان مهاجر و انصار فرمود:

« اما لعمری لقد لقحت فنظرة ریثما تنتج ثم احتلبوا مل‏ء القعب دما عبیطا

و ذعافا مبیدا(40) ؛ به جان خودم سوگند نطفه فساد بسته شد، باید

انتظار كشید تا كى مرض فساد پیكر جامعه اسلامى را از پاى درآورد كه

پس از این از پستان شتر به جاى شیر خون بدوشید و زهرى كه به سرعت

هلاك كننده است .

12. فرصت طلبان به سر كار آمدند .

حضرت (سلام الله علیها) در فرازهایى از خطبه فدكیه به گروه هاى فرصت

طلب كه منتظر بودند تا بعد از رحلت پیامبر از موقعیت ‏بهره برند پرداخته

است . و ویژگى‏ هاى آنها را نیز بیان فرموده است .


پاورقی
‌ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1- القصاص فی دار الدنیا احب الی من القصاص فی دار الاخرة.

2- مناقب آل ابیطالب ج1، ص164 .

مُلک وجود غرق در اندوه و در عزاست

آغاز صبح غربت زهـرا و مرتضـاست

قرآن عـزا گرفته و عترت شده غریب

شهر مدینـه را به جگر داغ مصطفاست

خون گریه کن مدینه! کز این ماتم عظیم

گر آسمان خـراب شود بر سرت رواست

گشتند انبیا همه چون فاطمــه یتیم

زیرا عــزای قافــله سالار انبیاست

خلقت چه لایق است که صاحب عزا شود

عالم عزا گرفته و صاحب عـزا خداست




تاریخ: شنبه 30 آذر 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار

زندگینامه شهید تند گویان

 

جواد تندگویان در سپیده‌دم روز 26 خرداد سال 1329 هجری شمسی پا به

عرصه هستی نهاد. قدومش مایه بركت و خیر برای خانواده بود و وجودش

روشنی بخش جانشان.

قبل از اینكه به مدرسه برود پدرش او را به مسجد برد و با قرآن آشنا كرد.

پدرش از هواداران آیت الله كاشانی ـ روحانی مبارز، مشهور بود.

جواد در محیط ساده خانواده آموخت كه معیار اصلی و هدف واقعی زندگی

تجمل و رفاه نیست. بلكه غیر از مادیات، ارزشهای والاتر و برتر دیگری نیز

وجود دارد. به همین دلیل در طول زندگی خود هیچ‌گاه اجازه نداد وسیله

برای او هدف شود. جواد اكثر شبها، با قدم‌های كودكانه‌اش همراه پدر و

پدربزرگ به مسجد «بینایی» و هیات «بنی‌فاطمه» و فاطمیون خانی‌آباد

می‌رفت. ساكت و آرام در گوشه‌ای می‌نشست و به نماز خواندن مومنان

نگاه می‌كرد و گوش او به تدریج با دعا و گفتار عالمان دین آشنا شد. هنوز

به دبستان نرفته بود كه در صف نماز جماعت در كنار پدر و پدربزرگ خود

ایستاد و نماز خواند و درس خضوع و خشوع در برابر حق و ایستادگی در

مقابل هرچه غیرخدایی، را آموخت. در كنار پدر و پدربزرگش در جلساتی

كه بعد ازهیات به گونه‌ای خصوصی برگزار می‌شد شركت داشت و با

مبارزه مكتبی آشنا شد و تا آخرین دقایق حیات پرافتخارش از مبارزه دست

نكشید و مسجد و هیات را ترك نكرد.

مهندس تندگویان با وجود اینكه امتیاز لازم را برای اعزام به خارج به عنوان

سهمیه بانك ملی به دست آورده بود. در مصاحبه به دلیل اینكه مذهبی

متعصب شناخته شد كنار گذاشته شد. ایشان با توجه به علاقه‌ای كه

داشتند در سال 1354 به تحصیل در دانشكده نفت آبادان مشغول

می‌شوند و فعالیت‌های اسلامی و انقلابی خود را در انجمن اسلامی این

دانشكده دنبال می‌كنند. پس از انقلاب با توجه به سوابق انقلابی مهندس

تندگویان ایشان از سوی شهید رجایی به عنوان وزیر نفت به مجلس

معرفی شدند.

 

40 روز بعد، شهید تندگویان كه به قصد تشویق و تقدیر كاركنان شجاع

تاسیسات نفتی از یك راه فرعی عازم آبادان بودند، مورد تهاجم مزدوران

صدام قرار گرفته و به اسارت گرفته می‌شوند كه پس از تحمل سالها

اسارت به درجه رفیع شهادت نائل آمدند.

 

پسرم گفت به شهادتم حسادت نمی‌كنی!

 

پدر شهید تندگویان از آگاهی شهید بزرگوار نسبت به سرنوشت سفر

آخرتش می‌گوید:

پسرم یك ساعت قبل از آخرین سفرش، به مغازه من تلفن كرد گفت پدر

من دارم به جنوب می‌روم، می‌خواستم خداحافظی كنم.» گفتم: مواظب

خودت باش. خندید و گفت:« به من حسودی می‌كنی پدر؟» پرسیدم:

حسودی؟! از چه بابت؟ گفت:« برای اینكه ممكن است شهید بشوم!».

.... در پایان صحبت خود، مبلغی را نام برد كه بابت خمس و زكات بدهكار

است. از من خواست چنانچه از سفر بازنگشت. این مبلغ را بپردازم.

مادر شهید تندگویان در مورد اهمیت دادن ایشان به مطالعه و تلف نكردن

اوقات فراغت و چند ویژگی برجسته ایشان این چنین می‌گوید: هرگاه در

منزل كاری نداشت از نوارهای قرآن كه در خانه داشتیم، استفاده می‌كرد

و من ندیدم كه وقت را به بطالت طی كند. همیشه می‌‌گفت: «اگر امروزم

با دیروزم یكی باشد، از غصه دق می‌كنم.»

صفت سخاوت در او به قدری برجسته بود كه صفات دیگرش را

تحت‌الشعاع قرار داده بود به طوری كه مادرم (مادر بزرگ جواد) می‌گفت:

«جواد باعث خدا بیامرزی من است».

 

اسارت تندگویان مثل شهادت بود

قرار بود كه وزرای نفت و بهداشت با معاونان خودشان به اهواز بروند.

پرواز، راس ساعت هفت صبح، از پایگاه اول شكاری شروع می‌شد.

همه به جز شهید تندگویان و چند نفر از همكارانش سرقرار حاضر شدند.

هرچه تلاش شد، دسترسی به آنان مقدور نشد و بالاخره پس از تاخیر،

هواپیما راه افتاد. قبل از اوج گرفتن خبر رسید كه شهید تندگویان و

همراهان آمده‌اند. دوباره هواپیما بازگشت و آنها سوار شدند و به طرف

اهواز حركت كردیم. در اهواز به علت طوفانی بودن هوا، فرود هواپیما

میسر نشد. شهید تندگویان گفتند: به اصفهان برویم واز پالایشگاه نفت

آنجا بازدید كنیم. بنده نظر دارم كه چون برای آمدن به اهواز هماهنگی

زیادی انجام شده است به پایگاه وحدتی برویم. همه قبول كردند و شب

را در باشگاه نفت مستقر شدیم. همان شب خبر آوردند كه حصر آبادان

سخت‌تر شده است و در شهر تنها سیب‌زمینی و پنیر موجود است. فردا

به دو گروه تقسیم شدیم. قرار شد عده‌ای با شهید تندگویان به سمت

آبادان حركت كنند. آخرین ماشین‌ این گروه هنوز چندان دور نشده بود كه

با یك كامیون برخورد كرد و چند نفری مجروح شدند. با این حادثه همه آن

گروه بازگشتند و تا بستری شدن این افراد در آنجا ماندند. این پیشآمد

موجب شد كه برخی از افراد كه در ماشین شهید تندگویان نبودند، داخل

این ماشین شوند و عده‌ای هم كه داخل آن ماشین شده بودند، به ماشین

دیگری منتقل شوند. این گونه بود كه تقدیر، مثل همایی كه بر سر

پادشاهان سایه می‌اندازد، با یك تصادف كامیون، همسفران آن شهید را

برای اسارت برگزید.

منبع:zendgeshohada.blogfa.com




تاریخ: پنج شنبه 25 آذر 1393برچسب:,
ارسال توسط عمار
آخرین مطالب
آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 7
بازدید دیروز : 392
بازدید هفته : 399
بازدید ماه : 1372
بازدید کل : 105501
تعداد مطالب : 871
تعداد نظرات : 73
تعداد آنلاین : 1

Alternative content